بخشی از مقاله
شهرستان نيشابور و مهمترين وقايع تاريخ آن
«شهرستان نيشابور و مهمترين وقايع تاريخ آن» عنوان مقاله اي است كه در شماره 55 فصلنامه مشكوة
به قلم «ابراهيم زنگنه» به رشته تحرير درآمده است، با اين مقاله مروري جامع، اما فشرده بر آنچه كه در طول تاريخ بر «نيشابور» گذشته است، خواهيم داشت.
شهرستان نيشابور به مركزيت شهر نيشابور، 9308 (1) كيلومتر مربع وسعت دارد و جمعيت آن طبق سرشمارى سال 1370 هـ . ش، 287/399 نفر است. تراكم نسبى جمعيت اين شهرستان حدود 42 نفر در كيلومتر مربع مىباشد. 632 آبادى مسكون دارد و در قسمت مركزى استان خراسان واقع شده است. (2)
اين شهرستان با مختصات رياضى طبق نقشه زير با طول جغرافيايى بين 58 تا 59 درجه و عرض جغرافيايى بين 35 تا 37 درجه، محدود است از شمال به شهرستانهاى چناران و قوچان، از جنوب به شهرستانهاى كاشمر و تربتحيدريه، از مشرق به شهرستان مشهد و از مغرب به شهرستانهاى اسفراين و سبزوار. (3)
اين شهرستان داراى پنج بخش است به نامهاي:
• تحت جلگه به مركزيت بزغان و دهستانهاى تحتجلگه، طاغنكوه، فيروزه.
• زبرخان به مركزيت قدمگاه و دهستانهاى اردوغش، اسحاقآباد، زبرخان.
• سرولايتبه مركزيت چكنه و دهستانهاى بينالود، سرولايت.
• ميان جلگه به مركزيت عشقآباد و دهستانهاى غزالى، عشقآباد، بلهيرات.
• مركزى به مركزيتشهر نيشابور و دهستانهاى دربقاضى، ريوند، فضل، مازول. (4)
دشت نيشابور در دامنه كوه بينالود قرار دارد، اين رشته كوه در دنباله رشته كوه البرز در جهت شمالغربى و جنوبشرقى كشيده شده است. مرتفعترين قله اين رشته كوه با 3400 متر در شمال نيشابور قرار دارد كه در همان حال بلندترين قله خراسان بهشمار مىآيد.
دشت مرتفع نيشابور محصور بين كوههاى بينالود و كوهسرخ، فلات ايران را به دشتهاى آسياى مركزى مرتبط مىسازد و اين مسير در طى قرنهاى متمادى همواره يكى از مهمترين شاهراه ها بوده و جهت مسافرت و حمل و نقل و نيز لشكركشىها مورد استفاده بوده است. متاسفانه طوايف مهاجم نيز از اين شاهراه به منظور يورشهاى ددمنشانه خود بهره بردهاند.
در حال حاضر، اين دشت، مشهد را به وسيله جاده آسفالته درجه يك و راهآهن به تهران مربوط مىسازد. در طول زمان چنين موقعيت استثنايى برحسب اقتضا به نفع و يا به ضرر شهر نيشابور بوده است. در دورههاى صلح و آرامش، آبادى، جمعيت و بازرگانى نيشابور به سبب داشتن منابع طبيعى مرغوب از قبيل معادن فيروزه و خاكهاى زراعتى وسيع، رو به گسترش نهاده و برعكس در زمان جنگ چون مورد طمع مهاجمان قرار داشته مورد حملات متعدد واقع شده و رو به ويرانى نهاده است. نشانهها و شواهد امروزى كه عبارت از خرابههاى متعدد در اطراف شهر است گستردگى اين شهر را در زمانهاى قديم بخوبى نشان مىدهد. (5)
وجه تسميه نيشابور
قديمترين سندى كه از نيشابور ياد مىكند اوستا است كه با واژه «رئونت» به معنى جلال و شكوه از آن نام مىبرد. احتمالا اين واژه بعدها به كلمه ريوند تبديل شده كه اكنون نام دهستانى از توابع نيشابور است. (6) در برخى از متون دوره اسلامى نام ديگر نيشابور «ابرشهر» آمده است كه مسلما اين لفظ در دورههاى قبل از اسلام به كار مىرفته است. سكههاى مكشوفه، اين موضوع را مدلل مىسازد. براى نمونه در سكهاى كه تصوير قباد ساسانى را نشان مىدهد كلمه ابرشهر ديده مىشود. (7)
بحث درباره كلمه ابرشهر زياد است از آن جمله برخى «ابرشهر» را از ريشه «اپرناك» گرفتهاند كه مربوط به قوم «پرنى» است كه اسلاف پارتيان مىباشند. (8) بعضى ابرشهر (با سكون ب) گويند كه مراد شهرى ابرى يا شهرى مرتفع كه به ابرها نزديك است. اين هر دو قول بدون مبنا و اصولا مردود است اگر چه براى سند اول هنوز جاى تامل باقى است اما اگر ابر را فارسى قديم «بر» به معنى بلند جايگاه و رفيع و بزرگ بدانيم كلمه ابرشهر مقبولتر مىنمايد. (9)
مسكوكاتى كه از دوران باكتريان در افغانستان به جاى مانده از پادشاهى به نام «نيكهفور» ياد مىكند كه دامنه فرمانروايى او تا نيشابور گسترش داشته و به روايتى اين شهر را وى بنا نهاده است كه بعدها به «نيسهفور» و «نيسافور» و نهايتا به «نيشابور» تبديل شده است. «نيسافور» در گويش عرب به معنى شىء سايهدار است و شايد در آن جا درختهايى وجود داشته كه سايهگستر تارك خستگان بوده است. (10)
واژه نيشابور در دوره ساسانى همه جا به شكل «نيوشاپور» آمده است كه آن را به معنى كار خوب شاپور يا جاى خوب شاپور گرفتهاند زيرا شاپور دوم اين شهر را تجديد بنا كرد ولى به روايت اغلب مورخان شاپور اول بانى آن بوده است. اگر مطلب بالا را در مورد نوسازى اين شهر قرين صحت بدانيم، كلمه «نيو» مىتوان به شكل امروزى آن «نو» تعبير كرد و معنى نيشابور چيزى جز شهر نوسازى شده شاپور نخواهد بود و ديگر دليلى براى بحث در مورد شاپور اول و دوم وجود نخواهد داشت. زيرا كه بعضى از مورخان در انتخاب هر يك از آن دو دچار شك شدهاند ولى قدر مسلم بانى اوليه بايد شاپور اول باشد و پس از وقوع زلزلهاى
شاپور دوم امر به ترميم و بازسازى آن كرده است و اين به هر حال كار نيك شاپور دوم بوده است كه به لفظ «نيوشاپور» از آن ياد كردهاند. (11)
نيشابور در اوايل اسلام به «ابرشهر» معروف بود كه در سكههاى دورههاى اموى و عباسى به همين نام آمده است. «ايرانشهر» هم گفتهاند كه شايد عنوانى افتخارى براى اين شهر بوده است. البته چون يكى از چهار شهر كرسىنشين خراسان بود لقب «امالبلاد» هم براى خود كسب كرده است. (12)
نيشابور در دوران پيش از اسلام
گفتار فردوسى، قدمت نيشابور را به دورانهاى باستان مىبرد و شعر وى گواه بر وجود اين شهر در اساطير ملى ايران است. درباره به سلطنت رسيدن كيكاوس مىگويد: بيامد سوى پارس كاووس كى
جهانى به شادى نو افكند پى
فرستاد هر سو يكى پهلوان
جهاندار و بيدار و روشنروان
به مرو و نشابور و بلخ و هرى
فرستاد هر سو يكى لشكرى
يا در هنگامى كه كيخسرو از تورانزمين به ايران مراجعت مىكند، فردوسى با اين سخن زيبا از نيشابور ياد مىكند:
از آن پس به راه نشاپور شاه
بياورد پيلان و گنج و سپاه
همه شهر يكسر بياراستند
مى و رود و رامشگران خواستند (13)
در ذكر احوالات اردشير ساسانى، طبرى مىگويد كه: «اردشير بابكان از سواد عازم استخر شد و از آن جا نخست به سكستان و سپس گرگان، ابرشهر، مرو، بلخ، خوارزم و تا انتهاى سرزمين خراسان رفت. او بسيارى از مردمان را كشت و همه مرزهاى شرقى را به اطاعت آورد.»(14)
از گفته فوق احتمالا دو نتيجه به دست مىآيد. يكى اين كه ابرشهر در واقع نام اوليه و اصلى نيشابور است، چنان كه در صفحات قبل بيان شد و ديگر اين كه اردشير همانند ديگر جهانگشايان مردمان بسيارى كشته كه لاجرم ابرشهر مستثنا نبوده است و شايد در اثر خرابيهايى كه در دوران وى به وجود آمد مردم به نقطه ديگرى در همان نزديكى پناه بردند و در زمان شاپور اول اين محل جديد به نام شاه ايرانزمين نامگذارى شد.
كتيبه شاپور اول كه ويژه پيروزى او در مناطق شرقى ايران است و از مناطق «پرثو»، «مرو»، «هرات»، «سغد»، «ابرشهر» نام مىبرد، دليل واضحى بر وجود ابرشهر مىباشد كه به هر حال همانند شهرهاى ديگر يا كاملا به فرمان شاپور درآمد و يا خراجگزار وى شد. (15) حركتشاپور به نيشابور به اين صورت بود كه پس از حمله تركان به نواحى شرق كه احتمالا بايستى پس از مرگ اردشير واقع شده باشد و دادخواهى مردم از شاپور اول، «وى با لشكرى جرار بر سر آن اتراك رفت و به محاربه و مقاتله، ايشان را از ملك ايران اخراج كرد و باز به نيشابور آمده و اين جا مقام نمود و بناى شهر متصل به قهندز و اقامه شهرستان اخراج و ابراج و تشبيه اساس فرمود و محلات و عمارات به هم وصل كرد و خندق شهر و قهندز به هم متصل كرد. وى بر چهار جانب شهر چهار دروازه مرتب داشت، شرقى، غربى، جنوبى، شمالى. مهندسان را فرمود و طريق بنا به ايشان نمود تا چنان بنا نهادند كه چون آفتاب طلوع كرد شعاع آن از هر چهار دروازه شهر طلوع كردمى و آن عجايب بناها بود و به وقت غروب از هر چهار دروازه آفتاب در نظر بودى كه پوشيده شدى». (16)
حاكم نيشابورى (متوفى 405 هـ . ق)، صاحب تاريخ نيشابور، نيز از اتصالات محلات و خندق شهر و قهندز ياد مىكند كه دليل واضحى بر يكى بودن نيشابور با ابرشهر مىباشد. علاوه بر اين، براساس آنچه وى ذكر مىكند، در واقع نيشابور در زمان شاپور اول بنياد يافته است، مخصوصا اين كه در هنگام حفر خندق خبر از يافتن گنجى براى وى آوردند و او همه آن گنج را نفقه كرد و اين خود دليل بر استقرار وى در نيشابور، به هنگام حفر خندق مىباشد. درباره حصار و باروى شهر نيشابور كه همزمان با حفر خندق انجام شده است مؤلف در جاى ديگر چنين مىگويد:
«شاپور اول بر حوالى شهر خارج خندق عمارت آغاز كرد، معماران و عمله مرتب كرد و تكليفات شاقه فرمود، رعايا عاجز آمدند، معماران را امر كرد كه هر روز پيش از آفتاب به سر كارها روند. هر كه از رعايا پيش از آفتاب حاضر نشود زنده در ميان خشت و گل ديوار گيرند و چنان كردند. و خلق بر آن رنج قرار گرفتند. و بعد از سنين كثيره... استخوان بنىآدم از سر تا قدم از ميان گل بر خاك مىافتاد». (17)
زردشت هم يكى از سه آتشكده معروف ايران را به نام مهربرزين در كوههاى نيشابور ساخت.
نيشابور پس از اسلام
بنا به نوشته مورخان و جغرافي دانان عربزبان مانند ابنرسته، مقدسى، اصطخرى، ابنحوقل و ياقوت حموى، شهر نيشابور، يك فرسنگ در يك فرسنگ بوده و بازار و ميادين و دكاكين و كاروانسراهاى بسيار داشته است كه از لحاظ اقتصادى «انبارگاه مالالتجاره فارس و كرمان و هند يعنى ولايات جنوبى و همچنين رى و جرجان و خوارزم» بوده است. در اين دوره يعنى در قرون وسطى ايالتخراسان به چهار قسمتيعنى چهار ربع تقسيم مىگرديده و هر ربعى به مركزيت يكى از چهار شهر بزرگ نيشابور، مرو، هرات و بلخ خوانده مىشده و در زمانهاى مختلف يكى از اين شهرها مركزيت تمام خراسان بزرگ را به عهده داشته و چنان كه گفته خواهد شد نيشابور نيز از زمان طاهريان به بعد به عنوان پايتخت انتخاب گرديده است و گفتهاند كه: «اين شهر از قاهره قديم (فسطاط) بزرگتر و از بغداد جمعيتش بيشتر و از بصره جامعتر و از قيروان عاليتر بوده و 44 محله داشته و 50 خيابان اصلى و مسجدى ممتاز و كتابخانهاى با شهرت جهانى و يكى از چهار شهر شاهى امپراطورى خراسان بوده است». (18)
ورود اسلام به نيشابور
در سال17 يا23 هجرى، عمربن خطاب خليفه دوم احنفبن قيس را براى فتح خراسان فرستاد و پس از آن در سال 32 هجرى عثمان بن عفان خليفه سوم عبدالله بن عامر را به خراسان گسيل داشت و چنان كه حاكم نيشابورى مىنويسد: «در زمان خلافت عثمان كنارنگ مجوس كه والى خراسان بود به عبدالله عامر نامه نوشت و او را از مرگ يزدگرد پادشاه ساسانى آگاه ساخت و به خراسان دعوت نمود. عبدالله عامر بهسرعت رهسپار خراسان شد و با لشكر خود عازم نيشابور گشت. اما روايت ديگر چنين است: موقعى كه ابنعامر به نيشابور رسيد مردم نيشابور به رياست برزانجاه كه والى آن حدود بود در مقابل اعراب به جنگ برخاستند و يك ماه تمام مقاومت كردند و چون فصل زمستان بود و سرما شدت يافت، ناچار سپاه عبدالله بن عامر از اطراف نيشابور برخاستند و به طرف ازغند كه هواى معتدلترى داشت رهسپار شدند ولى پس از چندى سپاهيان عرب به رياست عبدالله خازم به سوى نيشابور بازگشتند و در اين نوبت برزانجاه شكستخورد و متوارى شد و كنارنگ فرمانرواى نيشابور از در صلح درآمد و قبول كرد كه معادل هفت هزار درهم خراج بدهد.
سپس عبدالله عامر به شهر نيشابور آمد و در محله شاهنبر سكونت گزيد و در همان محله مسجدى بر روى آتشكده ساخت و سرايى براى خود بنا نهاد. چون عبدالله عامر به سفر حج رفت قيس بن هيثم را از طرف خود در نيشابور گذاشت، در اين وقت قارن كه مرزبان قومس و گرگان بود به نيشابور لشكر كشيد و آنجا را تصرف كرد ولى بعد از چندى عبدالله خازم او را شكست داد و به قتل رسانيد و مجددا نيشابور را تصرف نمود و از طرف خليفه سوم به حكومت نيشابور منصوب شد.
در سال96 هجرى سليمان عبدالملك حكومتخراسان را به يزيدبن مهلب داد و بعد از او در سال99 هجرى عمربن عبدالعزيز به خلافت رسيد، جراحبن عبدالله را به خراسان فرستاد و پس از چندى در سال 120 هجرى هشام بن عبدالملك امارت خراسان را به نصرسيار سپرد كه وقايع فراوانى در نيشابور پديد آمد. (19)
نيشابور پايتخت كشور
در سال 131 هـ . ق، ابومسلم خراسانى، نهضتى در خراسان بر ضد خلافت بنىاميه به وجود آورد و با قيام متهورانه خود به نيشابور آمد و حاكم آن شهر گرديد. وى در مدت حكومتخويش مسجدى در نيشابور ساخت و قصد رونق بخشيدن به اين شهر را داشت اما در سال 138 هـ . ق در بغداد به تحريك منصور خليفه عباسى مقتول گرديد و بدينسبب چندى پيشرفت نيشابور متوقف شد.
اما چون خراسان در اوايل قرن سوم هجرى به سال 205 قمرى در حيطه اقتدار طاهر ذواليمينين درآمد، وى در مشرق ايران حكومت مقتدرى به هم رسانيد و مستقلانه در خراسان به حكومت پرداخت. وى به هنگام خطبه نماز جمعه نام خليفه عباسى را از خطبه انداخت اما همان شب درگذشت و پسرش طلحه به امارت خراسان و سيستان رسيد و سپس در سال213 ه . ق كه طلحه وفات يافت برادرش عبدالله بن طاهر جانشين وى گرديد و در سال 215 هجرى قمرى شهر نيشابور را به پايتختى اختيار نمود و در آنجا آبادانى فراوان كرد. مخصوصا به رونق كشاورزى و حفر قنوات و اصلاح امر آبيارى و احداث ساختمانهاى جديد و ايجاد دهات بسيار در منطقه همت گماشت و نيز شهر و قصر معروفى به نام شادياخ ساخت و اين شهر در زمان او و خاندانش اهميت فوقالعادهاى يافت. (20)
علتساختن شهر شادياخ
عبدالله بن طاهر كه به امارت رسيد در بيرون شهر نيشابور براى خود باغ و قصرى به نام شادياخ ساخت و لشكريان او در شهر نيشابور سكونت داشتند. و چون جايى براى سكونت سپاهيان خالى نبود. ناچار به منازل مردم وارد مىشدند، بديهى است عموما از اين كه يك نفر سپاهى در خانه آنها سكونت مىكرد در رنج و ناراحتى بودند ليكن جرات دمزدن نداشتند. ناگزير اين تعدى و رسم بد را تحمل مىكردند تا اين كه يك نفر از افراد لشكر عبداللهبن طاهر با اسبش به خانه
تازهدامادى وارد مىگردد و با توجه به عروس جوان قصد تجاوز به خاطرش مىرسد و به داماد مىگويد اسبم را ببر آب بده، تازه داماد به جاى اين كه خود اسب را ببرد به واسطه عدماطمينان، به تازه عروس مىگويد تو اسب را براى آب دادن ببر. نوعروس كه مطلقا از اسب و آب دادن و تيمار آن آگاهى نداشت با وحشت و ترس افسار اسب را مىگيرد و از منزل خارج مىشود، ولى از حسن اتفاق امير عبدالله از آن راه مىگذشته و مىبيند زنى افسار اسبى را گرفته و با حالت تر
س و وحشت اسب را مىبرد و امير عبدالله متوجه مىشود كه اين زن و اسب با يكديگر تناسبى ندارند، لذا جريان را از زن مىپرسد، او جواب مىدهد خدا امير را بكشد كه مرا به چنين وضعى دچار كرده است. عبدالله طاهر مىپرسد: شوهر دارى؟ جواب مىدهد تازهعروسم. دوباره مىپرسد: چرا شوهرت اسب را براى آب دادن نمىبرد. پاسخ مىشنود از دو جهت مرا وادار به اين كار كرده است زيرا يك نفر از لشكر امير در منزل ما است، اگر شوهرم اسب را به آب ببرد شايد آن مرد سپاهى در غياب او به من تعرض كند. ديگر اين كه در موقع نبودن شوهرم در خانه ممكن است اين مرد از خانه چيزى بدزدد. امير عبدالله از اين پرسش و جواب سخت ناراحت مىشود و فورا دستور مىدهد تمام لشكريان از منازل مردم خارج شوند و در اطراف باغ شادياخ براى خود خانه بسازند و اين پس اگر سپاهى به منزل مردم وارد شود خون او مباح باشد. (21)
در اوايل نيمه دوم قرن سوم هجرى يعنى در سال259 هـ . ق يعقوب ليث صفارى نيشابور را به تصرف درآورد ولى پس از مرگش عمروبن ليث صفارى در سال 279 هجرى نيشابور را پايتخت خويش قرار داد و او نيز عمارات زيادى بر شهر افزود. بعد از عمروليث، خراسان به دست سامانيان افتاد. در زمان اين سلسله هم نيشابور كماكان پايتخت بود و تنها ناحيه مركزى خراسان بهشمار مىرفت. (22)
پساز سامانيان حكومت به دست غزنويان افتاد و در اين دوران نيشابور فقط مركز ايالتبود و از غزنين تبعيت مىكرد. بعد، نيشابور در حيطه اقتدار سلجوقيان درآمد و در سال429 هـ . ق طغرلبيك شهر را گرفت و پايتخت خود قرار داد و اين شهر منزلت قبلى خود را از سرگرفت اما چون طغرل درگذشت جانشين وى آلبارسلان دربارش را به اصفهان برد ولى دورههاى طويلى از ايام حكومتخويش را در نيشابور مىگذرانيد. مقارن همين زمان يعنى در سال437 ه . ق كه ناصرخسرو علوى از اين ناحيه مىگذشت، نيشابور را در اوج شهرت و اعتبار مىديد، رونق بازرگانى نيشابور به حدى بود كه در سرزمين عربستان تمامى داد و ستدهاى بازرگانى با سكههاى طلاى نيشابور صورت مىگرفت.
نيشابور در زير لواى حكومت سلاجقه بويژه در دوران سلطنت ملكشاه سلجوقى (465-485 هـ . ق)، به همت خواجه نظامالملك طوسى (م 485 ه . ق)، وزير فرهنگپرور و روشنفكر اين سلطان، از لحاظ تمدن و مركزيت علمى به حق شهره آفاق گشت و نظاميهاى كه جنبه دانشگاههاى كنونى داشت در نيشابور بنياد گرديد و تعداد13 كتابخانه كه مهمترين آنها حدود پنج هزار جلد كتاب داشت به وجود آمد. و بدين جهت اين شهر عنوان «دارالعلم» به خود گرفت و سالهاى متمادى مركز تجمع علما و دانشمندان كشور بود. (23) به طور كلى مىتوان گفت كه نيشابور پس از سلجوقيان تا حمله مغول پيوسته دارالملك و مركز ايالتخراسان بزرگ بوده است.
فتنه غز در نيشابور
طايفه غز مانند سلاجقه از تركمانان مسلمان ساكن ماوراءالنهر بودند كه پس از تسلط قراختاييان بر اين ديار به حوالى بلخ آمدند. امير قماچ حاكم دستنشانده سلطان سنجر از آنان خواست كه آن جا را ترك كنند. ولى آنان ابا نمودند و از قماچ خواستند كه با دادن باج و خراج در مراتع بلخ بمانند و چون اين امر ميسر نگرديد با قماچ به جنگ پرداختند و بلخ را نيز غارت نمودند و سپس با سلطان سنجر از در عذرخواهى درآمدند و حاضر شدند كه اگر سلطان ايشان را در چراگاه هاى موردنظرشان آزاد بگذارد هر سال، پول و حشم فراوان به خدمت او بفرستند. سنجر زيربار نرفت و با حدود يكصدهزار مرد جنگى عازم دفع آنها شد.
سنجر ابتدا در محرم سال 548 شكست خورد و بار ديگر در جمادىالاول همين سال در نزديك مرو لشكر سلطان سنجر مورد حمله قرار گرفت و امير قماچ در اين جنگ به قتل رسيد و سنجر و همسرش را به اسيرى گرفتند و سپس مرو و بلخ و طوس و نيشابور را قتل عام كردند و بسيارى از علما و زهاد و متقيان نيشابور را به شهادت رسانيدند و اين شهر را نيمهويران نمودند.
از جمله خرابي هاى جبرانناپذيرى كه در اين هجوم بر نيشابور وارد آمد غارت كردن كتابهاى هفت كتابخانه، سوزانيدن پنج كتابخانه بزرگ و معروف شهر، ويران كردن بيست و پنج دارالعلم و مهمتر از همه آنها مسجد معروف به عقلا بود كه به گفته پارهاى از مورخان پنجهزار جلد كتاب داشت. درباره خرابي ها، مورخان سخنان زيادى گفتهاند از جمله خاقانى شاعر نغزگوى و سخنسنج در قصيدهاى اين ابيات را سروده است:
آن مصر معرفت كه تو ديدى خراب شد
وان نيل مكرمت كه شنيدى بر آب شد
آن كعبه وفا كه خراسانش نام بود
اكنون به پاى پيل حوادث خراب شد
امراى سنجر در مدت سه سال اسارت او وليعهدش را به نام سليمانشاه در نيشابور به سلطنت نشاندند و چون او مردى سستعنصر بود از ترس غزها در ماه صفر سال549 به عراق رفت و باز امراى سنجر ركنالدين خاقان محمود خواهرزاده سلطان را از ماوراءالنهر به خراسان دعوت نمودند و در نيشابور خطبه سلطنت به نام او خواندند. در همين ايام بود كه يكى از غلامان قديم سلطان به نام «مؤيد آى ابه» نيشابور و طوس و نساء و ابيورد و بيهق و دامغان را تحت امر خود درآورد و در نيشابور مستقر شد و غزان را از اين نواحى بيرون كرد و سرانجام پذيرفت كه با دادن خراجى ساليانه به خاقان محمود اين نواحى مستقل باشد. در اين بين (اوايل سال 551 ق) سنجر به تدبير يكى از امرا از چنگ غزها رهايى يافت اما چيزى نگذشت كه در 14 ربيعالاول سال 552 در مرو شاهجان درگذشت و در همان جا مدفون گرديد. (24)
نيشابور در آتش
ناگفته نماند كه در سال 538 يا 548 هجرى قمرى قبل از حمله غزها شهر نيشابور طعمه حريق گرديده بود و آنچه بجا مانده بود در حمله تركان غز نابود شد و مردم ناگزير شهر را به كلى ترك كردند و شهر ديگرى در حومه محل سابق كه عبد الله بن طاهر ساخته بود بنا نمودند. (25)