بخشی از مقاله

چکیده
فرمالیسم، رهیافت و نظریهاي نقادانه است، که در آن شکل و ساختار، عناصر اساسی ملاحظات زیباشناختی به شمار می آید. کولریج شکل را تابعی از اندیشههاي مطرح شده در شعر می داند، از نظر او شکل از درون شعر و به مقتضاي مضمون آن به دست می آید. نیما در شعر خواب زمستانی از بیان مستقیم احساس و اندیشه خود پرهیز می کند و به طور نمادین به بیان وقایع اجتماعی و وضعیت خود میپردازد.

هدف این مقاله، واکاوي فرمالیستی شعر خواب زمستانی نیما یوشیج است. مسأله اصلی این مقاله، تبیین معنی و مضمون شعر خواب زمستانی از راه فرم و شکل است، که به روش تحلیل محتوا انجام شده است. نتیجه این واکاوي نشان میدهد محوريترین بن مایه این شعر، بر پایه تقابل میان »زندگی و مرگ« ، »خواب و بیداري« و»غفلت و هوشیاري« بنا شده و از همین رهگذر،کنش اصلی شعر بر پایه تباین نهاده شده است.

در واقع تناقضها، پارادوکس ها و نمادهاي موجود در شعر نیما، وضعیت شخصیت اصلی و خفقان اجتماعی دوران او را به کمک عناصر طبیعت به تصویر کشیده است.

متن

نخستین نشانههاي جنبش فرمالیسم روسی در سال 1914 آشکار شد. الکساندر پوتب نیا، در آثاري چون »درسهایی بر نظریه ادبی و مسائل نظري روانشناسی هنر« از اهمیت رهایی واژگان از سلطه عقاید یاد کرد و ارزش شاعرانه و ادبی زبان را در حکم »نمادگرایی زبان «   دانست. چنانکه مشهور است، نخستین سند فرمالیسم روسی، رساله ویکتور شکلوفسکی با عنوان »رستاخیز واژه« است که در سال 1914 منتشر شد

»نقد نو« در دهههاي 1940 - 1930 در ایالات متحد ظهور کرد. در انگلستان» ي. آي. ریچاردز« و »ویلیام امپسن« کارهایی مرتبط با این حوزه انجام دادند. کانون توجه در نقد نو بر وحدت و یکپارچگی آثار ادبی بود. وظیفه نقد از دید منتقدان نو، کسانی چون »کلینت بروکس« ،جان» کرو رنسم« ودبلیو.» کی. ویمست«، ایضاح آثار منفرد هنري بود. نقد نو با قرار دادن ابهام، متناقض نما، طنز، و تأثیرات معناي نهفته و تصویرسازي شعري در کانون توجه خود، به دنبال نشان دادن سهم هر عنصر شعري از لحاظ فرم در یک ساختار وحدت یافته بود.

ویمست معتقد بود که نیت مؤلف، تعیین کنندة معنا یا ملاکی براي بحث دربارة تأثیر متنی که او به رشته تحریر در می آورد، نیست. منتقد ادبی نباید بکوشد تا قص د مؤلف را کشف کند، زیرا آن قصد را هرگز نمی توان با یقین مشخص کرد، در واقع تلاش براي کشف نیت نویسندگانی که اغلب مردهاند، بیشتر به یک تحقیق تاریخی شباهت دارد و نقد ادبی محسوب نمیگردد 

در میان تمام شاعران رمانتیک، کولریج عمدهترین نظر یه پرداز این دیدگاه، معتقد بود شکل، تابعی از اندیشههاي مطرح شده در شعر است که از تصاویر آن نشأت می گیرد. او قائل به پیوند جدایی ناپذیر بین اجزاي یک اثر و کل آن بود. او »شکل انداموار« را با آنچه خود »شکل مکانیکی « مینامد، درتقابل قرار میدهد و میگوید: هر گاه شکل شعر از ویژگی هاي آن ناشی نشود و شکلی از پیش تعیین شده باشد که شاعر صرفاً آن را به ماده کارش اعمال میکند، حاصل کار، شکل مکانیکی خواهد بود.

او معتقد است شکل انداموار از بیرون به شعر تحمیل نمی شود، بلکه از درون شعر و به مقتضاي مضمون آن پدید میآید. فرمالیست ها تحت تأثیر این بحث درباره وحدت انداموار شعر، نتیجه گرفتند که اگرشکل از درون شعر نشأت گیرد، پس ناگزیر براي نقد آن نیز باید فقط خود همان شعر را با منطق درونیاش مورد نقد قرار داد؛ به این ترتیب، ملاحظات تاریخی و اجتماعی و نیز اطلاعات مربوط به زندگی نامه شاعر و منابعی از این قبیل، نقش اساسی در بررسی شکلی نخواهند داشت، زیرا همه اینها مطالبی »برون ذاتی « محسوب میشوند که ارتباط مستقیمی با شکل شعر ندارند.

فرمالیستهاي روس، با تغییر مسیر توجه از نویسنده به تمهیدات کلامی، مدعی شدند کهتمهید،» یکّه قهرمان ادبیات است.« فرمالیسم، رهیافت و نظریه اي نقادانه است که در آن شکل و ساختار، عناصر اساسی ملاحظات زیبا شناختی محسوب میشوند و محتوا، فرع بر فرم تلقی میگردد.

در این مقاله کوشش شده تا شکل و ساختار شعر »خواب زمستانی« بر اساس نظریه فرمالیستی بازخوانی شود.

این شعر از پنج بند تشکیل شده است که با توجه به حالت دورانی آن، پیوندي میان ابتدا و انتهاي شعر برقرار شده است. توالی موجود در بندهاي این شعر به گونه اي است که سراینده در بند نخست، یعنی از »سرشکسته وار دربالش کشیده« تا » و اوست مانده با تن لخت و پر مفلوك و پاي سرد« ابتدا به وصف حال »من راوي « پرداخته است. سپس در بند دوم، »پوست می خواهدبدراند به تن بی تاب« تا »چه بسا خاکستر او را گشته بستر « تلفیقی میان آنچه که بر این »من« متحمل شده و شرایط حاکم بر جامعه، برقرار کرده است. به گونه اي که موقعیت فعلی خود را حاصل تحمیل فضاي پیرامون خود میداند.

در بند سوم »هیچ کس پایان این روزان نمیداند« تا »هوشمندي سرد بنشیند« با استفاده از واژگان و افعالی چون »هیچ کس، کدامین بال، تا سوي کجا باشد، کس نمی بیند «، استفاده از »ي« نکره در کلمات »هولی، نابجایی و هوشمندي « ابهام حاصل شده و موقعیتی را به تصویر می کشد که با نوعی حالت تعلیق همراه است. در حقیقت شرایط به وجود آمده در تناسب با تناقضاتی است که شاعر بناي کار خود را بر آن نهاده است. چراکه وجود تباین، مانع دستیابی به یک نت یجه قطعی و تزلزل ناپذیر می  شود، حضور این بند، به گونه اي است که زبانه ترازوي سایر بندها محسوب می شود، ضمن برخورداري از ابهام بیشتر، سایر بندها را نیز تحت س یطرة خود قرار داده و بر تنش موجود در شعر که از محوري ترین مفاهیم در نقد فرمالیست، دامن زده است.

»بنا بر استدلال نظریه پردازان فرمالیست، دنیاي واقعی مشحون از انواع تنش است و زندگی، روالی بی نظم دارد. در برابر این واقعیت بی نظم، شعر، کلیتی منسجم است. شعر در دل تقابل و تنش و همسازي و هماهنگی به وجود میآورد و بدیلی در برابر دنیاي پر تنش واقعی است. 

آنگونه که از توالی سایر بندها برمی آید، سراینده، در پی این است که شرایط حاکم را از درون به بیرون منتقل کند. تباین موجود، در بند چهارم » لیک با طبع خموش اوست« تا » ورچه با او نه رگی هشیار«، درگیري ذهنی شخصیت اصلی و هر آنچه را که مبناي ایجاد این تنش در شعر شده است، بازگو می نماید. از سویی، تقابل میان »سرد و گرم، زمستان و بهاران« از جمله قرائنی است که بر این امر صحه می گذارد، از دیگر سو، به وصف قدرت »من راوي« میپردازد که همواره در بندها  ي آغازین، محصور مانده و تحت تأثیر شرایط متحمل از بیرون، قرار گرفته است. سراینده در این بند با استفاده از علامت تعجب و گنجاندن باب خطاب در کنار »من متحمل«، گامی فراتر در جهت گسترش حوزه پیرامون خود نسبت به تجلی مؤلفههاي نقد فرمالیستی در "خواب زمستانی" نیما یوشیج / ٥۳۸ سایر بندها، برداشته است.

به این معنا که علاوه بر پیوند میان »من راوي « و شرایط جامعه، نوعی باب خطاب را نیز بدان میافزاید. بند پایانی » سرشکسته وار در بالش کشیده« تا » در جهانی بین مرگ و زندگانی« که بازگشت شاعر به بند نخستین و »من راوي « است، نقط  ه عطفی بر تنش اصلی شعر محسوب می  شود. زیرا در جریانی خلاف آنچه که در بندهاي میانی از آن سخن به میان آورده بود، واقع شده و از آن گستردگی بدر آمده است که این خود در راستاي تناقضات حاکم بر شعر است.

این امر بیانگر نوعی محصور بودن راوي در شرایطی است که از بیرون به او القا شده است که با وجود میل او به رهایی از آن، این امر ممکن نمیشود. بنابراین   با توجه به اینکه شعر از یک حالت دورانی برخوردار است، بند آغازین و پایانی آن بیانگر مفهومی یکسان و با حالت روانی منفی و ناامید کننده همراه است. به این معنا که غلبه روحیه یأس و دور افتادن از جامعه مطلوب را با توجه به شرایط حاکم، به مخاطب القا میکند. اگرچه در بندهاي میانی شعر، رگه هایی از امیدواري و بهبودي اوضاع زندگی مردم، با تکیه بر قرائن موجود، به چشم میخورد، اما این حالت دورانی به گونه اي ناخوشایند و برخلاف میل سراینده، جهان زندگانی و آرمانی شخصیت اصلی شعر را در
خود محصور ساخته است.

راوي در این شعر، سوم شخص مفرد و داناي کل است و تنها یک صدا، برشی از زندگی شخصیت اصلی را در قالب نمادین از پرنده اي گزارش می  دهد. تکرار تصاویري از وضعیت ظاهري و ویژگیهاي شخصیتی او و بیان نمادهایی چون »زمستان « و »بهار « نشانه اي از اوضاع اجتماعی دوران شخصیت  اصلی است. به ویژه توصیف شرایط ظاهري او خواننده را به وضعیت افراد و اوضاع جامعه حساس میکند. از طرف دیگر، به واسطه وفور کاربرد ضمیر »او«، نوعی تک افتادگی از گوینده با دیگران القا میشود. بخش  هایی از شعر که این تک افتادگی راوي را در جامعه نمایان میسازد، اینگونه هستند: » سرشکسته وار در بالش کشیده/ نه هوایی یاریش داده/ آفتابی نه دمی با بوسه گرمش به سوي او دویده/ اوست مانده با تن لخت و پر مفلوك و پاي سرد/ چه بسا جاندار کاو ناکام/ آفتابی نه دمی با خندهاش دلگرم سوي او رسیده.

کولریج، شکل شعر را حاصل پیوندي انداموار بین جزء و کل میدانست. از نظر او بخشها و عناصر مختلف هر شعر به مقتضاي محتوا و مضمون شعر پدید می آیند و با آن تناسب مییابند. کارکرد این اجزا با یکدیگر کاملاً هماهنگ است، در نتیجه این کارکرد، شعر از انسجام برخوردار می شود. کار منتقد ادبی، کشف همین انسجام یا وحدت اندموار اجزا در شعر است.

پیوند جدایی ناپذیر میان اجزا این شعر با تکیه بر توالی منطقی، حاکی از تثبیت یک وحدت انداموار است. واژه هاي این شعر، در دو سطح قابل بررسی است: الف - واژه هایی که به یک حوزه معنایی تعلق دارند، مانند : »سر و بال«؛ » هوا، آفتاب و دم«؛ »تیرگی و غبار انگیزي«؛ » تیز پرواز، زرین بال و پر«؛ »تن لخت، پرمفلوك، پاي سرد«؛ »آتش و خاکستر« و »خاکستر و بستر.« از حضور این واژه ها در بافت شعر، دو گونه گزاره، قابل دریافت است.

یکی از آنها داراي بار عاطفی مث بت و دیگري داراي بار عاطفی منفی است که در القاي مفاهیم و ترسیم چهرة
شخصیت اصلی و مردم، نقش بسزایی دارند. ب - واژه هایی که به یک حوزه معنایی تعلق ندارند و از نظر کمیت تعدادشان بیش از واژه هاي الف است و در تقابل یکدیگر قرار دارند، مانند: »مرگ و زندگانی«؛ »شربت و زهر«؛ »جاندار و ناکام«؛ » بی نشان و روي نشان«؛ »نابجا و هوشمند«؛ »گرم و سرد«؛ »برخیزد و بنشیند«؛ »ناروان و روان« ؛ »زمستان و بهار«؛ » روز و شب«؛ »مرده و زنده« و »خواب و بیدار.

با توجه به آنچه که پیش از این اشاره شد، محوريترین مفاهیم در نقد فرمالیستی، مفهوم »تنش« است. به همین دلیل واژه هاي ذکر شده، گزارههایی هستند که نه تنها در تبیین وحدت انداموار و انسجام درونی شعر نقش مهمی ایفا می کنند بلکه با تباین خود، مفهوم »تنش« را در جامعه توجیه مینمایند و بار عاطفی منفی را نسبت به زندگی، شرایط و اوضاع اجتماعی از سوي شخصیت شعر آشکار میسازند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید