بخشی از مقاله

بررسي رابطه ي عرفان و معنا بر درونگرايي معماري ايراني - اسلامي
چکيده
ميدانيم که مکان هاي به تمام معنا درون ، متمرکز و محصور ساختن از ويژگي هاي اساسي محيط انسان ساخت است .
پس با نگاهي عميق تر به موضوع درونگرايي به عنوان يکي از شاخصه هاي مهم معماري ايراني – اسلامي و جنبه هاي عرفاني و معنايي اسلام درمي يابيم که اصول حاکم بر هنر ايراني – اسلامي به ويژه معماري ، همان طريقت است و از آنجا که عامل اصلي در معماري بيش از هرچيز وجود معمار است و گويا معماران ايراني اين صفت را از عارفان هم ميهن خويش گرفته اند و تمام تمرکزشان به درون معطوف است و توجه به درون ، بيش از هرچيزي به خلوص عرفان مي افزايد، به همين جهت يک معمارصوفي بايد از " درون " يا " باطن " طريقت به حقيقت برسد. و اين همان با جان و دل به خدا رسيدن است . پس ، درنتيجه اثر معماري داراي باطني است که آن را به حقيقت مي رساند. مسئله ي اصلي اين پژوهش که با نگاهي تفسيري تاريخي به مقوله ي عرفان و حقيقت يک اثر معماري عينيت يافته مي پردازد اين است که ديدگاههاي عرفاني - معنايي درباره ي درونگرايي را بازشناخته و متذکر شويم . باشد که اين ديدگاهها بتوانند در تقويت باور عمومي مردم عامه و ارزش نهادن به تفکرات زندگي شخصي و دروني مثمر ثمر باشند.
واژه هاي کليدي : درونگرايي ، عرفان ، معماري ايراني ، معماري اسلامي ، طريقت ، حقيقت


مقدمه
مقوله ي توجه به درون و حريم از ديرباز مورد توجه بسياري از انديشمندان ، عرفا، فلاسفه و همچنين معماران واقع شـده است و بزرگان اين وادي ، درباره ي آن مطالب و آثار عميق و دقيقي را مطرح نموده اند. عارف در مراحل تعالي به سـوي خـدا و اتحاد با او و فنا به او نمي رسد، مگر از رهگذر سير در طريقت که بارزترين مراحل آن عبارتند از: مراقبت نفس ، ميراندن هـوس هاي نفساني ، توجه به درون و ذات اشيا که در اين ميان توجه به بحث درونگرايي نه تنهـا در معمـاري ايرانـي -اسـلامي منـازل مسکوني ، که اساس ايجاد يک بناي مسکوني اعطاي روح آرامش و محرميت به کالبدي به غير از کالبد بيروني است ، بلکه حتـي در ساختار طراحي محله هاي مسکوني نيز قابل مشاهده است . اگرچه مي توان به درونگرايي معماري ايران ، از ابعاد و منظرهاي گونه گوني نظير معاني اخلاقي و عرفاني و صفتي روانشناسانه پرداخت ، اما مسئله ي اصلي اين پژوهش اين اسـت کـه معمـاري درونگراي ايراني چگونه توانسته است با رويکرد عرفاني در معماري ايراني -اسلامي مورد توجه و عنايت معماران اين عرصه قـرار گيرد؟ آيا اين رويکرد صرفا پاسخي اتفاقي به نيازهاي زندگي روزمره در ساختار تفکرات ايدئولوژيک بود يـا داراي پـيش زمينـه ايي به قدمت فرهنگ و تاريخ ايراني ؟
جهت بررسي اين مسئله پژوهشي واکاوي پرسش هاي ذيل با در نظر گرفتن اينکه ايران در طول تاريخ همـواره از مراکـز معنويت و عرفان بوده است و پس از ورود اسلام به ايران ، اين سرزمين مهد رويش تصوف و عرفان اسلامي گرديد، شکي نيسـت که عرفان جدايي ناپذير از دين اسلام و از عناصر اصلي فرهنگ اسلامي است و بعد باطني و دروني تعاليم اسلامي است ،ضروري است که بپرسيم : نخست مفهوم درونگرايي در معماري و اسلام چيست ؟ با توجه به مفاهيم ، درونگرايي در معماري ايراني با چـه هدفي اتفاق مي افتد و چه دلايل و تفکراتي در پس آن نهفتـه اسـت ؟ اهـداف معمـار طـراح از بـه کـارگيري اصـول و ضـوابط درونگرايي در معماري چيست ؟ و با نگاهي دقيق تر درونگرايي در معماري ايراني – اسلامي چگونه به عرصه ي ظهـور ميرسـد؟ مقاله ي حاضر با رهيافتي معمارانه در جست و جوي پاسخ اين سوال هاست .
مباني نظري
تصوف و عرفان يک مفهوم کلي و عام است که بر مصاديق گوناگوني اطلاق شده است . و از طرفي ميتـوان بـين عرفـان و تصوف هم تفاوت قائل شد همانگونه که مرحوم استاد مطهري در بحث عرفان در کتاب آشنايي با علوم اسلامي آورده اند: " اهل عرفان با عنوان فرهنگي شان ياد شوند به عنوان عرفا و هرگاه با عنوان اجتماعي شان يـاد شـوند بـه عنـوان متصـوفه يـاد مـي شوند." بنابراين در تعريف و همچنين رد و قبول آن نبايد از خصوصيات مصاديق غفلت کرده و مبناي کار را اين مفهوم کلـي و عام قرار داد.
تعاريف عرفا نيز از عرفان متنوع است . زيرا عرفا در تعريف عرفان و مسائل مربوط به آن همانند توحيد، فنا، عشق ومحبت ،
فقر، اخلاص و رضا، در مواردي موقعيت خاص مخاطب را در نظر گرفته اند [١ ، لذا ممکن اسـت در پاسـخ يـک سـوال بيانـات
گوناگون داشته باشند، اينک نمونه هايي از اين تعاريف :
ذوالنون مصري درباره صوفيان مي گويد: " مردماني که خداي را بر همه چيز بگزينند، و خداي ايشان را بر همه بگزيند."
و جنيد مي گويد: " تصوف صافي کردن دل است از مراجعت خلقت ، و مفارقت از اخلاق طبيعت ، و فرو ميرانيـدن صـفات بشريت ، و دور بودن از دواعي نفساني ، و فرود آمدن بر صفات روحاني ، و بلند شدن به علوم حقيقي ، و به کار داشتن آنچه اولـي تر است الي الابد، و خيرخواهي به همه امت ، و وفا به جاي آوردن بر حقيقت و متابعت پيغمبر کردن در شريعت ."
ازديگر سو، از واژه ي درونگرايي ميتوان معاني مختلفي را استنباط کرد. اين واژه ها قبل از اينکه رنگ معماري به خود بگيرد از ديدگاه اخلاقي و عرفاني نيز در برگيرنده معاني و مفاهيمي مي باشند. تودار بودن ، گرايش به حالات دروني و پرهيز از نشان دادن آن حالات به صورت تظاهر، بعضي از اين معاني مي باشد. [٢]
اين مطالعات بدون در نظر گرفتن مبدا آفرينش ، هيچ گاه موفق نمي شوند برداشت صحيحي از پديده هاي تاريخي و بطور اخص معماري را ارائه دهند چرا که معماري در رابطه با روح و معنويات انسانها رنگ تجلي ميگيرد و چشم پوشي از اين موضوع ، در نظر نگرفتن معاني هنري و ظريفي است که برپايه ي عشق و ايمان به خدا و معنويت است .
داراب ديبا نيز در اين راستا با نگاهي مفهومي به معنا ميگويد : " معماري درونگرا معماري اي است که در آن ارزش واقعي به جوهر و هسته ي باطني آن داده شده است و پوسته ي ظاهري ، صرفا پوششي مجازي است که از حقيقتي محافظت مي کند و غناي دروني و سربسته آن تعيين کننده ي جوهر و هستي راستين بناست و قابل قياس با وجوهات و فضاي بيروني نيست . درونگرايي در جست و جوي حفظ حريم محيطي است که در آن شرايط کالبدي با پشتوانه ي تفکر، تعمق و عبادت به منظور رسيدن به اصل خويش و يافتن طمانينه خاطر و آرامش اصيل در درون ، به نظمي موزون و متعالي رسيده است . [٣]
در واقع با توجه به اينکه اساسا هدف از ايجاد خانه ساخت فضايي غير از بيرون است که اين به تمام معنا درون است ، اگر بخواهيم يک ويژگي مشترک بين تمام رويکردهايي که در مطالعات معماري اسلامي وجود دارد ذکر کنيم ، درونگرايي مسلما از اين ويژگي هاست که اجمالا به صورت " عدم توجه فضاي درون بنا به محيط خارج ، تعريف و عمدتا مترادف با سازماندهي حول حياط مرکزي و جدايي فضاهاي زنانه و مردانه دانسته شده است . "[٤]
تعريف عرفان
عرفان در لغت به معني شناختن ، معرفت ، وقوف به دقايق و رموز چيزي است که مقابل علم سطحي و قشـري قـرار دارد، اما در اصطلاح يافتن حقايق اشيا به طريق کشف و شهود مي باشد. ( فرهنگ معين ، ذيل مدخل عرفان )، معرفت حاصل از عقل را فلسفه ، و کشف و شهود حاصل از دل را عرفان مي نامند، به همين جهت برخي از عرفـا فلسـفه را علـم و عرفـان را بصـيرت ناميده اند. [٥] سهروردي مي گويد:
" صوفي آن باشد که دايم سعي کند در تزکيه ي نفس و تصفيه دل و تجليه روح ." ( عوارف المعـارف آخـر بـاب ٥ بترجمـه ي عبدالمومن اصفهاني ) ابن سينا به عنوان يک فيلسوف مشائي ، در نمط نهم اثر معروفش " الاشارات و التنبيهـات " در مـورد عرفـان چنـين مـي گويد:
" باجداسازي ذات از شواغل آزاد شده و با دست افشاندن به ماسوا ادامه يافته و دست شستن از خويش و سرانجام با فدا و فنـا کردن خويش و رسيدن به مقام جمع که جمع صفات حق است براي ذاتي که با صدق ارادت همراه پيش رفته آنگاه با تخلق به اخلاق ربوبي ، رسيدن به حقيقت واحد و سپس با وقوف به کمال مي رسد."
خواجه نصير طوسي در شرح وقوف مي گويد:
" در اين مرحله ، همه اوست و غير او نيست ... نه واصفي ، نه موصوفي ، نه سالکي ، نه مسلوکي ، نه عارفي ، نه معروفي و اين اسـت مقام وقوف بر آستان حق . "
اينک پس از توجه به نمونه هايي از صدها قول در تعريف تصوف ، به نمونه اي از اين تعاريف مربوط به پس از قـرن ششـم ، کـه دوران اوج انتظام تعاليم عرفاني است ، توجه کنيم :
"عرفان عبارت است از علم به حضرت حق سبحان از حيث اسما و صفات و مظاهرش و علم به مبدا و معاد حقايق عـالم و چگونگي بازگشت آن حقايق به حقيقت واحدي که همان ذات احدي حق تعالي است و معرفت طريق سـلوک و مجاهـده بـراي رها ساختن نفس از تنگناهاي قيد و بند جزئيت و پيوستن به مبدا خويش و اتصاف وي به نعت اطلاق و کليت ." [٦]
در تعريف و تشخيص دقيق تر عرفان بايد به دو جنبه توجه داشته باشيم : يکي مذهب و اعمال مذهبي و ديگـر فلسـفه و
مکاتب فکري . به اين معني که عرفا را به لحاظ فکري از عابدان و زاهدان ديني و ديگر گروههاي مختلف فکري جدا سـازيم . در
ادامه اين دو موضوع را به اختصار از نظر ميگذارنيم :
١- عرفان در مقايسه با زهد و عبادت
در لزوم توجه به فرق عرفان و زهد و عبادت ، يا عارف و زاهد و عابد، مرحوم جلال الدين همـائي مـي گويـد: " در ميـان اشخاص عامي و درس خوانده هر دو ، کمتر کسي است که فرق حقيقي ما بين سه لقب ، يا سه اصطلاح عابد و زاهد و عـارف را به خوبي و درستي دانسته باشد و آنها را با يکديگر اشتباه نکند." به همين دليل کـه عرفـا در ظـاهر امـر بـا عابـدان و زاهـدان شباهتي دارند، از ديرباز تشخيص و تمييز آنها از همديگر لازم به نظر مي رسيده است . در قرن دوم همه ي کساني را که از بيم آلايش به گناه از درگيري هاي اجتماعي کنار کشيده و در گوشه ي عزلت به زهد و پارسـايي مـي پرداختنـد، از قبيـل حسـن بصري ، واصل بن عطا و رابعه عدويه به نام زاهد مي خواندند، نه عارف يا صوفي ."کلمه ي صوفيه پيش از جاحظ (متـوفي ٢٥٥ه ) در نوشته ديگران به کار نرفته است . نخستين کسي که او را صوفي خوانده اند، ابوهاشم کوفي ( متوفي حـدود ١٦٢ ه) اسـت . "
(تاريخ فلسفه در جهان اسلامي ، ٢٤٨). ابن خلدون مي گويد همه کساني را که از قرن دوم به بعد، بر خلاف مردم کـه بـه دنيـا روي آورده بودند، به عبادت پرداختند، صوفيه يا متصوفه ناميدند. سهروردي متوفي (٦٣٢) در عوارف المعارف ، تصوف را با زهـد و فقر، فرق نهاده ، نسبت عموم و خصوص مطلق را ميان آن دو، بيان کرده مي گويد :" تصوف نه فقر است و نه زهد. بلکه اسمي است جامع معاني فقر و معاني زهد، بسا صفات و خصايصي ديگر که مرد بدون آنها صوفي نباشد، اگرچه زاهد يا فقير بود."
ابن سينا در نمط نهم اشارات ، در فرق عابد و زاهد و عارف ، چنين مي گويد:" کسي که از سرمايه دنيا و خوشـي هـاي آن روي گرداند، به عنوان زاهد، شناخته مي شود و آنکه بر انجام تکاليف الهي ، از قبيل روزه و نماز پردازد عابد است و آنکـه بـاطن خويش را به قصد تابش پديدار نور حق ، از توجه به غير باز دارد، به نام عارف خوانده مي شود و گاهي بعضي از ايـن عنـاوين بـا بعضي ديگر ترکيب مي پذيرد." [٧]
٢- عرفان در مقايسه با مکتب هاي فکري ديگر
البته منظور ما از مکتب هاي فکري ، مکاتب موجود در قلمرو تفکرات اسلامي است . با گسترش تحقيقـات عقلـي ، از قـرن دوم تا قرن ششم هجري ، عملا چهار دسته از مکاتب و گروه فکري اصلي و عمده به وجود آمد که به عنوان متکلمـين ، فلاسـفه مشا، فلاسفه ي اشراق ، و عرفا يا متصوفه شناخته شدند و همه ي اينان به طور کلي به واقعيت و عينيت جهـان و انسـان بـاور داشته و قواي ظاهري و باطني انسان را در مجموع ، قادر به درک حقايق عالم ميدانند. اما در روش و مبادي بـا هـم اختلافـاتي دارند که آنها را به صورت گروههاي مختلف در آورده است . عرفا و صوفيه کساني هستند که در نيل به حقيقـت جهـان ، نـه بـر عقل و استدلال ، بلکه بر سير و سلوک و رياضت و مجاهده و اشراق و مکاشفه متکي بوده و هـدف آنـان بـه جـاي درک و فهـم حقايق ، وصول و اتحاد و فنا در حقيقت است . در اين مکتب بينش بر دانش و دورن بر برون و حال بر قال ، ترجيح و تقدم دارد.
حاج ملاهادي سبزواري در حاشيه ي منظومه اين معيارها را با بيان جامع و فشـرده ايـي ، چنـين مطـرح کـرده اسـت : "
وصول محققان به حقيقت ، يا تنها با فکر است و يا تنها با تصفيه ي دروني و يا با هردوي آنها. آنانکه از هر دو وسـيله ي فکـر و تصفيه باطن بهره ميگيرند، فلاسفه اشراقي يا اشراقيون اند.گروهي که تنها به تصفيه ي درون مي پردازند، صوفيه ، و کساني کـه تنها بر اساس عقل و انديشه کار مي کنند، اگر مقيد به شرع باشند، متکلم وگرنه فيلسوف مشائي اند." [٨]

عناصر و اصول اساسي عرفان
طريقت :
عارف در مراحل تعالي به سوي خدا و اتحاد با او و فنا به در او نمي رسد مگر از رهگذر سـير در طريقـت و کـه بـارزترين مراحل آن عبارتند از: مراقبت نفس ، ميراندن هوس هاي نفساني ، اطاعت از مرشد و کوشش براي فاني شدن در او، سپس فنا در قطب و سرانجام اتحاد با حق .
وحدت :
استيس محقق انگليسي مي نويسد:" .... وحدت يا واحد، تجربه و مفهوم کانوني تمام عرفان هاي گوناگون است ." [٩]
جاي ترديدي نيست که وحدت يکي از اساسي ترين عنصر عرفان اسلامي است و هستي ، حقيقتي است که جوهره ي وحدت را در بطن خود به دور از هرگونه تفرقه و جدايي دارد که در ظاهري آراسته از تمامي کثرت ها را به نمايش مي گذارد.
شهود :
عرفا در عين قبول علوم و اقرار به ارزش وجايگاه عقل و استدلال ، بر وجود ارتباط حضـوري تاکيـد داشـته و آنچـه کـه از مکاشفات و مشاهدات را بدست مي آيد بر نتايج استدلال عقلي ترجيح مي دهند. حواس انسان و نيز قواي عقلـي وي بـا ظـاهر عالم و ماهيّات و تعيّنات سر وکار دارد.
فنا :
از ديگر مسائل اصلي در بحث عرفان ، چه در زمينه ي اسلامي و چه ديگر اقوام ، مساله ي "فنا" است . تفاوت عارف و عالم در هدف آن دو است که هدف عالم ادراک حقيقت و هدف عارف فنا در حقيقت است . به بيـاني يـک عـارف در اثـر فنـا از مـرز حدود شخصي خويش گذشته و با آن حقيقت مطلق يکي شده و در نهايت در آن فنا مي شود.
رياضت :
مکاتب عرفاني ، اتفاق نظر دارند در اينکه بشر فقط در اثر تلاش پيگير و پر مشقت مي تواند به کمـالات حقيقـي خـويش نايل آيد. در عرفان ، علم حقيقي نه تنها از عمل جدا نيست ، بلکه نتيجه و محصول عمل است . براي رسيدن بـه آگـاهي عرفـاني بايد به سير و سلوک پرداخت و از مراتب و درجاتي گذشت . از همين جاست که عرفان به دو قسمت عملي و نظري تقسيم شده که عرفان عملي عبارت است از اجراي يک برنامه ي دقيق و پر مشقت جهت گذشتن از مراحل و منازل و رسيدن به مقامـات و احوالي ، در راه دست يافتن به آگاهي عرفاني ، و نيل به «توحيد» و «فنا» که از آن به «طريقت »تعبير مي شود و عرفان نظـري مجموعه تعبيرات عرفا، از آگاهي ها و دريافت هاي شهودي خويش درباره حقيقت جهان و انسان است . [١٠]
روح معماري و زمينه هاي عرفان اسلامي
١- مسيحيت
اگر فرضا تصوف اسلامي را اقتباس وتقليدي از يک مکتب بيگانه بدانيم ، بدون شک مسيحيت و مکاتب و اديـان هنـدي و تعاليم افلوطين هريک از جهتي نزديک ترين مکتب بيگانه ، نسبت به تصوف اسـلامي خواهـد بـود. مسـيحيت بيشـتر از جهـت تکوين عرفان عملي و مکاتب هند و تعاليم افلاطون از جهت تکوين عرفان نظري و جهان بيني عرفاني .
تاثير احتمالي مسيحيت را از دو جنبه مي توان مطرح کرد: يکي در پيدايش عناصر اصلي و ديگري در پيدايش يک عده مسائل فرعي و جنبي . آن دسته از عناصر اصلي عرفان اسلامي که از مسيحيت اقتباس شده اند را مي توان از برخي جهات ، مقـارن بـا تکوين تصوف اسلامي دانست .
از آداب و رسوم رايج در بين زاهدان مسلمان قرن دوم ، خودداري از خوردن غذاهاي حيواني است که از عـادات راهبـان و
نساک مسيحي ، فکر مجرد ماندن و ترک زن و فرزند در بين راهبان مسيحي ، زندگي در صومعه و خوانقاه بوده است .همينطـور مواردي از قبيل کلمات پنهاني (راز) و مکاشفات روحي و سقوط تکليف و درجات هفتگانه سلوک تا وصول به مقام اتحاد و غيـره نيز در تعاليم مسيحيت پيش از اسلام ديده مي شود. نيکلسن هم ميل بـه زهـد و تفکـر صـوفيان اسـلام را اقتباسـي از اعمـال راهبان مسيحي ميداند. [١١]
همين طور است معماري آييني مسيحي که هنرمند با بهره گيري از هماهنگي هندسي و ريزش نور از پنجره ها و شـبکه هاي بناي معنوي ، چون تجلي قوانيني که علم الهي براساس آن ها جهان هستي را به وجود آورده است ، سعي در اين مهم دارد؛ هماهنگي اي که سرچشمه ي هرگونه زيبايي است در کنار نوري مجازي که چـون مظهـر حقـايق ربـاني بـه درون مـي تابـد و جايگاه خوانندگان را روشن مي سازد و نور حقيقتي الهي که با مکاشفه ي دروني خداوند را مي نمايد، فضاي عـالم قـدس را در نظر مومن مسيحي جلوه گر مي سازد. [١٢]
٢- مکاتب هندي
در آغاز تاثير انديشه هاي هندي در تصوف ، تاثيري سطحي بود که در تقليد از رياضت کشي و سـياحت و ... خلاصـه مـي شد. ولي دير نپاييد که اين تاثير ريشه دواند و انديشه ي فناي ذاتي در وجود کلي و ديگر انديشه هاي صوفيان هندي در ميـان صوفيان مسلمان رواج يافت . [١٣] بطور کلي عناصر اصلي از قبيل رياضت و زهد، وحدت ، وصول و فنا، شهود و معرفت باطني و حضوري ، محبت و عشق و راز و رمز نشانه ايي از اقتباس و تقليد است . عامل و زمينه ي اين اقتباس ، مجاورت و معاشرت و نيـز فرهنگ سابق و موروث گروهي از مسلمانان هندي بوده باشد.
به اعتقاد بورکهارت اين تفسير يادآور رمزنگاري "پروشه " روح برترين بنا به سنت هندو اسـت کـه جسـمش در نقشـه ي معبد جاي گرفته است . سمبوليسم هندو نيز تجلي الهي را به طور کلي بيان ميکند. چون معماري مقدس تصويري از کيهـان را رقم ميزند پس به طريق اولي ، تصوير وجود مطلق و تجلياتش که در بناي عالم ، صورت خارجي و عيني يافتـه انـد نيـز هسـت .
بنابراين نقشه ي هندسي بنا نمودار رمزي نقشه ي الهي است و در عين حال ، اصول عقايد ديني روزگار قدسيان را نيز بيان مي دارد که هر استادکاري که در ساختمان بنا همکاري داشته مي توانسته به اندازه هنر خاص خويش آن را دريافته و تفسير کنـد؛ و آن وجهه نظر، در عين حال سري و آشکار بوده است . [١٤]
٤- آيين هاي چيني
تعاليم کنفوسيوس (٥٥١-٤٧٩ ق.م ) بيشتر به جنبه هاي علمي و اجتماعي زندگي بشر مربوط است . اما همزمـان بـا وي
مردي مي زيست به نام " لاآره " يا "لائوتسه " که تعاليم وي از عناصر عرفان انباشته است .او تعاليم خود را با دو کلمه ي "تائو"
و " ته " مطرح کرده است . تائو يعني طريقت و مجازا به معني مسافر و سالک و نيز به معني حقيقت نهايي ، علت العلـل ، " تـائو آن حقيقت بي اسم و رسم و غير قابل توصيف جز به تنزيه و غير قابل درک با چشم و گوش و عقل است . [١٥] در اين تعـاليم به آرامش و اطمينان به خويشتن و بي اعتنايي به رد و قبول مردم ، ترک دنيا و قناعت ، ترک شهوات ، نترسيدن از مرگ ، توجـه به درون بيش از بيرون و به کار گرفتن زبان رمز و اشاره توجه ويژه ايي مبذول گشته است . و موجب ساخت خانه هـاي حيـاط دار بسياري در دامنه تپه هايي از جنس رس فشرده شده گشته است .
عرفان اسلامي در ايران
از مکاتب و اديان ايران باستان که داراي مسائل مشابه با عرفان اسلامي هستند ميتوان به آئين زردشت و آئين ماني اشاره کرد. در آئين زردشت مفاهيمي از قبيل خرمي به جهان از آن جا که جهان از سرچشمه ي خير و خرمي پديدآمده است و طرح عالم غيب و عالم مينوي در مقابل عالم ماده و فکر بازگشت جز به کل و بقا بعد از فنا و در آئين ماني ثنويت بين نـور و ظلمـت مبناي نوعي زهد و رياضت اسرار آميز است . نيز اصطلاحات " صديق " و " انسان کامل " و" هفتاد هزار حجاب " بين عالم ماده و حقيقت در تعالم ماني وجود دارد. ايران در طول تاريخ همواره از مراکز معنويت و عرفان بوده است . پس از ورود اسلام به ايـران ، اين سرزمين مهد رويش تصوف و عرفان اسلامي گرديد. [١٦] اسلام هر سـرزميني را کـه زيـر نفـوذ خـود قـرار مـي داد، اداي شهادتين را فرض ضروري اظهار مسلماني مي دانست . اين اداي شهادت بر يگانگي حق و رسـالت نبـي اکـرم ، ضـرورت سـاخت بنايي را ايجاب مي کرد که از يک سو نماد عيني اسلام و از سوي ديگر، مقر و مرکز انجام عبادات اسـلامي باشـد. ايرانيـان نيـز چون مخاطب اسلام واقع شدند، خسته و رنجور از جنگ هاي بسيار و نظام طبقاتي مبتني بر تبعيض و فسـادي ، کـه بـر بطـن موبدان و اميران نشسته بود، اين پيام جديد را پذيرفتند و در مدت کوتاهي خود را به اسلام تسليم کردند تـا زنـدگي نـويني را تجربه کنند. [١٧]
بسياري از بزرگان صوفيه ، همچون حلاج و بايزيد و خرقاني و غزالي و عطار و مولوي به اين فرهنگ تعلق داشته اند. شکي نيست که عرفان جدايي ناپذير از دين اسلام و از عناصر اصلي فرهنگ اسلامي است . عرفان بعد باطني و دروني تعـاليم اسـلامي است . از ديدگاه عارفان ، عالم ، که کتاب تکويني حق تعالي است ، داراي ساحت ظاهر و باطن يا شهادت و غيب است . ديـن نيـز، که مطابق با عالم و کتاب تدويني خداست ، داراي ظاهر و باطن است .
در سده هفتم هجري تحولي بنيادي و عميق در عرفان اسلامي پديد آمد. عده ايي از معاصران براي تبيـين ايـن تحـول و شناخت ويژگي هاي مرزبندي هاي جديد به وجود آمده و شناخت ويژگي هاي دو سنت عرفاني پيش و پس از سـده ي هفـتم هجري ، عرفان اسلامي را به دو بخش " عرفان عملي و عرفان نظري " تقسيم کرده اند. در واقع مـراد از عرفـان عملـي آن سـنت عرفاني است که از آغاز پيدايش تصوف و عرفان رونق داشت و تا سده ي هفتم هجري به عنوان سنت غالب عرفاني تـرويج مـي شد

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید