بخشی از مقاله
مهدویت
مقدمه :
سلام علي آل يس
درود بر آل ياسين ! درود بر تو اي دعوت كننده خلق به سوي خدا و اي مظهر
آيات الهي! درود بر تو اي واسطه خدا و حافظ و نگهبان دينش ! درود بر تو اي جانشين خدا و ياري كننده حق ! درود بر تو اي حجت خدا و راهنماي خدا او ! درود بر تو اي طلاوت كننده و مفسر كتاب خدا ! درود بر تو در همه ساعات شب و روز ! درود بر تو اي وعده ضمانت
شده خدا ! درود بر تو اي پرچم افراشته اي رحمت گسترده حق !
سلام بر تو آنگاه كه قيام كني ! سلام بر تو آنگاه كه بنشيني ! سلام بر تو آنگاه كه ركوع و سجود كني ! و سلام بر تو آنگاه كه تهليل و تكبير گويي !
درود بر تو هنگامي كه سپاس گويي و آمرزش گويي ! درود بر تو هنگامي كه صبح
و شام كني ! درود بر تو اي امام امين !
تو را گواه مي گيرم و در محضرت شهادت مي دهم كه خدايي جز خداي يگانه نيست و شريكي ندارد . گواهي مي دهم كه محمد بنده و فرستاده خداست و علي ، امير المومنان و حجت اوست و گواهي مي دهم تو حجت خدا بر بندگان هستي . مولاي من آنروز كه پيامبر فرمود : ((شعبان ماه من است)) كسي چه مي دانست كه نور وجود تو را در آينه جمال مي بيند آن هنگام شايد رسول خدا بر ولايت جد مظلومت ابا عبدالله الحسين اشاره داشت كه با خونش حياتي دوباره به اسلام بخشيد به ابوالفضل كه پرچم دار سپاه حيات بخش حسين شد و به زين العابدين كه زير بار ستم و پاي در زنجير ، پرچم خونين ولايت را بر دوش كشيد و سرانجام اين امانت الهي دست
به دست از امامان معصوم (ع) به دست پاك تو سپرده شد .
اينك اي مولاي من ! قرنها است كه منتظرانت ندبه مي كنند كه كجاست آن احيا كننده آثار و نشانه هاي دين ؟ كجاست آن عزت دهنده دوستان و خوار كننده دشمنان ؟ كجاست آن درگاه خدا كه از آن در وارد شوند ؟ كجاست آن نماينده خدا كه به سوي او رو كنند ؟ كجاست آن وسيله پيوند ميان زمين و اسمان ؟ كجاست صاحب روز پيروزي و بر افرازنده پرچم هدايت ؟ كجاست جوينده خون پاك پيغمبران و زاده پيغمبران ؟ كجاست آن جوينده خون شهيد كربلا ؟
آقاي من ! قرنهاست كه مشتاقان وصالت هر بامداد دعاي عهد را نجوا مي كنند كه : ((
خدايا ! آن چهره زيبا و ارجمند ، آن پيشاني درخشان و نوراني را به من بنما و سرمه ديدارش را به يك نگاه بر ديده ام بكش و در فرجش شتاب كن و ظهورش را آسان گردان !
مولاي من اگر چه منتظران مقدمت در انتظار ظهورت مادام الغوث ، العجل ،
زمزمه مي كنند ؛ اما دلخوش دارند كه مشمول دعاي تو باشند در آنچه تو از خدا برايشان
مي خواهي از خير و بركت و رحمت .
فصل اول :
مهدويت ، انتظار
تو ميآيي و واژهي خاكستري انتظار از لغتنامهها زدوده خواهد شد و سبزي حضور سبز تو،
جهاني را سبز خواهد كرد.
انتظار، واژه اي آشناست در اغلب مذاهب موجود در دنياي امروز. واژهاي كه گاه در سختترين شرايط، درانديشه مردان و زناني نقش بسته است كه دلخسته و نااميد از ظلم و جور و ستم موجود، چشم بسوي آسمان دوخته و طلب ياري و مدد از او كردهاند. شكي در اين مطلب نيس
ت كه جامعه شيعه، بيشترين بحث را در اين خصوص داشته است و خواهد داشت و بيشترين اعتقاد در ميان جوامع مذهبي دنياي امروزي، در اختيار اين گروه مذهبي ميباشد.
انتظار را گفتهاند كه سنتز تضاد بين «واقعيت» و «حقيقت» است. «واقعيت» يعني آنچه هست و «حقيقت» يعني آنچه نيست ولي بايد باشد. گفتهاند كه انتظار، كوبيدن جاده «آنچه هست» تا «آنچه بايد باشد».وس، آشنا و جا افتاده است و شواهد تاريخي و نمودهاي اعتقادي و فرهنگي نشان ميدهد كه اين تفكر با زندگي و سنتهاي روزمره اجتماعي مردم اين سامان آميخته شده است. مردمي كه بي صبرانه منتظر آمدن منجي خود هستند تا در زير سايه اقتدار و قدرت او،
حكومت اسلام تشكيل دهند. حكومتي كه بيشك بساط ظلم و ستم متجاوزان به حريم امن الهي را در هم خواهد كوبيد و جهان را تقديم طالبان اصلي آن خواهد نمود. چرا كه بشارت و وعدة آن را در قرآن خواندهاند كه:
« و نريد انّ منّ علي الّذين استضعفوا في الارض و نجعلهم الائمه و نجعلهم الوارثون »
اين كه مستضعفين در انتظار روزي هستند كه بساط ظلم و جور را برچينند، شايد يكي از مهمترين دغدغهها و نگرانيهاي استكبار جهاني و در راس هرم آن، صهيونيزم بينالملل است.
تعابير بسيار بلندي از همه انبياء از ازل تا خاتم (ص) راجع به حضرت حجت (ع) رسيده و تقريباً جزء اجتماعيترين موضوعات، بين همة اديان الهي و ابراهيمي بشارت موعود و وعدة منجي است و همه گفتهاند كه كار نيمه تمام انبياء (ع) و اديان به دست اين مرد بزرگ كامل خواهد شد. گفتهاند كه بزرگترين تكليف تاريخ كار بزرگترين مرد تاريخ است. حتي مكاتبي كه الوهيت زدايي و الهيت زدايي شدهاند باز به نوعي و به نحوي به اين مسئله انديشيدهاند و گر چه نام ايشان را نبردهاند، اما همه بشارت ايشان را دادهاند و حتي مكاتب الحادي همچون ماركسيسم نتوانستهاند به مسئلة آخرالزمان بيتفاوت بمانند. بوديزم، مسيحيت و يهوديت نيز كه غالب بشريت را زير پوشش دارند در اين خصوص وعده دادهاند.
البته انديشهاي كه به نام مهدويت تعبير ميكنيم در ساير اديان به اسمهاي گوناگوني مورد توجه قرار گرفته است. هر چند بديهي است كه گوناگوني تعابير و متفاوت بودن تنها در اسم است. چرا كه اگر اديان را دقيق و همه جانبه مطالعه كنيم، درمييابيم كه اختلافات ياد شده صرفاً اسمي و لفظي است و چيزي كه به نام وجه اشتراك اديان مطرح شده بسيار عميق و داراي استحكام
است. تعبير قرآن از اين وجه مشترك در مصداق بودن اديان بر يكديگر است . كه در پديدههاي گوناگون به يك زبان سخن گفتهاند .
در بين بودائيان، زرتشتيان، يهوديان و مسيحيان از منجي به نامهاي گوناگون ياد شده است. البته اين بحث مربوط به دوره خاصي نبوده بلكه اعتقاد به چنين پديدهاي در طول تاريخ، تأثيرگذاري خاصي در هويت، فرهنگ و تحولات اجتماعي نيز داشته است كه همين نيز موجب گسترده بودن اين اعتقاد شده است .
در اسلام اعتقاد به امام مهدي(عج)شرايطي با عنوان انتظار و يا دوران پيش از ظهور را فراهم كرده است كه خود بستر و زمينهساز بسياري از تحولات است و همينطور در دين مسيح اعتقاد به بازگشت حضرت عيسي در استمرار تعاليم آسماني مسيح تأثير داشته است. در دين يهود اعتقاد به سرانجام عالم، هر چند با برخي مسائل پيچيده درآميخته است كه صرفاً نميتوان آن را اعتقادي ارزيابي كرد، لكن همين مسئله موجب پيدايش تئوريهاي گوناگوني شده است در آئين زرتشت
«سوشيانت» همان منجي و نجاتدهنده جهان آخرالزمان است كه در فرهنگ و ادب و رسوم زرتشتي ادبيات خاص خود را زمينهسازي كرده است و….
در دين بودا نظريهاي وجود دارد كه به بوداي آينده معروف است اين تعبير مفهوم تكاملي از بوداست كه در درجه اشراق الهي به مرتبت بالايي رسيده و مظهر نور حق شده است. اين وجود بودايي هم زنده است و هم روزي خواهد آمد تا به رسالت خود عمل كند. در آئين بوديزم اين يك نظريه مهم و همچنين به لحاظ ناظر بودن به سرانجام و آخرالزمان داراي اهميت ويژهاي است در واقع بوداي آخر و در عين حال آخرين بودا است كه بودائيان از آن به «گواتمابودي شكياموني» نام ميبرند.
بودائيان ميگويندكه در دين خود چهار حقيقت شريف دارند كه آخرين بودا به همه آنها ميرس
د. گامهاي او بسيار وسيع و فراگير خواهد بود و تحت تاثير پديدههاي جهاني نيست و جامع همه خيرات است. بنابراين اگر در اين محورهاي مطرح شده دقيق توجه كنيم ويژگي منجي بودائي را نيز شبيه با منجي شيعه و حتي ساير ادبيان خواهيم يافت.
به همين شكل در مكتبهايي همچون ماركسيست عقيده بر اين است كه تفكر آيندهنگري در انساني ترسيم شده است غير از انسان موجود در روزگار كنوني. «ميگويند نخستين انسان اخلاقي، در دورهاي خاص ظاهر خواهد شد كه متعلق به آينده است.» در انديشه اگزيستانسياليستها، انديشههاي وجودگرا، فلسفههاي وجودگرا كه بعدها به هيدگر و گادامر و ديگران گره ميخورد، معتقد هستند كه بالاخره نميتوان به آينده فكر نكرد. حالا اين انديشهها هر چند افقهاي متفاوتي دارند، لكن در تبار به مسيحيت برميگردند.
مهدويت در اسلام نيز مبتني بر اصول و دلايل خاص است. وجود جور و ستم، رسيدن به جامعه ايدهآل در زمينههاي گوناگون، فراهم شدن اجراي عدالت و رشد رفاه بطور مساوي، مسائلي است كه در اسلام مورد بحث قرار گرفته است.
آنچه كه اعتقاد به مهدويت در اسلام را با ساير اديان و مكاتب جدا ساخته است نگاه پويا و مستمر به ولايت الهي است كه در نظام هدفمند خلقت از عصر آدم تا عصر كنوني ترسيم شده است.
يكي از مباحثي كه ميتوان پيرامون مهدويت مطرح كرد تقسيم آن به مهدويت عامه و خاصه است. بعبارت ديگر مهدويت را هم ميتوان مانند نبوت در دو مرحله بحث نمود؛ چنانچه مباحث پيرامون اصل وجوب نبوت و ضرورت نصب ارسال رسل و صفات نبي و خصوصيات او در اين مرحله بحث ميشود. در نبوت خاصه بحث درباره شخص نبي و پيام آور است.
مباحث مربوط به مهدويت را هم ميتوان به مباحث مربوط به مهدويت عامه و خاصه تقسيم نمود. در مهدويت عامه مباحثي كه مربوط به اصل مهدويت و نجات بشر توسط يك منجي است مطرح ميشود و در مهدويت خاصه از مهدي موعود مسائل مربوط به آن بحث ميشود. مباحث مربوط به مهدويت عامه را ميتوان مانند مباحث مربوط به نبوت عامه از آن جهت كه سخن از فعل خداست و فلسفه نيز متكفل بحث از افعال خدا بوده، فلسفي به حساب آورد.اگر چه به نظر ميرسد در فلسفه چنين بحثي مطرح نشده باشد.
اما درهر صورت زمينه طرح آن به عنوان موضوعات فلسفي وجود دارد واگر در خلال آن، مباحث مربوط به مهدويت عامه را نيز مطرح كند شايسته و بايسته است، براي مثال، اثبات اصل مهدويت كه، با تجربه مشاهده ميكنيم، حقيقتي است كه در طول تاريخ بشريت وجود داشته است و هيچ جامعهاي نيست كه تجربه انتظار منجي در آن يافت نشود.
موضوع ديگر اين است كه ميتوان با ضميمه كردن مهدويت به مسئله انتظار،اثبات اصل مهدويت را نتيجه گرفت و انتظار كه يك حقيقت اضافي بوده و بدون تحقق طرفين وجودش تحققپذير نيست با نگرش ديگر مطالعه كرد.
زيرا منتظر و منتظر دو مفهومي هستند كه هماهنگي در وجود و عدم و قوه و فعل دارند. واگر يكي از اين دو بالفعل باشد، يعني اكنون موجود باشد، وجود ديگري نيز بالفعل بوده و وجود خواهد داشت. با توجه به اين كه عنوان منتظر تحقق فعلي داشته و الان موجود است، پس بايد و
جود شخص منتظر نيز فعلي بوده در حال حاضر تحقق پيدا كند .
در روايات از حضرت مهدي(ع) تعبير به بهار روزگاران شده است وجزء سلامهايي كه به محضر حضرت ميشود آوردهاند : «السلام علي ربيع الانام و نضره الايام»
درود بر بهار بشريت، بهاران تاريخ و طراوت روزگاران.
فصل دوم :
مهدويت و جهاني شدن
اولين مسئلهاي كه مطرح ميشود اين است كه ايا انديشه اسلامي، جهاني بودن و جهاني شدن را اقتضاء دارد يا خير؟ چرا كه اگر، انديشه حكومت جهاني را نتوانيم از درون انديشه اسلامي استخراج كنيم، طبيعتاً بحث، در سطح حكومت جهاني امام مهدي هم دچار مشكل خواهد شد. چون تا كنون چنين حكومتي تشكيل نشده است. خود حكومت رسول گرامي اسلام نيز جهاني نبوده و همين طور ساير امپراطوريهايي كه بعدها به نام اسلام شكل گرفتهاند، به چنين شرايطي دست نيافتهاند، بنابراين اگر ادعا ميكنيم كه وقوع اين واقعه در آينده قطعي و حتمي است بايد معناي آنرا به گونهاي تشريح ساخت.
بايد به ذهنيتها و پرسشهايي كه ميتواند از مباني و دلايل آن پرسش كند پاسخ گفت.
در تفكر اسلامي حكومت يك ابزار است و چيزي كه آنرا ارزشمند ميسازد، هدفمند بودن و قرار گرفتن در مسير تعالي و رشد است. حضرت اميرالمؤمنين (ع) فرمودهاند: «اگر نتوانم حق مظلومي را از ظالمي بستانم، اين حكومت ـ در واقع ـ براي من از كمارزشترين چيزها خواهد بود.
حال اين بحث با اين نگرش كه حكومت اصالت ندارد و ابزار است، و به دنبال خود اين پرسش را
مطرح ميكند كه آيا حضرت حجت(ع) كه ظهور ميكنند، حكومت جهاني تشكيل ميدهند و با اين كه دغدغه ايشان ارائه يك جامعه صالح و شايسته است؟ اگر چه اين هدف بدون تاسيس حكومت جهاني هم فراهم شود در هر صورت اين يك بحث جدي است كه متأثر از نظريه ماركسيستهاست كه ادعا ميكنند آينده تاريخ، آينده حذف دولتها خواهد بود. همين طور كه در برخي از تئوريها ليبرال مسلك هم مطرح شده كه آنها يكسري انجمنها را جايگزين دولتها ميكنند. در ميان متفكرين اسلامي هم كساني را داريم كه به جاي حكومت، مديريت را مطرح ميكنند.
اما اعتقاد ما اين است كه در پايان تاريخ، شيعه حكومت جهاني تشكيل ميدهد، يعني بودن حكومت جهاني را قطعي ميداند و اگر هم روي جامعه صالح تأكيد ميكند، آن را از طريق حكومت مصلح ميداند. پيامبر اسلام فرمودند: «حتي اگر يك روز هم از عمر دنيا باقي مانده باشد كسي از فرزندان من ظهور خواهد كرد و حكومت تشكيل خواهد داد.»
در روايتي تعبير به «يبلغ سلطانه المشرق و المغرب» آمده است و همين ميتواند اشارهاي به جهاني بودن حكومت امام مهدي(ع) باشد.
حال پيش از اينكه حكومت را معنا كنيم اشارهاي به مفهوم دولت داريم. دولت يعني موجودي كه از اقتدار عام و فراگير برخوردار است. و مقررات آمرانه دارد. قدرت در شكل اجبارآميز آن فقط و فقط در اختيار دولت است. و افراد بصورت غير ارادي عضو دولتها ميشوند.
اما معني و مفهوم حكومت جهاني چيست؟ اين خود بحث جداگانهاي را ميطلبد. آنچه كه روايتهاي ما ميگويند حكومت جهاني كه اسلام بويژه تشيع آن را در استمرار امام و ولايت پيجويي ميكنند، قطعاً جدا از عدالت و امنيت و ستيز با استكبار و طاغوت نيست. هر چند برخي اصرار دارند كه ما مسئلة مهدويت و انتظار را جدا از سير طبيعي و روند طولي جهاني پيشبيني نكنيم. اما پرسش درباره اين كه در حكومت جهاني امام، تكليف مرزها چه ميشود. در يك كلام كوتاه ميتوان گفت كه مسلماً آنچه در اسلام مطرح شده، مرز عقيدتي است نه مرز جغرافيايي و سرانجام نيز جوامع اسلامي به همين سمت خواهند رفت. و اين مسئله در دوران حكومت امام مهدي نيز بيشتر مورد توجه است.
فلذا به همين جهت نيز گفته شده است كه درعصر حكومت امام مهدي، بحثهايي چون روابط
بينالملل و حقوق بينالملل، بدين گونه كه اكنون مطرح شده است تحقق نخواهد داشت.
با اين همه، بحث تئوري مدينه فاضله نيز در ابعاد گسترده و در زواياي گوناگون در خور تحقيق و گفتگو ميباشد .
لكن بحث ديگري كه در اينجا پيش ميآيد، تفاوت حكومت مهدويت با بحث
جهاني شدن امروزيست .
در اين خصوص بايد گفت كه: جهاني شدن نظريهاي است كه درون گفتمان علوم به طور كلي و گفتمان علوم اجتماعي مدرن ـ بطور خاص ـ پروريده شده تا جايگزين نظريههاي قبلي اين علوم، يعني نوسازي، توسعه، دنيوي شدن و نظاير اينها گردد . اساس گفتمان سكولار يا دنياگرايانه است كه پس از جايگزيني، تحولات اجتماعي و معنادار كردن تاريخ را بر عهده گرفته است. به عبارت ديگر نظريه جهاني شدن به عنوان نظريهاي در چارچوب گفتمان تجدد، از قسم فلسفههاي تاريخ قرن هجدهم و نوزدهم ميلادي است. و فلسفه تاريخ تجدد، صورت دنيوي فلسفه تاريخ ديني است كه مشخصههاي آن در نظريه جهاني شدن نيز به خوبي ظاهر است. در واقع تبديل نقطة موعود ديني به نقطهاي درون دنيايي است.
بر اساس نظريه دنياگرايانه جهاني شدن، چنين تصور ميشود كه جهاني شدن وضعيتي است كه گويي تاريخ بشري بالضروره در حال سير به سوي آن است. در حاليكه در نظريه ديني آن، يعني مهدويت، جهاني شدن يا برپايي حكومت جهاني حضرت مهدي وعدهاي الهي است نه يك ضرورت كه از دل تاريخ بيرون آمده باشد. بر همين اساس، از مد نظر ديني هيچ امكاني براي پيشگويي و تعيين زمان و نحوة تحقق اين وعده وجود ندارد. اما در نظريه جهاني شدن امكان محاسبه و ارزيابي بر اساس دادههاي تجربي و تاريخي وجود دارد.
همچنين در جهاني شدن ادعا ميشود كه رخدادها و حوادث تاريخي، از وقوع تحولي عظيم و جهاني در آيندة نزديك يا دور خبر ميدهند در حالي كه در نظريه مهدويت، هر گونه تعيين زمان، نهي شده است .
آنچه كه پيش از هر چيزي ماهيت قيام مهدي را از نظريه جهاني شدن به عنوان پيامد ضروري و طبيعي يك سلسله حوادث تاريخي متمايز ميكند، آن دسته از احاديثي است كه وقوع آنرا ترديد
ناپذير ميسازد و بر قطعي بودن آن تأكيد ميكند :
«اگر از عمر دنيا حتي يك روز باقي مانده باشد، خداوند آنرا طولاني مينمايد تا مهدي(عج) قيام كند.»
چنين تعابيري از يك طرف قطعيت اين رخداد را ميرساند و از سوي ديگر آن را به عنوان يك حادثه خارج از شرايط عادي و طبيعي نشان ميدهد. بدين معنا كه ـ در واقع ـ اين ضرورت تاريخي نيس
ت كه وقوع چنين حادثهاي را قطعي ميكند؛ بلكه ضرورت آن، ناشي از اراده الهي است كه در صورت لزوم، ضرورت تاريخي را نيز بر هم خواهد زد.
مسئله ديگري كه تقابل نظريه جهاني شدن را با نظريه مهدويت تبيين ميسازد، اين است كه جهاني شدن به عنوان يك تحول هر چند ميمون و مبارك ـ كه در مسير و ادامه يك سري تطورات تاريخي و از منظر نظريه دنياگرايانه پديد آمده ـ رابطهاي كاملاً مثبت با تحولات تاريخي پيش از خود دارد و در واقع نقطه كامل و نهايي تاريخ است. در حالي كه نظريه مهدويت، حكومت جهاني مهدي، با رخدادها و اوضاع پيش از خود رابطهاي سلبي دارد.
ذكر اين نكته ضروري است كه در اين نوشته به دنبال ارائة تمام شيوهها و روشهاي دشمن در قابل مسئلة انتظار و مهديباوري نيستيم. بلكه هدف ما اعلام جدي بودن مبارزه دشمنان با مقوله مهدويت است تا در پرتو آن به شيوهها و روشهاي دقيقتر بينديشيم و بدون سهلانگاري در آن، تامل بيشتري كنيم. «تا در نقطة مقابل تلاش دشمن در جهت اعتماد و عمل و تبليغ و تبيين حقيقت مهدويت ، حركت كنيم.»
نهرو ميگويد: « در دنيائي كه پر از كشمكش و نفرت و خشونت است، اعتقاد بستن به سرنوشت انسان، ضروريتر از هر زمان ديگر است … هر گاه آيندهاي كه ما براي آن كار ميكنيم، سرشار از اميد براي بشريت باشد نابسامانيهاي دنيوي كنوني چندان اهميتي ندارد و كار كردن براي آن آينده داراي حقانيت است.»
گوستالوبون ميگويد: «بزرگترين خدمتگزاران عالم بشريت همان اشخاصي هستند كه توانستند بشر را اميدوار نگه دارند.»
آري اگر اميد به آينده و انتظار، از جامعه بشري رخت بربندد، زندگي ديگر هيچ مفهومي نخواهد داشت، حركت و انتظار در كنار هم بوده و از هم جدا نميشود. انتظار علت حركت و تحركبخش است.
ثمرات مهدي باوري
حال با اين توضيحات به آثار و پيامدهاي انتظار منجي مصلح و مهدي باوري ميپردازيم تا در پرتو آن، علل ستيز دشمنان روشن گردد. پيامدهاي انتظار فرج و چشم به راه مصلح جهاني بودن علاوه بر عدم ياس و نااميدي: 1ـ خودسازي فردي و اجتماعي است. 2ـ منحل شدن فساد محيط 3ـ
پايداري در برابر رهبرهاي فاسد و مبارزه با فساد 4 نپذيرفتن ستم است.
و بالاخره اين كه ايمان و اعتقاد به امام زمان (ع) مانع از تسليم شدن است و ملتهاي با ايمان كه حضور قلب عالم امكان را در ميان خود احساس ميكنند، از حضور او، اميد و نشاط ميگيرند و براي مجد و عظمت اسلام مبارزه و مجاهدت ميكنند.
جيمزدار مستر ميگويد: «قومي چنين را (كه هر لحظه منتظر ظهور است) … ميتوان كشتار كرد، اما مطيع نميتوان ساخت.»
«آرنولدتويبي» مورخ انگليسي ميگويد: اگر ما بخواهيم بخوبي سير تحولات تاريخ بشر را نگاه كنيم بجاي اينكه به قوميتها، دولتها و مناطق جغرافيايي نگاه كنيم بايد به تمدنها نظر بيفكنيم. و رشد تمدنها را مورد بررسي قرار دهيم. او ميگويد دو تمدن بزرگي كه بخش اصلي و كليدي را در رشد و تحولات تاريخ بشريت بر عهده داشتهاند عبارتند از تمدن غرب و تمدن شرق. كه رقابت و تعارض وچالش و درگيري ميان اين دو تمدن زمينه اصلي رشد بشريت را فراهم آورده است.
در دوراني كه افلاطون، ارسطو و سقراط و ساير انديشمندان يوناني در اوج تفكرات و انديشه جهاني بودند، شرق در حالت خفته بود و چيزي براي ارائه دادن نداشت. ولي زماني رسيد كه با ظهور اسلام در سال 650 ميلادي به تدريج آن تمدن يوناني نزول كرد و تمدن شرق، اسلام اوج گرفت. دوراني كه بغداد، اسكندرن، اندلس در اوج شكوفايي بودند، اروپا در خواب بود و باز ميگويد رنسانس تغيير و چرخشي ديگر را بوجود آورد. يعني رنسانس منتهي به اين شد كه اروپا از خواب غفلت بيدار شود و بتواند به سرعت به جايگاه قبلي خودش كه در دوران يونان باستان داشت
برگردد. و شرق و مسلمانها عقبنشيني كردند. اما در عين حال اين اهميت نيز از ديد صاحبنظران غربي پنهان نمانده است كه اگر مستضعفان آگاه بر ضد سلسله غرب به شورش برخيزند، اين خفته دوباره با كمك اين شورش ممكن است در برانگيختن روحيه اسلامي خواهي موثر باشد. و چنانچه وضع كنوني بشر به جنگ نژادي منجر شود، اسلام ممكن است بار ديگر براي ايفاي نقش تاريخي خود قيام كند.