بخشی از مقاله
چکیده
این نوشتار ، کوششی در جهت تبیین نظری رابطه اخلاق و سیاست در گفتمان حکومتی امام علی علیهالسلام است . نگارنده درپی پاسخ به این سئوال اصلی است که نگرش ودیدگاه امام علی علیهالسلام در خصوص رابطه اخلاق و سیاست چیست و چه الگویی ارائه میکند ؟ در پاسخ به آن فرضیهای طراحی نموده که عبارت است از این که : »از دیدگاه امام علی علیهالسلام اخلاق و سیاست ارتباط تنگاتنگی داشته ، به گونهای که »سیاست مبتنی بر اخلاق« الگوی ارائه شده از سوی امام میباشد . جهت آزمون فرضیه فوق نوشتار ، دریک مقدمه و دو بخش سازماندهی شده که در مقدمه ، طرح تحقیق ارائه و در بخش اول پژوهش ، چهار برداشت غالب غرب از رابطهی دین و اخلاق با سیاست دردنیای غرب کاویده شده و در بخش دوم ، دیدگاه امام علی علیهالسلام در مورد دو مقوله اخلاق وسیاست مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفته و معیارها و مصادیق رابطه آن دو مشخص شده است و در پایان به این نتیجه رسیدیم که امام علی علیهالسلام معتقد به یک »سیاست اخلاقی«در حکومتداری میباشد و اخلاق را به عنوان یک عنصر نظارتی درونی برای مهار وکنترل قدرت تلقی نموده و هرگز بین آن دو مقوله تفکیک قائل نمیشود و سیاست منهای اخلاق را سیاست اسلامی نمیداند.
واژگان کلیدی:اخلاق،سیاست،امام علی - ع - ،اندیشه غرب،سکولاریسم،اخلاق اسلامی،سیاست اخلاقی
مقدمه
طرح موضوع
اخلاق و سیاست از مهمترین مقولاتی است که بشر همواره در مسیر زندگیاش به آن محتاج بوده است . با کمی تعمق و غور در تاریخ بشر روشن میگردد که در ادوار مختلف ،فرمانروایان و حاکمان با این دو مقوله حیاتی به گونهای متفاوت برخورد نمودهاند به گونهای که پیامدهای آن جامعه را تحت تأثیر خود قرار داده است.برخی از آنها بین این دو مقوله تفکیک قائل شده و سیاست منهای اخلاق را سرلوحه تصیمات خویش قرار دادهاند و هیچگونه رابطهای بین آنها قائل نیستند . در مقابل دیدگاه دیگری است که قائل به تلفیق این دو مقوله و برقراری رابطه عمیق بین آنها است وسعادت جامعه را در گرو اخلاقی بودن سیاستهای آن جامعه تلقی نمودهاند.
اهمیت موضوع از آنرو قابل توجه است که درک دیدگاه امام علی علیهالسلام از رابطه بین دین و سیاست ، برای کسانی که خود را پیرو محض آن حضرت میدانند و او را الگویکامل و تمام عیارانسانِ» اسلام« میشمارند رهیافتی زنده و واقعی در عرصه زندگی سیاسی نشان میدهد.بررسی جایگاه و نقش اخلاق در سیاست و تعامل این دو با یکدیگر یکی ازدغدغههای اصلی فلاسفه سیاسی و صاحبان اندیشه در طول تاریخ بوده است . برای نمونه پیشگامان اندیشه سیاسی در یونان باستان ، سیاست را بر پایه اخلاق استوارکردند . سقراط معتقد بود که دانش سیاسی باید مقدم بر هر چیز ، مردم را با وظایف اخلاقی خود آشنا سازد . افلاطون نیز در کتاب جمهوریت ، حکومتها را با معیاراخلاقیات محک میزند و در نگاه ارسطو سیاست وسیلهای برای نیل به سعادت و زندگی اخلاقی است .
لذا ارسطو در کتاب اخلاق نیکو ماخوس ، اخلاق را به عنوان مدخلی برسیاست میشناسد و پیوند میان این دو مفهوم ، زیربنای تفکر فلسفی او را تشکیل میدهد . چه او سیاست را دانش برتر و غایت آن را خیر انسان تلقی میکند یعنی همانچیزی که علم اخلاق در پی آن است . در آیینهای بودایی ، یهودی ، مسیحی و اسلام ،رستگاری و نوع بشر از مسیر عمل به فضیلتها و تعالیم اخلاقی ، محور حرکت انسان راتشکیل میدهد .این موضوع ، اذهان متفکران دورههای متفاوت در غرب و شرق را به خود مشغول داشته است . کوتاه سخن این که تمام حکما ، متکلمان و اندیشهورزان در سراسر حیات بشر هر کدام به زبان و شیوهای ، اخلاق و پیوند آن با سعادت و رستگاری انسان را موردتوجه قرار دادهاند .به همین لحاظ تاریخ اندیشه سیاسی در واقع کوششی است برای تبیین سیر تطور و تحول اندیشهورزی و نظریهپردازی در خصوص کم و کیف رابطه میان اخلاق و سیاست و تشخیص شرایطی که یکی بر دیگری چیرگی یافته است.
بنابراین ، لازم است قبل از پرداختن به بینش امام علی در این موضوع ، مختصرادیدگاههای پیشگامان اندیشه سیاسی مورد کاوش قرار گیرد ، تا از یک سو چارچوب مفهومی مناسبی برای تحقیق ارائه و از سوی دیگر تفوق و برجستگیهای دیدگاه امامعلی علیهالسلام بر سایر نگرشها آشکار گردد . و همچنین روشن گردد که با توجه به ویژگیهایخاص جامعه ما ، تنها الگوی ارائه شده از جانب امام علی علیهالسلام میتواند موجب سعادت ورستگاری فرد و جامعه گردد.پایه اصلی اخلاق در بینش امام علی علیهالسلام آموزههای وحیانی و تعالیم اسلامی است .در اندیشه اسلامی ریشه اخلاق ، مذهب بوده و باید و نبایدها را دین مشخص میکند امادر اندیشه سیاسی غرب اخلاق بیشتر متکی بر عرف ، تاریخ و فرهنگ میباشد و کمتر ازحوزه دین سیراب میشود . حتی برخی از متفکران پستمدرن غربی ، اخلاق رادستساز بشر تلقی میکنند.
بخش اول : چارچوب نظری و بیان تئوریها و گفتمانهای مختلف
به طور کلی در جوامع مختلف وجود یک نظام اجتماعی ، مبتنی بر زنجیرهای ازاصول ، هنجارها ، ارزشها و الگوهایی است که معمولاً اخلاق نامیده میشود . به تعبیرجامعهشناسان اخلاق همانند خونی است که به صورتپنهان در پیکر جامعه و نهادهایاجتماعی در جریان است . از این دیدگاه هیچ نهاد ، حرفه و قلمرویی نیست که قادر باشدفارغ از اخلاق که مرزهای سلوک و رفتار به هنجار را معین میکند به حیات مشروع خودادامه دهد . اخلاق هر جامعه ملاک و معیار بایدها و نبایدهای آن را تعیین نموده و انسان اجتماعی را در مسیر زندگی هدفدار و غایتمند خود در مسیر کمال ، فضیلت و سعادتهدایت میکند.
مقوله اخلاق هم خاستگاه دینی دارد و هم متأثر از عرف ، فرهنگ ، تاریخ ، طرز تلقیو سایر پدیدههای اجتماعی میباشد ، به طوری که در چنبره تاریخ این اصول ، ارزشها وهنجارهای پایدار ، مقدس و صیقل یافته تا یک پارادایم و نمونه عالی و مقبول رفتارفردی و جمعی را شکل دهند . بنابراین اخلاق هر جامعه برآیند و محصول تعاملآموزههای دینی و باورهای اثبات شده در عرف است . حال وقتی مقوله اخلاق واردعرصه سیاست میشود مسأله صبغه دیگری پیدا نموده و بسیار پیچیده و تناقضآلودمیگردد ، که این تناقض از خود مفهوم و ماهیت سیاست سرچشمه میگیرد.به همین علت است که رابطه اخلاق و سیاست در طول تاریخ به عنوان یک حوزهایکه افکار و آراء مختلف را معطوف به خود کرده تا برای حل آن اندیشه کنند ، و این امرمختص اندیشه اسلام و آراء متفکران اسلامی نیست