بخشی از مقاله
الهام و برداشت از مفاهيم بنيادي معماري ايران
در شكلگيري معماري ايران،نظر،جهانبيني و تفكر ارتباط بسيار نزديك با فضا داشته است. اين امر ممكن است در مرحله اول جستجوگر حل مسائل جوي و اقليمي بوده باشد ولي در مراحل تكميلي،ذهنيتي مشهود است كه در آن كليه تحولات عقلاني و تخيلات معنوي نفوذ كردهاند.همانگونه كه پيوند نگاه به دنيا و زندگي در جوشش مكانها و فضاها در تمامي ساختمانهاي معماري سنتي به چشم ميخورد.
در اين تحليل ويژگيهايي قابل استخراج است كه تقريباً خاص اين مملكت است و طبيعتاً از آنجا كه بستر ارزش اصلي آن اسلام بوده است اين ويژگيهاي كالبدي و فضايي معماري درديگر كشورهاي اسلامي نيز قابل مشاهده است.
در انتهاي اين تحليل و استخراج ويژگيها،شايد مفيد باشد كه مسير شكلدهي فضا را با ديگر معماريهاي جهان مقايسه نمود و حضور فرهنگ را در اين پيوند جست.در ضمن كاملاً روشن است كه معماري هميشه آينه انسان و آرزوهايش بوده است و در شكلگيري معماريهاي جهان بدون شك ارزشهاي فناناپذير و جاويدان حضور دارند كه فصل مشترك آن موجوديت انسان در زمين و جهانبيني اوست.
در مطالعه معماري ايراني و استخراج مفاهيم،مباني و ويژگيهاي آن كاملاً روشن است كه اساس و شالوده اصلي آن در فلسفه وجودي اين سرزمين بوده است و در نتيجه،مطالعه آن بدون عميق شدن در مسائل اجتماعي ،فرهنگي،ديني و ادبي ناممكن است و روش تطبيقي رفت و برگشتي بين قالب (صورت) وفلسفه اجتنابناپذير ميباشد. دشواري اين تحليل از همين جا آغاز ميشود. چرا كه كالبد هميشه قابل نقد علمي است،به ويژه هنگامي كه اين نقددرارتباط با محيط فيزيكي و جغرافيايي صورت ميگيرد.مطلب پيچيدهتر،راز فضاي فرهنگي است كه بدون سفر عاشقانه در ژرفاي انتزاعي و معنوي آن به دست نميآيد. تمام معماريهاي برجسته جهان رازي دارند كه فقط با چشم دل ميتوان به آن راه يافت. در ايران اين نگرش عاطفي هنگامي حاصل ميشود كه تعادل و پيوندهاي محيطي و معنوي انسان با استحكام و تعادلي مطلوب برپا شده باشد.
در اين راستا به مواردي اشاره ميكنيم:
1.درونگرايي
درونگرايي مفهومي است كه به صورت يك اصل در معماري ايران وجود داشته وبا حضوري آشكار،بهصورتهاي متنوع،قابل درك و مشاهده است.
ويژگي معماري غيرقابل انكار آثار و ابنيهاي مانند خانه،مسجد،مدرسه،كاروانسرا،حمام و غيره مربوط به خصوصيت درونگرايانه آن است كه ريشهاي عميق در مباني و اصول اجتماعي-فلسفي اين سرزمين دارد.
با يك ارزيابي ساده ميتوان دريافت كه در فرهنگ اين نوع معماري،ارزش واقعي به جوهر و هسته باطني آن داده شده است و پوسته ظاهري،صرفاً پوششي مجازي است كه از حقيقتي محافظت ميكند و غناي دروني و سربسته آن تعيينكننده جوهر و هستي راستين بنا است و قابل قياس با وجوهات و فضاي بيروني نيست.
درونگرايي در جستجوي حفظ حريم محيطي است كه در آن شرايط كالبدي با پشتوانة تفكر ،تعمق و عبادت به منظور رسيدن به اصل خويش و يافتن طمأنينه خاطر و آرامش اصيل در درون ،به نظمي موزون و متعالي رسيده است.
به طور اعم وبر اساس تفكر شرقي و در سرزمينهاي اسلامي،جوهر فضا در باطن است و حيات دروني،به وجود آورنده اساس فضا است.
امر نوجه به مسائل دروني بر اساس فرهنگ،نوع زندگي،آداب و رسوم و جهانبيني شكل گرفته است كه همراه با مسائل محيطي،جغرافيايي و اقليمي معناي نهايي خود را به دست آورده است. معنايي كه از فطرت خود انسان نشأت گرفته است.
2.مركزيت
ويژگي موازي با مسأله درونگرايي،مركزيت در فضاي معماري است. سير تحول عناصر پراكنده(كثرتها)به وحدت مركزي در اغلب فضاهاي معماري دنياي اسلام به چشم ميخورد. حياط خانهها،مساجد،مدرسهها و كاروانسراها هستههاي تشكيل دهنده اين تفكر و رساندن عناصر عملكردي يا جزئيات.ميانه و دور به مركز جمعكننده تنوعها و گونهگونيها ميباشند. اين فضاي دروني مركزي كه گاه ميتواند چيزي غير از حياط مركزي باشد تنظيمكننده تمام فعاليتها بوده و اصل و مركز فضا را در قسمتي قائل است كه نقطه عطف و عروجي استثنايي در آن رخ ميدهد.
3.انعكاس
در اغلب فضاهاي معماري ايران منظره كلي حاصل از شكلگيري عناصر كالبدي،به وجودآورنده كليتي بصري است كه اجزاي آن در قالب محوربنديهاي حسابشده و منظم،چارچوبي را تشكيل ميدهند كه درآن موضوع شكل و تصوير به كمال ميرسد. اجزاء تركيبي در محورهاي افقي و عمودي همواره رشد صعودي داشته و به منظور دستيابي به مركزيت ديد(تصوير)خط حركت عمودي در فضاهاي باز به طرف آسمان ونور تنظيم ميشود كه پيوند معماري،نور،آسمان و انعكاس را به عنوان نتيجه بصري به دست ميدهد. بهترين نمونههاي اين شكلگيري منظم از طريق انعكاس را ميتوان در آينههاي مابعدالطبيعي مساجد چهار ايواني ايراني دانست.
انسان در گردش محوري خود به طرف جهات مختلف اين كليت فضايي منسجم را حس ميكند كه گوياي نظام فكري منظمي است كه در آن ،مركزيت فضا و زمين در مركزيت(توحيد)آشتيدهنده عوامل اتصال زمين و آسمان است.
در مركز مساجد چهار ايواني،سطح آب از لحاظ بصري به عنوان آينه انعكاسدهنده،نه فقط بدنههاي اطراف را معرفي ميكند،بلكه به علت موقعيت استثنايي خود (مركز) تمثيل داستان آسماني منعكس در تلألؤهاي آب به عنوان تصاويربرگردان حاضر ولي غيرمادي از زندگي انسانها در ميل به حقيقتي بالاتر و جاويدان است.
پيوند معماري با طبيعت
همدلي و احترام به طبيعت ريشههاي عميق فرهنگي دارد و همزيستي مسالمتآميز انسان،معماري و طبيعت در معماري سنتي ايران كاملاً مشهود است. اشارات فراوان در كتاب آسماني دربارة گياه،نور و اجزاء طبيعت و در نهايت تمثيل بهشتي آن موجب شده است كه در معماري ايران حضور طبيعت به طور همه جانبه باشد و فضاهاي نيمهباز-نيمهبسته در يك روند سلسله مراتبي به نحوي در كنار يكديگر قرار گرفته باشند كه گويي هميشه انگيزه احترام و حفظ نعمتهاي الهي را پاس ميدارند كه در قلب طبيعت و اجزاء عناصر آن تجلي كرده است.
نمونه عالي اين نوع معماري،ساختمان هشتبهشت است. هر گاه از سطحهاي مختلف آن عبور ميكنيم طبيعت و برشي از آسمان در كنار ما و در زواياي مختلف قرار دارند و تضادهاي داخل و خارج همچون گردش روزگار معرف تصاويري است كه در آن وقار،آرامش و سكوت طبيعت راهگشاي مكث،عبادت و تخيل به ابعاد و گستره جهان است.
هشتبهشت با مركزيت اتصال فضاهاي كوچك اطراف تمام كانونبندي معماري ايران را دارا ميباشد. برخلاف مساجد چهارايواني كه مركزيت با فضاي باز تعريف شده است در ساختمان هشتبهشت تصوير معكوسي را مشاهده ميكنيم كه از يك فضاي نيمهبسته داخلي به طرف طبيعت حركت كرده و در انتها افق و بينهايت درك و سپس تصور ميشود.طبيعت محافظتشده در قالبي مطرح است كه عناصر آن در كتار يكديگر با حكمتي استقرار يافتهاند كه جزء جداييناپذير موجوديت معماري به شمار ميآيند.
فعاليتهاي اجتماعي،فرهنگي و يا احكام ديني همواره در آهنگي موزون با طبيعت حركت كردهاند و همجواري و همدلي انسان با طبيعت موجب شده است كه عناصر طبيعت به گونههاي مختلف در معماريهاي اصيل حضور داشته و انسان را از فوايد تصفيهكننده آن بهرهمند گردانند.
محوربندي كلي هندسي در هشتبهشت موجب شده است كه فضاهاي طبقات فوقاني هميشه در حول و حوش فضاي مركزي سير كنند و در آنها تصويرسازي طبيعت در جزء و كل حضور داشته باشد. همانند كليه فضاهاي معماري ايراني،عبور از فضايي(اتاقي) بهفضاي ديگر با استفاده از بخش ميانه (مفصلي) صورت ميپذيرد.
واقعيت اين است كه هستههاي وجودي ا
ين معماري،جهاني را در ذره فضاي خود ميگنجانند كه اوج آن در مركزي قرار دارد كه جهان مختلف جغرافيايي كماكان مفهوم گشتوگذار ابدي را براي ما مجسم ميكنند.
هندسه
مورد بسيار مهم در درك معماريهاي شرق،ايران وتمدنهاي زير پوشش فلسفه و فرهنگ اسلامي، نحوه برخورد با مقوله هندسه در بيان افكار و انديشههاست. بدون شكزبان بيان معماريهاي جهان بر هندسه استوار است و از طريق روابط آن ميتوان كليت كالبدي را آشكار كرد.
اما بحث ما تفاوت هندسه منشعب از جهانبيني فرهنگي كشورهاي شرقي است. در هنر و معماري اسلامي هندسه داراي اهميت و مفهوم ويژه است و گسترش خود را در فلسفه و راهحيات ميجويد و تجليگاه افكار الهي و عقلاني و ادراك جهان هستي است.
در هندسه اين سرزمين بحث علم و رشد رياضي اعداد و تركيبات پيچيده جبر همراه با حس شهودي بوده است واين دو كه تكميلكننده آثار هنري محسوب ميشوند جداييناپذيري هنر (حس)و علم(عقل) را در تمدنهاي غني و در جهان اسلام نشان ميدهند. جالب توجه اين است كه با مطالعه آثار و افكار افلاطون درمييابيم كه او دريافت علمي را بدون پشتوانههاي شهودي ناقص ميپندارد و بحث عرفان در علم اعداد در غرب بعد شهودي به فراموشي سپرده شده و كليه
استدلالها در چارچوب جدولها دقيق دنبال ميشوند. عجيب اينجاست كه علم در طول تاريخ سعي كرده است رازها و ناشناختهها را كشف كند ولي هنگامي كه به اين امر دست يافته است روشهايي تفكر شهود را كه موجب كشف پديدهها شده است از ياد برده است. شكاف ميان علم و هنر جداشدن تحليلهاي مكمل را موجب ميشود وهر چند در يك جهت ميتوان به شناخت رسيده ولي در عمق مسأله ،خطر از دستدادن وحدت وكليت ادراك باقي ميماند.
چرا وقتي دربارة هوش صحبت ميشود فقط هوش عقلاني مطرح ميشود و هوش ايماني از اين مقوله خارج ميگردد. در حالي كه هوش اساسي بيداري هوش دل است. مطالعه آثار محققان ايراني در ادراك روابط طبيعي و مادي نشانگر نحوه برخورد شهودي ايشان در تكميل استدلال علمي است.
هندسهاي كه بر پايه اين نگرش به وجود آمده است از پيچيدگي و تركيباتي بهرهمند است كه بسياري از محققان غرب در اثر نوعي از بدفهمي آن را مغشوش يا ابتدايي و فاقد اعتبار دانستهاند.
امروز ميدانيم كه هندسه در تركيبات عالي خود از روش همدلي و ارتباط بهرهمند است و پژواكهاي شكلي گاه به صورت اشكالي پنهان حضور خود را مشخص و آشكار كردهاند. يكي از بهترين نمونههاي اين نوع هندسه(هندسه همدلي)ساختمان هشتبهشت اصفهان است كه قبلاً برخي از ويژگيهاي آن توضيح داده شده است.
هندسه ساختمان هشتبهشت در سه سطح متفاوت رشد ميكند:
- حركت افقي از آبنما،پله ايوان،اتاقهاي ميانه و فضاي مركزي.
- حركت عمودي كه پيوند كف را با تحولات سه بعدي و دگرگونيهاي ارتفاعي كه اوج آن در مركز قرار ميگيرد با سقف تأمين ميكند.
-هندسهاي كه حاصل برخورد سطوح افقي و عمودي است كه حاوي گشايشهاي نوري در اتصال احجام و از وراي كالبد ميباشد.
در ساختمان هشتبهشت احساس كليت و وحدت هندسي در سه رده مذكور به خوبي قابل دريافت است. برشهايي از كالبد توپر در همجواري با شكافهاي گشوده شده به سوي نور و طبيعت نتيجه تركيبي است كه در آن كثرت و تنوع عناصر در آميزش با سايه و روشنهاي نوري،احساس كامل يك هندسه منسجم را متظاهر ميكنند.
نمونه ديگر پيوند هندسي عناصر در سطوح افقي و عمودي و تركيب فضاهاي پروخالي در ساختمان چهلستون مشهود است. نقطه تمايز چهلستون در اين است كه فضاي اصلي آن ايواني مركزي است كه محل همايش خطوط و انتقال بخشهاي باز،نيمهباز و بسته ميباشد.
كيت كرشلو،كسي كه بيشتر عمر خود را صرف كشف روابط اجزاء طي كرده است در يكي از آخرين مقالات خود دربارة عمق زيبايي رياضيات مينويسد كه از طريق ادراك زيبايي علم و اعداد رياضي و خطوط هندسي ميتوان به مراحل والاي شناخت ايمان و شهود رسيد. در اينجا مفهوم گستردهتري را در اين جمله خلاصه ميكنيم: پيچيدگي در كثرت در قابليتهاي تركيبي پنهان و بازگشت به وحدت و مركزيت صورت گسترده.
هندسه معماري ايران از اين قانون پيروي ميكند و استواري اين هندسه در تفكري راهيافته كه در آن بيهودگي و يا پراكندگي وجود نداشته است. قرينهسازي،اوج يك تفكر استوار است كه با احكام و دستورالعملهاي روشن و با آهنگي منظم به جلو ميرود. تكرار حسابشده ستونها و فضاها در سلسله مراتب تكميلي خود تكرار زمزمههاي حقيقت جاويدان است.
معماري در بخش دريافت وجودي خود (احساس و ادراك انسان از معماري)نياز به مقدماتي دارد كه هندسه از طريق جايگذاري تناسبات كوچك و بزرگ نسبت به مكان ومركز معين ضمن رشد اعداد آن را فراهم ميكند. در خانه سنتي حركتها و نفوذها از بيرون به داخل فقط يك حقيقت فرهنگي نيست بلكه از ورودي تا حياط مركزي نشانههاي آمادهسازي دريافت صحيح از جوهر و مكان اصلي خانه را نيز به همراه دارد. عبور از كوچه و خيابان به بهشتي طراحي شده، داراي كليه آرمانهاي طبيعي و ماوراءطبيعي است وبرداشت از اين گونه فضاها با سهلانگاري هرگز ميسر نبوده است.
طراحي هندسي ايراني بر خلاف چيزي كه برخي از معماران غربي مدتهاي طولاني سعي در ابراز آن كردهاند فقط از عملكردهاي مادي و بومشناسي تبعيت نميكند. اشارات والاي ديگر نيز دربردارد كه بديهي است چنانچه موقعيت ذهني و فرهنگي لازم براي ادراك آنها را از بيننده سلب كنيم هرگز قادر به رؤيت و دريافت اين غنا و تركيب حسابشده-اقليمي-فرهنگي نخواهيم بود.
شفافيت و تداوم
نقطه مقابل مفهوم فضاي بسته و تمامشده ،مفهوم شفافيت و تداوم قرار دارد،در چنين فضايي،مسير حركت انسان و يا نگاه او در تداومي پيوسته صورت ميگيرد،به طوري كه گشايشهاي فضايي در خطوط افقي و عمودي موجب شفافيت(transparency)درلابهلاي ديوارها و ستونها ميگردد كه دورنما و منظر نهايي در افقي لايتناهي و مستهيل،مجدداً جان و جلوه تازه به خود ميگيرد.
به مفهوم سلسله مراتب(hierarchy)مفهوم تداوم(continuity) براي تشريح مفهوم اصل معماري ايران تلقي صحيحي محسوب ميشود.
تداوم به كوچكي و بزرگي فضا ارتباطي ندارد و انسان پيوندي است كه با زنجيره ادراكي و با بهرهگيري از حساسيتي فطري ،مجموعهاي پيچيده را مورد توجه قرار داده و سپس عناصر گوناگون پراكنده آن را در حوزه نهايي دريافتهاي خويش جمعآورده و نهايتاً درك فضايي و پيام مستتر آن را در مييابد.
در لابهلاي بدنه بناهاي معماري ايران،فضا هيچگاه با قاطعيت مشخص نميشود وابهام تركيبات پيچيده آن به دليل غنابخشيدن به منظرهاي است كه نميتوان آن را در قالب محدود و تماميت يافته تفسير كرد. اين فضا حامل پيام از پديدهاي است كه پديده ديگري در درون خود دارد و حركت به سوي آن،حركتي به سوي بخش ديگر فضا است با كليت و جامعيتي گسترده.
در بيان اصل سلسله مراتب و مفهوم پردههاي وصلدهنده (sequence)،يكي از خصوصيات معماري ايران برقراري تداوم مكاني ميباشد. پردههاي فضايي،شروع و مقدمات آشكار ويژهاي را مشخص مينمايد و اوج آن زماني است كه احوالات درونگرايانه به دليل پشت سر گذاشتن مسير و زمان به دريافت كاملي از يك حس باطني در اين عبور فضايي رسيده باشد.
مقدمات ،در مسير تحول فضا به فضاي عبور از مكانهاي شكلد
هنده كل بنا مربوط ميشود كه فضاي مركزي جوهر و هسته اصلي آن است.اين آمادگي متأثر از حركت ،زمان ،نور و تنوع حجمي حاصل ،ايجاد ميشود.
با استفاده از هندسه كثرتگرا كه همانند طبيعت از مجموعهاي سطوح و نقاط درهم تشكيل شده است،ادامه و تداوم فضايي،پيوند خود را در ارتباط با مركز ثقل خود همچنان حفظ مينمايد.
هندسه2و3بعدي تشكيلدهنده اين معماري،به دليل تداوم نيروهاي متكي بر محورهاي پيچيده در تقابل مكاني،نگاه و مسير را از طريق شفافيت منظر،تنظيم و تعريف ميكند.
راز و ابهام
احساس عظمت معنوي در كمال سادگي و خلوص در تشكيل و تركيب ابنيه ايران مدنظر قرار داشته و سادگي تركيبات اين هندسه پايه ولي غني موجب پيدايش ساختمانهايي شده است كه پيام آن با درك ويژه حسي قابل دريافت است و توأم با كليتي است كه كمال خود را در منظر و تصويري كامل القا مينمايد.
مسجد و مدرسه آقابزرگ كاشان از همين ويژگي عالي برخودار است و تغيير محور قبله از طريق محور ورودي داراي دو خط ترسيمي است كه مركز آن ميت
واند در مركز حياط دروني زير مدرسه طلاب قرار گيرد. آشنايي با آرمانهاي اسلام و ظرافت پيام قبله و نماز موجب كشف كليت فضايي اين مسجد در مدرسه است كه از ورودي به صحن اصلي با تغيير سطوح كاربردي،اقليمي و فرهنگي نمونه خوبي از مهارت سازندگان ميباشد. البته در دوراني بسيار پيشتر از دوره قاجار،ساختماني كه تمام اين مفاهيم تركيبي مركزيت ، قبله،شمال،ورودي و حدود قرارگيري عناصر معماري را دارا بوده است،مسجد تاريخانه دامغان ميباشد.
اين بناي كاملاً ساده و بدون هيچگونه تزئينات،انسجام خود را از طريق ستونهاي سنگين استوانهاي تأمين نموده است كه بر روي آنها،طاقهاي بيضي شكل به طريقي نشستهاند كه آهنگ حركت خاص محوري را با شدت كمال و عظمت القا ميكنند.
ستونهاي استوانهاي شكل بسيار قطور،فواصل اين ستونها،ارتفاع كلي بنا،حركت قوسها كه در منظرهاي زماني فقط بخشي از آنها قابل رؤيت است،حكايت همان داستان عجيب پررمز و راز معماري ايراني است كه با سادهترين عناصر و مصالح در زميني منظم آثاري به وجود ميآيد كه راز و ابهام آن در برابر دنبال شده،انسان را به تفكري مجدد واميدارد تا به حضور خود در زمين و نشانههاي سايه و روشن از تمثيل ازلي آخرت و آسمان بينديشد.
تعادل موزون/توازن حساس
در معماري تعادلي موزون بين ساختمان و محيط طبيعي آشكار است و همانند يكي از موجودات با آن همنفسي و همدلي صورت گرفته است.
حس و دانش عميق به وجودآورندگان آثار معماري آن دوران موجب ميشد كه عناصر كالبدي در مكان و جاي خود،حضور خويش را مشخص نمايند و كاربرد هر كدام پاسخي باشد به محيط.
در ايران ،غير از مناطق مرطوب و باراني شمال وغير از برخي مناطق خاص جنوبي،با سرزمين نسبتاً خشك و گاهي كويري مواجه هستيم كه از لحاظ اقليمي دو تمهيد ويژه را مطرح ميكند:يكي حفاظت در برابر گرما و حرارت و ديگري به وجود آوردن خنكي،جريان هوا،دريافت و حفظ آب.
بسياري از عناصر معماري سنتي شهرهاي كويري دليل وجودي خود را در مقابله با يك اقليم سخت به دست ميآورند،همانند گنبد كه زمان و سطح تابش آفتاب بر روي آن موجب ميشود كه هميشه قسمتي از آن در سايه قرار گيرد و درداخل اين گنبد،حرارت به صورت گردشي از دريچههاي فوقاني تخليه و رها شود. نمونههاي ديگر شامل ديوارهاي ضخيم خشتي يا فضاهايي چون تالار،ايران،زيرزمين،سرداب،بادگيرو مانند آن نيز در پيوند ارگانيك با طبيعت شكل يافتهاند. آيا اين حكمت اندكي است كه انسان بتواند اين قدر ماهرانه با طبيعت همزيستي مسالمتآميز داشته باشد؟
ايوان،يكي از عناصر ويژه معماري ايران كه فضايي نيمهباز نيمهبسته ميباشد يكي از تهميدات عالي اين نوع نگرش و همزيستي با طبيعت است. غير از تنظيم منظر در قالب تصويري محاسبهشده،حضور ايوان،روشنايي ميانه(سايهروشنها) را در بر گرفته و حد رابط بين فضاي خارجي و داخلي است كه در تعديل و تنظيم كيفيت هوا نيز كاملاً مؤثر است.
در خانههاي سنتي،هشتي حد ميانه و واسطهاي است كه تنظيمكننده حدود و عرصههاي قابل رؤيت و دريافت ميباشد و رابطة دنياي بيروني هشتي و اندروني آن،همانند حد مكانيابي ايوان بين فضاي داخلي و مركزي است. مطلب قابل تعمق ديگر،شكل ايوانها و تالارها در خانههاي سنتي است كه نسبت به جهات جغرافيايي و زمستان و تابستان شكلهاي ويژهاي به خود ميگيرند ودر حول و حوش خود اتاقها را بهرهمند ميسازند.
همزيستي با اقليم و محيط،حد مشترك فرهنگ (رفتارها)با طبيعت است. وروديها با سلسله مراتب ساختماني تعريف ميشوند(دروازه،طاق،آستانه،درگاه….)كه جواب ودليل موازي خود را در تنظيم شرايط محيطي به دست ميآورند. عرصه ورودي مرز و حريم ويژه خود را دارا ميباشد و همراه با مكث توأم با در امان بودن از گرما و آفتاب است و حركتهاي ظريف به هشتي يا به فضاهاي تقسيم،زمان حس تحولات جوي ودر زمان گذشت و تغيير آرام گرماي بيرون به آسايش و خنكاي داخل است. پيوند دريافت فضاو ادراك منظرهها وتصاوير،كاملاً در امتزاج با احساس جسمي از گرما،خنكي،حركت هوا و دستيابي به آب ممكن ميشود. در درك درست از معماري سنتي منطقه كويري دستيابي به منابع آب بسيار مهم بوده است. در منطقه گرم و خشك بزرگترين نعمت آب است. آبحياتبخش كه نوشيدن هر قطره آن باشكر همراه بوده،با نگهداري و حفاظت خاص توأم بوده است.
جستجوي آبها زيرزميني و به وجودآمدن شبكه قناتها به همين منظور ،تأمين آب حيات و پاكيزگي جسم و روح بوده است. با آب،درخت و گياه رشد ميكنند. جلوي بادهاي شني و آلودگيهاي مختلف گرفته ميشود و آرامش سايههاي طبيعي مهيا ميشود. نعمت آب و درخت و گياه در منطقه كويري هميشه تمثيلي از بهشت بوده است كه جويهاي آب آن در چهارسو در حركت بودهاند. در نتيجه خيلي روشن است كه در معماري ايران اين بهشت جاي و مكان خاصي داشته باشد و به شكلي مركزي تمام فضاها را بهرهمند نمايد.
در اين فرهنگ،به وجودآوردن و پيدايش باغها از اهميتي ويژه برخودار است و هر گاه ساختمان يا كوشكي نيز مطرح بوده است نفوذ و حضور همه جانبه آب و طبيعت در آنها امري اساسي تلقي شده است.
پيدايش باغهاي ايراني به منظور به وجودآوردن و حفظ قسمتي از طبيعت حياتبخش است. تكه زميني در نزديكي قنات انتخاب ميشود. درخت و گياه كاشته ميشوند ومسيرآب در تمام ابعاد به حرك درميآيد تا تمام قسمتها را بهرهمند كند. تفكر و عبادت در برابر چنان مكاني آرام و خنك،بدون شك از طريق طبيعت و سپس تمثيل بهشت،انسان را در برابر سؤالات اساسي خويش قرار داده و طبيعت و نگاه به اين طبيعت دلنواز مقدمهاي است جاويدان به پرورش روح و عروج انسان به سوي آسمان.
چشمدل
براي درك مفاهيم معماري اين سرزمين بايد ديدگاه خاص فرهنگي را كه اين مفاهيم در درون آن به وجود آمدهاند شناخت و با آگاهي كامل دريافت نمود. در اين بررسي توجه ما فقط به دانشي عميقتر دربارة آنچه كه از حيث آفرينش ازلي و بيزمان است معطوف بوده است. مقصود اين نيست كه با نظر تحسر و اعجاب به گذشته بنگريم بلكه غرض اين است كه آگاهي نسبتاً كاملي دربارة شالوده و اساس اين جامعه و دريافتهاي اساسي آن كه براي بشر بنيادي و ازلي تلقي ميشود به دست آوريم.
جامعه سنتي در درون يك نظام معنوي زندگي ميكند كه هم از لحاظ كيفي وهم از لحاظ كمي جوياي هماهنگي و تناسب در حد كمال است.
آفريدههاي آن چون معماري از جهانبينيهاي تام و كاملي مايه ميگيرند كه نيروهاي خلاقه انسان را عرضه ميكنند. فقط با توجه به آسمانهاست كه عدم تناهي فضا را ميتوان به وسيلة جهات اصلي كه به فضا جنبة كيفي ميدهند،محدود كرد. هر معناي ظاهري و حسي،معاني باطني دارد و هر صورتي در ظهور باطني آن كه عبارت از ذات و ماهيت دروني آن است همراه ميشود.
درك معماري بدون يك سفر عاشقانه به زمينههاي ذهني و پنهان كه درآن عقل و علم واحساس پيوندي تنگاتنگ خوردهاند ناممكن است.
پيرو شناسايي برخي ويژگيها و عناصر تشكيلدهنده شكل و صورت معماري،در راستاي تداومبخشي به اصول طراحي معماري نكات زير قابل ملاحضه ميباشد.
1.مفاهيم و اصول معماري در طول تاريخ با فرهنگ يك سرزمين انتقال يافته و تسري مييابند.
2.شكل معماري با تبعيت از ويژگيهاي محيطي و فلسفي به وجود ميآيد و عامل زمان،به علت ماهيت دگرگونسازي ساختار زندگي انسان،به عنوان ركن اصلي،فضاهاي جديد را شكل ميبخشد.
3.با توجه به اصل پايداري مفاهيم جوهري مستتر در هر پديده،ميتوان اصول انساني مذكور را در سير زمان حفظ نموده و از آنها به عنوان مفاهيم بنيادي و اساسي به مثابه الهام ،استفاده كرد.
4.در وفاداري به فرهنگ و هنر يكسرزمين،حفظ و تكرار اشكال گذشته موردنظر نبوده ودر طراحي و هنرونگاه پويا و خلاق از ضرورتهاي اوليه متقدم به شمار ميآيد.صورت برگردان معني گذشته لزوماً ديگر در روند زندگي فعال كاربرد ندارد و نيازمند ايجاد صور جديد و پيرو مفاهيم پايدار است.
5.معماري،انتقالدهنده معني است و نه شكل.
6.پرداختن به معماري به اصطلاح علمي،به معناي اين نيست كه بايد الزاماً از فلسفه علمگرا و عقلاني فرهنگهاي بيگانه تقليد كرد.
در دنياي ارتباطات ،اطلاعات و دانش و فن و تكنولوژي ،متعلق به تمدن بشري است و ميتوان به خوبي از آن بهره جست به شرط اين كه اصول فلسفي و فرهنگيسرزميني در چارچوب اصول خود حفظ شود.
7.هنر والا با تقليد سروكار ندارد و اثري كه فاقد پويايي،نوآوري،احساس حقيقت و خلاقيت زمان خويش باشد بدون شك فاقد اعتبار بوده وبه هيچوجه راهگشا نيست.
8.شكل تثبيت شدهاي براي برگردان مفهيم فرهنگ وجود ندارد و براي اعتلاو پيشبرد هنر و معماري يك سرزمين ميتوان با بهره جستن از نوآوري هوشمندانه به ايناهداف متعالي نائل آمد.
9.شكل،داراي مفاهيم(semiologic)و تمثيلي(symbolic)است و ساختمان تركيبي عناصر معماري،نميتواند خارج از شناختهاي فرهنگي به طور انتزاعي و مجرد حركت نمايد.
تجربه هنر و معماري مدرن (بينالمللي)كه قطع رابطه بين محيط،تاريخ و سنت بوده،نشانه بارزي از يك تجربه شكستخورده است كه در آن عامل محيط و فرهنگ به نام نوآوري ناديده گرفته شده است.
10.نشانه و نماد را ميتوان در كلية پديدههاي به وجودآمده و تمدن بشري مشاهده كرد. فلسفه،ادبيات ،علم،هنرو…نگاه پويا به عنوان زبان جديدي در معماري قادر به استخراج اين علائم است.
11.معماري داراي دو ركن اصلي فرهنگي و علمي است و هر گاه در سير زمان يكي از اركان سست و ضعيف گردد،نتيجه حاصله ناكافي و ناتمام رشد مينمايد. در اين رشته (معماري)علم مهندسي و احساس خلاق،دو بال اساسي ابداع اثر بوده و احاطه و تسلط و توجه به هر دو زمينه از ضروريات پايه اين علم و هنر ميباشد.
در روند شكلگيري معماري عوامل گوناگوني مانند اقليم،مصرف،عملكرد،مصالح و فنون،نيروي انساني،اقتصاد ساختمان و…بركالبد نهايي تأثير ميگذارند.در كنار روند تأثيرگذاري عوامل مادي،فيزيكي،محيطي-اقليمي،شكل و فضاي بنا در بعد فرهنگي،تمثيلي و هنري،بايد از كليه آرمانها و ارزشهاي يك جامعه برخودار باشد.
روح فرهنگي جاري در بنا،متأثر از كليه عوامل معنوي،بخش زنده علومانساني و هنر ابداعي شهودي متصل به فرهنگ اصيل سرزمين است. پيامد اين حضور،ساختمان از بعد صرفاً مادي كالبدي خود خارج گشته و مفاهيم فرهنگي،پيام،نشانهشهري،ارزشهاي ديرينه و پايدار آن گامهايي خواهند بود به سوي ماندگاري اثر،اثري كه در اذهان همگان به عنوان شاخص در منطقه و يا هر تجمع انساني ديگري نقش خود را ايفا مينمايد.
اثر معماري برخودار از روح و فرهنگ يك سرزمين،در تجلي كالبدي خود،پيامآور بسياري از عوامل محيطي پنهان جامعه بوده ودر بياني انتزاعي در تركيبات هندسي و فضايي معماري،انتقالدهنده معنويت،اصالت و حقيقت وجودي خود،همانند هنرهاي ديگر ميباشد كه انسان در برابر و به هنگام دريافت آن به مقام والاي فرهنگي خود ارتقا مييابد.
اثر معماري شاخص و ماندگار،به لحاظ تسري كلية عناصر ميراث فرهنگي و هنري محيط،جلوهاي خاص به خود گرفته و در كنار ديگر تظاهرات و توليدات محيط مصنوع،به عنوان معنا ووزن فضايي شهري،موقعيت ويژهاي در ذهن مردم به دست ميآورد.
ملحوظ داشتن عوامل بنيادي،فرهنگي و هنري در بنا،يك اثر ساختماني معمولي و بيهويت و روح را به سوي يك معماري كامل و شاخص سوق ميدهد. اثري كه آرمانها،تاريخ و فرهنگ،ذوق و انديشه و هنر يك جامعه در آن نهفته است. به موازات اين بينش توجه به واقعيتها و ضرورتهاي ساختمان و عملكردي نيز موجب نوعي تعالي در بيان معماري گرديده و پيام معماري در اين مرحله آشكار خواهد بود.
پيدايش فرم در معماري ايراني
آثار موجود در معماري ايراني مجموعهاي به هم مرتبط هستند كه در طول قرون متمادي تحول يافتهاند.
درنگاهي به سير تحول معماري،پرداخت به تاريخ تحول فرم در معماري و خاستگاه آن از ضرورت برخودار ميشود. شناخت آن كه فرمهاي اوليه در چه دوراني شكل گرفتهاند،چگونه به تكامل رسيده و تبديل به فرمهاي اصلي شدهاند،و چگونه منشاء الهام براي آثار بسياري در طول قرون متمادي بودهاند،موضوعي است كه داراي اهميت در شناخت راز و رمز معماري غني و توانمند ايراني است.
هنگامي كه از فرم معماري بحث ميشود،بايد در نظر داشت كه منظور تيپولوژي فرمها است،كه در چهارچوب مباحث تيپولوژي در معماري مطرح ميشود.
يعني فرم ميتواند به پلان اطلاق شود،و يا به شكل و حجم ،ويا به هر دوي آنها.بنابراين فرم معماري واجد فضايي ميباشد.
روشن كردن اين مسأله از اين نظر حائز اهميت است كه هنگامي كه به فرمهاي اوليه و ساده اشاره ميشود،منظور هنوز فرمهايي است كه واجد مشخصه فضايي ميباشند. بدينترتيب در اين بحث نسبت به عناصر معماري نظير ستون،سرستون،سقف،دستانداز بام و.. پرداخته نميشود،عليرغم آن كه در بسياري از فرمهاي اوليه شاهد حضور حداقلي از اين عناصر ميباشيم. ليكن حد خلوص فرم معماري،و يا حد تعيين فرمهاي اوليه بر اين اساس روشن ميشود كه هنوز واجد مشخصه فضايي باشند،بدين ترتيب براي تجسس و شناخت فرمهاي ساده و اوليه،رجوع به آثار معماري ايران پيش از ورود اسلام از اهميت بسياري برخودار است.
همچنين با توجه به موضوع اين مقاله كه خاستگاه فرمهاي اوليه در معماري ايران را جستجو مينمايد،بحث در ابعاد متافيزيكي و ريشهيابي منابع الهام اين فرمها نيز طبيعتاً ميتواند از اهميت بسيار برخودار باشد. همانگونه كه در بسياري از متون معماري نيز به اين وجوه اشاره ميشود. ليكن در اين مقاله با توجه به هدف خاصي كه در ارتباط با مطالعات تيپولوژيك در نظر بوده است،صرفاً مباحث از ديدگاه كالبدي مورد توجه قرار گرفتهاند.
با توجه به موارد فوق،فرمهاي اوليه كه در چهارچوب بحث تيپولوژي ميتوانند قابل طرح باشند،عمدتاً فرمهايي ساده بودهاند كه خود در قالب يك بناي كامل شكل گرفتهاند. تحول و تكامل اين فرمهاي ساده در قالب «فرمهايي مركب»بناهاي ديگري را به وجود آورده است كه جريان تكامل تاريخي معماري ايران را ميتوان بر مبناي اين تحولات و نهايتاً دگرديسيها مورد ملاحضه قرار داد.
فرمهاي ساده
همانگونه كه اشاره شد،عمده فرمهاي ساده،فرمهايي هستند كه از حداقل عناصر تشكيل شدهاند و عمدتاً خود در قالب يك بنا تجلي يافتهاند،حتي در برخي از اين فرمها تشخيص آن كه فرم مذكور تركيبي از عناصر است نيز بسيار مشكل ودر حقيقت غيرعملي است. از فرمهاي ساده كه در اين زمينه ميتوان نام برد،كه عمدتاً بر اساس ابنيهاي كه در هزاره قبل از ميلاد به دست آمدهاند به شرح زير ميباشند:
1. صفه يا تخت
صفه يا تخت خود واجد جايگاهي ممتاز در معماري دوران اوليه بوده و به شكل يك فرم ساده اوليه كه داراي مشخصههاي فضايي و كاربردي ميباشد قابل طرح است .
از اولين فرمهاي صفه يا تخت كه قابل شناسايي هستند ميتوان محرابهاي آتش در پاسارگاد را نام برد . پلكاني به صفهاي منتهي ميشود كه در بالاي اين صفه آتش قرار گرفته و مراسم نيايش آتش در اطراف آن برگزار ميشود. در اينجا صفه يك فرم ساده و تيپولوژيك معماري است كه واجد مشخصه فضايي بوده و از آن به صورت عملكردي خاص استفاده ميشده است. همين صفه و پله حاشيه آن را در يك وضعيت استثنايي و در مقياسي بسيار عظيمتر در قالب زيگوراتهايي ميتوان مشاهده كرد كه معبد چغازنبيل نمونه بارز آن است.
عليرغم آنكه محرابهاي آتش در پاسارگارد سالها بعد از معبد چغازنبيل شكل يافتهاند ولي بدون ترديد اگر به معماري دوره عيلامي قبل از ايجاد زيگوراتها را در مقياسهاي بسيار كوچكتري شكل ميدادهاندخواهيم بود.
2.برجها و منارها
برجها و منارها در اشكال اوليه خود يك بناي مستقل و محلي براي نگهداري و نيايش آتش مقدس بودهاند كه در ضمن آن كه از يك فرم ساده تشكيل شدهاند كاربرد و مشخصههاي فضايي داشتهاند. كعبه زرتشت واقع در نقش رستم و يا برج آتش فيروزآباد از نمونههاي اوليه اين برجها و منارها هستند.
هنگامي كه به كعبه زرتشت نگاه ميكنيم شاهد همان پلكان محراب آتش در پاسارگارد هستيم كه به جاي آن كه به صفهاي ختم شود. صفه در داخل برجي مكعبي قرار گرفته است كه به نوعي حفاظت شده و در مقياس عظيمتر است. هنگامي كه به برج آتشفيروزآباد نگاه ميكنيم باز هم شاهد همان محراب آتش پاسارگارد هستيم كه مقياس صفه از لحاظ ارتفاع افزايش بسيار يافته وپلكان به جاي ان كه مستقيم به صفه دسترسي يابد به صورت مارپيچ با صفه تلفيق شده وشكل جديدي را به صورت يك منار و يا برج آتش به وجود آورده است.
بنابراين شايد از لحاظ تحول تيپولوژيك برج و منار را بتوانيم منبعث يافتهتر از صفه ودر قالب مقياسي بسيار عظيمتر از لحاظ ارتفاعي در نظر بگيريم. ليكن از آنجايي كه اين فرم خود واجد شخصيتي منحصر به فرد،در طول دوران تكامل معماري ايران ميشود آن را به عنوان يك فرم ساده اوليه ميتوان عنوان كرد.
3.ايوان
عليرغم آن كه در دوران تكامل تاريخي معماري ايران،شاهد تلفيق ايوانها با فرمهاي ديگر در قالب اشكال پيچيده ساختماني هستيم،ليكن در اشكال اوليه ايوانها واجد يك فرم ساده ومشخصة اصلي در بسياري بناها بودهاند.در اين اشكال اوليه شاهد دو نوع ايوان هستيم كه از لحاظ مشخصههاي ساختماني و شكلي از يكديگر متمايز بوده،ليكن از هر دو به عنوان يك فرم ساده و واجد مشخصههاي فضايي و داراي كاربرد استفاده ميشده است.
نمونه اول ايوانهاي ستوندار و با سقف تخت هستند كه آنها را در مقابر پادشاهان ماد و هخامنشي مشاهده ميكنيم.اين ايوانها كه در دل كوهها و در ارتفاعات ساخته ميشدهاند عليرغم آن كه داراي فضايي اتصالي و مخفي از ديد بودهاند،اولين فرمهاي ساده از ايوان هستند كهميتوان از آنها نام برد. نمونه دوم ايوانهايي هستند،به صورت طاقي كه از دوره اشكانيان شكل گرفتهاند و آنها نيز خود از فرمهاي ساده ميباشند كه داراي كاربرد وواجد مشخصههاي فضايي هستند. كاخ معروف هترا مربوط به دوره اشكاني كه در مقياس وسيع يك ايوان طاقدار را ارائه ميدارد از نمونههاي معروف و بارز ايوانهاي طاقي ميباشد و يا ايوان كرخه ساساني كه نمونه ديگري از فرمهاي ساده و اوليه است.
بدينترتيب،استفاده از ايوانها به طريقي بسيار نمادين ودر موقعيتهاي ويژهاي كه ذكر شد،دال بر جايگاه خاص وممتاز آن در معماري ايراني از دوران پيش از اسلام دارد. همين جايگاه و مقام خاص و ويژه ايوان است كه بعدها تأثير بسياري در ساختار شكلگيري مساجد گذاشته،و حتي به عنوان مشخصة اصلي براي دستهبندي آنها به كار گرفته شده است.
4.تالار
تالار فرم ساده اوليه ديگري است كه از چند ستون و سقف و ديوار اطراف كه داراي ويژگيهاي كاربردي معيني ميباشد تشكيل يافته است، نمونه اوليه چنين فرم سادهاي را ميتوان در دژ حسنلو ملاحضه كرد. در نقشههاي به دست آمده از كاوشهاي انجاميافته در اين دژ شاهد دو تالار با اشكالي بسيار ساده و اوليه هستيم كه داخل آنها رديفهايي از ستونها به صورت منظم و غير منظم كاملاً قابل مشاهده ميباشد.
همين فرم ساده و اوليه ،بتدريج و در دوران پيش از اسلام به بهترين اشكال خود دست يافته و به صورت بسيار نمادين ،اصليترين فضاي كاخها و انواعي ديگر از ابنيه را تشكيل داده است .فرم تالار مجدداً از دروة صفويه به بعد،با حضوري بسيار قوي و ممتاز يكي از مشخصههاي اصلي در معماري كاخها و بناهاي حكومتي ايران ميشود.
5.چهار طاق
چهار طاق يكي ديگر از فرمهاي ساده و اوليه ميباشد كه واجد مشخصة فضايي و در عين حال كاربردهاي بسيار متنوع بوده است.
اولين اشكال از چهارطاقها را در آتشكدهها و آتشگاهها ميتوان ملاحضه كرد، فضايي سرپوشيده به شكل گنبد كه بر روي چهارپايه استوار شده است،در اين فضا آتش مقدس در مركز اين چهارطاق ودر زير گنبد قرار ميگرفته است. معروفترين آنها آتشكدهاي نياسر،فيروزآباد،آتشكوه و بسياري نمونههاي ديگر هستند.
چهارطاقها از خصوصيت بسيار ويژهاي در ارتباط با تنوع مقياس و عملكرد آن برخودار هستند. بعدها در فرمهاي مركب به اين ويژگي اشاره خواهد شد.
قبل از آن كه به بحث درب
اين فرمها كه عملاً داراي نقش عملكردي و مشخصههاي فضايي هستند عمدتاً در فرمهاي مركب قابل مشاهده بوده و مانند بسياري از فرمهاي ساده اوليه كه عنوان شدهاند به صورت تنها در معماري ايران تحقق نيافتهاند. اين دو فرم دالان و حياط ميباشند.
6.دالان
همان طور كه اشاره شد اين دو فرم عملاً در فرمهاي مركب به دليل نقش خاصي كه در جهت سازماندهي و تركيب فرمهاي ساده ايفا مينمايند،قابل ملاحضه و مشاهده هستند.دالانها عمدتاً براي ايجاد فرمهاي مركب و نسبتاً پيچيدهتر مورد استفاده قرار ميگرفتهاند. بدين ترتيب در بسياري از نمونه بناهاي ساده عليرغم آنكه شاهد تلفيقي از چند فرم ساده اوليه در قالب يك فرم مركب ساده هستيم ،عملاً هنوز حضور دالان را مشاهده نميكنيم. براي مثال تالار پذيرايي كورش در پاسارگارد كه تلفيقي از تالار و ايوان است كه هنوز فرم دالان در آن مشاهده نميشود بنابراين نقش دالان به تدريج در تركيب فرمهاي ساده اهميت خود را پيدا نموده و عملاً و بعد ويژگيهاي منحصر به فردي دارا ميشود.
همانگونه كه ذكر شد دالان علاوه بر آنكه كه در درجه اول نقش سازماندهي و تركيب فرمهاي ساده را ايفا ميكند،ارتباط بين فضاهاي مختلف را نيز به واسطة دارا بودن همين نقش عهدهدار ميباشد از سوي ديگر دالانها پيش فضاهايي در مجاورت فضاهاي اصلي ميشوند كه گذشته از آن كه نقش عملكردي را عهدهدار هستند،تنظيمكننده حرارت محيطي در فضاهاي اصلي ميباشند.دالانها در اطراف فضاهاي اصلي نقش كنترل و نگهباني را براي آنها ايفا كرده و در ارتباط با توسعة بناها در دورههاي مختلف عملاً بين ابنيه قديمي و جديد نقشي سازهاي نيز عهدهدار هستند همچنين در بسياري از بناها ،دالانها زاواياي نامتجانس را در درون خود حل كرده به نحوي كه فضاهايمجاور خود را از زواياي مناسبي بهرهمند ميكنند.
از اولين اشكال دالانها ميتوان دژ حسنلو را نام برد كه دالانها در اين بنا نقش پيشفضا و تنظيمكننده شرايط محيطي را در درون فضاهاي اصلي ،با توجه به اقليم خاص منطقه عهدهدار هستند. در طول تحول و تكامل معماري ايران پيش از اسلام شاهد هستيم كه دالان در سازماندهي فضاهاي مختلف اهميتي اساسي يافته است. چهارطاق آتشكوه و آتشكده آذرگشنسب از نمونههاي تكامل يافته اين فرم در سازماندهي فرمهاي ساده ميباشند تختجمشيد نمونه بارز ديگري از اهميت دالان در سازماندهي فرمهاي ساده و حتي در تركيب و تلفيق فرمهاي مركب و يا ابنيه مختلف بايكديگر است .
دالان شايد اولين سازماندهنده در تركيب و تلفيق فرمهاي ساده در ايران باشد . در زماني كه هنوز حياطها به عنوان فرم ديگر سازماندهنده نقش اصلي خود را پيدا نكردهاند، در معماري پيش از اسلام تا اوايل دورة اشكاني حضور دالان را به صورت تنها عنصر عمده در تلفيق فضاها مشاهده ميكنيم. در همين دوران است كه دالان به تكامل يافتهترين اشكال خود در ايجاد ساختار فضاهاي ساختمانها دستيافته و شاهد حضور بسيار قوي و نمادين ساختارهاي مذكور ،حتي فارغ از منطقهاي عملكردي ميشود.