بخشی از مقاله
چکيده :
انســان و ايمـــان نام کتــابي از استـاد مرتضي مطهري است که مقدمه اي بر جهـان بيني اسلامي است . در اين مقاله تلاش شده است تا با بياني مرســل و خارج از تکلف در ضـمن بهــره گيـري از انديشـه هاي اين دانشمند بزرگ و منبع قـرار دادن بيانات و آثار ارزشـمند ديگر ايشـان ، به تحليل موضـوعي و مفهومي کتاب مذکور بپردازيم . متاسفـانه در حال حاضر بايد صادقـانه و بدون تعصب اذعان نمود که در خصـوص ترويج انديشـه هاي والاي شهيــد مطهـري، هرچند گام هاي بسيـاري برداشته شده است ؛ اما به يقين راهـي طولانـي در پيش روست . هدف از اين پژوهـش نيـز، گام برداشتن در مسـير بازشنـاسي و واکاوي آثار شهيـد مطهري ميباشد. نگارنده بر آن بوده است تا با بررسي خط به خط کتـاب و استفـاده از آيات و روايات مرتبط ، مفاهيـم نهفته در اين کتـاب را قــابل لمس و دريافت براي اقشـار متنوع نمـايد. ابتـداي اين مقــاله (و همچنين ابتــداي کتــاب ) به مقــايسه اي بين انسان و حيوان پرداختـه شـده است و برتري انسان نسبت به حيوان را در دو چيز مي خواند: علم و ايمان و اين دو را مکمل هم ميداند. در ادامه از ايمان هاي مذهبي ميگويد و مزاياي آن نسبت به ديگر ايمــان ها مثل ايمـان به پول و قدرت و.. بيــان ميکند و ضـرورت داشتن يک ايدئولــوژي معيـن و انواع ايدئولوژيها را ذکر مـي کنــد و با هم مقـايسه ميکنـد و مکتب اســلام را به عنوان مکتبي همه جانبه و جامع تشريح ميکند و در پايان منابع تفکر در اسلام را نام ميبرد
کلمات کليدي: ايمان ، انسان ، علم ، ايدئولوژي، اسلام
مقدمه :
در جمع چراغ هاي فروزاني که در جاده ي انديشه و خردورزي درخشيدند و وجود پربرکت شان ماه مجلس تمام حقيقت طلبان عالم گشت ، متفکر شهيــد استاد مرتضي مطهري جايگاهـي ويژه و والا دارد. شهيد مطهري ستاره ي درخشنده و فروزاني بود که با الطاف ويژه ي الهــي و به برکت دانش فراوان خويش ، مسيـر علــم اندوزي را در جامعــه ي اسلامي نمايان کرد. بي ترديد شنـاخت هوشمندانه ي آن فيلسوف متعهد نسبت به سوال هاي اساسي جامعه درباره اسلام ، و در پي آن روشنگريهاي جامع او بود که انقلاب را از قرارگرفتن در معرض بحران هاي بزرگ ايدئولوژيکي مصون و محفوظ داشت و هرگونه گرايش به انحرافات خطرناک را در مسير شکوفايي انقـلاب منتفي نمود. وي نزديک به پنجاه سال از عمر خود را براي برپايي حکومت و عدل اسلامي در اين سرزمين سپري کرد و تنها هشتاد روز پس از پيروزي انقلاب فرصت داشت تا شاهد اين پيروزي باشد.
حضرت امام خميني(قدس سره ) در تجليلي بيمانند و کم سابقه پس از شهادت وي با معرفي تلويحي ايشان به عنوان ايدئولوگ انقــلاب ، آثار قلم و زبان او را"بي استثنا"، آموزنده و روان بخش دانسته و از دانشـجويان و طبقه ي روشنفکران متعـهد خواستند تا نگذارند کتــاب هاي آن استاد عزيز با دسيسه هاي غير اســلامي به فراموشي سپرده شود. انديشــه هاي مطهري هنوز هم مورد نياز جامعــه ي ما و جوامـع بشـري است . هنوز بعد از سالها، روح مطهـر و انديشه هاي ناب او همچون خون در رگ هاي مردم مسلمان و جوانان متفکر ما جاري است . وقتي شجـاعانه قلم بر دست ميگرفت و رهـا از دغدغـه هاي مادي فقط به معنويات ميپرداخت باعث ميشد که تاليفاتش جاودانه باقي بماند. متاسفــانه در حال حاضـر بايد صادقــانه و بدون تعصب اذعان نمود که در خصوص ترويج انديشه هاي والاي شهيد مطهري، هرچند گام هاي بسياري برداشته شده است اما به يقين راهي طولاني در پيش روست . امروز، روزي است که بايد دوباره انديشــه هاي مطهري را احياء نمود و کتـاب هاي او بار ديگر به عنوان آثاري کم نظير در عرصــه تبيين مبــاني انديشــه اســلامي در فهرست ضرورت هاي آموزشي نسل آينده انقلاب قرار گيرد. به راستي اگر امروز در جستجوي يافتن مبناهايي استوار براي واکاوي افکار، اعمــال و اخلاقيــات جامعــه هستيم ، اگر دستيـابي به استقلال شخصيت براي جوانان را مشکل اساسي مي دانيـم ، اگر رشد و تعالي همه جانبـه ي آحاد مردم را در عرصـه هاي مختلف سياسي، اجتماعي، علمي و... را خواستاريم ، و اگر در انديشه حفظ و استمرار انقلاب براي هميشه تاريخ هستيم بايد بر روي مسائل اساسي فکـري و شناختي سرمايه گذاري کنيم و براي چنين کاري هنوز هم افکار و آثار شهيد مطهري، بهترين گزينه است . بنابراين لازم است نسبت به تبيين ضرورت هاي مطالعه آثار به جاي مانده از آن استاد شهيد اهتمامي ويژه صورت پذيرد.
بر همين اســاس اين مقـاله در راستـاي دغدغــه هاي مذکور به تبيين و تحليل يکي از آثار گران بهاي آن استاد شهيد تحت عنوان « انسان و ايمان » ميپردازد. نگـارنده اميـدوار است که توانسته باشد با واکاوي درست و اصـولي قدمي در راستاي بازشناسي آثار آن بزرگوار بردارد.
١) انسان و حيوان :
با توجه به وجوه مشترک و متمـايز انســان و حيوان ، استاد مطهــري در ابتداي بحث به طــرح اين پرسش ميپردازد که چه رابطـه اي ميان زندگي مادي و زندگي فرهنـگي انسان وجود دارد؟ کدام يک اصـل است ؟ کدام يک زيربناست ؟ از نظر ايشان انسان ، خود نوعي حيوان است . از اين رو با ديگر جانداران مشترکات بسيار دارد، اما يک سلسـله ها با هم جنسان خود دارد که او را بيرقيب و از جانداران ديگر متمايز ساخته است . ملاک انسانيت و تفاوت عمده انسان با ديگر حيوان ها که منشأ چيزي به نام تمدن و فرهنگ انسانـي گرديده ، در دو ناحيه است : اول بينش ها و آگاهيهاي وسيع و گسترده و دوم گرايش و خواست هايي در سطح بالا و متعالي .
بررسي شعــاع آگاهيها و سطـح خواسته هاي حيوان و انسان ميتواند ما را در درک اين مفهوم ياري دهد. آگاهيهاي حيوان چند ويژگي مهم دارد: ١) آگاهي حيوان از جهــان تنها به وسيله حواس ظاهـري است از اين رو سطحي و مربوط به امور مـادي و محسوس است . ٢) فـردي و جـزئي است . ٣) منطقـه اي و محدود به محيط زيست حيوان است . ٤) وابسته به زمان حـال است . به تعبير شهيـد مطهـري، اين چهار زندان ، يعني محدوديت هايي که در بعد ادراکي حيوان وجود دارد، در بعـد تمايلات و گرايشهايش نيزديده مي شود. برخلاف حيوان ، قلمرو انسان چه در ناحيه آگاهيها و بينش ها و شناخت ها و چه در ناحيه خواست ها و مطلوب ها بسيار ژرف و متعالي مي باشد. جنبه انساني تمدن بشري که روح تمدن نيز به حساب ميآيد،حاصل همين احساس ها و خواسته هاي بشري است . اينک بايد ديد برگ برنده و ملاک امتياز انسان در مقابل ساير مخلوقات چيست ؟
« لقــد کرمنــا بنـي آدم و حمــلناهم فـي البر و البحـر و رزقناهم من الطيبات و فضـلناهم علي کثير ممن خلقنا تفضيـلا» يعني ( ما فرزندان آدم را بسيار گرامي داشتيم و آنها را به مرکب بر و بحر سوار کرديم - و جهان جسم و جان را مسخر انسان ساختيم – و از هر غذاي لذيذ و پاکيزه آنها را روزي داديم و بر بسياري ازمخلوقات خود برتري و فضيلت کامل بخشيديم ).
لغت شناسان براي کرامت معاني پرشماري بيان کرده اند. صاحب التحقيق درباره معناي کرامت اين گونه مينويسد:
کرامت عبارت است از عزت و برتري در ذات چيزي بدون در نظر گرفتن برتري آن نسبت به چيزي که فروتر است . کرامت در مقابل پستي و خواري قرار مي گيرد، همان گونه که عزت در مقابل ذلت و بزرگي در مقـابل خردي، و اما شرافت بيشترين مورد استعمـال آن در برتري ها و امتيازهاي مادي است (مصطفوي،١٣٦٨، ج ١٠،ص ٤٦)
همچنين صاحب مفردات في غريب القرآن در بيان معناي کرامت مي نويسد:
کـرم اگر وصف خداوند باشد، اسمي براي احســان و نعمتهاي آشکار اوست ، و هرگاه انسـان با وصف کرم توصيف شود، اسمي براي افعـال و اخـلاق ستوده اي اوست که ظـاهر شود و تا آن صفات از او صادر و ظاهر نشود به او کريم گفته نمي شود (راغب اصفهاني، ١٩٩٢، ص ٤٢٨)
کرامت واژه عربي است و معادل دقيق فارسي ندارد، اما در کتابهاي لغت معاني مختلفي براي آن بيان شده است ، که مهم ترين آنها عبارتند از: بزرگي ورزيدن ، جوانمـرد گرديدن ، ارزش ، حرمت ، حيثيت ، بزرگي، بزرگـواري، جوانمردي، عزت ، شرافت ، مقام ، موقعيت ، درجه ، رتبـه ، جايگاه ، منزلت ، نزاهت از فرومـايگي و پاک بودن از آلودگي ها، احســان و بخشش ، البته به امور خـارق العـاده اي که اوليــاي الهــي انجام مي دهند، نيز کرامت مـي گويند( معيـن ، ١٣٦٠، ج ٣، ص ٢٩٢٩؛ دهخـدا، ١٣٧٣، ج ١١، ص ١٦٠٧٠؛آذرتاش ، ١٣٨١، ص ٥٨٥)
بينش وسيـــع و گسترده انسان درباره جهان ازکوشش جمعـي بشر طي قرون گذشته حاصل شده است . اين بينش که تحت ضوابط و قواعد و منطق خاص درآمده تحت عنوان علم شناخته ميشود و گرايش هاي معنوي و والاي بشر که مولود دلبستگيهاي او به برخي حقـــايق در اين جهان است آنگاه که زيربناي اعتقادي و فکري پيدا ميکند نام ايمان به خود ميگيرد. بنابراين تفاوت عمده و اســاسي انسان با جانداران ديگر که ملاک انســانيت اوست ، علم و ايمان است . عده اي مانند هابز منکر امتياز اساسي ميان انسان و ديگر جانداران هستند و انسـان را نيز از نظر خواسته ها و مطلوب ها کاملا يک حيوان تمام عيار ميدانند، برخي ديگر مانند دکارت تفاوت او را در حيـات و جان داشتن ميدانند، با اين فــرض که حيوانات ديگر نه احسـاس دارند و نه آگاهي و مثل ماشين هستند. اين ديدگاه از انسان تعريفي تحت عنوان « موجود جاندار» ارائه مي دهد.
برخي از تعاريف ديگر انسان چنين است : حيوان ناطق (تعقل کننده )، مطلق طلب ، آرمـان خواه ، متعهد و مسئول ، آينده نگر، آزاد و مختـار، عصيـانگر، عاشق ، تنها، معنوي و... بديهي است که هر يک از اين ويژگيها و اوصاف به جاي خود صحيح است ، ولي همان طور که اشاره شد، تعبير جامــع تفــاوت هاي اسـاسي اين است که بگوييم انسان حيواني است که با دو صفت علم و ايمان از ديگر جاندارن امتياز يافته است . حديث معروفي که از امام علي(ع ) نقل شده ، شاهد روشني بر اين مدعاست :
« خــداوند خلق عالم را بر ســه گونـه آفريد: فرشتگان و حيوانات و انســان . فرشتگان عقل دارند بدون شهوت و غضب ؛ حيوانات مجموعي از شهوت و غضب اند و عقل ندارند؛ اما انسان مجموعـه اي است از هر دو، تا کدامين غالب آيد. اگر عقل بر شهوتش غالب شود از فرشتگان برتر است و اگر شهوتش بر عقلش چيره گردد، از حيوانات پست تر مي شود.»
مفهــوم اصلي مستخرج از مطالب فوق اين است که انسان نوعي حيوان است و وجوه مشترک انسان با حيوان و وجوه امتياز او از حيوان سبب شده است که انسـان داراي دو نوع زندگي حيواني و انساني باشد. حال اين سوالات پيش ميآيد که چه رابطه اي ميان حيوانيت انسان و انسانيت او وجود دارد؟ آيا يکي از اين دو اصــل است و ديگري فرع ؟ يکي اساس است و ديگري انعکاسي از آن ؟ يکي زيربنا است و ديگري روبنا؟
آن چه امروز از سوي مکتب مارکسيسم مطرح است ، جنبه جامعه شناسانه دارد و به اين صورت بيان ميشود که نهاد اقتصادي که مربوط به توليد و روابط توليـدي است ، اصل و زيربنا و ساير نهادهاي اجتماعي بالاخص نهادهايي که انسانيت انسان در آن ها تجلي يافته (از جمله علم ، فلسفه ، هنر و اخلاق ) همگي فرع و روبنا و انعکاسي از نهاد اقتصادي است .
خواه ناخواه اين بحث جامعه شناسانه نتيجه اي روانشناسـانه پيدا ميکند، و آن اين که انسانيت انسان به هيچ وجه اصالت ندارد، تنها حيوانيتش اصالت دارد و بس . طبق اين نظـريه ، اصالت گرايش هاي انساني نفي ميشود؛ زيرا هيچ نگاهي نميتواند بيطرف باشد، هر نگاهي يک گرايش خاص مادي را منعکس مي کند.
به عقيده شهيـد مطهـري سير تکاملي انسـان از حيوانيت آغاز ميشود و به سوي انسانيت کمال مييابد؛ يعني انسان در آغاز وجود خويش جسمي مادي است ، با حرکت تکاملي جوهري تبديل به روح يا جوهر روحاني مي شود. در نتيجه روح انسان در دامن جسم او زاييده ميشود و تکـامل مييابد و به استقلال ميرسد. حيوانيت انسان به منزله آشيانه اي است که انسانيت او در آن رشد مييابد و متکامل ميشود. بنابراين واقعيت انســاني، هر چند همراه و در دامن تکامل حيواني و مادي او رخ مينمـايد، به هيچ وجه سايه و انعـکاس و تابعـي از تکامل مادي او نيست ، بلکه خود واقعيتي مستقـل و متکامل دارد و همـــان طور که از جنبـه هاي مــادي اثر ميپذيرد، در آن ها تأثير مي کند. تکامل جامعه نيز به همان صورت رخ ميدهد که تکامل روح در دامن جسم و تکامل انسانيت فرد در دامن حيوانيت او صورت مي گيــرد. جامعــه بشري بيشتر با نهـادهاي اقتصادي شکل ميگيرد، اما جنبه هاي فرهنگي و معنوي جامعــه به منزله روح جامعــه است و همان طور که ميان جسم و روح تأثير متقابل هست ، ميان روح جامعه و اندام آن ، يعني ميان نهادهاي معنوي و نهادهاي مادي جامعه نيز تأثير متقابل وجود دارد.
٢) رابطه ي علم و ايمان :
ميخواهيــم ببينيم علم و ايمـــان که دو رکن اسـاسي انسانيت انسان است ، با يکديگر چه رابطه اي دارند يا ميتوانند داشته باشند. معرفت خداوند و شنـاخت عقلاني نسبت به ذات و صفات او اولين مرتبه از مراتب کمـال نظري انسان است .
وقتي عقل انسان وجود خداي خالق قادر متعال را بپذيرد، نخستين شرط حرکت به سوي او را به دست آورده است . ولي هر حرکتي علاوه بر شناخت نيازمند انگيزه است . شناخت به تنهايي نميتواند انسان را به حرکت آورد؛ به ويژه اگر حرکت در جهت و مسير خاصي دشوار باشد. شناختي ميتواند انســان را به حـرکت آورد که شوق انگيز باشد و اشتيـاق انسان وقتي برانگيخته ميشود که نتيجه حرکت خود را لذت آور، سعــادت بخش و کمال آفرين بيابد. کسي که لذت عمــلي را چشيده باشد و خوشـي حاصل از کاري را تجربـه نموده باشد اشتياق بيشتري براي انجام آن عمـل دارد؛ به خصوص اگر تجـربه به او نشان دهد که با تکرار آن عمل لذت و خوشي بيشتري پديد ميآيد نه آن که لذت حاصل از آن عمـل يکنواخت و ملال آور شود. لذت هاي جسماني مانند لذت خوردن و آشاميدن در صورتي که از حد معيني تجــاوز کنند به رنج و ناخوشي بدل ميشوند. لذيذترين غذاها وقتي که زياد خورده شوند، لذت بخش نخواهند بود و موجب زيان جسـم و تنفر روح ميگردند. اما لذات معنوي اين گونـه نيستند؛ يعني تکــرار آنها موجب دلزدگي نميشود و هر بار که تکرار ميشوند لذت بيشتري به همــراه مي آورند. اگر شنـاخت انسان نسبت به يک حقيقت نشان دهنده وجود کمال و لذتي خاص در اثر عمـلي خاص باشد، انگيزه اوليـه براي انجام عمـل پديد ميآيد. شناخت خدا و صفات او از نوع شناخت هايي است که حرکت آفرين است زيرا انسان موحد ميداند که جهـان مخلوق خداوندي عليم است و او مختار است که راه حرکت به سوي خدا را انتخاب کند و اگر چنين کند به برترين لـذت ها و پايدارترين سعــادت و کمــال دست مييابد. پس براي درک اين لذت و کسب اين کمـال بايد حرکت کرد. اين آگاهي شوق آفرين است ولي کافـي نيست ؛ زيرا کسي که از وجود سعــادت و لذتي به سبب گواهي عقــل يا اخبار ديگــران باخبر ميشود به اندازه کسي که لذت و سعــادتي را چشيده باشد اشتياق به درک آن را ندارد. بنـابراين ميتوان شناخت کسي را که آن لذت را تجــربه کرده است ، شناختي عميق تر و حرکت آفرين تر دانست . با توجه به توضيحات فوق ايمان را اين گونه تعريف ميکنيم : ايمــان معرفتي است شوق آفرين و حرکت بخش به حقيقت متعــالي که در نتيجه شناخت عقلاني پديد ميآيد و در اثر تجربه عملي رشد ميکند و در گفتار و رفتار فرد تجلي مي يابد.
ايمان به چيزي بيشتر از شناخت عقـــلاني و يا يقيني اطلاق مي شود. ايمـان ، يقين توأم با عمل و عشق است در حقيقت ميتوان مراتب علم اليقين و بالاتر از آن را معرفت توأم با ايمان دانست ؛ زيرا انسان مؤمن در اثر عمل صالح و رياضت هاي شرعي، يقين خود را بالا ميبرد. اين گونه رياضت ها و اعمال صالح ، در اثر اشتياق به حقيقت شناخته شده صورت ميگيرند و در انسان مؤمن تجربه اي پديد ميآورند که از سويي شنــاخت نزديک تر و عميق تر است و از سويي ديگر موجب اشتياق بيشتر و عمل افزون تر ميشود.
بنابراين شنــاخت يقيني- عقلاني مطابق با واقع که آن را علم ميناميم شرط لازم و مقدمـه ضروري ايمان است؛ ولي ايمان چيزي فراتر از علــم است . ايمان علاوه بر علم ، اشتياق و عمــل را نيز به همراه دارد. چه بسا انســان هايي که با وجود داشتن علـم ، ايمان نميآورند و به مقتضاي علم خود عمل نميکنند. فرعون و پيروان او نمونه انسان هايي هستند که با وجود داشتن علم يقيني ايمان نياوردند. موسي آيات روشــن گر خدا را به آنان عرضــه کرد و آنها به درستي سخن او يقين کردند، ولي با او به مبـارزه و مخالفت پرداختند: « وجحــدوا بها واستيقنتها أنفسهم ظلما وعلوا فانظر کيف کان عاقبـۀ المفسدين » (النمل ١٤) و با آن که دلهايشان بدان آيات خدا يقين داشت ، از روي ظلم و تکبر آن را انکار کردند. پس ببين فرجام فسـادگران چگونه است . مخالفت فرعون با موسي در حالي که شاهد معجزات موسي بوده است . ديگران و از جمله ساحـراني که فرعون براي مقابله با موسي استخدام و به خداي موسي ايمان آوردند و در زبان و عمل به ايمــان خود وفادار ماندند. آنان پس از مشاهده معجزه موسي بيدرنگ به سجده افتادند و ايمان خود را به پروردگار موسي اعلام داشتند. آنها حتي از تهــديد و خشونت فرعون نهــراسيدند و وحشت شکنجـه و نابودي آنان را از ايمانشان جدا نکرد. در واقع علم ، کوشش مي کند که ساختـارها و روابط جهان را در قالب هاي تجربي و آزمـايشي و در اصطلاحات کمي و مقداري و با محاسبات آماري، توصيف کرده و تشــريح نمايد. حقيقت يک بيانيه علمي در تناسب توصيف قوانين ساختاري که واقعيت را نشان مي دهد، خلاصــه مي شود و علم ، در واقع ، رسيـدگي و تحقيق اين توصيف ساختـــاري از طريق آزمايشهـاي تکراري است . هر حقيقت علمي، اساس و موضوع دو تحول و دگرگوني است :
١) نظر به واقعيت ٢) تبيين تناسب آن
عنصــر « غير حتمي بودن » هرگز ارزش علمي بودن آزمايش و تحقيق علمي را از بين نميبرد. اين عنصر (غير حتمي بودن ) فقط بينش دگمــاتيسم علمي و مطلق گرايي علوم را از بين برده و مانع ميشود. در نتيجه ، اگر متکلمان معاصر، توجه به ويژگي اسـاسي ادعـاي علمي داشته باشند و بخواهند که جايگـاهي براي عقب نشيني از حقيقت ايمــان ، پيدا کنند، قطعا، اين روش بسيار ضعيفي خواهد بود که از حقيقت ايمـــان بر ضد حقيقت علمي دفاع نمايند. علم ، تنها خاصيت توصيف ساختار جهان را دارد و دانش هرگز نميتواند، بار ارزشي داشته باشد. علــم ، نسبت به مفاهيم ارزشي، بيطرف است . اگر، اين نکته بر همه آگاهان ، دانشمنـدان وعالمان ديني، روشن بود، نبود تضــاد مفروض ميان ايمان و علم ، کاملا روشن مي شد. تضاد، واقعا ميان ايمان و علم نيست ، بلکه ميان يک ايمان و يک علمي است که هر کدام از آنها از بعد ارزشي خود، آگاه نباشد.
در جهان مسيحيت ، انديشه اي است که هم براي علم گرايـان تمام شده و هم براي ايمان و آن انديشه تضاد علم و ايمان است .
ريشه اصلي اين انديشــه ، همان است که در تورات درباره داستـــان آدم و حوا و شجره ممنوعه آمده است . قرآن و سنت به ما مسلمانان آموخته است که شجــره ممنوعه ، طمع ، حرص و چيزي از اين مقولـه بود؛ يعني به حيوانيت آدم مـربوط مي شد، نه به انسـانيت او. شيطان وسوســه گر همواره بر ضد عقل و مطابق هواي نفس حيـواني وسوسه مي کند و مظهـر شيطان در وجود انسان ، نفس اماره است ، نه عقـل آدمي. هنگامي که نماينـدگان ديني مسيحيت ، در آغاز ظهـور و شــروع علـوم نجـوم جديد، مانع شدند و گاليـله ي دانشمند را به بهانه مخــالفت با عقايد کليسـا محــکوم کردند، آنهـــا آگاه نبودند که سمبل هاي مسيحيت (با وجود اين که هيئت بطلميوسي، ارسطويي را به کار ميبردند) با اين هيئت جديد، همبستگي ندارد و علم و ايمان کاملا در دو قلمرو جداگانه بودند.آري ، اگر سمبلهاي ديني بمانند: (خدا در آسمان است ) و (بشر در زمين است ) و (شياطين در زير زمين است ) اگر اين سمبلها به عنوان توصيف واقعيت فضــاي جهـان ، فرض ميشدند که با انبوه موجودات آسماني (فرشتگان ) يا شياطين پر شده اند، آن وقت علم نجوم جديد، با ايمان مسيحيت در تضاد مي شد( زيرا علم بيطرف نبوده و چهره ارزشي به خود گرفته بود) از طرف ديگر، اگر دانشمندان فيزيک جــديد، همه واقعيت جهان را به حرکت مکانيکي و کوچک ترين ذرات ماده ، پايين آوردند و واقعيت کمي زندگي و ذهـن را انکار کنند، آنها ايماني را اظهار مي دارند هم ذهني و هم عيني و خارجي. از نظر خارجي ، علم به صورت معبود آنها آمده است و آنها آماده هستند که همه چيز را حتي زندگي خود را قربــاني اين معبود سازند. اما از نظر ذهني، اين دانشمنـدان ، با اين فرض و تصور خود، سمبل بزرگ و عظيم الجثه اي ساخته اند به نام : «جهاني که هر چيز را حتي شور علمي دانشمندان را در دنياي مکانيسمي بي معني خود، مي بلعد.» در مخالفت با چنين سمبل اعتقــادي، ايمان مسيحيت ، آن هم به حق ، حق دارد که مخالفت نمايد. علم تنها با علم و ايمـــان فقط با ايمــان مخــالفت ميکند. هيچ کدام از آنها، حق ندارند که در قلــمرو ديگري دخـالت نمـايند. علمي که ويژگي خود را دارد و علـم باقي ميماند، با ايمان که خصلت ايماني دارد، هرگز مخالف نيست .
در رابطـه علم و ايمان از دو ناحيه ميتوان سخن گفت : يکي اين که آيا تفسير و برداشتي که ايمــان زا و آرمـان خيز باشد و در عين حال مورد تأييد منطق باشد وجود دارد يا تمــام تفکراتي که علـم و فلسفه به ما ميدهد، همه بر ضــد ايمان است . ناحيه ديگر، ناحيــه تأثيرات علم از يک طرف و ايمــان از طرف ديگر بر روي انســان است . آيا علـم ما را به سويي ميبرد و ايمـــان به سوي ديگر؟ براي پاســخ به اين پرسش ها بايد ببينيم ايمان چه ميدهد و علم چه ؛ علم به ما روشنايي و توانايي ميبخشد و ايمان ، عشق و اميــد و گرمي؛ علــم ابزار ميسازد و ايمــان مقصد؛ علـم سرعت ميدهد و ايمان جهت ؛ علم توانستن است و ايمان خوب خواستن ؛ علــم مينماياند آن چه که هست و ايمــان ميگويد که چه بايد کرد. نيــاز انســان به علــم و ايمان سخت مورد توجه انديشمندان مذهبي و غيرمذهبي بوده است .