بخشی از مقاله

هم سنجي امنيت با عيار نئورئاليسم و پست مدرنيسم


چکيده
امنيت شافت هسته اي و منسوب به اصل علم روابط بين الملل است . نظريه هاي روابط بين الملل ، بينش هاي متفاوتي را در باره چيستي، چرايي و چگونگي ايجاد وضعيت ايمن يا بروز ناامني عرضه ميکند. بدين سبب ، طرح پرسمان امنيت مقوله اي است که ذهن بسياري از انديشه ورزان امنيت پژوه را به خود مشغول ساخته است . در تحقيق حاضر، اين سؤال به بوته آزمون گذاشته ميشود که : چه همگونيها و ناهمگونيهايي بين پست مدرنيسم و نئورئاليسم در حيطۀ امنيت وجود دارد؟ در پاسخ به اين سؤال ، اين فرضيه مطرح مي شود که نئورئاليسم و پست مدرنيسم با صبغۀ به ترتيب اثباتي و پسااثباتي خويش سيما و شمايل به نسبت متفاوتي از امنيت نمودار ميسازند. جستار کنوني بر آن است تا با روش شناسي تطبيقي به بحث دربارة امنيت از منظر نئورئاليسم و پست مدرنيسم پرداخته و از گزاره هاي همسان و ناهمسان ايشان پرده برداري نمايد. يافته هاي تحقيق ، گوياي اين حقيقت است که نئورئاليسم درصدد تحکيم منزلت -ابر- دولت در عرصۀ امنيت برآمده است . اين در حالي است که محور مشترک کليۀ اقوال پست مدرنيسم ، در نقد دولت به مثابۀ بازيگري اصلي و انحصارگر گفتمان امنيتي اثبات گرايي شکل داده ؛ هيچ چارچوب مشخصي را ارائه نميدهد؛ همچنين ، خواهان بازتعريف امنيت ميشود.
واژه هاي کليدي: اثبات گرايي ، دولت -ملت ، پسااثبات گرايي، امنيت بين الملل ، دکترين امنيتي، مقايسۀ تطبيقي

مقدمه
امنيت به مثابۀ حوزه اي از پژوهش ، تاريخي به بلنداي حيات آدمي دارد. اثبات گرايي و پسا اثبات گرايي هر يک به شيوة خود اين مهم را وارسي ميکنند. نئورئاليسم ١ به مثابۀ يکي از شاخه هاي پوزيتيويسم ٢ همه توجهات را به ويژگيها و مختصات ساختاري نظام بين الدول معطوف ميسازد. عليرغم اندک تفاوت هايي با رئاليسم ٣ کلاسيک نظير طرد توجه يکجانبه به بعد نظامي امنيت يا تاکيد بر ساختار، به ديگر اصول اساسي سلف خود مؤمن و پايبند مانده ؛ ريشۀ نابرابري را در قدرت ميبيند و ذيحق ترين مرجع تامين امنيت را دولت ميپندارد. اين در حالي است که پست مدرنيسم ٤ به عنوان تندروترين شاخۀ پست پوزيتيويسم ٥ با به چالش کشيدن هرگونه برداشت سنتي از امنيت ، ضربات مهلکي بر امنيت دولت محور و حاکميت انحصاري مورد ادعاي دولت هاي ملي وارد آورده ؛ معتقد است ، پوزيتيويسم در يک دور باطل براي امنيت سازي به ساختن نهادها و ساختارهايي مبادرت ورزيده که خود امنيت زداست . در واقع ، انديشمندان پست مدرن با رويکردي سلبي به جاي يکنواختي و جريان هاي يکسان ساز، بر ناهمگونيها، حاشيه ها يا اصطلاحا کنارگذاشته شده ها تاکيد دارند. زيرسؤال رفتن مشروعيت تفکرات امنيتي مدرنيسم به دست رويکرد اخير، انديشمندان و محققان امنيت کاو را با پرسش هاي فراواني روبه رو ساخته است . از اين روي، پرسش اصلي که پژوهش حاضر درصدد يافتن پاسخ آن است ، عبارت است از: چه همگونيها و ناهمگونيهايي بين پست مدرنيسم و نئورئاليسم در حيطۀ امنيت وجود دارد؟
تصور سيماي امنيتي دوران پست مدرن با همۀ ناپختگي، متناقض نمايي يا اغواکنندگياش و مقايسۀ آن با يکي از نظرگاه هاي با پيشينه اي سالديده و نيرومند در حوزة روابط بين الملل ، به يکي از مهم ترين کانون هاي مباحثه و تحليل انجمن هاي علم پيشه تبديل شده است . در مبحث حاضر، به اختصار درونمايۀ مضمون امنيت کالبدشکافي شده ؛ انگاره هاي اثبات گرايي و پسا اثبات گرايي تشريح ميشوند. سپس بي هيچ مقدمه و موخره اي تفاضل و افتراقات امنيتي پست مدرنيسم و نئورئاليسم با توجه به صبغۀ به ترتيب پسااثباتي و اثباتيشان تبيين شده ، و به اين سؤال پاسخ ميدهيم که : «چه همگونيها و ناهمگونيهايي بين پست مدرنيسم و نئورئاليسم در حيطۀ امنيت وجود دارد؟». در اين رابطه به سه پرسش «چرايي»، «چه کسي» و «چگونگي» مطروحه توسط اصغر افتخاري براي استقرار امنيت نيز پاسخ داده ميشود. سرانجام در تکميل بخش حاضر نتيجه گيري تحرير خواهد شد.
١- چيستي امنيت نئورئال و پست مدرن
مطمئنا قرائت هاي متنوع و متفرقي از واژة امنيت ١ و نمودهاي آن ؛ بسته به اينکه اثبات گرا باشيد يا فرااثبات گرا، طرفدار جريان نئورئال باشيد يا پست مدرن ، وجود دارد. تفحص در پيش بنا به دلايل امنيتي از ارائۀ تعريفي جامع و مانع از اين واژه خودداري نموده ، تنها به تشريح امنيت از منظر دو ديدگاه مورد بحث ميپردازد. محققان و نظريه پردازان براي دهه ها در علوم سياسي آن چيزي را علمي ميپنداشتند که به مطالعۀ هست ها بپردازد. اثبات گرايي يا پوزيتيويسم به مثابۀ متدولوژي بنيادين علم مدرن ، تنها راه معرفت شناسي و تجزيه و تحليل پديده ها را، تجربه اي ميداند که از طريق روش هاي عقلي حاصل شده باشد. در مقابل ، محققان پسااثبات گرا به مطالعۀ بايدهايي ميپردازند که عيني و قابل لمس نيستند.
بدين وسيله ، ايشان اثبات گرايي را فاعل اساسي در اسارت انسان دانسته ، با نقد گفتمان سلبي به تلقي نويني از امنيت نائل آمده اند.
نئورئاليسم و پست مدرنيسم به ترتيب اعقاب سنت اثباتي و پسااثباتي هستند. اگر دسته بندي واکر١ از واقع گرايي را اساس و مبناي تحقيق قرار دهيم ، ميتوان گفت منظور از نئورئاليسم يا نوواقع گرايي در اين مجال ، واقع گرايي ساختاري نوع دوم است (عبداله خاني، ١٣٨٩: ٥٩). اين گونۀ جديد از واقع گرايي را ميتوان در تاليفات و دست نبشتجات کنت والتس ٢ کندوکاو کرد. يقينا سنت واقع گرايي نيز دستمايۀ لازم براي شکل گيري آنچه نوواقع گرايي به نظريۀ روابط بين الملل در باب امنيت خوانده شده ، فراهم آورده است .
مسأله اصلي که براي والتس اهميت دارد و بنيان نظريۀ او به شمار ميرود، اين است که چرا دولت ها در نظام بين الملل به رغم تفاوت هايي که از نظر سياسي- ايدئولوژيک دارند، رفتار مشابهي را در سياست خارجي به نمايش ميگذارند؟ بديهي است شناخت نيروهاي سيستميک ، کمک شايان کنت والتس به نظريه پردازي در روابط بين الملل بوده است . والتس نظام ها را تشکيل يافته از يک ساختار٣ و واحدهاي متعامل ميداند. ساختار سياسي، سه عنصر يا رکن دارد: الف - اصل نظم دهنده -اقتدارگريزي يا نظم دهنده ؛ ب : تشابه کارکردي اجزاء - با کارويژه هاي مشابه يا متفاوت ؛ ج : توزيع تواناييها(قوام ، ١٣٨٧: ٣٦٢ ؛ ,Waltz ١٠١-٨٨ ,١٩٧٩). نبود اقتدار فائقۀ مرکزي بدين معني است که اصل نظم دهنده اقتدارگريزي است ؛ و اصل خودياري ٤ نيز همساني کارويژه هاي همۀ بازيگران را باعث ميشود؛ تنها عنصر متغير توزيع تواناييهاست که از اين نظر تفاوت اصلي ميان نظام هاي چندقطبي و دوقطبي وجود دارد(گريفيتس ، ١٣٩١: ٤٨). ساختار که ظاهرا قابل مشاهده نيست ، از تعاملات دولت ها سر بيرون آورده ، سپس آن ها را براي انجام اقدامات خاص در تنگا و فشار قرار داده ؛ به سمت و سوي خاصي هدايت ميکند. در اين چشم انداز دولت ها به عنوان کلي واحد و خردمند در صحنۀ جهاني مفروض داشته شده اند؛ و به تعبير روگي١ نئورئاليسم نهادها و ارگان هاي بين المللي را با حالتي ظريف و متمدنانه نفي نموده ، کشورها و دولت ها را تنها بازيگران صحنۀ سياست جهاني ميخواند(١٣٨-١٣٥ :١٩٩٦ ,Ruggie). به زعم ما ساختار طراحي شده توسط والتس در باطن چيزي مستقل از - ابر- بازيگران نبوده و ايشان عامل تعيين کنندة مهمي در ماهيت اقدامات است . به ديگر سخن ، تعدد قدرت هاي بزرگ – به ويژه از نوع دو قطبي آن - در نظام بين الملل ، ساختار را شکل ميدهد و نه جميع دولت ها(٢١٠ :١٩٧٩ ,Waltz). همچنين ، فرجام توصيفات والتس از صحنۀ سياست جهاني به نتيجه اي ميانجامد که پيش تر واقع گرايي - حتي ليبراليسم ٢- بدان نيل يافته ؛ و آن عبارت است از «توازن قوا»٣. او صراحتا اشاره داشته اگر تنها يک نظريۀ شاخص سياست بين الملل داشته باشيم ، آن نظريه همان نظريۀ موازنۀ قدرت است (سيف زاده ، ١٣٩١: ١٦٣).
برخلاف نئورئاليسم در ادبيات و معارف پست مدرنيسم کمتر توجهي به موضوع امنيت معطوف داشته شده است ؛ حتي شناخت ، بازيافت يا ژرف کاوي مفهوم پست مدرن کاري بس دشوار است . پيچيدگي و غامض بودن تعريف پست مدرن به حدي است که ارزنده ترين مسير براي فهم و هضم مفهوم امنيت را در تامل و تخيل به يک جناس همه فن حريف ميپنداريم . جناس در لغت به معني همجنس بودن و در اصطلاح به معناي آوردن دو يا چند کلمه که در تلفظ شبيه به هم يا همجنس ؛ اما در معني مختلف باشند. از منظري کل گرايانه اين چارچوب نظري در تلاش است تا با پرداختن به عوامل متفاوت هنري، معماري، ادبي و غيره ، احتمالا در وهلۀ نخست از مسائل و موضوع هاي امنيتي، امنيت زدايي نموده ؛ سپس مورد بازتعريف و بازبيني قرار دهد. در چشم اندازي اجمالي ميتوان گزاره هاي امنيتي ايشان را در عناويني چون ذهني بودن امنيت ، گفتمان سازي امنيت ، انسان پست مدرن و نقش متوليان آموزشي، توجه به گروه هاي حاشيه اي: برآيند نفي مرجعيت دولتي، شکاف از گفتمان رسمي موجب بروز ناامني: چرايي سرزنش دولت محوري، تکنولوژي و اطلاعات : ستون هاي دوگانۀ مجازيسازي امنيت ؛ نسبيگرايي: زمانمند و مکانمند بودن امنيت خلاصه نمود. يقينا بسط و تشريح هر يک از موارد يادشده نوشتاري جداگانه را طلب ميکند؛ ليکن همان گونه که مشاهده ميشود، نظريۀ مورد بحث در مفهوم امنيت رشد چنداني نداشته است ؛ به همين نسبت با مطالعات به غايت معتنابه براي تحليل خط به خط آثار ايشان نيز نميتوان الگويي يکپارچه با نام مشخصي نمايان ساخت ؛ زيرا معيارها و ضوابط يکساني براي تشخيص اين الگو توسط منابع و شارحان موسع وضع نشده است . اغلب دردريان ١ و به نسبت کمتري کمبل ٢ و بودريلارد٣ نيز با استفاده از کارهاي ديگران تدقيق بيشتري در توسعۀ مفهوم امنيت مبذول داشته اند؛ ليکن آن نيز محتاج کاوش و دقت فزاينده اي است . بدين ترتيب ، عناويني که در ادامه بخصوص از سمت پست مدرنيسم مطرح ميشود، مطلق نبوده ؛ زيرا به درستي گفته اند: «پست مدرنيسم ... در مقابل تعريف مقاومت ميکند»(هومر در مشيرزاده ، ١٣٩١: ٢٥٢).
٢- همگونيها و ناهمگونيها
آگاهي و معرفت از ابتدا و انتهاي آيين و مسلک هاي فکري، با شيوة زندگي بشر ارتباط مستقيمي دارد. تعريف و تبيين امنيت در نظرگاه هاي گوناگوني مورد مداقه قرار گرفته است . اينک نوبتي هم باشد، نوبت بررسي وجوه اشتراک و افتراق اين دو کيش نسبتا جوان غربي است . پيش از آن نکته اي که شايان تذکر است ، در خصوص متناقض بودن قياس امنيت از منظر دو ديدگاه است . شايد اگر گفته ميشد، تفاوت و شباهت اين دو جوان ناکام بدون تاکيد بر حيطۀ موضوعي خاص بيان شود، ميتوانستيم موارد متعددي را برشمريم ؛ مواردي نظير: نئورئاليسم رويکردي کنش گرا و پست مدرنيسم رويکردي واکنش گراست ؛ هر دو جزو جريان هاي نوظهور محسوب ميشوند؛ نوع نگاه به حقيقت و در پي آن تاکيد يکي بر ذهن و مجاز، و تاکيد ديگري بر عينيات ؛ نگرش يکي نشان از غيرتاريخي بودن اوست ؛ در حالي که ديگري تاکيد بر اهميت تاريخ دارد؛ خاستگاه و سرچشمۀ فکري هر يک در غرب و جوامع توسعه يافته بوده ؛ ولي تاثيراتي هرچند محدود در کشورهاي شرق و کمتر توسعه يافته به جا گذاشته است ؛ هر دو ديدگاهي کلان و استقرائي به موضوع هاي حوزة علوم انساني و جماعات بشري دارند؛ و مواردي از اين قبيل . به هر روي، الگوهاي رويکردي که در نفي هستيشناسي، معرفت شناسي و به تناسب روش شناختي تجدد، زير گفتمان و فراگفتمان هاي ازلي تعريف ميشود، تا انسجام دروني خود، دشوارکنندة پژوهشي است که بخواهد اولا ماهيت و ابعاد آن را با داده هاي پراکنده تبيين کند و سپس تفاضلات و يا حتي مشابهت هاي آن را با نمايندة تجدد -يا اثبات گرايي- در يک دامنۀ موضوعي مشخص پي گيرد. بنابراين ، گزاره هايي که بخصوص به عنوان مشابهت و همسانيهاي هر يک بيان ميشود، در کنه مطلب همچنان داراي تضاد است ؛ که در خلال مباحث ، آن نيز شرح داده ميشود.
٢-١. همگونيها
٢-١-١. شيوة نگرش حقيقت در نظريسازي امنيت : از وجوه به ظاهر مشترک فيمابين نوواقع گرايي و پست مدرنيسم ، جهد و کوشش هر يک در علميسازي تفکر خويش است ؛ احيانا علم و نظريه اي موجه که بايد در دانشگاه ها نيز تدريس شود. والتس بيترديد علم گراست و چون خود را مقيد به الزامات روش شناختي علمي ميداند، اهتمام ويژه اي در ارائۀ يک نظريۀ منسجم و يکدست داشته است . به علاوه تحقيق نظري را فعاليتي رها از ارزش و از نظر سياسي بيطرف ميداند(٧٨ :١٩٩٢ ,Griffiths). او مينويسد:
وقتي سياست بين الملل به صورت يک نظام يا ساختار مجزاي دقيقا تعريف شده اي درک شود، اين وضعيت سرآغازي براي نظريه پردازي روابط بين الملل - و نقطۀ عزيمت از رئاليسم سنتي تلقي- ميگردد(والتس در قوام ، .(363 :1387
همچنين ، در انتهاي مقاله اي با نام «انديشۀ واقع گرايي و نظريۀ نوواقع گرايي» پس از توضيحاتي پيرامون نظريۀ سياست بين الملل و جهان پساواقع گرا، بيان ميدارد:
قصد من انکار ارتباطات بسياري که ميان واقع گرايي کهن و نو وجود دارد، نبود؛ بلکه ميخواستم روي مهم ترين دگرگونيهاي نظري انگشت گذارم که نوواقع گرايي به وجود آورده است (لينکليتر، ١٣٨٦: ٢٩ - ٣٠).
والتس به خوبي به بيطرفي علوم از خالق آن معترف است ؛ البته ، با تاکيد بر تفکيک قائل شدن ميان نظريه و قانون . قانون به تعبير او حاکي از وجود رابطۀ ثابت است ؛ اما نظريه ها عبارات تبيين کنندة قوانين هستند. از اين جهت ، وي براي شناخت نظريه از ديگر متون در کتاب خود ويژگيهايي را مدون ميسازد؛ با اين اميد که به تعبير مشيرزاده بتواند نظريه اي تبييني در باب سياست خارجي ارائه دهد(مشيرزاده ، ١٣٩١: ١١١). به همين سبب اصولا والتس نظريه را براي درک رويدادها و رفتارهاي بين المللي ضروري قلمداد ميکند. از ديدگاه اين صاحب انديشۀ روابط بين الملل ، نظريه ١ ساختماني ذهني است که طي آن کنشگر واقعيات را انتخاب و دستچين نموده ، به تفسير آن ها مبادرت ميکند؛ همچنين ميتوان از طريق نظريه رفتارها را تشريح و پيش بيني کرد(١٨-١ :١٩٧٩ ,Waltz).
تاکيد رويکرد پست مدرن نيز بر رهيافت هاي چندرشته اي، فرارشته اي، درون رشته اي و تکثرگرايي، مغلق نويسي چندگانه ، آيا دال بر وجود توجه به يک پديدة نظري و کتابي نيست ؟ نه تنها پيشوايان پست مدرنيسم ، عصر حاضر را به تدوين نظريات نوين دعوت مينمايند؛ بلکه ارزش ها و نگرش هاي ايشان تعريفي را براي رويکردها ايجاد ميکند که در قالب آن ميتوان نظريه پردازي نمود(امام جمعه زاده و صادقي، ١٣٨٨: ٩٨). تاکيد بيش از حد بر نظريه بدان سبب است که معتقدند بدون روح نظري، ظرفيت خلاقيت و ابتکار علمي به وجود نميآيد. «نظري» هم عنواني است که ليوتار بر گفتار دربارة مشروعيت گفتمان علمي نهاده است . ليوتار اظهار ميدارد:
تنها راه معتبر براي خود ملت -دولت که بتواند مردم را به سخن آورد، طريق شناخت نظري است ... و دانشگاه همان طور که از نامش برميآيد، نهاد منحصر به فرد زبان نظري است (ليوتار در کهون ، ١٣٨١: ٥٠٧).
علاوه بر اين ، پست مدرنيسم پس از سال هاي ١٩٦٨.م نيز وقتي خود را ناتوان از نابودي ساختارهاي قدرت دولت ديد، درصدد برآمد ساختار زبان را تحت سيطرة خود در آورد که نهايتا به سوي طرح گفتمان ١ هدايت شد(ساراپ ، ١٣٨٢: ١٤٤). اهتمام به گفتمان سازي نشأت گرفته از نوع نگاه ايشان به حقيقت است ؛ به ديگرسخن ، تمام نتايجي که ما استنباط ميکنيم ، به لحاظ تاريخي وابسته به شرايط معيني هستند؛ يعني به زمان و مکان خاصي وابسته بوده ، ادعاهاي شناختي از نظر ارزشي يا اصول مفروض ، بيطرف و خنثي نيستند(نوذري، ١٣٧٨: ٢٠٢). در اين خصوص ، رورتي٢ به صراحت ميگويد: «حقيقت ساختني است ، نه يافتني»(٣ :١٩٨٩ ,Rorty) به تعبير باب بيرد٣ نيز: «ما هرگز نميتوانيم از قبيلۀ خودمان بيرون برويم تا از تصاوير قرن هفدهمي فرانسيس بيکن ١ استفاده کنيم .
بنابراين ، نميتوانيم مدعي شناخت حقيقت باشيم »(بيرد نوذري، ١٣٧٨: ٢٠٢) و زبان ، متن و تصوير عميقا در ساخت اجتماعي واقعيت دخيل هستند؛ گويي با يک جامعۀ متن شده ، مصور و مجازي روبه روييم . بنابراين ، حقيقت نظام يافته يا توليدي - و نه کشف شدني- از داده هاي مجازي و کنش هاي شيميايي ذهني، امنيت را نه جلوة مستقيم تهديدات عيني؛ بلکه کنشي انتزاعي تلقي نموده ؛ و با کمک نظريۀ زبان آن را به عنوان اقدامي گفتماني مورد توجه قرار ميدهد(عبداله خاني، ١٣٨٩: ٣٠١). همچنين ، کالينگ وود٢ خطاب به پژوهشگران اظهار ميدارد: براي درک معناي مقولات اجتماعي لازم است آنقدر به فاعل و بستر عمل نزديک شويم که امکان فهم براي ما حاصل آيد. احتمالا عبارت پژوهشگر شامل تمامي جوامع انساني ميشود؛ زيرا انسان شئ شده و اسير شده در عهد مدرن به انساني خردمند، معناکاو و فرهيخته در دوران پست مدرن تصوير شده است . حال که اين عالمان انساني به احساسي مشابه با احساس بازيگر مورد مقابل دست يافته و ميتوانند معناي عمل او را درک کنند، ديگر حس ناامني به خود راه نداده ، چه بسا از وي حمايت ميکنند.
٢-١-٢ . جهان نگري امنيت : جداي از تعاريفي که از امنيت موجود است ، ميتوان امنيت نئورئال را ترکيبي از بستۀ امنيت ملي و امنيت بين الملل ؛ و پست مدرنيسم را اگر نظريه اي با سازوکار امنيتي يک دست منظور کنيم ، بايد به مخلوطي از امنيت فردي٣، اجتماعي - 4 جامعه اي- و بين المللي اشاره کنيم . موردي که در هر يک مشترک به نظر ميآيد، نگرش جهان گرايانه به پديدة امنيت است . در اين مفهوم ، فرايند جهانيشدن امنيت به سبب پيشرفت تکنولوژي و فناوريهاي نوظهور ارتباطي عاملي مثبت محسوب و به فال نيک گرفته ميشود. اکنون بماند که يکي آگاه يا ناآگاهانه در آرزوي تحکيم منزلت و سروري دولت ؛ و ديگري به دنبال سرنگوني و تيره بختي آن است . بنابراين ، نگرش جهاني امنيت فينفسه يک فرصت - و نه تهديد- به سمت برقراري و توسعۀ روابط همکاريجويانه و احتمالا صلح گرايانه درنظر گرفته ميشود. هرچند والتس در تشريح ساختار نظام هاي داخلي کمتر رغبتي نشان داده ؛ ولي اشارة او در کتاب انسان ، دولت و جنگ ١ به تمثيل گوزن » روسو٢ نه تنها تاکيد متقني است بر اهميت اتوريته اي ٣ مسلم در مرزهاي داخلي؛ يعني پذيرش چارچوب دولت - ملت و تصديق امنيت ملي؛ بلکه نشان نهاني است بر بازيگري او در نظام بين الملل . تلاش و تشريح بيوقفۀ او از ساختار نظام بين الملل و طرح بديل موازنۀ قوا نيز مصداق هويداتر از خورشيد است (١٦٧-١٦٨ :١٩٥٩ ,Waltz).
در نگرش پست مدرن مسألۀ جهان گرايي نيز به خوبي قابل مشاهده است . بايد مجددا بيفزاييم که اين نظريه در مفهوم امنيت هنوز رشد چنداني نداشته است ؛ منتهاي مراتب به نظر ميرسد هدف از بنيان افکني- شالوده شکني- و براندازي هرگونه نهاد انحصارگري همچون دولت يا حتي فراتر از آن ، اقبال بر فناوري هاي ارتباطي، تکثرانديشي، نسبيگرايي و توجه به کمتر شنيده شده ها يا اصطلاحا کنارگذاشته شده ها، تاکيد بر علميسازي و متن شدگي جامعه يک وضعيت جهان وطن گرايانه را به تصوير ميکشد! نهاييشدن اين فرايند ترکيبي احتمالا چندمرحله اي با عبور از چارچوب دولت - ملت در وضعيت نهايي خود به چارچوب جهان - انساني ٤ ميل مييابد. بر طبق انگاره هاي ايشان ، منظور از امنيت ملي يا بين المللي مورد تاکيد نوواقع گرايي، امنيت

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید