بخشی از مقاله
چکیده
در این نوشتار سعی خواهد شد با تمرکز بر معنا، جایگاه و اهمیت آنچه هایدگر در وجود و زمان،ماضی» نقلیِ پیشینینامد،«میراهی براي تفسیرِ دشواريِ ذاتی در امکانِ ترجمهمفاهیمِ اصلیِ اندیشه او گشوده شود. اهمیت ماضی نقلی پیشینی براي هایدگر در نظام هستیشناسیِ بنیادین، بهویژه از جهت نقش اساسیِ آن در مفهومسازيهاي درهمتنیده در وجود و زمان، جهتگیري استعلاییِ هایدگر در پرسش از معناي وجود و مفاهی م مرتبط با آن را آشکار میسازد.در این نوشتار، پس از تفسیرِ نسبت میان مسئله وجود و ماضی نقلی پیشینی، بر اساس شرح برخی مفاهیم بنیادین،دشواريِ ترجمه آنها، بسیار فراتر از معادل یابی در سطح تلقی رایج از ترجمه، به مرتبه تفاوت دو سنت فلسفی ارجاع داده خواهد شد؛ تفاوتی که از یک سو در چرخش استعلایی فلسفه جدید آشکار می شود و از سوي دیگر ، در مسئلهاي بنیاد دارد که هایدگر آن را »برزمینایستاییِ« مفهومپردازيِ فلسفی میداند.
واژگان کلیدي: ماضی نقلی پیشینی، برزمینایستایی، ترجمه، وجود
1. مقدمه
قصد اصلی در این نوشتار بهطورکلی، بررسی دشواري ذاتی و فلسفیِ نهفته در امکان ترجمه مفاهیم فلسفی و شیوه مفهومپردازيِ فلسفی در سنت فلسفه مدرن غربی و بهطور خاص، فلسفه کلاسیک آلمانیزبان است؛ یعنی سنتی که از کانت تا ایدئالیسم و پدیدارشناسی تا هرمنوتیک فلسفی امتداد یافته است. در نوشتار حاضر، این دشواري بر اساسِ و با تمرکز بر یک نمونه بسیار بارز و شاخص، و به تعبیري نمونه بسیار حاد آن، یعنی اندیشه هایدگر، آنهم بارزترین نمونه آن در مفهومپردازي و اصطلاحسازي، یعنی اثر اصلی او، وجود و زمان به بحث گذاشته خواهد شد.
هایدگر در وجود و زمان براي مفهومپردازيهاي فلسفی بهصراحت از یک ساختار زبانی و دستوري نام میبردیعنی؛ ساختار زمانیِ فعل »ماضی نقلی - Perfekt - « و صفت مفعولی و اسمی که از آن ساخته میشود.
او استفاده خاصی از این ساختار زبانی میکند و آن را متصف به وصف فلسفیِ خاص خویش میسازد؛ یعنی وصف »پیشینی« - apriorisch - بودن. به نظر هایدگر،ماضی» نقلیِ پیشینی - das apriorische Perfekt - «، »توصیفکننده نحووجوده خود دازاین است.1 - Heidegger: GA 2, 85 - « بدین ترتیب، ماضی» نقلیِ پیشینی« ساختاري است که هم توصیفکننده نحوه وجود انسان است وهم سازنده مفاهیم فلسفی.وصف »پیشینی،«بیش از هر وصف فلسفیِ دیگري میتواند در تمایز با جاودانگی در فلسفه قدیم معرّف سنت فلسفه مدرن و بهویژه فلسفه کانت باشد؛ بههمینرو هایدگر در حاشیه خویش بر این بخش از کتاب، می گوید که میتوان بهجاي »ماضی نقلی پیشینی،«از ماضی نقلیِ »استعلایی« و »هستیشناسانه« نیز سخن گفت. سپس در پرانتز نیز به بحث شاکلهسازي در نقد عقل محض کانت ارجاع میدهد - Heidegger: GA 2, . - 442
نخست باید ملاحظه کرد که اوصاف فلسفی »پیشینی«، »استعلایی« و »هستیشناسانه« در اینجا و در نسبت با یکدیگر دقیقاً به چه معنا مراد شده اند و چه نسبتی با این ساختارزبانی، یعنی »ماضی نقلی« پیدا میکنند و چرا وصف فلسفیِ آن قرار میگیرند و اینکه چرا این ساختار زبانی و مفهومی، در آنِ واحد، وصف وجود انسان و وصف مفاهیم فلسفی است و اساساً نسبت میان این دو چگونه است؟در تعیین این نسبت و تبیین ضرورت آن براي مفهومسازيهاي هایدگر، به بررسی چند مفهوم اصلی از هستیشناسیِ بنیادین هایدگر در وجود و زمان و نیز از درسگفتارهاي حول سالهاي تألیف این کتاب بهعنوان نمونه پرداخته خواهد شد. مقصود از بررسی نمونههاي فوق از آثار هایدگر، نشان دادن این نکته است که دشواريِ ذاتی در ترجمه و فهم مفاهیم بنیادین فلسفه، بههیچوجه صرفاً در سطح زبانی و معادلگزینیهاي رایج نیست؛ بلکه مستلزم فهم دقیق از مبانی هستیشناسانه سنتهاي فلسفی است.
مادام که چنین فهمی صورت نپذیرد، ترجمه آثار فلسفی، کمک چندانی به رخداد فهم فلسفی نخواهد کرد؛ چنانکه با انتشار ترجمههاي گوناگون، میتوان ادعا کرد که فلسفه هایدگر هنوز نتوانسته است از خلال ترجمه متونش، باب فهم و شکلگیريِ گفتوگوي فلسفی با سنت فلسفی ما را در سطح طرح دقیق و تفصیلیِ مسائل بنیادین فلسفه بیابد.در نوشتار حاضر، بنیادیابی این دشواري و عدم فهم، با توجه به دو محور اصلی تفسیر خواهد شد: نخست، چرخش استعلایی در فلسفهجدید و تفسیر زمانمند هایدگر از آن، و دوم، دیدگاه هایدگر درباره ذات مفهوم و مفهومپردازي - Begrifflichkeit - فلسفی بهطورکلی و ضرورت ابتناء آن بر ساختار وجودي دازاین، که هایدگر آن را ضرورت »برزمینایستاییِ - Bodenständigkeit - « مفهومپردازيِ فلسفی مینامد.
.2 ماضی نقلی پیشینی و تقدم هستیشناسانه و وجود دازاین
در یک برآیند بسیار کلی و عام از کل مسیر و حیات فکري هایدگر و در نسبت با مسأله ماضی نقلی پیشینی، می توان چنین گفت که هایدگر در جستجوي پرسش از معنا و حقیقت وجود، به معناي آن افق امکان بخشی بوده است که هرگونه پرسش از وجودموجودات، فهم وجود، معنا و آشکاريِ آن، یعنی امکانِ سخن گفتنِ صریح درباره آن را، مقدم بر مواجهه با خود موجودات، ممکن میگرداند. فهم وجود، بر مواجهه با موجود، تقدم دارد و پیش از آن روي میدهد. میتوان چنین گفت که تمام تأملات هایدگر درباره نسبت میان وجود و زمان، از دقت در همین معنا به دست میآید که اساساً چرا و چگونه وجود میتواند و باید »پیش« از مواجهه با موجود باشد و در اینجا مقصود از پیشی و پسی دقیقاً چیست؟ آیا کافی است که صرفاً بگوییم مراد ما تقدم منطقی و نه