بخشی از مقاله

رهیافت های امنیت بین الملل و فرآیندهای تحول در امنیت ملی ج.ا.ایران از تنش زدایی تا درگیر سازی مؤثر

 

چکیده
مطالعات امنیت ملی در دوران های مختلف نشان میدهد که بین ساختارهای نظام بین الملل و همچنین گفتمان های امنیت ملی کشورهای جلوه هایی از هماهنگی و مشابهت وجود دارد. بیشتر نظریه پردازان این موضوع را مورد تأکید قرار می دهند. در این مقاله، تلاش شده است تا رهیافت های امنیت بین الملل نظیر رهیافت های قدرت محور واقع گرایی، امنیت محور نوواقع گرایی، درگیری محور نوواقع گرایی تهاجمی، کنترل محور نوواقع گرایی تدافعی، امنیت انتقادی و نئولیبرالیسم مورد بررسی قرار گرفته و تأثیرات آنها بر امنیت ملی کشورها تبيين گردد. در این ارتباط، نقش آمریکا به عنوان نیروی موثر در فرایندهای امنیت بین المللی نیز مورد اشاره قرار گرفته است. در نهایت، پس از بحث در مورد گفتمان های امنیت ملی ج.ا.ایران، کوشش شده است تا بین رهیافت های غالب در امنیت بین الملل و همچنین رویکرد امنیت ملی ج ا ایران پیوند برقرار شود.
واژگان کلیدی: مقاومت سازنده، درگیر سازی، اعتمادسازی، نوواقع گرایی تهاجمی

مقدمه
شاخص های امنیت بین الملل به گونه ای دائمی در حال تغییر می باشند.
پویایی های فناورانه، فرآیندهای اقتصادی و انگیزه های ژئوپلیتیکی از جمله عوامل و موضوعات مؤثر در تغییر شکل بندی های امنیتی محسوب می شوند. در این ارتباط، می توان نقش عوامل ذهنی در امنیت سازی را نیز مورد بررسی قرار داد. همچنین رهیافت های استراتژیک نیز می توانند فرآیندهای امنیت بین الملل را دگرگون نمایند. شواهد تاریخی نشان می دهد که فناوری و اندیشه استراتژیک اصلی ترین عناصر تعیین کننده فرآیندهای امنیتی می باشند.
هر رهیافت امنیتی بر عناصر خاصی تأکید دارد. تمامی نظریات امنیتی و استراتژیک را می توان به عنوان تلاشی در جهت ایجاد نهادها و قواعد بین المللی دانست. به هر میزان که فرآیندهای منطقه ای و بین المللی پیچیده تر شوند، طبیعی است که شکل بندی های امنیتی و استراتژیک نیز با تغییرات اجتناب ناپذیری همراه خواهند شد.
در دوران بعد از جنگ سرد، همزمان با تغییر در رهیافت های امنیت بین الملل می توان نشانه هایی از دگرگونی ساختاری را مشاهده کرد. در این ارتباط، جلوه هایی از امنیت نئولیبرال در دوران بعد از فروپاشی نظام دو قطبی ظهور یافت که ریچارد فالک آن را به عنوان نظم جهانی جدید مورد ارزیابی قرار داد. نظمي که براساس شاخص هایی از جمله تحرک جنبش های جهانی، گسترش قدرت مقاومت فرهنگ های حاشیه ای و ظهور روندهایی برای کنترل تسلیحات، توسعه، دموکراسی و حقوق بشر بوده است. به موازات فرآیند یاد شده، طبیعی است که شکل بندی امنیت ملی در کشورهای مختلف با تغییر و دگرگونی همراه می شود. چنین روندی را می توان در تمامی حوزه های جغرافیایی مورد ملاحظه قرار داد.
کشورهایی از جمله ایران، اروپای غربی و آمریکا خود را با قواعد یاد شده تطبيق دادند.
موج دوم رهیافت های امنیت بین الملل در دوران بعد از جنگ سرد بر مبنای شاخص های نو واقع گرایی شکل گرفته است. در بین نظریه پردازان نظام بین الملل، ریچارد هاوس فرآیندهای بعد از جنگ سرد را به دو مرحله تقسیم کرده است. مرحله اول براساس نظریات نئولیبرال و مرحله دوم براساس نظریات نوواقع گرایی شکل گرفته که این دو تأثیرات قابل توجهی بر فرآیندهای امنیت ملی ایران بر جای گذاشته اند.
1- رهیافت های امنیت بین الملل بعد از جنگ سرد
نظریه پردازی در حوزه سیاست بین الملل در دوران بعد از جنگ سرد به گونه قابل توجهی متنوع و متحول گردیده است. در این ارتباط، شاهد ظهور مكاتب و رهیافت های جدیدی در حوزه های استراتژیک و امنیتی می باشیم. در این بین هر چند رهیافت واقع گرایی با واکنش های متفاوتی روبه رو شد ولی واقع گرایان جدید، در دو حوزه واقع گرایی تهاجمی و تدافعی، نظریات خود را سازماندهی کرده اند. هر یک از نظریه های یاد شده بر جلوه هایی خاص از ساختار نظام بین الملل تأكيد دارند.
جیمز روزنا، فضای موجود در سیاست بین الملل را بر اساس مؤلفه های جهان آشوب زده» مورد ارزیابی قرار می دهد. جهانی که دچار دگرگونی های ساختاری و فرآیندی شده است. نظم جهانی با تغییراتی همراه گردیده و به گونه ای تدریجی و مرحله ای، ظهور مجددی پیدا کرده است. روزنا بر این امر تأکید دارد که:
پویش هایی که فناوری در جهت جهانی شدن ایجاد کرده است، سازمان دهنده اصلی مسایل جهانی است. طبعا نیروهای فروملی نسبت به چنین فرآیندی واکنش نشان می دهند.
از دل ویرانه های جنگ سرد، نظم جدیدی به گونه ای آرام و تدریجی سر بر می آورد. نظام جديد فاقد شکل بندی و مسیر مشخصی است. تحول به صورت سازمان یافته و خطی شکل نمی گیرد. جلوه هایی از رفتار با موج های معکوس وجود دارند. در هر مرحله، نیروهای ضد نظام واکنش نشان می دهند. این نیروها برخلاف گذشته در مرکز ایجاد نمی شوند. نیروهای ضد نظام در پیرامون و حاشیه شکل می گیرند. به این ترتیب، نظمی که به گونه ای تدریجی از تعامل مرکز و حاشیه حاصل می شود، می تواند نویدبخش همگرایی بازیگران و همچنین ظهور نیروهای چندگانه باشد. این امر نشانه های آشوب در جهان را به نمایش می گذارد. ساختار جدید ماهیت ناموزون و غیر یک دست پیدا می کند (1)
اگر چه نیروهای جدیدی در نظام بین الملل ظهور یافته اند، اما واقعیت های موجود بیانگر آن است که هنوز مفاهیم واقع گرایانه در سیاست بین الملل از کارآمدی و مطلوبیت لازم برخوردار است. وضعیت موجود در ساختار نظام بین الملل به گونه ای است که کشورها ناچار هستند برای بقاء سیاسی و استراتژیک خود از الگوهای مبتنی بر خودیاری استفاده نمایند. این امر در شرایطی انجام می گیرد که در دوران موجود، شکل بندی های دولت محور از مرکزیت لازم در سیاست بین الملل برخوردار است.
اساسأ تمامی رهیافت های امنیت ملی و همچنین امنیت بین الملل از قالب های بنیادین واقع گرایی الهام گرفته اند. به طور کلی، نظریه پردازان امنیت تلاش دارند تا از مفاهیم عمومی واقع گرایی استفاده نموده و رویکردهای اجرایی را برای امنیت سازی طراحی نمایند. در این ارتباط، نظریات نوواقع گرایی ظهور یافته و در دوران بعد از جنگ سرد از اهمیت ویژه ای برخوردار گردیده اند. امنیت نوواقع گرایی بر مبنای تحولات ساختاری شکل گرفته است. اگر چه «کنت والتز» نظریات خود را در سال ۱۹۷۹ ارایه داد، اما مطلوبیت رهیافت های مذکور را می توان در دوران بعد از جنگ سرد مورد ارزیابی مؤثرتری قرار داد. به زعم او زمانی که ماهیت ساختار بین الملل دگرگون می شود، طبیعی است که جلوه هایی از تغییر در استراتژی امنیتی در حوزه های منطقه ای نیز ایجاد می گردد.
به عبارت دیگر، تسلط هر گونه رویکرد نظری در امنیت ملی و بین الملل، آثار قابل توجهی بر رفتار استراتژیک کشورها بر جای می گذارد. اگر هر یک از رهیافت های نظری در رابطه با امنیت ملی را مورد پذیرش قرار دهیم، طبیعی است که در برنامه ریزی دفاعی، امنیتی و استراتژیک تمامی کشورها تأثیرگذار خواهد بود. زمانی که سیاست در نظام بین الملل ماهیت بحرانی پیدا می کند و یا بر اساس نگرش روزنا، در فضای آشوب زده قرار می گیرد، بیانگر آن است که قالب ها و قواعد نظری در حوزه امنیت ملی و بین الملل با یکدیگر تداخل یافته و در نتیجه، معادله بازی در سیاست بین الملل دچار ابهام تحلیلی و رفتاری می شود. این امر، زمینه های لازم را برای ایجاد تضاد استراتژیک و همچنین رویارویی بازیگران فراهم می آورد.
در دوران بعد از جنگ سرد، نظریات امنیت نئولیبرالیستی نیز به موازات نظریات نوواقع گرایی از مطلوبیت ویژه ای برخوردار گردید. در این ارتباط، می توان به الهام پذیری دولت کلینتون از نظریات نئولیبرال در حوزه امنیت ملی و بین الملل اشاره کرد. او بر جلوه هایی از موازنه قدرت در سطح منطقه ای و بین المللی تأکید می کرد. در هر دورانی که نئولیبرالیسم منشاء تنظيم رفتار استراتژیک شود، سطح همکاری های بین المللی اقتصادی ارتقاء می یابد. همچنین به موازات نظریات یاد شده، می توان جلوه هایی از رهیافت های امنیتی در قالب مکتب انتقادی را مورد ملاحظه قرار داد. بین رهیافت های امنیتی «مکتب انتقادی و همچنین «مکتب کپنهاگ» پیوند گسترده ای وجود دارد. علی رغم ظهور رویکردهای متعارض امنیت بین الملل در دهه ۱۹۹۰، می توان به این جمع بندی رسید که تمامی نظریات یاد شده در راستای بازنمایی رهیافت واقع گرایی در دوران بعد از جنگ سرد می باشند.
روند موجود بیانگر آن است که هنوز موضوعاتی از جمله «دولت گرایی»، بقاء ملی» و «خودیاری از مطلوبیت ویژه ای در نظام بین الملل برخوردار است. زمانی که کشورها در وضعیت معطوف به تهدیدات امنیت ملی قرار می گیرند، طبیعی است که تلاش خود را برای قدرت سازی ارتقاء می دهند. این امر در واکنش به وضعیت رفتاری سایر بازیگران شکل می گیرد. بنابر این، شواهد موجود مبین آن است که هنوز ساختار نظام بین الملل در وضعیت هرج و مرج گونه قرار داشته و برای غلبه بر شرایط فاقد قوه فائقه مرکزی، کشورها می توانند قابلیت های سیاسی و استراتژیک خود را ارتقاء دهند. از سوی دیگر، شاهد شکل جدیدی از موازنه قدرت بین بازیگران می باشیم. علی رغم آن که آمریکا از مطلوبیت استراتژیک ویژه ای نسبت به سایر بازیگران برخوردار است، اما واقعیت های موجود بیانگر آن است که در بسیاری از موارد و موضوعات سیاست بین الملل، بازیگران قدرتمند از الگوی «ائتلاف سازی» بهره می گیرند. این فرآیند را می توان در بسیاری از تحولات امنیت منطقه ای مورد ملاحظه قرار داد.
اگر چه شکل بندی های بنیادین تفکر واقع گرایی در دوران بعد از جنگ سرد تداوم یافته است، اما واقعیت های موجود در سیاست بین الملل نشان می دهد که جلوه هایی از دگرگونی رفتاری و الگویی در نظام بین الملل ایجاد شده است. اولین نکته آن است که شاهد تغییر در ساختار نظام بین الملل می باشیم. ساختار به مفهوم چگونگی توزیع قدرت بین بازیگران می باشد. به عبارت دیگر، ساختار نظام

بین الملل در شرایطی دچار دگرگونی می شود که تحول در ابزار قدرت ایجاد شده و به این ترتیب، زمینه برای تغییر در موازنه قدرت بازیگران به وجود آید. نکته دوم آن است که فرآیندهای امنیت ملی بازیگران به موازات تغییر در ساختار، دچار دگرگونی می شود. (2)
٢. جایگاه آمریکا در تحولات امنیتی نظام بین الملل
تغییر در معادلۂ قدرت، مطلوبیت های قابل توجهی را برای قابلیت ابزاری و اقتصادی آمریکا ایجاد کرده است. یکی از دلایل افزایش توسعه طلبی آمریکا را باید تغییر در موازنه قدرت بین بازیگران اصلی دانست. در چنین شرایطی، موقعیت آمریکا در مقایسه با توانمندی اقتصادی و استراتژیک سایر قدرت های بزرگ افزایش می یابد. شکل گیری تغییرات یاد شده، زمینه های لازم برای توسعه طلبی و همچنین تأثیر گذاری آمریکا در حوزه های منطقه ای و بین المللی را فراهم آورده است. در این ارتباط «جان ایکنبری» بیان می دارد که:
تفوق و سلطه آمریکا در تاریخ مدرن بی سابقه است. هیچ قدرت بزرگ دیگری چنین قابلیت های شگرف نظامی، اقتصادی، فنی، فرهنگی و سیاسی نداشته است. ما در جهان دارای یک ابر قدرت به سر می بریم که در برابر آن هیچ رقیبی دیده نمی شود... شکافی که از نظر قدرت اقتصادی و نظامی میان آمریکا و سایر ممالک مهم جهان پدید آمده بود، در دهه ۱۹۹۰ به مراتب عمیق تر شد. اقتصاد آمریکا در سال های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۸ به میزان ۲۷ درصد رشد کرده است. این امر تقریبا دو برابر رشد اقتصادی اتحادیه اروپا و همچنین سه برابر رشد اقتصادی ژاپن می باشد. آمریکا پژوهش های تحقیق و توسعه نظامی را منحصر به خود کرده و حدود ۸۰ درصد مخارج تحقیقات نظامی جهان در این کشور صرف می شود. (3)
تغییر در ساختار قدرت آمریکا و دگرگونی در موازنه قدرت در نظام بین الملل منجر به شکل گیری نظام جدید بین المللی گردیده است. اگر چه بین نظریه پردازان مختلف در این ارتباط اختلاف عقیده وجود دارد، اما واقعیت های موجود در سیاست بین الملل بیانگر آن است که آمریکا نقش ویژه ای بین بازیگران موجود ایفا می کند. چگونگی ایجاد چنین نقشی می تواند بر شکل بندی قدرت بین المللی تأثیر گذار باشد.
واقع گرایان کلاسیک بر این اعتقاد می باشند که ساختار جدید نظام بین الملل ماهیتی هژمونیک دارد. گروه های یاد شده در رویکرد کاملا متفاوت را در ارتباط با شکل بندی های قدرت ارایه می دهند. تمامی نظریه پردازان واقع گرایی کلاسیک، در چارچوب ساختارگرایی به تبیین تحولات بین المللی می پردازند. به این ترتیب، آنان برای ساختار و همچنین ساز و کار توزیع قدرت در نظام بین الملل اصالت قائل می باشند. چگونگی ایفای نقش بازیگران و همچنین ساز و کار کنترل محیط های منطقه ای، تابعی از ساختار قدرت در نظام بین الملل می باشد. به طوری که والتز با تأکید بر نقش ساختار در فرآیندهای بین المللی تأکید دارد که:
هر نظام بر اساس شکل بندی قدرت بین بازیگران اصلی و همچنین چگونگی تعامل با سایر واحدها شناسایی می شود. شواهد موجود بیانگر آن است که ساختار بر اساس ساز و کار کنترل سایر بازیگران در محیط های فراگیر تعیین می شود. بنابراین، مؤلفهای «نظام گستر» می باشد. در ساختار باید خصوصیت واحدهای مختلف مورد سنجش قرار گرفته و چگونگی تعامل آنان با یکدیگر و همچنین با قدرت های بزرگ شناسایی شود. بدون درک چگونگی تعامل بین بازیگران، نمی توان به ماهیت ساختار اشاره کرد. به طور کلی باید تأكيد داشت که ساختار می تواند از یک سو برای دولت ها ایجاد محدودیت نماید و از سوی دیگر، نوع
رقابت بین آنان را تبیین کند. در نهایت این که، آشکالی از «جامعه پذیری» بین المللی را فراهم آورد(4)
٣. امنیت سازی در رویکرد واقع گرایی کلاسیک
در بین واقع گرایان کلاسیک که دارای نگرش ساختارگرا می باشند، افرادی همانند «جک اسنایدر» و همچنین «استفان والت» در زمرۀ واقع گرایان تدافعی محسوب می شوند. آنان بر ضرورت موازنه تهدید تأکید دارند. بنابراین، امنیت زمانی شکل می گیرد که بازیگران بتوانند موازنه بهنجار را ایجاد نمایند. با توجه به عناصر مؤثر در نگرش نظریه پردازان واقع گرایی کلاسیک، می توان به این جمع بندی رسید که آنان ساختار موجود را هژمونیک می دانند. به عبارت دیگر، برای آمریکا نقش تعیین کننده ای در سیاست بین الملل قائل می باشند. این وضعیت در قالب رهیافت های واقع گرایی تهاجمی و تدافعی مورد بررسی قرار می گیرد.(5)
تأكيد نئوکلاسیک ها بر جلوه های ساختاری نظام بین الملل به گونه ای است که آراء آنان در ادامه قالب های تحلیلی کنت والتز ارایه شده، بنابر این نظریه پرداز های یاد شده در سنت نو واقع گرایی قرار دارند.
اگر چه در ساختار هژمونیک نیز کشورهای مختلفی در صدد مقاومت در برابر بازیگر مؤثر می باشند، اما هژمون جهانی می تواند از طریق ایجاد قدرت بازدارنده و همچنین حداکثرسازی قابلیت های تهاجمی، موقعیت خود را تثبیت نماید. از سوی دیگر، کشور هژمون باید بتواند از طریق برتری قابلیت های استراتژیک و سیاسی، رویه های مورد نظر خود را تثبیت نماید. در این ارتباط، ایکنبری تأكید دارد که:
حالت اقتدارگرایانه نظام هژمونی، در خصوص غلبه مستقیم و زورگویی به دول ضعيف و درجه دوم توسط قدرت هژمونیک انجام می گیرد. نظام هژمون می تواند سیاست های زورگویانه کمتری داشته باشد و بیشتر از سر خیر خواهی عمل نماید. در این شرایط، روابط دوجانبه مبتنی بر رضایت طرفین و همچنین نهادینه سازی الگوها شکل می گیرد. نظام نیز بر اساس روابط قدرت نامتقارن اداره می شود. اما ویژگی های مشخصی از غلبه و استیلای همه جانبه در آن دیده نمی شود(1)
برخی دیگر از نظریه پردازان نوواقع گرایی و همچنین نظریه پردازان مکتب انتقادی بر این اعتقاد می باشند که ساختار جدید، جلوه هایی از نظام توازن قوا براساس قابلیت های مؤثر یک قدرت هژمونیک را دارا می باشد. آنان بر این اعتقاد هستند که حتی هژمون جهانی نمی تواند بدون توجه به موازنه قدرت با سایر بازیگران به تعادل امنیتی نایل گردد. آنان حیات نظام هژمونیک را بسیار محدود و مخاطره آمیز می دانند. بنابراین، ترجیح می دهند تا فرآیندهایی ایجاد شود که زمینه تحقق ساختار موازنه قوا فراهم گردد. در این ارتباط، «کنت والتزه با رویکرد انتقادی نسبت به عملکرد سیاسی و امنیتی آمریکا بیان می دارد که:
هم اکنون بسیاری از قدرت های بزرگ از آمریکا فاصله می گیرند. شکل جدیدی از موازنه قوا ایجاد شده است. آلمان به سمت کشورهای اروپای شرقی و روسیه گرایش یافته است. از سوی دیگر، روسیه نیز گرایش ویژه ای برای همکاری با آلمان و ژاپن پیدا کرده است... ما از نظریه توازن قوا و همچنین آموزه های تاریخی درس گرفته ایم که کشورها براساس منافع جدید خود رفتار می کنند. اگر ساختار آتلانتیک محدودیت هایی را برای اروپا ایجاد نماید، طبعا آلمان، روسیه و چین تلاش خواهند کرد تا واکنش های موازنه جویانه جدیدی را به وجود آورند. این امر زمینه های لازم برای کنترل قدرت آمریکا را فراهم می آورد. زیرا قدرت تک قطبی پایدار نمی باشد. مشکلات ناشی از هرج و مرج گرایی در سیاست بین الملل، ساختار تک قطبی را کنترل می کند... اگر آمریکا بتواند بر اساس پویایی های موجود، ساختار موازنه قوا را از طریق قابلیت های هژمونیک خویش سرکوب نماید، در آن شرایط، وضعیت ناپایداری ایجاد می شود».(7)
گروه دیگری از نظریه پردازان در قالب رهیافت مکتب انتقادی، ساز و کار امنیت سازی در نظام بین الملل را مورد بررسی قرار می دهند. آنان مسیر طولانی مباحثی را مورد مطالعه قرار می دهند که به موجب آن، روندهای امنیت سازی با تغییراتی همراه گردیده است. برخی از نظریه پردازان مکتب انتقادی دارای قالب های ادراکی مشترکی با نوواقع گرایان تدافعی می باشند. از جمله این افراد می توان به «استفان والت» اشاره داشت. وی بر این اعتقاد است که جنگ سرد، فرآیندهای انقباضی در سیاست بین الملل را ایجاد نمود. در حالی که در دوران بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، می توان نشانه هایی از احیاء گرایی و رنسانس مطالعات امنیتی را مورد ملاحظه قرار داد. در شرایط جدید، نظریه پردازان امنیت ملی می بایست الگوهایی را طراحی نمایند که ثبات و تعادل را برای کنترل رفتارها در وضعیت عدم توازن جهانی فراهم آورد. والت نسبت به ظهور تهدیدات کم شدت و غیر دولتی حساس بوده و آن را اصلی ترین عامل ایجاد شرایط عدم توازن می داند. به عبارت دیگر، نظریه پردازان سنتی واقع گرایی کلاسیک، مطالعات امنیتی را بررسی شرایط تهدید و استفاده از زور توسط کشورهایی می دانند که بر اساس قدرت نظامی آنان آشکار می شود. در حالی که، در وضعیت جدید شاهد ظهور تهدیدات خشونت بار از سوی گروه های غیر ملی می باشیم. به این ترتیب، محافظت از کشورها در مقابل عملیات نظامی سایر بازیگران به عنوان دغدغه نهایی دولت ها محسوب نمی شود. آنان باید طیف گسترده تری از تهدیدات و نیروهای تهدید کننده را در بررسی امنیت ملی خود مورد ملاحظه قرار دهند. (8)
شباهت های تحلیلی نظریات والت با «باری بوزان» و «کن بوث» به گونه ای می باشد که برخی از نظریه پردازان، وی را در زمره واضعان مکتب انتقادی می دانند. در حالی که زیربنای تفكر والت با نگرش نوواقع گرایان تدافعی پیوند یافته است، نامبرده تمامی تلاش خود را بر بازآفرینی شکل جدیدی از امنیت قرار داده است که بتواند نیازهای امنیتی آمریکا را در دوران بعد از جنگ سرد و همچنین در شرایط عدم توازن جهانی تأمین نماید. والت به بنیان های تفکر واقع گرایی جدید وفادار بوده و در نتیجه، تلاش دارد تا موقعیت ساختاری آمریکا در نظام بین الملل را براساس تهدیدات نوظهور که ماهیت فراملی دارند، تبیین نماید. وی در این ارتباط، جلوه هایی از تهدیدات امنیتی کم شدت را مورد توجه قرار می دهد که می تواند برای تمامی بازیگران قدرتمند نظام بین الملل به ویژه آمریکا، مخاطره آفرین باشد. والت بر این اعتقاد است که در دوران جدید، اولا نوع تهدیدات تغییر یافته است. در حالی که، تهدیدات نظامی از سوی بازیگران دولتی تداوم یافته، شکل جدیدی از تهدیدات کم شدت نیز ظهور یافته است. ثانيا، بازیگران تهدید کننده شامل کشورهای رقیب و نیروهای فراملی می باشد. وی در این ارتباط بیان می دارد که:
«متحدان اصلی ما همگی با یک تهدید فراگیر روبه رو هستند و شديدا علاقه مند به پشتیبانی و محافظت آمریکا می باشند... تنها تهدید جدی از سوی یک شبکه تروریستی مخفی فراملی می باشد... آمریکایی ها اکنون با این دیدگاه تازه روبه رو شده اند که قدرت های بزرگ شاید بخواهند آن را مهار کنند. حداقل این که، سایر کشورها شاید متمایل به مقاومت در برابر رهبری آمریکا بوده و به دنبال راه هایی برای محدودسازی آزادی عمل واشنگتن برآیند، فقط بدین دلیل ساده که ایالات متحده سلایق خود را با شدت تمام به آنان تحمیل نکند... در بررسی این که چرا باید کشورهای دیگر برای مقابله با آمریکا نیروهای خویش را متحد سازند، بهترین نقطه شروع نظریه ساختاری (نوواقع گرایی) توازن قواست... از دیدگاه نظریه ساختاری توازن قوا، این موقعیت مسلما غیر عادی است. قدرت در سطح سیستم بین الملل تا جایی که امکان دارد نامتوازن است، لیکن تمایل به توازن جویی - که به هر حال وجود دارد . بسیار خفیف است».(9)
جان مرشایمر شکل دیگری از امنیت سازی را تبیین می کند. نامبرده مداخله گرایی تصاعدیابنده را به عنوان ضرورت حفظ هژمونی آمریکا دانسته و گسترش دموکراسی را صرفا از طریق مداخله گرایی امکان پذیر می داند. بنابر این، استقرار صلح به عنوان اصلی ترین دلیل برای مداخله گرایی و جنگ های آمریکا در حوزه های مختلف خاورمیانه محسوب می شود. وی بر خلاف نوواقع گرایان تدافعی از ضرورت واکنش افراطی و تحرک دایمی، حمایت به عمل می آورد. مرشايمر نظریات «نای» و «کوهن» را در مورد امنیت سازی مورد نقد قرار می دهد. وی بر این اعتقاد است که نهادگرایی لیبرال و حتی مکتب انتقادی جایگزین مناسبی برای واقع گرایی جدید نمی باشد. زیرا توسط نظریات امنیتی واقع گرایی تهاجمی بلعیده شده است. (10)
نظریات مرشایمر در مورد امنیت ملی و بین الملل از اهمیت ویژه ای برخوردار است. آن چه که مرشایمر بیان می دارد، با واقعیت های امنیت ملی آمریکا در دوران جورج بوش تطبیق یافته است. اگر چه بين نظريات امنیتی نوواقع گرایان تهاجمی و تدافعی مشابهت هایی وجود دارد، اما مرشایمر گونه های یاد شده را از یکدیگر تفکیک می کند. «جونز» بر این اعتقاد است که:
برجسته ترین پیش بینی معاصر نظریه واقع گرایی، ادعای جان مرشایمر است مبنی بر این که پایان نظام دوقطبی، صلح و آرامش اروپا را کاهش می دهد. وی بر این اعتقاد است که نبود جنگ به معنای وجود صلح نمی باشد... دیپلماسی بدون زور مانند موسیقی بدون ساز است. در خلال بسیاری از تعاملات دیپلماتیک، جنگ در کمین نشسته است... عقیده بر این است که نظام بین الملل، درگیری و ستیزه جویی را تشدید می کند. امنیت به ندرت حاصل می شود و این امر، رقابت بین المللی را شدت بخشیده و جنگ را محتمل می سازد. بنابراین، حکومت های منطقه ای اغلب مجبور می شوند تا به منظور کسب امنیت، استراتژی های تهاجمی را اتخاذ نمایند(11)
اگر استفان والت بر این اعتقاد بود که امنیت سازی به منظور موازنه تهدید انجام می گیرد و کشورها صرفا در برابر تهدید واکنش نشان می دهند، اما مرشايمر نگرش تهاجمی تری را ارایه می دهد. وی قدرت تهاجمی را به عنوان مزیت استراتژیک دانسته و به این جمع بندی می رسد که تهاجم و رفتارهای تهاجمی می تواند نقش مؤثری در امنیت سازی ایفا نماید.
آن چه که مرشایمر در بیان ضرورت های امنیت ملی در عصر بعد از جنگ سرد تبیین و تفسیر نموده، توسط استراتژیست های آمریکایی مورد استفاده قرار گرفته است. آنان در صدد ایجاد قدرت نامتوازن در سطح بین المللی هستند. پاول با الهام از «کاپلان» بیان می دارد که:
همان طور که طبیعت با خلاء سازگاری ندارد و جاذبه به عنوان محور اصلی تعادل در طبیعت محسوب می شود، امنیت بین الملل نیز از شرایط معطوف به خلاء قدرت رنج می برد. بنابراین، طبیعی است که امنیت ملی آمریکا نیز بر اساس متوازن سازی قدرت و تهدیدات تعریف شود . . . هم اکنون آمریکا با تهدید جدی امنیتی روبه رو نیست. ما داریم دشمن کم می آوریم. حالا باید سراغ

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید