بخشی از مقاله
مقدمه
من نميدانم كدام جاني يا جانيهايي جنايت را به شكل ديگري بر حسينبنعلي وارد كردند و آن اينكه هدف حسينبن علي را مورد تحريف قرار دادند و همان چرندي را كه مسيحيها در مورد مسيح گفتند درباره حسين گفتند كه حسين كشته شد براي آنكه بار گناه امت را به دوش بگيرد، براي اينكه ما گناه بكنيم و خيالمان راحت باشد، حسين كشته شد براي اينكه گنهكار تا آن زمان كم بود، بيشتر بشود.
لذا بعد از اين انحراف، چارهاي نبود جز اينكه ما فقط صفحه سياه و تاريك اين حادثه را بخوانيم، فقط رثاء و مرثيه ببينيم. من نميگويم آن صفحه تاريك را نبايد ديد بلكه بايد آن را ديد و خواند، اما اين مرثيه هميشه بايد مخلوط با حماسه باشد. اينكه گفتهاند رثاي حسينبن على بايد هميشه زنده بماند، حقيقتي است و از خود پيغمبر گرفتهاند و ائمهاطهار نيز به آن توصيه كردهاند.
اين رثاء و مصيبت نبايد فراموش بشود، اين ذكري، اين يادآوري نبايد فراموش بشود و بايد اشك مردم را هميشه بگيريد، اما در رثاي يك قهرمان. پس اول بايد قهرمان بودنش براي شما مشخص بشود و بعد در رثاى قهرمان بگرييد، و گرنه رثاي يك آدم نفله شده بيچاره بيدست و پاي مظلوم كه ديگر گريه ندارد، و گريه ملتي براي و معني ندارد.
در رثاي قهرمان بگرييد براي اينكه احساسات قهرماني پيدا كنيد، براي اينكه پرتوي از روح قهرمان در روح شما پيدا شود و شما هم تا اندازهاي نسبت به حق و حقيقت غيرت پيدا كنيد، شما هم عدالتخواه بشويد، شما هم با ظلم و ظالم نبرد كنيد، شما هم آزاديخواه باشيد،براى آزادى احترام قائل باشيد،
شما هم سرتان بشود كه عزت نفس يعني چه، شرف و انسانيت يعني چه، كرامت يعني چه. اگر ما صفحه نوراني تاريخ حسيني را خوانديم، آن وقت از جنبه رثائياش ميتوانيم استفاده كنيم و گرنه بيهوده است. خيال ميكنيم حسينبن علي در آن دنيا منتظر است كه مردم برايش دلسوزي كنند يا «العياذ بالله» حضرت زهرا عليهالسلام بعد از هزار و سيصد سال، آن هم در جوار رحمت الهي منتظر است كه چهار تا آدم فكسني براي او گريه كنند تا تسلي خاطر پيدا كند!
چند سال پيش در كتابى ديدم كه نويسنده مقايسهاي ميان حسينبن علي و عيسي مسيح كرده بود، نوشته بود كه عمل مسيحيها بر عمل مسلمين(شيعيان) ترجيح دارد، زيرا آنها روز شهادت عيسي مسيح را جشن ميگيرند و شادماني ميكنند ولي اينها در روز شهادت حسينبن علس مرثيه خوانس و گريه ميكنند.
عمل آنها بر عمل اينها ترجيح دارد، زيرا آنها شهادت را براي عيسي مسيح موفقيت ميدانند نه شكست، و چون موفقيت ميدانند شادماني ميكنند، اما مسلمين شهادت را شكست ميدانند و چون شكست ميدانند گريه ميكنند. خوشا به حال ملتي كه شهادت را موفقيت بشمارد و جشن بگيرد، و به حال ملتي كه شهادت را شكست بداند و به خاطر آن مرثيهخواني كند.
جواب اين است كه اولاً دنياي مسيحي كه اين شهادت را جشن ميگيرد، روي همان اعتقاد خرافي است كه ميگويد عيسي كشته شد تا بار گناه ما بريزد، و چون به خيال خودش سبكبال شده و استخوانش سبك شده آن را جشن ميگيرد. در حقيقت او جشن سبكي استخوان خودش را به خيال خودش ميگيرد، و اين يك خرافه است.
ثانياً اين همان فرق اسلام و مسيحيت تحريف شده است كه اسلام يك دين اجتماعي و مسيحيت ديني است كه همه آن چيزي كه دارد اندرز اخلاقي است. گاه به يك حادثه از نظر فردي نگاه ميكنيم و گاه از نظر اجتماعي. از نظر اسلام، شهادت حسينبن علي از ديدگاه فردي يك موفقيت بود. براي شخص حسينبنعلي اين شهادت شكست بود يا موفقيت؟
هر مسلماني ميگويد موفقيت، و خود حضرت هم روز اول فرمود: «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه، و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف» .از نظر يك انسان و از نظر خود شهيد، شهادت موفقيت است. لازم نيست مسيحيها بگويند، در هزار و سيصد و پنجاه سال پيش، خود پيشوايان اسلام گفتهاند. علىبن ابيطالب آن وقتى كه تيغ بر فرقش فرود آمده و تا نزديك ابرويش شكافته است
،اين طور حرف ميزند: «و الله ما فجاني من الموت وارد كرهته او طالع انكرته، و ما كنت الا كقارب ورد و طالب وجد» به خدا قسم، مرگ ناگهاني و ضربت ناگهانياي كه بر من خورد،يك ذره مورد كراهت من نيست. من افتخار ميكنم و آرزوى چنين روزي را داشتم. به خدا قسم، مثل من مثل آن عاشقي است كه به معشوق خود رسيده باشد.
به قول شاعر:
ديدار يار غايب، داني چه ذوق دارد ابرى كه در بيابان بر تشنهاي ببارد مثل من در حال اين ضربتخوردن مثل همان مردمي است كه در شبهاي تاريك دنبال آب ميگردند و ناگهان به آب ميرسند.
دوش وقتسحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمتشب آب حياتم دادند.
اين از نظر شخصي و فردي. اما اسلام يك طرف ديگر هم دارد، قضايا را هميشه از جنبه شخصي مطالعه نميكند، از جنبه اجتماعي هم مطالعه ميكند.حادثه عاشورا از جنبه اجتماعي و نسبت به كساني كه مرتكب آن شدند، مظهر يك انحطاط در جامعه اسلامي بود. لذا دائماً بايد يادآوري بشود كه ديگر چنين كاري را مرتكب نشوند. اين همان «آخي» است كه يك ملت ميگويد: ما مسلمانها چنين كاري كرديم؟! لعنت به كساني كه چنين كاري كردند، پس ديگر چنين كاري نكنيم.
ثالثاً اين موضوع براى صيقل دادن احساسات اسلامي و انساني است، اما به شرط اينكه ما اين را درست درك بكنيم. امروز روزي نيست كه آدم سرش را زير آب بكند. ما بايد در اوضاع مذهبي خودمان رفرم ايجاد كنيم، البته نه در مذهب بلكه در كار خودمان اشتباهات ما كه به مذهب مربوط نيست. مگر محتشم كاشاني هم يكي از اركان مذهب است؟!
موضوع امر به معروف و نهي از منكر
در اينجا بايد اوضاع خاصي را كه در زمان معاويه و در اثر خلافت يزيد پيدا شده بود در نظر گرفت:
الف- خود موضوع خلافت موروثي كه جامهي عمل پوشيدن به آرزوي ديرين ابوسفيان بود كه گفت: تَلَقَّفوها تَلَقُّفَ الْكُرَةِ وَ لِتَصيرَنَّ اِلي اَوْلادِكُمْ وِراثَةً. أما وَ الَّذي يَحْلِفُ بِهِ اَبوسُفْيانَ لا جَنَّةٌ وَ لا نارٌ...
امام در زمان خود معاويه به اين امر و به كارهاي معاويه معترض بود و حتي در يك نامه به معاويه نوشت: من ميترسم در نزد خدا از اينكه عليه تو قيام نميكنم مسؤول باشم. امام در زمان معاويه اقداماتي ميكرد كه معلوم بود قصد شورش دارد.
در اينجا يك مطلب هست و آن اينكه اينگونه قيامها بلكه مطلق امر به معروفها و نهي از منكرها يك وظيفهي تعبّدي نيست كه ما هر وقت منكري را ديديم نهي كنيم و بر ما نباشد كه به نتيجه و اثر كار توجه داشته باشيم، بلكه احتمال اثر يا اطمينان به نتيجه لازم است، يعني اين كار از نوع كارهايي است كه بر مكلّف است نتيجهي كار را برآورد كند
، والاّ بيجهت نيرويي را مصرف كرده و به هدر داده است. (مسئلهي اعتقاد امام به نتيجهي كارش مربوط است به آنچه قبلاً گفتيم كه امام از نظر عامل امر به معروف و نهي از منكر، منطقش منطق انقلابي و منطق شهيد و طرفدار توسعهي خونريزي و گسترش انقلاب بود، مطلبي و پيامي داشت كه آن پيام را فقط ميخواست با خون رقم كند كه هرگز پاك نشود). آيا امام خود به نتيجهي كار خود و هدر نرفتن خود معتقد بود يا نه؟ بلي معتقد بود، به چند دليل:
الف- در جواب شخصي كه «رياشي» نقل ميكند فرمود: اِنَّ هؤُلاءِ اَخافوني وَ هذِهِ كُتُبُ اَهْلِ الْكوفَةِ وَ هُمْ قاتِلي، فَاِذا فَعَلوا ذلِكَ وَ لَمْ يَدَعُوا لِلّهِ مُحَرَّماً اِلاَّ انْتَهَكوهُ بَعَثَ اللهُ اِلَيْهِمْ يَقْتُلُهُمْ حَتّي يَكونوا اَذَلَّ مِنْ فَرامِ الْمَرْأَةِ. (كاملابن اثير، جلد3)
ب- در روز عاشورا خطاب به مردم فرمود: ثُمَّ ايْمُ اللهِ لا تَلْبَثونَ بَعْدَها اِلاّ كَرَيْثِما يُرْكَبُ الْفَرَسُ حَتّي تَدُو رَبِكُمْ دَوْرَ الرَّحي و تَقْلَقَ بِكُمْ قَلَقَ الْمِحْوَرِ.
ج- در روز عاشورا خطاب به اهلبيت خود فرمود: اِسْتَعِدُّوا لِلْبَلاءِ وَ اعْلَموا اَنَّ اللهَ حافِظُكُمْ وَ مُنْجيكُمْ مِنْ شَرَّ الاَعْداءِ و يُعَذَّبُ اَعاديكُمْ بِاَنْواعِ الْبَلاءِ.
د- به عمر سعد فرمود: به خدا مُلك ري نصيب تو نخواهد شد، ميبينم كه بچههاي كوفه به سرت سنگ ميپرانند آنطور كه به درخت ميوه سنگ ميزنند.
موضوع دعوت مردم كوفه
اين دعوت براي چيست؟ قطعاً براي قبول زمامداري و به دست آوردن قدرت و مركز قرار دادن كوفه بود. كوفه سرباز خانهي جهان اسلام بود. نامهاي كه وجوه رجال و اشراف كوفه نوشتند، بسيار محكم و اصولي بود كه در يادداشتهاي «نهضت حسيني» شمارهي 16 نقل كرديم:
اَمّا بَعْدُ فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي قَصَمَ عَدُوَّكَ الْجَبّارَ الْعَنيدَ الَّذِي انْتَزي عَلي هذِهِ الاُمَّةِ فَابْتَزَّها اَمْرَها، وَ غَصَبَها فَيْئَها، وَ تَأمَّرَ عَلَيْها بِغَيْرِ رِضاً مِنْها، ثُمَّ قَتَلَ خِيارَها، وَ اسْتَبْقي شِرارَها، وَ جَعَلَ مالَ اللهِ دولَةً بَيْنَ جَبابِرَتِها وَ اَغْنيائِها، فَبُعْداً لَهُ كَما بَعِدَتْ ثَمودُ. اِنَّهُ لَيْسَ عَلَيْنا اِمامٌ فَاَقْبِلْ لَعَلَّ اللهَ يَجْمَعُنابِكَ عَلَي الْحَقَّ.
امام هم در جواب آنها ضمن ابلاغي كه به نام مسلم صادر ميكند مينويسد: اِنّي بَعَثْتُ اِلَيْكُمْ اَخي وَ ابْنَ عَمّي وَ ثِقَتي في اَهْلِ بَيْتي... وَ لَعَمْري مَا الاِمامُ اِلاَّ الْعامِلُ بِالْكِتابِ، اَلْقائِمُ بِالْقِسْطِ، اَلدّائِنُ بِدينِ اللهِ. در اين نامه تز امام راجع به حاكم و حكومت مشخص ميشود، و نشان ميدهد عنايت امام را به مسألهي رهبري در درجهي اول، و اينكه بزرگترين منكر خود يزيد است و پُستي كه اشغال كرده است.
وضع امام از اين جهت عيناً وضع پدرش علي(ع) است بعد از كشتهشدن عثمان كه آن حضرت اجتماع مردم را بر بيعت، اتمام حجت بر خود ميداند با اينكه قلباً مايل نيست از باب اينكه آينده را مبهم ميداند و فرمود: فَاِنّا مُسْتَقْبِلونَ اَمْراً لَهُ وُجوهٌ وَ اَلْوانُ...
اتمام حجت به معني اين نيست كه حجت خداي عالم السّرّ و الخفيّات بر مردم تمام شود لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيَّنُةٍ وَ يَحْيي مَنْ حَيَّ عَنْ بَيَّنَةٍ بلكه تمام شدن حجت امام است بر مردم حاضر و آينده، زيرا قطعاً اگر امام زير بار نميرفت، مردم آن عصر و عصرهاي آينده آن را بهعنوان از دستدادن يك فرصت بسيار مناسب تشخيص ميدادند.
در حادثهي حسيني نيز قيام كوفه يك حجت تاريخي عليه امام بهشمار ميرفت و امام لازم بود كه حجت خود را بر مردم در مقابل تاريخ تمام كند.
در اينجا چند مطلب است:
الف- حركت امام از مكه به كوفه تنها به علت دعوت كوفه نبود بلكه دلائل قطعي در دست است كه امام به هر حال نميتوانست در مكه بماند، و قرائني از اين جهت در دست است:
اولاً امام عمل حج را ناتمام گذاشت. ما ميدانيم كه در حج تمتّع پس از شروع عمل، اتمامش واجب است و فقط ضرورت بسيار مهمي نظير خوف قتل سبب جواز عدم ادامه ميشود. مگر اينكه فرض كنيم امام از اول، عمرهي تمتّع بجا نياورد و از اول قصد عمرهي مفرده كرد، چون مسلّماً امام در آن ايام مُحرِم شده بود، و از احرام خارج شد.
ثانياً امام حين خروج از مكه وضع خود را تشبيه ميكند به وضع موسيبن عمران در وقتي كه از مصر خارج شد و صحراي سينا را به طرف مشرق طي ميكرد و به طرف فلسطين ميآمد، زيرا امام اين آيه را ميخواند: فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبّ، قالَ رَبَّ نَجَّني مِنَ الْقوْمِ الظّالِمينَ* وَ لَمّا تَوَجَّهَ تِلْقاءَ مَدْيَنَ قالَ عَسي رَبّي اَنْ يَهْدِيَني سَواءَ السَّبيلِ.
اين جريان موسي بعد از آن بود كه به او اطلاع رسيد: اِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرونَ بِكَ لِيَقْتُلوكَ فَاخْرُجْ اِنّي لَكَ مِنَ النّاصِحينَ.
ثالثاً خود امام در جواب «ابوهره ازدي» فرمود: اِنَّ بَني اُمّيَّةَ قَدْ اَخَذوا مالي فَصَبَرْتُ، وَ شَتَموا عِرْضي فَصَبَرْتُ، وَ طَلَبوا دَمي فَهَرَبْتُ.