بخشی از مقاله

36اصول و مباني پست مدرنيسم     مقدمه:  شرايط زندگي امروز از انسان به ويژه انساني كه لاف عقل بزند و داعيه هنر داشته باشد،‌مي طلبد كه در عرصه و شرايط تازه از ديدگاهي نو به قرائت گفتمان هاي نظري و تاب و تنش هاي فرهنگي بپردازد و همراه با شناخت و تحليل و راه و رسم ديگران،‌راه حلي كارآ براي مسايل اجتماعي و فرهنگي خود بيابد. امروز،‌خواه وناخواه جهان به دوراني تازه گام نهاده و پديده يي كه چه نادرست پست مدرنيسم نام گرفته با سايه روشن هاي پيدا و پنهان در تمام بحث هاي روشنفكري و هنري جهان رخنه كرده است. بيست سالي هست كه اصطلاحي پست مدرنيسم با تاثير گذاري بر ذهنيت و فرهنگ و هنر انسان ها تمامي جهان را به انحاي گوناگون زير سيطره خود گرفته است شبح پست مدرنيسم بر آن چه انسان امروز مي انديشيد آن چه توليد مي كند، آن چه مي داند،‌آن چه نمي داند و آنچه در گل طبيعت و هستي او ناميده مي شود سايه انداخته است. پست

مدرنيسم نه تنها مشكل امروزين هستي انسان را معين مي كند بلكه خيال شكل دادن تمامي آينده او را نيز در سر مي پروراند. اگر انديشمندان و روشنفكران گذشته از دگرگوني هاي مشخص و تعريف پذير نگران بودند؛ هنرمند و روشنفكر امروز با پديده يي روبرو است كه تعريف بردار نيست. مطالعه پيشينه و تبار اين پديده نمي توانست بدون آشنايي با انديشه و نظريات انديشمندان شكل مطلوب خود را پيدا كند نگرش تحقير آميز و اهانت بار پست مدرنيسم به «ديگران» كه مي بايد در پيوند با نگرش هاي مدرنيسمي و تاريخ استعمار بررسي

شده و نيز تاثيرگذاري فيمينيسم،‌از او مانيستي ليبرال گرفته تا پست استراكچراليستي راديكال،‌ بر روند فرهنگ و هنر دو دهه پاياني قرن بيستم هم موردي نبود. كه بتوان ناديده گرفت و از آن گذشت. به دلايلي كه ذكر شد،‌نياز به آشنايي با پست مدرنيسم به آشكارترين نحو ممكن چهره ي خود را مي نماياند و اوضاع ايجاب مي كرد كه اين آشنايي به صريح ترين و ساده ترين راه و زبان ممكن صورت پذيرد.  پست مدرنيسم:  پست مدرنيسم پديده ي است كه شبح آن بر جهان امروز سايه افكنده و از آن به عنوان واژه يي براي توصيف يك دگرگشت

گسترده در دهه هاي پاياني سده ي بيستم ياد ميشود. دهه ي 1980 دوران تاخت و تاز و رشد و در عين حال دگرگوني پست مدرنيسم بود. با آن كه در اين زمان كوتاه بارها چهره عوض كرد و حتي تا پاي احتضار هم پيش رفت همچنان به رشد خود ادامه داد. واقعيت هم اين است كه پست مدرنيسم نه تنها در مباحث هنري و روشنفكري رخنه كرده است بلكه،‌ بر تمام جوانب زندگي، سياست،‌اقتصاد،‌اديان و اخلاقيات. ارتباطات و رسانه هاي همگاني و حتي «ساختار احساس» و روابط انسان ها با يكديگر تاثير نيز گذاشته است. ماهيت پست مدرنيسم به گونه اي كه دائما چهره عوض مي كند و براي روز آمد بودن بررسي ها بايد از آخرين دگرگوني ها و نظرگاههاي آن آگاهي داشت. پست مدرنيسم در هوايي است كه ما

استنشاق مي كنيم  ما امروز در دوران پست مدرنيسم زندگي مي كنيم و اين بهانه كه پست مدرنيسم منحصر به جهان غرب است پذيرفتني نيست چرا كه آثار و نشانه هاي آن در همه جا ديده ميشود. و از قضا اين مد تازه ي روشنفكري معاصر، فراگيرترين و پر دامنه ترين يورش فرهنگي به جوامع غير غربي است و چيزي همانند آن تا كنون تجربه نشده است. اين ادعا كه ما در دوران پست مدرني زندگي مي كنيم به چند زمينه و اصل كلي استوار است:‌ 1- امروز ديگر بخشي از انديشه هاي پيشرفت، خردمندانه بودن امور و آن چه مدرنيته ي غرب را پديد آورد و به انحاء‌ گوناگون به آن مشروعيت بخشيد، پذيرفتني نيست. چرا كه در نظريه ها و معادلات خود،‌ تفاوت هاي فرهنگي- اجتماعي ملل و اقوام مختلف جهان را به حساب

نياورده است.  2- روزگاري چنين پنداشته مي شد كه اگر كشفيات علمي و پيشرفت هاي اقتصادي به سود انسان باشد،‌سرانجام مشروعيت پيدا خواهد كرد، اما امروز پيش از گذشت چند قرن نشانه هاي غيرقابل انكاري در دست است كه اين پيشرفت ها؛‌فقط به سود گروه هاي خاص بوده و هرگز توان جلوگيري از جنايت و تعدي بر ضد انسان هاي ستم ديده را نداشته است.  گروهي به چالش پيچيدگي ها مي روند و گروهي ديگر پا در بند همان تلاش هاي عهد دقيانوسي براي تنازع بقا در عرصه ي زندگي پرسه مي زنند. اين يكي از جنبه هاي دردآور شكست پرو‍ژه ي مدرن است كه قرار بود براي همه ي انسان ها و انسانيت اعتبار داشته باشد.  3- امروز ديگر اطميناني نيست كه آن چه فرهنگ برتر و فرهنگ پيشرو

ناميده مي شود ارزش بيشتري از فرهنگ هاي فرودست تر و فرهنگ عامه و خرده فرهنگ ها،‌حتي فرهنگ هاي بومي و اقليمي داشته باشد؛ آن چه حائز اهميت است و مي بايد مورد ارزيابي قرار گيرد،‌كيفيت هاست.  4- در شرايط تاريخي و تكنولوژي امروز ديگر جدا كردن «اصل» از «كپي» و تفاوت گذاشتن ميان طبيعي و مصنوعي امكان پذير نيست. به بيان ديگر الگوها وانمود گري ها و نشانه ها به جاي ارزش و كيفيت و كارآيي را گرفته است.  پست مدرنيسم  برآمده از جنبش انتقادي غرب در هنر و معماري و ناظر بر واكنش هاي صريح به ضد استيلاي خفقان آور مدرنيسم و خردگرايي هدفمند و پيشرفت خطي و انديشه ي كهنه و منسوخ سرآمد باوري و نخبه گرايي فرهنگي است. شورشي است به ضد جنبش روشنگري سده ي هجدهم كه مي خواست تمامي رفتار و انديشه هاي انساني را در يك برداشت معين از خرد و خردورزي جاي دهد. پست مدرنيسم در آغاز جنبشي بود بر ضد انديشه هاي

 

سلطه جويانه يي كه غرب از فرهنگ و تمدن در ذهن داشت. مي خواست تمان نژادها و قوميت ها و طبقات را در بربگيرد و از همين  رهگذر هم بود كه كوشيد تا اين جا و آن جا چيزهايي را از سنت و مدرنيسم دست چين كند و به هم بياميزد. اما در فرآيند اين كار ذات و ماهيت خود  آن نيز دگرگون شد. علل دگرگوني پست مدرن عبارتند از: ‌ 1- راز زدايي از عينيت علمي  2- فروريختن همه سويه فلسفه ي سنتي غرب و كاسته شدن از اعتبار آن 3- تاكيد بر مرز ناپذيري فيزيك كوانتوم و رياضيات.  4- تاكيد بر گسست و ناهمساني و عدم تداوم و حضور تفاوت هاي انكار ناپذير در تاريخ  5- گسترش مكتب مدرئاليسم جادوئي  6- تاكيد بر گفتمان ديگران و بازنمايي آنان در تاريخ، هنر، انسان شناسي، جامعه شناسي و

سياست  7- اين جهاني و دنيوي بودن مسيحيت و ناديده گرفتن و درپاره يي موارد بيرون راندن آن از جوامع غربي به عنوان يك نيروي توانمند اخلاقي  8- پيروزي اقتصاد بازار و ظهور دل نگراني هاي آسيب شناختي و پيدايش پديده يي به نام «گزينش مصرف كننده».  اين دگرگوني ها به پست مدرنيسم هويتي تازه بخشيده است و از اين رهگذر است كه پست مدرنيسم ديگر فقط به واژگوني انديشه هاي روشنگري و خردورزي و صدا بخشيدن به سكوت ها نمي انديشد خود را به هنر و معماري هم محدود نمي داند. شخصيتي چند گانه و چند ريختي يافته و ريشه هايي در زندگي روزمره مردم دوانده است. اصول پست مدرنيسم پست مدرنيسم همان گونه كه از نامش بر مي آيد پست مدرنيته است. يعني ادعاي برگذشتن ازمدرنيته اي را دارد كه خود از سنت فراتر مي رود. بنابراين اصل اول پست مدرنيسم اين است كه آن چه در مدرنيته اعتبار داشته در عصر پست مدرنيسم بي اعتبار و منسوخ است.

مدرنيته در چارچوبي قرار مي گرفت كه زبان حرفه اي مطالعات فرهنگي آن «فراروايت» يا روايت بزرگ مي ناميد. يعني انديشه هاي بزرگي همچون هنر خرد و حقيقت و سنت و اخلاقيات و تاريخ كه مسير زندگي را معين مي كرد و به آن معنا مي بخشيد. اما پست مدرن بر آن است كه چون اين مفاهيم، با موشكافي هاي تجزيه و تحليل گرانه ي امروز سازگار نيستند،‌معناي خود را يكسرده از دست داده اند و تمامي نظريات استوار بر مفاهيم مطلق حقيقت، علوم و خرد،‌ در واقع چيزي بيش از يك مشت ساختارهاي تصنعي نيستند و همه ماهيتي توتاليتر دارند. يكي از اصول ديگر پست مدرنيسم انكار «حقيقت»و نسبي شمردن امور است. بر آن است كه هيچ واقعيت نهايي وجود ندارد و انسان در پشت چيز ها همان را مي بيند و تازه همين هم بستگي به شرايط زمان و مكان دارد از اين رو حتي در علوم آسان ترين مورد براي كشف كردن همان است كه انسان  در جست و جوي آن بوده است هر قدر كه علوم به اهداف نهايي خود نزديك تر مي شود به همان نسبت فرمول بندي «نظريه ي همه چيز» يعني به ابعاد پست مدرنيته ي خود نزديك مي شود و بسياري از ترديدهاي ديگر،

تمامي انديشه ي مهار كردن و معين كردن محدوده ي علوم را يكسره از ميان مي برد. اصل سوم مدرنيسم استوار بر اين است كه انسان به جاي واقعيت ،‌با يك وانمودگر رو در روست پست مدرنيسم در تمامي جهان به چشم يك بازي ويدئوئي مي نگرد كه در آن هر انسان يكي از فيگورهاي اين بازي است. از يك گوشه به گوشه يي ديگر مي رود؛ پايين و بالا مي دود و زمين و فضا مي جنگدو تمامي زندگي او نه بر اساس واقعيت كه برشالوده ي الگوها و مانند سازي و ايثارها و بازنمايي هايي بنا شده است كه هيچ كدام ربط و پيوندي با واقعيت

ندارد. اصل چهارم استوار بر بي معنايي است در جهاني تهي از خرد و حقيقت، جايي كه هيچ علم و دانشي معتبر نيست و واقعيتي وجود ندارد و زبان تنها پيوند باريك و لطيف با زندگي و هستي است، اين اصل چهارم كم و بيش ناظر بر همان اصل اول، يعني انگار حقيقت و تاكيد بر شك انديشي است. يعني اشاعه تلويحي اين تفكر كه به هيچ چيز و هيچ كس نبايد اعتماد داشت و مي بايد در هر چيز با ترديد نگريست شك انديشي اصل پنجم پست مدرنيسم است و ناگفته پيداست كه در آن هيچ نظريه و هيچ مطلق انديشي و هيچ تجربه يي ارزش و اعتبار نخواهد داشت. بايد در هر چيز شك كرد و هيچ چيز را نبايد به تمامي و به طور قالبي و دربست پذيرفت.  افزون بر اين پنج اصل يك اصل ديگر هم هست كه بايد اذعان كرد

ماهيتي مثبت تر دارد و از آن براي تعريف يكي از ويژگي هاي بارز پست مدرنيسم استفاده مي شود. پست مدرنيسم نظر به گوناگوني و كثرت دارد. بر چند گانگي فرهنگ ها، قوميت ،‌نژاد، جنسيت، حقيقيت و حتي خرد تاكيد مي ورزد و بر آن است كه بايد تمام اين موارد به نحوي همسان و همانند بي آن كه بر تمايز و رجحان يكي بر ديگري تاكيد شده باشد. بازنمايي شوند با اين ويژگي هاي و با اتكا بر اصولي كه بر شمرديم، پست مدرنيسم ادعا مي كند كه مبشر آغاز عصري تازه در كره ي زمين است. پست مدرنيسم هم شكل سازش و همزيستي با عصر الكترونيك و مخابرات است ، عصر سازي با ماهواره و تداخل هاي فرهنگي، عصر سازش با كامپيوتر هاي شخصي و خانگي و... اين دردسرها همه در سال هاي اخير پديدار شده است و تا چندي پيش نشاني از آن نبود به بيان ديگر همان گونه كه مدرنيسم فرهنگ مدرنيته بود،‌پست مدرنيسم هم فرهنگ پست مدرنيته است.  تبار شناسي:‌ مدرنيسم به عنوان مجموعه اي از سبك ها و جنبش هاي هنري و فرهنگي حركتي بود كه ضديت با سبك هاي پيشين،‌ به ويژه كلاسي سيسم در سرلوحه ي اهداف آن قرار داشت. زيباشناسي مدرن هم از بطن همين تجدد و نوگرايي سر بر آورد. در كنار مدرنيسم جنبش هاي نوگرايانه و خرده فرهنگ ها نيز پديدار شد. هدف اغلب اين حركت ها آن بود كه چهره ي فرهنگ را

دگرگون كنندو در هنر،‌نوعي استقلال، قائم به ذات بودن و استواري بر ارزش هاي دروني اثر را رواج دهند. روايتگري هنري كنار نهاده شد و جاي خود را به في البدهگي و طبيعت گسترده و لي حد و مرز واقعيت سپرد. بدين سان مدرنيسم به وادي هنر گام نهاد در هم آميخت. هنر مدرن هنري شبه علمي به شمار مي آمد و نظريه هاي خود را بر اساس ايمان اعتقاد به تكنولو‍ژي و آينده استوار ساخته، هنر خود را درگير روش ها و منطق علمي كرد. نگرش گانستراكتيوليم، فوتوريسم و باوهاوس و تمامي دستگاه نمايشي دادائيست ها نيز از تكنولوژي

مايه مي گرفت. هنر در يكي از ارزنده ترين مراحل فلسفي خود يعني از 1905،‌تا 1965 بيش از هر چيز به طبيعت، ماهيت، قابليت هاي دروني خود پرداخت و مي خواست از خود تصويري ناب و بي همتا به دست دهد. در اين دوران شصت ساله بيش از ادوار چند هزار ساله تئوري عوض كرد و تعريف و تعبير تازه پذيرفت. در دو دهه 1960 و 1970 در يك قطب گسترده وسيع هنر كانسيچو آل آرت و در قطب ديگر،‌سرو صدا و فريادهاي حسي و خرد ستيزانه نواكسپرسيوئسم به گوش مي رسيد. در ميان اين دو قطب حركت هايي پديد آمد كه برخي از آنها، كم و بيش شكل يك جنبش هنري را به خود گرفت و برخي ديگر بيشتر تمنن و تجربه هنري را به ذهن متبادر مي كرد كه يك حركت جدي هنري را در اين دوران يك سلسله حركت هاي

جدي تر هم پديد آمدند كه هر كدام به طريقي راه را براي پست مدرنيسم بازگشودند در دهه ي 1960 پاپ آرت با نگرشي آشكار با فرآيندها و دستاوردهاي توليد انبوه پديدار شد. مي ني ماليسم هم به شكلي ديگر به آميزش با مواد و روش هاي صنعتي پرداخت يعني همان نقطه يي كه تكنولوژي به آن رسيده بود. چنين به نظر مي آمد كه سرانجام هنر نوين به جهاني آرماني و آينده يي كه چشم به راه آن بود گام نهاده است و دقيقا در اوج همين خوش باوري ها و در آستانه ي ورود به آرمان شهر خود كه مدرنيسم از هم فروپاشيد. از نيمه ي دوم دهه 1960 نياز به هنري تازه و نوآئين چهره ي خود را نشان داد و بازار آن نيز فراهم بود اما آنچه پديد مي آمد بيشتر شكل تجربي و تفنني داشت. راهي نمانده بود كه هنر نرفته باشد و شكلي نبود كه چه از نظر ظاهر و چه از لحاظ روش اجرا نيازموده باشد آخرين نمونه ي تلاش ها در دهه ي 1980 انجام شد نو- اكسپرسيونيسم بود، اين حركت هم تلاش افراطي و بيگانه با هر گونه محتواي هنري و فلسفي بود كه تنها در پاسخ به نياز بازار چهره نماياند. چيزي نبود جز تكرار و تقليد گذشته اما واقعيت آن است كه نواكسپرسيونيسم و

سوپررئاليسم به هنر يك بعد تازه بخشيدند كه سخت واسازي كننده بود و همان خط مشي پست استراكچرايست ها و گرايش هاي پست مدرنيستي را داشت.  به هر حال اگر بخواهيم به چند حركت جدي در اواخر دوران مدرنيسم اشاره كنيم بي گمان يكي از آن ها سوپر رئاليسم است ، ديگري همين نو- اكسپرسيونيسم و پيش از اين دو كانسپچو آل آرت بود و در آخرين مرحله شاهد ديكانستراكشن يعني نخستين مرحله ي پست مدرنيسم بود.  تلاش براي رسيدن به تعريفي از پست مدرنيسم  فرانسه عهد پيدايش و تكامل انديشه هاي پست مدرنيته بشمار مي رود. فيلسوفان و متفكراني چون فوكو،‌ليوتار، درپدا، بودريار، لاكان؛ دلوز؛ گاتاري و ... اهل فرانسه بودند. در واقع پست مدرنيسم مجموعه ايست متضاد و دوگانه، عروج و خروج، لطافت و خشونت، بيم و اميد، گذشته و آينده،‌طنز و جد.  در بررسي هاي جامعه شناختي يكي از پارامترهاي اساسي بستر ساز ظهور و برآمدن تفكر پست مدرن را به

عصر پسا صنعتي و جوامع پسا صنعتي ارجاع مي دهند.  فضاهاي مكاني و ظرف هاي زماني جامعه ي پسا صنعتي ويژگي هاي خاصي را با خود به همراه دارند كه از دغدغه هاي اصلي تفكر پست مدرن محسوب مي شوند.  فلسفه پست مدرن اساسا به معارضه با شالوده گرايي، ماهيت گرايي و رئاليسم جادوئي برخاسته است. پست مدرن به مجموعه پيچيده اي از واكنش هايي مربوط مي شود كه درقبال فلسفه ي مدرن و پيش فرض هاي آن صورت گرفته است.  پست مدرن شامل عناصر زير است:‌ديدگاهي ضد (پسا) معرفت شناختي،

موضوعي ضد ماهيت گرايي ضديت با واقع گرايي، ضديت با شالوده گرايي، مخالفت با برهان هاي استعلايي و مواضع استعلايي. نفي تصوير موجود از شناخت به مثابه ي بازنمايي دقيق، نفي حقيقت به مثابه متناظر يا مطابق با واقعيت، نفي نظريه ي توصيفات كلي، نفي وا‍ژگان هاي نهايي، يعني نفي اصول، قواعد، تمايزات و مقولاتي كه بي هيچ قيد و شرطي براي تمامي زمان ها، اشخاص و مكان ها الزام آور و قطعي تلقي مي شوند.  پيش بيني سرنوشت پست مدرنيسم در قرن بيست و يكم كار احمقانه ايست چرا كه گويا پست مدرنيسم بيشتر نوعي ذهنيت است تا يك نظريه:‌سفسطه ها و پيچيدگي هاي عمده، گزافه گويي، ايهام و ابهام، مجاز و تمثيل،‌كنايه، استعاره، طنز،‌هزل و هجو،‌شوخي، تقليد و تصنع، شبيه

سازي و گرته برداري يكنواختي و سادگي، دل مردگي و افسردگي، كسادي و ركود، اطمينان و يقين به اين كه هر چيزي كه مي توانست رخ بدهد پيشاپيش رخ داده است.  پست مدرنيسم اصطلاح يا تعبيري است كه به شيوه هاي بسيار متفاوت براي ناميدن انواع مختلف و بيشماري از موضوعات و پديده هاي فرهنگ بكار مي رود. شايد سه مورد از كاربردهاي اين اصطلاح را بتوان متمايز ساخت. نخست اينكه پست مدرنيسم بيانگر شماري از جريانات موجود در هنر و فرهنگ طي نيمه ي دوم قرن بيستم است. كاربرد دوم پست مدرنيسم به شرخ چگونگي ظهور اشكال جديد سازمان هاي اجتماعي و اقتصادي از تقريبا اواخر سال هاي دوران جنگ جهاني دوم مي پردازد. سومين مورد كاربرد اين است كه اين تعبير در واقع بيانگر نوع خاصي از نوشتن و تاملات نظري است. اين سه حوزه ي كاربرد پست مدرنيسم را با اصطلاحات پست مدرنيسم، پست مدرنيته، پست مدرن از هم تفكيك مي كنيم البته اين تقسيم

بندي صرفاً به منظور تسهيل كار است.  پست مدرنيته چيست؟‌ در بدو امر پست مدرنيته را مي توان به عنوان مرحله اي (فراتر) از هر آنچه كه «مدرنيته» است،‌بشمار آورد. اما اين راه حل به اندازه ي كافي مسله ساز است. زيرا مفهوم «مدرنيته» در معاني مختلف و مبابيني بكار مي رود،‌و هنوز تعريف يا تفسير واحد دقيق و روشن و متفق القولي از آن وجود ندارد. پست مدرنيته عمدتاً به مثابه واكنشي شديد در قبال عوارض و پيامدهاي آسيب شناختي نوسازي سرمايه داري تلقي مي شود. با وجود اين پست مدرنيته را مي توان به مثابه موارد زير تعبير كرد:  - نوسازي بشر more modernization - تفكيك و تمايز بشر more diff eventiation - ناهماهنگي و عدم تجانس more heterogeneity - تنوع و تكثر بيشتر more variety &

more plurality - دنياگرايي و جدايي هر چه بيشتر از دين (علمانيت) more secularization - عقلاني شدن بيشتر more rationalization - بازتابندگي و انعطاف بيشتر more reflexivity - آزادي بيشتر more freedom - انتخاب بيشتر more choice - افسون زدايي بيشتر more disenchantment - تجزيه و چند پارگي بيشتر more fragmentation در خصوص اين نكته كه پست مدرنيته متضمن پاره اي تحولات چشمگير خواهد بود،‌نيز دشواري هاي چندي وجود دارد. اين تحولات چيزي جز تاييد و به رسميت شناختن جايگاه و نقش تثبيت شده ي كالايي

تحول فرهنگي در كشورها و جوامع سرمايه داري نيست. اين تصور كه مفهوم پست مدرن مقوله اي نو مي باشد. نيز محل بحث و مناقشه است. پست مدرنيته گاهي اوقات به مثابه ي اعاده و بازگشت يا تجديد (سنت ،خاطرات پس از شيان مدرنيستي) يا به نوعي ضد اصلاح، يا نوعي تجديد حيات وسر برآوردن مجدد ايدوئولو‍ژي ها و نگرش ها ي كهنه، و منسوخ شده،‌يا گونه اي توليد مجدد يا تكرار مثلاً سبك هاي هنري خاص تلقي مي شود. 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید