بخشی از مقاله
جنگ و غزوه های پیامبر(ص(
غزوات يعني سفرهاي جنگي پيامبر اكرم (ص) كه شخصاً در آن شركت داشت، بيست و شش غزوه بود. البته بعضي هم گفتهاند بيست و هفت غزوه[1] بوده است.
گروه اول رفتن پيامبر (ص) را به خيبر و وادي القري يك غزوه گرفتهاند و آنها بيست و هفت غزوه به حساب آوردهاند. جنگ خيبر را يكي و رفتن به وادي القري را يك غزوه جداگانه محسوب كردهاند.
اولين غزوه حضرت (ص) از مدينه تا ودّان بود كه به نام غزوه ابواء معروف است. آخرين غزوه ايشان هم غزوه تبوك نام دارد. غزوۀ سويق هفتمين غزوه از غزوات پيامبر است. غزواتي كه پيامبر اكرم (ص) خودشان در آنها شمشير زدند طبق گفتۀ ابن اسحاق، نُه غزوه، بنا به قول واقدي يازده غزوه بوده است.[2] از بهترين غزوات حضرت رسول هم غزوۀ بدر كبري يعني بدر دوم بود كه ضمن آن بزرگان و سران قريش كشته شدند و بعضي هم اسير گرديدند.[3]
غزوه سويق:
شكست مشركين در بدر و كشته شدن اشراف قريش، مشركين مكه را سخت داغدار و مصيبت زده كرده بود و از آن جمله ابوسفيان بود كه يك پسر از دست داده بود و پسر دیگر او نيز به اسارت رفته بود و چند نفر ديگر از نزديكان و فاميلش به قتل رسيده و يا اسير شده بودند و با توجه به اينكه او خود را از رؤساي قريش مي دانست، تحمل شكست از مسلمانان نيز براي او بسيار دشوار مينمود. از اين رو پس از جنگ بدر قسم خورد تا انتقام خود را از پيغمبر اسلام نگيرد با زنان همبستر نشود و بدنش را شستوشو ندهد.[4]
به همين منظور در ماه ذيالحجه (يعني دو ماه پس از واقعه بدر) به قصد انتقام از آن حضرت (طبق سوگندي كه ياد كرده بود) به همراهي دويست نفر از جنگجويان قريش از مكه حركت كرد و تا كوهي به نام «ثيب» كه در نزديكي مدينه بود، پيش آمد و در آنجا همراهان خود را فرود آورد و خود او شبانه به سوي قلعۀ بنيالنضير رهسپار شد و به در خانۀ حيي بن اخطب آمد تا او را ديدار كند و درباره حمله انتقامي خود با او مشورت نمايد. ولي حيي بن اخطب از هيبت پيغمبر اسلام (ص) ترسيد و در را به روي ابوسفيان باز نكرد.[5]
ابوسفيان كه از ياري و كمك حيي بن اخطب نا اميد شد، به در خانۀ سلام بن مشكم يكي از بزرگان بنيالنضير که در ضمن خزينهدار و امين مالي آنها نيز بود، رفت. او ابوسفيان را پذيرفت و در به رويش گشود، از او پذيرايي كرده اطلاعاتي نيز از وضع مدينه و پيغمبر اسلام (ص) در اختيار او گذاشت.[6]
ابوسفيان همان نيمه شب از نزد او خارج شد و به جمع رفقاي خود پيوست و براي اينكه رعبي در دل مردم مدينه ايجاد كند، عدهاي از همراهان خود را مأمور كرد به اطراف مدينه حمله كنند. آنها هم تا «عريض»[7] آمدند و در آنجا قسمتي از نخلستانها را آتش زدند و دو نفر از انصار مدينه را هم در آنجا ديدند و آنان را به قتل رساندند[8] و به سوي او بازگشتند. ابوسفيان كه گمان ميكرد به سوگند خودش عمل كرده بيش از اين درنگ را جايز ندانست و فوراً دستور داد به سمت مكه حركت كنند و به سرعت به مكه فرار كردند.
رسول خدا (ص) وقتي از جريان مطلع شد، ابولبابه را در مدينه به جاي خود منصوب فرمود[9] و با عدهاي از اصحاب (حدود دويست نفر از مهاجر و انصار) به منظور تعقيب ابوسفيان از شهر خارج شد و تا جايي به نام قرقرة الكدر واقع در چهارده منزلي مدينه پيش رفت و چون به ابوسفيان دسترسي نيافت، پس از پنج روز به مدينه بازگشت.[10]
ابوسفيان و همراهانش در مراجعت به مكه از ترس مسلمين با سرعت زيادي راه ميپيمودند. و براي سبكبار شدن، توشه و آذوقه خود كه عبادت از «سويق»[11] بود، روي زمين انداخته بودند و مسلمانان تعداد زيادي از بستههاي سويق را پيدا كرده و برداشتند، و به همين مناسبت اين مسافرت جنگي را غزوه «سويق» ناميدند.[12]
جنگ تبوک
پيش از آنكه جريان ورود ساير هيئتها و شخصيتهاى مذهبى و غير مذهبى عربستان را براى شما دنبال كنيم داستان جنگ تبوك را كه در اواسط اين سال يعنى ماه رجب سال نهم اتفاق افتاد ذكر نموده و به خواست خداى تعالى دوباره به نقل ماجراهاى بعدى و شرح ورود و فدها مىپردازيم .
داستان از اينجا شروع شد كه به پيغمبر اسلام خبر رسيد روميان در صدد تهيه سپاهبراى حمله به حدود مرزى عربستان و شمال كشور اسلام هستند و مىخواهند نفوذ خود را در آن ناحيه توسعه داده و تثبيت كنند.
رسول خدا(ص)با شنيدن اين خبر تصميم گرفت با سپاهى گران شخصا به جنگ آنان برود و خيال تعرض و حمله به كشور اسلامى را از سر روميان بيرون كند و به همين منظور بر خلاف جنگهاى
قبلى كه مقصد جنگ را اعلام نمىكرد در اين جنگ اعلام كرد قصد رفتن به تبوك و جنگ با روميان را دارد و ثروتمندان مسلمان را نيز وادار كرد تا به هر اندازه مىتوانند براى تجهيز سپاه و تهيه آذوقه كمك كنند.چنانكه مورخين گفتهاند:گروه زيادى چون عثمان،طلحه،عباس بن عبد المطلب،زبير و عبد الرحمن بن عوف كمكهاى مالى شايانى براى تجهيز سپاه كردند و برخى از منافقين نيز براى خود نمايى مبالغى پرداختند.
صدور چند معجزه از پيغمبر خدا(ص)در حفر خندق
پيش از اين گفته شد كه يكى از نشانهها و علايم نبوت كه پيغمبر صادق را از كاذب متمايز و جدا مىسازد«معجزه»است،معجزه عبارت است از آن عملى كه از نظر عقلى انجام آن محال نباشد ولى افراد عادى هم از انجام آن عاجزند،و پيغمبران الهى داراى انواع معجزات بودهاند و از پيغمبر اسلام نيز معجزات زيادى در مكه و مدينه به ظهور پيوست كه برخى از آنها در بحثهاى گذشته مذكور
شد.در جنگ خندق چند معجزه آشكار از آن حضرت ديده شد كه مورخين بخصوص براى آنها بابى جداگانه باز كردهاند از آن جمله«نرم شدن سنگ از بركت دعا و آب دهان پيغمبر»بود كه ابن هشام و بخارى و ديگران نوشتهاند و از جابر نقل كنند كه گفت:
در قسمتى از خندق،سنگ بزرگى ظاهر شد كه كار كندن خندق را مشكل ساخت جريان را به رسول خدا(ص)گزارش دادند،حضرت ظرف آبى طلبيد و مقدارى از آب دهان خويش در آن انداخت سپس دعايى بر آن خوانده پيش رفت و آن آب را بدان سنگ پاشيد و فرمود:اكنون بكنيد!
جابر گويد:به خدا سوگند،آن سنگ سخت،از بركت آب دهان و دعاى پيغمبر،مانند خاك نرم شد و با بيل و كلنگ به آسانى آن را كندند.
غزوه بواط
در ماه ربيع الاولـيعنى يك سال پس از هجرتـغزوه بواط اتفاق افتاد و«بواط»نام جايى بوده در ناحيهاى از نواحى كوه«رضوى»كه رسول خدا(ص)به منظور جنگ با قريش به همراه جمعى از مدينه خارج شد و سائب بن عثمان بن مظعون را به كار مردم شهر گماشت و بدون آنكه با قريش برخورد كند و جنگى رخ دهد از همانجا به مدينه بازگشت.
غزوه عشيره
و در ماه جمادى الاولى أبا سلمة بن عبد الاسد را در مدينه منصوب فرمود و خود با گروهى از مهاجرين از شهر بيرون آمد و راه«نقب بنى دينار»را پيش گرفته همچنان تا جايى به نام«عشيره»براند و در آنجا توقف كرد و تا چند روز از ماه جمادى الثانيه را نيز در آنجا ماند و در اين مدت با قبيله بنى مدلج و متحدين آنها از قبايل ديگر پيمان دوستى بسته و به مدينه بازگشت .ابن هشام و ديگران از عمار بن ياسر نقل كردهاند كه گفته است:در غزوه عشيره من و على بن ابيطالب همسفر و مأنوس بوديم و در آن چند روزى كه در عشيره توقف داشتيم روزى على بن ابى طالب به من گفت:بيا تا به تماشاى بنى مدلج كه در نخلستان در آن نزديكى كار مىكردند برويم و من با او به آن نزديكى رفتيم و همچنان كه نشسته بوديم و كار آنها را تماشا مىكرديم خوابمان گرفت و هر دو برخاسته زير نخله خرما و روى شنهاى نرمى كه آنجا بود خوابيديم .
هنگامى به خود آمديم كه رسول خدا(ص)بالاى سر ما ايستاده بود و ما را با پاى خود حركت مىداد،من و على بن ابيطالب كه سر و رويمان خاك آلود شده بود برخاسته و در برابر آن حضرت ايستاديم،پيغمبر اسلام كه سر و صورت خاك آلود على را ديد فرمود:اى ابو تراب اين چه حالى است؟