بخشی از مقاله

تحول مفهوم امنیت : از امنیت ملی تا امنیت جهانی
چکیده
در این مقاله به بررسی مفهوم امنیت از جنگ سرد به بعد پرداخته می شود. مفهوم امنیت بتدریج همراه با تحولات مختلف ساختاری نظام بین الملل در زمینه های اجتماعی، سیاسی و ارتباطات متحول شده است. این تحول در سه موج خلاصه میگردد: موج نخست از شروع مسابقات تسلیحات هسته ای بین دو ابرقدرت شوروی و امریکا شروع می شود که به طور مضیق و از چارچوب نظامی به امنیت نگریسته می شد و پارادایم غالب پارادایم امنیت ملی" بود. موج دوم که تقریبا از دهه ۱۹۸۰ شروع می شود، پارادایم امنیت بین المللی به طور گسترده جای پای خود را در بین متفکران باز میکند. موج سوم تقریبا با فروپاشی نظام دوقطبی آغاز شد؛ مفهوم امنیت هر چه بیشتر در این موج گسترش یافته و علاوه بر دربرگرفتن ابعاد غیرنظامی به حوزه انسانها در کنار "دولتها نیز کشیده شده است که ما از آن تحت عنوان "امنیت جهانی" یاد می نماییم.
در این نوشتار به طور اختصار به تحول مفهوم امنیت از جنگ سرد به بعد پرداخته می شود. ایده اصلی این بررسی آن است که در اندیشه متفکران سیاسی در این زمینه می توان سه موج را ملاحظه کرد؛ موج نخست از شروع مسابقه تسلیحات هسته ای بین دو ابرقدرت شوروی و امریکا و به طور مشخص از اواسط دهه ۱۹۵۰ تا ۱۹۸۰ است که می توان آن را تحت عنوان "بررسیهای امنیت به طور مضيق (و نه موسع) و تا اندازه زیادی بی اعتنا به مفاهیم امنیت بین المللی" و "امنیت جهانی طبقه بندی کرد. این امر تا اندازه زیادی پیامد مستقیم سیطره جنگ سرد بر نظام بین الملل و سیستم دوقطبی و حکمفرما بودن "مکتب انگلیسی" (English School) و بویژه رهیافت واقع گرایی (Realism) هابزی به عنوان شاخه ای از آن مکتب بوده است که به امنیت صرفا در مفهوم محدود و از زاویه عنصر نظامی و بهره برداری از آن به مثابه استراتژی دولتمداری و هدف سیاست
خارجی (هدف والای سیاست خارجی) پرداخته می شد. در این دوره نوعى "نظم امنیتی" با استراتژیهایی چون "سد نفوذ" (Containment)، "پاسخ انعطاف پذير" (Fleixble response) و "تنش زدایی" (Detente) و در قالب آموزه کلی بازدارندگی (دو جانبه هسته ای تجسم می شد که این نظم امنیتی با فروپاشی دیوار برلین فرو ریخت.
موج دوم تقریبا از دهه ۱۹۸۰ با شکست تنش زدایی و حاکم شدن مرحله دوم جنگ سرد آغاز می شود که تحت عنوان کلی امنیت بین المللی" (Internatinal Security) همراه با ایده وابستگی متقابل و برقراری رژیمهای بین المللی در مطالعات برخی از متفکران رواج یافت. البته این موج نتوانست جایگزین موج اول یعنی بررسی امنیت در مفهوم مضيق گردد. این امر طبیعی بود؛ هنوز نظم حاکم، وستفالیایی و رهیافت غالب، واقع گرایی بود، ولی تا حدودی در بررسیهای پیشین امنیت تعدیل ایجاد شده بود و بر همکاریهای بین دولتها بر اساس مجموعه ای از اصول، رویه ها، قوانین و هنجارها تأكید می شد. در واقع این موج «در صدد استفاده از تعبير "امنیت بین المللی به جای "امنیت ملی" بوده و این موج هنوز هم ادامه دارد. تفاوت آن با مفهوم قبلی در موج اول این است که در اینجا بر همکاری بین دولتها بیشتر تأکید می شود و بررسی از وضعیت "ملی" (National) به وضعیت بین المللی" (International) سوق می یابد. زایش این موج احتمالا بی ارتباط به شیوع رهیافت "نوواقعگرایی" Neorealism) در مطالعه روابط بین المللی نبوده باشد. در این رهیافت، دولت - محوری رئالیسم نگه داشته شده و به همکاریهای بین دولتها تأكید می شود و از طرفی، مفهوم "امنیت" به جای "قدرت" مطرح می گردد که این امر در بررسیهای امنیت در این رهیافت بزرگترین تحول بود. بنابراین ما دراین موج یک تغییر و تحول جزیی از مطالعه امنیت ملی به امنیت بین المللی را شاهدیم.
موج سوم که به زعم برخی نتیجه مستقیم فروپاشی نظام دو قطبی و شکل گیری (و نه حاکم شدن) نظامی دیگر، متفاوت با نظام دو قطبی و نظمی متفاوت با نظم وستفالیایی است، از آغاز دهه ۱۹۹۰ شروع شده که در این میان بررسیها بیشتر به طرف "امنیت
جهانی" (Global Security) معطوف شده است. با روند هر چه بیشتر وابستگی متقابل، انقلاب ارتباطات و بویژه خودنمایی عنصر کارگزاری انسانی (human agency) و توجه به "انسان" در کنار دولتها (و نه جایگزین آن)، شيوع تسلیحات هسته ای و کشتار جمعی و مخرب تر شدن آنها، توجه به جنبه های غیر نظامی امنیت، مسائل زیست محیطی، فروپاشی دولتها، توجه به مسائل دولت سازی (building state) و ملت سازی building) (nation ، آوارگان، جنگهای درون مرزی و مطرح شدن شدت و حدت مسائل اجتماعی و هویت و ... توجه متفکران به این عرصه یعنی امنیت جهانی جلب شده است. در این پارادایم تأكيد نه بر دولتها که بر "انسانهاست و این همان تفاوت ظریف بین دو مفهوم امنیت بین المللی و امنیت جهانی است . علی رغم اینکه گاه متفكران ، این دو مفهوم را به طور مترادف و به جای یکدیگر به کار می برند. اخیرا با مطرح شدن جهانگرایی (Globalism) و جهانی شدن (Globalisation) و مباحث جامعه مدنی جهانی Global Civil) Society این مبحث امنیتی بیشتر جلب توجه کرده است. شایان ذکر است که این موج هنوز دوران نوزایی خود را طی می کند. چالشهای پیش روی این موج، پس لرزه های دو موج پیشین، یعنی مفهوم "امنیت ملی" و "امنیت بین المللی" هستند.
آنچه در این بررسی مهم است آنکه هریک از این سه مفهوم هنوز طرفدارانی دارد - رهیافت امنیت ملی، امنیت بین الملل و امنیت جهانی - ولی رویه برخورد برخی کشورهابخصوص کشورهای غربی و سازمانهای بین المللی بویژه سازمانهای امنیتی، سازمان ملل، ناتو و اتحادیه اروپای غربی و مصادیق قابل ذکر مثل جنگ خلیج فارس، دخالت در سومالی، بوسنی و هرزگوین، کوزوو، نشان دهنده این است که پارادایم سوم در حال گسترش و یافتن طرفداران قدرتمند زیادی است. آنچه مسلم است اینکه از دیدگاه برخی از متفکران یک باز اندیشی در مفهوم امنیت بعد از جنگ سرد ضروری است. این مسئله در گزارش نهایی هفتاد و نهمین نشست American Assembly نیز ذکر گردید که بر اساس آن چالش اصلی در "باز اندیشی مفهوم امنیت ملی" است».(۱) این نوشتار کوتاه به این موضوع تحت سه مقوله گسترش مفهومی، روند ادغام مفهوم امنیت در دو رشته اصلی روابط بین الملل و سیاست خارجی و بالاخره دو مکتب انتقادی جدید ۔ مکتب کپنهاک و مطالعات انتقادی امنیت - که مکتب طولانی مدت و مسلط يعنى "مکتب انگلیسی" و بخصوص شاخه واقعگرایی آن را به چالش طلبیده اند، پرداخته است.
گسترش مفهومی
امنیت در دوره جنگ سرد و به طور دقیق از آغاز مسابقات تسلیحات هسته ای بین دو ابرقدرت شوروی و امریکا در قالب استراتژیهای هسته ای مورد مطالعه واقع می شد. از آنجا که جنگ سرد خود مانع و پوششی جدی برای ظهور و بروز اختلافها و تعارضها و آشکار شدن ابعاد غیر نظامی امنیت بود، لذا از توجه جدی به آن ابعاد غفلت، و صرفا یا بیشتر به موارد نظامی آن توجه می شد. این امر نتیجه حاکم شدن دو ابرقدرت بر نظام بین الملل به طور غیر منتظره و وقوع مسابقات تسلیحات هسته ای و ضرورت جلوگیری از بروز جنگ بود. «طی جنگ سرد همچنانکه سیاستمداران و ژنرالها متوجه پیامدها و نتایج تخریبی و ویرانگر احتمالی جنگ و تعارض دو ابرقدرت شدند، آنها جهت چاره جویی و ایجاد خط مشی های مدبرانه به منظور پرهیز از جنگ به دانشگاهیان متوسل گشتند. از طریق این ارتباط دانشگاهیان و سیاستمداران، مجموعه ای از فرمولهای تسلی بخش (cherished و پرورده شده، جنگ سرد را با یک مفهومی از نظم اشباع کردد - سد نفوذ، پاسخ انعطاف پذیر و تنش زدایی. این نظم و به همراه آن، مسیر اصلی دستور کار مطالعات امنیت بین المللی تا حد زیادی به موازات فروریختن دیوار برلین فروپاشید.
با فروپاشی این نظم، نظم مفهومی قدیم در قالب تنگ و محدود بازدارندگی و استراتژیهای تسلیحات هسته ای از رویارویی با حوادث پدید آمده در اقصی نقاط جهان ناتوان گشت. علی رغم خوش بینی حاصل از خاتمه جنگ سرد، تعارضها و جنگها بشدت به کشورهای جهان سوم در آسیا، آفریقا، اروپای شرقی و آمریکای لاتین با چهره های جدید - با دامنه محدود (micro scale)، قومی - نژادی، نامنظم، متعارف و درون مرزی - کشیده شد. طبق ارقام به دست آمده از تعداد ۸۹ درگیری مسلحانه سالهای ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۲ در جهان رخ داد. ۸۶ مورد درون مرزی و فقط سه مورد برون مرزی بوده است.
این نمودهای جدید ناامنی و افزایش میزان آنها مستلزم توجه بیشتر دست اندرکاران و پژوهشگران به علوم اجتماعی نرم تر (Softer Social Science) مثل انسان شناسی بود. عوامل اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی شایان توجه شدند؛ زیرا این امور می توانستند به نتایج و تمایلات خشونت بار منجر شوند، ماشه جنگهای مرزی را بکشند و بر جریان جنگ تأثیر بگذارند. دادوستد مواد مخدر، که خطر بی ثباتی حکومتها را در پی دارد، و بحث و فحص بر منابع کمیاب مثل آب که به صورت منبع تحریک و اغتشاش در بسیاری از بخشهای جهان در آمده، به مثابه خطرات بزرگتری نسبت به تهدیدهای نظامی بالقوه در مقابل جامعه جهانی عرض اندام کردند. لذا هر چیزی که نگرانی نسبت به حیات بشری در برخی زمینه ها ایجاد می کرد بلافاصله بر چسب "مسئله امنیتی" (Security Problem) می خورد.
برای مواجهه با این تعارضها و مسائل فراروی جامعه بشری، دست اندرکاران امنیتی نیاز دارند که بیش از پیش دیپلماسی پرتحرک و قدرت نظامی را با دانش تاریخ محلی، شرایط اقتصادی و حیات سیاسی درهم آمیزند و آنها را در ارتباط با یکدیگر و به طور جمعی قلمداد کنند.»(۳) گسترش مفهوم امنیت و کشیده شدن آن به حوزه های جدید، سربر آوردن تهدیدهای بزرگ بعد از فروپاشی نظام دوقطبی و حرکت به طرف جهانی شدن اقتصاد، سیاست و فرهنگ، کسب دانشهای جدید امنیتی در رویارویی با تهديدها را ضروری ساخته است و دیگر دانش قدرت صرف و کاربرد آن به طور سنتی نمی تواند به تنهایی پاسخگو باشد. به عنوان مثال عدم توانایی جامعه بین المللی در براندازی صدام حسین از سال ۱۹۹۱ حاکی از این است که استفاده از قدرت و قوه قهریه بدون درک درست زمینه ای که در آن قدرت اعمال می شود می تواند با شکست مواجه گرددبا عنایت به این بحث، در سالهای پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، توجه متفکران به ابعاد غیر نظامی امنیت مثل تروریسم، حقوق بشر، محیط زیست، دمکر اسی، آموزش و پرورش، مسائل دولت سازی و ملت سازی، فقر اقتصادی، ازدیاد جمعیت، جنگهای داخلی به همراه مسائل سنتی یعنی خلع سلاح، کنترل تسلیحات، بازدارندگی بازدارندگی چندجانبه بعد از جنگ سرد دفاعی افزایش یافته است. پیشنهادهایی ناظر بر گسترده تر ساختن کانون توجه مطالعات امنیتی، از سوی محققان بسیاری همچون اولمان، بوزان، هافندورن، کولودزیچ و کگلی مطرح شده است. این عده ضمن تصدیق این حقیقت که تهدیدات مطرح برای بقا يا رفاه ملی، محدود به تهدیدهای نظامی نیستند این مفهوم را تعمیم داده و مسائل عدیده پیش گفته را در آن گنجانده اند.
روند ادغام بررسیهای امنیت در دو رشته روابط بین المللی و سیاست خارجی
مباحث برخی محققان در خصوص روند ادغام بررسیهای امنیت در دو رشته اصلی روابط بین الملل و سیاست خارجی از گسترده تر ساختن این مفهوم نشأت می گیرد. بررسیهای امنیت در طول دوره جنگ سرد از جنبه نظامی آن تا اندازهای منفصل شده و به صورت رشته فرعی مطالعات روابط بین الملل و سیاست خارجی در آمده بود و به طور اخص در چارچوب استراتژی و مطالعات صلح و جنگ مورد مطالعه قرار می گرفت. با ضرورت گسترده تر ساختن این بررسیها و بویژه مطرح شدن بحث امنیت بین المللی از دهه ۱۹۸۰ به بعد به طور جزیی و امنیت جهانی به مقیاس گسترده از دهه ۹۰ به بعد، هر چه بیشتر خط فاصل ناپیدای بین رشته فرعی بررسیهای امنیت و دو رشته اصلی فوق الذكر مبهمتر شد. طبیعی است وقتی که از عوامل غیر نظامی امنیت به عوامل اقتصادی، فرهنگی، روانی، اجتماعی، سیاسی - به همراه عوامل نظامی آن صحبت می کنیم، موارد بحث در امنیت بین المللی و امنیت جهانی با آن دو رشته اصلی همپوش می گردد. همانگونه که کلاوس نور در دو دهه پیش گفت: «اگر می خواستیم همه پدیده هایی را که اصطلاح امنیت را به ذهن متبادر می سازند با تأكیدی یکسان مورد مطالعه قرار دهیم، وارد حوزه مطالعات سیاست خارجی با کل رشته روابط بین الملل می شدیم.» اوران یانگ نیز می گوید: «برای ادغام بررسیهای امنیت بین المللی در
درس کلی تر روابط بین الملل می توان دلایل محکمی اقامه کرد.
علاوه بر آن، این امر با ظهور دیدگاههای مربوط به جهان گرایی و با جهانی شدن اقتصاد، فرهنگ، حقوق بین الملل، ارزشهای مشترک و ازدیاد روزافزون وابستگی متقابل و همچنین گسترش ارتباطات جهانی مرتبط است. با گسترش وابستگی متقابل از دهه ۱۹۸۰ و روند جهانی شدن از دهه ۱۹۹۰ به ترتیب ایده های امنیت بین المللی و امنیت جهانی نزد متفکران سیاسی و روابط بین الملل مطرح شد. باری بوزان (Bary Buzan) در مقاله "جامعه بین المللی و امنیت بین المللی" می نویسد که «من امنیت را به صورت تعامل (interplay) بین "تهدیدها" و "آسیب پذیریها" و کوشش تعداد زیادی از بازیگران برای ورود در این تعامل می بینیم.» در این مفهوم «منطق امنیت در روابط سیاسی - اجتماعی (Sociopolitical)، اقتصادی و زیست محیطی و نظامی پی ریزی می شود. از این رو محققانی که هواخواه گسترش این مفهوم هستند از جمله بوزان - خواه ناخواه در پی حذف خط انفصال آن با دو رشته اصلی روابط بین الملل و سیاست خارجی خواهند بود.
با روند حرکت از مفهوم امنیت ملی و بین المللی به سوی مفهوم سازی امنیت جهانی، این ادغام بیشتر جلب توجه می کند و ضروری می نماید. به عبارتی، با روند گسترش مفهومی امنیت [که در امنیت جهانی تجلی می یابد، این ادغام هرچه بیشتر نمود می یابد. با خودنمایی کردن بیش از پیش "جامعه بشری" و "جامعه جهانی "، که روند جهانی شدن آن را تسریع می نماید، فضاهای جدیدی، مثل اهمیت یافتن فرد انسانی آفریده می شود که به ناگزیر از درون این فضاها، بررسیهای امنیت با رشته های نامرئیی در رشته اصلی روابط بین الملل به هم پیوند می خورد. از این منظر که مفهوم "امنیت جهانی" در مفهوم "جامعه جهانی " قابل بحث و فهم می شود و بحث روند ادغام دو رشته مطالعاتی امنیت و روابط بین الملل نیز منطقی می نماید. بروشنی «پارادایم امنیت جهانی از سنت کانتی با فرض وجود یک جامعه بشری و فرایندهای سیاسی تحت کنترل انسانها پیروی می کند.»(3) و از نظر بوزان "جامعه جهانی" - که آن را متفاوت با "جامعه بین المللی" می داند . در برگیرنده افراد و سازمانهای غیردولتی و سرانجام جمعیت جهانی به صورت یک کل به مثابه کانون جهانی هویتها و ترتیبات و مقررات اجتماعی نیز هست.»(۱) رانی (Ronnie) نیز ویژگیهای این جامعه را چنین بیان می کند: «آن، شامل فضاهای سیاسی متفاوت با فضایی است که از رهگذر دولت - محور محدود می شد. این محدوده های فضایی، مختلف و متنوع هستند. استقلال ذاتی و درونی از محدوده های منحصر به سیستم دولت به ملت ساخت فضاهای سیاسی جدید را مجاز می سازد. این فضاهای سیاسی از نظر رانی از طریق شبکه ها و چارچوبهای روابط اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی آنها و نیز از رهگذر معاشرت آگاهانه بازیگران در مکانها و موقعیتهای جداگانه و متمایز از نظر فیزیکی، که خودشان را در مجموع به صورت یک کل به شبکه هایی برای اهداف سیاسی و اجتماعی ویژه ارتباط می

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید