بخشی از مقاله
چکیده
یکی از مسائل مهم میانرشتهاي در زمینه مطالعات دین و هنر این است که چگونه هنر آموزههاي جریانهاي معنویتگرا را به مخاطبش منتقل میکند و موجب ایجاد رفتار خاص در او میشود. در این میان رهیافتهاي شناختی براي تبیین این امر جایگاه ویژهاي دارند. در این نوشتار رهیافتهاي »دانش عملی«، »دانش گزارهاي«، »درگیري فعال احساسی«، »آشنایی«، »براندازي«، »شناخت خوبی از بدي«، »تفسیر اثر هنري«، »ارزش شناختی«، »بازنمایی« و »داستان و روایت« براي بررسی چگونگی انتقال آموزههاي جریانهاي معنویتگرا از طریق هنر اشاره میشود. نتایج این پژوهش نشان میدهد که تبدیل شدن یک باور به رفتار نیاز به ایجاد »گرایش« دارد. اگر عقیده و باور تغییر نکند، رفتار متفاوت نمیشود، اما اگر عقیده و باور همراه گرایش نباشد هم به رفتار تبدیل نمیشود. عامل تبدیل باور به رفتار در گرایش، »هیجان - «بعد عاطفی و احساسی - است. دستکم در غالب افراد جامعه به خصوص تودة مردم، اگر باور - بعد شناختی - همراه هیجان - بعد احساسی - شود، به رفتار تبدیل میشود. این امر توسط هنر تأمین میشود، چراکهبعد شناختی - دیدگاه دارد و تجویز میکند - و بعد احساسی - لذت ایجاد میکند - را با هم به مخاطب عرضه میکند.
مقدمه
یکی از مسائل مهم میانرشتهاي در زمینه مطالعات دین و هنر این است که چگونه هنر آموزههاي جریانهاي معنویتگرا را به مخاطبش منتقل میکند و موجب ایجاد رفتار خاص در او میشود. این مسئله از یک سو به مفهوم »معنویت1« و از سوي دیگر به »هنر« گره میخورد. مفهوم »معنویت« در طول تاریخ اندیشه به گونههاي مختلفی تعریف شده و تطور معنایی داشته است. در این میان تعریفی که همگان بر آن توافق نظر داشته باشند و شامل تمام مصادیق ممکن – فارغ از ارزششناسی و تعیین مصادیق صدق و کذب – شود، وجود ندارد - McCarroll, 2005: . - 44 and Clarke, 2005: vi -viii از سوي دیگر، در باب تعریف هنر نیز با مشکلی مشابه روبرو هستیم که ما را به سوي نسبیت عالم هنر سوق میدهد. نه به این معنا که تعریف هنر با شکست روبرو است، بلکه نشان از اهمیت توجه داشتن به زمینههاي متعدد هنر دارد . - Davies, 2005 - اما هیچ کدام از این دو امر خللی به این پژوهش وارد نمیسازد، زیرا با توجه به موضوع نوشتار میتوان معناي عام معنویت را لحاظ کرد که شامل ادیان، آیینها و جنبشهاي نوپدید دینی2 میشود. همچنین با آنکه ممکن است این پیش فرض با نظریه نهادي3 جرج دیکی4 قرابت داشته باشد، میتوان هنر را نیز به عنوان یک مفهوم کلی قابل تطبیق بر مصادیق مورد پذیرش جوامع هنر در نظر گرفت.
پرسش اصلی این پژوهش عبارت است از اینکه چگونه هنر آموزههاي جریانهاي معنویتگرا را به مخاطبش منتقل میکند؟ در باب امکان تأثیرگذاري هنر به عنوان یک رسانه نظریهها و دیدگاههاي مختلفی وجود دارد - see: . - McQuail, 1983: chap.7 با آنکه حداقل یقین و کمترین اتفاقنظر در این زمینه وجود دارد، اصل این امر قطعی است که به ندرت میتوان فردي را یافت که سرچشمه اطلاعات و باورهایش در رسانهها نباشد . - Ibid: 175 - جایگاه هنر در زندگی مردم دورة معاصر به حدي رسیده است که در این دوره دیگر »درست« - ملاك ارزشگذاري گزارهها - براي عموم مردم، آن چیزي است که هنر در قالب رسانهها میگویند. اما چگونه میتوان تأثیر شناختی هنر در باب آموزههاي جریانهاي معنویتگرا را تبیین کرد؟ این مسئلهاي است که در این پژوهش با بهرهگیري از رویکرد شناختی تبیین میشود.
رهیافتهاي شناختی
همواره جریانی در فلسفه هنر همچون »خودآیینیگرایی5« و »زیباگرایی6« وجود داشته است که به عنوان گرایشی عملی در ادبیات و هنر و به تبع آن در نقد ادبی و هنري، از »شناختگرایی7« در هنر اجتناب میکند و از این که هنر درس دهد یا فلسفهاي عرضه کند، بیزارند. در این دیدگاهها هنر هیچ ارتباطی با زندگی ندارد و در نتیجه هیچ دلالت آموزشی و هیچ معناي آموزندهاي در آن یافت نمیشود - ن.ك: جانسون، 18 :1390 . - 51 اما از سوي دیگر همچنان جریان مهم دیگري وجود دارد که از شناختگرایی دفاع میکنند. این گروه بر این باورند که هنر میتواند به عنوان منبع شناختی به شمار آید و به مخاطبش نوعی خاص از شناخت را ارایه میدهد. رهیافتهاي شناختی در تبیین جایگاه هنر در گسترش دایرة مخاطبان جریانهاي معنویتگرا مهم است، زیرا چگونگی انتقال آموزهها را تبیین میکند. اگر بپذیریم هنر منبع شناخت است، باید نشان دهیم که ویژگی ضروري و بنیادینی در ذات و ارزش آن به عنوان هنر وجود دارد که سبب این شناخت میشود . - John, 2005: 417 - نکته مهم در رهیافتهاي شناختی این است که آنها عموماً بر اساس توانایی هنر در فراهم آوردن انگیزش تجربی عاطفی شکل گرفتهاند و این مهم در اضافه شدن بعد احساسی به بعد شناختی براي تبدیل باور به رفتار اهمیت بسزایی دارد - این امر در بخش پایانی تبیین میشود - . انگیزش تجربی عاطفی باید به گونهاي تبیین شود که نشان دهد:
1 مخاطب قادر به درك عناصر مربوط به شناخت یک امر در تجربه فیلم است.
2 مخاطب قادر است پاسخهاي شناختی منطقی و پاسخهاي عاطفی مناسب ارایه دهد.
3 با تجربه فیلم، ذهن مخاطب درگیر مسایل شناختی میشود . - Ibid: 423 -
رهیافتهاي شناختی به صورتهاي مختلفی ارایه شدهاند که در ادامه مهمترین آنها بیان میشود. این رهیافتها براي این امر استدلال میکنند که آثار هنري میتوانند ابزاري در خدمت تعلیم و تربیت باشند و بحث میکنند که آیا آثار هنري چنان هستند که ظرفیت آموزش داشته باشند یا نه. برخی از رهیافتهایی که در ادامه میآیند، نیاز به توضیح بیشتر دارند، از اینرو به صورت مفصلتر ارایه میشوند.
1 دانش عملی
یکی از مهمترین رهیافتهاي شناختی استدلالی ارایه میکند که نوعی شناخت خاص براي هنر را اثبات میکند. این رهیافت استدلالی به همراه دارد که قابلیت شناختی خاصی براي هنر قایل است که به عنوان »دانش عملی8« در مقابل »دانش گزارهاي9« مطرح شده است. این استدلال را افراد مختلفی بیان کردهاند - کرول، 15 :139217؛ 2131 و 103104؛ یانگ، 143 :1388144 و . - Gaut, 2007: 136-186 استدلال به این شرح است که با توجه به نقشهاي گوناگونی که هنر در زمینه فرهنگ بازي میکند، اولین فکري که در باب نسبت هنر با شناخت به ذهن میرسد این است که هنر در فرآیند تعلیم و تربیت مشارکت میکند. این پیشفرض مبتنی بر »فهم مشترك10« یا »فهم عرفی« است. آثار هنري ممکن است داوري ما را بپرورانند و آن را گسترش دهند. از آنجایی که به کار بردن بسیاري از قواعد همچون قواعد اخلاقی در عمل گاهی دشوار است، آثار هنري، به خصوص آثار روایی میتوانند ما را قادر سازند تا از آنها در عمل بهره ببریم. آثار هنري روایی مخاطبان را وا میدارند تا درگیر فرآیندي مستمر از داوري اخلاقی در بارة شخصیتها، وضع و حالها و حتی نظرگاههاي کلی آثار هنري شوند. بدون چنین تمرینهایی و تطبیق مصادیق یا قواعد انتزاعی، داوريهاي اخلاقی کممایه یا بیخاصیت خواهند ماند. این درست است که هنر تنها راه تمرین نیست، اما راهی مناسب براي این منظور به شمار میرود. تمرین براي تثبیت و فهم بیشتر قواعد و مفاهیم میتواند نقش مهمی در حوزة بینش فرد داشته باشد.
امر دیگري که هنر در حوزة دانش عملی ارایه میدهد، گسترش و قوت بخشیدن به مهارتها است. با آنکه این امر باور جدید نیست، اما باعث میشود بدانیم چگونه در موقعیتهاي مشابه و مصداقها بر اساس الگو عمل کنیم. همچنین میتوان فهم متغیرهاي یک مسئله را یکی دیگر از کارکردهاي شناختی هنر دانست. با توجه به این نمونهها میتوان گفت تقویت مهارتهاي ما در زمینه ادراك و داوري کمکی است که دانش عملی به شمار میآید. ما قواعد و مفاهیم بسیاري را فرا میگیریم، اما آنها سخت انتزاعیاند و در نتیجه ممکن است در موقعیتها نتوانیم به وضع و حالهاي جزیی ارتباطشان دهیم. داستانها با فراهم آوردن نمونههاي جزیی، کمک میکنند تا درکی از نحوة کاربرد معقول و مناسب این انتزاعیات در ما شکل بگیرد. این مسئله نیز در حقیقت نوعی دانش عملی در مقابل دانش گزارهاي است. تا زمانی که این دانش عملی صورت نپذیرد به نظر میرسد در بسیاري از مسایل، فرد فهم کافی نخواهد داشت و یا دستکم در مقام عمل با مشکل روبرو خواهد شد. در واقع با دانش عملی، چگونگی