بخشی از مقاله
اخلاق کاربردی و حسنه
مقدمه و تاريخچه
بىشك يكى از غنىترين و پرمايهترين مباحث و مصاديق علمى و فرهنگى در تاريخ و فلسفه تعليم و تربيت، تإليفات و آثار اخلاقى و تربيتى بزرگان انديشه و علم كشورمان است كه از منابع فلسفى و حتى ادبى نشإت گرفتهاند.
اين آثار و نوشته ها در فرازهايى خاص از تاريخ اجتماعى و سياسى كشور همواره تلاش داشتهاند تا تعادلى در روح و حركت پرفراز و نشيب جامعه و افراد آن فراهم سازند، تا بتوانند مانع و سدى در برابر نابسامانىها و تشتت حاكم بر نفس افراد و ارزشهاى جامعه باشند.
به همين منظور كتب اخلاقى از بالاترين سهم و حساسترين وظيفه، در اين زمينه برخوردار بودهاند. اين معنا در آثار ادبى اين مرز و بوم نيز به وفور ديده مىشود. ادبا در قالب نثر و نظم آثارى مثل گلستان، بوستان، مثنوى، ديوان حافظ و... به رشته تحرير در آوردهاند كه بر همه آنها يك سياق فلسفى و اخلاقى حاكم مىباشد، و به نوعى نمايان گر ديدگاهها و راه بردهاى اخلاقى و تربيتى، تاريخى و فلسفه اجتماعى زمان خود نيز مىباشند.
كتاب ارزشمند معراج السعاده از جمله آثار و منابع اخلاقى تربيتى و هم چنين ادبى و فلسفى است كه تحت تإثير اين طيف تاريخى و فلسفه اجتماعى و سياسى و فراز و نشيبهاى حاكم بر آن، توسط عالم ربانى «ملا احمد نراقى» در اوايل قرن سيزدهم هجرى به رشته تحرير درآمده است در اين كتاب تلاش براى تعادل روح و فرهنگ خسته جامعه و نفس متزلزل انسان آن روز به چشم مىخورد.
معراج السعاده يكى از آثار علامه «ملا احمد نراقى» مىباشد به تعبيرى در جهت تكميل كتاب «جامع السعادات» تإليف علامه «ملا مهدى نراقى» پدر بزرگوار ملا احمد، نگارش يافته است. [1] بعضى محققان آن را ترجمه كتاب جامع السعادات نيز مىدانند. [2]
محتواى معراجالسعاده
كتاب معراجالسعاده از نظر محتوا و مطالب به پنج باب تقسيم مىشود كه هر باب داراى فصول، مقام، صفات و مقاصدى به شرح زير است:
باب اول: در بيان مقدمات نافعه و مشتمل بر ده فصل است؛
باب دوم: در سبب بدى اخلاق و بيان قواى نفس و در آن هشت فصل است؛
باب سوم: در بيان محافظت اخلاق حسنه از انحراف و معالجات كليه اخلاق رذيله و در آن سه فصل است؛
باب چهارم: در تفصيل اخلاق حسنه و ذميمه و فوايد و مفاسد آنها و كيفيت كسب اخلاق حسنه و معالجه اخلاق رذيله و اين باب مشتمل است بر پنج مقام، كه،
مقام اول: در چهار فصل؛
مقام دوم: در دو مطلب و هر مطلب در فصولى و صفات متعدد؛
مقام سوم: نيز مشتمل بر بيست و يك صفت و فصول مربوط به آنهاست؛
مقام چهارم: در دو مطلب و نه صفت و فصول مربوط و در مقام پنجم سى و سه صفت و براى هر يك فصول متعددى مىباشد؛
باب پنجم: نيز در بيان مراتب اطاعت و عبادت و كيفيت و آداب و شرايط آن و در آن هفت مقصد است، كه بعضى از مقاصد به فصولى تقسيم شده است.
چاپهاى معراج السعاده
از زمان نگارش معراجالسعاده تا كنون، اين كتاب چندين نوبت چاپ شده و در دسترس طالبان معرفت و اخلاق قرار گرفته است.
آن طور كه مشخص است نسخ اوليه به صورت دست نويس و چاپ سنگى و بدون رعايت فهرست و شناسنامه كتاب در اختيار جويندگان معرفت بوده است. در زير به نسخههايى كه در اختيار قرار گرفته است اشاره مىشود:
يكى از نوبتهاى نشر كتاب در سال 1388 هجرى قمرى در تهران و توسط انتشارات اسلاميه در 299 صفحه و به صورت چاپ سنگى انتشار يافته است. از جمله چاپهاى ديگر، چاپ در سال 1332 هجرى شمسى توسط انتشارات محمد على علمى مىباشد كه به صورت افست و به خط نستعليق و در 594 صفحه منتشر شده است.
موسسه انتشارات رشيدى معراجالسعاده را در دو نوبت چاپ كرده است كه يكى از نوبتها، بدون ذكر تاريخ انتشار و در نوبت دوم، سال 1361 تحت عنوان چاپ دوم به طبع رسانده است.
در تاريخ 1351 هجرى شمسى، كتاب معراجالسعاده توسط موسسه مطبوعاتى على اكبر علمى در 462 صفحه به چاپ رسيده است كه نسبتا از شناسنامه كتاب، فهرست مطالب، مقابله و تصحيح و يادداشت و كيفيت چاپ نسبتا مطلوبى برخوردار مىباشد.
لازم به ذكر است كه اكثر چاپهاى اشاره شده از مطلوبيت نشر سال 1351 برخوردار نبودهاند. به نظر مىرسد اين اثر، اخيرا توسط انتشارات جاويدان با آخرين اصلاحات و كيفيت مطلوب ترى تجديد چاپ گرديده است.
جايگاه تاريخى و فلسفى كتاب
انسان در طول تاريخ همواره دو ديدگاه شناختى و فلسفى را در نظر داشته است و به دو نيرو و صفت خير و شر و يا نيكى و بدى اعتقاد داشته است. كنترل و هدايت و يا تشديد و سركوب اين دو نيرو در مباحث و آثار اخلاقى به وسيله صفت اعتدال و يا ميانه روى، از زمان ارسطو، به بعد مورد توجه قرار گرفته است. در واقع صفت اعتدال و ميانه روى، در برنامه اخلاق و سير و سلوك تربيتى
تمامى مكاتب اخلاقى و فلسفى به نوعى پذيرفته شده است، بويژه پس از ارسطو كه اولين بار به صورت كاربردى استفاده شده است، هم چنين در فلسفه اسلامى نيز جايگاه ويژهاى دارد.
صاحب معراج السعاده نيز در شروع مبحث خود و در خصوص حقيقت آدمى و لزوم شناخت اين حقيقت، كه در نفس انسان متبلور است، به اين صفت (اعتدال) هم در ماهيت و هم در عمل توجه خاص دارد، و به نوعى آن را با فلسفه شناختى و عملكرد اخلاق اسلامى مرتبط مىسازد.
مولف، در اين اثر ماهيت و ذات انسان را غير جسمانى و در قالب نفس مجرد مىداند و در عي
ن حال آن را تلفيقى از جنبههاى مثبت و منفى، در زمينه افعال خوب و بد يا خير و شر نيز ترسيم مىنمايد.
اگر به زمان نگارش كتاب توجه كنيم، مى بينيم كه اين طرز تلقى از مباحث نظرى و عملى در اخلاق، بى تإثير از اوضاع تاريخى، اجتماعى، سياسى و شرايط تفكر فلسفى آن روزگار نبوده است.
استاد «محمد رضا مظفر» در مقدمهاى بر كتاب «جامع السعادات» در تشريح اوضاع سياسى، فلسفى و اجتماعى زمان مولف كتاب كه مقارن زمان ملا احمد نيز مىباشد، چنين مىنويسد:
در اين زمان، دو حادثه غريب و فوقالعاده در قلمرو سلوك دينى رخ نمود،
نخست: جنبش صوفيه كه به زياده رويها و غلو و مبالغه فرقه كشفيه انجاميد و،
دوم: حركت فرقه اخباريه. اين دومى (فرقه اخباريه) در اين قرن، سلطه و سيطرهاى نيرومند بر جريان مطالعه و تفكر و درس و بحث پيدا كرد و صريحا همگان را به توجه به خود فرا مىخواند، تا آن جا كه طلاب علوم دينى در شهر كربلا كه آن روز بزرگترين مركز علمى در ميان شهرهاى شيعه نشين بود در اين باره افراط و غلو به خصوصى نشان مىدادند و تإليفات دانشمندان علم اصول را جز با دستمال برنمىداشتند، از ترس اين كه مبادا دستشان با لمس كردن حتى جلد خشك آنها نجس شود.
در حقيقت در اين قرن روحيه علمى بسيار به سستى و فتور گراييد... اين سستى و كساد بازار علم و سركشى حركت تصوف از يكسو و جنبش اخباريه از سوى ديگر مخصوصا در اين قرن، انسان را به شگفتى و تفكر مىخواند...
با اين كه ما به اسباب و علل اين وضع و حال شناخت كافى نداريم، به احتمال قوى مهم ترين اسباب و عواملى كه مىتوانيم با اطمينان اظهار كنيم، وضع سياسى و اجتماعى بلاد و سرزمينهاى اسلامى در آن قرن بوده است، از قبيل جدايى و بىنظمى شهرها و اختلال امنيت در اطراف آنها، و جنگهاى خانمان سوز بين ايران و دولتها، به خصوص بين دو حكومت ايران و عثمانى و بين دو حكومت ايران و افغان، اين جنگها كه اكثرا صبغه دينى داشت، همگى اسباب اضطراب و نگرانى در افكار و تمايلات و موجب ناتوانى روحيه معنوى عمومى بود».
وى سپس ادامه مىدهد:
«اين مسايل باعث شد كه ارتباط رجال دين با زندگى واقعى و... نيروهاى مسلط بر زمان ضعيف شود و بگسلد، و اين امر بر حسب عادت به بىميلى و زهد افراطى در همه شوون زندگى و نااميدى از اصلاح منجر مىشود و از اين جا حركت تصوف پديد مىآيد، و در اين موقع وضع باشكوهى به خود مىگيرد و فلسفه اشراقى اسلامى كه رانده و سركوب شده بود دوباره جان مىگيرد و ياران
نيرومندى، نظير «مولى صدرالدين شيرازى» متوفى در سال 1050 و امثال و پيروان او، پيدا مى كند و در انديشههاى فلسفه اشراقى غلو و مبالغه مىشود به علاوه طريقه تصوف تكيه گاهى در قدرت مسلط آن زمان يعنى سلطنت صفويه مىيابد كه برپايه دعوت به تصوف برپا شد و همواره آن را تإييد و تقويت مىكرد.
از سوى ديگر اين حركت تند و غلوآميز عكسالعملى در پىدارد، و آن اين است كه مردم يكسره از اعتماد به عقل و تفكر فلسفى روى مىگردانند و در هر چيزى راه تعبد به ظواهر شرع، به معناى [ بسنده ] كردن به اخبارى كه در كتابهاى مورد وثوق وارد شده، پيش مىگيرند، آن هم با جمود بر ظواهر آن اخبار و آن گاه مبالغه و زياده روى در اين ادعا كه همه آن اخبار، با همه اختلافى كه در آنها هست، قطعا از جانب معصوم صادر شده است.
پس در غلو از اين هم فراتر رفته مىگويند، كه ظواهر قرآن را به تنهايى بدون رجوع به اخبارى كه وارد شده نبايد اخذ كرد. پس از اين علم اصول را به كلى رد مىكنند به اين ادعا كه همه مبانى آن عقلى است و مستند به اخبار نيست و در هيچ چيز اعتماد و تكيه به عقل روا نيست و آن گاه اجتهاد و جايز بودن تقليد را رد و انكار مىكنند. بدين گونه انديشه فرقه جديد اخباريه پديد آمد و...».
«استاد مظفر» سپس به جبهه گيرى «شيخ وحيد بهبهانى» در آغاز قرن سيزدهم در مقابل اخباريون، به عنوان فردى كه در علم اصول تطورى ايجاد مىكند و آن را از جمود و ركودى كه قرن ها بر آن گذشته است خارج مىنمايد، اشاره مىكند.
پس براساس اين مقدمه و شرحى كه بر زمان نگارش كتاب جامع السعادات تإليف مولى مهدى نراقى (پدر بزرگوار مولى احمد) گذشته است معلوم مىشود كه مولى احمد نيز در طيف فكرى و فلسفى نزاع ميان اصولى و اخباريون و نيز نهضت تصوف قرار داشته است، و به دليل جدايى و بيگانگى مردم از اخلاق نظرى، مردم را به اعتدال و ميانه روى در روند اخلاقى و منش تربيتى خاصى، مبتنى بر تفكر و شناخت عقلى و اصولى، ارشاد مىنمايد.
در واقع، جامعه منفعل و بىسازمان آن زمان، به راهنمايى احتياج داشت كه آن را كمى به تعادل و نظم نزديك كند و اين ضرورت حياتى را ملا احمد نراقى، هم در درون پرآشوب مردم آن زمان و هم در اوضاع اجتماعى حاكم مشاهده و درك مىكرد و اين مىتوانست انگيزه خوبى براى نگارش كتاب «معراج السعاده» باشد.
آن چه كه جايگاه فلسفى معراج السعاده را ممتاز مىسازد، توجه به عنصر شناخت و تكيه و اعتماد به عقل و استدلال است. همين امر نيز زمينه ساز تفكر فلسفى و شناخت مبادى اخلاقى براى نگارش كتاب قرار گرفته است.
روش علمى و طبقهبندى عناصر و مفاهيم در اين كتاب از نظريه قديمى و فلسفى ناشى مى شود، جدا كردن و در مقابل هم قراردادن جسم و روح يا تن و ذهن و تن و جسم را همواره بستر كشمكش روح و يا نفس، در ارتباط با چهار نيرو و يا قواى اربعه در نظر مىگيرد.
در نگرش اخلاقى و تربيتى كتاب، از بعد شناختى و فلسفه وجودى انسان، مىتوان نفس را به عنوان تنه اصلى شناخت انسان در نظر گرفت كه معراج السعاده، قوا و صفات اربعه از شاخههاى اصلى ا را در مصادر نيكى و فضايل و سپس بدى و رذايل تشريح مىنمايد و در واقع به يك رابطه علت و معلولى در اين زمينه اشاره دارد و آنها را با دو وجه لذت و الم در انسان و مفاسد و فوايد بيمارى و صحت نفس مقايسه مىكند، و مهمتر اين كه راه مبارزه با صفات رذيله و تقويت صفات فاضله را، شناخت شرافت انسان مىداند.
در واقع مىتوان گفت بحث اخلاقى كتاب به نوعى آشتى دهنده نقطه نظرات مكاتب و مباحث فلسفى تندرو و محافظه كار نيز مىباشد كه قرنها بر فلسفه اسلامى حاكم بودهاند و در نهضتهاى اخبارى، كشفى و تصوف و... كه به آنها اشاره شده است به اوج خود رسيدهاند و انگار در نظرگاه كتاب، تلاش بر تعديل و هدفمند كردن آنها قرار داشته است و اين خود بىتإثير از نهضت فلسفى «حكمت متعاليه ملاصدرا» و اثر آن بر نظريات «مولى احمد» نيز نبوده است، گرچه بارقههاى تفكر اشراقى كاملا در سياق فلسفى كتاب مشهود است.
جايگاه اخلاقى و تربيتى كتاب
معراج السعاده را مىتوان از جمله آثار اخلاقى و تربيتى محسوب كرد كه با ارايه يك مجموعه و ديدگاه شناختى و دستورالعملهاى تربيتى، تلاش در شناساندن انسان به عنوان موجودى متشكل و هدفمند دارد و سعى دارد تا با شناخت عناصر اين مجموعه متشكل، رابطه اين عناصر را ضمن ارايه تإثير سلسله مراتبى بر يكديگر، بر مخاطبين خود بازشناساند.
اين مسير و خط سير معرفت، بر خويشتن شناسى و سپس خداشناسى تكيه مىكند و اين خود يكى از نكات مثبت تربيتى مىباشد كه انگيزهاى مضاعف را در وجود انسان به عنوان يك عنصر فعال و نه صرفا منفعل در نظر مىگيرد.
اين اثر را مىتوان به منزله پلى در نظر گرفت كه طرز تفكر و ديدگاه سنتى در نظريات تربيتى را به طرز تفكر جديدتر و پوياتر پيوند مىزند و بىشك اين از تغيير روش تفكر فلسفى آن زمان نيز نشإت گرفته است.
يكى از نكات بسيار مهم در معراجالسعاده، توجه به تربيت همراه تعليم و يا به عبارتى آموزش و پرورش است، كه در مسير خودسازى و سير و سلوك اخلاقى، آنها را لازم و ملزوم هم ديگر مى داند و اين شروع همان تفكر نوينى است كه تعليم و تربيت جديد نيز آن را در نظر مىگيرد و مىتواند به واسطه آن براى علم اخلاق و كلا علوم تربيتى، هدف، برنامه، روش، محتوا و ارزشيابى علمى داشته باشد.
از طرف ديگر، توجه
به ضرورت شناخت نفس، مىتواند به انسان بفهماند كه او در يك چارچوب قانونمند از نظر شرايط و عوامل جسمى و روحى قرار دارد و نيز تحت شرايط متعادل و غيرمتعادل محيط پيرامونش، مجرى و مسوول اعمال خويش و موثر بر شرايط خود نيز مىتواند باشد. تا آن جا كه پيام اخلاقى كتاب، مبارزه مداوم انسان با دو «خود» علوى و سفلى مىباشد و ماهيت رفتار او، نتيجهاى است كه از اين مبارزه، شخصيت، منش و سلوك اخلاقى فرد را تحت تإثير دارد و آن را شكل مىدهد.
شايد يكى از مشكلات كتاب در زمينه استناد به مصاديق اخلاقى و شواهد تجربى، عدم دقت در استناد به منابع معتبر و نيز عدم توجه كافى به اقوال بزرگان و صاحب نظران به صورت موردى و وسيع مىباشد. به طورى كه اين ضرورت، بيشتر با آوردن اشعار در متن كتاب و در تإكيد بر مباحث خاص، ترميم گرديده است.
هم چنين در استناد به روايات، توجه و دقت كافى به اصالت و مصادر واقعى روايات نشده است، كه البته ماهيت و هدف اخلاقى و تربيتى كتاب را خدشهدار نمىكند، بلكه آن را در اين مسير آسيب پذير مىسازد. گرچه استناد مستقيم به آيات به منظور تنفيذ مباحث اخلاقى از نكات مثبت اين كتاب محسوب مىشود.
معراجالسعاده در عين توجه به جامعيت صفات و آثار و تبعات مترتب بر آن در انسان، آنها را در يك روند تربيتى و اخلاقى، مستلزم درجات ذاتى و تقدم و تإخر ارزشى نيز مىداند، كه همه در طيف شناخت انسان مىتوانند متعادل و سودمند باشند و در سايه جهل مىتوانند از عوامل زيان و عدم تعادل به حساب آيند.
مقايسه با ديگر آثار اخلاقى
معراج السعاده را مىتوان با ديگر آثار اخلاقى و تربيتى زمان خود و يا بعد و قبل از آن، از ابعاد تاريخى، فلسفى، اخلاقى و حتى ادبى مقايسه قرار داد. بديهى است هر يك از آثار اخلاقى، بويژه پند نامهها و آثار ادبى قرون و اعصار گذشته، ضمن داشتن سياق فلسفى، تاريخى و ادبى خاص، همه در موضوعيت داشتن مباحث اخلاقى و بويژه اخلاق عملى اشتراك دارند. ضمنا هر يك از اين متون را مىتوان در ابعاد ادبى، اخلاقى و فلسفى بررسى كرد.
در اين مقاله، تحليل و مقايسه تمامى ابعاد فوق، از حوصله بحث خارج و ضرورى به نظر نمىرسد. اما آن چه از بعد تاريخى مىتواند مورد نظر ما باشد، اين است كه معراج السعاده نه يك اثر جدا تنيده شده و جدا بافته از ديگر آثار مشابه اخلاقى؛ از جمله «كيمياى سعادت» امام محمد غزالى، «قابوس نامه» وشمگير، «گرشاسب نامه»، «مرزبان نامه»، «سياست نامه»، «گلستان»،
«بوستان» و... مىباشد، بلكه در امتداد و مكمل آنهاست و به فراخور زمان خود، مطالب اخلاقى (كه در آثار قبلى بيشتر با انگيزههاى خاص زمان خود نگاشته شده است) را بيشتر با انگيزههاى مذهبى و فلسفى و نيز متإثر از آن آثار به رشته تحرير در آورده است.
مخاطبين بعضى آثار اخلاقى پيش از معراج السعاده بيشتر فرزندان و حيوانات بوده اند (پندنامهها، مرزبان نامه، كليله و دمنه و...) و اين بر مىگردد به اين كه هنوز تفكر اجتماعى و برداشت اخلاقى در طبقات ممتاز و حكما و حتى عامه مردم، به صورت طبقاتى و متإثر از اخلاق افلاطونى بوده است. به طورى كه آموزش اخلاقى در كنار آموزش حكمت، فلسفه، رياضى و... درون گروهى بوده است.
در معراج السعاده ما اين ارتباط غيرمستقيم را كمتر مىبينيم، بلكه نگارنده خطاب به تمام مردم تلاش كرده است، تا همه را از جايگاه اخلاقى و شخصيتى خود آگاه سازد، و اين نكته «معراج السعاده» را به صورت يك اثر عمومى و نيز كاربردى نزد عموم مردم متجلى ساخته است.
در نگاهى كوتاه به محتواى اين اثر اخلاقى استنباط مىشود، كه اين كتاب بيشترين تإثير را از «كيمياى سعادت» غزالى گرفته است، بويژه آن جايى كه در سلسله مراتب روح تا قواى اربعه، به تمثيل پادشاه و ديگر قوا به صورت تشكيلات حكومتى مىپردازد، كاملا از مبحث شناختن مقصود دل از كيمياى سعادت اقتباس شده است.
هم چنين مباحث شناخت دل و حقيقت نفس و منحصر نمودن شناخت آدمى به شناخت نفس و نقش محورى آن در تربيت انسان از مباحث كيمياى سعادت پيروى شده است. در واقع «معراجالسعاده» را مىتوان به نوعى تكرار روش شناخت نفس و اخلاق عملى آثار اخلاقى بويژه كيمياى سعادت در نظر گرفت كه براساس شرايط خاص زمان خود، به صورت عمومىتر، به رشته تحرير در آمده است.
نكته ديگر اين كه، مىتوان گفت آثار اخلاقى پيش از «معراج السعاده» به جز معدودى از آنها مثل گلستان، بوستان و... به نظر مىرسد از پشتوانه سياسى و حكومتى بيشترى برخوردار بودهاند و در واقع به واسطه حاكميت زمان خود، تنفيذ مىشدهاند، در حالى كه «معراج السعاده» از زمينه كمترى در اين مورد برخوردار بوده است.
عناصر و راهبردهاى اصلى كتاب در زمينههاى اخلاقى و تربيتى
اگر «نفس» را در مركز مباحث معراج السعاده به عنوان عنصر اصلى در اخلاق و تربيت قرار دهيم، مىتوانيم عناصر بعدى را پيرامون آن، يا به موازات و يا منشعب از اين عنصر در نظر بگيريم. مولف كتاب با تعيين و تعريف حقيقت انسان به اعتبار «نفس» و دادن نقش حاشيه اى و به جسم و تن و اين كه اين نفس خود نفخهاى الهى و وديعهاى خداوندى است، منشإ وجودى انسان را از يك بستر
ماورإ الطبيعى و معنوى منبعث مىسازد، سپس رسالت اخلاقى و تربيتى را در انسان، رسيدن دوباره به اين مبدإ ترسيم مىكند، و اين را در خودشناسى متجلى مىبيند، بدين منظور چارچوب جسمى و روحى و يا تن و روان يا نفس را در مجموعه اى از صفات و عوارض مثبت يا منفى آن طبقهبندى و توصيف مىنمايد.
اشاره به قواى چهارگانه و يا قواى اربعه در انسان، شامل:
1. عقل؛
2. شهوت؛
3. غضب ،
4. وهم،
از جمله عناصرى است كه با يك تمثيل كاركردى آن را با حكومت و عناصر و عاملين آن در مقام مقايسه قرار مىدهد. در اين تمثيل، نفس را به عنوان حاكم و پادشاه بر انسان، عقل را به عنوان وزير، شهوت را به مثابه مإمور ماليات، غضب را به شحنه و وهم را به خدعه و نيرنگ تشبيه مىكند، كه اين خود به نوعى نشان دهنده قايل شدن سلسله مراتب قدرت و رابطه اثر و موثرى در فعل و انفعال اخلاقى انسان مىباشد و اين طرز تلقى در ديدگاه غزالى نيز در مبحث شناختن مقصود از لشكر دل مطرح و كاملا با آن هم سنخ مىباشد.
پس از شناخت نفس و مصادر صفات و ويژگىهاى اخلاقى و عوارض مترتب بر آن، فوايد و كيفيت شناخت مطرح مىشود، و اين كه وجود، از دو وجه لذت و الم برخوردار است، كه در نفس متبلور مىگردد. اين ديدگاه در روان شناسى جديد نيز به عنوان مبدإ و منشإ انگيزههاى انسان در دو وجه محرك يا بازدارنده قلمداد مىشود و مبناى هيجان و احساس قرار مىگيرند. عدم انكار اصل لذت و
اعتقاد به درجه بندى لذت از مادى به معنوى و بويژه اشاره به لذت شناخت و لزوم درك و تمسك به لذات روحانى و معنوى، از نكات برجسته ديگر معراج السعاده مى باشد. توجه به عوارض بيمارى يا صحت نفس و مفاسد و فوايد ناشى از اين حالات، خود نشان از نقش آسيب شناختى كتاب و مضامين آن در زمان خودش دارد و اين كه اين توجه چه تإثيرى مىتواند بر سازمان و يا بىسازمانى شخصيت فرد و جامعه داشته باشد.
يكى از نكات برجسته ديگر «معراج السعاده»، توجه و اعتقاد به دوران كودكى و طفوليت است كه اين دوره را واجد و مستعد جذب بيش ترين صفات، در دوران زندگى فرد مىداند. كه اين ديدگاه و اعتقاد به وجهى با روان شناسى جديد، بويژه روان شناسى رشد (كه امروزه مبانى شخصيت اخلاقى و تربيتى كودك را مىتوان از آن استنباط كرد) مشابهت دارد.
مسلما وقتى اين عناصر در بستر شرافت علم اخلاق و ضرورت تهذيب آن، به واسطه علو درجه اى كه دارد، مطرح مىگردد، راهبردهايى نيز به منظور رسيدن به مقصود نهايى و اخلاق برتر، مورد نظر نگارنده كتاب، قرار مىگيرد. از آن جمله مىتوان به قايل بودن به درجهبندى و مرتبهاى بودن سلوك اخلاقى، به عنوان يك راهبرد عرفانى اشاره كرد.
هم چنين اشاره به غالب بودن صفات رذيله بر حسنه در انسان و اين كه در مقابل هر صفت نيكو، دو صفت رذيله وجود دارد، آماده باش مداوم و هشدارگونهاى را به انسان گوشزد مىسازد كه مىبايست محافظت دايمى از اخلاق حسنه و معالجه رذايل، داشته باشد.
پس مىتوان گفت: معراج السعاده از فرآيندى پيروى مىكند كه از يك نفس پاك شروع مىشود و در يك نزاع و سير و سلوك، تلاش دارد تا ضمن دفع رذايل و پليديها و كسب فضايل و كرامات انسانى، به همان نفس پاك برگردد، و اين به تمامى در مسير شناخت فلسفى و عملكرد اخلاقى مكتب اسلام و راهبردهاى عرفانى آن متجلى مىباشد.
مقدمه و اشاره
حجتالاسلاموالمسلمين احمدحسين شريفي محقق و مدرس حوزه و دانشگاه و نويسنده كتابهاي صحيفه عصمت، پژوهش در عصمت معصومان، خردورزي و دينباوري و عقل و وحي است و تاكنون مقاله هاي فراواني از جمله «بعثت و نبوت» و «امام علي(ع) و مخالفان» از ايشان منتشر گرديده كه در جلد سوم و ششم دانشنامه امام علي(ع) به چاپ رسيده است.
در آستانه چاپ كتاب درسي آيين زندگي(اخلاق كاربردي) كه به زودي از اين نويسنده منتشر خواهد شد، نشريه معارف با ايشان به گفتگو نشسته تا ضمن معرفي بيشتر اين كتاب، راهكارهاي مؤثر در تدريس آن را از زبان ايشان، به همه اساتيد معارف تقديم كند.
در ابتدا بفرماييد كه اخلاق كاربردي يعني چه؟ و تفاوت آن با ساير دروس اخلاق چيست؟
پيش از اينكه سؤال حضرتعالي را پاسخ بدهم لازم ميدانم كه به سهم خودم از مدير محترم مركز برنامهريزي و تدوين متون درسي جناب آقاي دكتر كلانتري كه انصافاً با همكاري دوستانشان زحمات فراواني براي تدوين كتابهاي درسي معارف متحمل شدند و اقدامات بسيار مفيد و ارزندهاي انجام دادند تشكر و قدرداني كنم انشاءالله در آينده جامعه دانشگاهي ما بهره بيشتري از اين فعاليتها خواهد برد. در مورد سؤالي كه فرموديد به نظر ميرسد ابتدا شاخههاي مختلف پژوهش اخلاقي
كه الان در دنيا مرسوم است و مطالعات اخلاقي در اين قالبها شكل ميگيرد را معرفي كنم و بعد به جايگاه اخلاق كاربردي بپردازم بگوييم. به طور كلي مطالعات اخلاقي در سه حوزه اخلاق توصيفي، اخلاق هنجاري و اخلاق تحليلي صورت ميگيرد. اخلاق توصيفي به اين معنا است كه صرفاً اخلاقيات جوامع و گروههاي مختلف و اديان با مذاهب خاصي توصيف ميشود. مثلاً ميگوييم اخلاق پيامبر اسلام(ص) به اين شكل بود؛ يا اخلاق مسيحيان يا اخلاق جامعه اسكيموها به اين صورت است. صرفاً توصيف ميكنيم و خبر ميدهيم ولي هيچ ارزشگذاري نميشود.
حوزه ديگري به نام اخلاق تحليلي يا مطالعات تحليلي و فلسفي هم در اخلاق هست. در باب اخلاق كه اصطلاح فلسفه اخلاق، ناظر به اين نوع مطالعات مي باشد و حوزههاي مختلف اخلاق را از ابعاد مختلفي مورد مطالعه قرار ميدهد و مفاهيمي كه در يك جمله اخلاقي بكار برده ميشود مورد بررسي قرار ميگيرد. مثلاً اين جمله كه «راستگويي خوب است» مورد بررسي قرار ميگيرد.
خوبي يعني چه؟ راستگويي يعني چه؟ معيار و تعريف خوب بودن چيست؟ يعني مفاهيمي كه در ناحيه موضوع جملات اخلاقي و همچنين مفاهيمي كه در ناحيه محمولات جملات اخلاقي قرار ميگيرند بررسي ميشوند. بحث ديگري در اخلاق تحليلي تحت عنوان وجودشناسي گزارههاي اخلاقي وجود دارد. آيا گزارههاي اخلاقي گزارههاي واقعي هستند يا غيرواقعي؟ باز نوع نگاه ديگري كه در اين بحث هست معرفتشناسي گزارههاي اخلاقي و همچنين روابط منطقي گزارههاي اخلاقي با ساير گزارهها ميباشد. اين نوع مطالعات در حوزه مطالعاتِ تحليلي در اخلاق يا فلسفه اخلاق و يا به اصطلاح ديگري فرا اخلاق بحث ميشود.
يك نوع پژوهش ديگري در اخلاق وجود دارد به نام اخلاق هنجاري يا دستوري كه خيلي به علم اخلاق اصطلاحي نزديك است. به طور كلي ميتوان گفت كه اخلاق هنجاري آن نوع مطالعاتي است كه به بررسي بايدها و نبايدها يا شايستگيها و ناشايستگيها در باب افعال اختياري انسان و صفات و ملكات انساني ميپردازد. اخلاق هنجاري را ميتوان به دو دسته تقسيم كرد.
- البته اين تقسيمبندي را من جايي نديدهام - يكي بررسي فضايل و رذايل اخلاقي؛ يا بررسي بايدها و نبايدها و شايستگيها و ناشايستگيها در باب افعال اختياري و صفات و ملكات دروني است با صرف نظر از حوزه خاص؛ اصطلاح اخلاق هنجاري به همين جهت منصرف است. يك نوع مطالعات ديگر در حوزه اخلاق هنجاري هست كه بايدها و نبايدها را در حوزههاي خاصي مورد
بررسي قرار ميدهد مثلاً در حوزه معيشت، معيشت انساني را مورد بررسي قرار ميدهد. يا در بحث تحصيل علم كه به آن اخلاق دانشجويي ميگوييم بايدها و نبايدهاي اخلاقي را مورد بررسي قرار ميدهد. يا الزامات اخلاقي را در حوزه پژوهش مورد بررسي قرار ميدهد. پس شقّ دوم اخلاق هنجاري، اخلاق كاربردي است. به طور خلاصه، اخلاق كاربردي زير مجموعه اخلاق هنجاري ميشود با اين قيد كه در قلمرو خاصي بحث ميكند و معيارها و بايدها و نبايدها را در حوزه خاصي مورد بررسي قرار ميدهد.
تفاوت اخلاق كاربردي با دروس فعلي اخلاق اسلامي در چيست؟
اخلاق كاربردي به گستردگي اخلاق هنجاري نيست. ما در اخلاق هنجاري فضايل و رذايل را مورد بررسي قرار ميدهيم ولي در اخلاق كاربردي وارد حوزههاي خاصي ميشويم كه هر فرد دانشجويي بطور روزمره با آنها درگير است. مثلاً نقش اول دانشجويي يك دانشجو اخلاق كاربردي است و يك سري الزامات اخلاقي از حيث دانشجو بودن برعهدهاش مي باشد؛ همچنين ممكن است كارهاي پژوهشي انجام دهد و به نقد و بررسي افكار و گفتههاي ديگران بپردازد؛ يعني در اخلاق كاربردي حوزههاي خاصي را كه دانشجو به طور روزمره با آنها درگير است با نگاه حل مشكلات مورد بررسي قرار ميدهيم.
نگاهي كه در اخلاق كاربردي هست اين است كه سعي كرديم به سؤالات و مشكلات و معضلات اخلاقي دانشجويان هم پاسخ داده شود. خيلي از دانشجويان ميگويند من ميدانم غيبت بد است و مثل خوردن گوشت برادر مؤمن است اما به اين قضايا مبتلا هستم. ميدانم دروغگويي بد است اين عواقب را دارد اما مبتلا هستم؛ بگوييد چه كار كنم كه دروغ نگويم؟ انديشمندان حوزه اخلاق كاربردي معتقدند كه ميتوانند راهكارهايي براي رفع اين معضلات و بيماريهاي اخلاقي ارائه بدهند. ما هم سعي كردهايم در اين كتاب اين كار را بكنيم و در حوزههاي خاص، معيارهايي را ارائه بدهيم
كه با عمل به آن معيارها اين مشكلات رفع بشود. خصوصيت و تفاوت اين درس با ساير دروس به صورت خلاصه اين است كه اولاً حوزههاي خاصي از زندگي دانشجويي را مورد بررسي قرار ميدهد؛ ثانياً سعي شده است كه راهكار ارائه شود؛ صرفاً بيماريها و آسيبهاي اخلاقي بيان نشود؛ بلكه يك سري معيارهايي گفته شود كه با عمل به آن معيارها و با داشتن آن معيارها آن مشكلات و ناهنجاريهاي اخلاقي رفع بشود يا فضايل اخلاقي به طور زيبايي در آن حوزه شناخته و كاربردي بشود.
ضرورت تدريس اين درس را در دانشگاه چگونه ميبينيد؟ آيا نميشد با اصلاح كتابهاي قبلي به اين اهداف نايل گشت؟
براي اينكه با ضرورت تدريس درس آيين زندگي يا اخلاق كاربردي يا آيين زندگي بيشتر آشنا بشويم بايد به جايگاه اين بحث در دنيا نگاهي بيافكنيم. در دنياي غرب بيش از سه چهار دهه است كه بحث اخلاق كاربردي به طور جدي در بين انديشمندان و در دانشگاهها مطرح شده است. مقالات، مجلات و رشتههاي خاصي هم در اين حوزه در دانشگاههاي غربي شكل گرفته و بسيار هم پرجاذبه و پرطرفدار است؛ لذا در اين سه چهار دههاي كه از عمر اين بحث به صورت يك رشته
تخصصي ميگذرد شاهد يك دائره المعارف تخصصي چهار جلدي در اين رشته هستيم. همچنين مجلات خاصي در حوزه اخلاق كاربردي راهاندازي شده است؛كه بعضي از آنها را در مقدمه كتاب معرفي كردهام اما متأسفانه عليرغم منابع و ذخاير فراواني كه در حوزههاي اخلاق داريم مانند آيات قرآن، روايات بسيار متعدد و متنوع، سيره پاكان و و اولياء دين نتوانستيم به طور خاصي اين
رشته و اين نوع نگاه را به اخلاق داشته باشيم. من در مقدمه و تاريخچه كتاب اين بحث را آوردهام كه گذشتگان ما از سدههاي نخستين اسلام اين نوع نگاه را در حوزههاي خاص اخلاقي داشتهاند و كتابهاي متعددي نوشتهاند اما متأسفانه در سدههاي بعدي مكتوم مانده است. بنابراين با توجه به اين جايگاه والا و به حقي كه الان اخلاق كاربردي در دنيا پيدا كرده است ضرورت دارد كه اين
درس هم در دانشگاههاي ما ارائه بشود نظرسنجياي هم كه از دانشجويان صورت گرفته است نشان ميدهد كه حوزههاي اخلاقي مثل اخلاق جنسي، اخلاق سياست و اخلاق گفتگو برايشان اولويت دارد. همچنين طي نظرسنجياي كه از اساتيد اخلاق صورت پذيرفت نشان داد كه تقريباً صد در صد اساتيد اين درس را ضروري دانسته اند. البته نظرات اصلاحي هم داشتند كه اعمال گرديد و بعد از اعمال نظرات اساتيد اين سرفصلها شكل گرفت.
سرفصلهاي مصوب اين درس را چگونه ديديد؟
اولاً با توجه به محدوديت زماني كه در ارائه اين درس داريم ثانياً گستردگي موضوعات اخلاق كاربردي كه تقريباً همه حوزههاي زندگي بشر را شامل ميشود و خيلي هم زياد است؛ با توجه به اين دو نكته سرفصلهايي كه به تصويب رسيده است به نظر من كليدي و كارشناسانه مي باشد.
تطابق كتاب حضرتعالي با سرفصلهاي مصوب تا چه حد است؟
بنده تلاش كردم كه در حد توان بر اساس همين سرفصلها كتاب را تدوين كنم. حدس ميزنم بيش از 90% به اين سرفصلها عمل شده است. تنها سرفصلي كه بنده به دلايلي نتوانستم آن را در اين كتاب بگنجانم بحث اخلاق محيط زيست بود والّا بقيه سرفصلها با كمي جابجايي اعمال شده است. مثلاً تحت عنوان اخلاق آموزش و پژوهش يك سرفصل به تصويب رسيده بود ولي ما يك فصل را به اخلاق دانشجويي و فصل ديگر را به اخلاق پژوهش اختصاص داديم آن هم به دليل بحث نهضت نرمافزاري و جنبش علمي و نگاه پژوهشي به مطالعات دانشجويان و پژوهشگر بار آوردن
دانشجويان تشخيص داده شد كه يك فصل جدايي آورده شود. اما تنها سرفصلي كه ما نتوانستيم در اين كتاب بياوريم بحث اخلاق محيط زيست بود كه به سه دليل آن را مطرح نكرديم. يكي اينكه حجم كتاب از دو واحد درسي زيادتر ميشد دليل دوم گستردگي مباحث اخلاق محيط زيست و سوم كمبود وقت بود كه اين سرفصل و ساير سرفصلهايي هم كه تشخيص داده شود انشاءالله در چاپها و مراحل بعدي اضافه خواهد شد.
همانطور كه مستحضريد همه دانشگاههاي ما اعم از دولتي، آزاد ، پيام نور و ... خيلي گسترده و متنوع هستند جا دارد كه سؤال كنيم آيا ميشود از اين كتاب به صورت خودآموز استفاده كرد يا بايد حتماً در كلاس و به كمك استاد از اين كتاب استفاده نمود؟
به نظر ميرسد بعضي از بخشهاي كتاب را اگر خود دانشجو هم مطالعه كند مشكلي نداشته باشد؛ اما بعضي بخشهاي ديگر كه بخش اعظم كتاب را شكل ميدهد نياز به استاد دارد. هر چند دانشجويان هم متفاوت هستند بعضي دانشجويان ممكن است توانايي تحليل و تبيين سخت ترين
متن ها آن را داشته باشند اما بهتر است عموم مخاطبين اين كتاب در كلاس شركت كنند و اين متن را درس بگيرند؛ هر چند بعضي از بخشها را اساتيد ميتوانند به دانشجويان واگذار كنند تا خودشان بخوانند اما برخي بخشها نياز به استاد دارد.
از ويژگيهاي اين كتاب، كادرهاي موجود در آن است آيا در
ست است كه بگوييم حضور در كلاس براي كاربرديتر كردن اين درس و فهم بهتر اين كادرها مؤثر است؟
بله، اگر واقعاً بنا باشد به آن كادرها هم پرداخته شود و ثمره عملي و عيني مباحث متن ديده شود نياز است كه در كلاس و با فعاليت طرفيني استاد و شاگردان به بهترين نحو مباحث پيش برود.
آيا اساتيد فعلي درس اخلاق ميتوانند اين كتاب را تدريس كنند يا اينكه ويژگي يا آمادگي خاصي براي تدريس اين كتاب لازم است؟
به نظر ميرسد عموم اساتيد اخلاق در تدريس اين كتاب مشكلي نداشته باشند. در اين كتاب كوشش شده از قلمي روان استفاده شود و اصطلاحات علمي و فني بكار برده نشود؛ لذا اساتيد عموماً از عهده تدريس بر ميآيند. حداقل آمادگي كه براي تدريس اين كتاب لازم است يكي، آشنايي اجمالي با برخي از مباحث مهم فلسفه اخلاق و ديگري آشنايي اجمالي با مكاتب اخلاقي است كه حدس ميزنم عموماً اساتيد در اين مورد مشكلي نداشته باشند.
عنوانهاي هر فصل اين كتاب عنوان يك كتاب مستقل را به ذهن متبادر ميكند، مثل اخلاق نقد، اخلاق دانشجويي، اخلاق معاشرت و... . با توجه به گستردگي مطالب اين مباحث آيا حجم مطالب كتاب، متناسب با دو واحد درسي خواهد بود؟
ما كوشش فراواني كرديم كه اين كتاب به گونهاي تنظيم شود كه در دو واحد درسي قابل عرضه باشد. البته كتاب در اين جهت از انعطاف فراواني برخوردار است. كادرهايي كه اشاره كرديد انعطافپذيري درسها را فراوان كرده است. يعني اگر استاد بخواهد ميتواند اين كتاب را در شش واحد هم تدريس كند. اما اگر استاد يك هنرمندياي بكار گيرد متن كتاب در دو واحد كاملاً قابل
تدريس است. به علاوه امكان دارد اساتيد تشخيص دهند و برخي از سرفصلها را به صورت گزارش ارائه دهند و يا يك فصل ديگر را كه بيشتر مورد نياز دانشجويان است با توجه به كادرهايي كه در متن ارائه شده به بحث و گفتگو با دانشجويان بگذارند. هر چند اگر كسي بخواهد اين كارها را نكند باز اين كتاب در دو واحد قابل تدريس است. ما سعي كرديم كه وارد جزئيات نشويم بلكه مطالب به گونهاي ارائه شود كه با تدريس كلياتي در هر بخش، بسياري از سؤالات دانشجويان پاسخ داده شود. البته نهايتاً بايد در عمل ديد كه واقعاً در دو واحد قابل تدريس است يا نه؟
آيا از نظر شما همه مباحث اين كتاب به لحاظ اهميت يكسانند يا بعضي مباحث داراي اولويت هستند؟
نيازها و نگاهها متفاوت است، دانشجويان و مخاطبين هم ممكن است نيازهاي متفاوتي داشته باشند. به نظر من همه مباحث اين كتاب مهم و لازم است. اما ممكن است هر استادي با توجه به تشخيص خودش يا نيازهاي دانشجويانش و با توجه به نظرات دانشجويان، نظر ديگري داشته باشد و يك اولويتبندي بين اين سرفصلها داشته باشد. كتاب اين قابليت را دارد كه استادي مثلاً چهار فصل را انتخاب كند و همين چهار فصل را با توجه به نياز روز دانشجويان محور قرار دهد. مثالي
ميزنم مثلاً بحث اخلاق سياست در برهههاي زماني خاصي خيلي اولويت دارد. اگر ايام انتخابات باشد اين فصل خيلي ضروري است اما زماني كه انتخاباتي در كار نباشد و مسائل حاد سياسي مطرح نباشد شايد نياز درجه يك به آن بحث نباشد لذا مقاطع زماني در تشخيص اولويتها تأثير دارند. بنده معتقدم كه همه مباحث، ضروري است و استاد حتي الامكان بايد بتواند همهشان را تدريس كند ولو اينكه به مسائل داخل كادر هم نرسد اما اصول مطالب ارائه شده در متن را تدريس كند.
آيا رعايت تقدم و تأخر موجود در مباحث كتاب ضروري است يا استاد به تشخيص خود ميتواند آنها را تنظيم كند؟
موضوعات كتاب متعدد و متنوع است و گاهي در نگاه اول با همديگر بيارتباط هستند. مثلاً يك بحث، اخلاق دانشجويي است و بحث ديگر، اخلاق سياست. يك بحث، اخلاق پژوهش است و بحث ديگر، اخلاق معيشت يا اخلاق معاشرت است. در نگاه اول اين موضوعات از همديگر مستقل هستند و ترتب منطقي به معناي حقيقي كلمه بين اينها نيست. ما سعي كردهايم در ارائه اين درسها يك نوع ترتيبي بين اينها لحاظ كنيم؛ هر چند كه لازم نيست اساتيد اين ترتيب را رعايت كنند بلكه اساتيد نسبت به نيازي كه تشخيص ميدهند ميتوانند اولويتبندي كنند. يكي از ويژگيهاي اين كتاب همين است كه اساتيد ميتوانند خودشان تقديم و تأخير موضوعات را انتخاب كنند.
اگر اساتيد بخواهند براي تدريس اين كتاب آمادگي بيشتري كسب كنند مطالعه چه منابعي را پيشنهاد ميكنيد؟
با توجه به نُه موضوع مستقل و كلي كه در اين كتاب مورد بررسي قرار گرفته است منبع خاصي در عرض اين كتاب وجود ندارد. يعني در حال حاضر كتابهايي كه اين موضوعات يا بخش اعظمي از اين موضوعات پوشش بدهند نداريم و يا من نميشناسم. اما در پايان هر فصلي منابعي را براي مطالعه بيشتر معرفي كردهايم و آن منابع بيشترين تناسب را با آن موضوع خاص دارند. مثلاً در پايان بحث اخلاق نقد منابع مرتبط با اين موضوع اعم از مقاله و كتاب را معرفي كردهايم. اساتيد و دانشجويان
ميتوانند به آنها مراجعه كرده و دامنه مطالعاتشان در اين موضوع را توسعه بخشند. اما دو كتاب را به نظرم لازم است اساتيد مطالعه كنند يكي كتاب فلسفه اخلاق و ديگري كتاب مكاتب اخلاقي استاد مصباحيزدي است كه تصحيح و نگارش هر دو كتاب بر عهده بنده بوده است. اين دو كتاب، اساتيد را براي داشتن مطالعات جانبي در اين حوزه خيلي كمك ميكند. مخصوصاً براي فهم دقيقتر و عميقتر مطالبي كه در داخل كادرها آمده است. براي متن كتاب حتي نيازي به اين دو كتاب هم نيست اما اگر بخواهند داخل كادرها را مورد بررسي قرار بدهند توصيه ميكنم آن دو كتاب را به طور جدي مورد مطالعه قرار بدهند.
بعضي مواقع استاد به اين نتيجه ميرسد كه نميتواند همه مطالب كتاب را تدريس كند اگر عملاً نشود همه اين كتاب را تدريس كرد كدام يك از فصول و مباحث اين كتاب داراي اهميت بيشتري است كه بايد حتماً تدريس شود؟
اگر فرض كنيم كه لازم باشد استاد برخي از فصلها را گزينش كند به نظر بنده لازم است كه اخلاق پژوهش، اخلاق نقد، اخلاق معاشرت، اخلاق سياست و اخلاق جنسي كه حتماً تدريس شود چون بيشتر مورد نياز دانشجو هستند. نظرسنجي هم همين را نشان داده است كه دانشجويان به اين بخشها بيشتر توجه دارند و سؤالات اخلاقيشان در اين زمينهها بيشتر است اما باز هم تأكيد
ميكنم كه اساتيد از همان ابتداي ترم، زمان را طوري مديريت كنند كه بتوانند همه فصلها را تدريس كنند ولو اينكه بعضي از فصول به نحو اختصار و گذرا ارائه شود.
آيا در نگارش اين كتاب تنوع دانشجويي به لحاظ جنس، مذهب و رشته تحصيلي لحاظ شده، يا بيشتر مناسب قشر خاصي نگارش يافته است؟
بنده كاملاً به اين مطلب توجه داشتهام يعني واقعاً سعي كردهام مخاطب اين كتاب، دانشجو به معناي واقعي كلمه باشد صرفنظر از جنسيت يا مذهب يا قوميت يا رشته تحصيلي. حتي منظور از اخلاق جنسي در آنجا تنها اخلاق جنسي خواهران يا برادران مطرح نيست بلكه اخلاق جنسي يك جوان و يك انسان مطرح است. اخلاق دانشجويي يا اخلاق گفتگو هم همينطور است. حتي اين
كتاب دين خاصي را هم مخاطب قرار نميدهد يعني حتي يك دانشجوي مسيحي هم ميتواند اين كتاب را بخواند و استفاده كند زيرا معيارها گفته شده است. ممكن است در برخي از بحثها مثلاً در اخلاق جنسي به طور خاص نگاه مسيحيت را مورد نقد قرار داده باشيم اما به اين معنا نيست كه يك دانشجوي مسيحي اين مطالب را اصلاً نبايد بخواند بلكه ميتواند بخواند و اگر نقدها را منصفانه ديد، بپذيرد يا اگر منصفانه نديد، نقد كند. بنابراين مخاطب اين كتاب فقط دانشجو به معناي عام كلمه است.
به نظر شما اين كتاب از چه امتيازات و ويژگيهاي خاصي برخوردار است؟
اين كتاب سه ويژگي دارد: يكي اينكه در اين كتاب از پرداختن به جزئيات مسائل اخلاقي پرهيز شده و به معيارها توجه شده است و اصول كلي مورد توجه قرار گرفته است. ويژگي دوم، تحقيقي بودن اين كتاب است يعني در هر بحثي سعي شده به منابع معتبر و اصيل ارجاع گردد حتي اگر منبع ضعيفي هم در آن حوزه بوده و به آن مراجعه شده باشد سعي شده امانت رعايت گردد و
منبع به طور كامل ذكر شود. بنابراين شايد بعضي اين مطلب كه بيشتر از ديگران نقل شده است را ضعف كتاب تلقي كنند اما واقعيت مطلب اين است كه بنده هر مطلبي را از هر جا كه استفاده كردم منبع آن را در اين كتاب ذكر كردم و اخلاق پژوهش را در اين بخش مراعات كردم ويژگي سوم اين است كه اين كتاب بر اساس شيوههاي نوين در طرح كتب درسي تدوين شده است. به اين
صورت كه اولاً در ابتداي هر فصلي اهداف كلي آن فصل بيان شده و در ضمن بحث كادرهايي ارائه شده است كه اين كادرها از تنوع و گوناگوني زيادي هم برخوردار هستند. به طور كلي بعضي از اين كادرها كادرهاي توضيحي هستند. مثلاً مطلبي در داخل متن آمده است كه احساس كرديم نياز به توضيح بيشتري دارد اما امكان دارد توضيحش در متن ملالآور باشد و ما را از آن هدف اصلي باز دارد لذا در داخل كادر آمده است. بعضي از كادرها بصورت بررسي مصداقي و تطبيقي هستند؛ به اين صورت كه ابتدا معيار كلي در متن ارائه شده پس در داخل كادر يك مورد خاصي را ذكر كردهايم و
گفتهايم كه آن معياري كه خوانديد اينجا تطبيق كنيد و تشخيص بدهيد كه اينجا بايد چه كار كنيد؟
يك سري كادرها هم به صورت بررسي مقايسهاي است يعني ما خواستيم قدرت استدلال اخلاقي دانشجو را پرورش دهيم توانايي استدلال و تعقل اخلاقياش را پرورش دهيم.
اين درسبه گونه اي ارائه نشده كه دانشجو تصور كند همين است و جز اين نيست و اصلاً نميشود جز اين فكري داشته باشد. به همين دليل يك سري كادرهايي به عنوان كادرهاي مقايسهاي آورده شده است مثلاً ديدگاه اسلامي را كه در متن از آن دفاع كردهايم و برايش استدلال آوردهايم در داخل كادر يك ديدگاه يا مكتب رقيبي را هم ذكر كردهايم و از دانشجو خواستهايم كه مقايسه كند و ضعفها و قوتهاي اين دو مكتب را مورد ارزيابي قرار دهد.
همچنين در پايان هر فصلي اولاً سؤالاتي متناسب با درس استخراج شده كه كار اساتيد و دانشجويان را تا حدي آسان كرده است. ثانياً براي مطالعه بيشتر متناسب با موضوعي كه خواندند منابعي ذكر شده براي اينكه دامنه مطالعاتشان را افزايش بدهند و با نگاههاي ديگر هم آشنا بشوند. ثالثاً مطالب يا موضوعاتي براي پژوهش بيشتر از دانشجويان خواسته شده است. مثلاً چند موضوع متناسب با هر فصل، براي پژوهش بيان شده است اساتيد ميتوانند به عنوان تحقيقات
كلاسي از دانشجو بخواهند كه آنها را مورد مطالعه قرار دهند و در كلاس كنفرانس دهند يا مقالهاي بنويسند. اين كار براي كاربردي و تحقيقي كردن اين موضوع نقش زيادي دارد.
سخن آخر اينكه به نظر شما چه مشكلاتي مي تواند براي تدريس اين درس وجود داشته باشد؟ راهكارهاي پيشنهادي شما چيست؟
تنها مشكلي كه براي تدريس اين كتاب وجود دارد عدم آشنايي كافي برخي از اساتيد با حوزههاي جانبي مباحث مثل فلسفه اخلاق و مكاتب اخلاقي خواهد بود. اين مطالب ممكن است براي برخي از اساتيد مشكل آفرين باشد هر چند اگر حداقل آن دو منبعي كه عرض شد مورد مطالعه قرار گيرد هيچ مشكلي نخواهد بود. در اين كتاب كوشش فراواني شده تا در جاهايي كه به مباحث فلسفه
اخلاق پرداختهايم مكاتب اخلاقي را نيز مورد بررسي قرار بدهيم به گونهاي كه اساتيد را از مراجعه به منابع ديگر بينياز كنيم. البته با آشنايياي كه با اساتيد معارف عموماً و اساتيد اخلاق خصوصاً دارم به نظرم مشكل، جدي نباشد و راهكارش اين است كه برخي از كتابها مطالعه بشود. باز هم از دست اندركاران مجله معارف تشكر ميكنم و از خداوند آرزوي توفيق براي شما در جهت نشر معارف اسلامي در دانشگاهها و همه جهان را دارم.
سلام کردن در اسلام
يكي از دستورهاي اسلام، در راستاي ايجاد حاكميت صميميّت و دوستي، سلام است. فرهنگ سلام، آنچنان اهميت و ارزش دارد كه شعار رسمي ملت مسلمان در ديدار با يكديگر معرفي شده است. رسول خدا (ص) در اين زمينه مي فرمايد : «سلام، درود ملت ماست.»
اهميت اين موضوع آنگاه بيشتر و بهتر فهميده مي شود كه بدانيم پيامبر اكرم (ص) بخيل ترين مردم را كسي معرفي كرده است كه در اداي سلام، بخل ورزد.
برنامه هاي دين اسلام به گونه اي تنظيم شده است كه افراد در جامعه اسلامي آداب اسلامي را ناگزير بايد رعايت كنند؛ زيرا گاهي تخلّف از يك دستور ديني پيامدهاي تحمل ناپذيري براي فرد در پي دارد. براي نمونه، دستور دين اين است كه آغاز سخن گفتن و شروع ايجاد ارتباط بايد با سلام باشد و هر كس اين دستور را رعايت نكند، از برخورد مناسب و شايسته، محروم مي شود. پيامبر اكرم (ص) در سخني مي فرمايد: «سلام، مقدم بر سؤال و درخواست است. پس هر كس پيش از
اسلام، درخواستش را مطرح كرد، پاسخش را ندهيد.» سلام، حق متقابل ميان دو مسلمان دانسته شده است كه در ديدار با يكديگر وظيفه دارند به هم سلام كنند.
بديهي است كه در هر كار نيكي، آن كس كه پيشتاز باشد، فضيلت بيشتري را كسب مي كند. درباره سلام نيز همين گونه است. رسول خدا (ص) مي فرمايد : «آنكه سلام آغاز مي كند، از تكبر بر كنار است.» و در گفتاري ديگر مي فرمايد : «مرد مسلمان، هرگاه بر گروهي گذر كند و بر آنها سلام كند و جوابش را دهند، وي را بر آنها فزوني مرتبت است كه سلام را به يادشان آورده است و اگر جوابش ندهند، كسي كه از آنها بهتر و پاكيزه تر است، جوابش دهد.»
اگر موضوعي، حق متقابل ميان دو مسلمان شناخته شود، روشن است كه هر دو طرف وظيفه اي بر عهده دارند. به اين معني كه اگر يكي از دو طرف زودتر از ديگري سلام گفت، ديگري موظف است پاسخ سلام او را بدهد و اين جواب دادن لازم و الزامي است. در سخني پيامبر اكرم (ص) مي فرمايد : «جواب نامه نيز مانند جواب سلام، واجب و لازم است.» و در اهميت جواب سلام اين سخن پيامبر گوياست كه مي فرمايد : «سلام كردن از روي ميل و به دلخواه است (واجب و الزامي نيست)، ولي جواب سلام، واجب است.»
در فرهنگ سخنان پيامبر رحمت، با نگاهي ديگر به برخي از گفتارهاي آن حضرت، با آثار و پيامدهاي مثبت سلام آشنا مي شويم. پيامبر خدا (ص) درباره نقش گسترده سلام در ايجاد دوستي و الفت عمومي مي فرمايد : «سلام را آشكار كنيد تا دوستي و محبت در ميان شما استوار گردد.» و «سلام را آشكار كنيد تا در پرتوي آن به سلامتي دست يابيد.»
رمز اين گفتار پيامبر از سخن ديگرش به دست مي آيد كه مي فرمايد :
«سلام نامي از نامهاي خداوند است كه آن را در زمين نهاده است. پس سلام را در ميان خودتان بگسترانيد.» اين سخن رسول گرامي به آيه 22 از سوره حشر اشاره دارد كه سلام در اين آيه، يكي از نامهاي خداوند معرفي شده است.
در گفتاري ديگر، پيامبر اكرم (ص) حسادت و دشمني را عامل دين زدايي معرفي فرموده و راه ورود به بهشت را ايمان و شرط ايمان را دوستي همگاني و فراگير دانسته است و آنگاه راهكار دوستي را گسترش سلام در ميان افراد جامعه معرفي كرده است. در سخني ديگر، گسترش سلام را در كنار اطعام ديگران و صله ارحام و نماز شب، از راههاي ورود به بهشت معرفي كرده است.
آمرزش و مغفرت الهي، موهبتي است كه نصيب هر كس نمي شود؛ زيرا آمرزش خداوند آنجا محقق مي شود كه بنده با اعمال خويش رضايت حق تعالي را به دست آورده باشد. يكي ديگر از آثار و فوايد سلام در گفتار نبوي اين است كه مي فرمايد: «از جمله لوازم آمرزش، اداي سلام و نيكي كلام است.»
رهايي از تكبّر و خارج شدن از خودبيني و كبر، از فضايل مهم اخلاقي است كه راهكارها و نشانه هايي دارد. در انديشه الهي پيامبر بزرگوار اسلام، آنكه سلام آغاز مي كند، از تكبر بركنار است؛ زيرا آغاز كردن به سلام، نشانه آن است كه انسان براي خود نسبت به ديگران، امتياز و برتري قايل نيست.
بر اين اساس، در فرهنگ ديني نه تنها آغاز به سلام به دوري از تكبر مي انجامد، نشانه تواضع و خاكساري است و تواضع جز رفعت مقام و والايي موقعيت، رهاوردي ندارد.
در گفتاري ديگر، پيامبر اكرم (ص) سلام كردن را در كنار صدقه دادن در تنگ دستي و رعايت انصاف، هر چند به زيان انسان باشد، از عوامل كامل كننده ايمان شمرده است. سرّ اين سخن، آن است كه عمل از اركان ايمان است و سلام، نمونه روشن يك عمل ايماني در قلمروي روابط اجتماعي است.
سخن پاياني در اين بخش اينكه هر چند سلام خود پيام آور دوستي و محبت و امنيت است، اگر همراه با گشاده رويي و برخورد محبت آميز و آميخته به عاطفه باشد، از فضيلت بيشتري برخوردار است تا آنجا كه چنين سلامي، صدقه به شمار مي آيد. به اين گفتار پيامبر بنگريم كه فرموده است: «سلام كردن به مردم با گشاده رويي صدقه است.»
سلام و تحيت
سلام در لغتبه معانى گوناگون آمده است، يكى از آنها معناى تحيت است و در آيه شريفه آمده است: (والسلام على من اتبع الهدى) (۱) و يكى از اسماء الله سلام است زيرا سالم از هرگونه نقص و عيب و فناست (۲) و به معناى درود گفتن و هنيتبه زبان آوردن هم مىباشد. (۳)
تحيت و درود از امورى نيستند كه بعد از ظهور اسلام حادث شده باشد، بلكه مصاديق مختلف آن در ميان اقوام و ملل پيش از اسلام نيز سابقه دارد; در آيات مختلف قرآن كريم تعبيراتى وجود دارد كه
نشانگر وجود اين سنت در ملل گذشته دارد، از جمله آنها: (ولقد جائت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاما) و (السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعثحيا) (۴) . اين دو آيه نشانگر آن است كه در زمان حضرت ابراهيم و حضرت عيسى۸ تحيت و سلام وجود داشته است. در زمان عرب جاهلى نيز نوعى از تحيت رواج داشته است كه حكايت ذيل بيانگر آن است:
«روزى يكى از اعراب جاهلى جهتشنيدن آيات قرآن كريم به حضور پيامبر اكرم(ص) رسيد و در ابتداى سخن براى تحيت چنين گفت: انعم صباحا كه حضرت در جواب فرمود: خداى من تحيتبهتر از اين فرستاده و آن اين است كه بگوييم سلام عليكم. (۵)
و همچنين تاريخ; رسوم و آداب مختلفى از ملل پيشين نقل كرده است. شارع مقدس اسلام در بسيارى از موارد عادات پسنديده مرسوم در ميان امتهاى پيش از خود را امضاء نموده است كه نمونههايى از آن مانند حج و ...را در مورد پذيرش قرار داده است و سپس برخى اصلاحات و تغييرات در آن سنن و آداب انجام داده است و مواردى كه كاستيهايى در آنها وجود داشته است را جبران نموده است. سنت پسنديده سلام و تحيت هنگام ديدار، ورود به خانه و آغاز به تكلم نيز از مواردى است كه شارع آن را تاييد نموده و دستورات خاصى نيز براى آن وضع نموده است.
كيفيتسلام و تحيت در اسلام
در آيين مقدس تاكيد زيادى به روى برخورد صحيح و حسن شده است و يك نوع تحيتخاص كه همان استفاده از كلمه سلام است، مورد تاكيد و سفارش قرار گرفته است. در ميان جوامع مختلف از الفاظ يا رفتارهاى مختلفى براى اين منظور استفاده مىشود اما شارع مقدس كلمه سلام را به
عنوان تنها كلمهاى كه احكام خاصى را به دنبال خود دارد، قرار داده است. گويا بدين وسيله قصد داشته است كه مسلمانان در برخوردهاى خود نيز داراى وحدت و نشانه باشند تا از غير مسلمانان شناخته شوند. و لذا اگر به لفظى غير از سلام براى تحيت استفاده شود، مثلا گفته شود: «صبحك الله بالخير» يا «مساك الله بالخير»; جواب آن واجب نيست، و فقط در صورتى واجب است كه به لفظ سلام باشد. (۶)
و همچنين فقهاء سلام را در نماز واجب مىدانند، اما در هرگونه تحيتى غير از سلام را واجب ندانسته، بلكه آن را مبطل نماز مىشمرند. (۷)
در روايتى چنين مىخوانيم:
لما اسجد الله عزوجل الملائكة لآدم و ابى ابليس ان يسجد فقال له ربه عزوجل (اخرج فانك رجيم و ان عليك لعنتى الى يوم الدين) ثم قال عزوجل لآدم: انطلق الى هؤلاء الملا من الملائكة فقل السلام عليكم و رحمةالله و بركاته. فسلم عليهم فقالوا و عليك السلام و رحمةالله و بركاته فلما رجع الى ربه تبارك و تعالى هذه تحيتك و تحية ذريتك من بعدك».
«هنگامى كه خداوند متعال فرمان سجده آدم را به ملائكه صادر كرد و شيطان از سجده سرپيچى كرد، خداوند متعال به شيطان دستور خروج داده او را طرد نمود و فرمود: همانا لعنت من تا روز قيامتبر تو باد پس خطاب به آدم(ع) فرمود: به سوى گروه ملائكه برو و برآن بگو: سلام عليكم و
رحمةالله و بركاته، سپس آدم بر آنها سلام كرد و ملائكه در جواب گفتند: سلام و رحمتخدا بر تو باد، سپس هنگامى كه آدم به سوى پر
وردگار خود مراجعه كرد، خداوند فرمود اين تحيت تو و فرزندانتبعد از اين مىباشد». (۸)
اهميتسلام نمودن در قرآن و سنت
كلمه سلام بيش از ۴۰(چهل) بار در قرآن كريم بكار رفته است; گاهى خداوند خود، بر بندگان برگزيدهاش يعنى انبياء: سلام مىفرستد(سلام على المرسلين). (۹) و (قيل يا نوح اهبط بسلام منا و بركات عليك) (۱۰) و (سلام على موسى و هارون) (۱۱) فرشتگان نيز هنگام دخول اهل
بهشت آنها را با سلام و تحيت داخل مىنمايند (ادخلوها بسلام ذلك يوم الخلود). (۱۲) و (ان المتقين فى جنات و عيون. ادخلوها بسلام آمنين). (۱۳)
همچنين تحيت اهل بهشت نيز سلام است و شكر الهى (دعويهم فيها سبحانك اللهم و تحيتهم فيها سلام و آخر دعويهم ان الحمد لله رب العالمين). (۱۴)
همچنين يكى از نامهاى بهشت نيز دارالسلام است (والله يدعوا الى دارالسلام). (۱۵)
علاوه بر آيات قرآنى فراوانى كه در مورد تحيت و سلام وجود دارد، در سنتشريف نيز احاديث زيادى وارد شده است كه به پارهاى از آنها اشاره مىشود:
عن النبى(ص) «يا انس سلم على من لقيتيزيد الله فى حسناتك و سلم فى بيتك يزيد الله فى بركتك»«اى انس -نام خدمتكار رسول خدا(ص)- سلام كن بر هر كسى كه ملاقات مىكنى و خدا بر حسنات تو مىافزايد و سلام كن در خانهات و خداوند بر بركاتت مىافزايد». (۱۶)
و از امام صادق(ع) روايتشده است:
اولى الناس بالله و رسوله من بدا بالسلام».«نزديكترين و مقربترين مردم به خدا و رسولش كسى است كه ابتداء به سلام نمايد». (۱۷)
در روايتى ديگر چنين مىخوانيم:
«من لقى عشرة من المسلمين فسلم عليهم، كتب الله له عتق رقبة».
«هركس ده نفر از مسلمانان را ملاقات كند و بر آنها سلام كند، خداوند ثواب آزاد كردن بندهاى را به او عطا مىكند». (۱۸)
از دلايل اهميتسلام كردن، جواز رد سلام در نماز، بلكه با شرائطى وجوب آن است; تكلم نمودن در نماز و لو اين كه كلام دو حرف باشد موجب ابطال نماز است و ليكن در مورد جواب سلام استثناء شده است. مرحوم صاحب عروه وجوب رد سلام در نماز را لازم مىدانند و آن را از واجبات كفايى مىشمرند. (۱۹)
فلسفه سلام كردن
شيعه معتقد است كه احكام اسلام از روى مصالح و مفاسد جعل گرديده است، لذا امرى كه واجب يا مستحب در اسلام است، داراى مصلحت ذاتى است. رسيدن به علت و فلسفه احكام اسلام بهطور كامل ميسر نيست مگر اين كه از ناحيه خود شارع به آن تصريح شده باشد، لكن برخى از مصالح و مفاسد را فىالجمله عقول انسانها مىفهمد. سلام نيز از اين قاعده مستثنى نيست لذا به پارهاى از آنها اشاره مىشود.
دين اسلام يك دين اجتماعى است، ضمن اين كه دستورهاى فردى زيادى نيز قرار داده است; نماز جماعت، حج، زكات، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر و... دستورهاى اجتماعى اسلام هستند.
اينگونه جعل قوانين توسط شارع در قبال اجتماع نشان دهنده اهميت او به اجتماع و جهت تشويق توده مردم به حضور در جامعه اسلامى است. سلام كردن و برخورد خوب يكى از درهاى مهم در برقرارى روابط اجتماعى سالم است كه اينهمه مورد تاكيد دين مبين اسلام است. اين كلمه
(سلام) كه در آن معنى و مفهوم سلامتى و ايمنى نهفته، به مخاطب اطمينان مىدهد كه طرف مقابل قصد صحيحى در راه آغاز رابطه را با او در نظر گرفته است. در اين صورت مخاطب نيز اين پيام را دريافت نموده و در صورت تمايل دو طرف رابطه اجتماعى جديد و كوچكى تشكيل مىشود، ضمن اين كه سلام، روح تعاون و همكارى و همدلى را بين مسلمانان افزايش مىدهد و همچون شعار و علامتى جهتشناخت جوامع اسلامى از ديگر جوامع مىباشد.
يكى ديگر از علل حسن سلام ايجاد رابطه دوستى و محبتبين مسلمانان مىباشد. اسلام تاكيد زيادى بر روى حب و بغض دارد و از صفات مؤمنين، حب به مؤمن و بغض نسبتبه دشمنان اسلام در قرآن مجيد ذكر شده است:
(محمد رسول الله و الذين معه اشداء على الكفار رحماء بينهم). (۲۰) دين مقدس اسلام سفارش زيادى نسبتبه گسترش محبتبين مؤمنين نموده است و دستورات زيادى در اين زمينه قرار داده است. به عنوان نمونه مصافحه كردن، به ديدار يكديگر رفتن و صلحه رحم از آن دستهاند كه همگى اينها عامل ازدياد پيوند و محبت در جامعه اسلامى است.
از رسول اكرم(ص) نقل شده است:
«الزيارة تنبتالمودة»«زيارت و ملاقات يكديگر سبب دوستى و محبت است». (۲۱)
و در حديث ديگر اين چنين وارد شده است:
«ما صافح رسول الله(ص) رجلا قط فنزع يده حتى يكون هو الذى نزع يده منه».«هنگامى كه پيامبر اكرم(ص) با كسى مصافحه مىكرد، دستخود را نمىكشيد مگر اين كه طرف مقابل دستخود را مىكشيد». (۲۲)
و در اين زمينه احاديث فراوانى وارد شده است كه همگى مشوق مودت و دوستى ميان مؤمنان است. سلام كردن نيز چون عامل شروع و ايجاد اينگونه روابط است مورد اهتمام شارع مقدس قرار گرفته است، زيرا بشاشت و برخورد خوب عامل جلب دوستى و محبت است. از حضرت على(ع) روايتشده است:
«البشاشة حبالةالمودة» «بشاشت و خوشرويى دوام دوستى است». (۲۳)
در روايتى ديگر از ايشان مىخوانيم:
«اذا لقيتم اخوانكم فتصافحوا و اظهروا لهمالبشاشة و البشر، تتفرقوا و ما عليكم من الاوزار قد ذهب...». (۲۴)
«هنگامى كه با برادران خود ملاقات مىكنيد، مصافحه كنيد و اظهار خوشرويى نمائيد تا اين كه هنگام جدايى، همه گناهانتان آمرزيده شده باشد».
و به تجربه نيز به اثبات رسيده است كه افراد عبوس و كسانى كه از سلام خوددارى مىورزند، از جايگاه خوبى در قلوب مردم برخوردار نيستند. و برعكس افراد خوشرو و كسانى كه ابتدا به سلام مىنمايند، محبوب دلهاى مؤمنينند.
آداب فقهى سلام كردن
«جايز نيست ابتدا به سلام براى شخص نمازگزار و همچنين «جايز نيست ابتدا به ساير تحيات مثل صبحك الله بالخير يا مساكالله بالخير و غير اينها». (۲۵)
«واجب استسلام در اثناء نماز به تقديم كلمه سلام بر ظرف -عليكم، عليك و...- اگرچه شخص سلام دهنده ظرف(جار و مجرور) را بر كلمه سلام مقدم نمايد; و احتياط مستحب اين است كه در تعريف و نكره آوردن شخص نمازگزار مراعات مماثله را بنمايد و همانند شخص سلام دهنده جواب دهد و همچنين در جمع و مفرد آوردن. (۲۶)
رد سلام واجب كفايى است پس اگر به جماعتى سلام كنند و يكى از آنها جواب دهد، كافى است. اما بر بقيه مستحب است جواب دهند. (۲۷) اگر يك نفر از جماعت جواب دهد و آن شخص بچه باشد، كفايت نمىنمايد. (۲۸) اگر شخص نمازگزار در بين جماعتى باشد كه بر آنها سلام كنند و شخص نمازگزار شك كند كه او نيز قصد شده استيا نه، جواب دادن او جايز نيست. (۲۹) واجب
است جواب را به گونهاى دهند كه شخص سلام كننده بشنود خواه در نماز باشد يا غير آن، به اين صورت كه صداى خود را به اندازه متعارف بلند نمايد به گونهاى كه اگر مانعى نباشد، صداى او شنيده شود و اگر شخص سلام دهنده خيلى دور باشد كه امكان شنيدن صدا را نداشته باشد، جواب واجب نيست. (۳۰) جواب سلام واجب است فورا -بهطور عرفى- داده شود و تاخير آن جايز نيست و اگر به تاخير انداخت وجوب ساقط مىشود. (۳۱)
جايز استسلام مرد نامحرم به زن نامحرم و بالعكس مشروط بر اين كه با ريبه يا خوف فتنه نباشد. (۳۲)
از حضرت على(ع) روايتشده است:
«و كان يسلم على النساء و كان يكره ان يسلم على الشابة منهن و يقول: اتخوف ان تعجبنى صوتها فيدخل على اكثر مما اطلب من الاجر».
«حضرت على(ع) بر زنان سلام مىكرد ولى كراهت داشت كه بر زنان جوان سلام نمايد، و مىفرمود: نگران هستم از اين كه از صداى آنها تعجب نمايم و اين كار ضررش براى من بيش از ثواب آن باشد». (۳۳)
كراهت دارد كه مسلمان بر شخص كافر سلام نمايد، اما اگر كافر ذمى بر مسلمان سلام نمايد، احتياط واجب رد سلام استبه لفظ عليك يا سلام بدون عليك. (۳۴)
در روايتى از اميرالمؤمنين از سلام به شش گروه نهى شده است:
«ستة لا ينبغى ان يسلم عليهم: اليهود و النصارى و اصحاب النرد و الشطرنج و اصحاب الخمر و البربط و الطنبور و المتفكهون بسب الامهات و الشعراء».
«به شش گروه نبايد سلام كرد: يهود و نصارى، كسانى كه نرد و شطرنجبازى مىكنند، شراب خواران، كسانى كه آلات موسيقى مىنوازند، كسانى كه به مادرشان دشنام مىدهند و شاعران(ناحق)». (۳۵)
البته آداب فقهى سلام كردن بسيار زياد است كه طالبين مىبايستبه كتب مفصل فقهى و روايى مراجعه نمايند.
سلام; اين سنت اسلامى را پاس بداريم
از مجموعه مطالبى كه گذشت، اهميت اين سنتشريف و لزوم اهميت دادن به آن و به كار بستن آن، استفاده مىشود. اما با كمال تاسف در جامعه ما اهتمام و توجه به اين سنت و بسيارى ديگر از سنن اسلامى كمرنگ گرديده است. استفاده از كلمات ديگر براى تحيت و ابتدا به سخن بدون
سلام در جامعه رواج يافته است. و بخش مهمى از جامعه از بعضى كلمات نامناسب و بعضا فرنگى استفاده مىنمايند، نه تنها در برخوردهاى حضورى، بلكه در مكالمات تلفنى و مكاتبات نيز كلمات ديگرى جايگزين گرديدهاند. اين تغيير رويه در جامعه ما علىالخصوص در اقشار مرفه به علل متعددى صورت گرفته است:
اولا: حس تقليد از ارزشهاى كشورهاى اروپايى و فرنگى است كه عدهاى آن را فرهنگ برتر و پيشرو در جهان مىدانند.
ثانيا: استفاده مطبوعات و قشر فرهنگى جامعه از لغات ديگر كه سبب مىشود، به تدريجساير اقشار جامعه به اين سمت كشيده شوند.
ثالثا: عدم آموزش صحيح سنن و آداب اسلامى توسط خانواده و مدارس و عدم تاكيد بر حفظ سنن پسنديده اسلامى.
رابعا: ضعف تبليغات و عدم معرفى و تبيين ارزشهاى اسلامى در جامعه.
در مورد گروه اول; كار قدرى مشكل است. و به دشوارى مىتوان آنها را به احياى اين سنت اسلامى متقاعد نمود مگر اين كه اساس فكرى و عقيدتى آنها دگرگون گردد; اما در مورد كسانى كه به يكى از علل سهگانه ذيل و اخير از رعايت اين ادب اسلامى غافلند، مىتوان با آموزش و تبليغات صحيح و الگودهى مناسب، اهميت مساله را براى آنها روشن ساخت و پاداش معنوى و اخروى آن را به آنها
گوشزد نمود. روحانيون معظم نيز مىتوانند در برنامههاى تبليغى خود به احياى اين امر پسنديده همت گمارند تا انشاءالله اين سنت فراگير شده و مردم در انجام آن از يكديگر سبقتبگيرند، و هنگامى كه يك بيگانه قدم به مملكت اسلامى بگذارد، فضاى عطرآگين سلام از همه جاى آن ظاهر شود و در دنيا اين سنتيكى از نشانههاى شناسايى مسلمان از ديگران قرار گيرد. والسلام.
توبه از رذايل اوصاف و اخلاق
مسئله مهم ديگرى كه در مرحله اول توبه مطرح است و سالك بايد به آن توجه داشته باشد، مسئله توبه از رذايل اوصاف و اخلاق است.
سالك به مقتضاى اجتناب از مبعدات در طريق، موظف بر كنارهگيرى از رذايل اوصاف و اخلاق و خصلتها مىباشد. وى اين حقيقت را در درون خود با هدايت ربوبى مىيابد كه با آلودگى باطن به اوصاف رذيله و اخلاق مذمومه، هرگز نمىتوان به جوار قدس حضرت مقصود راه يابد. او به اين سر پى مىبرد كه رذايل اوصاف و اخلاق در اصل، يك سلسله رنگهاى جهنمى در روح انسان است و از
جنس جهنم و عالم خبيثهاست و نمىشود با حمل اين رنگها با خود، به سوى عالم قدس و طهارت، به سوى عالم طيبها به سوى عالم بهاء و جمال، به سوى بهشتها، و در تعبير روشنتر، به سوى حضرت حق و به سوى جوار او حركت نمود و وارد آن جوار شد.
سالك وقتى صادقانه قدم در طريق گذاشت، همه چيز بتدريج براى او معنى پيدا مىكند او ديگر مانند عامه مردم نيست كه حقايق را ساده بگيرد و واقعيتهاى هستى را سهل بشمارد. او ديگر مانند جهال نيست كه تصور كند مسئله قرب حق و جوار او، و مسئله لقاى حق و شهود او و مسئله بهشتها و عوالم نور، مسئله ساده و بى حساب و كتاب است و مىشود با حمل آلودگيها و رذايل، و با حمل خصوصيات جهنمى با خود، به قرب حق و جوار او و به بهشتها و عوالم نور و بهاء، نايل آمد و به آنجا راه يافت.
راست گفته است آن شه شيرين زبان
چشم گردد موبموى عارفان
(دفتر چهارم مثنوى)
او با استفاده از اشارات آيات و روايات با كمال وضوح به اين حقيقت مىرسد كه اوصاف و
اخلاق و خصلتها يك سلسله واقعيتها در وجود انسان و درروح او هستند و قسمتى از موجوديت واقعى و آنسويى وى را تشكيل مىدهند، و همانها هستند كه قسمتى از نعمتهاى و بهجتها و جمالها و كمالها و حيات طيبه و بهشتى، و يا قسمتى از آتشها و گرفتاريها و ظلمتها و وحشتها و فقدانهاى اخروى و جهنمى انسان را مىسازند.
موجوديت اخروى يك انسان عبارت است از مجموع عقايد و افكار، اوصاف و اخلاق، و اعمال و حركات او و آنچه از اين قبيل است، و نه چيزديگر. يعنى عقايد حقه و افكار صحيح، اوصاف و اخلاق حسنه، و حركات و اعمال صالحه، تشكيل دهنده موجوديت الهى و بهشتى در آخرت، و به عكس، عقايد و افكار باطله، اوصاف و اخلاق رذيله، حركات و اعمال ناصالح، تشكيل دهنده موجوديت جهنمى در آخرت هستند.
اين بدان معنى است كه رذايل اوصاف و اخلاق، مانند حسد، بخل، حرص و طمع، خشم، ترس، سوء ظن، كينه و عداوت، رياستطلبى، و صفات رذيله ديگر، خصوصيات و مسائل جهنمى هستند و به آنجا بر مىگردند. از آنجا هستند و به همانجا بازگشت مىكنند پيداست آن كس كه حامل آنهاست، همانها او را بسوى عالم خود كه جهنمهاست مىبرند و به آن سو مىكشند. (دقت شود).
اصل كينه دوزخ است و كين تو
جزو آن كل است و خصم دين تو
چون توجزو دوزخى هين هوش دار
جزو سوى كل خود گيرد قرار
ور تو جزو جنتى اى نامدار
عيش تو باشد چو جنت پايدار
تلخ با تلخان يقين ملحق شود
كى دم باطل قرين حق شود
(دفتر دوم مثنوى)
آنان كه صفات رذيله و اخلاق مذمومه را با مجاهدت از وجود خود بر طرف نموده و كنار مىزنند و به جاى آنها صفات فاضله واخلاق حسنه را كسب مىكنند، يعنى صفات و اخلاق رذيله را مبدل به صفات و اخلاق فاضله مىنمايند، در باطن امر و در آن سو، آتشها و عذابها و وحشتها را از خود كنار زده و خود را از قسمتهايى از جهنم نجات ميدهند و به جاى آنها از نعمتها و لذتها و ابتهاجهاى بهشتى برخوردار مىگردند. (دقت شود).
و همين طور است درباب عقايد و افكار، نيات و مقاصد، حركات و اعمال.
در اينجا به اشعارى از مولوى، اگر چه تا حدودى طولانى است، اشاره مىكنيم و در نكات موجود در آنها كه مستفاد ازاشارات است به دقت مىپردازيم.
مؤمنان در حشر گويند اى ملك
نى كه دوزخ بود راه مشترك
مؤمن وكافر بر او بايد گذار
ما نديديم اندرين ره دود و نار
نك بهشت و بارگاه ايمنى
پس كجا بود آن گذرگاه دنى
پس ملك گويد كه آن روضه خضر
كه فلا نجا ديدهايد اندرگذر
دوزخ آن بود و سياستگاه سخت
بر شما شد باغ و بستان و درخت
چون شما اين نفس دوزخ خوى را
تتشى گبر فتنه جوى را
جهدها كرديد تا شد پر صفا
نار را كشتيد از بهر خداى
آتش شهوت كه شعله مىزدى
سبزه تقوى شد و نور هدى
آتش خشم ازشما هم حلم شد
ظلمت جهل از شما هم علم شد
آتش حرص از شما ايثار شد
و آن حسد چون خار بد گلزار شد
چون شما اين جمله آتشهاى خويش
بهر حق كشتيد جمله پيش پيش
نفس نارى را چو باغى ساختيد
اندر او تخم وفا انداختيد
بلبلان ذكر و تسبيح اندر او
خوش سرايان در چمن بر طرف جو
داعى حق را اجابت كردايد
وز جحيم نفس آب آوردهايد
از جنان سوى جنان گرديد باب
از حميم نفس آورديد آب
دوزخ ما نيز در حق شما
سبزه گشت و گلشن و برگ نوا
(دفتر دوم مثنوى)
هر يك از رذايل اوصاف و اخلاق، حجابى از حجب ظلمانى است
آنچه در باب توبه از رذايل صفات و اخلاق براى سالك بيش از همه چيز مهم است، عبارت از اين است كه هر يك از صفات رذيله و اخلاق مذمومه به جاى خود حجابى است بس ظلمانى و موحش بين او و حضرت حق. هر كدام از آنها بلحاظ ماهيت خاصى كه دارد، به شكل مخصوصى حجاب است، و هر يك به نحوى مانع راه مىباشد. و اين حقيقتى است كه با تأمل در اشارات آيات و روايات وارده از حضرات معصومين صلوات الله عليهم اجمعين، در خصوص تك تك اين قبيل صفات و اخلاق بطور واضح استفاده مىشود.
بنابراين، سالك در مقام توبه بايد از رذايل اوصاف و اخلاق نيز توبه كند و در تطهير خود ازآنهامجاهدت نموده و در اين امر هيچگونه مسامحه نكند و سستى به خود راه ندهد و بداند كه هر يك از آنها حجاب سختى است و با داشتن آنها نمىشود در سفر الى الحق موفق بود.
او بايد از تك تك رذايل كه در آيات و روايات به آنها اشاره شده است توبه كند و از وجود خود كنار بزند و با كنار زدن هر يك از آنها، حجابى از حجب ظلمانى را كنار بگذارد، تا جايى كه همه آنها را از خود دور نموده و با مقابل آنها، يعنى با فضايل اوصاف و اخلاق، متصف و متخلق گردد.
همه مسائل در رذايل اوصاف و فضايل صفات، خلاصه مىشود
اما اينكه رذايل اوصاف و اخلاق چه چيزها هستند، و كدام صفت، از صفات رذيله و كدام خلق، از اخلاق مذمومه است؟ و نيز، نقطه مقابل آنها، يعنى فضايل اوصاف و اخلاق چه چيزهاو كدام صفت، از صفات فاضله وكدام خلق، از اخلاق حسنه هستند، در جواب اين سؤال بايد توجه داشته باشيم كه جزئيات رذايل و فضايل بسيار زياد است و در آيات و روايات وارده به آنها اشاره شده و ارباب سلوك و علماى اخلاق و عرفان در نوشتهها و گفتههاى خود با استفاده از آيات و روايات، و با
استفاده از اشارات و نكات آنها، تك تك رذايل و فضايل را توضيح داده و هلكات و تبعات رذايل، و نيز، آثار و بركات فضايل را بيان نموده و همچنين، راه علاج رذايل و توبه از آنها، و راه اكتساب فضايل را نشان دادهاند و بايد گفت، زحمات زيادى كشيده و حق مطلب را أداء كرده و جزئيات و نكات لازم را مفصلا گفتهاند. شكرالله سعيهم.
جزئيات و ريزه كاريهاى رذايل و فضايل بطورى كه گفتيم، بسيار زياد است و اصولا بايد به اين نكته دقيق و عميق توجه كنيم كه به يك نظر، همه مسائل در رذايل و فضايل خلاصه مىشود و هلاكت و سعادت انسان از اين دو نشأت مىگيرد و در تعبير روشنتر، موجوديت حقيقى وآنسويى انسان، يامجموعهاى از رذايل است، يا مجموعهاى از فضايل، و يا مجموعهاى از بعضى رذايل و بعضى فضايل.
دامنه رذايل و فضايل آنچنان گسترده است كه اگر معنى وسيع و جامع در جانب رذايل و همچنين در جانب فضايل را در نظر بگيريم، خواهيم ديد همه آنچه انسان در سلوك عبودى خويش موظف است خود را از آنها تجريد و تطهير كند، در اصل، يك سلسله اوصاف و اخلاق رذيله هستند، و نه چيز ديگر. و نيز، همه آنچه انسان در سلوك عبودى خويش بايد كسب كند، در حقيقت يك سلسله اوصاف فاضله و اخلاق حسنه است، و نه چيز ديگر. و اين، نكتهاى است بسيار دقيق كه دريافت صحيح آن تا حدودى مشكل، و در عين حال براى سالك راه گشاست.
از باب مثال: در باب گناه، آنچه اصل است و بايد سالك خود را از آن تطهير كند، همان حالت مخالفت با حضرت حق، و حالت انقياد در برابر نفس و يا شيطان است، و اين دو حالت، دوصفت، دو خلق، و دو خصلت درونى هستند و آنچه در عمل به عنوان گناه به ظهور مىرسد و گناه مىناميم، در حقيقت، ظهور و تجلى همين دو حالت و يا همين دو صفت درونى است. اگر اين دو حالت كه دو صفت از صفات رذيله هستند و درون انسان وجود نداشته باشند، و اگر اين دو رذيله را انسان از درون خويش كنار بزند و به جاى آنها حالت طاعت از حق،و حالت مخالفت با نفس و يا با شيطان را كه دو صفت ازصفات فاضله مىباشند كسب
كند، هرگز در مقام عمل به گناه نخواهد افتاد و عملا معصيت از او به ظهور نخواهد رسيد. (دقت شود).
اصل معصيت و حقيقت آن، همان صفت مخالفت با حق، و صفت انقياد در برابر نفس يا شيطان است، و معصيت عملى جز ظهور اين دو صفت درونى، چيز ديگرى نيست. و به عبارتى، معصيت عملى از آثار اين دو صفت است. اگر اين دو صفت رذيله از درون انسان كنار رود، معصيتى به تحقق نرسد.
از باب مثال: تعلقها كه از حجب ظلمانى در وجود انسان هستند، يك سلسله صفات و خصلتها وخلقهاى درونى مىباشند، و يك سلسله رذائلند، و نه چيز ديگر. تعلق به اين و تعلق به آن، و به عبارتى، اين علقه و آن علقه، جز خصوصيتها و رنگهايى در درون انسان، جز صفتها و خلقهايى در روح وى، چيز ديگرى نيستند هر تعلقى به جاى خود، رنگى ازرنگها، خصلتى از خصلتها، صفتى از صفتهاى موجود در باطن انسان است و رذيلهاى است از رذايل. اگر تعلقى از تعلقات را از درون خود كنار بزنيم و به جاى آن، انقطاع به دست بياوريم، در حقيقت، صفت رذيلهاى را كنار زده و صفت فاضلهاى را كسب نمودهايم. (دقت شود).
اين دو مورد را به عنوان مثال گفتيم. اگر شما در همه مسائل به تعمق بپردازيد، اين نكته را خواهيد يافت كه همه آنها به رذايل و فضايل مىرسد وهلاكت و حرمان وخسران انسان در رذايل اوصاف و اخلاق، و فلاح و حيات و نيل انسان به مقصد نيز در فضايل اوصاف و اخلاق، خلاصه مىشود. بعثت لاتمم مكارم الاخلاق.
اى برادر تو همين انديشهاى
ما بقى تو استخوان و ريشهاى
گر گلست انديشه تو گلشنى
ور بود خارى تو هيمه گلخنى
(دفتر دوم مثنوى)
بنابر اين، چنين نيست كه مسئله رذايل و فضايل، قسمتى از مسائل سلوك باشد و در اين بين، غير از اين مسئله چيزهاى ديگرى هم داشته باشيم؛ بكله، همه مسائل سلوك در همين مسئله خلاصه مىشود. از اول سلوك تا آخر آن، سخن از كنار زدن رذايل و اكتساب فضايل است و سالك بايد به تناسب منازل سلوك، در هر منزلى رذايل بخصوصى را از خود دور كند و فضايل مقابل آنها را نيز كسب نمايد. به تعبيرى، سالك بايد در هر منزلى از منازل سلوك، از رذايل بخصوصى توبه كند و به فضايل مقابل آنهار وى بياورد وبا آنها متخلق گردد.
مثلا در اواسط بايد خود را از رذيله غفلت كه از رذايل صفات است تطهير نموده و از آن توبه كند و به ذكر قلبى دايم كه از فضايل صفات است روى بياورد و با آن متخلق باشد. و مثلاً در نهايات بايد خود را از رذيله شرك خفى در درجات مختلف تطهير نموده و از آن توبه كند و به توحيد حق كه از فضايل صفات است روى آورده و به آن متصف گردد. و همچنين در
نهايات بايد خود را از رذيله «توجه به خود» پاك نموده و از آن توبه كند و به صفت فاضله «غفلت از خود» و يا «نسيان خود» روى بياورد و با تخلق با اين صفت فاضله، به شهود وجه الله فايز گردد. و بالاخره، در نهايات بايد از رذيله «خود» كه سر چشمه رذايل ديگر است و رذيله خفيه هم هست توبه كند و به صفت فاضله «بيخودى» روى بياورد، تا با كنار زدن اين رذيله وبا اكتساب اين صفت فاضله، به فناء فى الله نايل آيد. (دقت شود).
مقصود از توبه از رذايل أوصاف واخلاق چيست ؟
با توضيحى كه گذشته، معلوم شد كه مقصود ما از عنوان «توبه از رذايل اوصاف و اخلاق» در اين مقام كه مرحله اول توبه را توضيح مىدهيم و در اول سلوك مطرح است، توبه ازرذايل به معنى وسيع آن كه همه رذايل در همه منازل را شامل مىشود و اكتساب همه فضايل در همه منازل را در بر دارد و همه مسائل را فرا مىگيرد،نيست؛ بلكه، مقصود ما از اين عنوان، توبه ازرذايل بخصوصى است كه در مرحله اول توبه مطرح مىباشد.
حله اول از افعال حرام توبه مىكند، چه ترك و يا تضييع واجب باشد و چه ارتكاب محرمات و منهيات، لازم است از يك سلسله رذايل اوصاف و اخلاق كه مهلكات عظيمه هستند نيز توبه كند. و ما در اين قسمت از گفتار خود به توبه از اين بخش از رذايل اشاره مىكنيم و توبه از آنها رايك به يك و با اجمال توضيح مىدهيم.
جهت با اجمال پيش آمدن ما در اين باب هم اين است كه مشروح اين مسئله در كتب اهل فن آمده است و احتياج به شرط و بسط نيست و پرداختن اجمالى ما به اين مسئله هم علاوه بر اهميت آن در مقام توبه در اول سلوك، بلحاظ تذكر دادن نكات و رموزى است كه از اشارات آيات و روايات استفاده مىشود و در نوشتههاى اهل فن تا آنجا كه اطلاع داريم به آنها اشارهاى نشده و يا خيلى سربسته ذكر شده است، در حالى كه دانستن آنها به نظر ما براى سالكين الى الله ضرورت دارد و شناخت آنها موجب بصيرت در طريق است.
در ضمن، چون ما به خيلى از موضوعات در اين باب بلحاظ اينكه در كتاب اهل فن آمده است اشارهاى نمىكنيم و به جزئيات نمىپردازيم، و از طرفى براى سالكان طريق لازم است از جزئيات اين مسئله و از موضوعاتى كه در كتب مذكور با استفاده از آيات و روايات آمده با خبر باشند، اين توصيه رامى كنيم كه لزوماً نوشتههاى آنان را در اين زمينه كه گفتنيهاى زيادى را گفتهاند با دقت و حوصله مطالعه كند، تا با مطالعه جزئيات و با اطلاع از آنها، در مقام توبه از رذايل به نحوى كه لازم است به مجاهدت پرداخته و احياناً چوب بىاطلاعى خود را نخورند.
مخصوصاًتأكيد مىنمائيم در اين زمينه به كتاب جامع السعادات مرحوم نراقى، و به كتاب
محجة البيضاء مرحوم فيض كاشانى مراجعه كنند و به مطالعه دقيق مباحث اين باب بپردازند.
و بالاتر از همه اينها، سالكان را به تدبر در آيات قرآن واشارات آنها در اين باب، و به تعمق در روايات و نكات آنها در همين باب، توصيه مىكنيم. و چه بهتر روايات اصول كافى در خصوص رذايل و فضايل را بخوبى مورد دقت و تأمل قرار دهند.
توبه از حب دنيا
اولين رذيلهاى كه منشأ رذايل ديگر بوده و بايد ام الرذائل ناميد، حب دنياست كه سالك در همان قدم اول، يعنى در مقام توبه از افعال حرام، بايد از آن نيز توبه را آغاز كند.
در خصوص اين رذيله سخنى بالاتر ازسخن قرآن نيست. اگر در كل قرآن كريم به تدبر بپردازيم و با تأمل پيش بياييم، خواهيم ديد مجموع آيات قرآنى در مقامى كه مىخواهد انسان را به طريق عبوديت دعوت نموده و آنها را در صراط الى الله به حركت آورده و بسوى حضرت مقصود متوجه كند، به بيان روشنتر، در مقامى كه مىخواهد انسان را در طريق سلوك الى الله پيش ببرد؛ بازبانهاى مختلف و
متنوعى مىخواهد آنان را از حب دنيا پاك كند و انصراف و انقطاع از آنرا در باطن آنان به وجود آورد و به جاى آن، حب حق و حب لقاى حق، و به عبارتى، حب موطن اصلى را در آنان ايجاد كند، تا با پاك شدن از حب دنيا، و با انجذاب بسوى حق و لقاى او و بسوى موطن اصلى، سلوك عبودى را شروع نموده و طريق نيل به حق و نيل به موطن حقيقى خود را در پيش گيرند.
اين خود بهترين دليل بر اين حقيقت است كه اولين رذيله مانع در سلوك الى الله، همان حب دنياست و هر رذيلهاى ديگر از آن نشأت مىگيرد و به آن بر مىگردد.
مىشود گفت، كه از مجموع آيات قرآن كريم چنين بر مىآيد كه كنار زدن حب دنيا، جزئى از طريق عبوديت وقسمتى از آن است و در پيش گرفتن اين طريق براى سالكان، بدون آن امكانپذير نخواهد بود. و بلكه بايد گفت، مطلب عميقتر و بالاتر از اين است و تدبر در آيات قرآنى اين حقيقت را مىرساند كه طريق الى الله در كنار زدن حب دنيا به منظور نيل به حق، خلاصه مىشود و براى نيل به حضرت مقصود، راهى جز كنار زدن حب دنيا و مجاهدت در طلب، وجود ندارد. (دقت شود).
همچنين درخصوص اين رذيله، سخنى بالاتر از بيان معروف رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نيست كه فرمود: «حب الدنيا رأس كل خطيئة» در اين بيان كه بظاهر كوتاه، ولى
دريايى از حقايق و معارف را در بردارد، حب دنيا سرچشمه همه خطاها، لغزشها، انحرافها، حرمانها، خسرانها، و هلاكتها معرفى شده است. و اين بدان معنى استكه اين رذيله، ام الرذائل است و اگر انسان موفق بر تطهير خود از اين رذيله باشد و از آن توبه كند، همه رذايل را كه مظاهر گوناگون و جلوههاى مختلف آن هستند كنار زده وخود را از همه آنها تطهير كرده و از همه توبه نمودهاست.
اين بيان اگر چه بسيار معروف است و خيلىها آنرا به نقل از آن حضرت شنيدهاند، و ليكن بايد گفت كه در خصوص آن كمتر به تعمق پرداختهاند و جان مسئله آنچنان كه بايد، مورد توجه قرار نگرفته است و به همين جهت هم در مقام عبوديت ،از عبوديت به معنى كلمه محروم گشتهاند. و چه بسا بعضيها زحمتها كشيده و به يك سلسله اوراد و اذكار نيز مىپردازند و به گمان خويش راه سلوك در پيش مىگيرند وليكن بلحاظ عدم توجه به عمق اين بيان، به تطهير خود از رذيله حب دنياچندان اهميتى نمىدهند، و در نتيجه، در همان قدم اول مىمانند و راهى ازپيش نمىبرند.
اين بيان از كسى است كه دواى دردها پيش او، و رمز مسئله نزد اوست، و او را خداى متعال براى آنان كه مىخواهند بسوى او سفر كنند، به عنوان «دليل» بسوى خود تعيين فرموده است و هر چه در اين سفر از اسرار و رموز هست، بايد از او ياد گرفت.
بنابراين اين بايد به عمق اين بيان توجه داشت، و همه مصيبتها را در حب دنيا دانست، و در سفر الى الحق ضرورت كنارهگيرى ازآنرا نصب العين خود قرار داد، و نبايد مسئله حب دنيا را مسئله سادهاى تلقى نمدو و به آسانى از كنار آن گذشت و نيز، نبايد آنرا مسئله جزئى دانست و يا توجه كافى به آن و به نقش پر مخاطره آن نداشت، زيرا ساده تلقى نمودن و جزئى دانستن آن، و خوب توجه نداشتن به مخاطرات آن، جز عدم موفقيت وحرمان و خسران، در بر نخواهد داشت.
دنيا كدام است؟ و حب دنيا چيست؟
در اين جا به اجمال به دو موضوع اشاره مىكنيم. اول اينكه، دنيا كدام است؟ و دوم اينكه، حب دنيا چيست؟ البته هر دو موضوع تا حدودى براى مؤمنين ،مخصوصاً براى آنان كه مىخواهند طريق سلوك در پيش گيرند، بلحاظ برخوردارى ازفكر دينى و تربيت الهى، واضح و روشن است. اما براى تذكر و براى بهتر و بيشتر روشن شدن، و نيز، براى بر طرف شدن بعضى از ابهامها و يا شبههها در برخى موارد، توضيح مختصرى در هر دو مورد مىآوريم.
در خصوص موضوع اول و اينكه دنيا كدام است؟ بايد توجه داشت كه دنياى مذموم، و
دنيايى كه محبت آن سر چشمه همه خطاها بوده و ام الرذائل است، به معنى موجودات و مخلوقاتى كه با آنها مواجه هستيم نيست. زيرا هر يك از آنها به جاى خود و در حد خود، اثرى از حضرت حق، و جلوهاى از جلوات أسماء و صفات حق، و بلكه، هر يك اسمى از أسماء جزئيه فعليه است و هر كدام از آنها آيتى است ازآيات ربوبى، و كلمهاى است از كلمات وجوديه الهيه. هر يك از آنها براى اهل ذوق و عرفان، و براى صاحبان بصيرت، حكايتى از جمال و جلال وجه حق،و خبرى از أسماء و صفات او دارد.
اگر انسان به هر يك از موجودات و مخلوقات به عنوان مظهرى ازمظاهر جمال و جلال نظركند، و در هر كدام به لحاظ آيتى از آيات، تدبر داشته باشد، به اندازه خود به حقايق و معارف نايل مىشود و اسرارى از ربوبيت را مىيابد؛ و اگر از ارباب كشف وشهود باشد، در هر يك از آنها وجه حق را مىبيند و با سير در آنها، سير در جمال و جلال وجه او مىكند، و مىبيند و مىيابد آنچه را كه بايد ببيند و بيابد
.
حب آنها از اين جهت نيز به تنها مذموم نيست، بلكه، ممدوح هم هست. و اصولا حب آنها و عشق به آنها از اين رهگذر، از باب حب حق، يعنى از لوازم و آثار حب حق است ،نه از باب حب دنيا و حب اغيار. حب جمال وجه و جلال وجه است. نظر در آنها با اين لحاظ، نظر به وجه حق در مر آتهاست ،و نه نظر در مرآتها، اگر چه مرآتها هم به جهت اينكه فقط مرآت هستند و جمال و جلال وجه او را نشان مىدهند، نه اينكه خود را مطرح كنند، محبوب مىباشند.
هر دو عالم يك فروغ روى اوست
گفتمت پيدا و پنهان نيز هم
داستان در پرده مىگويم ولى
گفته خواهد شد به دستان نيز هم
(حافظ شيرازى)
وقتى در قرآن كريم مىخوانيم «فأينما تولوا فثم وجه الله» (آيه 115 سوره بقره) يعنى «پس به هر سو روى آوريد، همانجا وجه حق را خواهيد ديد» و با كمال وضوح اين حقيقت را مىفهميم كه هر سو و هر چيزى، مظهر و مرآت وجه اوست؛ چگونه مىتوانيم موجودى از موجودات و مخلوقى از مخلوقات را از اين نظر كه مرآت است و وجه حق را نشان مىدهد، بد بدانيم؟! و چگونه مىتوانيم حب آنرا از اين نظر كه وجه حضرت مقصود را در آن مىبينيم، حب غير حق به حساب آوريم؟! و مگر نه اين است كه هر يك از آنها براى شاهدان مشتاق، از جمال وجه و جلال آن حكايتى دارند؟!.
روان گوشه گيران را جبينش طرفه گلزاريست
كه بر طرف سمن زارش همى گردد چمان ابرو
رقيبان غافل و ما را از آن چشم و جبين هر دم
هزاران گونه پيغامست و حاجب در ميان ابرو
دگر حور و پرى را كس نگويد با چنين حسنى
كه اين را اى چنين چشمست و آنرا آن چنان ابرو
(حافظ شيرازى)
و نيز، وقتى در مناجات روز عرفه حضرت سيدالشهداء حسين بن على صلوات الله عليه مىخوانيم كه «الهى علمت باختلاف الاثار و تنقلات الاطوار أن مرادك منى أن تتعرف الى فى كل شىء حتى لا أجهلك فى شىء» يعنى «خدايا، از پشت سر هم آمدن آثار، و از جابجا شدن اطوار، دانستم مقصود تو اين است كه در هر چيزى خودت را به من بشناسانى، تا جايى كه در همه چيز فقط تو را شاهد باشم»، و با روشنى از اين جملات مىفهميم كه مقصود خداى متعال از ايجاد هر چيزى بدون
استثناء، نشان دادن و شناساندن خود براى شاهدان است، و هر چيزى جز مجلا و مظهر او نيست؛ چگونه مىتوانيم موجودى را از اين نظر كه جناب او با آن براى شاهدانش تجلى مىكند و جلوهگاه اوست، بد بدانيم؟!.
بنابراين، دنياى مذموم، و دنيايى كه حب آن از رذايل مهلكه است، خود موجودات نيست، بلكه، خوش بودن و لذت بردن از آنها، آنهم خوشى و التذاذى كه به اين زندگى بر ميگردد، دنياى مذموم است. اگر در اشارات آيات و روايات وارده تعمق كنيم، به همين حقيقت كه گفتيم مىرسيم. براى رسيدن به اين حقيقت كافى است فقط در اين دو آيه دقت بنماييم:
يكى آيه 43 سوره فرقان كه مىفرمايد: «أرأيت من اتخذ الهه هواه أفأنت تكون عليه وكيلا» يعنى «اى پيامبر، آيا مىبينى آن كس را كه هواى خود رامعبود خويش اتخاذ نموده است؟! آيا تو مىخواهى وكيل او بوده و نجاتش دهى؟!»
و ديگرى آيه 23 سوره جاثيه كه مىفرمايد: «أفرأيت من اتخذالهه هواه و أضله الله على علم و ختم على سمعه و قلبه و جعل على بصره غشاوة فمن يهديه من بعد الله أفلا تذكرون» يعنى «اى پيامبر، آيا مىبينى آن كس راكه هواى خود را معبود خويش اتخاذ كرده است و با اينكه علم دارد، با اين همه راه ضلالت را انتخاب نمده و خدا هم او را در ضلالت رها كرده و بر گوش و بر دل او مهر زده و بر چشم او پرده انداخته است؟! پس وقتى خداى متعال او را به حال خود گذاشته، چه كسى بعد از خدا او را هدايت خواهد كرد؟! پس آيا متذكر نمىشويد؟!».
در اين دو آيه، هوا و التذاذ نفسانى مربوط به اين زندگى را معبود و مقصود بعضيها معرفى نموده، نه موجودات و مخلوقاتى را كه هوا و التذاذ با آنها و به سبب آنها حاصل مىشود،و اين
بدان معنى است كه دنياى مذموم و دنيايى كه معبود و مقصود بعضيها مىگردد و حب آن و عشق به آن همه وجود آنان را مىگيرد، همان هوا و التذاذ مربوط به اين زندگى است كه با اين و آن حاصل مىشود، نه خود اين و آن از موجودات و مخلوقات. (دقت شود).
دنيا، خوشى و التذاذ نفسانى خود انسان است، و اگر عميقاً دقت كنيم، دنيا، «خود» انسان است. خوشى و التذاذ نفسانى خود را خواستن، يعنى «خود» را خواستن.
آنچه انسان از مال و جاه و خوردنى و آشاميدنى، و از همسر و فرزند و مسكن و باغ وراغ، و از طلا و نقره و اين و آن مىخواهد، براى اين است كه التذاذ و خوشى نفسانى خود در اين زندگى را در آنها و به سبب آنها و با آنها مىبيند ،والا خود اينها مطلوب ومقصود اصلى او نيست، و اگر احياناً تصور مىشود خود اينها مطلوب و مقصود انسان است، اشتباهى بيش نيست.
تنهااين دو آيه نيست كه اين حقيقت را مىرساند، بلكه، اشارات آيات ديگر قرآنى و همچنين روايات وارده از همين حقيقت خبر مىدهد.
با اين توضيح كه در اينجا آورديم، موضوع اول، يعنى اينكه دنيا كدام است؟ براى ما روشن شد و دنياى مذموم را شناختيم.
و اما موضوع دوم، يعنى اينكه، حب دنيا چيست ؟
با شرحى كه در موضوع اول گذشت، موضوع دوم نيز معلوم شد و فهميديم حب دنيا، يعنى حب خوشى و التذاذ نفسانى خود. وقتى انسان خوشى و التذاذ نفسانى با اين و آن را دوست داشت، در حقيقت، گرفتار رذيله حب دنياست كهام الرذائل و سرچشمه همه خطاها و هلاكتها و حرمانهاست.
دراينجا به همه و مخصوصاً به سالكين اين توصيه را داريم و به آن تأكيد مىكنيم كه در همه آنچه گفتيم بخوبى دقت كنند، زيرا دقت و تعمق در نكاتى كه ذكر شد، و دريافت خوب آنها، موجب بصيرت خواهد شد و معيارها را در اين باب براى ما روشن نموده و معلوم خواهد كرد كه در چه صورتى ما گرفتار رذيله حب دنيا هستيم و در چه صورتى هم گرفتار آن نيستيم. با دقت در آنچه گفتيم، همهمسائل در اين باب براى ما حل شده و جواب سؤالات زيادى كه احياناً به نظر مىآيد، روشن مىگردد.
از باب مثال:
اگر انسان بدنبال مال و جاه و خوردنى و آشاميدنى، و مسكن و لباس و فرش، و اشباه و نظاير اينها باشد، و سعى در داشتن آنها نموده و آنها راداشته باشد و در حفظ آنها بكوشد، و در همه جوانب قضيه مقصود او، نه لذت و خوشى نفسانى مربوط به اين زندگى، بلكه، مسائل اخروى و الهى، و در تعبير روشنتر، مقصود او نيل به رضوان حق و قرب او باشد او باشد و تقرب و
رضاى حق را دوست بدارد، در اين صورت نه طالب دنيا محسوب مىشود، و نه گرفتار رذيله حب دنيا. او در اين صورت طالب حق است و حب حق را دارد.