بخشی از مقاله

سرچشمه های عرفان و ادبیات عرفانی
چکیده مقاله
بیش از ۱۲۰۰ سال از ظهور و پیدائی تصوف و عرفان و ادبیات آن می گذرد . در این مدت ، سؤالی که همیشه مطرح بوده و در این مقاله نیز نویسنده در جست و جوی پاسخ آنست اینکه ، آیا این مقوله آسمانی است، نورانی، ربانی، وحیانی و در یک جمله حقیقی و ماندگار است با آنکه امری بشری ، زمینی و در نتیجه نسبی ، غیر حقیقی و ناپایدار است ؟ برای دستیابی به پاسخ این سؤال ابتدا نظر بزرگان اهل عرفان بعد علماء اهل سنت و تشیع و سرانجام محققان معاصر طرح و مورد ارزیابی واقع شده ، آنگاه نویسنده بر اساس تعریفی که اصلا از جانب لوئی ماسینیون ابراز شده و توسط پل نويا باثبات رسیده است ، بحث را به سامان رسانده نتیجه می گیرد که تصوف و ادبیات عرفانی در تحلیل نهائی ، زمینی و حاصل تاویل گزاره های دینی با زبانی هنری و در حقیقت نوعی پلورالیزم معرفتی است .
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست

مقدمه : گر سخن عارف بزرگ قرن چهارم أبو طالب مکی را بپذیریم که در کتاب مشهورش قوت القلوب گفته است که تصوف با حسن بصری آغاز شده است با توجه به اینکه سالمرگ حسن مصری ۱۱۰ هجری است نتیجه میشود که بیش از سیزده قرن از وقوع و پیدایی امری در جهان اسلام می گذرد که به تصوف و عرفان اصطلاح اسلامی مشهور است امری که از این به بعد آن را به اختصار « تصوف » می نامیم. تصوف در طول این سیزده قرن فراز و نشیب بسیار اشته است که ما سودای بررسی آن را نداریم، بحثی که ما می خواهیم بکنیم و سؤالی که ما در جستجوی پاسخ آن هستیم این است که آیا تصوف و ادبیات عرفانی آمری آسمانی است از جانب خداوند آمده ، نورانی ، ربانی، وحیانی و در یک جمله حقیقی و ماندگار است با اینکه بری بشری ، زمینی و در نتیجه نسبی ، غیر حقیقی و ناپایدار است ؟ برای رسیدن به پاسخ این سؤال ابتدا اقوال مختلفی را که در مورد آسمانی با زمینی بودن صوف گفته شده است مورد تامل قرار می دهیم. از صوفیه آغاز می کنیم بعد علماء بزرگ بل تسنن و سپس شیعیان و سرانجام محققان معاصر از داخلی ها تا خارجی ها . آنگاه پودمان نیز در باب این موضوع پیشنهادی خواهیم داشت که امیدواریم بدین ترتیب بحث به سامان برسد.
صوفیه ، همه دستاورد تصوف را آسمانی می دانند . ابوطالب مگی در همان کتاب قوت القلوب تصریح دارد به اینکه این علم تصوف که از حسن بصری آغاز شده است، حسن بصری آنرا از حذیفه بن یمان گرفته است و حذيفه این علم را جز او به کسی دیگر نداد و حذیفه بن یمان هم از پیامبر (ص) گرفته است و پیامبر (ص) این علم را به هیچیک از اصحابش جز حذیفه نداده است. حاصل این مطلب این می شود که تصوف به پیامبر (ص)
می رسد پس تصوف امری وحیانی ، آسمانی و الهی می گردد . یکی دیگر از صوفیان بزرگ محمد بن علی حکیم ترمذی است صاحب کتاب معروف «ختم الولايه » که در قرن سوم زندگی می کرد ،عطار در تذکره الاولياء می نویسد شخصی به محمد بن حکیم ترمذی سه سال درس داد ، بعد از سه سال به او گفت : « می دانی من که هستم ؟ » گفت : «نه» . گفت : «من خضر پیامبرم ». پس بدین ترتیب عطار نیز مدعی است که آنچه هم که محمد بن علی حکیم ترمذی از تصوف گفته است از پیامبر خدا گرفته است یعنی آسمانی ، الهی و ربانی است . نمونه دیگر ، ابن عربی ، عارف بزرگ قرن ششم و نیمه اول قرن هفتم هجری است ، او کتاب مشهوری دارد به نام « فصوص الحکم » در همان مقدمه کتاب می گوید که من این کتاب را در خواب از پیغمبر (ص) گرفتم . پیامبر اکرم (ص) آمد این کتاب را بر من عرضه کرد و فرمود : د که اینرا برای مردم تبیین کن ».. با این ترتیب معلوم می شود که از نظر ابن عربی کتاب عرفان او الهي و آسمانی است . قرن هشتم شاهد بروز و ظهور یک صوفی بزرگ به نام سید حیدر آملی است . او کتابهای زیادی نوشت از جمله کتابی دارد به نام «نص النصوص ». در آنجا می گوید : « بر پیغمبر
ص) یک کتاب از جانب خدا نازل شد، نامش قرآن است . یک کتاب هم از پیغمبر (ص) صادر شد که نامش فصوص الحکم است که در خواب به ابن عربی داد. به همین ترتیب بر ابن عربی یک کتاب از جانب خدا نازل شد که همان فصوص الحکم است و یک کتاب هم صادر اند به نام «فتوحات مکیه » . بعد می گوید : « بر من هم کتابی نازل شد که عبارتست از تفسیری که در مورد قرآن کریم نوشته ام به نام « المحيط الأعظم » و یک کتاب هم از من صادر شده که عبارتست از شرح فصوص الحکم ابن عربی که همین نص النصوص است » بنا بر این سید حیدر آملی صراحتا می گوید که آنچه من دارم همانند آنچه که ابن عربی اشت، وحیانی، آسمانی، الهی و ربانی است. جامی نیز در نفحات الانس می گوید که مثنوی جلال الدین محمد بلخی قرآن فارسی است . حال متوجه می شویم که مقصودش از اینکه مثنوی قرآن فارسی است چیست؟ یعنی نه فقط مضامینش مطابق با قرآن است بلکه جنبه ربانی و آسمانی هم دارد . لذا تصوفی که مندرج در وست الهی و حقیقی و ماندگار است بته پیش از جامی دیگرانی مثل سنائی در مورد « حديقه الحقيقه » خود چنین ادعائی کرده اند سنائی در نامه ای که به مقام مذهبی مهمی در بغداد به نام برهان الدين أبي الحسن علی بن اصر غزنوی به شعر نوشته است و از او درخواست نتوانی در جهت حمایت از کتاب حديقه اش کرده ، می گوید که این حديقة من در واقع قرآن فارسی است. بنابر این وقتی پای اقوال صوفیه می نشینیم می بینیم که بیشتر آنها معتقد به این معنا هستند که آنچه دارند ، آسمانی ، ربانی و من جانب الله است . اما غير صوفیه چه می گویند ، غیر صوفیه به چند دسته تقسیم می شوند . ابتدا اهل تسنن ؛ فقها ، متکلمان و محدثان اهل تسنن عموما برخورد تندی با تصوف دارند مثلا قبی در تذکره الفاظ می گوید: «تصوف بدعتی است که در بین اهل سنت پیدا شده است.» افراد بسیاری در میان فقها اهل تسنن هستند که تصوف را زمینی ، بشری و اصلا باطل می دانند. از جمله آنها محمد بن ادریس شافعی (یکی از ائمه چهارگانه اهل تسنن) است . از جمله مشهوری در رد تصوف دارد که این جمله را ابن جوزی در تلبیس ابلیس آورده است . او می گوید : « اگر کسی در اول روز تصوف گزیند ، ظهر نشده احمق می شود ، ؟ ابن جوزی که از منتقدان سر سخت تصوف در قرن ششم است در کتاب مشهور خود موسوم به «تلبیس ابلیس» فهرست بلند بالایی از بزرگان اسط عبد الله بن عبد الحكم که قاضی القضات مصر بود تکفیر شد و او خونش را هدر اعلام کرد و گفت : « ذوالنون به خاطر حرفهایی که می زند ،زندیق است ۲- ابوسلیمان دارانی ، او از دمشق اخراج کردند چرا که می گفت : « من ملائکه را می بینم و با اینها حرف میزنم » اعلماي دمشق او را تکفیر کردند ۳- احمد بن أبي الحواري ، او در دمشق بود تکفیر شد و عبور گشت فرارا به مگه آید . بخاطر این تکفیر شد که مردم شهادت دادند که او اولیاء را بر باء تفضیل می داده است و می گفته ولی بالاتر از نبي است 4- بایزید بسطامی، او را از سطام اخراج کردند چون می گفت : «لی معراج كما كان النبي معراج » برای من معراج ت همان طوری که برای پیغمبر اکرم (ص) معراج بود ۵- سهل بن عبدالله تستری ، از وفيه بزرگ در اول قرن سوم هجری است ، علما و فقها اهل سنت او را بدلیل اینکه می ست همه فرشتگان ، جن و شیاطین در محضر من حاضر می شوند ، تکفیرش کردند و او بور شد فرارا به بصره بیاید و در بصره ماند تا مرد ، 6- حارث محاسبی است ، احمد حنبل دن او را هدر اعلام کرد و گفت : « هر کس هر کجا او را دید ، او را بکشد » و او تا آخر ر مخفی زندگی می کرد تا مرد . ۷- حسین بن منصور حلاج که تمامی علمای عصرش اق کردند بر اینکه خونش هدر است و لذا او را کشتند . حتی دو تن از همفکران او یعنی بکر شبلی و دیگری ابومحمد جربری را که هر دو از صوفیه بودند آوردند و گفتند : « شما تان راجع به حرفهای حلاج چیست؟ » ابو محمد جریری گفت: « به خدا قسم هر کس این حرفها را بزند کافر است ، باید او را کشت .» شبلی نیز گفت : « نظر بنده این است که این حرفها نباید زده شود قائل این حرفها را باید وادار کرد که دست از حرفهایش بر دارد . از دیگر بزرگان فقها اهل تسنن در قرن هفتم هجری ، ابن تیمیه است ، این مرد مشکلی که دارد تعصب کوری است که در دشمنی با تشبع دارد و الا حرفهایش نوعا همه علمی است ، چاپ شده و در دسترس است . او حلاج را بشدت رد کرد و گفت اکثر مشایخ صوفیه هم حلاج را رد کرده اند چنانکه ابو عبد الرحمن شلمی در «طبقات الصوفيه» و خطیب بغدادی در تاریخ بغداد» ذکر کرده اند. و ابن جوزی هم می گوید جنید بغدادی که شطحیات حلاج و بایزید بسطامی را توجیه کرده ، کار غلطی کرده است ، اینها یک مشت خرافه بیش نیست .. البته در بین اهل تسنن افراد نادری مانند ابو المظفر اسفراینی هم هستند که در کتاب « التبصير في الدين » خود می گوید : « یکی از افتخارات ما سنی ها بر روافض (شیعیان این است که در بین ماتصوف و صوفیه پیدا شد ولی در بین اینها نیست. . اما شیعه ، ما در منابع حدیثی خودمان ، روایات زیادی داریم که با محورهای اصلی تصوف مغایرت دارد . روایت خیلی مشهوری است که در زمان پیغمبر اکرم (ص) عده ای پیدا شدند که شبیه این زهد و ریاضتهایی که صوفیه بعدا در پیش گرفتند ، انجام می دادند . یعنی اینکه ترک حیوانی کردند ، عزلت نشینی کردند ، ازدواج و نکاح را بر خود حرام کردند ، اگر زن و بچه داشتند رها کردند رفتند در مغاره ها و کوهها زندگی کردند ، هر روز ، روزه داشتند ، هر شب تا به صبح عبادت داشتند . خبر به پیغمبر (ص) رسید ، روایتش را هم شبعه و هم ستی نقل کرده پیغمبر اکرم (ص) فرمود تا مردم جمع شوند بعد خطبه خواندند و در آن خطبه شان ......................................... من پیامبر شما هستم . هر روز روزه نمیگیرم یک روز روزه میگیرم و یک روز افطار می کنم . من بر بستر می خوابم ( اینجوری نیست که روی خاک بخوابم ) و من ازدواج می کنم و فرمودند : « همه اینها سنت من است ، فمن رغب عن سنتی فلیس منی ، کسی که از سنت من رغبت کند از من نیست. باز در روایات ما وارد شده که امام سجاد (ع) با حسن بصری ملاقات عبرت آموزی داشته اند که روایتش در احتجاج طبرسی است . حسن بصری در ایام حج در منا مشغول موعظه مردم بود . امام سجاد (ع) بر او گذر کردند وقتی او را دیدند فرمودند : « لحظه ای دست نگه دار تا از تو درباره حالی که اکنون داری بپرسم ، بعد فرمودند: « آیا راضی هستی در چنین حالی مرگ ترا دریابد ؟» ، حسن بصری گفت : «نه » ، حضرت فرمودند : « آیا نفس خویش را موعظه می کنی تا از این حال بیرون آید و به حالی دیگر درآید که آنرا به هنگام مرگ می پسندی ؟»، حسن بصری مدت طولانی سر بزیر انداخت و سکوت کرد سپس گفت : « من این موعظه ها را می گویم در حالی که خالی از هر حقیقتی است .» ، حضرت فرمودند : « آیا پس از آمدن محمد (ص) به آمدن پیامبر دیگری امید داری ؟» گفت : «نه » ، حضرت فرمودند : « آیا بجز این دنیا که در آن هستی به دنیای دیگری که در آن امکان و فرصت عمل کردن را داشته باشی ، امید داری ؟ » ، گفت : «نه »، حضرت فرمودند : آیا دیده ای کسی را که جوی عقل داشته باشد ، برای خود بدین راضی شده باشد که تو راضی شده ای؟ و تو با این وجود مردم را به غیر خود را - موعظه می کنی؟»، حضرت اینها را گفتند و رفتند . حسن بصری پرسید : «این جوان که بود؟»، گفتند : « علی بن الحسين ». حسن بصری گفت : « ایشانند اهل بيت علم ». و از آن پس دیگر دیده نشد که حسن بصری وعظ کند . بنا بر این کسی که ابوطالب مکی می گوید این علم از او آغاز شده است و او از حذيفه بن بمان گرفته است و او هم از پیغمبر اکرم (ص) گرفته است در اثر برخورد با امام سجاد (ع) می فهمد که خیلی چیزهاست که او بلد نیست و باید در خانه امام سجاد (ع) یاد بگیرد ، برخورد دیگری وجود دارد میان امام باقر (ع) با علی بن محمد منکدر که از بزرگان صوفیه در أوائل قرن دوم هجری است . این برخورد در ارشاد شیخ مفيد نقل شده است . برخورد دیگری امام صادق (ع) دارند با سفیان ثوری از بزرگان صوفیه در نیمه اول قرن دوم هجری که در کتاب «تحف العقول، ابن شعبه رانی مذکور است . البته در فروع کافی هم نقل شده است . سفیان ثوری با جمعی از صوفيه آمدند خدمت امام صادق (ع) و گفت و گویی با حضرت کردند که مفصل است و بعضی از فرازهای آن این است که گفتند : « شما چرا از کارهای ما انتقاد میکنید ؟ چرا میگوئید ما نباید پشمینه بپوشیم ؟ چرا میگویید ما نباید این ریاضتها را طی کنیم ؟ و چرا خود لباس نرم و لطیف میپوشید ؟ مگر اصحاب پیغمبر اکرم (ص) مثل ما نبودند ؟ مگر آنها مرقع (لباس وصله دار ) نمی پوشیدند ؟»، امام صادق (ع) ....................می پوشیدند به این دلیل بود که همه فقیر بودند و آنها در واقع مثل همه لباس می پوشیدند ، آن موقع نان برای هیچکس نبود مختصری هم که بود می بایست بین همه مسلمانها تقسیم می شد. با وضع حالا فرق می کرد حالا که اینگونه نیست . تازه در همان زمان هم اینگونه نبود که یک مسلمان هرچه دارد در راه خدا بدهد . سلمان فارسی اول مخارج یک سالش را کنار می گذاشت بعد باقی را انفاق می کرد . ابوذر چند شبتر و گوسفند داشت که از شیر و گوشت آنها استفاده می کرد . لذا پولی اگر داشت و به دیگران می داد خیالش راحت بود که خودش و زن و بچه اش گرسنه نمی مانند ». نهایتا حاصل بحث این شد که سفیان ثوری و آن چند نفری که همراهش بودند ناکام و خجلت زده برگشتند و رفتند . امام صادق (ع) در مورد ابوهاشم کوفی که یکی از صوفیان بزرگ قرن دوم هجری است ، می فرماید : «انه كان فاسد العقيده جدا و هو الذي ابتدع مذهبا يقال له التصوف ۔ این ابو هاشم کوفی از نظر عقيده جدا فاسق است و او مذهبی را از سر بدعت درست کرده که به او تصوف گفته می شود . و جعله مقر العقيده الخبيثه - و این مذهب را مقر عقیدۂ خبیث خود قرار داده است .» برخورد دیگری دارند امام صادق (ع) با عباد بن كثير البصري الصوفی که طی آن می فرمایند : دویحک یا عباد غرک عف بطنک و فرچك أن الله عز و جل يقول في كتابه : « یا ایها الذين آمنوا اتقوا الله و قولوا قولا سديدا يصلح لكم

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید