بخشی از مقاله
پیامبر اسلام
چكيده
روح جنگجويي در عرب بياباني و تعصب جاهلي وي، ريشه بسياري از جنگها بود. ازدواج خيلي زود و حتي اغلب در سنين هشت، نه سالگي دختر انجام مي گرفت و رضايت پدر و پرداخت بهاي عروس شرط اساسي ازدواج بود.
رسيدگي به كار كعبه و پذيرايي از زوارخانه خدا و تقسيم آن ميان حاجيان بر عهده قريش بود. پيامبر(ص) در هفدهم ربيع الاول- عام الفيل به دنيا آمد. حضرت محمد(ص) هيچ وقت پدر خود را نديد زيرا پدر بزرگوار آن حضرت در بازگشت از سفر شام در يثرب بيمار شد و درگذشت.«حليمه» دايه ي پيامبر (ص)مي گويد از روزي كه محمد(ص) را به خانه خودم بردم ، روز به روز خير و بركت خانه ام بيشتر شد و دارائي و گله ام فزونتر گشت.
پيامبر(ص) با خديجه ازدواج كرد و زندگي جديدش آغاز شد پنج سال بعد كه حضرت محمد سي ساله بود حضرت علي(ع) مولود كعبه به دنيا آمد. پيامبر (ص) در غار حراء مشغول به عبادت مي شد و وقتي كه پيامبر چهل ساله شد خداوند دل او را روشن ن و پاكترين دل يافت و در غار حراء بود كه به امر خدا جبرئيل به او نازل شد و وحي آغاز شد. پيامبر اولين دعوت هاي خود را به صورت علني اعلام كرد و سپس پيامبر دعوت عمومي خود را از قريش شروع كرد اولين كساني كه به دين اسلامايمان آوردند حضرت خديجه(س) و حضرت علي(ع) بودند.
مقدمه
شايد شما بارها از خود پرسيده باشيد كه تاريخ چيست؟ چه فايده اي دارد؟ تايخ اسلام به ما چه مي آموزد؟
تايخ آينه حوادث گذشته است. تاريخ حوادثو زمان را نقشبندي مي كند و جاودان نگاه مي دارد. تكاپوي معنوي گذشتگان با همان تازگي و حيات هميشه در گنجينه تايخ محفوظ است قرنهاي خسته و از راه مانده در بالين تاريخ سر نهاده اند.
و فايده تاريخ آشنايي و اطلاع از حال گذشتگان و شناخت تجربه ها، راهها، روشها، جهشها، تمدنها و ... پيشينيان و دانستن زادن، زيستن و مردن آنهاست. وليكن ما تاريخ را براي درس گرفتن از آن بررسي مي كنيم، به خصوص تاريخ اسلام كه به ما مي آموزد و مسلمين در تنگناها و هنگام سختي ها چگونه بوده اند و در اوج اقتدار اقتصادي و نظامي چه روشي داشته اند ما تاريخي كه درصدد بيانش هستيم تاريخ مظلوميت است زيرا نواي مظلوميت در رواق تاريخ هدايت است نه تاريخ سلطنت و خلافت چرا كه هدف ما پيروي از الگوها و اسوه هاست .
ما از اين تاريخ درس زندگي، درس تقوا، درس اخلاق، درس شجاعت و شهامت، درس روابط داخلي و خارجي و درس برادري و آزادي فرامي گيريم.
فصل اول
سيماي عربستان قبل از بعثت
بخش اول: اوضاع جغرافيايي، اجتماعي و سياسي شبه جزيره عربستان
بخش دوم: اوضاع اقتصادي – جنگ و خونريزي
بخش سوم: زن و خانواده
بخش اول:
اوضاع جغرافيايي ، اجتماعي و سياسي شبه جزيره عربستان
عربستان، بزرگترين شبه جزيره دنياست كه در جنوب غربي آسيا واقع است.
و اطرافش را آبهاي خليج فارس از طرف شرق و درياي عمان و اقيانوس هند از طرف جنوب و درياي سرخ از طرف مغرب فراگرفته است و از طرف شمال، ريگزارهاي وسيعي آن را پوشانده است و به عراق و اردن محدود مي شود.
اين شبه جزيره كه بيش از سه ميليون كيلومتر مربع وسعت دارد ، عموماً صحراست و حاشيه باريكي از زمينهاي آباد و مسكوني ، اطراف آن را فراگرفته است. تقريباً يك ششم مردم عربستان ، شهر نشين بودند كه بيشتر در نواحي جنوب و در شمال و شمال غربي زندگي مي كردند. در حجاز كه يك قسمت از(عربستان سعودي فعلي) است هم شهر مكه ،يثرب و طايف وجود داشت.
ديگر ساكنين عربستان يعني حدود پنج ششم جمعيت آن صحرا نشين بودند
. شهرنشينان عرب هم اخلاق و روحيات خود را از صحرانشيني و نظام قبيله اي گرفته بودند.به جز بعضي از نواحي شمال و نواحي جنوب ديگر سرزمين هاي عربستان كمتر مورد توجه فاتحان بزرگ تاريخ بود، زيرا فتح چنين سرزميني با آن بيابانهاي سوزان و بي آب ، كار بسيار مشكلي بود، چون به سختي مي شد سپاهي را از آن عبو داد وانگهي عربستان نه از نظر اقتصادي چيزي داشت و نه عرب بياباني قابل كنترل و انتظام بود از اين رو منطقه حجاز، استقلال خود را حفظ كرده بود و كمتر تحت تاثير افكار و تمدن ديگران ، قرار مي گرفت.
«گوستان ولو بودن» مورخ فرانسوي ، مي نويسد: اسكندر مقدوني درصدد حمله به مناطق عرب نشين و شام و فلسطين كه از دنيا رفت، پس از وي متصرفانش ميان سردارانش
تقسيم شد.
«آنتي گون» يكي از سرداران وي، پسر خود « دمتريس را به جنگ اعراب فرستاد. وقتي
دمتريس وارد شهرهاي فلسطين شد، اعراب به او چنين مي گفتند: اي امير بزرگ: چرا با ما جنگ مي كني؟ ما، در جايي زندگي مي كنيم كه فاقد كليه وسايل زندگي و محروم از تمام نعماتي است كه اهالي شهرها و قصبات از آن بهره مندند.
ما سكونت در يك چنين صحرايي را به اين جهت اختيار كرده ايم كه نمي خواهيم بنده ي كسي باشيم ، بنابراين ، هداياي ما را قبول كن و برگرد ! و بدان كه عرب ، د.ست صميمي تو خواهد بود و اگر مي خواهي كه اين محاصره را ادامه دهي ، صريحاً به تو مي گوييم:«طولي نخواهد كشيد كه دچار مشكلات و مصيبت هاي فراوان خواهي شد، و هيچ وقت هم نمي تواني ما را مجبور كني كه شيوه زندگي را كه از كودكي با آن مأنوس شده ايم تغيير دهيم، و اگر بتواني از ميان ما اشخاصي را اسير كني، آنها غلاماني بدانديش خواهند بود و هيچ وقت نمي تواند طرز زندگي خود را از دست داده و روش ديگري برگزيند.»
بخش دوم
اوضاع اقتصادي – جنگ و خونريزي
شغل اصلي اعراب ....... دامپروري بود و در آن محيط خشك پيوسته در جستجوي چراگاههاي مناسب بودند تا قبيله به آنجا كوچ كند در بين آنها كشاورزي وجود نداشت و فقط در اطراف مدينه و طائف باغستان هائي آن هم به صورت ساده وجود داشت كه برخي از مردم نيز در آن به كشاورزي مشغول بودند و برخي ديگر در يمن كه درآنجا زراعت و تمدن وجود داشت. سرزمين مكه نيز فاقد توليد بود، نه زمين قابل كشت داشت و نه فراورده هايي كه خود مصرف كنند وبه ديگران عرضه نيز عرضه دارند از اين رو، ساكنان مكه، به كار تجارت اشتغال داشتند و زندگي خود را با وارد نمودن نيازمندي ها از
خارج مي گذراندند.وجود مكه و تقدسي كه در ميان قبائل عرب جاهلي داشت و منطقه حرم كه جايگاه امني بود و آمد و رفت قبايل عرب از نقاط مختلف عرب نشين به مكه ، چه براي پرستش بت هاي خود و چه به منظور شركت در مراسم حج كه در ذي الحجه انجام مي گرفت ، زمينه خوبي براي مبادلات بازرگاني بود تجارت حجاز تقريباً در اختيار مردم قريش ، يعني مردم مكه و اشراف طائف بودند و آنها با فلسطين و شام ( سوريه) در شمال و با يمن در جنوب روابط تجاري داشتند و گاهي هم از راه دريا به حبشه واز راه عراق تا مدائن پايتخت ساساني و شايد داخل ايران سفر مي كردند و حتي با مصر و هند هم روابط تجاري داشتند.
بازرگانان مكه در عربستان به شمال مي رفتند، كه آب و هوايي خوش داشت ، ودر زمستان به جنوب.
به غير از دامپروري ف غارتگري و تجارت كه مخصوص قريش بود ، عده اي از قبايل عرب از طريق حفاظت كاروان هاي تجاري و با راهنمايي كاروان هادر صحرا، درآمدي كسب مي كردند.
جنگ وخونريزي :
گاهي قبايل ،بر سر تصاحب چراگاهها مناسب ، با هم به نزاع برخاسته ، يك جنگ و خونريزي را بين دو يا چند طايفه فراهم مي اوردند .روح جنگجويي در عرب بياباني و تعصب جاهلي وي ، ريشه ي بسياري از جنگ ها بود، همانگونه كه غارت ديگران، خود انگيزه مهمي براي شروع جنگ با ديگر قبايل به شمار مي آمد.
از طرفي قبيله اي كه مورد تجاوز قرار مي گرفت ، حاضر بود براي گرفتن انتقام ، حتي تمام افراد قبيله متجاوز را بكشند . صحرا نشينان عرب مي گفتند خون را جز خون نمي شود.
جنگ ها معمولاً از يك برخورد ساده دو فرد از دو قبيله ، شروع مي شدو گاهي چون
جنگ چهل سال طول مي كشيد تا وقتيكه تقريباً مرد جنگجويي در دو قبيله باقي نمي ماند و با دخالت ديگران كار به صلح مي انجاميد.
اعراب جاهلي براي اينكه آرامشي داشته باشند تا در پناه آن بتوانند به تجارت و خريد و فروش و زيارت و عبادت خود برسند. جنگ و خونريزي را در چهار ماه سال كه عبارتند از : ذيقعده، ذيحجه، محرم و رجب، ممنوع كرده بودند. گاهي مي شد كه خود اين سنت را شكسته و در اين ماه ها جنگ مي كردند.
بخش سوم
زن و خانواده
ازدواج خيلي زود و حتي اغلب در سنين هشت ، نه سالگي دختر انجام مي گرفت و رضايت پدر و پرداخت عروس شرط اساسي ازدواج بود. تعدد زوجات بدون هيچ قيد و شرطي رواج فراوان داشت زن كالايي بود جزو دارايي پدر يا شوهر يا پسر بشمار مي رفت و او را با اموال ثروتي كه باقي مي ماند به ارث مي بردند. از اين رو ازدواج با زن پدر منع قانوني نداشت . البته ازدواج با محارم مثل خواهر و مادر ممنوع بود.
زناشويي در نظام جاهلي اين بود كه مثلاً با مرد ديگري از قبيله ديگر كه زنش همراه او باشد برخورد كندو بر سر بدست آوردن آن زن بجنگد اگر غالب مي شدزن را اسير گرفته و بي هيچ قيد وشرطي او را در زمره ي زنان خود قرار مي دادفساد و فحشاء در جامعه عرب جاهلي رواج زيادي داشت بعضي از قبايل عرب ، دختران خود را زنده به گور مي كردند . آنها اساساً فرزند دختر را مايه ننگ مي پنداشتند و وقتي يكي از آنان را به فرزند د ختري مژده مي دادند از شدت اندوه رخسارش سياه شده و سخت دلتنگ مي شد.
از جمله عللي كه مي توان براي اين پديده بسيار زشت آن دوران ذكر كرد اين است كه
دختر نمي توانست از قبيله دفاع كند.و يا ممكن بود در آينده به دست دشمنان اسير شود.
عرب جاهلي دختران را زنده به گور مي كردند بلكه گاه بعضي از آنان فرزندان پسر را نيز به خاطر ترس از فقر و ناداري مي كشتند.
فصل دوم
در آستانه ميلاد پيامبر(ص)
بخش اول: قبيله قريش
بخش دوم: انتقام
بخش سوم: امدادهاي غيبي
بخش اول : قبيله قريش
محترم ترين قبيله عرب (قريش) بود چون آنها ساكن مكه بودند و توليت كعبه را بر عهده داشتند آنان فرزندان اسماعيل و ابراهيم بودند. مرد نامي قريش (قصي بن كلاب) جد چهارم پيغمبر اسلام توليت كعبه را بر عهده داشت و اين سمت در ميان فرزندان او تا ظهور اسلام برقرار بود . رسيدگي به كار كعبه و پذيرايي از زوارخانه ا... و تقسيم آب ميان حاجيان بر عهده قريش بود.
متوليان كعبه امور مربوط به كعبه و حفظ و حمايت از زائران خانه ا... و مسائل قبيله اي را در شوراي خويش بنام (دارالندوه) به تبادل نظر و مشورت مي گذاشتند.
در ميان قريش تيره بني هاشم از همه شريف تر و نجيب تر بود. هاشم ، چهره درخشان قريش بود. عقل و ادراك وهوش و استعداد زائد الوصفي داشت در مردم داري مهمان نوازي و دستگيري از مستمندان بي نظير بوداز كارهاي برجسته هاشم اين است كه قريش را به كار تجارت واداشت ، برقراري سفرهاي تجاري در تابستان و زمستان از ابتكارات او براي مردم مكه بود او به منظور بازاريابي شخصاً با امير اردن پيمان بازرگاني بست تا تجارت عرب آزادانه در قلمرو او رفت وآمد كنند . عرب به هاشم لقب (سيد) يعني آقا داده بود. پس از وفات هاشم برادرش (مطلب) به سروري قريش رسيد و بعد از مطلب فرزند هاشم به نام (شيبه) كه عبدالمطلب مشهر بود در زمان رياست عبدالمطلب كه نام ترين و عاقل ترين فرد عرب حجاز به شمار مي رفت چاه زمزم توسط او دوباره حفر گرديد او در اين حفاري يك شمشير و دو آهوي طلائي پيدا كرد و آن را وقف كعبه نمود اين عمل بر اعتبار عبدالمطلب افزود.1
عبدالله عزيزترين پسر عبدالمطلب بود و نزد وي احترام فراواني داشت عبدالمطلب با علاقه زيادي كه به فرزندش عبدالله داشت درصد برآمد تا دختري نجيب و شريف را به همسري وي در آورد.
از اين رو آمنه دختر وهب را كه دختري باتقوا و نجيب و از خانواده اي شرافتمند بود براي عبدالله خواستگاري كردو عبدالله در 24 سالگي با ازدواج فصل جديدي از زندگي را به روي خود گشود و شبستان زندگي خود را با داشتن همسري مانند آمنه روشن ساخت پس از چندي عبدالله با يك كاروان تجاري براي تجارت به شام سفر كرد.
مدت ها سلطنت يمن در دست بني حمير بود تا نوبت به ذونواس رسيد وي دست از بت پرستي برداشت و به دين يهود گراييد ذوانوس در يهود متعصب شد و به تحريك يهوديان به ................. رفت و مردم را به دين يهود دعوت كرد وقتي سر پيچيدند خندقي حفر كرد و آتشي در آن افروخت و دستور داد مسيحيان را در آنت انداختند و اگر بعضي را به آتش نسوزاندند با شمشير كشته و اعضاي بدنشان را قطع كنند بدين ترتيب مسيحيان را قتل عام كرد جمع كشته شدگان اين ماجرا بيست هزار تن نوشته اند اين حادثه دردناك 89 سال پيش از هجرت اتفاق افتاد.1
بخش دوم
انتقام
بدنبال اين كشتار بي رحمانه يكي از مسيحيان كه جان سالم به سر برده بود به دربار امپراتور روم (يوسينيانوس) در قسطنطنيه رفت و از او خواست كه از ذونواس انتقام بگيرد روم از يمن فاصله زيادي داشت از اين رو امپراطور به نجاشي پادشاه حبشه نامه نوشت و او را به جنگ با ذوانوس مأمور ساخت پادشاه حبشه مسيحي بود و با روم شرقي مناسبات دوستانه داشت . نجاشي سپاهي به فرماندهي (.......) فرستاد وي جنگيد و يمن را به تصرف درآورد و حاكم يمن شد تا پس از چندي كه ابرهه يكي از سپاهان حبشه او را كشت و به جايش نشست.
ابرهه مسيحي متعصبي بود كه درست در جهت سياست روم وحبشه گسترش و پيشرفت
مسيحيت را سرلوحه برنامه خود ساخته بود و هر مانعي را در اين راه سركوب مي كرد او مي كوشيد تاهمه مردم يمن و ساير نقاط عرب آن زمان مسيحي شوند و براي اين مكنظور كليساي بسيار زيبا و با شكوهي به نام (قليس) در صنعا بنا كرد و دستور داد كه از اين پس مردم به جاي زيارت زيارت قليس بروند .
بي توجهي مردم به اين كليسا و اهانت يكي از عرب ها به آن خشم ابرهه را برانگيخت و سوگند ياد كرد كه خانه كعبه را ويران كند ابرهه با حمله به مكه مي توانست سرتاسر شبه جزيره عربستان را به هم پيوند داد زير نفوذ خود درآورد و از آنجا به شمال عربستان رفته و به نيروهاي روم پيوسته و با نيرويي آماده اي كه داشت در اختيار روم قرار گيرد و به ايران حمله كند شايد هم روم ابرهه را واداشته بود تا به مكه حمله كند فتح مكه هر چند انگيزه مذهبي داشت اما بيشتر مربوط به نفوذ روم و مسيحيت در سرزمين عربستان بود كه اگر اين امر تحقق مي يافت پيروزي سياسي اقتصادي مهمي براي روم بود چرا كه تمام مناطق عربي زير نفوذ مسيحيت قرار مي گرفت و از آنجا پايگاهي براي حمله به ايران داير مي گرديد.
ابرهه سپاهي را با هشت فيل مهيا ساخت و راهي مكه شد و مصمم شد خانه كعبه را ويران سازد. وقتي به نزديكي مكه رسيد گروهي را فرستاد كه هر چه بر سر راه خود مي ديدند غارت كنند از جمله دويست هزار شتر از عبدالمطلب بود كه از بزرگان قريش به شمار مي رفت. سپاه ابرهه در نزديكي مكه اردو زده و يكي از سرداران خود به نام حناطه را مأمور ساغت كه پيام وي را به پيشواي قريش برساند و به او چنين خطاب كرد( قيافه واقعي ويران ساختن كعبه در نظرم مجسم مي شود و مسلماً قريش از خود مقاومت نشان خواهند داد ولي براي اينكه خون آنان ريخته نشود راه مكه را پيش مي گيري و به بزرگ قريش مي گويي هدف من ويران كردن كعبه است از تعرض مصمون خواهند ماند.)
او به مكه آمد و سراغ بزرگ قريش را گرفت او را به خانه عبدالمطلب راهنمايي كردند عبدالمطلب پس از شنيدن پيام ابرهه گفت: ما هرگز در مقام جنگ و مبارزه بر نخواهيم
آمد كعبه خانه خداست خحدا هر چه صلاح بداند همان را انجام خواهد داد سردار ابرهه از منطق و مسالمت آميز بزرگ قريش كه از يك ايمان دروني حكايت مي كرد اظهار خوش وقتي كرد و درخواست نمود موافقت كند و همراه وي به اردوگاه ابرهه برود .
وي با تني چند از فرزندانش به سوي لشگرگاه روانه شد متانت و بزرگي پيشواي قريش مورد اعجاب و تعظيم ابرهه قرار گرفت تا آنجا كه از تخت فرود آمد و دست عبدالمطلب را گرفت و در كنار خود نشانيد .
سپس با كمال ادب از عبدالمطلب سؤال كرد كه چرا به اينجا آمده است چه خواهشي دارد؟ وي در پاسخ چنين گفت: شتران تهامه و از جمله دويست شتر كه به من تعلق دارد مورد دستبرد سپاه تو قرار گرفته اسن خواهش من اين است كه دستور دهي آنها را به صاحبانشان برگردانند. ابرهه گفت :
سيماي نوراني و درخشنده ات تو را يك جهان در نظرم بزرگ نشان داد ولي درخواست كوچك و ناچيزت در اين هنگام كه من براي ويران كردن معبد نياكانتو آمده ام از عظمت و جلالت تو كاست من توقع داشتم از من بخواهي كه كعبه را ويران نكنم . عبدالمطلب پاسخ داد:
من صاحب شترانم و خانه را نيز صاحبي است كه از هر گونه تجاوز به آن جلوگيري مي كند (ابرهه) سري تكان داد و با قيافه مغرورانه گفت:
در اين راه كسي قدرت ندارد مرا از هدفم باز دارد سپس دستور داد شتران غارت شده را به صاحبان آنها رد كند.
قريشيان با بي صبري در انتظار عبدالمطلب بود كه از نتيجه مذاكرات او با ابرهه آگاهي يلبند .عبدالمطلب هنگامي كه با سران قريش مواجه شد گفت: هر چه زودتر با دام هاي خود دره و كوه پناهنده شويد تا از هر گونه گزند و آسيب در امان باشيد طولي نكشيد كه همه مردم خانه هاي خود را ترك كرده و به كوه ها پناه بردند.
بخش سوم
امداد غيبي
بامدادان ابرهه و قواي نظامي وي آماده حركت به سوي مكه شدند چيزي نگذشت كه خداوند پرندگاني از دريا به سوي آنان فرستاد كه چون پرستو بودند با هر پرنده سه سنگ ريزه بود همانند نخود و عدس ، يكي در منقار و دو ديگر در پاها كه به هر كس اصابت ميكرد هلاگ مي شد سپاهيان ابرهه از ترس راه گريز را در پيش گرفتند ولي به هر جا رسيدند هلاك شدند و خداوند سيلي خروشان فرستاد كه همه را به دريا ريخت.
خود ابرهه نيز چون ديگران از اين حمله ناگهاني مصون نماند و انگشتانش يكايك مي افتاد و جاي آنها چرك و خون بيرون مي زد. او روانه صنعا شد و چون به آنجا رسيد ،مرد.
آري شامگاه لشگري آماده حمله و هجوم به خانه خدا بود و صبحگاه سيلي خروشان باقيمانده آنان را به دريا ريخت.1 اين واقعه 53 سال قبل از هجرت رخ داد و اين سال به عام الفيل موسوم گشت.
آمنه نيز چون ديگرمردم كه همراه خانواده عبدالمطلب از ترس كشتار و اسيرگيري سپاه به قله هاي كوه پناه برده بود خداوند با فرستادن آن بلاي عظيم بر سر سپاه مهاجم بيگانه آن وجود بزرگواري را كه در شكم داشت حفظكرد و آمنه به اتفاق خويشاوندان بسلامت از قله كوه به شهر و آشيانه خود بازگشت.
دو ماه بعد در هفدهم ربيع الاول – عام الفيل- يگانه ثمره آن ازدواج فرخنده به دنيا آمد . پسري به نام محمد(ص) هنگام ميلاد رسول خدا (ص) ، اتفاقات عجيبي بوقوع پيوست ، از جمله ايوان (كسري) لرزيد و سيزده يا چهارده كنگره آن فرو ريخت ، درياچه ساوه فرو نشست آتشكده فارس خاموش شد با آنكه هزار سال بود خاموش نشده بود و بت ها به رود درافتاد موبدان و انوشيروان خواب هاي وحشتناكي ديدند.
آن حضرت ختنه شده و ناف بريده به دنيا آمد وگفت: الله اكبر والحمدالله كثيراً سبحان الله
بكره و اصيلا1 . حضرت محمد (ص) به دنيا آمد ولي هرگز پدر خويش را نديد . زيرا پدر بزرگوار آن حضرت د ربازگشت از سفر شام در يثرب بيمار شد و درگذشت.
وقتي كارواني كه عبدالله با آن به سفر رفته بود بازگشت همسفران او گفتند: كه در بازگشت عبدالله بيمار شده و نزد اقوامش در يثرب توقف كرده است. اين خبر آثار تأثر و اندوه در آمنه پديدار شد و اشك در چشمانش حلقه زده عبدالمطلب فرزند خود «حارث» را مأمور كرد كه به يثرب رود و عبدالله را با خود بياورد ، وقتي وي وارد شهر شد، اطلاع
يافت كه برادرش عبدالله يك ماه پس از حركت كاروان به واسطه ي بيماري درگذشته است .
آنچه از عبدالله باقي ماند پنج شتر، يك رمه گوسفند و يك كنيز به نام (ام ايمن) بود كه بعدها پرستار محمد (ص) شد.2 آري پيامبر اكرم(ص) از همان كودكي يتيم گشت وليكن خداوند پناهش داد.