بخشی از مقاله
پست مدرنيسم (هنر و معماري
پست - مدرنيسم
[…] ما در عصر پست مدرن به سر ميبريم. چگونه امكان دارد كه، تاكنون مدرن وجود داشته باشد؟ اين واژه [(پست مدرنيسم)] خود گوياي ماهيت سردرگم گرايشي است، كه به ظاهر جوياي ناسازگاري است. براي رفع يان ناسازه، بايد واژهي مدرن را در دو معنا بشناسيم: مدرنيته و مدرنيسم. پست مدرنيمس به عنوان يك جريان، نه فقط جايگزين مدرنيسم مي شود بل، آن سان كه خواهيم ديد، به ضديت با رودن دنياي امروز و ارزش هايي كه آن را بنا نهاده اند برمي خيزد.
پست مدرنيسم چيست و چه هنگام آغاز شد؟ منتقدان بر سر اين موضوع اتفاق نظر ندارند، تعجبي هم ندارد، زيرا اين پديده هنوز جديد است. در نگاهي كلي پست مدرنيسم بدبيني پايداري نسبت به مدرنيسم داشته و آن را به عنوان تعريف مطلوب فرهنگ سدهي بيستم آن سان كه مي دانيم مردود مي داند. در چالش با عقيدهي رايج، پست مدرنيسم با قاطعيت روي مي تابد از ارائهي مفهومي جديد يا پذيرفتن نوع ديگري ساختار به جاي خود. آن معرف نسلي است كه به عمد از يافتن هويت خود پرهيز مي كند. بدين سان آن به هيچ رو جنبشي با سويه منطقي نيست، بل مجموعهاي بي در و پيكر از گرايش هاست، كه در مجموع، گونهي جديدي از ادراك را مي گشايد. هر كشوري [نسبت به موضوع] تا حدي نگاه متفاوت و «اصطلاحات ويژه» اي دارد؛ با اين حال ممكن است همگي آنها زير عنوان پست مدرنيسم گرد آوري شوند. به ناچار ناگزيريم به ارائهي تصويري پيچيده و مركب متوسط شويم. هر چند افق تصوير شده به اندازهي موضوع ضروري است. آن براي ما برآورده كنندهي عقيدهي عمومي و منش عجيب پست مدرنيسم خواهد بود. همچنين اشارهي ما به هنر پست مدرن تابع همين مسئله است. گرچه به بهاي حذف شماري از چيزهايي تمام مي شود، كه البته آن ها نيز شايان توجه اند.
آن سان كه واژهي «پست» [post=] به اذهان تلقين كرده، جهان ما در وضعيت تغيير و تحول است، بي آن كه به ما بگويد به كجا خواهيم رسيد. نظر به اين كه واژهي دادن مرحلهي نهايي تمدني كه با رنسانس آغاز شد به كار رفت ، ليك اين واژه عمدتاً توسط منتقدان ادبي از اواسط دههي 1960 به كار برده شد. اگرچه مي توانيم براي يافتن نخستين نشانه ها، تا آن دوره عقب رويم، اما به نظر مي رسد آن جريان ها بيش تر مدرنيسم متاخر بوده اند، بي آن كه گسستي قطعي از روند اصلي سدهي بيستم را به نمايش گذارند.
تفاوت در چيست؟ پست مدرنيسم ريشه در جامعهي فرا صنعتي دارد، كه به سرعت به درون عصر اطلاعات در حركت است (همچو نداي «موج سوم» ) براساس اين ديدگاه، كليه ساختارهاي سياسي، اقتصادي، و اجتماعي كه از پايان جنگ دوم جهاني به دنياي غرب شكل داده بودند، متحول شده، از درون مورد حمله قرار گرفته و به تمامي از هم فرو مي پاشند، و اين مسئله به گونه اي كنايه آميز، دقيقاً هم زمان با سقوط كمونيسم در اروپاي شرقي است. اين فرسايش بنيادين به پيدايش بحران معنويتي منجر شده تا دگرگوني زيست مردم را نشان دهد. پست مدرنيسم محصول بيداري و بيزاري اي است كه طبقهي متوسط را درگير خود ساخته. به همان اندازه، فرهنگ بورژوا، تمامي امكانات خود را با بلعيدن دشمن ديرين خود، يعني آوان- گارد ، به كار گرفته است. در كمال تعجب، آوان گارد، در اوج پيروزيش به پايان رسيد. در طول دههي 1950، رسانه ها، آوان گارد را چنان رواج دادند كه طبقهي متوسط آن را پذيرفت و اشتياقي سيري ناپذير براي ايجاد اصلاح طلبي با ميل خودش نشان داد. در دههي پس از آن، مدرنيسم در حد شيوه اي از بيان، به روش «سرمايه داري» توسط شركت هاي بزرگ تنزل كرد، نه فقط در معماري، بل در نقاشي و مجسمه سازي نيز.
پست مدرنيسم مرگ مدرنيسم را جشن گرفته، نه فقط آن را در ادعايش براي جهاني بودن گستاخ دانسته، بل مسئوليت پيامدهاي شوم تمدن معاصر را نيز به گردن او مياندازد. دموكراسي، بنا شده بر پايهي ارزش هاي روشنفكري، برخلاف، به گونهي نيرويي مستبد، براي انتشار استيلاي غرب، در سراسر جهان دانسته مي شود. چون اغلب گرايش هاي آوان گارد پيش از خود (براي مثال اگزيستانسياليسم )، پست مدرنيسم با اومانيسم ضديت دارد، كه آن را چون بورژوازي طرد مي كند. منطبق، با سلسله مراتب استدلال آن، كناري نهاده مي شود، تا بشريت از كسب انتظام رهايي يابد. بدين سان عرصه براي ديدگاههاي نامرسوم گشوده مي شود، به ويژه براي جهان سوم، با تأكيد بر احساسات، شهود، خيال، تعمق، عرفان و حتي جادو. علم نيز برتر از چيزي نيست، زيرا آن نيز از پاسخ گويي مشكلات دنياي امروز وامانده. و از آن رو كه حقايق علمي با تجربيات بشر همخواني ندارند، براي زيست روزمره نيز بي فايده اند. حقيقت نيز مردود مي شود، زيرا نه امكان پذير است و نه مطلوب، كه تنها به وسيلهي آفرينندگانش و براي حفظ منافع و قدرت آنان به كار مي رود. تفسيرهاي ذهني و ناسازگاري ممكن است مطرح شوند، و اين ها ممكن است آزادانه بر حسب مفهوم متغير باشند. نظر به اين كه هيچ مجموعه اي از ارزش ها بر ديگري برتري ندارد، همه چيز نسبي خواهد بود. محروم از تمامي راهنمايي هاي سنتي. پست مدرنيسم بي هدف به درون دريايي بدون معني و واقعيت مي گريزد، تا اندازه اي كه دنيا را چاره اي يابد. آن نيز در مقياسي محدود و در سطحي بومي، به فهم اصطلاحات بشري نائل مي آيد.
تنها راه فرار از زيستني كه در آن هيچ چيز به ذات ارزش ندارد، بيهودگي يا لذت پرستي از يك سو و معنويت از سوي ديگر است. آخري از نظرش به ندرت برگزيده مي شود، آن سان كه هميشه ، زيرا اديان [يا مذاهب]، هر كدام جهان بيني و شيوه هاي ويژه خود را تحميل مي كنند، ليك براي او فقط گونهي افراطي عرفان، كه عاري از هر سان بايدها و نبايدهاي عقلاني ست، مورد پذيرش است. بدين سان مردم پست مدرن محكومند كه خود پرستان و لذت جوياني باشند كه هيچ هويت، هدف، و وابستگي ندارند. آن ها، آشكارا بدبين و غيراخلاقي، براي لحظه زندگي مي كنند، و هرگز خود را براي مفاهيم وسيعتري كه در لحظه نخست قابل فهم نباشند، به زحمت نمي اندازند. نظر به ماهيت فنا و نيستي، اين ويژگي فضيلت دانسته مي شوند، زيرا به شخص پست مدرنيست ديدگاهي انعطافپذير به زندگي اعطا مي كنند كه به او اجازه مي دهند، فارغ از تمامي قواعد و ضوابط، گونه هاي جديد زندگي را بيازمايد.
در دنياي جديد شگفت انگيز پست مدرنيسم، شخص ديگر در محدودهي فضا و زمان نميگنجد. اين مفاهيم ديگر در زندگي منسوخ شده اند؛ آن سان كه در علم، زيرا آن ها وراي درك معمولي بشرند و تنها بر پايه فرضياتي بنا شده اند كه خود مورد ترديدند. تعاريف سنتي از زمان و فضا، بيش تر بر اساس سلسله مراتب تفكري بنيان شده اند كه در خدمت اهداف استعماري بوده اند اما در «وافضا» ي جديد كه با ارتباطات جهاني پديدار شده قرار دادن شخص در مرزهاي مرسوم را غيرممكن ساخته است.
درست به سان زمان و فضا تاريخ نيز [در دنياي پست مدرنيسم] همهي معني خود را از دست داده است. منظر تاريخ پيش رونده نيز مقيد به سلطه گري نظام سرمايه داري و استفادهي ابزاري براي تعدي به جهان سوم است. از اين گذشته، اصولاً بنيان آن سفسطه آميز و نادرست است: اگر منطق خطي به ذات بي ارزش است، پس تاريخ خطي نيز نمي تواند وجود داشته باشد. از آن رو كه ساختار و آگاهي قراردادي مورد ترديدند، ابداً از تاريخ نمي توان چيزي آموخت، و «امور واقع» آن نيز چنگي به دل نمي زنند.
پست مدرنيسم، البته، براي جايگزيني ارزش هايي كه ويران كرده هيچ راه حل جديدي ارائه نمي كند. در عوض كثرت گرايي را با نام چند فرهنگي عرضه مي كند. پلوراليسم راهي مگر مكتب التقاطي ندارد، جايي كه در آن به قوه تبادل پذيري مهياست. به اين اعتبار كه هيچ زيباورزي برتر از ديگري نيست. آن ها [(كثرت گرايان)] تابع چيزي جز خود نيستند، آن ها فرجام را زيبندهي خود مي دانند.
بر همين اساس، پست مدرنيسم نمي كوشد تا دنيا را از آن چه هست بهتر كند. در عزم راسخش مدرنيسم زدايي ، از نظر اجتماعي و سياسي در برترين حالت دمدمي مزاج، و در بدترين گونه متناقض است. اصل پويندهي آن، آشوب گري است. هر چند رهروي آزادگي است اما در كنارش احتمالاً- نشانهي خيزشي است براي «اصلاح طلبي سياسي» در ايالات متحد- به زعم ماركسيست ها صرفاً گونهي متاخر و منحط سرمايه داري است و به زعم محافظه كاران بر ارزش هاي سنتي مي تازد. پست مدرنيسم، از هر عقيده و روشي كه بخواهد جايگزين غير شود، ليك دچار مشكلاتي است حمايت مي كند و در عرصهي اصلاحات بنيادي سياسي نيز، نوعي بازي است كه صرفاً به اعتبار وجود خود، قدمي برمي دارد. در نهايت، پست مدرنيسم گونه اي از انگيزش فرهنگي است كه مي تواند با اصول نظري روشنفكران پوينده باشد. و ماهيت سياسي ندارد، زيرا براي آن مناسب نيست.
پست مدرنيسم مطابق بهترين نمونه تمامي نشانه هاي يك آوان گارد خود انگيخته را داراست، گرچه خود قوياً اين سان رابطهاي را انكار مي كند. پافشارياش در مخالفت با مدرنيته، آن را به متأخرترين دشمن با ضوابط خود ساخته اي بدل كرده، كه هم خود را به براندازي اختصاص داده است. همچو تمامي آوان گاردها، پست مدرنيسم حركتي «ضد زايشي» است؛ كه جوي بحراني به وجود مي آورد تا خود را مستحكم و بر حق نشان دهد. از نظر نقش آفريني بيش از همه مي توان آن را با حركت دادا ، و بر سوررئاليسم منطبق كرد، گرچه فاقد تشنج و هيستري آن هاست. ضد نخبه گري آن تنها ابزار ديگري براي حمله به بنيان فرهنگي است، كه آرزوي ريشه كن شدن آن را دارد. نسبي نگري و آشوب ورزي پست مدرنيسم آشكارا پنداري ويرانگرند. اين هيچ انگاري حاصل استيلاي شكاكيت در پايان سدهي بيستم است، آن گاه كه كمتر چيزي مهم يا با ارزش پنداشته شد. باور پست مدرنيسم را شايد بتوان به خوبي در اين سخن ادگاپور آلن پو يافت:
هر آنچه مي بينيم يا ديده ايم
تنها رؤيايي درون رؤياست.
هنرپست- مدرن
ما، به تعبيري در عصر ويكتوريايي جديد قرار داريم. يك سده پيش در چنين هنگامي امپرسيونيسم بحراني را پشت سر مي گذارد كه از درونش، پست امپرسيونيسم به عنوان جهت دهندهي 20 سال بعدي پاي به عرصهي وجود نهاد. در پس نطق و بيان ماهرانهاش، پست مدرنيسم را مي توان ترفندي دانست براي پيوستي كامل به گذشته و در حين تركيب شدنش گسست قطعي از آن تا امكاني شود براي ظهور فرآورده هايي جديد. وامداران ميراثي غني، هنرمندان هستند كه با مجموعه اي وسيع و متنوع از سلائق مواجهاند، ويژگي هاي اصلي هنر جديد، حضور التقاط گري فراگير، همراه با زنجيرهي سردرگمي از سبك هاست. در مجموع، اين قطعه ها تشكيل پازل زمان ما را مي دهند. ويژگي ديگر وضعيت فعلي تجديد حيات شماري از مراكز هنري- سنتي اروپا و آمريكاست.
هنر سال 1980 به بعد پست مدرن ناميده ميشود. گرچه تمام آثار هنري اين دوره را نميتوان زير چتر اين واژه قرار داد. بايد بدانيم كه مشاركت هنرهاي تجسمي در جريان
پست مدرن بسيار متنوع گرديده و تغييرات شگفت آوري كرده اند. به ويژه، ابزارهاي مرسوم در نقاشي و مجسمه سازي نقشي فرعي داشته اند. پاره اي به اين اعتبار كه نقاشي و مجسمه سازي به طور تنگاتنگ با سنت مدرنيست تشخيص هويت شده اند؛ به علاوه آن ها به عنوان آلت دست طبقهي حاكم لكه دار گرديده اند. در عوض، فرم هاي غيرمرسوم، چون چيدمانها و عكاسي به صف اول آمده و در اين فرايند بسيار سياسي شدند.
بخش عمده اي از زيربناي هنر پست مدرن را، مي توان عقب تر، در مفهوم گرايي يافت، كه نخستين حمله را به مدرنيسم آغاز كرد. (نگاه كنيد صفحات 42-841) به واقع. برخي عقيده دارند مي توان آغاز پست مدرنيسم را با ظهور مفهوم گرايي در اواسط دههي 1960 دانست. اين دو، اگرچه، محصول دو نسل كاملا متفاوتند. از اين گذشته، مفهوم گرايي خود از «دادا» نشأت گرفت، كه حركتي «ضد مدرن» را در اوايل سدهي بيستم پديد آورده بود. در اين زمينه در دههي 1960، آن تنها بخشي از جريان گفت و گوي روز بود، كه در آن [هنر] مردمي نيز مشاركت داشت. يك چنين زماني، به علاوه، براي ظهور آن چه كه در نوع خود پديده اي در پايان سدهي بيستم است. بسيار زود به نظر مي رسد.
چيدمان ها و هنر كنش پيش از اين زمان نيز وجود داشته اند. آن چه به وضوح تغيير كرده، محتواي اين شكل هاي هنري است كه خود محصول تغييري بزرگ تر در نوع نگاه است، آن سان كه به گذشته برگرديم و بر موضوع هنرها متمركز شويم، مفهوم گرايي نخستين را سر به زير و بي آزار خواهيم يافت. اما در مقابل، حملهي پست مدرنيسم به هنر مدرن، بخشي از تهاجم وسيع شدهي آن ها به جامعهي معاصر است. آن ها بيشتر معطوف به جهتي ويژه اند تا پيشينيان خود، و رويكردشان بيش از هر زمان ديگر ، طيف وسيعي از مقاصد را در بر ميگيرد.
از ميان تمام جريان هاي اخير اين سان به نظر مي رسد كه جهت گيري جديدي در هنر آغاز شده. عمده ترين ويژگي نمايان پست مدرنيسم اين است كه آگاهانه به سوي هنرهاي پيشين باز مي گردد، هم با تقليد سبك هاي گذشته و هم با اخذ نقش مايهها و يا حتي نقش هاي كامل. هنرمندان، هميشه از گذشته وام گرفته اند، اما به ندرت، نه همچو با قواعد و روش هايي كه امروز جاري است. اين سان دست يازيدن به گذشته همواره نشانهي عمق بحران فرهنگي، ورشكستگي و افلاس است. (همين موضوع در فرهنگ عامه نيز روي مي دهد، كه در آن هميشه «بازگشت» و احياي گذشته وجود دارد.) نامقيد به هر نوع ساز وكار ، پست مدرنيسم آزاد است كه نه فقط از تصاوير و پديده هاي گذشته بهره گيرد بل با تركيب آن ها در متني جديد، مفهوم آن ها را نيز به طور اساسي تغيير دهد. آن قدر و منزلتي كه در گذشته به هنرمند و اثر داده مي شدند، در اين عصر ديگر مورد تاكيد قرار نمي گيرند، و بر محتوا و تأثير آن بيش از زيبايي شناختي اش ارج نهاده ميشود. ويژگي مهم ديگر پست مدرنيسم انحلال فرم هاي هنري است. بدين سان ديگر تفاوت مشخصي ميان نقاشي، مجسمه سازي و عكاسي وجود ندارد. بيش تر براي سهولت در كار است كه تمايزي ميان آن ها قائل مي شويم.
با وجود سويه ضد خردورز ش، [ليك] پست مدرنيسم شيفتهي تئوري است. در نتيجه، هنر (و، همگام با آن، تاريخ هنر) مقيد تئوري مي شوند. با وجود اين، به رغم مجموعهي در حال رشد نقد و نوشتار، هنرهاي تجسمي در راه ايجاد رسانه اي پست مدرن، بسيار از شعر و ادبيات عقب مي مانند. هنرهاي ديداري در مقايسه با زبان، همواره ابزار ضعيف تري براي تئوري بوده اند. شايد آن ها در تلاش براي همگام ماندن با ساير شاخه هاي هنر، بيش از حد متمايل به واژه شده اند.
پست مدرنيسم پديده اي است جذاب و اين را نمي توان منكر شد. با وجود اين يك «نقطهي ضعف» دارد: آثار ماندگار بسيار كمي به وجود آمده است- آن تنها «حاكي از علائم بيماري» وضعيت زمان ماست. اما به همين اعتبار هم ارزش توجه ما را دارد. در اين جا مصداق دارد، ويرانگرترين نقد عليه پست مدرنيسم، از پيام آور مدرنيسم، شارل بودلر : «التقاط نگر در تمامي زمان ها و مكان ها خود را برتر از نگاه هاي پيشين مي يابد به اين اعتبار كه، به آخرين چشم انداز رسيده است، آن جويندهي افق هاي دوردست كه پيش تر كشف شده، ليك اين راست نگري تنها ناتواني التقاطيون را مي نمايد. مردمي كه چنان در فراواني زمان خويش غرقند كه نيازي به تفكر ندارند. انسان هاي كاملي نيستند: آن ها گوهر احساس و ذوق را كم دارند. يك التقاطي، هر قدر هم باهوش باشد، انساني ست عاجز، زيرا انساني ست بدون عشق. بدين سان او هيچ كمال مطلوبي ندارد …، نه ستاره اي و نه «جهت نمايي» . ترديد، برخي هنرمندان را واداشته كه دست نياز به سوي هنرهاي ديگر دراز كنند. تجربه كردن ابزار و وسايل متناقض، دست يازيدن يك هنر به انواع ديگر، ورود شعر، مزاح و احساسات به قلمرو نقاشي- همهي اين بدبختي هاي جديد زير سر التقاطيون است».
معماري
پست- مدرنيسم
واژهي پست مدرنيسم در هنر نخستين بار براي تميز يك سبك التقاطي در معماري كه از حدود 1980 آغاز شد به كار رفت. به اين اعتبار كه يك سبك است. بايد بزرگ نمايي اش كنيم تا از پديدهي سترگ پست مدرنيسم تميز داده شود، براي اين كه رساتر بازگو شود. آن سان كه پيداست، پست مدرنيسم در سطح وسيعي به انكار جريان اصلي معماري در سدهي بيستم برمي خيزد. پست مدرنيسم نه فقط عناصر مورد استفادهي گروپيوس و پيروانش را طرد مي كند، بل كمال مطلوب اجتماعي و اخلاقي نهفته در تناسبات شفاف آن ها را نيز مردود مي داند، اما از همه فنون ساختماني استفاده ميكند. با نگاهي به ساختمان سيگرام مي توانيم به خوبي دريابيم كه اين ساختمان، در قدرت خود محصور است؛ چنان راست قامت است كه هيچ نوع كژي از آن ممكن نيست و چنان سرد است كه فاقد جذابيت مي نمايد. بدين سان نقد پست مدرنيسم از «سبك بينالمللي» در اساس درست است: اين سبك در تلاش براي رسيدن به كمال مطلوب جهاني در برقراري ارتباط با مردم ناكام مانده، مردم نه آن را مي فهمند و ن دوستش دارند. پست مدرنيسم معرف تلاشي است براي احياي معماري اي با مفاهيم انساني كه آشكارا به دور از طرح هاي خود محور مدرنيسم مترقي است. اين كار با چرخش به شيوه اي كه تنها معماري پيش از مدرنيسم مي توان خواندش انجام ميشود.
از راه هاي عمدهي نشان دادن مفاهيم بيش تر، پذيرش عناصر سبك هاي معروف تاريخي به وسيله تركيب بندي بوده است. تمام عناصر سنتي هم ارز دانسته مي شوند، پس ميتوانند به گونهي دل خواه تركيب شوند. ليك در اين فرآيند، تلفيق، تبديل به تقليدي آگاهانه، طنز و اهانت آميز ميشود. اين تاريخي گري التقاط گر در گزينش منابع خود رأي عمل ميكند. آن ها عمدتاً معطوف اند به فرم هاي مختلف كلاسي سيسم (بيش تر پالاديانيسم و خوش آب و رنگ هنر تزئيني ، كه، چون نگاه كنيم (صفحه 855) ، گونهي ديگر مدرنيسم است كه در دهه هاي 1920 و 1930 رشد زيادي داشت. معماران همواره در يافتن ايده هاي تازه به گذشته دستبرد زده اند. آن چه مورد اهميت است اصالت و ابتكار در دستاورد نهايي است.
ونتوري و براون. از متقدمان بلاانقطاع معماري پست مدرن مي توان به رابرت ونتوري (متولد 1925) و همسرش، دنيز اسكات براون (متولد 1931) اشاره نمود.
آن ها دريافتند كه معماري آمريكا سرشار از عناصر و ويژگي هاي تجارتي و ظاهري شده، و بدين سان تصميم به براندازي شعار «فرم تابع كاركرد» مدرنيست گرفتند تا كيفيت نمادين نماي ساختمان را از هدف و ساختار بنا جدا كنند.
براي اين هدف، آن ها نوعي معماري آشكارا مبتذل را ابداع كردند ، كه ابتذال و پيش پا افتادگي آن با استفادهي مضحك از كليشه هاي تاريخي دور و نزديك جار زده ميشد.
گرچه معماران اندكي از راه و رسم آن ها پيروي كردند، ليك تئوري هاي ونتوري، و براون در گشودن باب مناظره اي كه به پست مدرنيسم منتهي شد اهميت دارد.
گريوز . ساختمان خدمات عمومي ، ساختهي مايكل گريوز (متولد 1943) نمونهي بارزي از پست مدرنيسم است. [كه] افراشته شده بر روي سكويي، آن آميزش سبك هاي كلاسيك، مصري، و همياري ساير موتيف ها در ساختماني خيال انگيز است با بيان هنر تزئيني كه بهايي به تناسب تاريخي نمي دهد. گريوز موفق شده ساختمان را از قيد سلطهي ستم گرانهي فرم مستطيل، كه معماري مدرن را تا به اين حد رنجور ساخته برهاند. با اين كه تزئين بيش از حد مجسمه وار اين كار هنوز تمام نشده اما نماي بيروني ساختمان جذابيتي دارد كه در درون كار نيز ادامه مي يابد.
در نگاه اول، شايد ساختمان خدمات عمومي گريوز را صرفا يك تاريخ زدگي به شمار آوريم. براي اين كار، بايد اين حقيقت را به فراموشي بسپاريم كه پيش از اين، چنين ساختماني هرگز ديده نشده است. آن چه اين ملغهي تاريخي را در كنار هم استوار مي سازد، سبك شخصي معمار است . در اين كار انتزاعي استادانه ديده مي شود كه چون كار موندريان اصولي و غير قابل تقليد است.
گريوزيك مدرنيسم متاخر چيره دست بود كه نخستين بار 1969 شهرت خود را در نمايشگاه موزهي هنر مدرن نيويورك كسب كرد، همان جايي كه ريچارد مهير شناخته شد.
امروز ساختمانهاي پست مدرن همه جا ساخته مي شوند. آن ها به آساني از روي به كارگيري تاق هاي كليدگاه به شكل پنجره هاي مدور. «پالادين» و ساير تعلقات معماري شناخته مي شوند. خودنمايي و تظاهر نيز از ويژگي هاي اين ساختمان هاست. پست مدرنيسم را مي توان معماري طبقه ي ثروتمند دانست، كه براي طبقه ي متوسط ترجمه شده است. محصور شدن آن با زرق و برق تجمل، حاكي خود مداري و لذت پرستي شايع نسل «من» سال هاي 1980 است، كه يكي از كامياب ترين و افراطي ترين دهه هاي تاريخ اخير را پديد آورد. با اين وجود، التقاط گري گذشته نگر معماري پست مدرن به زودي در اثر اقتباس مكرر شيوه هاي استاندارد شده ي آن رنگ باخت و به تقليدهاي شخصي كه نه ذوق داشتند و نه هدف، تنزل كرد. به تعبير وسيع تر، اين گذار سريع، نشان دهنده ي جستجوي بي پايان براي تازگي، و مهم تر از آن، شكلي جديد از مدرنيسم است كه هنوز مانده تا جاي همتاي قديمي خود را بگيرد.
سايتز . معماري پست مدرن از نظر سر زندگي و پيچيدگي به معماري منريست مي ماند، كه زوال فرهنگ كلاسيك معماري رنسانس را اعلام كرد. هر دو، يك وجه طنز و كنايه عمدي را در خود دارند، كه نمونه ي بارز آن را مي توان در طراحي شركت سايتز براي فروشگاههاي بست كشاهده كرد، كه يكي از آن ها در كنربندي هوستون قرار دارد. براي مثال، آن چنين به نظر مي رسد كه هر آينه در حال فروپاشي و دگرگوني است اين ويژگي كه تمام استانداردهاي معماري تجاري را كناري زده، با متروكه و بي روح بودن محل بنا بيش از پيش تشديد شده است.
با وجود تمايزهاي ژرف شان، ليك، پست مدرنيسم بيرون آمده از درون آن احساس بيدار شده از حوابي است كه عصر ما را محصور خود ساخته، و مجالي نمي دهد تا معمار با چشماني بي غرض به گذشته يا حال بمگرذد. چنين دعوي را مي توان بر معماري ساختگي ننريست نيز اقامه كرد. با اين تفاوت كه معمار امروز بايد براي «سليقه فرهنگ ها»ي مختلف طراحي كند، التقاط گري پست مدرنيسم نيز در جهت بازتاب اجتماعي و واقعيت متافيزيكي عصرماست. تاريخي گري در آن، عنصر بنياني در جهت پلورااليسم جديد است، كه اين نيز به درستي تقليدي طنز آميز، از خود مدرنيسم است، به استثناء چنين تقليد طنزآميز، همين سان به نسبت، باژگون گر مفاهيم سنتي، توسط يكي از همان قوانين دوگانه اش كه در هم آميختن فنون مدرن با سبك هاي سنتي است مي باشد، اما به بهانه ي برقراري ارتباط ميان مردم و هنرمند معمار در فضايي جديد، گرچه نتيجه، كاملا جديد و امروزي است، ليك سبك چندگانه ي آن، ظاهري آشنا دارد.
استرلينگ. پست مدرنيسم، مدرنيسم متاخر را چنين نقد مي كند كه آن مرتكب سنت تجدد طلبي شده و بدين سان به نمامي ادعاي مدرنيسم را در جهت ابتكار و كاربرد تكرار مي كند. علاوه بر آن، فاقد جنبه ي پلوراليسم و عناصر متعلق به گذشته است، همين سان عاجز از انتقال مفهوم، مي توانيم اين موضوع را با مقايسه ي دو بنا، يكي مركز پمپيدو و ديگري نمايشگاه نوين دولتي در اشتوتگارت كه نمونه ي ويژه ي پست مدرنيسم است، بهتر درك كنيم. نمايشگاه نوين اشتوتگارت، ساخته ي معمار انگليسي، جيمزاسترالينگ (متولد 1925)، از ابهت تمام عياري برخوردار است كه شايستگي محل ميثاق هنرها را نيز دارد، و در آن به جاي مكعب يك پارچه ي مركز پمپيدو، مجموعه ي متنوع تري از فرم ها و ارتباطات فضايي پيچيده تر به كار گرفته شده است. همين سان، كيفيت تزئين يافته ي آشكاري در كار ديده مي شود كه ما را غير مستقيم به ياد اپراي پاريس گارنيه مياندازد.
اين شباهت به همين جا محدود نميشود. استرلينگ نوعي تاريخيگري را در بيان كار خود به خدمت گرفته كه از تجديد آئين گرايي آشكار و وافر گارنيه ملايمتر و ظريفتر است، ليك به همان اندازه آگاهانه است. براي مثال، نماي بيروني و سنگي نئوكلاسيك نما را، يك پنجرهي قوس دار باريك، يادآور رنسانس ايتاليا به وسيلهي يك سردر ساده و روستايي كه ظاهري آشكار منريستي دارد ميشكافد. از سوي ديگر، بيان بيش از حد مدرنيسم شدهي آن است، زيرا با استفاده از مواد اوليهاي كه نشانگر «تكنيك مترقي» است كار شده كه چون فلز رنگي به نظر ميرسد. اين التقاط گري تنها محدود به نماي بنا نمي شود- (بل) موفقيت در قلب اين ساختمان نهفته است. زيربنا، حول حياطي سنگ كاري شده قرار گرفته، (كه) در راستاي پرستشگاه بغرنج باستان، از مصر تا رم طراحي شده، (و) با پلكان ورودي عريض تمكميل گرديده است. اين نقشه، استرلينگ را قادر ساخته تا عرصهي وسيعي از مسائل كاربردي را با نبوغ و ابتكار حل كند (به اعتبار) جرياني از چشماندازهاي متغيير كه بيننده را شيفته و مسرور ميكند. نتيجهي كار را با بناي موزه آلتز ساختهي كارل فريدريش شينكل مقايسه كردهاند كه مقايسهي بيارتباطي هم نيست. بناي اين موزه در ميان ساختارهاي به شدت كلاسيك سدهي نوزدهم شاخص است. اين مقايسه نسبت به مركز پمپيدو بسيار اصوليتر به نظر ميرسد. (آنتوني اف. جنسن، 1381، 46 تا 54 و 58 تا 74).