بخشی از مقاله
حكيم سنايي غزنوي
مختصري درشرح احوال حكيم سنايي غزنوي
حكيم ابوالمجدبن آدم متخلص به سنايي شاعر وعارف نامدار اواسط قرن پنجم واوايل قرن ششم ه.ق. به احتمال زياد درسال 473 ه.ق درغزينن به دنيا آمد وچنان كه اثر تذكره نويسان نوشته اند واز ابيات اودرمنظومه حديقه الحقيقه نيز برداشت مي شود 62 سال بعد درهمان ديار درگذشت .وي هم دوره با مسعودبن ابراهيم فرزند نيل بهرام شاه غزنوي بود پدرش آدم از خاندان شريف وبزرگ بوده است
وبه نوشته جامي شاعر وعارف قرن 9 در «نفحات الانس » با پدر شيخ «رضي بن لالا» كه از دانشمندان وبزرگان عرفان بود نستبي داشته ونيز معلم فرزندان «ثقه الملك طاهربن علي » وزير معروف بوده است . سنايي چه در روزگار خودوچه درسده هاي بعد همواره مورد تجليل اديبان گوناگون قرار گرفته وپس از مرگ نيز اقتدار بسيار برخودار بوده است بسياري از شعراي معاصر او واعصار بعدي اورا دررديف عنصري،معزي ،رودكي و گاه برتر ازآنان برشمرده اند .
سيد الدين محمد عوضي «تذكرة معروف لباب الباب در وصف اوآورده است :« استاد الحكما ،ختم شهدا ،عبد الدين آدم السايي الغزنوي ؛سنايي كه در ديده ي حكمت روشنايي بود ودرحديقه ي بينايي سنايي ؛ قلب او همه انس بود ، به قلب انس (سنا)منصور شد ؛ ازقله بحر خاطرخود گنج ها نهاد وبدست بيان برجهانيان گوهر پاشيد جامي در «نفحات الانس » درباره ي سنايي چنين نوشته است :« حكيم سنايي غزنوي قدس ا.. تعالي روحه ( كه ) كنيت ونام وي ابوالمجد ودين آدم است …
ازكبراي طايفه ي صوفيه است وسخنان وي را به استشهاد درمصتفات خودآورده اند وكتاب «حديقه الحقيقه » بركمال وي درشعر وبيان اذواق ومواجيد هرباب معرفت وتوحيه دليل قاطع وبرهاني ساطع ايست اوازمريدان خواجه يوسف همداني است …» دولتشاه سمرقندي نيز درتذكره ي الشعراي خود درباره ي سنايي نوشته است :« حكيم عارف المجد محدودنن آدم السنايي قدس ا… سره العزيز ، ازبزرگان دين واشراف روزگار است … » مولاناجلال الدين روحي با وجود كمال وفضل خود را از متابعان شيخ سنايي مي داند ومي گويد :
«عطارروح بود وسنايي دوچشم او ماازسنايي وعطارآمديم »
ونيز آذر درآتشكده خود گفته است :
«حكيم سنايي دلش منبع عرفان ودانش وجانش مخزن حكمت ، ازحكما ،حكيم انوري وخاقاني كمال عقيدت به او داشته اند واز عرفا مولانا جلال الدين روحي نهايت وثوق به او اظهار ميكرد .
واقعيت آن است كه سنايي درآغاز كار چندي به مدح سلاطين وخوشگذراني مشغول بود ولي ديري نگذشت كه از اين روش بيزار شد وبه عالم عرفان روي آورد وازشاهان زور گو دوري كرد وبه قول دولتشاه «ازدنيا ومافيها معرض بود» تاحدي كه سلطان بهرامشاه غزنوي مي خواست تاهمشيره ي خود را به نكاح شيخ درآورد. اوامتناع نمود وعزيمت حج كرد وبه خراسان آمد.
ارادت خاص به شيخ المشايخ ابويوسف همداني داشت ودرآن موقع بود كه دوسر شعرهجوآميز وگاه وقيح وي ظاهرا محصول دوره اي ايست كه به خدمت سلاطين غزنوري راه يافته با دربارحكومت آشنا شده بود ومانند فرخي سيستاني روزگار را برمداحي وعياشي مي گذراند . تااينكه درآستانه سفر حج وپس از آن ،دگرگوني مهمي درحالش پديد آمد وزندگي اش درمسير ديگري افتاد.
خوشگذراني وعيش ونوش نزد شاهان وبزرگان را كنار نهاد وزهد وعبادت وهم نشيني با مشايخ صوفيه را در پيش گرفت .نوشيته ي دولتشاه سمرقندي كه علت توبه حكيم سنايي راچنين بيان مي كند كه :«… نوبتي درغزنين مدحي جهت سلطان ابواسحاق ابراهيم غزنوي گفته بود وسلطان عزيمت هند داشت به تسخير قلاع كفار هند وحكيم مي خواست به تعجبيل قصيده رابگذراند قصد ملازمت سلطان كرد ودرغزنين ديوانه اي بود كه اورا «لاي خوار » گفتندي وازمعني خالي نبود . همواره در شرابخانه ها درد شراب جمع كردي ودرگلخن ها تجرع نمودي،
چون حكيم سنايي به گلخن رسيد وقصد گلخن كرد بشنود كه «لاي خوار» باساقي خود مي گويد : پركن قدحي تابه كوري چشم ابراهيمك غزنوي بنوشيم ساقي گفت كه اين خطا گفتي چرا كه ابراهيم پادشاه عادل وخير است مذمت اومگوي . ديوانه گفت :اومردكي ناخشنود ونا انصاف است. غزنين را هنوز چنانكه شرط است ضبط نكرده ودر چنين زمستاني سرد ميل ولايتي ديگر دارد وچون آن ولايت رانيز مسلم خواهد ساخت آرزوي ملك ديگر خواهد كرد وآن قدح را بسته ونوش كرد .
بازساقي را گفت : پركن قدحي ديگر تابنوشم به كوري چشم سنائيك شاعر ساقي بار ديگر گفت :آخر اي يار درباب سنايي مكن كه بس مردكي احمق است ،لافي وگزافي چند فراهم آورده ونام شعر برآن بنهاده واز روي طمع هر روز پيش ابلهي ايستاده وخوش آمدي مي گويد واين قدر نمي داند كه اورا براي شاعري وهرزه گويي نيافرده اند . اگر روز اكبراز او سوال كنيد كه سنايي به حضرت ماچه آوردي ! چه عذر خواهد كرد ؟ اين چنين مدارا جزابله وبو الفضول نتوان گفت.حكيم چون اين سخن شنيد ازحال برفت وبر اواين سخن كارگر آمدودل ازخدمت مخلوق بگرديدوازدنيا سردشد وديوان مدح رادرآب انداخت وطريقت انقطاع « زهدوعبادت را شعار خود ساخت.»
تقي الدين اوحدي اصفهاني نيز اين داستان رادر«عرفات» نقل كرد.ودرعين حال افزوده است: اما (سنايي) هدايت حقيقي ازخدمت شيخ ابو يوسف همداني يافت كه به خانقاه اورا ازتعظيم كعبه خراسان گفتندي وحكيم بعد از سلوك مرتبه كارش به سرحدمي رسيد.كه سلطان بهرامشاه غزنويي آرزو كرد كه همشيره خود رابه نكاح او آودره به شرف ازدواج وي در رساند مطلقاَ قبول نكرد. ابا نموده ولهذا در حديقه فرمود :
«من نه مرد زن وزر وجاهم بخدا اگر كنم وگر خواهم »
سنايي مانند شيخ عطار، درشمار صوفياني است كه مردم رابه كار وكوشش فراخوانده ومردم را از ظاهر پرستي ،درورويي ،ريا كاري ،مردم آزاري و عوام فريبي برحذر داشته است . وي درمثنوي حديقه الحقيقه درستايش كار وكوشش مي گويد :
«از پي كارت آفريد ستند جامه ي خلقتت بريدستند
ملك وملك از كجا به دست آري چون مهمي شصت روزه بيكاري»
ودرديوان خود خطاب به مردم حقيقت جوي چنين مي گويد :
«سخن كز روي دين گويي ،چه عبراني چه سوياني
مكان كز توجق جويي چه جابلقا به جا بلسا
گر امروز آتش شهرت بكشتي بي گمان رستي
وگرند تفٍ اين آتش تراهيزم كند فردا
چو علم آموختي از حرص آنگه ترس كاندرشب
چودزدي باچراغ آيد گزيده تر بردكالا
سنايي پس از روي آوردن برجهان عرفان جهانخواران متجاوز وزورگو را مورد انتقاد شديد قرارداد و سعي داشت غرور وخودخواهي شهوت را با اعتراضات وسرزنش خويش بيدار كرند . وتا آن زمان كه كسي جرات نداشت شاه ستمگر را نداند سنايي اورا چون چارپايان «مدد افساري»مي خواند وخطاب به سلطان مستبد وبيدادگر مي گويد :
«توهمي لافي كه هي من پادشاه كشورم پادشاه خود نداي چون پادشاه كشوري؟
درسري كانجا خرد بايد همه كبر است وظلم با چنين سر ،مدد افساري نه مدد افسري»
هفت كشور دارد او ،من يك دري از عافيت هفت كشور گو تورا ، بگذار بامن يك دري
ودرباره ي واعظان كه به هر عمل ناروايي دست مي زنند مي گويد :
«اي دريده يوسفان را پوستين از راه ظلم باش تا گرگي شوي وپوستين خود دري
تابه خشم وشهوتي برمنبر اندر كوي دين برسرداري اگر چه سوي خود برمنبري
وباز خطاب به سلاطين مي گويد :
«تواي سلطان كه سلطان است خشم وآرزوبه تو
سوي سلطان سلطانان نداري اسم سلطاني
توماني وبد ونيكت چون زين عالم برون رفتي
نيابد باتو درخاكت نزد مغفوري نه خاقاني
فسانه ي خوب شو آخر چو مي داني كه پيش از تو
فسانه نيكوبدگشتند ساساني وساماني»
سنايي درجواني ازغزنين به خراسان سفر كرد وسال ها دربلخ ،سرخس ،مرو ،هرات ونيشابور اقامت داشت : وي درحدود سال 518 ه.ق به غزنين بازگشت وتاآخر عمر درآنجا ماند .
خود او در مقدمه ديوان مي گويد چون به غزنين آمدم يكي ازبزرگان، « خواجه عميد اجمد بن مسعود تيشه » به من پيشنهاد كرد تا اشعار خود را جمع كنم وسروساماني به آنها بدهم . من خانه اي نداشتم اما آن بزرگ حوايج به مدت يكسال برايم خانه اي فراهم آورد .
سبك وانديشه
درباره سبك وشيوة سخن سنايي :
كنيه ونام او نه نقل تذكره نويسان ابوالمجد بن آدم بود . واو خود دركتاب حديقه خويش رابه همين نام خواند. ولي دربعضي قصائد خود راحسن ناميد . ليكن تاحدي مسلم است كه وي درعصر خود نيز به محدود بن آدم معروف بود ودرهيچ جا جز قصائد خود به نام حسن خوانده نشده واز اين رواگرنسبت اين قصايد به وي صحيح باشد نام اصلي اوحسن بوده است .
كلمه سنايي كه ظاهرا ازسنابه معني روشنايي گرفته شده نام شعري اوست كه درغالب قصايد وغزليات او وارد شده ودرمواقع خطاب همين كلمه را استفاده كرده وهمدوره ايهايش نيز اورا غالباً به همين اسم خوانده اند . سنايي از گويندگان واستادان بي نظير فارسي است كه لفظ ومعني رابه درجه كمال رسانيده ودشوارترين معاني را ازجهت تقصير درعبارات پرورانيدومايه حيرت بزرگان معاصر گرديده وسخن شناسان را دربرابر قدرت طبع وقوت فكر خود خاضع نمود . دست تا اينكه دانايي بزرگ چون جلال الدين مولوي بلخي روحي به حسن بيان وپختگي فكر وي اعتراف نموده اوفرمايد :
«ترك جوش كرده ام من نيم خام ازحكيم غزنوي بشنو تمام
درالهي نامه گويد شرح اين آن حكيم غيب وفخر العارفين »
چنانكه ازمشاهده قصائد سنايي بر مي آيد وي ابتدا پيرو سبك خرمي ومنوچهري بود ودرديوان اين دو بسيار نظر داشته وازابيات ايشان استفاده كرد . اوبه فرخي اظهار عقيده نموده است وغزلهاي اوبه سبك فرخي بسيار شبيه وبعضي اشتباه پذير است ونيز گاهي درروش «مسعود سعد» قصيده مي سرايد اما دراين قصايد براي او چنان عظمتي نيست زيرا دراين روش ها موسس نبوده است . عظمت شاعر وقتي معلوم مي گردد كه در فكر ونظم الان معنايي يا درنظم ، اسلوب ،سبك وطبقه اي اختراع نمايد نه اينكه به تقليد ديگران فكر كند يا سخن بگويد.هرچند اين كار درحد خود مشكل است ،فايده اي ندارد تنهااين را مي رساند كه گوينده برخلاف طبيعت خود مي تواند حرف بزند .
اما عظمت بي نظير وانكار ناپذير سنايي كه اورا درصف اول گويندگان فارسي قرار مي دهد اززماني شروع شد كه اوبه عامل دنيوي پشت پا زده وازتقليد فكري دست كشيده و خود به ياري ذهن روشن بين درصدد تحقيق برآمده است ازاين موقع به بعد كه دوره تفكر واصل حيات جاوداني سنايي است. افكار وي سرتا پا عوض شده وسخنان اوعمق عجيبي يافته است اين تحول فكري كه بالاخره به سرحد بي نيازي كشيده وبه سنايي سبك مخصوصي بخشيده كه تاكنون دست هيچ گوينده بدان نرسيده است .
اين دوره ازعمرسنايي به محتوي عميق ودرستي و صحت معناي ممتازاشاره دارد .گذشته ازمسائل توحيد ومطالب علم الهي حاوي پند ها وتربيت وبدست آوردن زندگاني حكيمانه وفوزالبد كه آرزوي بشر است گفته شده و با بهترين سبك تعبير گرديده است و هر بيتي اين بيت از حديقه الحقيقه اشاره مي كند:
«هذل من هذل نيست تعليم است بيت من بيت نيست تعليم است »
افق هاي شعر وانديشه سنايي غزنوي:
درونمايه هاي اصلي شعر وانديشه سنايي در مجموعه آثارش ـ آثار مسلم ،نه منسوب ـبه طورخلاصه ،هشت نوع درونمايه كلي درآثار مسلم سنايي مي توان يافت كه درذيل به بيان آنها مي :
الف ـ درونمايه هاي مربوط به عرفان عابدانه
سنايي ، بيش ازهرچيز به عنوان يكي از پيروان مسلك عرفان عابدانه معرفي شده است . هرچند اين درونمايه شعري ،تنها گرايش فكري ـ عقيدتي اونيست اما اين قدر مسلم است كه بخشي انبوه ازشعر ومحدوده اي فراخ از انديشه اورا همين موضوع به خود اختصاص داده است . درواقع ،مثنوي گرانمايه «حديقه الحقيقه وطريقع الشريعه » تا حد زيادي برخاسته ازهمين گرايش فكري ـ عقيدتي اوبه شمار مي آيد . افزون براين مثنوي قصايد فراواني درديوان اشعار وي يافت مي شود كه درونمايه آنها هم همين موضوع است .
آنچه شگفتي خواننده را بر مي انگيزد اينكه وي درمواردي حتي درخلال يك قصيده مدحي به سرودن ابياتي مبادرت مي ورزد كه ازحيث محتواي بايد آنها را در مجموعه ابياتي با درونمايه عرفان عابدانه قرارداد؛چه بسا مضامين و نكته هاي عرفاني كه در«حديقه » نيامده اما درخلال اين گونه قصايد مطرح شده باشد . بعلاوه ، بخشي از رباعيات وديگر قالب هاي شعري موجود درديوان ،از حيث درونمايه ،درزمره ي همين گروه قرار مي گيرند. براين اساس ،يكي ازمحورهاي اصلي شعر وانديشه سنايي ،عرفان عابدانه است .