بخشی از مقاله
خاتميت و كمال دين اسلام
مسلمانان، بر اين عقيده اتفاق و اجماع دارند كه پيامبر گرامي اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ آخرين و برترين پيامبر الهي؛ و شريعت اسلام، آخرين و كاملترين شريعت آسماني است. اين عقيده از ضروريات دين اسلام به شمار ميرود و هر كس آن را انكار كند، در حقيقت، نبوت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را انكار كرده است. قرآن كريم و احاديث معتبر اسلامي به روشني بر خاتميت دلالت ميكنند، و اعتقاد مسلمانان در باب خاتميت از اين دو منبع ديني سرچشمه ميگيرد.
قرآن و خاتميت
آياتي كه بر خاتميت دين به واسطة شريعت اسلام و نبوت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دلالت ميكنند، دو دستهاند:
1. آياتي كه با مدلول مطابقي و با صراحت بر خاتميت دلالت ميكنند.
2. آياتي كه با مدلول التزامي بر خاتميت دلالت دارند.
يكي از آياتي كه به روشني بر خاتميت دلالت ميكند، اين آية شريفه است كه ميفرمايد:
«ما كانَ مُحَمَّدٌ أَبا أَحَدٍ مِنْ رِجالِكُمْ وَ لكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَ خاتَمَ النَّبِيِّينَ».[1]
محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ پدر هيچ يك از مردان شما نيست، بلكه فرستادة خدا و پايان بخش پيامبران است.
قسمت اول آيه مربوط به واقعهاي است كه به امر پروردگار و توسط پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ رخ داد، و آن اين كه پيامبر ـ صلّي الله عليه و آله ـ مأموريت يافت تا با همسر زيد كه پسر خواندة او بود، پس از جدا شدن زيد از او، ازدواج كند. انجام اين مأموريت، بسيار بر پيامبر دشوار بود؛ زيرا در فرهنگ جاهلي، پسر خوانده به منزلة پسر واقعي (فرزند نسبي) به شمار ميرفت، و ازدواج با همسر او، در حكم ازدواج با همسر فرزند واقعي و ممنوع بود. اما مشيت حكيمانة خداوند بر اين پايه استوار گرديد كه آن سنت غلط برچيده شود. بدين جهت خداوند خطاب به مسلمانان ميفرمايد: «محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ پدر هيچ يك از مردان شما نيست.» يعني از مرداني كه از نسل پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ نيستند، فرزند واقعي او به شمار نميروند. هر چند او پدر فرزندان خود (اعم از پسر و دختر) ميباشد. و در اين جهت با ديگران يكسان است.
قسمت دوم آيه، مسئلة نبوت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را مطرح كرده و او را به عنوان پايان بخش سلسلة پيامبران معرفي مينمايد. در اين قسمت از آيه نخست به مقام رسالت پيامبر اسلام ـ صلّي الله عليه و آله ـ اشاره نموده پس از اين از او به عنوان آخرين پيامبر الهي ياد شده است.
و اين بدان جهت است كه نسبت ميان نبوت و رسالت، از قبيل نسبت ميان عام و خاص است، به اين معنا كه هر نبياي رسول نيست، ولي هر رسولي نبي ميباشد، و در نتيجه رسول خاص، و نبي عام است؛ زيرا مقام نبوت مربوط به دريافت خبرهاي مهم آسماني، و مقام رسالت مربوط به ابلاغ آن خبرها به مردم و كوشش در جهت تحقق يافتن آنها در جامعة بشري است.
در هر حال، خواه مصداق نبي و رسول يكسان باشد يا متفاوت، از نظر مفهومي، نبوت اعم از رسالت است. يعني نبوت بدون رسالت قابل فرض است، ولي رسالت بدون نبوت قابل فرض نيست؛ چرا كه شخص نخست بايد به مقام نبوت برسد و حقايق و معارف الهي را از طريق وحي دريافت كند، آنگاه به ابلاغ و اجراي آنها مأموريت يابد.
بدين جهت قرآن كريم به جاي آن كه پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را آخرين رسول خدا معرفي كند، او را آخرين پيامبران الهي معرفي كرده است تا همزمان دال بر خاتميت رسالت و نبوت باشد.
از آن چه گفته شد، پاسخ شبههاي كه پيروان مسلك بهائيت مطرح كرده و گفتهاند:
«آية ياد شده بر خاتميت نبوت دلالت ميكند، نه بر خاتميت رسالت»، روشن ميشود؛ چرا كه آنها به خاتميت شريعت معتقد نيستند، و بهاييگري را شريعت جديدي ميدانند كه توسط پيشوايان اين مسلك از جانب خداوند آورده شده است.
پاسخ اين است كه براي آوردن شريعت آسماني جديد، اول بايد به مقام نبوت رسيد آنگاه به مقام رسالت، يعني نخست بايد خبر برگزيده شدن به مقام نبوت را از طريق وحي دريافت كرد، آنگاه معارف و احكام الهي را از طريق وحي به دست آورد، و در مرتبة بعد از نبوت، به مقام رسالت و ابلاغ شريعت الهي به مردم و تلاش در جهت اجراي آن پرداخت.
دسته دوم آياتي است كه جهاني بودن پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ را بيان ميكنند و در ضمن بر خاتميت نبوت آن حضرت نيز دلالت دارند؛ زيرا الفاظي كه در اين آيات به كار رفته است، هم از نظر مكاني عموميت و اطلاق دارد، و هم از نظر زماني. عموميت و اطلاق زماني آنها نيز، علناً بيانگر خاتميت ميباشد. اينك نمونههايي از اين آيات را يادآور ميشويم:
«وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ».[2]
اين قرآن بر من نازل شده است، تا به واسطة آن شما و هر كس را كه قرآن به او برسد، انذار كنم.
«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً».[3]
و ما تو را نفرستاديم مگر اين كه براي همه مردم بشارت دهنده و بيم دهنده باشي.
«وَ ما أَرْسَلْناكَ إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعالَمِينَ».[4]
ما تو را نفرستاديم مگر اين كه ماية رحمت براي جهانيان باشي.
«تَبارَكَ الَّذِي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلى عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمِينَ نَذِيراً».[5]
زوال ناپذير و صاحب خيرات و نعمتهاي بسيار است خداوندي كه فرقان (قرآن) را بر بندة خود فرو فرستاد تا ماية انذار جهانيان باشد.
«شَهْرُ رَمَضانَ الَّذِي أُنْزِلَ فِيهِ الْقُرْآنُ هُدىً لِلنَّاسِ».[6]
رمضان ماهي است كه قرآن در آن نازل شده است تا هدايتگر بشر باشد.
و آيات ديگر از اين قبيل كه بر جهاني بودن رسالت پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ و شريعت اسلام، و در نتيجه خاتميت بودن آن دلالت ميكنند.[7]
خاتميت در احاديث اسلامي
احاديث مربوط به خاتميت دين به واسطة شريعت اسلام ـ به ويژه در كتب حديث شيعه ـ بسيار است. معروفترين حديث در اينباره، حديث منزلت است كه از نظر سند قطعي، و از نظر دلالت بر خاتميت نيز صراحت دارد. پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ در اين حديث نسبت علي ـ عليه السلام ـ به خود را از قبيل نسبت هارون به موسي ـ عليهما السلام ـ دانسته است، و در ادامه ميفرمايد: «با اين تفاوت كه هارون پيامبر بود، ولي علي ـ عليه السلام ـ پيامبر نيست»؛ زيرا پس از رسول خدا ـ صلّي الله عليه و آله ـ پيامبري برگزيده نخواهد شد، چنان كه فرمود:
«اَنْتَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِن مُوسَي اِلّا اَنَّهُ لَا نَبيَّ بَعْدِي».[8]
احاديث ديگري نيز از پيامبر اكرم ـ صلّي الله عليه و آله ـ دربارة خاتميت نقل شده است كه شمارة آنها متجاوز از سي روايت است.[9]
در نهجالبلاغه نيز مسئله خاتميت به صورت مؤكد و مكرر بيان شده است. حضرت علي ـ عليه السلام ـ در اولين خطبه چنين فرموده است:
«بعث الله محمداً ـ صلّي الله عليه و آله ـ لِانْجَازِ عِدَتِهِ وَ اِتْمَامِ نَبُوَّتِهِ.»
خداوند حضرت محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ را براي عملي ساختن وعدة خويش و به اتمام رساندن نبوت خويش برگزيد.
و در خطبة 83 نيز فرموده است:
«اَيُّهَا النَّاسُ، خُذُوَها مِنْ خَاتِمَ الْنَّبيينَ فِي انَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ...»
اي مردم! اين مطلب را از آخرين پيامبران دريافت كنيد كه كساني از ما ميميرند ولي در حقيقت نمردهاند...
در احاديث نقل شده از ديگر ائمه اهل بيت ـ عليهم السلام ـ نيز بر اين كه شريعت اسلام، آخرين شريعت الهي است، تصريح شده است. از جمله اين حديث شريف از امام صادق ـ عليه السلام ـ روايت شده است كه فرمود:
«حَلَالُ مُحَمَّدٍ حَلالٌ اِلي يَوْمِ الْقِيَامَةِ، وَ حَرامُهُ حَرامٌ اَبَداً اِلي يَوْمِ الْقِيَامَةِ، لَايَكُونُ غَيْرُهُ وَ لا يَجِيءُ غَيْرُهُ».[10]
حلال محمد ـ صلّي الله عليه و آله ـ تا روز قيامت حلال، و حرام او تا روز قيامت و همواره حرام است، چيزي مغاير با آن نخواهد بود، و نخواهد آمد.
روايات منقول از ائمه طاهرين ـ عليهم السلام ـ در اينباره، درحد تواتر است، كه ما به دليل رعايت اختصار و نيز قطعي بودن اين مسئله در ميان مسلمانان، به نمونههاي ياد شده بسنده ميكنيم.[11]
كمال دين
خاتميت شريعت با كمال آن ملازمه دارد، زيرا اگر شريعت كاملتر امكانپذير باشد، پايان بخشيدن به شريعت، با فرض وجود قابليت آن در افراد بشر با جود و حكمت الهي سازگاري ندارد. از سوي ديگر هرگاه شريعت به كاملترين مرتبة ممكن رسيد، شريعت ديگري برتر از آن معقول نيست، و در اين صورت دين و شريعت به پايان خود ميرسد.
كمال شريعت، عبارت است از اين كه معارف و احكام شريعت در همة حوزههاي هدايت كه قلمرو نقشآفريني و كاركرد دين است، عاليترين معارف و احكام ممكن باشد.
بديهي است كمال معارف و احكام ديني در قلمروهاي مختلف، متفاوت است. مثلاً كمال دين در مسايل متافيزيك و آن چه مربوط به مبدأ و معاد است و تحول و تغيير در آن راه ندارد، در اين است كه مسايل به صورت مشخص بيان شود. از باب مثال، توحيد و صفات الهي كاملاً تبيين گردد، يا مسايل مربوط به معاد به طور مشخص بيان گردد؛ ولي كمال شريعت در مسايل مربوط به زندگي دنيوي انسان كه در معرض تحول و تغيير قرار دارد، به اين است كه اصول كلي و قوانين اساسي مربوط به آن كه تأمين كنندة هدايت انسان است بيان شود، اما آن چه در معرض تحول و تغيير قرار دارد، به عهدة علم و تجربه و خرد بشر واگذار گردد.
اينك برخي از معارف و قوانين اسلامي را مورد تحليل و بررسي قرار ميدهيم، تا كمال اسلام روشنتر گردد.
توحيد اسلامي
يكي از محورهاي دعوت پيامبران، توحيد بوده است. توحيدي كه قرآن كريم تفسير كرده است در عين سادگي بيان، عاليترين تفسير است. توحيد قرآني همة مراتب توحيد (ذاتي، صفاتي و افعالي) را در برگرفته و سرچشمة آن را بسيط بودن ذات خداوند و نامتناهي بودن كمالات الهي ميداند. يعني يگانگي خداوند، از قبيل يگانگي عددي چه در عالم خارج و چه در عالم ذهن نيست، بلكه به اين صورت است كه خداوند صرف وجود است و هيچگونه محدوديت ماهوي و فقر ذاتي در او راه ندارد.
گواه اين مدعا آن است كه قرآن كريم پس از مطرح كردن يگانگي خداوند، صفت «قهاريت» را ذكر ميكند. و اين بيانگر آن است كه خداوند هيچ گونه محدوديتي ندارد، و مقهور هيچ «حد» و «فقر» وجودي نيست.[12] وحدت عددي ويژگي فراگير اشياء ميباشد و در همه آنها به جز ذات خداوندي مطرح است، و آن عبارت است از اين كه: هر شييء با داشتن خصوصياتي و با نداشتن خصوصياتي ديگر از ساير مخلوقات متمايز ميشود. به اين وحدت، وحدت عددي ميگويند.)
دليل بر اين كه خداوند صرف وجود است و هيچگونه محدوديتي ندارد، و وحدت عددي در مورد او قابل تصور نيست، آن است كه خداوند، هستي محض و كمال محض است، و در اين صورت فرض دوگانگي، از قبيل فرض متناقضين است؛ زيرا فرض دوگانگي مستلزم محدوديت هر يك از دو موجود و مركب بودن آن دو از جنبة وجودي و جنبة عدمي است. جنبة وجودي همان وجود آنها و جنبة عدمي وجه تمايز آنها است، يعني صفاتي كه در يكي موجود است و در ديگري موجود نيست. و در غير اين صورت، دوگانگي و كثرت محقق نخواهد شد، و به قول فلاسفه «صِرْفُ الشَّيْءِ لا يَنَثَنَّي وَ لَا يَتَكَرَّرُ».
و بديهي است كه فرض بسيط بودن ذات خدا، با مركب بودن ذات او متناقض و ناسازگار است.
بنابراين، دربارة توحيد، ديدگاهي كاملتر از آنچه قرآن كريم بيان كرده است، قابل فرض و تعقل نيست. شايان ذكر است كه در حديثي كه از امام زين العابدين ـ عليه السلام ـ نقل شده بر اين مطلب تأكيد شده است كه توحيد قرآني بسيار بلند و ژرف است. در آن حديث آمده است: «چون خداوند ميدانست كه در آخرالزمان انسانهاي ژرفنگري خواهند آمد، سورة توحيد و آيات نخست سورة حديد را نازل كرد؛ اگر كسي بخواهد از اين مرتبه از معرفت دربارة خداوند فراتر رود، هلاك خواهد شد».[13]
معاد قرآني
آموزش قرآن در مسئله معاد نيز ـ مانند مسئلة توحيد ـ كاملترين نوع آموزش است؛ زيرا گذشته از اين كه بر ضرورت و وقوع آن براهين متعدد اقامه كرده و به شبهات مختلف پاسخ داده است، چگونگي معاد جسماني و روحاني را مطرح نموده و وضعيت كيفر و پاداش اخروي را به صورتهاي گوناگون تبيين كرده است. بيان اين مسئله توسط قرآن چنان منسجم، كامل و معقول است كه جايي براي اراية نظريهاي كاملتر از آن وجود ندارد. به طوري كه هر رأي و نظري غير از ديدگاه قرآني، يا به انكار اصل معاد ميانجامد و يا تصويري نارسا از آن را ترسيم مينمايد.
نظام اخلاقي قرآن
آنچه در يك نظام اخلاقي ايدهآل و مطلوب مورد توجه و اهتمام است، اين است كه افراد بشر به صفات پسنديده آراسته و از صفات ناپسند اخلاقي پيراسته گردند. رسيدن به اين مقصود در گرو دو چيز است: يكي عمل، و ديگري انگيزه و هدف.
آنچه مربوط به عمل است، انجام كارهاي پسنديده و اجتناب از كارهاي ناپسند، و تمرين و تداوم اين روش است؛ زيرا تمرين عملي و مداومت بر انجام خوبيها و اجتناب از بديها سبب ميشود كه فضيلت و خوبي در روح انسان ريشهدار، پايدار و ملكة او گردد.
نيز از آنجا كه انسان براساس انگيزه و هدف تصميم ميگيرد و كارهاي او از هدف و انگيزة او سرچشمه ميگيرد، هدف در اخلاق نقش بنيادي خواهد داشت. و در اين راستا سه نوع انگيزه و هدف قابل طرح است:
1. هدف و انگيزة دنيوي:
يعني بهدستآوردن محبوبيت و اعتبار اجتماعي، كه خود راهي براي دست يافتن به منافع دنيوي است. نظام اخلاقي پيشنهاد شده، در مكاتب غيرالهي از اين قبيل است. بديهي است كه اين نظام اخلاقي، در تربيت روحي و معنوي انسان كامياب نيست؛ چرا كه سرانجام، او را به خودخواهي و نفعطلبي سوق ميدهد.
2. هدف و انگيزة اخروي:
يعني دست يافتن به پاداشهايي كه در قيامت به نيكوكاران عطا خواهد شد. اين نظام اخلاقي نسبت به نظام اخلاقي پيشين، كاملتر و آرمانيتر است، ولي باز نفعطلبي و خودخواهي اما در شكل معنوي و پايدار آن، نه در شكل مادي و ناپايدار آن، به چشم ميخورد.
3. هدف و انگيزة الهي:
از آن جا كه عزت و قدرت واقعي جز نزد خداوند نيست، در انجام كارهاي خوب براي نيل به عزت، و در اجتناب از كارهاي بد، براي در امان ماندن از قدرت برتر، جز به خدا نبايد انديشيد. براساس اين اعتقاد، كمترين مجالي براي ريا، شهرت طلبي، خوف از غير خدا، اميد به غير خدا و ديگر رذايل اخلاقي، وجود نخواهد داشت.
از دو روش ياد شده، روش اخير از ويژگيهاي قرآن كريم است، و روش دوم در اديان آسماني و دعوتهاي پيامبران مطرح بوده است. و قرآن كريم نيز هر چند آن را مطرح كرده است، ليكن از آن جا كه قرآن در عين اين كه تصديق كنندة كتب آسماني پيشين است، مُهَيْمِن بر آنها نيز هست،[14] نظام اخلاقي شرايع پيشين را تكميل كرده و عاليترين روش را عرضه نموده است.
علت اين كه قرآن روش دوم را نسخ نكرده، بلكه روش سوم را در مرتبه بالاتر از آن مطرح كرده است، تفاوت انسانها در درك معارف عالي توحيدي، و بهرهگيري از آنها است.[15]
اصول اجتماعي اسلام
اصولي كه قرآن كريم در زمينة روابط اجتماعي مطرح كرده است، در نوع خود كاملترين اصول ممكن است. كافي است آيات قرآني دربارة نظام خانواده، حقوق مدني، مسايل اقتصادي، حقوق اجتماعي، نظام حكومتي، روابط سياسي و ديگر موضوعات مربوط به امور اجتماعي مورد مطالعه، كاوش وتحقيق قرار گيرد، و با پيشرفتهترين قوانين بشري در اينباره مقايسه شود، تا درستي اين مدعا نيز روشن گردد.
قوانين اجتماعي اسلام براساس عدالت و فضيلت استوار است. يعني روابط اجتماعي به گونهاي تعريف و تنظيم شده است، كه اصل عدالت و فضايل انساني رعايت شود. از طرف ديگر مصالح عمومي بر منافع فردي مقدم است. بر اين اساس، محبت و دوستي، صلح و صفا، آرامش و امنيت از اهداف استراتژيك و حياتي اسلام در زندگي اجتماعي بشر است. و راه رسيدن به آنها، رعايت عدالت و فضايل اخلاقي، و پشتوانة اجرايي آنها نيز نظام حكومتي و نظارت و مراقبت عمومي (اصل امر به معروف و نهي از منكر) است.
شرح اين اصول و مباني با ذكر شواهد و نصوص قرآني و روايي از حوصلة اين بحث بيرون است. گفتگو در اين باره را با نقل كلامي از استاد مطهري پايان ميدهيم. ايشان ميفرمايند:
«برخي از علماي اسلامي گفتهاند: «خاتم كسي است كه همة مراتب كمال را طي كرده است.»
در اين تعريف فلسفة خاتميت بيان شده است، و آن اين است كه ديگر مطلبي كه بيان آن به وحي و الهام نياز داشته باشد، باقي نمانده است، تا به آمدن پيامبر و شريعت ديگري نياز باشد. اين تعريف هم شامل معارف الهي ميشود، و هم شامل مقررات اخلاقي ـ چه فردي و چه اجتماعي ـ و هم شامل احكام عملي. توحيد و الهيات و معارف ربوبي مراتبي دارد، و همة اين مراتب در قرآن بيان شده است.
شاخصهاي اخلاقي بشر، يعني رابطة انسان با خود و ديگران و كيفيت نظام دادن به غرايز وجوديش ـ كه نام آن اخلاق است ـ به صورت عاليترين نظام اخلاقي بيان شده است.
اصول روابطي كه انسان بايد با اجتماع و ساير موجودات عالم داشته باشد، بيان شده است و ديگر چيزي كه وظيفة وحي باشد و از طريق وحي بايد به مردم ابلاغ شود، وجود ندارد.
سر اين كه اسلام يك دين زنده و جاودانه است، اين است كه تعاليم اسلام در هر مورد، تعاليمي است كه نميتواند جانشيني داشته باشد؛ زيرا اسلام در تعاليم خود هرگز دنبال هدفهاي جزئي و موقت براي بشر نرفته است تا وابسته به زمان و مكان خاص باشد. اهداف و اصولي كه نظام توحيدي اسلام مطرح كرده است، به زمان و مكان خاصي اختصاص ندارد، و اساساً فراتر از زمان و مكان است. به عنوان مثال اين مطلب كه حقيقت قابل پرستش، منحصر به خداوند است، مخصوص زمان و مكان ويژهاي نيست، و به قوم و فرقة خاصي اختصاص ندارد، اين شعار توحيدي قرآن كه به نفي هرگونه دخالت غير خداوند در امر تدبير مخلوقات دلالت دارد و ميفرمايد:
«وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ».[16]
هميشه نو و زنده است، و هرگز كهنه و فرسوده نخواهد شد، در محدوده زمان و مكان خاصي نميگنجد و تا قيام قيامت، در هر زمان و مكان و ميان هر قوم و قبيلهاي، داراي مفهوم و مصداق خاص خود است.
تعليماتي نيز كه اسلام دربارة معاد و معادشناسي دارد، همينگونه است. شعار قرآن اين است كه: اي بشر! تو موجودي هستي كه حقيقت و هويت تو به گونهاي است كه به سوي خدا باز خواهي گشت، نه اعمال تو فاني خواهد شد و نه واقعيت و هستي تو.
«وَ أنَّ إِلَي رَبِّكَ الْمُنْتَهي».[17]
«إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ».[18]
اسلام، انسانها را به تفكر در حقايق هستي دعوت ميكند. اين يكي از اصول اسلامي است كه هرگز كهنه نخواهد شد، و جايگزين ندارد.
اسلام، مردم را به علم و دانش دعوت ميكند، و انسان را از ظن و گمان و پندار بر حذر ميدارد، و آن را ريشة خرافات ميداند. و ميفرمايد:
«وَ لا تَقْفُ ما لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ».[19]
كار و تلاش، از ديدگاه اسلام، عبادت است، و بيكاري و تنبلي و سربار ديگران بودن، مذموم و نارواست. اين اصل به هيچ وجه قابل نسخ نيست.
اصل تعاون و اخوت، از ديگر اصول اجتماعي اسلام، و اصلي است هميشگي و نسخ ناپذير.
اصول ياد شده و ديگر اصول و قوانين اسلامي به گونهاي طراحي شدهاند كه به فرهنگ، قوم، زمان و مكان ويژهاي اختصاص ندارند، بلكه كلي، عام و هميشگياند.[20]
پی نوشت ها: