بخشی از مقاله
مقدمه
بنیادگرایی مسیحی پدیدهاي نو و محصول دوران مدرن است. ایـن جنـبش بـین سـالهـاي 1910 تا 1915 و پس از انتشار سلسله مقالاتی از سوي رهبران محافظهکار کلیسا پدید آمد. این حرکت درصدد بود تا مسیحیت را در مقابل تهدیدهایی که از سوي مطالعـات انتقـادي بر انجیل و همچنین تئوري هاي دارویـن و در مجمـوع مشـکلاتی کـه علـوم جدیـد بـراي مسیحیت ایجاد کرده بود، حفظ کند. بنابراین بنیادگرایی مسـیحی واکنشـی بـه مدرنیسـم و آموزه هاي اصلی آن است.1 اگرچه بنیادگرایان مسیحی برآنند که این جریاناملاًک مبتنی بـر نص (کتاب مقدس) می باشد، اما پیدایش آن را بـه عنـوان جنبشـی دینـی بایـد در نهضـت دینپیرایی رصد کرد. نهضت دینپیرایی باعث احیاي گرایش به عهد عتیق شد . حق تفسـیر کتاب مقدس از انحصار مقامات کلیسا خارج و در دست عموم قـرار گرفـت. ایـن جریـان کمک فراوانی به رشد بنیادگرایی مسیحی کرد.2
مقصود از بنیادگرایی جریانی است که به خطاناپذیري کتاب مقدس معتقد اسـت؛ یعنـی تمسک به الفاظ انجیـل و تـورات . بـه همـین دلیـل بنیـادگرایی مسـیحی را بـه بنیـادگرایی صهیونیستی نیز تعبیر می کنند، که به مفاهیم تحتاللفظـی کتـاب مقـدس و پیشـگوییهـاي تورات در مورد بازگشت یهود به فلسطین اعتقاد دارد. ایـن جریـان را در دهـه هفتـاد قـرن نوزدهم »جریان تدبیرگرا« نیز مینامیدند.3
مورخ غربی، ارنست.آر.ساندین، معتقد است که احیاي بنیادگرایی نشاندهنـدة درگیـري جامعه نوین با نظام اعتقادي مبتنی بر تدبیرگرایی و هـزارهگرایـی اسـت؛ بـه ایـن معنـا کـه پروردگار بدون آگاهی انسانها، تاریخ را به سمت بازگشت دوبارة مسیح سـوق داده تـا بـر هزار سال خوشبختی بر جهان حکومت کند. ساندین و متلّکم ایرلندي جان نلسـون داربـی اعتقاد دارند که در پایان قرن 19 جریان تدبیرگرا، تاریخ را به چند مرحلـه تقسـیم کـرد کـه آخرین مرحله آن بازگشت مسیح براي نجات مسیحیان به سوي بهشت قبل از پایان تـاریخ (قیامت ) است. در آن موقع جنگی در هرمجدون بین نیروهاي خیر و شیطان رخ خواهد داد تا بدینگونه مسیح و پیروانش هزار سال بر جهان حکومت کنند.4
بنیادگرایی مسیحی همچون توالیتاریسمِ قرن بیستم زائیده مدرنیسـم اسـت و بـه سـان همزاد خود رودرروي خالق خود ایستاد. تشابه در منشأ پیدایش این دو جنبش، همسانی در
تأثیر بنیادگرایی مسیحی بر سیاست خارجی ایالات متحده امریکا ۵۶۱
شیوة مبارزه را به همراه نداشت. اریک فروم علت ایجاد حکومت هـاي توتـالیتر را جـدایی انسان غربی از پناهگاه هاي اصیل خود میداند که مسبب چنین روندي مدرنیسـم اسـت. در چنین شرایطی انسان رهاشده از همهجـا، در بیابـان مدرنیسـم سـرگردان شـده و بـه دنبـال تکیهگاهی است که حکومت هاي توتالیتر همچون فاشیسم و نازیسـم و رهبـران فرهمنـدي چون هیتلر و موسولینی به عنوان پشتوانههاي انسان سـرگردان سـربرآوردند و مـورد اقبـال عمومی قرار گرفتند. جنبش بنیادگرایی مسیحی نیز در چنین شرایطی شکل گرفت؛ اما براي تقابــل بــا مدرنیســم راه دیگــري را برگزیــد. توتالیتاریســم در پاســخ بــه تخریــب عناصــر هویتساز، با ایجاد تکیهگاه هاي جدید، انسان مدرن را به سوي خود فرا خواند، در صورتی که بنیادگرایی مسیحی به دنبال بازسازي عناصر هویت ساز پیشامدرن بوده است . بـیجهـت نیست که جنبش بنیادگرایی مسیحی بر مخالفت با سکولاریسم، اندیویدوآلیسم و همچنـین تحکیم بنیان خانواده تأکید بسیار دارد. شاید این جنبش به دنبال آن بوده تا خـدا، دولـت و خانواده را در کادوي بنیادگرایی مسیحی پیچیده و به انسان پسامدرن تقدیم کند . بنیادگرایی مسیحی ضمن تأکید بر عناصر سهگانه فوق، دین را محور قرار داده و همه امور را در سـایه آن تفسیر میکند. چنین نگرش جامعی به دین (با تکیه بر عناصر پیشامدرن ) موجـب بـروز تحولات گسترده در کشورهایی شده که بنیـادگرایی در آنهـا نضـج گرفتـه اسـت. یکـی از کشورهایی که جنبش بنیادگرایی در آن رشد یافته و موجب تغییرات گسترده شـده، ایـالات متحده امریکاست. در این تحقیق ما در پی پاسـخ بـه ایـن پرسـش هسـتیم کـه بنیـادگرایی مسیحی چه تأثیري بر سیاست خارجی ایالات متحده آمریکا داشته اسـت؟ بـر مبنـاي ایـن پرسش فرضیه خود را بر این اصل استوار کردهایم که بنیادگرایی مسـیحی در چهـار حـوزه حمایت از اسرائیل، فروپاشـی کمونیسـم، سیاسـتهـاي خاورمیانـهاي آمریکـا و گسـترش میلیتاریسم بر سیاست خارجی آمریکا تأثیر داشته است. در ذیل به تفصیل به ایـن موضـوع میپردازیم.
چارچوب مفهومی بنیادگرایی مسیحی
بنیادگرایی واژهاي بحثبرانگیز و در برخی موارد کاربرد آن مخاطرهآمیز است، بـه ویـژه در فضایی که براي منکوب کردن رقیب از آن اسـتفاده گـردد . از ایـن منظـر بحـث و بررسـی پیرامون این واژه قبل از ارائه چارچوب مفهومی از آن »ره به ترکستان بردن« است.
۶۶۱ ، سال سوم، شماره اول، بهار و تابستان ۰۹۳۱
یکی از بهترین چارچوب ها پیرامون واژة بنیادگرایی از جانب چارلز کیمبال ارائه شـده است . وي در اثر خود با نام آنگاه که مذهب شوم میشود، سه ویژگی اصلی را براي تمـامی نمونه هاي بنیادگرایی برمیشمارد که بر اساس این ویژگـیهـا جریـان بنیـادگرایی از دیگـر جریان هاي مذهبی و سیاسی متمایز میشود. ویژگیهـاي عمـومی جریـانهـاي بنیـادگرا از دیدگاه کیمبال عبارتند از: .1 اعتقاد به آخرالزمان زودرس؛ .2 اعتقـاد بـه جنـگ مقـدس؛ .3 ادعاي کشف حقیقت مطلق. بر این اساس عیار جنبش هـاي اجتمـاعی بـه لحـاظ تعلـق بـه جریانهاي بنیادگرا، با سه محک فوق مشخص خواهد شد.5
دومین چارچوب ارائهشده پیرامون مفهـوم بنیـادگرایی کـه در ایـن مجـال از آن بحـث میشود، متعلق به اندرو هی وود است . وي از چهار ویژگی اصلی براي مرزبندي بنیادگرایی با سایر جریان هاي دینی و سیاسی نام میبرد که عبارتند از: پیوند دین و سیاست، تعهـد بـه ارزشها و عقاید بنیادین، ستیز با نوگرایی و روحیـه سـت یزهجـویی؛ هـی وود در میـان ایـن ویژگیها، مضمون اصلی بنیادگرایی عدم تمایز میان دین و سیاست را میدانـد 6. بـه همـین دلیل پیتر ال.برگر بنیادگرایی را نقطه مقابل سکولاریزاسیون میداند و افول سکولاریزاسیون را در ارتباط مستقیم با پیشرفت بنیادگرایی برمیشمارد.7
تحقیق پیشرو ضمن بهرهگیري از عناصر ارائهشده در چـارچوب هـاي فـوق، از پیونـد میان دین و سیاست به عنوان شاخصه اصلی جریان هـاي بنیـادگرا سـود بـرده اسـت و بـه عبارت دیگر به تبعیت از هی وود و برگر وجه اصلی تمایز میان بنیادگرایی بـا جریـانهـاي مشابه را جامعیت دین بنیادگر میداند. بنیادگرایی دین را از گوشه کنج عزلت بیرون کشیده و به تمامی عرصه هاي زندگی اجتماي و فردي تسري داده است. البتـه پیونـد میـان دیـن و سیاست تنها در کنار دیگر عناصر ارائهشده در چارچوبهاي فـوق بـه ایجـاد یـک جریـان بنیادگرا منجر میشود و صرف اعتقاد به پیوند میان دین و سیاست موجب بنیـادگرایی یـک جنبش سیاسی مذهبی نمیشود.
نکته مهم دیگر اینکه بنیادگرایی جنبشیاملاًک دینی است، بنابراین در جـوامعی کـه بـه رشد و بالندگی میرسند، زمینه هاي دینداري به وفور یافت میشود؛ اما این نکتـه بـه ایـن معنا نیست که در هر جامعه اي که دینداري رشد کرد درخت بنیادگرایی نیز تنومند میشود بلکه مهیا شدن تمامی زمینه هاي ذکرشده براي ایجاد یک جریـان بنیـادگرا ضـروري اسـت، ولی به هر حال جهت بررسی وجود و تأثیر یک جریان بنیادگرا، ابتدا باید زمینههـاي دینـی
تأثیر بنیادگرایی مسیحی بر سیاست خارجی ایالات متحده امریکا ۷۶۱
موجود در آن جامعه بررسی شده و سپس این نکته واکاوي شود که آیا بنیادگرایی در چنین فضایی رشد کرده است یا خیر؟
بنیادگرایی مسیحی؛ سیاست و حکومت در آمریکا
تاکنون در میان جهانیـان، مسـلمانان مـتهم بـه بنیـادگرایی بـودهانـد. ولـی موضـوع جدیـد جریانهاي بنیادگرا در میان مسیحیان مغفول مانده و یا دست کم گرفته شـده اسـت. کـوین فیلیپس در مورد نقش مذهب در سیاست و حکومت ایالات متحده با عبارتی مقصود خـود را بیان میکند: »بسیار دستکم گرفته شده؛« وي حتـی معتقـد اسـت در مـورد انتخابـات و چگونگی رأي دادن مردم، اولین پرسشی که در نظر گرفته میشـود، بایـد قـومی – مـذهبی باشد، نه پرسشهایی با مبناي اقتصادي، جغرافیایی، فرهنگی و...8
برخلاف سایر کشورهاي صنعتی، مذهب نقش اساسی در فرهنـگ آمریکـاییهـا دارد 9. مطالعات اخیر در آمریکا نشان داده است که تقرباًی 4 الی 5 درصد از جمعیت این کشور بـه خدا اعتقادي ندارند و بیش از 90 درصد مردم آمریکا معتقد به وجود خدا هستند. بنـابراین تعداد افرادي کهاملاًک ضدمذهب باشند، بسیار اندك است و این تعداد کمتر از تعداد افـراد غیرمعتقد در دیگر کشورهاي صنعتی است.10
مطالعه دیگري که در سالهاي اخیر در مورد نقش مـذهب در جامعـه آمریکـا صـورت گرفته است، نشان میدهد که 82 درصد آمریکاییها خود را اصولگرا میدانند، درحالی کـه این نسبت در بریتانیا 55 درصد، در آلمان 54 درصد و در فرانسه 48 درصـد اسـت. همـین مطالعات نشان میدهد که در آمریکا نسبت افرادي که هر هفته به کلیسا میروند 44 درصـد است، در حالی که در آلمان 18 درصـد، در انگلسـتان 14 درصـد و در فرانسـه 10 درصـد است.11 البته صرف مذهبی بودن یک جامعه به معناي بنیادگرا بودن آن نیست، اما از آنجایی که بنیادگرایی جنبشی کاملاً مذهبی است بنابراین بستر اولیه براي رشد چنین جنـبشهـایی
تنها در جوامع مذهبی مهیا است