بخشی از مقاله
تاريخ و وجه تسميه نيشابور
نيشابور قدمتي بسيار دراز دارد و بنيانگذار نخستين آن را «انوش بن شيث بن آدم» دانسته اند. تاريخ پيش از ساسانيان آن در هاله اي از ابهام و ترديد قرار دارد اما در زمان ساسانيان چهره تاريخي و شناخته شده اي به خود گرفته، آگاهيهاي بيشتري از آن در دسترس است. بايد بر فراز بام تاريخ شبهايي دراز بيدار نشست تا گوشه اي از تاريخ پرفراز و نشيب آن در منظر ديد قرار گيرد. اقوام گوناگون به اين شهر پاي گذاشتند و بسياري هستي اش را سوزاندند و ذخاير فرهنگي اش را قارت كردند و مدارس شكوهمند و پرآوازه اش را ويران نمودندو مردمش رابه تيغ خونچكان جلادان سپردند. برخي نيز به كوشش و همتشان به ذخاير آن افزودند و در راه اعتلاي آن گام برداشتند. گويند نيشابور بيست و سه بار از نقشه ها حذف شده و باز به نيروي همت زنان و مردان خستگي ناپذيرش خال رخ هفت كشور شد. آنجا را شهر قلمدانهاي مرصع نيز گفته اند. زيرا هنگام گذر امام هشتم شيعيان جهان حضرت علي بن موسي الرضا (ع) بيست و چهار هزار قلمدان مرصع در نوشتن حديث پرآوازه سلسلة الذهب در دست دانشمندان به حركت درآمد. نزديك به شش هزار تن از ياران رسول خدا (ص) اقطاب و مشايخ و انديشمندان زير خاك آن چشمه فرو بسته اند. درباره مرتبه علمي آن همان بس كه در تاريخ اسلام تنها نام سي و سه مدرسه ذكر شده است كه بيست و هفت مدرسه آن در نيشابور و چهار مدرسه نيز در جهان گسترده آن روز قرار داشته اند. اينجا در دوره هاي گونه گون زادگاه و مهد و پرورشگاه بزرگاني فعال در زمينه شعر و عرفان و فلسفه و هنر بوده است. مهد بزرگاني كه در فاجعه حمله مغول مردانه ايستادند و با خون خود از شرفشان دفاع كردند. هرچند استخوانهاي نيشابور، اين بار زير فشار دندانهاي نيز مغولان خرد شد.
نيشابور را به زبان عربي «نيسافور» تلفظ مي كنند كه از كلمه فارسي و قديمي «نيوشاپور» به معني كار خوب يا جاي خوب شاه گرفته شده است. اين شهر از آنجا كه بارها به دست خونخواران و ويرانگران بسيار، به تلي از خاك بدل شده و دگرباره سربلند كرده است، بانياني چند داشته است كه از آن ميان، پسر اردشير بابكان را باني نخستين شهر به شمار آورده اند و «شاپوردوم ساساني» را كه در قرن چهارم به تجديد بناي آن پرداخت از ديگر بنيانگذاران آن انگاشته اند.
«ابرشهر» از دگير نامهايي است كه در ابتداي حكومت اسلام به اين شهر اطلاق مي شده و در آثار كهن نگاران گاه از آن به عنوان «ايران شهر» ياد شده است. «ياقوت» جايي نوشته است كه در زمان او (قرن هفتم) اين شهر را «نشاوور» مي گفتند
شهر من , شهري است كه روزگاري نوشاپور , نيوشاپور , نيو شاپور , نيو شاه پوهر , دندي شاپور , نيسافور , نسافور , نشاور , نسايا , نيسايا , نسيه فور , نيكه فور , ابر شهر , اپر شهر , بر شهر , ابه شهر , شادياخ , شادكاخ , و سمن جور , مي شده است , و امروز در گستره جغرافيايي به نام نيشابور خود نمايي ميكند . در نيشابور زندگي ميكنم و عجيب اينكه هرگاه هوايش به نفسم پيوند ميخورد و خويش را ديگر گونه مي يابم , سرشار از ملال به وسعت تاريخ نيشابور مي شوم گويي اندوه سنگين همه آنها كه در اين خاك خفته اند در ذهنم رسوب نميكند . فرياد ارواح خونين و سرگردان را در زواياي ساكت اين شهر مي شنوم . و به همين خاطر بر آن شدم تا اين پيوند ملال آفرين تاريخي را با اين خاك بيشتر و زنده تر و گرم تر بيابم . اين تحفه ناچيز را به نيشابور شهر قلمدانهاي مرصع تقديم مي دارم
درباره خلیفه نیشابوری ، مترجم کتاب
در سراسر کتاب ، دوبار نام (خلیفه نیشابوری) آمده است. یک بار به عنوان محمد بن الحسین الخلیفه النیسابوری (2709) و یکبار هم در اواخر کتاب به صورت احمد محمد بن حسن احمد المعروف بالخلیفه النیسابوری (2788) و چنانکه خواهیم دید اینها دو نفرند.
در هیچ جای دیگر در کتب رجال تا آنجا که جستجو کردم اطلاعی در باب این شخص یا اشخاص نیافتم ولی در یک نسخه خطی از تاریخ یمینی ، تالیف محمد بن عبدالجبار عتبی (350 ـ 431 ) خوشبختانه نکاتی درباره خلیفه نیشابوری آمده است تا حدی تز روزگار و احوال او پرده بر می دارد. از خلال آن نسخه کهن و بسیار نفیس تاریخ یمینی ، که متن آن تبریز به سال 664 و حواشی آن در 717 کتابت شده(1) توانیم اطمینان حاصل کنیم که : اولا شخص به این نام وجود داشته و در اوایل قرن هشتم یعنی در 717 در تبریز بوده است و در هنگامی که اجازه روایت تاریخ عتبی را از محمود بن عمر نجاتی نیشابوری می گرفته است جوانی بسیار فاضل و برجسته و ادیب بوده است.
این نسخه تاریخ عتبی که نسخه ای است بسیار مفرط و کهن برخوردار است از حولشی بسیار فاضلانه و دقیق یکی از ادیبان پایان قرن هفتم و آغاز قرن هشتم ، از مردم نیشابور به نام نجاتی (2)ین نجاتی که درین نسخه ازو به عنوان (الامام المحقق و الحبر المدقق البازل العجل و الفاضل الجزل علامة الدهر افضل العصر ابوعبدالله محمود بن عمر النیسابوری النجاتی آدام الله بقاه و احسن جزاه ) یاد می شود خود اجازه روایت این کتاب و حواشی خویش را برین کتاب و نیز اجازه روایت دیگر کتب ادبی را به محمد بن حسین بن احمد المعروف بالخلیفه النیسابوری می دهد و حواشی این کتاب ـ که اثر نجاتی است ـ همه با خط همین خلیفه نیشابوری در آن نسخه کتابت شده است و در پایان آن این عبارت را می خوانیم : (کتب الحواشی بالخط المنحط کارجل البط علی الشط اضعف عبادالله و احوجهم الی غفرانه محمد بن حسین بن احمد المعروف بالخلیفه انیسابوری. اللهم اغفره و لمن قال آمین )(3)در صفحه بعد پس از پایان کتاب در یک صفحه و چند سطر صورت اجازه ای که نجاتی برای خلیفه نیشابوری نوشته است عینا ثبت شده است. از آنجا که بعضی از خصوصیات زندگی و شخصیت خلیفه از طریق آن عبارات روشن می شود بخشهایی از آن در اینجا نقل می شود.
(یقول ... ابو عبدالله محمود بن عمر النجاتی جعله الله فی الدنیا من السعداء ... : تواضع الامام البحر و الهمام الحبر صاحب الآیات و سابق الزمان المزین بالمعارف العرشیة محمد بن الحسین بن احمد المعروف بالخلیفه النیسابوری متعه الله و ایانا بریعان شبابه و خصایص علمومه و آدابه. استجاز ان یروی عنی (الیمینی ) المنسوب الی السلطان المعظم یمین الدولة ... بعدما قراه علی من اوله الی آخره .... فاجزت له روایتهما (4)خصوصا ً و سایر ما اجازنی الاستاذة من الکتب الادبیة و الدواوین العربیَة عموما ً... ) تاریخ این اجازه ده شب گذشته از جمادی الاولی سال 717 است و محل اجازه شهر تبریز.
از مجموع عبارات اجازه این قدر مسلم می شود که محمد بن حسین بن احمد معروف به خلیفه نیشابوری درین تاریخ یعنی دهم جمادی الاولی 717 در تبریز بوده و در خدمت محمود بن عمر نجاتی نیشابوری از ادیبان برجسته عصر به تلمذ اشتغال داشته است. از توضیحی که نجاتی درباره جوانی او می دهد، می توان حدس زد که وی درین تاریخ ، احتمالا ، در سن حدود بیست سالگی بوده است. ریعان شباب ، که لغتاً به معنی اوج و آغاز آن است ، با حدود بیست سالگی قابل تطبیق است. پس می توان حدس زد که او در آخرین سالهای قرن هفتم و حدود 690 هجری متولد شده است و درین سالها که به کتابت حواشی نجاتی پرداخته یعنی 717 سرگرم فراگیری علوم ادب بوده است. اگرچه تعبیراتی از نوع (الامام البحر ) و (فرید اهل الزمان ) و امثال آن که در عبارات نجاتی درباره او آمده است ، سن و سال او را بیشتر از اینها ممکن است نشان دهد.
از آنجا که حواشی این نسخه را از تاریخ یمینی به خط ابن محمد بن حسین بن احمد معروف به خلیفه نیشابوری است می توان نمونه خط و میزان دقت او را در کتابت یک متن ادبی بسیار فنی دریافت و خود در آخر این حواشی تصریح دارد که تمامی حواشی به خط اوست : « و کتب الحواشی بالخط المنحط ... محمد بن حسین بن احمد المعروف بالخلیفه النیسابوری». (5)
نکته قابل یادآوری این است که کتابت متن اصلی تاریخ یمینی چندین سال قدیمی تر ازین تاریخ است در جمادی الاولی ششصد و شصت و چهار کتابت شده است و ظاهراً سالها و سالها متن بدون حاشیه بوده است تا در 717 بر دست خلیفه نیشابوری آن حواشی بر آن افزوده شده است و این احتمالا هنگامی است که خلیفه نیشابوری متن تاریخ یمینی را نزد نجاتی به درس می آموخته است.
حال که روزگار حیات و حدود سال تولد خلیفه نیشابوری روشن شد با اطمینان خاطر می توان گفت که این نسخه ـ که امروز از تاریخ نیشابور خلیفه در اختیار ماست صورت تغییر شکل یافته ترجمه و تلخیص اوست ، یعنی در فاصله حدود 690 تا 750 که دوره احتمالی حیات خلیفه است و روزگار کتابت این تلخیص که مسلما باید بعد از هشتصد و هشت باشد ، این کتاب دستخوش تغییراتی شده است و در آن بعضی وقایع قرن نهم را نیز وارد کرده اند از قبیل اشارت به زلزله نیشابور در تاریخ یک شنبه آخر جمادی الاول 808.
شاید اگر این متن اصلی تاریخ نیشابور خلیفه روزی در جایی بدست آید با آنچه ما اکنون در اختیار داریم تفاوتهای بسیاری داشته باشد. چنان می نماید که کاتب این نسخه ـ هر که هست ـ به هنگام بازنویسی ضمن کتابت حذف و تلخیصهایی در آن روا داشته است و اطلاعاتی نیز بر آن افزوده است یا کاتب ، این نسخه را از روی چنان متنی ـ که بعد از روزگار خلیفه دست خوش تغییر شده است ـ کتابت کرده است. قدر مسلم این است که کاتب اگرچه خطی تا حدودی خوانا و خوش داشته است اما بسیار بی دقت بوده و به حدی که (روضه) به معنی مزار و باغ را به صورت (روزه ) آورده و احتمالا این تغییرات و اغلاط نتیجه آن بوده است که یک نفر متن را قرائت می کرده و دیگری کتابت و طبعاً به هنگام شنیدن در تشخیص (روضه / روزه) دچار اشتباه می شده است. گذشته از اینها کاتب نسخه در ادب عرب چندان مایه و پایه ای ندارد و غالبا عبارات و شعرهای عربی را غلط و ناقص نوشته و بنادرست اعراب گذاری کرده است. پس تردیدی نیست که متن حاضر با ترجمه خلیفه تفاوتهایی دارد.
از آنجا که یکبار نام تلخیص کننده یا مترجم به عنوان محمد بن الحسین بن احمد المعروف بالخلیفه النیسابوری آمده است و یکبار به صورت احمد محمد بن حسن احمد المعروف بالخلیفه النیسابوری که ظاهراً صورت درست آن احمد (بن ) محمد بن حسین (بن احمد است می توان حدس زد که این تغییرات در تلخیص تاریخ خلیفه بر دست یکی از فرزندان او به نام احمد انجام گرفته است . یعنی تلخیص کننده اصلی که در تبریز ، در اوایل قرن هشتم ، نزد نجاتی به تحصیل ادب اشتغال داشته است نامش محمد بن حسین بن احمد است و این تغییرات بر دست یکی از فرزندان او به نام احمد بن محمد بن حسین بن احمد انجام گرفته است و هم اوست که وقایع را تاریخ 808 کشانده است و این بسیار طبیعی است. اینک به عبارت متن ، بصورت اصلاح شده ما توجه کنید که می گوید : « بعضی احبه ـ که امتثال التماس ایشان واجب بود ـ
در خواست (6) کردند از بنده کمترین احمد (بن ) محمد بن حسین (بن) احمد المعروف بالخلیفه النیسابوری تاب الله علیه ، تا اسامی ، بزرگان ـ که در نیشابور آسوده اند ـ در قلم آورد(7) » ازین عبارت دانسته می شود که آن بخش از کتاب که اتفاقا بسمله و خطبه جداگانه دارد ، افزوده این احمد پسر محمد بن حسین خلیفه است و میان این نوشته و افزوده و آن تلخیص حداقل نیم قرن فاصله است و یادآوری این نکته نیز ضرورت دارد که آنچه در بخش پایانی کتاب به عنوان تلخیص از طبقات الصوفیه سلمی نقل شده است ، احتمالا یا بر دست همین (احمد) پسر محمد بن حسین خلیفه انجام شده است ، یا کاتب این افزوده را بوجود آورده است. بسیار بعید است که تلخیص کننده اولی ، یعنی محمد بن حسین خلیفه که در 717 در تبریز به کتابت حواشی یمینی پرداخته بوده است دست به این کار زده باشد.
در مورد این افزوده که صورت محرف و مغلوطی است از تلخیص طبقات الصوفیه سلمی ـ و ما آن را بر اساس چاپ نورالدین شریبه از طبقات سلمی اصلاح کردیم ـ باید یادآور شوم که ضمیمه این کتاب شدنش گویا به این علت است که اغلب این مشایخ از خراسان و نیشابور بوده اند و تلخیص کننده برای تکمیل بخش مزارات و مقابر آخر کتاب آن تلخیص را بر کتاب افزوده است و به هرحال نوعی ضمیمه طبیعی این کتاب تلقی می شود.
سبک مترجم:
عصر ترجمه یکی از ادوار ضعف نثر پارسی است و مترجم این کتاب بیرون از حوزه تاریخی و فرهنگی خود نمی توانسته است باشد. بنابراین کوششهایی که برای ایجاد صنایعی از قبیل انواع سجع ها و تقابل ها و تضادها را دارد ، چنان با تظاهر به صنعت سازی همراه است که قبل از آنکه بتواند لذتی در خواننده ایجاد کند، از دور فریاد می زند که اینجا می خواهم سجع بیاورم و اینجا قصدم صنعت تضاد یا تقابل است:
1ـ « و برزان جاه .... را از آن معاود مخافت تمام مراجعه کرد و قوی / ضعیف و سخت / سست و حال او نیک / بد شد » . (2726 ) « و به اختلاف احوال سال ، به شتا و مصیف و اتفاق ایام و لیال ، به ربیع و خریف ، صحاری و براری و جبال و طلال آن را مظهر اظهار اجناس ازها و انتشار انواع انوار ساخت.
که تقریبا نیازی به انتخاب نمونه ندارد و در سراسر کتاب این تمایل مترجم به صنعت سازی آشکار است.
پاورقی ها:
1. الیمینی ، للعتبی ، نسخه عزت بک قویون ، شماره 1 فیلم شماره 340 کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران . عکس شماره 6ـ 544 تاریخ کتابت فی الیوم العاشر من جمادی الاولی من شهور سنة اربع و ستین و ستمائه.
2. درباره حمید الدین ابو عبدالله محمود بن عمر نجاتی نیشابوری مراجعه شود به کشف الظنون 1/229 و فهرست کتابخانه مدرسه عالی سپهسالار 2/5 ـ 444 و نیز محیط زندگی و احوال اشعار رودکی 258 و مجله مهر صفحه 230 ، شماره 3 سال پنجم (مرداد 1316 ) بنابر نوشته ابن یوسف در پایان نسخه عروض نجاتی ، موجود در کتابخانه سپهسالار دعای (اصلح الله احواله و حقق آماله ) آمده است که می توان دانست وی تا 738 زنده بوده است.
3. الیمینی ، صفحه 218.
4. کذا.
5. الیمینی ، 218.
6. اصل : درخاست.
7. متن حاضر ، شماره 2788.
عمر خيام نيشابوری
چون مرده شوم خاك مرا گم سازيد / احوال مرا عبرت مردم سازيد
حكيم عمر خيام نيشابوري، از حكما، رياضيدانان و شاعران بزرگ ايران در اواخر قرن ٥ و اوايل قرن ٦ است كه طرز بيان مسلك و فلسفه او تاثير به سزايي در ادبيات فارسي به جاي نهاده و ميدان وسيعي براي جولان انديشه ديگران فراهم كرده است.
به گزارش بخش ادب خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا)، حكيم عمر خيام كه بيشك از مفاخر ملي ايران و از نوابغ فلسفه جهان است، سال ٤٣٠ هجري در يكي از قريههاي نيشابور متولد شد. گفته شده است حكيم ابوالفتح يا ابوحفص عمر ابراهيم خيام كه القابي نظير خواجه امام، حجهالحق، سيدالحكما و فيلسوفالعالم را به او نسبت دادهاند، علاوه بر رياضيات و نجوم، در علم حكمت و تفسير و حديث نيز مهارت داشته است.
در حكايتي آمده است كه روزي خيام بر شهابالاسلام عبدالرزاق پسر ابوالقاسم عبدالله بن علي وزير سلجوقي و برادرزاده نظامالملك وارد شد كه در آن مجلس از اختلاف قرائتها در مورد آيهاي از قرآن سخن ميگفتند كه خيام نيز وجهي از اين قرائتها را بر وجوه ديگر ترجيح داد.
خيام را تالي و پيرو ابوعليسينا در علوم حكمت دانستهاند كه در رسالهاي به نام كون و تكليف كه در سال ٤٧٣ هجري در جواب ابونصر نسوي شاگرد ابنسنا تقرير كرده، از شيخ با عنوان معلم من و افضلالمتاخرين ياد كرده است. قديميترين ماخذي كه از خيام نامي به ميان آورده، كتاب چهار مقاله نظامي عروضي است كه در سال ٥٠٦ در كوي بردهفروشان بلخ او را ديده است.
در ادامه نيز به قولي از خواجه عمر خيام اشاره شده است كه ميگفت: گور من در موضعي باشد كه هر بهاري شمال بر من گلافشان ميكند و نظامي افزوده است كه وقتي در سال ٥٣٠ به نيشابور رسيده، چند سالي بوده كه از وفات او گذشته است.
از همين روايت به مهارت خيام در علم نجوم نيز اشاره ميشود. چنان كه ميگويند در كارهاي بزرگ علمي مانند ترتيب رصد ستارگان و اصلاح تقويم به او رجوع ميكردهاند.
از ديگر كساني كه علاوه بر نظامي عروضي او را در جواني ديده است، ابوالحسن زيد بيهقي است. وي را فردي با ذكاوت نام بردهاند كه در اصفهان هفت بار كتابي را خوانده و در بازگشت به نيشابور آن را كامل املا نموده است. همچنين او را عاشق طبيعت، اما تندخو ذكر كردهاند كه فطرتا مردي بدبين و محتاط بوده و از بحث كردن اجتناب ميورزيده است.
در مورد دوري وي از بحث و مجادله به اين حكايت اشاره ميكنند كه غزالي در باب تعيين جزيي از اجزاء فلك از او سؤالي كرد و خيام در جواب سخن او براي حفظ از نزاع، سخن را به درازا كشانيده است.
مشخص نيست كه به حج رفته است يا خير، اما در مورد مسافرتهايش گفتهاند كه به سمرقند، بلخ، هرات، اصفهان و حجاز سفرهايي داشته است.
در گذشته بيشتر خيام نيشابوري به عنوان رياضيدان و منجم مطرح بوده است كه با همكاري ابوالعباس لوكري و ابوالفتح خازني زيجالسنجري در نجوم را تاليف كرده است.
وي رسالهاي در معراج دارد و خطبه الغراء ابن سينا را به فارسي ترجمه كرده است. از آثار مشهور او در رياضي به رساله جبر و مقابله كه به زبان فرانسوي نيز ترجمه شده است، ميتوان اشاره كرد كه غلامحسين مصاحب در سال ١٣٣٦ آن را ترجمه كرده است.
همچنين كتابهاي رساله في شرح ما اشكل من مصادرات الكتاب اقليدس و كتابي در بيان دستور ارشميدس و ترازوي او براي وزن كردن اشياء با توجه به وزن هر كدام و رسالهي كوتاه در حل مسالهاي جبري با ذكر ٢١ قسم معادله جبري و چند اثر ديگر و شرحالمشكل من كتاب الموسيقي كه جلالالدين همايي آن را ترجمه كرده است نيز از او است. اثري با نام نوروزنامه در منشاء تاريخ و آداب جشن نوروز هم به او منسوب است كه در صحت انتساب آن به خيام ترديد وجود دارد.
همچنين مثلث پاسكال و دو جملهيي نيوتن نيز به او نسبت داده شده است كه قبل از آنان به آنها پرداخته است.
اما اولين جايي كه به خيام شاعر پرداخته ميشود، كتاب عمادالدين كاتب اصفهاني با نام فريدهالقصر است كه سال ٥٧٢ حدود نيم قرن پس از مرگ خيام نوشته شده و در آن از اين حكيم و رياضيدان عاليقدر به عنوان شاعر حوزه خراسان ياد شده است.
خيام در زمان خود بسيار مورد احترام بوده است و ملكشاه سلجوقي او را در مقام ندما مينشانده و خاقان شمسالملوك در بخارا با او برتخت مينشسته است، اما سلطان سنجر به واسطه روايتي كه درباره او ذكر شده، از او بغض و كينه بر دل گرفته است. به واسطه اين روايت، ميگويند در كودكي كه سلطان سنجر آبله گرفته بوده است، خيام به بالين او ميرود و در خواب، مجيرالدوله وزير به او ميگويد كه اين بچه مخوف است و بيماري وخيمي دارد.
از افسانههاي كجول كه براي خيام ساختهاند، دوستي و همشاگردي بودن او با نظامالملك و حسن صباح است كه در جوامعالتاريخ، تاريخ گزيده و روضهالصفا و تذكره دولتشاه نيز آمده است، اما با توجه به اين كه وفات خيام ميان سالهاي ٥٠٦ تا ٥١٧ است و حسن صباح در سال ٥١٨ وفات كرده است و ولادت خواجهنظام الملك نيز در سال ٤٠٨ است، هم سن بودن آنها تنها در صورتي امكانپذير است كه هر سه بالاي صد سال عمر كرده باشند و اين محال است. در مورد رباعيات خيام كه در زمان حاضر به آنها شهرت دارد، بايد گفت: به واسطه تعصب مردم و افكار فلسفي خاص خيام تنها عدهاي از دوستان و نزديكان او ميدانستند كه او شاعر است و رباعيات نيز پس از مرگ او منتشر شده است. در كتاب نزههالارواح شهر زوري از شعر خيام سخن گفته شده كه ٧٠ يا ٨٠ سال پس از مرگ خيام نوشته شده است. همچنين در كتاب مرصادالعباد نجمالدين رازي نيز از دو رباعي او ياده شده است.
با توجه به اين كه محيط اجتماعي قرن پنجم براي جولان افكار فلسفي خاص، به مراتب نامساعدتر از قرن سوم و چهارم بوده و ميدان نيز براي واعظان و محدثان فراختر گرديده است و رواج عقايد تعبدي بازار فلسفه را كساد و تعصبهاي مذهبي به آزادي فكر غلبه داشته، خيام ترجيح داده است از فلسفه خود حرفي به ميان نياورد؛ چنان كه گفته است:
خورشيد به گل نهفت مينتوانم // و اسرار زمانه گفت مي نتوانم
از بحر تفكر سر برآورد خرد // دري كه ز بيم سفت مينتوانم
در خصوص مرگ خيام نيز رواياتي ذكر شده است كه ميتوان گفت حكايت زير از معقولترين آنها است:
در اين باره آمده است كه حكيم الهيات شفا را مطالعه ميكرده و چون به فصل واحد و كثير رسيده، خلالي ميان كتاب گذاشته و گفته است جماعت را بخوانيد تا وصيت كنم، چون اصحاب گرد آمدند، وصيت كرد و نماز خواند. ديگر چيزي نخورد و نياشاميد تا نماز خفتن (عشاء) كه به سجده رفت و دعا كرد: ?اللهم اني عرفتك علي مبلغ امكاني فاغفرلي فان معرفتي اياك وسيلتي ? و جان به جان آفرين سپرد.
از كتابهايي كه رباعيات خيام را ضبط كردهاند، ميتوان به مرصادالعباد، جهانگشاي جويني، تاريخ گزيده، مونسالاحرار و نزههالمجالس كه بعد از مونس الاحرار تحرير شده است، اشاره كرد. خيام از برجستهترين كساني است كه شعر را براي تفكرات فلسفي خود به كار برده است؛ چنان مينمايد كه ضرورت روحي او را به اين كار كشانده است.