بخشی از مقاله
چکیده
فلسفه ی پیدایش ادیان الهی هدایت وارشاد انسانها بسمت سعادت وکمال بوده است و دراین طریقت از ابزار و روشهای متعددی بهره برده است.استفاده از جوهره فطری الهی دمیده شده در روح از مهمترین راهکارهای نفوذ درانسانهاست. هنر نیز ابزاری است که با فطرت انسان مرتبط بوده و هنرمند به وسیله ی آن خواسته وراز ونیاز را کالبد می بخشد. دین و هنر نیاز های فطرت و روح را پاسخ می دهند و هردو مأنوس با انسانند و به زبان فطرت سخن می گویند. لذا ارائه ی دین در قالب هنر می تواند دین وهنر را به کمال مطلوب و آرامش حقیقی نزدیک کند. جایگاه هنر بر اساس ویژگی های هردین متفاوت است.این مقاله سعی برآن دارد که با شناسایی قابلیت های ویژه و منحصر بفرد هنر ومقایسه ی آن درادیان واندیشه های گوناگون رابطه ی بین آن دو را بررسی نماید ودراین راستاست که می توان گفت که نمود آموزه های اسلام در همه ی عرصه ها وزمینه های کالبدی یافت می شود.
واژههای کلیدی: دین ، هنر ، فطرت ، اسلام
مقدمه
در آموزه های دینی، روح، نفخه ذات الهی بوده و خود را وابسته به او می داند و با هر موجودی که نشانی از او داشته باشد انس و آرامش میگیرد. بهترین نشان، صفت جمال الهی است که ان االله جمیل. علاوه بر این که جهان، تجلی زیبایی خداوند است، مصادیقی بارز از زیبایی، در صورت ماده و معنی معرفی شده است. در بسیاری از مطالعات و کتب موجود، در رابطه ی با هنر و دین، به تفصیل صحبت شده که می توان آنان را در آثار بزرگانی چون دکتر محمّد مددپور یافت، اما به رابطه ی این دو و تأثیر و تآثر پذیری شان از یکدیگر، پرداخته نشده و یا دیدگاه به رابطه شان متفاوت بوده است. لذا در این مقاله سعی شده، ضمن معرفی گونه هایی از مصادیق زیبایی درادیان، به رابطه زیبایی مادی - محسوس - و غیرمادی - معنوی - راساسب خاصّ دین و به صورت گذرا پرداخته شود تا توجه معارف اسلامی به زیبایی روشن گردد.
به منظوردست یابی به هدف این مقاله، جمع آوری اطلاعات و داده ها به صورت کتابخانه ای و با مطالعه ی مجموعه کتابهایی که به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم به این مقوله پرداخته اند، صورت پذیرفته است. براساس مطالعات انجام شده و شناخت ویژگی هنر و دین، رابطه بین این دو، توسط هنرمند - آگاهانه و یا ناآگاهانه - ازابتدا دیده می شود. اگر دین را، آموزه ای برای رسیدن به یک هدف بدانیم و هنر را کالبدی برای معرفی معنویات، رابطه ی این دو، کالبد دین را برای ما به تصویر می کشد. کالبدی که می تواند شعر و موسیقی باشد یا یک حجم و یا یک تصویر، که این کالبد در هر دین با یک هدف، اما با چهره ای متفاوت دیده می شود. مثلا درادیان یهود و مسیحیت و یا زرتشت، آثار ارزشمندی به جای مانده، لیکن این آثار در یک یا چند کالبد، محدود شده، اما با تکامل دین و در نهایت در دین اسلام، نمود دین در بسیاری از قالب هادیده می شود. دین - به مثابه ی اعتقاد و روش زیست - و هنر - به عنوان تجلی کالبدی ومادّی اعتقادات و باورها - ، از دیرباز در معنا بخشیدن به زندگی انسان ایفای نقش نموده اند. ادیان، هدایتگر و مبین باورهای بشر نسبت به آغاز وانجام حیات و تعیین مسیر و چگونگی سیر به سمت هدف غایی انسان هستند.
دراین مسیر که هر موضوع و شیء و فعالیتی واجد معنا قلمداد گردیده است ارزشهای دینی به عنوان تغذیه کننده ی هنر، انسان را به ایجاد فضا و شکل و کالبدی هدایت کرده که یاری دهنده، در فهم بهتر اعتقاداتش بوده و همچنین وی را در برگزاری مناسک دینی اش نیز که رهنمون او به سمت معنویت و کمال میباشد، کمک میکند . به این ترتیب ارتباط دین و مراتب مختلف هنر درهمه ی ادیان با شدت و ضعف های متفاوت وجود داشته است. انسان برای مرتفع نمودن نیازهای خویش به تغییر شکل ماده و آماده نمودن آن برای استفاده ی خود در جهت رسیدن به کمال دست به خلق آثاری می زند که چیزی جزء هنرنیستند. از این زمان هاست که می توان از بارقه های هنر و به ویژه هنردینی سخن گفت.[1]
با دگرگونیها و تحولاتی که درعقاید و باورهای انسان در زمینه های خداشناسی، هستی شناسی، جهان شناسی و خودشناسی ایجادشده که گاه شفافیت عالم غیب را برای برخی برملا نموده، هنرها نیز جلوه هایی متفاوت و حتی متضاد یافته اند. نکته ی مهم این است که انسانها - با هر نوع جهان بینی و تفکر فرهنگی - ، به برخی اصول وارزشها - مثل زیبایی وعشق وعدالت - ، معتقد و مشتاق هستند. حال بسته به ساحتی از حیات که به آن متوجه اند تفسیرشان ازاین اصول و ارزشها متفاوت بوده و بالنتیجه، حاصل کارهنری آنها که طبیعتا در پی تجلی ارزشهاست، به ازاء آن، وجهی را به نمایش میگذارد که انسان درآن زندگی میکند.
دراین روند، سمبلها و رموز، به مرور به صورت نشانه های قراردادی که ربطی نیز به حقایق ماوراءطبیعی ندارند، درآمده اند . به سبب عدم درک اثر هنری و یا حتی نفی آن، ممکن است هنرمند علاقه ای به ایجاد ارتباط باعقاید جامعه نداشته باشد و حتی بخواهد آن را تحقیر کند اما در میان آن دسته از هنرهای دینی که بر کهن الگوهای مورد توجه همه ی ادیان استوار بوده اند، ارتباط هنر و هنرمند و جامعه و پیام هنری از تجانس و هماهنگی کاملی برخوردار بوده است. اصولا همواره دین، هنر را برای تبیین جنبه های معنوی و غیرقابل بیان خویش به خدمت گرفته است و هنر نیز با ارتزاق از مبانی و مفاهیم معنوی دین رشد نموده است. به بیان دیگر از آنجا که هنرها به طورعام به گونه ای، زیبایی و حسن و جمال را به نمایش گذارده و زشتیها ، پلیدیها و بی عدالتیها را نفی میکند، می توان به ارتباط تنگاتنگ دین - به ویژه ادیان الهی - و هنر متعهد حکم داد.[1]
روش تحقیق
به منظور دست یابی به هدف این مقاله، جمع آوری اطلاعات و داده ها به صورت کتابخانه ای و با مطالعه ی مجموعه کتابهایی که به صورت مستقیم و یا غیرمستقیم به این مقوله پرداخته اند، صورت پذیرفته است. براساس مطالعات کتابخانه ای، ابتدا، به شناخت و بررسی دو اصل دین و هنر پرداخته شده و رابطه ی بین این دو در زمینه های مطروحه، مورد مطالعه و تحلیل قرار گرفته است.
تعریف هنر
ذات و نفس هنر امری معنوی وانسانی است وهمانند ادب وعرفان از معارف ذوقی وشهودی به شمار میرود و نوعی علمی حضوری است نه حصولی . ازاین رو اکثر تعاریف ارائه شده از هنر از سوی اندیشمندان بشری در ظرف دقیق منطقی نمیگنجد و غالبا جنبه ی ذوقی و توصیفی دارد. هنر منشا الهی دارد و جنبشی است ازسوی انسان تا بتواند درد هجران را کاهش دهد. هنر مجموعه ای از آثار و فرآیندهای ساخت انسان است که در جهت اثرگذاری بر عواطف، احساسات و هوش انسانی و یا به منظور انتقال یک معنا یا مفهوم خلق می شود[2] که به تبع آن تعاریف ودیدگاههای متفاوتی درباره ی هنر ایجاد شده است. عده ای هنر را همچون کالایی میدانند که دراقتصاد جامعه وهنرمند ایفای نقش نماید. دراین باره باید گفت که اگرچه برای تولید هنر و برای گذران زندگی هنرمند و حتی برای استفاده ی مردم ازهنر، ضوابط و قواعد اقتصادی مطرح هستند، اما نگرش سوداگرانه به عنوان مولد ثروت، راه صوابی نخواهد بود. دیدگاه دیگر اقشار مرفه ای هستند که هنررا به عنوان گذران اوقات فراغت و یا خودنمایی میدانند. این دیدگاه نیز به دلیل ماهیت مادّی آن، زمینه را برای انزوای هنر حقیقی فراهم می کند.
اشکال بزرگ بسیاری ازاین نگرشها آن است که هنر را از متن زندگی منفک دانسته و یا سبب این تمایز و جدایی می گردند و گوشه ای خاص از زندگی را به آن واگذار میکنند. اگربپذیریم که هنر، بیان زیبایی و تجلی کالبدی بخشیدن به زیبایی های معنوی وآرامش بخشیدن به روان ناآرام انسان و تعدیل کننده و قابل تحمل کننده ی غربت او دراین جهان مادی است، آنگاه اهمیت هنر و حضورآن در متن زندگی روشن میشود، دراین زمان است که هنر، دربرخی رشته ها به نام هنرهای زیبا خلاصه نمیشود، آنگاه هر عملی از انسان که صبغه ای از زیبایی - والبته نه زینت و نه زیبا نمایی - داشته باشد، می تواند به عنوان هنر معرفی شود.[1]جهان بینی، زیربنا و اساس نحوه ی نگرش به فعالیتهای ذهنی وعملی انسان را تشکیل می دهد و لذاست که ارائه ی تعریفی واحد از هنر بدون ملحوظ داشتن جهان بینی ممکن نیست.[2]
ویژگی هنر
متفکران بسیاری بنا به جهان بینی خویش، همچون اسپنسر، کانت و گوپو منشا هنر را غریزه بازی و سرگرمی انسان میدانند. فروید هنر را نوعی تصعید میداند و معتقد است که انسان های نخستین، امیال سرکوب شده خود را در قالب فرآیند تصعید به صورت هنرهای گوناگون ارضا میکردند. گروهی حس زیبا جویانه انسان را به عنوان منشأ هنر ذکر میکنند. درهر حالتی باید پذیرفت که هرگونه و هر مرتبه ای از هنر، نسبتی با قدرت لّاقهخ انسان به عنوان عامل اصلی ایجاد هنر دارد. هنر در جهت معنا بخشیدن به زندگی و فعل انسانی و در جهت عینیت بخشیدن به باورها و تمایلات انسان است که شکل میگیرد.[1]