بخشی از مقاله
جامعه شيعه در مدينه نخاوله
مقاله حاضر بخش نخست مقاله اي بلند است كه درباره «جامعه شيعه در مدينه» نگارش يافته و فصول اصلي آن عبارتند از: اميرنشين شيعي بنوالحسين، اشراف حسيني در مدينه جديد، حرب و شاخه هاي شيعي آن، نخاولـه و ريشه هـا و ويــژگـي هاي اجتماعي آنها. دو قسمت ديگر اين مقاله در شماره هاي بعد به چاپ خواهد رسيد و در انتها كتابنامه نيز خواهد آمد. إن شاء الله.
پژوهش و تحقيقات من در باره شيعيان مدينه، از دهه 1980 آغاز شد، اما به دلايلي، هر بار مجبور شدم تا كار پژوهش را براي مدتي طولاني قطع كنم. بعد از سال ها، شمار زيادي از همكاران دانشگاهي يا محققان (از پيش و تاكنون) و نيز برخي از دانشمندان مسلمان، كتابداران، كتابفروشان و ديگران مرا به صورت هاي مختلف در تهيه كتاب ها، نشريات و عكس ها ياري دادند، به طوري كه اطلاعات كتابشناسانه فراهم آمده، مرا به منابع ناشناخته راهنمايي كرد و سبب حلّ مشكلات زباشناسانه و ساير مشكلاتي شد كه من در هنگام تحقيق بر روي منابع ، با آنها روبرو بودم . اين افراد زيادتـر از آنـنـد كـه در اينـجـا از ايشـان بـه نـام يـاد شـود. مـن از هـمـه آنـهـا سپـاسـگـزاري مـي كـنـم. هـمـچـنـيـن از Deutsche Forschungsgemeinschaft براي حمايت هاي فراوانش، صادقانه متشكرم; از جمله براي امكاني كه در سال 1995 برايم فراهم كرد تا يك تابستان به عنوان فرصت مطالعاتي بگذرانم; دوراني كه به تحقيق روي مذهب شيعه اماميه پرداختم و تحقيقاتم را منظم كردم.
مقدمه
پژوهش حاضر كوششي است براي تشريح وضعيت جامعه شيعه مدينه و مناطق همجوار آن در جنوب شهر مدينه، البته بيشتر از قرن نوزدهم به اين سو و با اشارتي به پيشينه تاريخي آن. اين گزارش مبتني است بر يك رشته منابع جور و اجور; اعم از منابع درجه اول و دوم، از آثار عربي قرون ميانه تا نوشته هاي سياحان اروپايي و آثار مخالفان فعلي دولت سعودي. همچنين از نوشته هاي تاريخيِ سالشمارانه از قديم تاكنون و گزارش هايي كه ايراني ها و لبناني هاي شيعه و ديگر زائران مدينه نگاشته اند. البته تصوير به دست آمده، از بسياري جهات مبهم است، بويژه از آن روي كه مؤلفِ نوشته حاضر نتوانسته (و شايد هرگز نتواند) يك پژوهش جدي انجام دهد.
در آغاز بيان چند ويژگي، درباره اهميت عمومي مدينه در تاريخ شيعه و نيز در تفكر مذهبي آن، بسيار مناسب است و ما بايد به خاطر داشته باشيم كه مدينه در مقايسه با ساير شهرهاي مقدس و مذهبي نزد شيعيان امامي،1 [و به طور كلي] به دليل داشتن چند ويژگي، متفاوت است:
(نخست آن كه:) تاريخ و اهميت مذهبي اين شهر، بستگي كامل به شهر مكه دارد، به اين معنا كه هر چند زيارت مدينه بخشي از اعمال حج نيست، اما زيارت آن، قبل يا بعد از اعمال حج، مورد اعتناي تمامي مسلمانان است، و در اصل براي شيعيان يك وظيفه مقدس به شمار مي آيد; 2 اين در حالي است كه برخي از شهرهاي مقدس شيعه، مانند نجف و كربلا در اصل، در اطراف مرقد امامان(عليهم السلام) ساخته شده و نيز برخي از آن ها مانند مدينه، مدت ها پيش از آن كه نزد شيعه، شهري مقدس باشد، وجود داشته اند.3 اگر ما اهميت تقدّس مذهبي شهرها را از ديد شيعه، بر اساس شمار اماماني كه در آن مدفونند بسنجيم، بايد نتيجه بگيريم كه شهر مدينه بيشترين اهميت و محبوبيت را در قياس با شهرهايي مانند نجف و كربلا دارد; چرا كه به عنوان مثال، در هر يك از آنها تنها يك امام دفن شده، اما مدينه (شهر محبوب همه مسلمانان، به دليل مدفون شدن پيامبر در آن)، قبر چهار امام را در خود جاي داده است. وآنها عبارتند از: «حسن بن علي»، «علي زين العابدين»، «محمد باقر» و «جعفر صادق»[(عليهم السلام)]. در آنجا همچنين قبر فاطمه دختر پيامبر(صلي الله عليه وآله) مادر دو امام; حسن و حسين و يكي از محبوبترين زنان قدسيه در اسلام قرار دارد. همين طور مرقد شمار ديگري از اعضاي خاندان پيامبر (اهل البيت) در آنجا مي باشد.4
البته اين امر به اين صورت، حساسيت بيشتري ايجاد نمي كند، اما اهميت ويژه اي را مطرح مي سازد كه به هر روي، براي زيارت شهرهاي مقدس، افراد را به خود جذب مي كرد.
روشن است كه زيارت مدينه توسط زائران شيعه نسبت به همكيشان سنيِ آنها، عموميت بيشتري دارد.5 شيعيان امامي همه امامان خود، به جز امام دوازدهم را، كه در غيبت است، شهيد مي دانند. طبيعي است كه توقف در برابر مرقد چهار امام در مدينه، عميق ترين احساسات مذهبي را در آنها ايجاد مي كند.
در دوره جديد; يعني از دهه 1920، اندوه شيعيان زائر قبرستان قديمي مدينه; يعني بقيع الغرقد (به اختصار بقيع)6 شدت يافت; چرا كه آنها شاهد بودند كه حرم امامان در عراق، ايران و حتي بسياري از مراقد امامزادگان7 با كتيبه ها و تزيينات پر هزينه از طلا و نقره و آيينه و غيره پوشيده شده اند. در چنين حالتي، سادگيِ بيش از حدّ آرامگاه امامان در مدينه، يك ضربه روحي براي آنها بود. اين امر، حتي براي زائراني كه آگاهي كافي در باره خرابي مراقد امامان بقيع ـ به دست سعودي ها پس از پيروزيشان در دسامبر 1925 ـ داشتند، صادق بود.
پيش ازاين حوادث نيز مدينه وضعيت متفاوتي با شهرهاي مقدس، در شرق; مانند نجف، كربلا، كاظمين و مشهد داشت (سامرا هم تا حدي يك استثنا بود). مدينه هيچ گاه حوزه علميه شيعي نداشت. گرچه (دانشمندان و واعظان و طلاب از) شيعيان در مدينه و اطراف آن از روزهاي نخست دوره اسلامي تاكنون وجود داشتند امّا، هيچ مدرسه اي كه قابل مقايسه با مراكز شيعي در عراق و ايران باشد، درآنجا تأسيس نشد.8 همين سخن درباره مكه نيز صادق است. البته اين مسأله، نتيجه عمده وضعيت سياسي بود. به جز چند مورد، مدينه هميشه زير سلطه قدرت هاي سني بوده است. با اين همه حكام محلي مانند بسياري از شرفاي هاشمي مكه، به داشتن تمايلات شيعي شناخته شده بودند. شرفاي مكّه در نظر بسياري از نويسندگان شيعه، شيعياني بودند كه به دلايل روشني، خود را سني مطرح مي كردند. رفتاري كه بر اساس اصل «تقيّه» در فقه شيعه مشروع بود. اين سخن كه همه شرفا گرايش شيعي داشته باشند،
جاي بحث دارد، با اين حال ترديدي نيست كه گرايش شيعي در ميان برخي از طوايف خاندان هاشمي، بويژه در ميان اشراف حسيني مدينه9 وجود داشته است. اين حقيقت مي تواند روشن سازد كه چرا شيعيان آرزو داشتند تابه عنوان مجاور10(براي زندگي و حتي مردن!) در مدينه باشند و معمولاً براي اقامت در مدينه يا حومه آن موفق مي شدند. ملامحمد امين استرآبادي (م ميان 1033 ـ 1036 / 1623 ـ 1626) كه مجدِّد مكتب اخباري ميان شيعه است، نمونه اي مشخص مي باشد.11
مي توان دليل آورد كه ريشه و اساس رشد تشيع از لحاظ تاريخي، به دوران زندگي پيامبر بر مي گردد; زماني كه طايفه وي، بني هاشم، از موقعيت خاص و عالي مذهبي، كه مورد تأييد قرآن هم بود، برخوردار شدند. محروم كردن خاندان او ـ اهل بيت ـ از ارث، بعد از رحلت ايشان، اقدامي بود كه سبب برآمدن شيعه; يعني طرفداران علي بن ابي طالب پسرعمو وداماد پيامبر و درنهايت رهبر هاشمي هاشد.
اين در حالي است كه نخستين جنبش هاي طرفدار شيعه علي(عليه السلام) در عراق پديد آمد. در حجاز هم مقاومت علوي (كم و بيش) در برابر امويان و سپس عباسيان به وجود آمد.12 گرچه رشد بعدي تشيع; مانند ظهور شاخه ها و فرقه هاي مختلف و غيره، در عراق، ايران و مناطق ديگر صورت گرفت، ليكن نبايد فراموش كرد كه حجاز، بويژه مكه و مدينه، مهد تشيع بوده است. به همين ترتيب، نبايد حضور جامعه شيعي (امامي يا زيدي) از همان اوائل دوره اسلامي تا قرن بيستم، مورد غفلت قرار گيرد. اينك اين تداوم موضوع پژوهش حاضر است.
در تحقيقات غربي، «نقش مهم شيعيان علي در تاريخ حجاز»، تنها در قرون نخستين اسلامي توسط شماري از مؤلفان مورد توجه قرار گرفته است، و از آن زمان تا دوره اخير، توجه شايسته اي به آن نشده و حق مطلب ادا نگرديده است.C. Snouck Hurgronje در قرن نوزدهم بويژه در كتاب پيشگامانه خود، در تاريخ مكه، براي نخستين بار توانست دامنه و نيز موفقيت آرزوهاي علويان را در حجاز تا دوران عباسي نشان دهد. توجه وي به اين مطالب از آن روي بود كه به بحث ريشه قدرت اشراف و نيز رشد بعدي شرفاي مكه سخت علاقمند بود. با اين حال توضيحات وي از نقش اشراف شيعه مدينه در تاريخ حجاز، شامل سلطه آنان بر تمامي منطقه حجاز، محدود به چند اظهار نظر كوتاه ـ گرچه مربوط به مـوضـوع ـ اســت.13
جهانگرد سويسي J. L. Burckhardt نخستين نويسنده غربي است كه جزئيات زيادي را در باره گروه هاي شيعي سادات حسيني در مدينه و نيز در باره يك جامعه برجسته از شيعه با نام «نخاوله» به دست داده است. او مي نويسد: آنها تا وقتي كه در نخلستان هاي خود هستند، عقيده تشيع را اظهار مي كنند، اما زماني كه به شهر مي آيند خود را سني معرفي مي كنند. اظهارات وي در باره شيعيان مدينه تأثير قابل توجهي روي شماري از غربيان و حتي مؤلفان مسلمان داشته است. بنابراين سزاست كه مطلب وي را به طور كامل در اينجا نقل كنيم. اين مطلب در فصلي از كتاب اوست كه به ساكنان مدينه اختصاص داده است. وي با ياد از خاندان هاي اشراف، مي نويسد:
«از جمله آنها، خانواده كوچك بني الحسين ـ از نسل حسين برادر حسن(عليهما السلام) ـ است. گفته مي شود كه آنها در گذشته در مدينه، بسيار قدرتمند بودند و رياست بخشي از موقوفات مسجد النبي را داشته و در قرن سيزدهم ميلادي (بر اساس گفته سمهودي) امتياز محافظت از مرقد نبوي را در اختيار داشته اند. در حال حاضر به دوازده خاندان كاهش يافته اند و با اين حال، هنوز در رديف اشراف شهر و از ثروتمندترين ساكنان آن مي باشند. آنها بخشي از شهر را در اختيار گرفته و منافع زيادي به دست مي آورند. اين درآمد بويژه از زائران ايراني است كه به آنجا مي آيند. آن ها را ـ عموماً ـ «رافضي» فرقه علوي ايراني! مي خوانند. آنان شعائر مذهبي خود را پنهان انجام مي دهند، گرچه در ظاهر خود را سني نشان مي دهند. اين خبر، كه شايع است و توسط شماري از مردم محترم تأييد مي شود، در عين حال قابل ترديد است. با اين حال بني الحسين نفوذ قوي در شهر داشته و در ظاهر اعمال مذهبي اكثريت (اهل سنت) را انجام مي دادند و به همين دليل در كار جلب موافقت عناصر متعصّب موفق بوده و از سوي آن ها مورد حمله قرار نمي گرفته اند.
اين نكته آشكارا گفته شده كه بقاياي انصار و بخش بزرگي از اعراب كشاورز كه كار اداره باغات و مزارع مجاور شهر را انجام داده و كِشت مي كردند، تمايل به چنين گرايش داشتند. اينها، كه به «نخاوله» ـ كساني كه در نخلستان ها زندگي مي كنند ـ معروفند، شمارشان بسيار زياد و افراد بسيار رزمجو بودند. نخاوله دست به مقاومت بر ضدّ وهابي ها زدند و هميشه در ستيزهاي شهري برتري خود را نسبت به شهرنشينان نشان مي دادند.
گفته مي شود كه آنها از نسل هواخواهان يزيد بن معاويه هستند كه در سال 60، بعد از حمله به مدينه آن را تصرف و غارت كردند. نخاوله ازدواج درون گروهي داشته و در برابر پيشامدها موضعي عمومي دارند. بسياري از آنان وقتي در مناطق خود هستند اظهار تشيع مي كنند، اما زماني كه به شهر مي آيند خود را سني نشان مي دهند. گروهي از آنها در حومه شهر ساكن شده اند و شغل قصابي در انحصار آنهاست. در برخوردها مي شنيدم كه كساني از آنها آشكارا خود را رافضي مي خواندند، بدون آنكه آن را انكار كنند. در صحراي شرقي، در فاصله سه روزه يا چهار روزه راه از مدينه، يك قبيله بدوي با نام بني علي زندگي مي كنند كه همگي مذهب ايراني ها را دارند. چيزي كه مورد حيرت است اين كه دو نقطه بسيار مقدس مذهبي مسلمانان ارتدوكس [سني] كه يكي به وسيله فرقه زيد [زيديه ]و ديگري به وسيله علوي ها [شيعه امامي ]محاصره شده، بدون آن كه كوششي براي اخراج آنها از آنجا صورت گيرد».14
ريچارد بورتون [Richard Burton]كه در سال 1852 از مدينه ديدن كـرده، در سفـرنـامـه شخـصـي خــود[Personal Narrative] به نخاوله و بني حسين اشاره مي كند. آگاهي هاي وي همانند مشاهدات بوركهارت بر نوشته هاي مؤلفان پس از خود، درباره مدينه، تأثير داشته است. عين عبارت وي را (البته بدون برخي پاورقي هاي نسبتا خيالي) مي آوريم:
«در آنجا گروهي ديگر هستند كه نخاوله ناميده مي شوند و بر اساس برخي نقل ها، از نسل انصار هستند، چنان كه برخي نقل ها آنها را از نسل يزيد مي دانند! نظر دوم را نمي توان پذيرفت، چرا كه معاويه دشمن خوني علي و فرزندانش بوده كه مورد احترام بيش از حد شماري از مردم بوده است. نهايت چيزي كه مي توانم ثابت كنم اين كه آنها با شيخَيْن (ابوبكر و عمر) دشمنند، اما كسي بر من روشن نكرد كه چرا عثمان را استثنا مي كنند، با اين كه وي (بعد از آن دو نفر) سومين فردِ مبغوض نزد شيعيان است. شمار نخاوله فراوان و مردان رزمجويي هستند، با اين حال مردم شهر آنها را تحقير مي كنند، هم به اين دليل كه آنها آشكارا خود را رافضي مي دانند و هم از آن روي كه مرتبت اجتماعي آنها پايين است. آنها به رغم آن كه احكام قاضي سني شهر را مي پذيرند، اما روحانيون مخصوص به خود و عقايد ويژه خويش را دارند. آنها ازدواج درون گروهي داشته و مشاغل پستي دارند; از جمله قصابي، رفتگري و زراعت. زنده و مرده آنها (براي نماز) اجازه ورود به حرم پيامبر(صلي الله عليه وآله) داده نمي شود،
چنان كه جنازه آن ها از خيابان بيروني كه به «باب الجنائز» معروف است، حركت داده آنها را در مقبره اي اختصاصي خودشان در كنار بقيع، دفن مي كنند. سخن گفتن و لباس پوشيدن آنان مانند ساير مردم شهر است، اما عرب ها ادعا مي كنند كه از چشمان آنها كه نشان از خفت آنها دارد، مي توانند آنها را بشناسند! بدون شك اين سخن در مورد همه آنها، خطاست. گزارش هايي از عادات زشت نخاوله وجود دارد كه از برخورد اشتراكي با زنان ميان آنها و حجاج ايراني كه به آنجا مي آيند حكايت دارد. نيازي به گفتن نيست كه اين سخن از دهن مخالفان آنها بيرون مي آيد و نمي تواند باوركردني باشد. متأسفانه فرصتي براي من پيش نيامد تا با يكي از نخاوله ديداري از نزديك داشته باشم و آگاهي دقيقي به دست آورم.
مسلمانان سني پرسش از چنين مسائل زشتي را دوست نمي دارند. وقتي كوشش كردم تا از يكي از معاريف ـ يعني شيخ علاءالدين كه از خانداني كرد است كه در مدينه ساكن شده و به بلاد شرقي سفرهايي داشته و بر پنج زبان تسلط دارد ـ حقيقت اين مسأله را دريابم، گفت كه به هيچ روي با روافض رفت و شدي نداشته است».15
به مانند بوركهارت، بورتون نيز به روشني ميان نخاوله و بني الحسين تفاوت مي گذارد. بر اساس شمارش وي، سادات بني الحسين در مدينه به تنهايي نود و سه يا نود و چهار خاندان بوده اند. وي در باره آنها مي نويسد:
«آنان در گذشته از جمعيت و نفوذ بيشتري برخوردار بوده اند و قرن ها سرپرستي مرقد پيامبر را برعهده داشته اند. ارتزاق آنها از اوقاف و املاكي است كه ملكيتشان نسبت به آنها ريشه به زمان پيامبر مي برد. شايعات عمومي آنها را متهم مي كند كه قتل هاي زيادي را براي جانشيني انجام داده اند. آنها در مدينه بيشتر در حَوْش ابن سعد، خارج از شهر و جنوب باب الجنائز زندگي مي كنند. اما با اين همه، هيچ اعتراضي نسبت به زندگي آن ها در داخل شهر وجود ندارد. پس از مردن، جنازه هايشان (براي نماز) به حرم نبوي برده مي شود، مشروط بر آن كه شهرت به كار بدي نداشته باشد. پس از آن، آنها را در بقيع به خاك مي سپارند. دليل اين تسامح نسبت به آنها، از آن رو است كه تصور مي شود برخي از آنها بر مذهب سني هستند.
حتي رافضي ترين آن ها نيز، مذهب خويش را سخت پنهان مي دارد. بيشتر عرب هاي تحصيل كرده، آنها را مانند ايرانيان بر مذهب علي(عليه السلام) مي دانند. به هر روي، كشف حقيقت بسيار دشوار است. من از عقايد اختصاصي آنها چيزي به دست نياوردم تا آن كه يك دوست شيرازي را در بمبئي ديدم. رخسار بني الحسين اندكي كمتر از بدويان تيره است و در لباس، هنوز از لباس عربي قديمي كه ويژه اشراف است استفاده مي كنند; يعني چفيه اي بر سر مي گذارند، با لباسي (عبايي) بلند و آستين هاي گشاد به طوري كه مانند شعبده بازانِ ما اروپايي ها مي شوند. آنها اين عبا را روي پيراهن سفيدي كه از پنبه بافته شده مي اندازند و هميشه در ملاء عام، شمشيري به همراه دارند، حتي وقتي كه ديگران سلاح خود را در خانه مي گذارند».16
تا اين اواخر هيچ كوششي از سوي نويسندگان غربي براي ارائـه جزئيـات امارت شيعي (حسيني ها) در مدينه به صورت ريشه اي انجام نشده بود، گرچه Werner Caskal طرحي براي اين كار داشت كه به دلايلي كه بر من روشن نيست، طرح وي كه در Max vonOppenheim's Die Beduinen از آن ياد شده، به انجام نرسيده است.17 در اين باره تنها دو مقاله از Richard T. Mortel در سال 1991 و 1994 منتشر شد، درست به موازات نوشته Shawn Marmonبا عنوان Eunuchs and Sacred Boundaries inIslamic Society در سال 1995. با اين حال، تحقيقات غربي روي مدينه، بويژه جامعه شيعه آن، پيشرفت اساسي نكرد.18
در همين ايام، انتشار سالشمارهاي عربي و نيز كارهاي شرح حالنگاري ديگر (به صورت كم و بيش انتقادي) و نيز مطالعات مؤلفان عرب در زمينه بررسي جنبه هاي مختلف تاريخ مدني ها از صدر اسلام تا گذشته نزديك، كه به طور نامحدودي مواد منابع تاريخي ما را تقويت كرد، قابل توجه است. تازه ترين آنها دو كتاب منتشره در سال 1996 است. هر دو كار مورد توجه نويسنده اين سطور، در بهره گيري از آنها در تحقيق حاضر بوده است. اين دو كتاب عبارتند از:
«الجواهر الثمينة في محاسن المدينة»، نوشته محمّد كبريت الحسيني المدني، تحقيق محمد حسن (...) اسماعيلي الشافعي، 1996، دارالكتب العلميه.19و ديگري:
«تاريخ امراء المدينة المنورة»، نوشته عارف عبدالغني، دمشق، 1996، دارالكنان.20
كتاب مفيد ديگر در منابع عربي، كتاب جديد الانتشاري است كه در باره كتاب هاي تأليف شده توسط مؤلفان شيعي در شبه جزيره چاپ شده با عنوان: «مجموع المؤلفات الشيعية في الجزيرة العربيّة»، حبيب الجامع، بيروت، 1417، مؤسسة البقيع.(192) اين كتاب زماني به دست من رسيد كه مشغول كارهاي نهايي تحقيق حاضر بودم و مجبور شدم خود را به ارجاعات كتابشناسي بالا محدود كنم.
براي بهتر و تكميل تر شدن كار من، هيچ منبعي از سوي اعضاي جامعه شيعه مدينه منتشر نشده (كه مورد استفاده ام باشد). بنابر اين بايد آنها را به عنوان اقليتي ساكت تلقي كرد، بويژه كه اوضاع حاضر، چنين اجازه اي به ما نمي دهد كه به صورت ميداني، در باره وضعيت اقتصادي، فرهنگي و... آنان تحقيق كنيم.
به عنوان يك پيش نياز براي تحقيق بيشتر در باره اشراف حسيني حجاز ـ به طور عموم ـ و شاخه مدني آن ـ به طور خاص ـ يك چاپ انتقادي از كتاب «زهر الرياض و زلال الحياض» از ابن شدقم مدني، مي تواند در سطحي عالي مفيد باشد. مؤلف آن سيد ابوالمكارم حسن بن علي بن شدقم مدني در سال 942 (1535 ـ 1536) در مدينه متولد شد و در حيدرآباد دكن، در ماه صفر سال 999 (دسامبر 1590) درگذشت. جنازه وي به مدينه انتقال يافت و در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.22گفته شده است كه وي پيش از آن كه شهر خود، مدينه را به سوي هند ترك كند، مانند پدرش، براي مدتي نقيب الاشراف و نيز متولّي موقوفات مرقد پيامبر(صلي الله عليه وآله) بوده است. ابن شدقم در متن دستنوشته كتاب «زهر الرياض» در چهار مجلد گرايش شيعي امامي خود را به طور آشكار نشان داده است.
اساسا اين كتاب در باره شرح حال كساني است كه نقشي در تاريخ مدينه بر عهده داشته اند، البته با تأكيد مخصوص بر امامان شيعه، همين طور حاكمان شيعه محلي، اشراف، علما، شعرا و...ديگران.
مطالعه اي در باره زندگي مؤلف و فعاليت سياسي او در مدينه و حيدرآباد مي تواند بينشي در باره نقش اشراف حسيني و انديشه هاي آنها در قرن شانزدهم و بعد از آن به وجود آورد.
افزون بر اينها، متون چاپ شده و نشده به زبان فارسي و ساير زبان هاي شرقي و اروپايي وجود دارد كه مي تواند آگاهي هاي فراوان با توجه به بسياري از جزئيات به دست دهد. مؤلف سطور حاضر مدعي آن نيست كه همه اين منابع را مي شناسد. در اينجا تصديق مي كنم كه به هر روي قادر نبوده ام تا از همه اطلاعاتي كه در منابع معتبر بوده بهره ببرم.
اميرنشينِ شيعيِ بني الحسين
عنوان شيعيان دوازده امامي اميرنشين حسيني در مدينه، تا دوره مماليك نزد نويسندگان عرب دوره مياني ـ قرون وسطاي اسلامي! ـ مانند ابن خلدون (درگذشته 809 / 1406 م) و قلقشندي (821 / 1418 م) شناخته شده بود.23 مطالعات اخير Mortel بر اساس داده هاي اين مؤلف و نيز بر اساس اطلاعات چند منبع ديگر استوار است.
ظهور دولت نيمه مستقل اميرنشين در مدينه و حوالي آن، تحت سيطره اشراف محلي24 از بنوالحسين به سال هايي باز مي گردد كه دولت فاطمي در مصر به وجود آمد (359/969م).25 دو عامل بايد به عنوان پيش نيازِ رشد اين قدرت در مدينه در نظر گرفته شود:
نخست آن كه: شاهدي وجود دارد كه بنوالحسين، اخلاف حسين بن علي و در اصل از نسل علي بن الحسين (امام چهارم شيعيان، تنها پسر بازمانده امام حسين) با شمارِ فراوان افراد خود، توانست طايفه خويش را به عنوان يكي از خاندان هاي مهم مدينه مطرح كند. برخي از آگاهي هاي مربوط به اين مسأله در منابعي بسيار متأخر آمده كه ممكن است ساختگي باشد، اما دليلي وجود ندارد در اين نكته ترديد كنيم كه بنوالحسين مدت ها پيش از به دست آوردن امارت، نفوذ قابل توجهي در مدينه داشته اند.
نكته دوم آن كه: در ربع نخست قرن دهم ميلادي، شماري از افراد خاندان بنوالحسين مدينه، به مصر مهاجرت كردند. برخي از آنها توانستند تا پيوند نزديكي با اخشيديان وپس از آن با دربار فاطمي ايجاد كنند. فردي كه در اين باره اهميت ويژه اي داشت، مسلم بن عبيدالله بود كه در سال 976 يا 977 در قاهره درگذشت. وقتي فرزند او، مدت كوتاهي پس از آن به حجاز برگشت، خاندان بنوالحسين وي را به عنوان رهبر خود تلقي كردند. اين حادثه آغاز امارت بنوالحسين (شرفا) را نشان مي دهد.
مهمترين نشان بيروني تشكيل يك اميرنشين نسبتاً محلي در دوره دولت مقتدر فاطمي (نه حكومت طولاني عباسيان سني) ديده مي شود كه نام آنها در خطبه آورده مي شد; به احتمال از آغاز سال 969 و البته با قطعيت كمتري، چند سال پس از آن بود كه نام خلفاي فاطمي در خطبه آورده شد. اندكي بعد برخي از اميران حسيني به عنوان كساني كه به طور رسمي از طرف خلفاي فاطمي نصب شده اند، شناخته شده هستند و پس از سقوط اين سلسله، از طرف دولت عباسي بر مدينه حكومت كردند. يكي از آنها قاسم بن مهنا است كه آشنايي نزديكي با صلاح الدين داشته و حتي در برخي جنگ ها وي را همراهي كرده است. در روزگار وي و فرزندش، اميرنشين حسيني مدينه در بسياري از مناسبت ها; از جمله تلاش هاي متعدد ايوبي ها در تسلط بر مكه، با آنها همكاري داشت. از سوي ديگر، ايوبي ها نيز در مقابل اقدامات نظامي و سياسي شرفاي مكه براي مطيع كردن اميران مدينه، ازآنها دفاع كردند.
در كنار اين همكاري هاي سياسي، به احتمال گونه اي از مهاجرت هاي شيعي، در دو سمت ميان مصر و مدينه در فاصله زماني ميان سقوط فاطمي ها تا روي كار آمدن مماليك ادامه داشته است. همان طور كه تحقيقات اخير26 نشان مي دهد، شواهد كافي وجود دارد كه تشيع اسماعيلي و غيراسماعيلي (شايد دوازده امامي)، نقشي در قاهره بر عهده داشته اند، حتي پيش تر از آن در مصر عليا و دست كم تا پايان قرن چهاردهم. برخي موارد از اين دست، تا مدت ها پس از آن هم در آن ناحيه يافت مي شود. بنابر اين گزارش، عبدالرحمان انصاري ـ كه ذيلاً خواهد آمد ـ27 بر آن است كه برخي از نخاوله، پيوند با مردماني از مصر داشته اند كه نبايد كاملاً بي اساس باشد.
پس از خلع آخرين خليفه فاطمي در سال 567 / 1171، حاكمان محلي حرمين، سلطان صلاح الدين را بر منطقه خود به رسميت شناختند و به عنوان نشان آشكار بازگشت سنيان، واعظان شيعي حرم مدينه مجبور شدند تا مشروعيت خليفه سني را در خطبه خود تصديق كنند.
البته نه صلاح الدين و نه جانشيان وي، تلاش خاصي براي سني كردن شهر پيامبر(صلي الله عليه وآله) از خود نشان ندادند. سران شيعه مدينه به كنترل همه نهادهاي مذهبي در آن مكان مقدس ادامه دادند و قاضيان شيعه احكام شيعي را به طور مساوي بر سني و شيعي بكار مي گرفتند.28
شماري از مؤلفان سني كه به داشتن گرايش هاي ضد شيعي شهره اند، از اين امور انتقاد كرده اند و آن را تهديدي براي برتري مذهب سني در حجاز دانسته اند. ابوعبدالله محمدالمراكشي دركتاب «الذيل و التكمله» در شرح حال ابن جبير(م1217)، شعري از اين مسافر معروف اندلسي آورده كه آن را به صلاح الدين ايوبي (م 1192) تقديم كرده است. ابن جبير در اين شعر29 به طور مستقيم به سلطان متوسل شده و خواسته است تا به وضعيت مدينه نگريسته و بدعت هايي را كه در شهر پيغمبر رواج يافته از بين ببرد. وي در ميان مسائل مختلف، بويژه از «سبّ آشكار صحابه»، به عنوان يكي از ننگ آورترين بدعت ها ياد كرده و تأكيد كرده است كه شيعه بايد امامت نماز را به اهل سنت واگذار كند.30
اين اتهام كه: شيعه مي كوشيد تا به مرقد پيامبر(صلي الله عليه وآله) نقبي زده و جنازه هاي آن دو نفر را بيرون برد! در متون سني مربوط به تاريخ مدينه آمده است.31 نار الحجاز يا آتشفشان برآمده در نزديك مدينه در سال 654 (1256) و نيز آتش سوزي چند ماه بعد حرم در همان سال، توسط مؤلفان سني به عنوان تنبيه الهي براي فسادي كه جامعه در آن سقوط كرده ـ و نمونه مهم آن تسلط شيعه بر مدينه است ـ ياد شده است. حتي برخي از منابع شعيان را مسؤول اين آتش سوزي معرفي مي كنند.32