بخشی از مقاله

مقدمه:
شخصيت را شايد بتوان اساسي ترين موضوع علم روانشناسي دانست،زيرا محور اساسي بحث در زمينه هايي مانند:يادگيري،انگيزه،ادراك،تفكر،عواطف و احساسات،هوش و مواردي از اين قبيل دانست.(شاملو،1370)


صاحب نظران حوزة شخصيت و روانشناسي از كلمة شخصيت تعريفهاي گوناگوني را ارائه داده اند.از نظر ريشه اي،گفته شده است كه كلمة شخصيت برابر معادل كلمة Personality انگليسي Personalite فرانسه است،در حقيقت ريشه در كلمة يوناني دارد و اين كلمه به نقاب يا ماسكي گفته مي شود كه بازيگران تئاتر در يونان قديم به صورت خود مي زدند.به مرور،معناي آن گسترده تر شد و نقشي را كه بازيگر،ايفا مي كند را در بر گرفت.بنابراين مفهوم اصلي و اولية

شخصيت،تصويري صوري و اجتماعي است و بر اساس نقشي كه فرد در جامعه بازي مي كند،ترسيم مي شود.يعني در واقع،فرد به اجتماع خود شخصيتي ارائه مي دهد كه جامعه بر اساس آن.او را ارزيابي مي نمايد.همين طور شخصيت را بر اساس صفت بارز يا مسلط و يا شاخص فرد نيز تعريف كرده اند و بر اين اساس است كه فرد را داراي شخصيت برونگرا يا درونگرا و يا پرخاشگر و امثال آن مي دانند.(خسروي،1381)


نظري اجمالي به تعاريف شخصيت،نشان مي دهد كه تمام معاني شخصيت را نمي توان در يك نظرية خاص يافت.بلكه در حقيقت،تعريف شخصيت بستگي دارد به نوع تئوري يا نظرية هر دانشمند،براي مثال كارل راجرز:«شخصيت را يك خويشتن سازمان يافتة دائمي مي داند كه محور تمام تجربه هاي وجودي ماست».يا آلپورت از شخصيت «به عنوان يك مجموعة عوامل دروني كه تمام فعاليت هاي فردي را جهت مي دهد» نام مي برد.(شاملو،1370)


جورج كلي يكي از روانشناسان شناختي «روش خاص هر فرد را در جستجو براي تفسير معناي زندگي» شخصيت مي داند و يا فروي عقيده دارد كه «شخصيت از نهاد،خود و فراخود ساخته شده است» برداشت هاي متفاوت از مفهوم شخصيت به وضوح نشان مي دهد كه معناي شخصيت در طي تاريخ بسيار گسترده تر از مفهوم تصوير صوري و اجتماعي اوليه آن شده است.(شاملو،1370)


در حال حاضر شخصيت به «روند اساسي و مداوم دربارة فرد انسان»،اطلاق مي شود و تعريف آن از ديدگاه هر دانشمند،يا هر مكتب و گروهي به نظريه يا تئوري خاص آنها بستگي دارد.(كريمي،1377)

بيان مسئله:
انسان از روزگاران دور تحت تأثير رنگهاي پيرامون خود بوده است.بگونه اي كه در برابر رنگهاي متفاوت عكس العمل هاي متفاوتي از خود نشان مي دهد.اكثراً به ياد داريم به هنگام كودكي از ما مي پرسيدند چه رنگي را بيشتر از همه دوست داري،در آن زمان هم حس مي كرديم كه اين رنگهاي مورد علاقه ما رازهاي متفاوتي (فراواني) را دربارة ما بازگو مي كنند.و حال آن رنگها را بيشتر در زندگي روزمرة خود بكار مي بريم ولي اكنون متوجه اين مطلب شده ايم كه اين رنگها بيان كنندة يك سري مسائل روحي،سليقه اي و حتي شخصيتي هستند.در اين تحقيق سعي مي شود رابطه اي كه بين رنگ انتخابي و شخصيت افراد وجود دارد مورد بررسي قرار گيرد.


چرا كه هر كدام از رنگهاي پيرامون ما شخصيت خاصي را مي طلبند تا مورد انتخاب قرار گيرند و به عنوان رنگ ايده آل آن فرد باشند.
به عبارتي ديگر رنگها آئينه اي مي شوند براي اينكه افراد شخصيت و روحية خود را در آن ببينند و بتواند روحيات و شخصيت خود را با انتخاب رنگ به طرف مقابل بشناسانند.از آنجايي كه رنگهاي دنياي اطراف ما بسيار متنوع هستند مي توان نتيجه گرفت كه شخصيت ها نيز بسيار متعدد و مختلف باشند.
روانشناسي رنگها تاكنون بوسيلة دانشمندان بسياري مورد تحقيق و برسيي قرار گرفته كه از آن ميان مي توان به افرادي مانند،ماكس فاير،ماكس لوشر،هرمان رورشاخ اشاره كرد،كه مشهورترين آزمون رنگ مربوط به ماكس لوشر است.در اين روش چگونگي ارتباط ميان رنگها و جنبه هاي شخصيتي توضيح داده شده است.


با توجه به مسئله طرح شده نتيجتاً مسأله مورد پژوهش ارتباط بين ویژگیهای شخصیتی برونگرایی با انحرافات اجتماعی در بین دانشجویان رشته روانشناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر می باشد.
سؤال تحقيق:
آيا ارتباطي بين برونگرايي و انحرافات اجتماعی در بین دانشجویان رشته روانشناسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ابهر وجود دارد؟


اهميت و ضرورت تحقيق:
رشد شخصيت پديده اي بسيار پيچيده است و عوامل دروني و بيروني بسياري در آن تأثير مي گذارد.ژنتيك،ترشحات هورموني،خانواده.مدرسه،وضعيت فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي و دهها مورد ديگر از عوامل عمده اثر گذاري در شخصيت افراد به شمار مي روند.عوامل ذكر شده بر شخصيت فرد تأثير گذاشته و او را فردي درونگرا يا برونگرا به بار مي آورد.فرد با اين ويژگي شخصيتي در مراحل مختلف رشدي و تحصيلي تكامل يافته و اين ويژگي بر شغل و عملكرد فرد تأثير مي گذارد.


شناخت شخصيت،ويژگي ها و چگونگي شكل گيري،عوامل مؤثر در ايجاد شخصيت و مسائلي از اين قبيل،از يك جنبه،ارضاي حس كنجكاوي و ميل به حقيقت جويي را در انسان به دنبال دارد،زيرا اين شناخت نوعي خودشناسي است و شخص هنگام مطالعة آنها غالباً آن دسته ها را با خود مقايسه كرده و تطبيق مي دهد و احتمالاً با اين شناخت نوعي طبقه بندي انجام مي دهد؛يعني،خود را در يكي از تيپهاي شخصيتي قرار مي دهد يا خود را داراي ويژگي هاي شخصيتي خاص مي بيند.(كريمي،1379،ص 7)


مهندسين معماري چنانچه داراي يكي از ويژگي هاي شخصيتي نامبره بالا باشند مستقيماً بر رنگهاي انتخابي آنها تأثير گذاشته و آن را تحت پوشش قرار مي دهد.از آنجا كه رنگها و الوان هاي انتخابي آنان در جامعه مورد استفاده قرار مي گيرد بر ويژگي هاي شخصيت افراد جامعه هم تأثير مي گذارد.بنابراين يك معمار درونگرا يا برونگرا با انتخاب رنگ مورد نظر مي تواند بر افرادي كه از آن محيط با رنگهاي انتخاب شده استفاده مي كنند تأثير بگذارد و آنها را نيز مطابق با ويژگي هاي شخصيتي(درونگرا يا برونگرا) خود تطبيق دهدواز اين رو ارائه اين تحقيق ضرورت دارد.

 


اهداف تحقيق:
هدف از ارائه اين تحقيق بررسي ويژگي هاي شخصيتي (درونگرايي و برونگرايي) و انتخاب رنگ معماران است.به بيان ديگر هدف ما پي بردن به اين مسئله است كه فرد برونگرا بيشتر رنگهاي شاد و پر انرژي مانند قرمز،سرخابي،زرد و نارنجي را انتخاب مي كند و فرد درونگرا بيشتر رنگهاي آرام و ملايم مانند آبي،فيروزه اي،سبز و بنفش را انتخاب مي كند.با توجه به انتخاب رنگي كه هر يك از معماران درونگرا و برونگرا دارند و ارائه طرحهاي خود با همان رنگ مي توانند فضاهايي را طراحي و رنگ آميزي كنند كه متناسب با ويژگي شخصيتي (درونگرايي و برونگرايي) خودشان است.با توجه به اينكه افراد جامعه از اين فضاها و محيط هاي رنگ آميزي شده معماران استفاده مي كنند مي توانند از رنگهاي موجود در محيط الگو گرفته و ويژگي شخصيتشان متناسب با رنگ آميزي باشد كه در آن محيط استفاده شده است.


فرضيه هاي تحقيق:
1.درونگرايي دانشجوياني كه رنگ بنفش را انتخاب مي كنند بيشتر از دانشجوياني است كه رنگ زرد را انتخاب مي كنند.
2.برونگرايي دانشجوياني كه رنگ قرمز را انتخاب مي كنند بيشتر از دانشجوياني است كه رنگ آبي را انتخاب مي كنند.

تعريف نظري اصلاحات:
1.درونگرا1 :
فرد درونگرا تحت تأثير سيستم عصبي مركزي قرار دارد.استعداد سرشتي اش براي تحريك پذيري زياد است از محركها اجتناب مي كند.بيشتر در خود فرو مي رود و خيال پرور است.علاقه اي به شركت در اجتماعات از خود نشان نمي دهد.گوشه گير و انزوا دوست است.ميزان هوشش بالاست و قوه بيانش عاليست و معمولاً در كارها دقيق است ولي گامها را آهسته و با احتياط برمي دارد،فزوني طلب است.ولي براي كارهايي كه انجام مي دهد به قدر كافي ارزش قائل نيست،بيشتر پايبند به سنتها و اصول دين است.گرايش به احساس كمبود (حقارت) در او زياد است و براي ابتلا به دلواپسي،افسردگي و وسواس آمادگي بيشتر دارد.
2.برون گرا2 :
برون گرا به فردي گفته مي شود كه تحت تأثير سيستم عصبي مركزي است و استعدادش براي تحريك پذيري كم است.يعني حساسيت كمتري در برابر محركها دارد،دمدمي مزاج است.مي تواند پاي خود را براي مدت درازي بلند نگه دارد و فاصله هاي زماني را كوتاه تر از درون گرايان احساس مي كند.به دنبال چيزهايي تحريك آميز مي گردد و از كارهايي كه در آنها احتمال خطر يا ضرر مي رود روي گردان نيست.به كار و كوشش چندان علاقه اي ندارد و نيروي كمتري را به كار مي اندازد.هوشش نسبتاً كم و قوه بيانش ضعيف است و استقامت ندارد و در كارهايش شتابزدگي دارد ولي وقت ندارد،چندان فزوني طلب نيست ولي براي كارهايي كه مي كند زياد از حد ارزش قائل است.انعطاف پذيري دارد و شوخي و لطيفه را خيلي دوست دارد به خصوص اگر جنبه حسي داشته باشد.گرايش بيشتري براي تظاهرات ناشي از هيستري دارد.
3.رنگ1:
آنچه از صورت ظاهري چيزي بر چشم آيد،ديده شود از سبزي و سرخي و زردي و نظاير آن و ماده اي از مدرن يا گياه يا با عمل شيميايي به صورت پودر يا مايع تهيه كنند و براي رنگ آميزي يا نقاشي به كار ببرند.


تعريف عملياتي اصطلاحات:
 «برونگرايي» شامل افرادي كه در پرسشنامة شخصيت آيزنگ در مقياس درونگرايي،برونگرايي نمرة 13 به بالا را كسب كرده اند و داراي خصوصيات زير مي باشند:


اين افراد به شدن زير نفوذهاي محيطي قرار دارند،در گسترة زندگي مردم آميز و داراي اعتماد به نفس هستند.علاوه بر اين،اين افراد علاقة زيادي به معاشرت با ديگران و علاقمند به تماس با جهان خارج هستند.


 «درونگرايي» شامل افرادي كه در پرسشنامه شخصيت آيزنگ در مقياس درونگرايي،برونگرايي نمرة كمتر از 13 را كسب كنند و داراي خصوصيات زير باشند:
اين افرد بيشتر مايل انديش و درونگرا و در برابر نفوذهاي بيروني مقاوم هستند و در ارتباط با جهان خارج با اشخاص ديگر اعتماد به نفس كمتري دارند و بيشتر از برونگراها مردم آميز هستند.


«ترجيح رنگ» عبارتست از انتخاب يك رنگ از ميان هشت رنگ در آزمون سي.آر.آر.

تعريف «شخصيت»1
شخصيت از واژة لاتين پرسونا2 گرفته شده است كه به نقابي اشاره دارد كه هنر پيشه ها در نمايش به صورت خود مي زند.پي بردن به اينكه چگونه پرسونا به ظاهر بيروني اشاره دارد يعني،چهرة علني كه به اطرافيانمان نمايش مي دهيم،آسان است.
بنابراين،بر اساس ريشة اين كلمه،ممكن است نتيجه بگيريم كه شخصيت به ويژگي هاي بيروني و قابل مشاهدة ما اشاره دارد،جنبه هايي كه ديگران مي توانند آنها را ببينند.پس شخصيت ما در قالب تأثيري كه بر ديگران مي گذاريم،يعني،آنچه به نظر مي رسد كه باشيم،تعريف مي شود.تعريفي از شخصيت در يكي از واژه نامه هاي استاندارد با اين استدلال موافق است.


اين تعريف مي گويد:
شخصيت جنبة آشكار منش فرد به گونه اي كه بر ديگران اثر مي گذارد است،آيا هنگامي كه واژة شخصيت را بكار مي بريم تمام منظور ما همين است،آيا ما فقط دربارة آنچه مي توانيم ببينيم يا حالتي كه ديگري به نظر ما مي رسد حرف مي زنيم؟آيا شخصيت تنها به نقابي كه بر چهره مي زنيم و نقشي كه بازي مي كنيم اشاره دارد؟مطمئناً،وقتي كه از شخصيت حرف مي زنيم منظورمان چيزي بيشتر از آن است.مقصود ما در نظر داشتن بسياري از ويژگي هاي فرد است،كليت يا مجموعه اي ويژگي هاي مختلف كه ويژگي هاي جسماني سطحي،فراتر مي رود.اين واژه،تعداد زيادي از ويژگي هاي ذهني اجتماعي و هيجاني را نيز در بر مي گيرد،ويژگي هايي كه ممكن است نتوانيم بطور مستقيم ببينيم،كه شخص امكان دارد آنها را از ما مخفي نگه دارد،يا ممكن است ما سعي كنيم آنها را از ديگران مخفي نگه داريم.


البته تعاريف زيادي از شخصيت ارائه شده است كه مورد قبول عده اي از صاحب نظران است و عده اي نيز آن را تعريف جامع و كامل نمي دانند و اتفاق نظر ندارند اين تعاريف عبارتند از:
شخصيت نسبتاً پايدار و پيش بيني پذير است.
شخصيت انعطاف ناپذير و ثابت نيست،بلكه مي تواند برحسب موقعيت تغيير كند.
اما تعريفي كه امروزه رايج است و مورد قبول اكثر صاحب نظران است عبارتست از:شخصيت،مجموعه اي از ويژگي هاي پاپدار و بي نظير است كه ممكن است در پاسخ به موقعيت هاي مختلف،تغيير كند.

تاريخچة شخصيت:
روانشناسان شخصيت وجود شباهت ها را بين افراد قبول دارند،اما توجه آنها بيشتر بر تفاوت هاي افراد از يكديگر معطوف است.اگرچه هر انسان و رويدادي در نوع خود منحصر به فرد است.با وجود اين،بين بسياري از انسان ها و رويدادهاي زندگي آنها آنقدر شباهت وجود دارد كه بتوان نكات مشتركي را در نظر گرفت و درست همين الگوهاي رفتاري است كه روانشناسان شخصيت در پي درك آنند،روان شناسان شخصيت براي كليت فرد و تفاوت هاي فردي اهميت خاصي قائلند.
گرچه آنها معمولاً معتقدند كه هر فردي از بعضي جهات منحصر به فرد مي باشد،اما بحث بر سر معاني اين منحصر به فردي براي مطالعة شخصيت زياد است.يك ديدگاه اينكه،هر فردي آن طور متمايز مي باشد كه دوره هاي خاص زندگي و تجارتش،درك مي شود.پس بنا به اين روش مقايسه با ديگران معنا ندارد.اين ديدگاه فردنگر است كه با مطالعة گستردة زندگي افراد با هدف دستيابي به يك فهم منحصر به فردي هر شخص،به وجود مي آيد.(پروين،1374)


اما ديدگاه ديگر،روش قانون نگري است كه معتقد است منحصر به فردي يك فرد نتيجة وضعيت جسمي و زيستي و قوانين روانشناختي است.بنا به اين روش هر فرد،تركيب منحصر به فردي از اجزاء است،اگرچه هر جزئي به وسلية فرآيند عمومي ايجاد مي شود و اين فرآيند مي تواند از طريق تحقيق ابعاد خاص شخصيت افراد زيادي،براي تدوين قوانين رفتاري كلي،درك شود.(دعائي،1377)


روانشناسي مدرن در سال 1879 با تلاش ديلهم و ونت براي تأسيس آزمايشگاه روانشناسي آغاز گرديد.كمي بعد در سال 1884 فرانسيس گالتن اندازه گيري شخصيت ظاهري را پيشنهاد نمود.گالتون نوشت:«خصوصياتي كه ما را هدايت مي كنند يك چيز قطعي و با دوام هستند و بنابراين تلاش براي اندازه گيري آنها منطقي است.»(دعائي،1377)


روانشناسي مدرن در سال 1879 با تلاش ويلهم و ونت براي تأسيس آزمايشگاه روانشناسي آغاز گرديد.كمي بعد در سال 1884 فرانسيس گالتن اندازه گيري شخصيت ظاهري را پيشنهاد نمود.گالتون نوشت:«خصوصياتي كه ما را هدايت مي كنند يك چيز قطعي و با دوام هستند و بنابراين تلاش براي اندازه گيري آنها منطقي است.» (دعائي،1377)


تحقيق در شخصيت به معني «مطالعة چگونگي تفاوت افراد در درك و نحوة ارتباط اين تفاوتها با كنش كلي انسان است.»
مي توان گفت كه نظريه هاي شخصيت از زماني كه بقراط حكيم يوناني،افراد انساني را از نظر غلبة اخلاط چهار گانه به نسخ هاي صفراوي،بلعمي،دموي و سوداي تقسيم نمود و براي هر يك از نسخ ها،ويژگي هاي معين قائل شد،آغاز شده است.


از آن زمان تاكنون نظريه هاي گوناگون با گرايش به زمينه هاي متفاوت دربارة شخصيت انسان عرضه شده است.
در مورد تقسيم بندي شخصيت،نظريه هاي زير وجود دارد:
الف)نظريه هاي روانكاوي


ب)نظريه هاي پديدار شناختي
ج)نظريه هاي انسان گرايي


هـ)نظريه هاي شناختي
و)نظريه هاي يادگيري اجتماعي
د)نظريه هاي انگيزشي(كارور،1375)
آگادا روش هاي روانشناختي را براي بررسي شخصيت به چهار گروه تقسيم مي كند:صفات،يادگيري اجتماعي،روانكاوي،پديدار شناختي(جديدي،1376)


نظريه هاي صفات:
از جمله نظريه هايي كه تأثير بسياري بر تحقيق و نظريه در شخصيت دارد،نظرية صفات است.
در اين ديدگاه آن چنان كه از نامش پيداست،شخصيت به اجزائي كه صفات ناميده مي شوند،تقسيم شده و تلاش مي شود كه رفتار شخص را با اندازه گيري صفات پيش بيني نمايد.آنها معتقدند خصوصيات شخصيتي هر طور كه ارزيابي شوند،بار رفتار ارتباط دارند.(پروين،1374)


اين نظريه از لحاظ ميزان توجهي كه بر شباهت هاي موجود در شخصيت افراد،در مقابل تأكيد بر منحصر به فرد بودن افراد دارند،به نوعي با هم متفاوتند.اين نظريه پردازان مايلند رويكرد قانون نگر را سودمندتر از رويكرد فردنگر تلقي نمايند.اكثر روانشناسان صفات علاقمند به مقايسه افراد با يكديگر هستند.آنها عليه اين تصور كه هر انساني منحصر به فرد است بحث نمي كنند،اما منحصر به فرد بودن هر شخص را به منزلة بازتابي از تركيب منحصر به فرد سطوح ابعاد صفات كه هر كس در آن مشترك است،مي دانند.(شاملو،1370)


فرض اصلي اين ديدگاه اينكه،پاسخ هاي متفاوت انسان ها به موقعيت ها خاص به دليل آمادگي هاي شخص است كه در آنها موجود است،به اين آمادگي صفات گفته مي شود.به عبارت ديگر،افراد را مي توان با توجه به اين طرز رفتارهاي خاص آنها،شناسايي و توصيف نمود.مثلاً اين احتمال هست كه انسان موجودي معاشرت و صميمي باشد و يا سلطه جو و با جرأت.


افرادي كه براي اين طرز رفتار آمادگي بيشتري دارند،در اين صفات زياد درجه بندي مي شوند،مثلاً داشتن درجه بالا در «برونگرايي» و يا «سلطه جويي» در حالي كه افراد داراي آمادگي كمتر در رفتار به شيوه هاي فوق در اين صفات «كم» درجه بندي مي شوند.اگرچه اين نظريه پردازان در تعيين صفاتي كه شخصيت انسان را تشكيل مي دهند از يكديگر متفاوتند،ولي همگي آنها بر اين باورند كه اين صفات،پايه هاي اصلي شخصيت انسان را تشكيل مي دهد.
به علاوه،نظريه پردازان صفات در اين مورد نيز متفق القولند كه رفتار و شخصي انسان را مي توان به صورت سلسله مراتب درآورد.نمونه اي از اين سلسله مراتب در كار آيزنگ نشان داده شده است.

 

«نمودار مربوط به سلسله مراتب سازمان شخصي (آيزنگ 1970)»
آيزنك معتقد است كه در ساده ترين سطح اين نمودار،رفتار را مي توان به شكل پاسخ هاي ساده در نظر گرفت.با وجود اين،بعضي از اين پاسخ ها معمولاً به يكديگر پيوند مي خورند و عادت كلي تري را به وجود مي آورند.علاوه بر اين،گروهي از اين عادات با يكديگر همراه مي شوند و آنچه را كه «صفات» ناميده ميشود،تشكيل مي دهند.براي مثال،افرادي كه ملاقات با يكديگر را به مطالعه ترجيح مي دهند،معمولاً از شكت در ميمهاني هاي شاد نيز لذت مي برند و از تركيب اين دو عادت مي توان به صفت اجتماعي بودن آنها دست يافت.همين طور،افرادي كه بدون تفكر عمل مي كنند،معمولاً اين آمادگي را نيز دارند كه بر ديگران فرياد بكشند و از تجمع اين دو عادت،در يك فرد،مي توان به صفت تكانشي بودن،رسيد.سرانجام در سطوح بالاتر از اين سلسله مراتب،ممكن است

صفات مختلفي با يكديگر تركيب شوند.نكته قابل توجه در اين نظريه اينكه،مفهوم شخصيت با توجه به اين سطوح مختلف،معني و سازمان مي يابد،و به طور خلاصه اينكه،در نظريه هاي صفات،انسان آمادگي هاي مشخصي دارد تا به طريق خاصي واكنش نشان دهد.به علاوه،«شخصيت انسان نيز به صورت سلسله مراتب،سازمان پيدا مي كند.»(پروين،1374)


در فرهنگ نامة وسبتر تقريباً 000/18 صفات را براي توصيف اعمال،افكار،ادراك احساس و رفتار مردم،معرفي مي كند.حال بايد ديد با چنين تعداد بي شماري از صفات،روانشناسان چگونه تعداد محدودي از آنها را برمي گزينند؟


روشي علمي انتخاب و اندازه گيري تعداد محدودي از صفات،«تحليل عاملي» است.يك روش رياضي كه اساس آن همبستگي است و نشان مي دهد كه چگونه موضوعات در تست هاي شخصيت به يكديگر بستگي دارند.(خسروي،1381)


رويكرد «تحليل عاملي» رويكردي است كه كاملاً متفاوت به سؤالاتي در مورد اينكه،كدام صفات مهم هستند و چگونه صفتي اندازه گيري مي شود از طريق شيوه آماري به نام «تحليل عاملي»،پاسخ مي دهد.


اين روديكرد از نظر شيوه هاي عمل كاملاً پيچيده است،اما منطق زيربنايي آن نسبتاً ساده است،اين شيوه بيانگر تلاشي است براي نظم يافتن در تغيير همگام متغيرها،ضمن اينكه در طي موارد متعددي،اندازه گيري مي شوند.آنان فرض مي كنند كه:سازمان بندي واحدي از ابعاد صفات زيربناي شخصيت هر كس را تشكيل مي دهد افراد مختلف از حيث مقدار بروز تجليات ظاهري صفات گوناگون با هم متفاوتند،اما سازمانبندي زيربنايي ابعاد همگاني است.(شاملو،1370)
فرض كنيد،آزمايشگر با چند سؤال كه براي توصيف شخص طراحي شده است شروع مي كند.در هر سؤال يك صفت يا عبارت كليدي به عنوان يك خصيصه يا صفت گنجانده شده است.مثلاًُ،آيا او شخص دوست داشتني است؟آيا او مردم را دوست دارد؟آيا او ترجيح مي دهد تنها كار كند يا با ديگران؟آيا او عضو سازمان هاي زيادي است؟


سپس روانشناس تعداد زيادي از خصايص مردم را ارزيابي و نتايج را تجزيه و تحليل مي كند.فرضاً،زماني كه پاسخ يكي از سؤالات بالا،مثبت باشد.پاسخ بقية سؤالات نيز مثبت است،زماني كه پاسخ يكي از آنها منفي باشد،جواب بقيه نيز منفي خواهد بود و اين همبستگي را ميان پرسش ها نشان مي دهد.وقتي كه چنين همبستگي وجود دارد ما به عامل مشتركي پي مي بريم يا متوجه مي شويم كه سؤالات مختلف صفتي را اندازه گيري كرده اند.(خسروي،1381)
يك نوع تحليل عاملي پرسش ها،در تست هاي شخصيت يا مقياس هاي درجه بندي هست كه چند عامل را نشان مي دهد(اغلب در حدود 12 تا،يا حتي بيش از 30 تا).اما معمولاً چند تا از عوامل خيلي مهم نيستند و همبستگي كمي با پرسش ها دارند.بيشتر اوقات پنج عامل هستند كه با پرسش ها همبستگي خوبي دارند.(منبع قبلي)


دوگال در اولين مقالة خود دربارة معاني Character و شخصيت به دو زبان بحث نموده در پايان مقالة خود اين نظريه كه «شخصيت به طور كامل به پنج عامل شخص و مجزا به نامهاي هوش،خصلت،خلق و خو،مزاج و ميل،تجزيه مي شود» را ارائه نمود.هريك از اين عوامل فوق العاده پيچيده اند و چندين متغير را در بر مي گيرند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید