بخشی از مقاله
باورها و هنجارها
راه نيافتن باورها و ارزشها به حوزه كنشها و هنجارها
1. در ميان مكاتب و ديدگاههاى مختلفى كه به تبيين و تحليل تحولات اجتماعى و كنشهاى انسانى در جوامع بشرى پرداختهاند، همچون ماركسيسم، نخبهگرايى، كاركردگرايى، ساخت گرايى و... به نظر مىرسد ديدگاه فرهنگگرا، ديدگاهى است كه نسبتبه ديگر نظريههاى رقيب، تا حدى به مبانى انديشهاسلامى نزديكتر است.
بر اساس نظريه فرهنگگرا (Culturalism Theory) ، كنشهاى فردى و جمعى افراد در جوامع مختلف، تحت تاثير فرهنگ به عنوان كل پيچيدهاى (Complex whole) از اعتقادات، باورها، ارزشها و آداب و رسوم موجود آن جامعه شكل مىگيرد. (1) از اين ديدگاه، فرهنگ زيربناى تحولات اجتماعى و تعيين كننده راه زندگى انسانهاست و به زندگى آنان معنى و هدف مىبخشد.
ابونصر فارابى (259-339 ق) با تكيه بر همين ديدگاه، جامعههاى انسانى را بر اساس فرهنگ و ارزشهاى غالب در آنها به شهرها (مدينهها)ى فاضله و غير فاضله تقسيم مىكند: «شهرى كه قصد (ساكنينش) از اجتماع در آن، تعاون در چيزهايى است كه آنها را به سعادت مىرساند در حقيقت مدينه فاضله است.» (2) مدينهغير فاضله (جاهليه) در اقسام خود به همان نسبتى كه فرهنگ و خلقيات مردمانش رو به سقوط و تباهى مىرود، از مدينهفاضله فاصله مىگيرد. مدينههاى كراميه، جماعيه، تغلبيه، ضروريه، نزاله و... هر يك داراى فرهنگهايى از قبيل بزرگى جويى، آزاديخواهى (از هر قيد و بندى)، اعتقاد به اصل «الحق لمن غلب»، اكتفا كردن به ضروريات مادى زندگى و...
هستند (3) . هر چند برخى از پژوهشگران به فارابى نسبت دادهاند كه علىرغم اعتقاد به تحولپذيرى ذاتى انسان، مدينههاى غيرفاضله را قابل دگرگونى تكاملى ندانسته، به گونهاى كه گويى آن روشها يا ثابت است و يا منجر به تباهى و فناى محض مىشود (4) ، بايد گفت فارابى در «سياست مدنيه» پديد آمدن مدينهفاضله از بطن مدينههاى ضروريه و جماعيه را آسانتر و ممكنتر دانسته است (5) . بدين ترتيب فارابى، حيات و دگرگونى جامعههاى مختلف را بر اساس فرهنگ حاكم بر آنها تحليل و تبيين مىكند.
از متفكران غير مسلمان نيز ماكس وبر (1864-1920م) نقطهثقل تحليلهاى جامعه شناختى خود را بر فرهنگ مىگذارد (6) و «جامعهشناسى تفهمى» خود را بر «درون فهمى» و شناخت و تحليل انگيزههاى افراد در رفتارى كه از خود بروز مىدهند، بنيان مىنهد و از اين طريق فرهنگ را مبناى انگيزهها و رفتارهاى آدمى معرفى مىكند: در نهايت امر فقط ارزشهايى كه هر كس مىپذيرد به زندگى او در جامعه مفهوم مىبخشد و اين مفهوم را آنچه كه فرهنگ ناميده مىشود استوار مىكند. (7)
فرهنگ، انگيزه ، رفتار
هر چند تبيين نظر اسلام در مورد دلايل و عوامل ظهور و بروزتحولات اجتماعى و رفتارهاى انسانى، خود مىتواند دستمايه پژوهشى ژرف و كارساز قرار گيرد، در اين مقاله نگارنده در صدد استبا مفروض گرفتن نظريه اصالت فرهنگ و از منظر آن به بررسى يكى از معضلات و ناهنجاريهاى موجود در جامعه بپردازد. اين امر كه نشانههايى از بحران شخصيت را نيز با خود به همراه دارد و براحتى در زندگى روزمره فردى و اجتماعى ما ملاحظه مىشود، عبارت است از فقدان همخوانى و هماهنگى ميان رفتارها و كنشهاى فردى و اجتماعى غالب افراد جامعه با اعتقادات و ارزشهايى كه ابراز مىكنند و خود را به آن پايبند نشان مىدهند. و به عبارت ديگر راه نيافتن باورها و ارزشها به حوزه كنشها و هنجارها.
2. پيش از ورود به بحث اين نكته را بايد تذكر داد كه انگشت گذاشتن بر روى برخى از معضلات فكرى فرهنگى جامعه، اولا به معنى ناديده گرفتن فضايل و ارزشهاى آن نيست. ثانيا اگر اين كار به روش علمى تحقيقى و به دور از احساسات و سياستزدگى صورت گيرد، بيشتر مىتوان به حل آن معضلات و صيقل يافتن هر چه بيشتر انديشه و عمل جامعه اميد بست. خواننده فهيم بخوبى مىداند كه مسكوت گذاشتن يك درد اجتماعى، هر چند با دهها توجيه و مصلحت انديشى صورت
گيرد، نه تنها اندكى از تاثيرات زيانبار آن نمىكاهد، كه در غفلتسرخوشانه ما آن درد، ريشههاى خود را محكم مىكند و حوزههاى وسيعترى از حيات فردى و اجتماعى ما را در بر مىگيرد.
3. در بيان عناصر و مؤلفههاى فرهنگ هر جامعه، غالبا سه عنصر را نام مىبرند: باورها (Cognitions) ، ارزشها (Values) و شناختها و گرايشها (Attitudes) . (8) مفروض ديدگاه فرهنگگرا اين است كه برآيندى از اين سه عنصر به شكل يك الگوى كلى و راهنماى عمل (Style of life) ، كنش و رفتار فردى و اجتماعى انسان را سمت و سو مىدهد و عامل مبين رفتار انسانى است. (9) اين ديدگاه براى اثبات درستى مفروض و شيوه تحليل خود، دلايل و شواهد فراوانى نيز، حاضر و آماده در اختيار دارد. اما از آنجا كه در ابتداى مقاله با مفروض گرفتن اين ديدگاه، بررسى صحت و سقم آن را به مجالى ديگر واگذار كرديم، در اينجا (آن چنان كه در پژوهشهاى علمى پذيرفته شده است)، با فرض صحيح بودن آن بحث كرده، پس از ذكر نمونههايى به منظور تبيين موضوع مقاله، تمركز خود را معطوف به امرى ديگر، يعنى بررسى ريشهها و دلايل اين معضل فرهنگى اجتماعى مىنماييم.
نگاهى نه چندان دقيق به روابط انسانى موجود در جامعه ما بيننده را با مواردى رو به رو مىسازد كه با توجه به آموزههاى دينى و ارزشهاى فرهنگى مورد قبول اكثريت مردم بسختى مورد انتظار و توجيه پذيرند. در حالى كه فرهنگ ما، خصوصا به لحاظ عناصر ادراكى و ارزشى آن، سرشار از مفاهيم و الگوهاى مثبت و سازنده است، اين باورها و ارزشها كمتر (آن چنان كه در يك فرايند جامعهشناختى مورد انتظار است)، به صورت هنجار درمىآيند و به عرصهزندگى فردى و اجتماعى راه مىيابند.
به عنوان نمونه علىرغم اعتقاد به لزوم تواضع و فروتنى در مقابل ديگران، هر كس و از هر قشر و
گروهى كه باشند، در عمل نوعى رابطهقدرت بر روابط انسانى موجود در جامعه ما، حاكم است; به طورى كه با اندكى دقتبه عنوان مثال مىتوان چندين گونه برخورد و مواجهه، بسته به مقام و موقعيت و ميزان «كارآمدى» مخاطب، تشخيص داد.
نمونهاى ديگر: در حالى كه در حوزهباور و اعتقاد، رعايت قانون و احترام گذاشتن به آن امرى لازم و حتى واجب شرعى تلقى مىشود، در حوزه كنش و رفتار، قانون و مقررات امرى است كه بايد به هر صورت ممكن و با توسل به هر حيله شرعى و عرفى از آن فرار كرد و تن دادن به آن نوعى ضعف و ساده لوحى تلقى مىشود.
باز نمونهاى ديگر:در عناصر ادراكى فرهنگ ما، از جمله در احاديث و روايات منقول از ائمه طاهرين(ع)، كار و تلاش و گذراندن زندگى از حاصل دسترنج و تلاش مفيد به حال جامعه (اعم از كار فكرى و بدنى) مورد تاكيد بسيار واقع شده است و ائمهما علىرغم در اختيار داشتن ثروت كافى، هيچگاه از كار و تلاش سازنده باز نمىايستادند (10) . از حيث جنبههاى احساسى فرهنگ نيز امروزه ما در صحبتهايمان براى كار و تلاش صادقانه ارزش زيادى قائل هستيم اما در عمل، كسانى در نظر ما موفق محسوب مىشوند و مورد تكريم و اعجاب قرار مىگيرند كه بتوانند با كار كمتر و راحتتر، درآمد بيشترى كسب كنند و در مدت كمترى به جمعآورى ثروتهاى كلان توفيق يابند.
باز هم نمونهاى ديگر: در حالى كه عمل به وعده و خوش قول بودن از ارزشهاى مسلم فرهنگى و دينى ماست، امروزه در چارچوب روابط اجتماعى مبتنى بر قدرت، كسى كه بموقع و سر وقت در جلسات و قرارها حاضر شود، بيكار و فاقد موقعيتبالاى اجتماعى تلقى مىشود و برعكس، فردى كه ديگران را منتظر مىگذارد و «به دليل كثرت مشاغل و مسؤوليتهاى گوناگون» فرصت انجام تعهدات خود را ندارد، از موقعيت و «پرستىژ» اجتماعى برخوردار مىگردد. زير پا گذاردن حقوق اجتماعى ديگران، بزرگنمايى و مهم دانستن كارهاى خود، تحقير و بىاهميت جلوه دادن كارها و فعاليتهاى ديگران ،تفاخر و تبختر، فقدان تساهل و تسامح در برخوردهاى فردى و اجتماعى و نمونههايى از اين دست در ميان گروهها و قشرهاى مختلف بالا و پايين جامعه بوفور يافت مىشود. هرچند در
كنشهاى سياسىاجتماعى گروههاى مختلف، از خرد و كلان، مىتوان نمونههاى فراوان و بااهميتترى نيز سراغ گرفت كه از تاثيرات منفى بيشترى نيز برخوردارند، نگارنده با ذكر مثالهاى فوق تعمدا مايل است تحليل را در سطح خرد و حوزه فرهنگ عمومى نگاه د ارد تا از پيچيدگى غير ضرور بحث و تداخل حوزهها جلوگيرى شود.
4. كنش نابهنجار تا زمانى كه بار ضد ارزشى خود را حفظ كرده و كنشگر، خود را در مقابل جامعه و وجدان خود خلافكار احساس مىكند، به لحاظ اجتماعى چندان نگران كننده نيست. چرا كه همين بار منفى توان محدودسازى كنش نابهنجار و جلوگيرى از تسرى آن به عرصه رفتارهاى بهنجار اجتماعى را دارد. اما هنگامى كه در يك فرايند نزولى، كنشهاى نابهنجار و ضد ارزشى آن چنان در عرصهعمل اجتماعى جا باز مىكنند و عادى مىشوند كه بتدريجبار منفى خود را از دست داده، خود به صورت منشا ارزشها و هنجارهاى جديد ظاهر مىشوند، جاى نگرانى و احساس خطر وجود دارد. چرا كه به لحاظ جامعه شناختى، ارزشها غالبا هنجارهايى متناسب با خود توليد مىكنند (11) . توضيح آنكه ارزشها تصوراتى كلى از يك امر مطلوب و خواستنى هستند كه به قلمرو تصورات ذهنى و
احساسات درونى انسان تعلق دارند. اين مفاهيم و تصورات كلى هنگامى كه بخواهند تحقق خارجى بيابند و رفتارهاى بيرونى فرد را جهت دهند، به صورت هنجار در مىآيند. به عنوان مثال تواضع يك ارزش است، ولى سلام كردن و جلو پاى ديگران بلند شدن، يك هنجار. احترام به قانون يك ارزش است، اما توقف پشت چراغ قرمز يك هنجار. تحصيل دانش ارزش است، ولى در فلان سن خاص به مدرسه رفتن يك هنجار.
بر اين اساس عناصر و مؤلفههايى كه در ذهن و ضمير جامعه به صورت بخشى از فرهنگ عمومى درآيند، چه مثبت و چه منفى، خواه ناخواه، راه خود را به عرصه عمل باز خواهند كرد. بايد گفت نمونههاى رفتارى فوق نيز غالبا از اين گونهاند. يعنى جنبه ضد ارزشى و خلاف بودن خود را از دست دادهاند و خود به صورت هنجارهايى برخوردار از پشتوانه ارزشى جديد درآمدهاند; به گونهاى كه چنانچه كسى از آنها تخطى كندو در صدد عمل طبق معيارهاى فرهنگى و اخلاقى برآيد، احتمالا مورد اعتراض و نكوهش ديگران نيز قرار مىگيرد.
5. در اينجا همان گونه كه در ابتدا اشاره شد، به تاملى درباره دلايل و زمينههاى بروز اين دوگانگى در باور و عمل از ديدگاهى جامعهشناختى مىپردازيم. ابتدا اين نكته لازم است گفته شود كه در پژوهشهاى مربوط به مسائل و موضوعات علوم انسانى، و از جمله پديدههاى جامعهشناختى، نمىتوان به دنبال يافتن يك «علت» و يا «عامل» مشخص رفت و تك سبب بين بود. چرا كه ماهيت اين پديدهها و تفاوتهاى ذاتى آنها با پديدههاى علوم طبيعى (12) مانع از دستيابى به يك علت مشخص براى بروز آنهاست. به عبارت ديگر هيچگاه در پديدههاى انسانى، برخلاف علوم طبيعى، نمىتوان از وارد كردن يك عامل، بروز نتيجه يا نتايج مشخصى را انتظار داشت. به همين دليل است كه غالب پژوهشگران اين رشته بيش از آنكه در پى جستجو از رابطه«علت و معلولى» ميان پديدهها باشند، تمايل به يافتن نوعى «تعاقب» و «تقارن» ميان آنها دارند (13) . ماكس وبر در تبيين عليت جامعهشناختى آن را جريانى مىداند كه ميان دو نمود، نسبتى منظم برقرار مىسازد; بدين صورت كه نمود (الف)، نه حتما، بلكه كم و بيش، بشدت باعث تسهيل نمود (ب) مى شود. مثلا نظام استبدادى باعث تسهيل دخالت دولت در اداره اقتصاد مىشود (14) . به اين ترتيب در تجزيه و تحليل پديدههاى فرهنگى و اجتماعى، و از جمله موضوع مقالهحاضر، نيز تنها از زمينههاى پيدايش مىتوان سخن گفت و نه از «علل و عوامل»، (مگر به تسامح).
1-5. با بيان اين مقدمه بايد گفت كه يكى از زمينههاى پيدايش و رشد دوگانگى ميان نظر و عمل در ميان ما ايرانيان، وجود نوعى دوآليسم فكرى فرهنگى است كه ريشه در اعماق فرهنگ باستانى ما دارد. به عبارت ديگر فرد ايرانى هماره خود را ميان دو عنصر بعضا متضاد، يعنى آرمانهاى عرشى و زندگى و معيشت فرشى سرگردان و متحير يافته است. از سويى ويژگى آرمانگرايى و عشق به كمال، خرد و خاطر او را به سوى باور داشتن به كمالات و ارزشها سوق داده و از سوى ديگر زندگى و معيشت مادى با همه الزامات گاه فضيلتكش و عريانيهاى چندش آورش، دست و قدم او را به كنش و رفتار فرشى سمت و سو مىدهد. به نظر مىرسد اين امر در پس زمينه (Back ground) شخصيت و منش هر يك از ما به نوعى حضور تعيين كننده دارد; به گونهاى كه هماره ميان دو قطب متضاد در رفت و آمد هستيم; به گاه سخن گفتن و در عرصهباور و نظر، جان خود را از سرچشمه زلال آرمانها و ارزشهاى متعالى سيراب مىسازيم و هنگام عمل و در عرصه رفتار فردى و اجتماعى، همچون يك ماشين محاسبهگر فاقد هر گونه احساس و عاطفه تنها به سود و زيان فردى و آنى مىانديشيم. همين جا بايد گفت كه اين حالتبا دورويى و نيرنگ و ريا تفاوتى اساسى دارد ونبايد با آن اشتباه شود. زيرا در اين حالتها فرد، آگاهانه و به عنوان بخشى از يك «كنش عقلانى معطوف به هدف» (15) ، خود را بدروغ معتقد به آرمان و عقيدهاى نشان مىدهد تا به هدفش برسد. اما در بحث مورد نظر در اين مقاله، فرد، از سر ناچارى بىآنكه خود بخواهد و حتى گاه بىآنكه خود بداند، دچار دوگانگى در بينش و كنش مىگردد.
2-5. حاكميت درازمدت حكومتهاى استبدادى پادشاهى و سلطه بىچون و چراى آنها بر مقدرات و جان و مال مردم اين سرزمين، از آنجا كه فقدان امنيت فردى و اجتماعى را با خود به همراه داشته است، تاثيرات عميق و زيانبارى را بر شخصيت و منش فرد ايرانى برجاى گذاشته كه برخى از آنها در طول سدههاى پىدرپى به صورت لايه ضخيمى از عادتهاى رفتارى و گفتارى و نيز گونه خاصى از ساختيابى اجتماعى، تهنشين شدهاند. انفكاك ميان باور و كنش، يكى از طبيعىترين آثار و نتايج اين امر است كه به صورت يك ساز و كار دفاعى در مقابل استبداد و بىقانونى حاكم، ظاهر گرديده است. به دليل پرداختن برخى از نويسندگان به ابعاد مختلف اين مساله، در اينجا به همين مختصر بسنده مىشود. (16)
3-5. از ديگر زمينههايى كه موجب پيدايش پديده اجتماعى مورد بحث گرديده، ورود تدريجى، اما شديدا اثرگذار عنصرى جديد به نام فرهنگ غربى به ساحت فرهنگى جامعهماست. مىدانيم كه تا يكى دو سده پيش از اين، دو لايهفرهنگى موجود در كشور ما، يعنى فرهنگ ملى باستانى و فرهنگ اسلامىشيعى، طى سدههاى متوالى، با تاثير و تاثر متقابل همراه حسن همجوارى، به برآيند (سنتز)ى طبيعى دستيافته بودند كه براحتى عرصههاى مختلف حيات مادى ومعنوى انسان ايرانى را پوشش مىداد و كمتر ميان آرمانها و ايدهآلهاى ترسيم شده از سوى منابع فرهنگى با زندگى روزمرهاو و اقتضائات و مناسبات گونهگون آن، دوگانگى و ناسازگارى پيش مىآمد. به عبارت
ديگر ميان جنبههاى معنوى و مادى فرهنگ ايرانى سازوارى قابل لمسى ايجاد شده بود كه كمتر فرد را ميان آمال و آرزوهاى مصنوعى و غيرطبيعى برنيامده از زمينههاى فرهنگى و مناسبات خاص اجتماعى از يك سو و واقعيتهاى سخت و عريان زندگى از سوى ديگر، سرگردان و متحير وامىگذاشت; بلكه آمال و آرزوهاى مادى و معنوى او را غالبا با عطف نظر به ساخت و روابط اجتماعى موجود، و زندگى و معيشت او را به نحوى هماهنگ با آرمانها و ارزشهاى مورد قبول وى ترسيم مىكرد.
اما ورود برخى عناصر و نمودهاى فرهنگ و تمدن غربى، به مثابه طلايهداران سپاهى عظيم با داعيههايى بزرگ همراه دلايل و شواهدى حاكى از قدرت و پيروزى (همچون توان شگفت فنى صناعى و قدرت مهيب تسليحاتى نظامى) بتدريج، اگر نگوييم به يكباره، بسيارى از معادلات و مفروضات مسيطر بر ذهن و ضمير ايرانى را بر هم زد و انگارههاى جديدى در مقابل چشمان حيرت زدهاو پديد آورد; انگارههايى كه با پشتوانهاى از موفقيتها و پيروزيها، به عنوان دلايل حقانيت و حقيقت، خود را بىنياز از هرگونه استدلال و برهانى جلوهگر مىساخت. (17)
تحير و اعجاب حاصل از مشاهده پيروزيها و پيشرفتهاى علمى فنى غرب كه اتفاقا با ناكاميها و شكستهاى پى در پى ما در عرصههاى مختلف از جمله در روابط و جنگهاى خارجى همراه بود، با ايجاد تصور تقابل اخلاق با علم و حفظ ارزش با موفقيت در عمل، به نابودى و ويرانى مستمر پشتوانههاى اخلاق در جامعه منجر شد و نوعى يراگماتيسم افراطى را بر اذهان برخى گروههاى فكرى و فرهنگى حاكم ساخت; به گونهاى كه گويى تنها معيار اصالت و حقانيت هر بينش و ارزشى همانا موفقيت عملى آن است.
در آميختن فرهنگ غربى با فرهنگ ايرانى اسلامى، از آنجا كه با ورود برخى مظاهر مادى آن، از جمله وسايل و ابزارهاى رفاهبخش و پرتلالؤ همراه بود، اثر تخريبى خود را به لايههاى عميقتر و فرهنگى جامعه محدود نكرد، بلكه انگارههاى آرامشبخش و رضايتآميز تودههاى وسيعى از مردم كوچه و بازار را نيز به وضعيت موجود زندگى شان دستخوش تزلزل كرد و آنان را به آسيبپذيرى رفتارى شديدى دچار ساخت.
به هر حال در طول اين مدت هر چه جلوتر مىآييم تاثير عظيم مظاهر و نمودهاى فرهنگ و تمدن غرب بر روابط و ساختهاى اجتماعى ما آشكارتر و فراگيرتر مىشود; رد پاى اين امر را مىتوان در تغيير و دگرگونى سازمانها و نهادهاى سياسى اجتماعى، نظام و فضاهاى آموزشى، نوع روابط و مناسبات اجتماعى، اختخانواده و روابط موجود در آن، نظام معيشت و الگوى مصرف، مقررات و قوانين مدنى و... بروشنى دنبال كرد. حاصل آنكه ورود اين عنصر جديد، صرفنظر از نيك و بد آن، اثرى شگرف در بر هم زدن تعادل و توازن موجود در بينش و كنش فرد و جامعه ايرانى داشت و آن را با تناقضهاى جدى، پديدهاى كه در جامعهشناسى تحت عنوان «تاخر فرهنگى» ( از آن ياد مىشود، (18) رو به رو ساخت. چرا كه نمودهاى عينى و دستاوردهاى مادى اين فرهنگ با خود نوع خاصى از روابط و مناسبات اجتماعى را به همراه داشت كه با يك فشار سنگين و مداوم، خود را بر ساختهاى جا افتاده و نظامهاى ارزشى و اخلاقى پذيرفته شدهجامعه تحميل مىكرد. گسترش دسترسى عموم به امكانات صناعى جديد، بويژه وسايل ارتباط جمعى، اين اثرگذارى را از عمق و ژرفاى بيشترى برخوردار مىساخت و تا پايينترين لايههاى اجتماعى راه مىيافت.
نمودهاى مورد بحث در يك فرايند تقريبا مشخص و تكرارى ابتدا خود را به صورت بخشى غيرقابل چشم پوشى از معيشت جامعه درمىآورند و آنگاه روابط و مناسبات موجود را به چالش مىخوانند و هنجارهايى متناسب با خود طلب مىكنند. طيف وسيعى از شواهد و مصداقهاى اين سخن را مىتوان ارائه كرد; روند ورود نظامهاى پولى و مالى غربى به جامعهما از ابتدا تا آنگاه كه نظام ربوى خود را در آغاز به صورت غير رسمى و سپس در قالبى قانونمند، با اخذ مجوز از مراجع حقوقى دولتى و غير دولتى، بر مناسبات اقتصادى و زندگى روزمره جامعه اسلامى تحميل كرد، نمونهاى از اين مصداقهاست كه اگر هم آن را به گونهاى خاتمه يافته تلقى كنيم، اما بايد دانست اين روند هنگامى كه به لايههاى عميقتر ذهن و روح آدمى مربوط مىشود، به اين راحتى با صدور بخشنامه و فتوا قابل حل نيست (هر چند از اين زاويه مورد فوق را نيز نمىتوان حل شده دانست.) زيرا انسان به طور طبيعى مايل به حفظ و دفاع از نواميس فكرى و فرهنگى خود است و اين كار را به حكم غريزهصيانت نفس، همچون دفاع از جان و مال، منتها با ساز و كارى پيچيدهتر انجام مىدهد. دوگانگى در نظر و عمل يكى از اين ساز و كارهاست كه فرد را قادر مىسازد با تمسك به «ابزارهاى ابرازى و اعلامى»، خود را نزد جامعه و خويشتن، بهنجار جلوهگر سازد و به طور همزمان، با اتخاذ «تدابير اعمالى»
به مقصود خود نايل آيد. اين امر غالبا به طور ناخودآگاه بر منش و كنش فرد غلبه پيدا مىكند به صورتى كه براى خود او كاملا طبيعى رخ مىنمايد.
پرسش اساسىاى كه در اينجا مطرح مىشود اين است كه چنانچه اين روند، حاصل ورود ناهمساز برخى عناصر حوزه فرهنگى غرب به عرصهفرهنگ ملى اسلامى ماست، و با توجه به اينكه بريدن از تمامى جنبهها و نمودهاى فرهنگ غربى نيز نه ممكن است و نه مطلوب، چگونه مىتوان بين اين دو جنبه متضاد، جمع كرد؟برخى از پژوهشگران ضرورت انتخاب آگاهانه و مبتنى بر نيازمندى خود را در اين مورد مطرح كردهاند (19) . اما امكان پذير بودن چنين گزينشى با توجه به سيال بودن فرهنگ، خود محل ترديد جدى است.
4-5. تخريب آگاهانه منابع غيردينى اخلاق و ارزشهاى اجتماعى و تلاش براى پىريزى نظام اخلاقى مبتنى بر آموزههاى صرفا دينى، هر چند با هدف والاى نماياندن گسترهتوانايى دين در تامين پشتوانههاى اخلاقى جامعه دينى صورت گرفته باشد، فرهنگ جامعه را از سمت و سويى ديگر ضربهپذير مىسازد. زيرا اين شيوه بر اين مفروض نادرست استوار است كه در جامعهدينى، تمامى افراد اولا از صميم قلب، مؤمن هستند و ثانيا در همهكنشها و رفتارهاى فردى و اجتماعىشان مقيد به آموزهها و هنجارهاى دينى مىباشند. حال آنكه آموزههاى دينى، بويژه از آنجا كه براى تودههاى مردم، عمدتا در نماد «مراسم مذهبى» معنى مىيابند، به لحاظ ذاتى آمادگى فراوانى براى تبديل شدن به يك سرى عادتها و آداب و رسوم شكلى و ظاهرى دارند و در عرصه زندگى و معيشت روزمرههمان مردم مؤمن و معتقد نيز حضورى مؤثر و تعيينكننده پيدا نمىكنند. به عبارت ديگر آموزهها و باورهاى دينى از آنجا كه نزد برخى از قشرهاى مذهبى، بسرعت تبديل به يك سرى آداب و رسوم و رفتارهاى عادتى مىشوند، بشدت صبغه احساسى مىيابند و از انجام كار ويژههاى خاص خود كه همانا ارائه الگوهاى شكلدهنده به كنش فردى و اجتماعى استبازمىمانند. به همين دليل گاه فرد با داشتن خالصانهترين اعتقادها به آموزهها و تعاليم دينى، به عنوان مثال در عرصه كنش اقتصادى به گونهاى عمل مىكند كه پايههاى اقتصاد و معيشت جامعه را متزلزل مىسازد.
از سوى ديگر، بر اساس شيوه فوق، هرگاه انگيزههاى دينى، به هر دليلى، در برخى از افراد كاهش يابد، اين امر بلافاصله تاثير مستقيم خود را در كنش بىقيدانه فردى و اجتماعى او نمايان مىسازد. چرا كه به اين ترتيب تنها عامل محدود كننده و تنظيم كننده رفتار او از ميان برداشته شده است. اين روند هنگامى خطرناكتر مىشود كه فرد بتواند در چارچوب نظام اعتقادى، با استفاده از ترفندهاى حقوقى فقهى (همچون الاهم و فالاهم كردن موضوعات و مسائل و...) راههاى درون
دينى براى شكستن موازين اخلاقى ارزشى همان دين بيابد. تداوم چنين جريانى، خصوصا از سوى كسانى كه جامعه آنها را به عنوان نمادهاى مذهب و دين شناخته است، به تشديد پديده مورد بحث در اين مقاله منجر مىگردد. زيرا در خوشبينانهترين برداشت، جامعه به اين باور مىرسد كه آموزههاى اخلاقى و ارزشى دين از چنان استحكام الزام آورى برخوردار نيستند كه براى تمام افراد و در همه حال رعايت آنها لازم باشد. بلكه مىتوان با اندكى مطالعه و دانستن «مساله»، به «حيلههاى شرعى» بسيار گرهگشايى دستيافت. حال اگر چنان اهل علم و اطلاع نيستى و به دقايق مساله راه نبردهاى كه دستتبه آن گونه راهحلها برسد، تمسك به «حيلههاى عقلى» بار گرانى را بر دوش تو نخواهد گذارد.
5-5. فقدان تعريف عملياتى براى مفاهيم ارزشى، همچون تقوا، و ريز نشدن مصداقهاى اجتماعى آن از عواملى است كه هم در بروز پديده دوگانگى در نظر و عمل و هم در تشديد آن مؤثر بوده است. زيرا با توجه به پيچيدگى روزافزون روابط و مناسبات اجتماعى و پاى در ميان نهادن الگوهاى رفتارى جديد، هنوز براى جامعه بدرستى روشن نشده است كه كداميك از اين الگوها و كنشهاى رايج، منطبق بر مفهوم كلى تقوا و ديگر ارزشهاى دينى هستند و كداميك با آن در تعارضند. در چنين حالتى فرد در تطبيق و هماهنگسازى كنشهاى فردى و اجتماعىاش با باورهايى كه پذيرفته و به آنها ايمان آورده، دچار ابهام و ناتوانى مىگردد.
6-5. ورود دين در عرصهاجتماع و در دست گرفتن حيات و سرنوشت جامعه، ورود در آوردگاه عظيم و در عين حال ظريفى است كه مستلزم به تجربه كشيدن همه امكانات و ابزارهاى آن توسط دوست و دشمن است. اين سخن مرحوم مدرس كه «سياست ما عين ديانت ماست و ديانت ما عين سياست ما»، در واقع اشاره به مسيرى دوطرفه و دو سويه دارد و متضمن اين نكته است كه همچنان كه خط مشى و سياست ما مىتواند تحت تاثير ديانت ما تعيين گردد، در همان حال دين و ديندارى در جامعه نيز ممكن است از سياستهاى حاكم و ميزان توفيق آن و تلقىاى كه جامعه از اين امر دارد، تاثيرات جدى پذيرد. (20) در اين حال، دين، خواسته يا ناخواسته، متكفل و مسؤول تمامى حوادث و پديدههاى زشت و زيباى موجود در جامعه تلقى مىگردد. بر اين اساس هرگونه بينش و كنش حاملان و نمادهاى انديشه دينى و كارگزاران اجرايى آن، زير ذره بين نگاههاى كنجكاو هم مردمى كه دل بدان آيين بستهاند و در دل سوداى موفقيت آن مىپرورند و هم كسانى كه به هر دليل با آن سر مهر ندارند، قرار دارد و از ديد آنان گوشه گوشه حيات فردى و جمعى آدميان به مثابه آزمايشگاهى براى به تجربه كشيدن و نقادى اين انديشه تلقى مىگردد و موفقيتها و ناكامىها و اساسا خط مشىها و سمتگيريهاى سياسى اجتماعى چنين نظامى، علاوه بر تاثير ظاهرى و
مقطعى خود، راهى نيز به عمق ايمان مردم مىيابند و در جهت تحكيم يا تزلزل آن عمل مىكنند.
حاكميت دين در جامعه اگر دربردارنده مزايا و فرصتهايى براى «برخى» حاملان و داعيان آن باشد، در عين حال مسؤوليتى سترگ را متوجه «تمامى» مناديان و دلبستگان گوهر ناب دين مىنمايد. از اين منظر، فردى كه به هر دليل، اعم از نوع اشتغال يا ارتزاق و بويژه لباس، به گونهاى نماد دين و حكومت دينى محسوب مىشود، نيك و بد عمل و رفتارش، همچون يك فرد عادى، تنها به شخص خودش و اطرافيانش برنمىگردد، بلكه از بازتابهاى اجتماعى، فرهنگى و روحى روانى برخوردار مىگردد و مستقيما با دين باورى و ديندارى مردم از يك سو و ثبات و ارتقاى نظام سياسى مبتنى بر دين از سوى ديگر ربط وثيق مىيابد.
اين سخن در حوزهنظر ظاهرا مورد قبول همه است، اما اينكه آيا در عرصهعمل نيز سبتبه اين مساله و مسؤوليت اولا وقوف و آگاهى كامل وجود دارد و ثانيا بدرستى به آن عمل شده استيا خير، پرسشى است كه پاسخ آن را نه در خطابه و سخنرانى، كه در عرصه اجتماع و ميزان ارتقا يا كاهش دينباورى و ديندارى مردم و نيز در ساحت فرهنگ رفتارى جامعه بايد جستجو كرد. خاص بودن مخاطب اين سخن به نگارنده اين اجازه را مىدهد كه مشفقانه در انجام بهينهاين وظيفه ومسؤوليت، ترديد جدى روا دارد.
7-5. همين جا بايد افزود كه تلاش در راه اجرا و پيادهسازى احكام و ارزشهاى دينى اگر با هوشيارى و دقت نظر كافى همراه نباشد و صبغهشكلى و قشرى پيدا كند، به پديده دوگانگى شخصيت در افراد منجر مىشود و ابراز ابزارانگارانهباورها و ارزشهاى دينى براى گروهى به آسانترين وسيله براى رسيدن به اهداف شغلى (21) و نيز به پلكانى مناسب جهت دستيابى به قدرت و منزلت و ثروت تبديل مىشود. بروز چنين شخصيتى طبيعتا مىطلبد كه فرد هرگاه فرصتيابد و مجلس را از اغيار خالى ببيند خود را از قيد و بندهايى كه به دلايل فوق بر خود تحميل كرده استبرهاند. هر چند اين پديده به لحاظ در برداشتن ويژگيهاى ريا و دورويى، مفهوما از بحث ما خارج است، ولى بايد توجه داشت كه تداوم يافتن چنين حالتى، خصوصا اگر با موفقيت هم همراه باشد، چنان در فرد نهادينه مىشود كه خود او و بويژه اطرافيان و فرزندان وى بتدريج احساس مىكنند بسيار طبيعى است كه انسان به گونهاى فكر كند و به گونه ديگرى عمل نمايد.
8-5. از ديگر زمينههاى تشديد كننده پديده مورد بحث در اين مقاله پيچيدگى روزافزون ساختهاى اجتماعى و تنوعيابى گسترده منابع فرهنگساز را مىتوان برشمرد كه از طرفى به پيچيدگى و تودرتويى فزاينده شخصيت و منش انسانى منجر شده و خلوص و نابى فطرى را از او سلب كرده است و از ديگر سو نهادهاى مذهبى را در كارويژههاى خود از حق انحصار، محروم ساخته با رقباى قدرتمندى رو به رو نموده است. توضيح آنكه روزگارى نهادهاى مذهبى، همچون مساجد، حسينيهها و هيئتهاى مذهبى، به عنوان مراكز ارتباط اجتماعى و منابع فرهنگساز به گونهاى انحصارى و بىرقيب عمل مىكردند و نهادهاى سنتى غير مذهبى، همچون قهوهخانهها (نقالى و شاهنامهخوانى) هم از نظر برد ضعيف و كميت نسبتا اندك مخاطبان و هم به لحاظ محتواى پيام، توان رقابتبا آنها را نداشتند. اقتدار نهادهاى مذهبى بر مناسبات اجتماعى و اختشهرى از نظر ريختشناسى
(Morphology) نيز چنان آشكار بود كه مناطق مسكونى و مراكز خدماتى و توليدى شهرها غالبا گرد محور يك نهاد مذهبى، مانند حرم امامان يا نوادگان و فرزندان آنان و يا مسجد جامع شهر و... شكل گرفته بود. به گونهاى كه به گفتهمرحوم دكتر شريعتى (نقل به مضمون) اگر از بالا به بسيارى از شهرهاى ما نگاه مىشد، محوريتحرم يا مسجد در آنها كاملا مشهود بود. اين محوريت، به ظواهر محدود نمانده، در عمل نيز بسيارى از روابط متقابل انسانى و فرهنگ رفتارى جامعه را حول محور خود شكل مىداد و تنظيم مىكرد.
اما امروزه با تنوع يابى ساختهاى اجتماعى و شكلگيرى مراكز ارتباط اجتماعى بيرون از حوزهمحور ياد شده، و نيز با گسترش نهادهاى رقيب، از قبيل راديو و تلويزيون، ماهواره، مطبوعات، نوار، كتاب و... پيامهاى فرهنگى و الگوهاى معيشتى از منابع متعدد و متنوع به سوى جامعه سرازير است. (22) تازگى و تنوع اين رسانهها همراه با بهرهگيرى از جديدترين شيوههاى تاثيرگذارى نامحسوس بر مخاطب، پيامها و الگوهاى آنها را از چنان جذابيتى برخوردار مىسازد كه خود را قادر به مقابله
صريح يا ضمنى با منابع سنتى مذهبى فرهنگ مىبينند. در اين ميان برخى رسانهها، كه از برد كمى و كيفى بيشترى بهرهمند هستند، با ارائه الگوهاى مصرف ناسازگار با معيشت اكثريت جامعه و نيز الگوهاى رفتارى متعارض با فرهنگ عمومى اغلب مناطق كشور به تخريب فرهنگى وسيعى دست زدهاند و برخى مشكلات فكرى فرهنگى و رفتارى شهرهاى بزرگ بويژه تهران را تا اعماق روستاها و شهرهاى كوچك گسترش دادهاند.