بخشی از مقاله

چکیده

ماهیت هر علمی از موضوع مورد مطالعه آن مایه میگیرد. گاه موضوع مورد مطالعه علوم مختلف به لحاظ زمینه با هم اشتراکاتی دارند. علوم جغرافیا و علوم اجتماعی دو نمونه از این گونه علوم هستند. مکان زندگی و رابطه انسان با این مکان پیچیدگیهایی را شامل میشود که با همکاری این این دو قابل پوشش هستند. از همین جا روابط متقابل این دو علم میتواند در حل این چالشها کمک کننده باشد. این نوشتار با یک تکیه بر روش کتابخانهای سعی در پاسخ گفتن به روابط متقابل جغرافیا و جامعه شناسی دارد. این مقاله نشان میدهد که به دلیل مشابهت جغرافیا و جامعه شناسی در مطالعه جوامع انسانی و اتفاق افتادن این مطالعه در مکان زندگی انسان یاریهای این دو رشته را به هم نشان می-دهد.

کلیدواژگان: جغرافیا، جامعه شناسی، علم، روابط متقابل.

جغرافیا - انسان و محیط -

هر علمی را میتوان بر اساس سه مقوله روش، موضوع و هدف تعریف کرد. از آنجا که تعریف علوم به اعتبار موضوع دارای ثبات و جامعیت بیشتری است؛ ما نیز تعریف جغرافیا را بر اساس موضوع این علم برگزیدهایم. از این رو به نظر میرسد جامعترین و در عین حال قابل دفاعترین تعریف از علم جغرافیا، این تعریف است که »جغرافیا علم شناخت روابط متقابل انسان و محیط« است. یعنی جغرافیا بر اساس موضوعآن تعریف شود. زیرا اولاً، اجزاء و عوامل سازنده محیط طبیعی و ابعاد وجودی انسان - رفتار و کردار - هریک به طور جداگانه موضوع یکی از رشتههای اصلی یا فرعی لومع طبیعی و انسانی است. ثانیاً، عناصر و عوامل سازنده محیط طبیعی در ارتباط با هم یک واقعیت برتر و موجودیت جدیدی را موجب میشوند که »محیط طبیعی« نامیده میشود. همچنین ابعاد کردار و رفتار انسان نیز در ارتباط با هم یک واقعیت مرکب را تشکیل میدهند که به نام »فرهنگ گروههای اجتماعی« شناخته میشود. علاوه بر این »دو واقعیت مرکب و موجودیت جدید« واقعیت سومی به نام »روابط و تأثیرات متقابل محیط طبیعی و فرهنگ گروههای اجتماعی« نیز انکارناپذیر است.

جغرافیدانان موضوع علم جغرافیا را همین واقعیت ترکیب یافته و موجودیت جدید دانستهاند؛ یعنی ما به ازای خارجی علم جغرافیا را »روابط و مناسبات متقابل گروههای اجتماعی و محیط طبیعی« میدانند - سلیمانی، . - 75-76 :1371 تعریف سنتی جغرافیا به عنوان "علم شناسایی روابط متقابل انسان و محیط" که هنوز در بین بسیاری از جغرافیدانان از مقبولیت برخوردار است، طی دهههای متمادی نتوانسته است آنچنان که انتظار میرفت، دستمایهای شناختی-کاربردی از یافتههای این علم فراهم آورد. این تعریف از جغرافیا، همچون هر تعریف دیگری، نه تنها مبیّن خصلتهای فکری و رویکردی باورمندان به آن است، بلکه ضمناً چارچوبهای پژوهشی آنها را نیز نمایندگی میکند.

از سوی دیگر، در این تعریف، به طور کلی، هم "انسان" و هم "محیط" مفاهیمی عام و مطلق به نظر میآیند که طبعاً نتیجه بحث از آنها، "کلیاتی وصفی" خواهد بود. بر همین مبنا بوده است که پژوهشهای جغرافیدانان در قالب آن، پیوسته مجموعه مطالبی پرحجم، اما غیر راهبردی بدست دادهاند. این نوع جغرافیا، به تعبیر دیکن و لوید - 1999 - ، در توصیف "فربه" و در چارهجویی برای مسایل بسیار "نحیف" است - سعیدی، . - 2 :1391 با توجه به تعاریف مختلفی که از جغرافیا ارائه شده است، جنبههای مشترکی وجود دارد که یکی از مهمترین اشتراکات این تعاریف این است که: جغرافیدانان بیشتر به مطالعه سطح زمین توجه دارند نه فضای مطلق و از اینرو با دیگر دانشمندان علوم زمین، وجه اشتراک دارند و همکار آنها محسوب میشوند، اما جغرافیدانان این میدان علمی را از نظر علوم اجتماعی هم مینگرند. آنان به زمین از لحاظ محیط مسکونی انسان توجه دارند؛ محیطی که در چگونگی زندگی مردم و تشکیلات سازمانی آنها مؤثر است و در عین حال، مردم به ساخت و تغییر آن محیط نیز کمک میکنند - هاگت، جلد دوم، . - 581 :1390 پیتر هاگت در ادامه به سه روش تحلیل در جغرافیا که برای حصول به مقصود معرفی میکند:

1.    تحلیل فضایی: تنوع محلی کیفیات مهم یا مجموع کیفیات مطالعه میشود.

2.    تحلیل اکولوژیکی: روابط متقابل انسان و متغییرهای محیط و تفسیر ارتباطات آنهاست.

3.    تحلیل درهم بافته ناحیهای: که در آن تحلیلهای اکولوژیکی و فضایی با هم ترکیب میشوند. واحدهای ناحیهای مناسب از طریق تعیین تفاوت ناحیهای شناسایی میشوند و سپس جریانها و ارتباطات بین نواحی بررسی، مقایسه و مستقر میشوند - همان: . - 583 طبقهبندی دیگری که پتیسون از تحلیلهای جغرافیا طبق تعاریف ارائه شده بدست میدهد تا حدودی با نظر هاگت موافق بوده و معتقد است که طبقهبندی او مورد تأیید جغرافیدانان است - بهفروز، :1384 فصل اول - :

1.    اکولوژیکی: رابطه انسان و محیط.

2.    ناحیهای: تفاوتهای و شباهتهای ناحیهای.

3.    فضایی: نظمی که در اثر آرایش پدیدهها در محیطها و مکانها به وجود میآید.

4.    رفتاری: به جنبههای رفتاری شکلگیری مکان تأکید میکند.

از نظر هولت - جنسننیز جغرافیا علمی ترکیب است - هولت-جنسن، - 16 :1376 که این ترکیب در روش، موضوع و دیدگاه رخ میدهد و به تناسب نیازش از علوم مختلف استعانت میکند.به نظر شبلینگ، ابهام در مسئله وحدت و یکپارچگی جغرافیا، به ویژه به سبب اهمیت تحلیل چشماندازها، رو به فزونی نهاده است. توصیف یک چشم-انداز در واقع صورتهای ظاهر را میان آنچه که از طبیعیت نشأت میگیرد و آنچه که به انسان مربوط است آغاز میشود و به چشماندازهایی منحصراً انسانی پایان میگیرد. این تعارض، موضوع بحثهای علومی همچون روانشناسی بوده است که تقدم را به عوامل طبیعی - ژنتیک - دهند یا به عوامل محیطی - جوامع و سازمانهای بشری و در کل محیط ساخته شده - . طبیعت و انسان از دیدگاه بومشناسی و جغرافیای محیطگرا، امری انکارناپذیر مینموده است، ولی از نظر یک موجود زیستی میپذیرند و در این چشمانداز، انسان نیز به عوامل طبیعی اعتلا میبخشد.  ولی انسان به حیث یک موجود اجتماعی، پایههای علوم اجتماعی را بالا برده است.

انسان در عین حال یک موجود زیستی و زاده اجتماعی بودن خاص خود بوده است. قوانین طبیعت با قوانین انسان یکسان نیست. ولی یک موضوع فضایی خاص میتواند زاده عواملی دوگانه و یا بهتر مجموعهای از عوامل تعیینکننده باشد. در واقع طبیعتی که اجتماعی شده باشد، جزء مکمل فضای اجتماعی و بخشی از قلمرو کار جغرافیدانان است. مناسبترین واژه به منظور تعیین رابطه جامعه و طبیعت، شاید »دیالکتیک« باشد - شبلینگ، . - 144-146 :1377 ما در هر مساله جغرافیایی همانقدرکه درباره درک و تفسیر عوامل محیط زیست کوشش میکنیم میبایستی درباره درک و تفسیر عوامل انسانی هم سعی داشته باشیم و تنها در آن حالت است که خواهیم توانست روابط بین انسان و محیط را، چنانکه در واقع و با خصوصیات احتمالاً انحصاری به وجود آمده بررسی کنیم - گنجی، . - 17 :1371 جامعهشناسی بر عملکرد شهر و سازمانهای شهری و تغییرات اجتماعی آن توجه دارد چرا که شهر به عنوان موضوع اجتماعی خاص در راهبرد سازمانهای »اجتماعی-سیاسی« و »اجتماعی-اقتصادی« حاکم بر شهر نقش دارد و جامعهشناسی متأثر از چنین سازمانهایی مورد مطالعه جامعه شناس است. شهر برای جامعه شناس هدف و غایت نیست بلکه اهرم و آلتی است ممتاز و مشخص در جهت انجام مطالعات وسیع اجتماعی - فرید، . - 28 :1368

روابط متقابل جغرافیا و جامعه شناسی چیست؟

برای فهم رابطه بین جغرافیا و جامعه شناسی، یکبار میتوان از منظر علم جغرافیا و نیازهایش به علوم دیگر نگاه کنیم و از این منظر به تشریح این رابطه بپردازیم و بار دیگر میتوانیم از منظر علم جامعه شناسی و نیازهای آن به جغرافیا نگاه کنیم و پیوند میان این دو را تشریح کنیم. بنده حالت اول را ترجیح میدهم به جهت اینکه ما در حوزه علم جغرافیا صحبت میکنیم و علم جامعه شناسی را کمتر میشناسیم اما آنقدر برای ما شناخته شده است که جغرافیا به عنوان یک علم غیرپایهای و میانرشتهای به کدامیک از رشتههای علمی دیگر نیاز دارد و این نیاز توسط علوم دیگر تا چه میزان تأمین میشود.

اما اصل بحث این است که اگر جغرافیا را علم شناخت مکان بدانیم و مکان را برایند رابطه گروههای اجتماعی با محیط طبیعی تلقی کنیم و بدانیم که محیط طبیعی بدون انسان یک ظرف است اما یک ظرف خالی از فضا و انسان مظروف است و این مظروف بدون محیط طبیعی یعنی یک پدیده سیال بیشکل، از همین جا پی میبریم که بین انسان و محیط طبیعی رابطهای الزامی برقرار است. این رابطه الزامی منجر به مکان میشود و این مکان - و یا به تعبیر جغرافیدانان نوین فضا - محصول نیازهای انسان است که متناسب با فرهنگ و تکنولوژی روزگار خودش و بهرهبرداریهایی که از محیط میکند و تأثیراتی که از آن میپذیرد در فرایند تأمین نیاز خودش و در این گیروداری که بین فرهنگ، تکنولوژی و محیط وجود دارد مکان سر بر میآورد، تغییر میکند، توسعه مییابد و پویایی خودش را از حالتی به حالت دیگر حفظ میکند، گاهی هم این پویایی به حالت آنتروپی یعنی پویایی معکوس - تخریب مکان - میانجامد.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید