بخشی از مقاله
چکيده
فرهنگ سازماني موضوعي است که به تازگي در دانش مديريت و در قلمرو رفتار سازماني راه يافته است . به دنبال نظريات و تحقيقات جديد در مديريت ، فرهنگ سازماني داراي اهميت روزافزوني شده و يکي از مباحث اصلي و کانوني مديريت را تشکيل داده است .يکي از زير مجموعه هاي فرهنگ در هر سازمان يا جامعه اي ارزش ها و باورهاي افراد آن جامعه مي باشد. ارزش ازجمله واژگاني است که در دهه هاي اخير بخشي از کتاب ها و مقالات مديريتي را به خود اختصاص داده است . مفهوم و جايگاه ارزشها و باورها در مديريت و ارتباط آن با ساختار، روشها، فرايند و عملکرد مديريت و در نهايت تحول سازمان از مواردي است که در اين مقاله به آن پرداخته مي شود. اهميت اين موضوع در شرايط فعلي جامعه ايراني، بخصوص با وجود ديدگاه هاي بومي تحت عناوين توسعه ، تئوري بومي مديريت و مديريت اسلامي که هريک توجه ويژه اي به فرهنگ جامعه و ارزشهاي آن دارند، ضرورت پرداختن به مقوله مهم ارزش ها و باورها در مديريت را محرز مي سازد. مقاله حاضر صرفا جستجويي است مختصر که مي تواند زمينه را براي پژوهش گراني فراهم سازد که درصدد سنجش رابطه بين ارزش ها و باور ها در تحول سازماني هستند و يا قصد تحقيق در اين زمينه را دارند .
واژه هاي کليدي
ارزش ها ، باورها ،تحول سازمان ،مديريت
مقدمه
گرچه پيشينه بحث درمورد تئوري هاي مديريت و چگونگي تحقق آنها در جوامعي با فرهنگ ها و ارزش هاي مختلف به اواسط قرن بيستم ميلادي برمي گردد، يعني زماني که قدرت هاي پيروز جنگ جهاني دوم درصدد ارائه الگوي خاص خود براي ممالک تحت نفوذ برآمدند، امري که الگوي مديريت توسعه را مطرح و موجب پيدايش گرايشي به نام مديريت تطبيقي در دانش مديريت شد، اما در دهه هاي اخير به وفور از پديده اي به نام فرهنگ سازماني، فرهنگ جوامع و وجود ارزش ها و باورها در شاخه هاي مديريت ، بخصوص در حوزه هاي رفتار سازماني، خط مشي گذاري و مديريت استراتژيک سخن به ميان آمده است . بعدها تئوري بومي مديريت مطرح شد و در دو دهه اخير در ايران از مديريت اسلامي گفته شد و دريک دهه اخير دامنه اين بحث به ساير کشورهاي مسلمان نيز کشيد. بي گمان محوري ترين عنصر فرهنگ ، ارزشهاو باورها خواهد بود. وقتي که از سبکهاي مديريتي امريکايي، ژاپني يا هر جامعه ديگر سخن به ميان مي آيد، عنصر اصلي تمايز بخش ارزشهاست . طرح ارزشها در مديريت گرچه در حوزه مديريت فراملي نضج گرفت اما بعدها در اکثر حوزه ها موردتوجه قرار گرفت . در اين مقاله با اتکاء به نظريه استاداني چون مرحوم دکتر منوچهر کيا و مرحوم دکتر عبدالله زنديه که تاکيد ويژه اي بر ارزش ها و نقش مهم آن در تئوريهاي مديريت داشته اند کوشش شده است ، مناطق ، محل ها و منافذي که حضور ارزش ها در تئوري هاي مديريت عيان است ، معرفي شوند. از آنجا که ممکن است مديريت اسلامي مورد قبول همه مخاطبان نباشد، تلاش مي شود بحث ارزشها عامتر از جامعه اسلامي مطرح شود. چرا که اگر پذيرفتيم ارزشها در ساختار، روشها، فرايند و عملکرد مديريت موثرند، خود به خود تاثيرپذيري مديريت درجامعه اسلامي اثبات شده است و به همين منوال در ساير جوامع با ارزشهاي خاص خود.روش تحقيق دراين مقاله ، توصيفي و جمع آوري اطلاعات به صورت کتابخانه اي بوده است . بديهي است به دليل گستردگي و پيچيدگي موضوع ، امکان ورود به عمق و تحليل جامع همه نظريه ها و تئوري ها و ارزيابي آنان وجود نداشته است . انتظار مي رود انديشمندان و پژوهش گران توانمند با مطالعات و پژوهش هاي علمي و ميداني، ضمن شناسايي نظام ارزشي جامعه و معرفي ويژگيها و عناصر آن ، ارتباط اين نظام ارزشي با نظام مديريتي کشور، بخصوص سبک رهبري مديران را موردتوجه قرار دهند. ارزش ها غالبا به ايده هايي اطلاق مي شوند که انسان ها درباره خوب و بد، مطلوب و نامطلوب دارند. در فرهنگ فلسفي چهار مفهوم براي ارزش ارائه شده است ؛ اول ارزش به عنوان چيزي که فرد يا گروهي به آن علاقه دارند. دوم چيزي که کم و بيش درميان عده اي موردتوجه واحترام است . سوم وقتي که فرد يا گروهي در رسيدن به هدف خود،ارضا مي شوند. و چهارم از جنبه اقتصادي که ارزش کالا و عمل مطرح است (محسني، ١٣٨٤). از نگاه انديشمنداني که مقوله فرهنگ و ارزش ها توسط آنها مورد مطالعه قرار گرفته است ، ارزش ها در سطوح فردي، گروهي، ملي و فراملي قابل توجه است از ديدگاه جامعه شناسان ارزشهاي اجتماعي تنها درصورتي وجود دارند که افرادي وجود داشته باشند که بتوانند اشياء و اشخاص را ارزشيابي کنند. در اين راستا، نقش اجتماعي مهمترين مکانيسمي است که به واسطه آن مي توان ارزشها را توجيه و سمبوليک کرد. در جامعه نقش هاي متفاوت اجتماعي فرد را نمي توان داراي ارزش اجتماعي يکسان دانست . (محسني،١٣٨٣) ارزشهاي اجتماعي به مدل هاي کلي رفتار، احکام جمعي و هنجارهاي کرداري که موردپذيرش عمومي و خواست جامعه قرار گرفته اند اطلاق مي شوند.(بابايي، ١٣٨٢) ر سطوح کلي جامعه ارزش ندارد. با توجه به کثرت تعاريف در مورد ارزش ها و بخاطر پرهيز از اطاله کلام مواردي از آن به شرح زير تلخيص مي گردد:
١ - ارزش گاه درقالب يک هدف و گاه رسيدن به هدف و با بهاء دادن به يک مورد مطرح مي شود. گونه هاي بسياري از ارزشها قابل شناسايي و تشخيص اند ازجمله ارزش هاي اقتصادي، اخلاقي، سياسي، حقوقي ، فرهنگي و ديني (سازگارا، ١٣٨٧)
٢ - آنچه نوع و ميزان و مرتبت ارزشها را تحقق مي بخشد، فرهنگ است .
فرهنگ به ارزشها هويت مي بخشد. به عبارت ديگر، معيار ارزشها ازطريق فرهنگ شناسايي مي شود. رابطه متقابل بين فرهنگ و ارزشهاي قابل قبول و مطرود در هر جامعه اي وجود دارد. چرا که ارزشها نيز موجب شناخت و تفاوت فرهنگ مي شوند. (سازگارا،١٣٨٦). فرهنگ طبق ارزشهاي خود الگوها و مدل هاي خاصي فراهم مي سازد و از اين طريق مدلهاي رفتاري و آرماني را در جامعه تدارک مي بيند. طي ارزيابي ارزش ها و ارائه الگوها از طريق فرهنگ ، هويت »من « يا »ما« درهر جامعه اي معين مي گردد (سازگارا،١٣٨٦) .
3 – ارزش ها ، نظام هایی از نماد هایی هستندک ه در قالب ایده های انتزاعی اخلاقی مربوط به خوب و بد ، مناسب و نامناسب ، درست و نادرست سازماندهی شده اند .
اين نمادهاي اساسي مشترک عبارتند از: زبان ، تکنولوژي، عقيده ، هنجار، ذخيره هاي علمي و... (ترنر، ١٣٧٨).
٤ - ارزش ها انتزاعي هستند، آنقدر کلي که قابليت به کارگيري در موقعيتهاي بسيار متفاوت را دارند اما هنجارها که عبارتند از استانداردهاي رفتاري قابل قبول در درون يک گروه که اعضاي آن در آن سهيم اند و آن را رعايت مي کنند، به ما مي گويند که در يک وضعيت خاص چه چيزي موردانتظار است و براي انجام دادن آن مناسب است . (ترنر، ١٣٧٨). هنجار يا نرم ، معيارهاي قطعي است که رفتار مردم از آن پيروي مي کنند. درواقع اين نرمها نظام هايي از نمادهايي هستند که به افراد مي گويند در موقعيت هاي خاص از آنها توقع مي رود که چه رفتار و کنش متقابلي داشته باشند (ترنر، ١٣٨٤). لذا در مواقعي که نرم به کار مي رود منظور راه هاي عمل وانجام دادن است نه طرق فکر کردن (سازگارا،١٣٨٦).
٥ - اگر نقش هاي اجتماعي را منشأ رفتارهاي موردانتظار از افراد بدانيم و هنجارها را معيارهاي قطعي رفتار مردم ، مي توان ارزش ها را ضوابط اخلاقي، مرامي و بايدهايي دانست که در هر گروه اجتماعي موثر بوده و با شدت و ضعف رفتار گروه و اعضايش ، يعني آنچه را که آنها انجام داده يا فرو مي گذارند، تشکيل داده و براي گروه وحدت دروني ايجاد مي کند (بابايي، (1382
٦ - ازنظر انديشمندان فلسفه اسلامي، ارزش ها يک سلسله اصول کلي، ثابت و مطلق اند که تحت هيچ شرايطي تغييرنمي کنند، اما مصداق آنها تغييرپذير است . از اين منظر ملاک کلي ارزش اخلاقي، مصلحت عمومي فرد و جامعه و مصلحت واقعي انسان است . يعني هر چيزي که موجب کمال واقعي انسان است ، نه چيزي که دلخواه افراد و مورد خوشايند آنهاست . البته اگر ملاک اصلي ارزش در اسلام ، کمال نهايي است ، مصداق آن قرب الهي است . در نظام اسلامي، هدف کسب رضاي خداست . در اين نظام ، ارزشها نه کاملا مطلق و ثابت اند که در هيچ شرايط زماني و مکاني تغيير نکنند و نه اينکه هميشه تابع شرايط زماني و مکاني باشد، بلکه اصول آن ثابت و مصداق ها متغيراند. (مصباح يزدي،١٣٨٦)
٧ - درمورد رابطه ارزشها و روشها و تفاوت آنها بايد گفت :
در سوالات روشي، بحث بر سر اين است که چگونه مي توان از نقطه الف به ب رسيد؟ اگر اين نقاط بر روي هوا يا زمين باشد بايد براي کشف پاسخ از علم مکانيک پرسيد. اگر درجامعه باشد بايد از علم جامعه شناسي و روانشناسي پرسيد... دين از اين نظر که دين است متکفل و متعهد پاسخ دادن به سوالات روشي و مديريتي نيست . چرا که اينها جنبه هاي عقلاني است . جنبه روشي حکومت هم عقلاني است . يعني عاقلان بايد بنشينند و با کمک يکديگر امر حکومت را از حيث مديريت ، سامان بدهند. دقيقا به همان نحو که بايد مسايل طب و بهداشت خود را تنظيم کنند. در قلمرو ارزشها، مجموعه اي از ارزشهاي درجه اول و عام وجود دارد که مقبول تمام عقلا و مطلوب همه انسانهاست و هيچ کس - علي الاصول - با آنها مخالفتي ندارد، مثل عدالت ، مبارزه با ظلم و ستم در جهان . درواقع اين ارزشها خود ملاک حقانيت دين هستند. اگر دين مردم را به سوي عدالت سوق ندهد در حقانيت آن شک مي شود. اديان اين ارزشهاي عام و درجه اول را به مردم آموزش مي دهند. اين ارزشها ماهيتا ديني نيستند. دين به منزله پشتوانه اين ارزشهاي اخلاقي ايفاي نقش مي کند. به لحاظ منطقي اين ارزشها فراديني هستند. ارزشهاي درجه دومي و سومي نيز وجود دارند که يا منبعث از ارزشهاي عالي ترند (مثل حسن قناعت و قبح تکبر) يا منبعث از دينداري که ذاتا ديني هستند (مثل توکل ، رضا، شکر نعمت ، حرمت ، ريا ...) و يا از قبل احکام عملي و جوارحي اند (مثل حرمت شراب وجوب حجاب براي زنان ) که احکام فقهي تلقي مي شوند (سروش ، ١٣٨٦). از اين منظر حکومت دوجنبه دارد:
يک جنبه مديريتي و روشي که کاملا غيرديني است و دوم جنبه ارزشي که يا ذاتا فراديني و يا ذاتا ديني است و حکومت خادم آن است .
ارزشها و علوم :
گرچه ارزشها به دليل ريشه اي که درجهان بيني و باورهاي اساسي دارد در فلسفه هم قابل بحث است . اما از آنجا که در اين مقاله بيشتر نظر بر رديابي محلهاي ارتباط ارزشها با علوم کاربردي و بويژه مديريت است ، صرفا به تعدادي از علوم انساني که ارزشها به نحوي در آنها حضور دارند اشاره مي شود:
علاوه بر علم اقتصاد که ارزش در آن براي سنجش مطلوبيت کالا و کار موردتوجه است ، شايد بتوان جامعه شناسي را از شاخص ترين علومي دانست که به جد به بحث فرهنگ و ارزشها پرداخته است . از نظر جامعه شناسان فرهنگ غالبا به عنوان يکي از مفاهيم گسترده و نادقيق مدنظر است که عامل توحيد بخش ارزشهاي اجتماعي تلقي مي شود که به ارزشها نوعي يگانگي مي بخشد. (محسني،١٣٨٣). فرهنگ - که ارزشها يکي از زيرسيستم هاي آن است - جامعه اي را از جامعه ديگر متمايز ساخته و تقويت کننده همکاري و روابط ميان افراد است ، فرهنگ و ارزشها در ميان تعدادي از افراد جامعه ، مشترک و از نسلي به نسل ديگر منتقل مي شود.
همان طوري که پيشتر ذکر شد جامعه شناسان ، نقش اجتماعي را بهترين مکانيسم توجيه و سمبليک کردن ارزشها مي دانند (همان منبع ).
درجامعه شناسي ارزش هايي مطالعه مي شود. برخلاف جامعه شناسي که ارزش هاي اجتماعي موردتوجه است ، در علم روانشناسي غالبا بحث ارزش ها درسطح فرد موردبررسي قرار مي گيرد.
درعلم سياست با پرداختن به موضوعاتي چون ارزشهاي قومي ، ملي و جهاني، فرهنگ و ارزش موردتوجه قرار مي گيرد. بخصوص درحوزه سياستگذاري که مشترک بين سياست و اداره است ، نقش ارزشها حائزاهميت است .(٤) شايد بتوان گفت در مديريت که يک رشته بين رشته اي و از علومي مانند روانشناسي، انسان شناسي، جامعه شناسي، اقتصاد، حقوق و سياست نيز بهره مي برد، ارزشها حضور پررنگ تري داشته و درتمام نقاط سيستم به چشم مي خورد.
ارزش ها و مديريت
اگر مديريت را يک سيستم بدانيم ، حضور ارزشها در زيرسيستم هاي متعدد
آن به چشم مي خورد که به برخي از آنها اشاره مي شود:
فرهنگ سازماني به عنوان يکي از مهمترين زيرسيستم هاي مديريت ، بارزترين جايي است که ارزشها در آن رشد مي کند. با پذيرش اين اصل که ارزش هاي مشترک ازجمله عناصر فرهنگ سازماني بوده و به همراه باورها تجلي فرهنگ سازماني هستند (استانلي ديويس ، ١٣٨٣)١ و ارزشهاي اصلي سازمان ، که به مقياس وسيع موردتوجه همگان قرار مي گيرند، معرف فرهنگ آن سازمان هستند (رابينز، مباني رفتار سازماني، ١٣٨٧) و موازين اخلاقي سازمان ، يک سيستم ارزشي هستند، که سرلوحه کار اعضاي سازمان قرارگرفته است (جفري و کارون ، ١٣٨٠) و توجه به اينکه فرهنگ سازماني سيستمي مرکب از چندين ارزش مشترک است که کارکنان را رهبري مي کند و اينکه اغلب در کنار روشهاي مديريت اجرايي، سازمان و نتايج آن را در سطح بالا به منابع انساني منعکس مي کند (جفري و کارون ، ص ٧٧) و درصورتي که ارزش هاي سازماني را ناشي از عوامل متعددي مثل سمبل ها، ساختار قدرت ، ساختار سازماني، رهبري، داستانها و اسطوره ها و سيستم هاي سازمان بدانيم (تين هنگان ،٢٠٠٩ )٢ ارتباط متقابل فرهنگ سازماني و ارزشها و سيستم مديريت ، به خوبي عيان مي گردد. ادگارشاين مي گويد: »پارادايم هاي فرهنگي در سازمان شکل مي گيرند به نحوي که چگونگي فکر واحساس افراد سازمان ٣درباره مسايل و موقعيتها و روابط آنها را مشخص سازد« وي سطوح مختلفي را براي فرهنگ ، به عنوان مانيفست قائل است که مصنوعات در سطح اول و ارزشها در سطح دوم قرارمي گيرند(توني هاپسون ،٢٠٠٨)٤پيتر دراکر نيز براين باور است که سازمانها بايد براي خود معيار و ارزشهايي داشته باشند، مردم هم همين طور. براي اينکه فرد در سازمان ، کارآمد و موثر باشد ارزشهاي او بايد با ارزشها و معيارهاي سازمان ، سازگاري و همخواني داشته باشد (دراکر، ١٣٨١). در مقوله مديريت تغيير نيز برخي بر اين باورند که نظامهاي ارزشي سازمان اغلب آمادگي و ميزان آن براي انجام تغييرات را تعيين مي کند (اپل واستامف ، ١٣٨٧). و در توسعه سازماني نيز تغييرات ارزشها ملازم با هر نوع توسعه و تغيير شمرده مي شود. ازمنظر ديگر، هر نوع تحول و توسعه سازماني را مستلزم وجود فرهنگ آن مي دانند. به تعبير ديگر تحول سازماني داراي دو رکن فرهنگي و ساختاري است