بخشی از مقاله
مقدمه:
ايران و ايرانيان همواره از استبداد در رنج و عذاب بوده و هستند. روزگاري از سرناداني به آن گردن نهادند و روزگاري از سراجبار.
در روزگار ناداني، شاهان را برخوردار از فرهّ ايزدي و سايه ي خدا در روي زمين و ايران زمين را ملك مطلق پادشاه مي دانستند و براي آنان درجه اي والا از الوهيت و تقدس را قائل بودند و به هر آنچه كه شاهان برآنها روامي داشتند بدون كوچكترين اعتراضي گردن مي نهادند و در زوزگار اجبار نيز چنان رخوت، بي تفاوتي و ترس آنان را فراگرفت وفراگرفته كه كمتر جرأت و جسارت دم زدن در مورد آن را در خود ديدند و مي بينند.
در پيش از اسلام، پادشاهان با قدسي خواندن خويش در صدر توجيه اعمال استبدادي شان بر مي آمدند و خود را نماينده ي اهورا مزدا و داراي فره ايزدي مي دانستند. حتي با ورود اسلامن نيز اين رويه (حكومت استبدادي و توجيه آن) همچنان ادامه پيدا كرد و جالب آنكه پس از اسلام روحانيون و متوليان ديني نقشي را كه موبدان در پيش از اسلام در توجيه استبداد داشتند را به عهده گرفتند و اينكه در بعضي كتب و متون گفته مي شود كه با وروداسلام در ايدئولوژي قدسي دانستن شاه خلل ايجاد شد، خيالي باطل است بلكه فقط تا حدودي در صورت عناوين و القاب تغئيراتي صورت گرفت و مثلاً واژه هايي چون پادشاه و فرهّ ايزدي جاي خود را به خليفه و سلطاني وظل الله دادند و در اين مورد آقاي مطهري به خطا رفته اند كه در كتاب خدمات متقابل اسلام و ايران اينگونه مي آورند: «اسلام اين فكر را كه پادشاهان آسماني نژادند، براي هميشه ريشه كن ساخت» .
اينكه چه زماني آن ناداني جاي خود را به آگاهي داد، بايد بگوئيم كه در زمان مشروطه اين مهم رخ داد و حال چه شد كه اين تفكر براي اولين بار در آن مقطع دچار تزلزل شد. موضوع اصلي اين مقال است كه به آن خواهيم پرداخت ولي اينكه چرا پس از دو انقلاب بزرگ مشروطه و انقلاب 57 كه هر دو در مخالف با استبداد و خود كامگي شكل گرفت ما هنوز هم هواي مسموم استبدادي را استشمام مي كنيم و گويي كه ريشه هاي اني هيولايي كه اتمامي تاريخ ما را در بر گرفته خشك نمي شود، موضوعي است بس قابل تأمل كه به نظر مي رسد در اين زمينه از سوي انديشه ورزان ايراني چندان كه بايد كار نشده است.آخر سخن آنكه گر چه بسياري از آرمانهاي مشروطه به بازنشست و در زمان حاضر نيز با وجود گذشت يك قرن به بار ننشسته است وليكن پيروزي مشروطه در آن بود كه توانست هاله ي تقدسي كه به دور پادشاهان كشيده شده بود را از بين ببرد و پادشاه را نه شخصيتي فرازميني و آسماني كه شخصيتي زميني و قابل نقد معرفي كند و نداي آزادي خواهي و قانوني مدارك را براي اولين بار در اذهان مردم ساري و جاري سازد.
نوشته ي حاضر از سه بخش تشكيل شده است.
- بخش اول كه در آن از اصلاحات قبل از انقلاب مشروطه سخن رفته است.
- بخش دوم كه در آن از زمينه هاي شكل گيري مشروطه سخن به ميان آمده است.
- بخش سوم كه درباره ي چگونگي به ثمر رسيدن مشروطه و حوادث مربوط به آن به توضيح پرداختيم.
بخش اول:
بيداري ايرانيان و اصلاحات
مشروطه را مي بايد دنباله ي سلسله اصلاحاتي دانست كه بعد از اولين مواجهه ي جدي ايران با غرب به وقوع پيوست. بعد از شكست هاي ايران در سلسله چنگلهاي ايران و روس كه با وجود رشادتهاي بسيار از ناحيه ي سپاه ايران منجر به بستن دو قرار داد حقارت بارگلستان 1228ه.ق و تركمانچاي 1243 ه.ق شد، ايرانيان براي نخستين بار در اين مقطع بود كه به عقب ماندگي خود پي بردند و در جهت از ميان برداشتن فاصله ي خود و غرب متمدن به مدر نيزاسيون روي آوردند و در نتيجه گامهايي در جهت اصلاحات برداشتند كه آخرين آنها مشروطه بود.
اصلاحات مذكور توسط اين اصلاحگران بوجود آمد؛ عباس ميرزا، اميركبير سپه سالار كه به اختصاره آنها مي پردازيم.
عباس ميرزا
در مورد وي گويند كه مردي شجاع و با صلابت بوده و علاقه ي وافري به دانش و هنر مي داشته است. پس از شكست هاي مكرر از روسيه دست به يكسري اصلاحات و نوسازي كه عبارتند از: ايجاد نظام جديد با الگوبرداري از ارتش عثماني، فرستادن اولين گروه دانشجويان به خارج براي تحصيل، راه اندازي اولين نشريه ي چاپي در تبريز، ايجاد دارالترجمه و راه اندازي كارخانه ي توپ سازي، كه در مجموع مي توان گفت اصلاحات عباس ميرزا بيشتر در بعد نظامي بوده.
امير كبير
وي در سه بعد سياسي، اقتصادي و اجتماعي به اصلاحات پرداخت. در بعد سياسي ابتدا به منظم كردن ارتش پرداخت، قشون دائمي را احياء كرد و اقدام به احداث كارخانه ي توپ سازي و توليد اسلحه ي سبك كرد.
در بعد اقتصادي با وضع كردن ماليات و عوارض بر كالاهاي خارجي به حمايت از بازرگانان و تجار داخلي پرداخت و به احداث كارخانه هاي شكر، شيشه، چدن، سرب، مس، چيني، كاغذ سازي و بافندگي همت گمارد.
و بالاخره در بعد اجتماعي نخستين مدرسه ي غير ديني ايران به نام دارالفنون را تأسيس كرد. نخستين نشريه ي ايراني به نام وقايع اتفاقيه را راه انداخت وسعي كرد از قدرت علما و روحانيون كه يكي از بزرگترين موانع اصلاحات وي بودند بكاهد، اما افسوس وصد افسوس كه دولت امير دولت مستعجل بود و معاندان با وي همان كردن كه دانيم.
سپه سالار
ميرزا حسين خان سپه سالار، كه در واقع ادامه دهنده ي راه امير كبير بود نيز اصلاحات قابل توجهي انجام داد. اقدامات وي در جهت نوسازي عبارتنداز: تأسيس دارالشوري، راه اندازي پستخانه و تمبر پستي، استخدام مهندس معدن شناس از اتريش، انتشار روزنامه و دادن آزادي به آنها و مبارزه با رشوه خواري.
اين خلاصه اي بود از گامهايي كه در دوران فتحعلي شاه و ناصرالدين شاه در جهت اصلاحات برداشته شد و مي توان از مشروطه به عنوان آخرين اين گام ها نام برد، گرچه نبايد اينگونه تصور شود كه دربار و در رأس آن شخص شاه با اصلاحات به طور كامل مخالف مي كردند، چندانكه ناصرالدين شاه كه اميركبير و سپه سالار، دو صدر اعظم اصلاح طلب خويش را معزول كرده بود چندان به اصلاحات بي ميل نبود و حتي با رعايت احتياط به يكسري از اصلاحات اجتماعي و آموزشي نيز دست زد كه از آن جمله مي توان به راه اندازي دارالترجمه و چاپخانه ي دولتي، توسعه ي دارالفنون و فرستادن فارغ التحصيلان آن به فرانسه را توسط وي اشاره كرد. وليكن به نظر مي رسد تا جايي موافق اصلاحات بوده كه به اركان حكومتي اش خللي وارد نسازد.
بخش دوم:
زمينه هاي وقوع انقلاب مشروطه
هر انقلاب معلول تحولات دروني همان جامعه مي باشد كه در اين گذر عوامل بسياري بر روند شكل گيري آن تأثير مي گذارند كه انقلاب مشروطه ي ايران نيز از اين قاعده مستثني نيست.
به طور كلي عوامل تأثير گذار ذر انقلاب مشروطه را مي توان بردو قسم دانست:
- زمينه هاي فكري
- زمنيه هاي اقتصادي
كه جداگانه به هر يك مي پردازيم.
زمينه هاي فكري
اگر به بررسي تمامي انقلابها بپردازيم به اسامي بر مي خوريم كه با افكارشان شالوده ي انقلاب را پايه ريزي كرده اند و در واقع انقلاب حاصل تراوشات ذهني آنها بوده. اين پدران انقلاب كساني جز روشنفكران نبوده اند. روشنفكر داراي ويژگيها و تعريفي مشخص است كه باتعاريف جديد نخستين آنها را بايد در فرانسه جستجو كنيم.البته ما به خوبي مي دانيم كه انقلاب مشروطه ي ايران ملهم از انقلاب كبير فرانسه بوده و همانند فرانسه، پدران انقلاب ايران نيز روشنفكران بوده اند و ليكن ميان انقلاب مشروطه و انقلاب كبير فرانسه چند تفاوت عمده ديده مي شود.
در فرانسه، انقلاب كبير از پس تحولات عميق اجتماعي چهار صد ساله سر بر كشيد و روشنفكران و انديشه ورزان آن نيز آنچه ارائه مي كردند محصول خودشان بود ولي اين روند در انقلاب ايران از شروع جنگهاي ايران و روس در سال 1218 ه.ق كه همانطور كه در مقدمه آورديم سرآغاز بيداري ايرانيان شد، تا فرمان گشايش مجلس ملي از سوي مظفرالدين شاه در سال 1324 ه.ق در حدود صد سال طول كشيد و در واقع مي توان گفت كه مشروطه ي ايراني نارس زاده شد و روشنفكران ايراني نيز بالعكس هم سالكان فرانسوي شان آنچه ارائه مي كردند يا تجويز بي كم و كاست غرب بود يا سعي داشتند فراورده هاي غربي را ايرانيزه كرده به توده ها تزريق كنند گر چه داستان به همين جا ختم نمي شود زيرا علما و روحانيون كه علي القاعده خود را قيم مردم مي دانستند براي (حفظ بيضه اسلام) و در واقع براي حفظ موقعيتشان يا همچون شيخ فضل الله نوري در مقابل ره آورد روشنفكران موضع گرفته يا چون نائيني سعي در اسلاميزه كردن آن داشتند كه آقاي حائري به خوبي اين موضوع را بيان كرده اند: «علما… بي آنكه آگاهي درستي از تئوري و طرز كار يك نظام مشروطه و دموكراسي باختري داشته باشند سخت كوشيدند كه يك رنگ اسلامي به نظام مشروطيت ايران ببخشند» .
البته مقصود بنده در اينجا كوچك جلوه دادن روشنفكران ايراني و كم ارزش دانستن دستاوردهاي آنان نبوده و نيست و مقصود ما نيز آن نيست كه جملگي را وارد كننده گان تمدن غرب آنهم بي هيچ دخل و تصرفي در آن معرفي كنيم زيرا كه بسيار دوراز حقيقت و انصاف مي باشد چندانكه ميرزا ملكم خان كه در ابتدا تسليم بي كم و كاست به مدنيت غرب را تبليغ مي كرد در اواخر اين چنين انديشه اي را رد كرد و اينگونه مي گويد «… كدام احمق گفته است كه ما بايد برويم همه ي رسومات و عادات خارجيه رااخذ نمائيم؟» . موارد مذكور فقط از آن جهت بودكه خواننده پي ببرد مشروطه ي ايراني حاصل تغيير و تطور عميق فلسفي و فكري نبوده بلكه تفكرات سياسي و فلسفي آن از اروپا اخذ شده كه در پي آن تحولات اجتماعي اي به وقوع پيوسته كه در نهايت منجربه مشروطه شده. در اينجا بد نيست كه مقداري به روشنفكران نخستين عصر مشروطه بپردازيم.
در ايران عصر مشروطه (طبقه ي) نوپاي روشنفكر چندان همگون نبود، چندانكه بعضي اشرافي و شاهزاده و حتي كارمند و تاجربودند. اينان كه همگي با غرب و دستاوردهاي آن آشنايي داشتند جملگي علت العلل پيشرفت هاي غرب را قانون وعقب ماندگي خود را ناشي از بي قانوني و حكومت استبدادي مي دانستند پس بر آن شدند تا با اقتباس و الگو برداري از غرب راه پيشرفت را در ايران هموار كنند كه از نظر ايشان شرط لازم آن اين بود كه «سه زنجير استبداد سلطنتي تعصب روحانيت، و امپرياليسم بيگانه را بگسلند. آنان اولي را دشمن ناگزير آزادي، برابري ، و برادري، دومي را مخالق طبيعي تفكر علمي و عقلاني، وسومي را استثمار كننده ي سيري ناپذير كشورهاي كوچكي چون ايران مي دانستند و از آن نفرت داشتند» .
اهم روشنفكران عصر مشروطه كه در گسترش انديشه ي تجدد خواهي نقش هاي مهمي ايفا كردند عبارتند از: ميرزا فتحتعلي آخوندزاده (1295-1227)، ميرزا حسين خان سپه سالار (1299-1242)، مستشار الدوله تبريزي (مرگ: 1313)، ميرزا ملكم خان (1326-1249) و عبدالرحيم طالب اف(1330-1250) . حال براي آنكه با اين انديشه ورزان آشنا شويم به اختصار به هر يك مي پردازيم.
-ميرزا فتحعلي آخوندزاده
وي از طرفداران پروپا قرص تمدن غرب بود و اعتقاد داشت كه براي پيشرفت راهي جز پذيرفتن فرهنگ و تمدن غرب وجود ندارد. البته واكنش او نسبت به دين نيز در خور توجه است. آخونزاده سكولاريستي دين ستيز بود و اين دين ستيزي وي به حدي بود كه نه تنها سعي در تغيير الفباي عربي داشت بلكه تلاش داشت از گرويدن مردم به اسلام نيز جلوگيري كند. از نظر او جمع ميان دين و دانش محال بود پس لزوماً دين مي بايستي كه كنار زده شود تاراه براي پيشرفت باز گردد. البته لازم به ذكر است كه بسياري از مورخان بر ميهن پرستي و صداقت وي صحه گذاشته اند.
-ميرزا حسين خان سپه سالار
سپه سالار تحصيلاتش را در فرانسه به پايان برد و پس از بازگشت به ايران به سمت كنسول ايران در بمبئي بر گزيده شد، بعد از آن كنسول ايران در تفليس شد و سپس به عنوان سفير در استانبول مشغول به كار شد. دوران زندگي وي در استانبول مقارن بود نوسازي هاي عثماني ها و او كه به شدت تحت تأثير اين نوسازي ها قرار گرفته بود با نوخواهان ترك مانند عالي پاشا، فواد پاشا و مدحت پاشا پيوند دوستي برقرار كرد و دولت ايران را تشويق به پيروي از تركيه مي كردو در سال 1289 و پس از آنكه به سمت صدر اعظم ناصرالدين شاه برگزيده شد، «يك كابينه بنام «دربار اعظم» و يك «مجلس مشورت» بنياد كرد كه داراي نُه وزارتخانه بود و در آن قوانين تصويب مي شد. بنيانگذاري اين «مجلس مشورت»، … گامي بود در راه آشنايي ايران با اصول مشروطيت» .
البته لازم به ذكر است كه ما پيش تر در مقدمه با خدمات وي آشنا شده بوديم.
-يوسف خان مستشارالدوله تبريزي
آشنايي او با غرب در زماني كه سمتهاي كنسول ايران در روسيه و فرانسه را عهده دار بود موجب شد كه به تفكر و تأمل در مورد پيشرفت غربي عقب ماندگي ايران بپردازد. او نيز همانند ديگر روشنفكران پيشرفت غرب را سايه ي قانون مداري و عقب ماندگي ايران را ناشي از بي قانوني مي دانست و حتي در اين زمينه دست به نگارش كتابي به نام «يك كلمه» زد كه در واقعه «تفسيري بود از نخستين قانون اساسي فرانسه» كه محبوبيت كتاب وي در ايران به گونه اي شد كه «دولت يك كلمه را توقيف و مولف آن را دستگير كرد» .
-عبدالرحيم طالبوف
در تبريز ديده به جهان گشود. در ايام جواني به بازرگاني روي آورد و كم كم ثروتمند شد. با توجه به احاطه اي كه به زبان روسي داشت، آثار و پژوهشهاي فيلسوفان غربي چون روسو، رنان، بنتام را كه به زبان روسي برگردانده شده بود را مطالعه مي كرد و بدينگونه افكارش بارور گشت. واكنش طالبوف در مورد مقوله ي دين و مدرينسم تا حدودي با مكلم و آخوندزاده متفاوت است. او نه همچون آخوندزاده دين ستيز بود و نه چون مكلم به استفاده ي ابزاري از اين روي آورد، بلكه مي توان وي را مسلماني معتقد دانست كه سعي داشت در عين حفظ ارزش هاي اصيل ملي- ديني خودي، جامعه را از ركود، بي فرهنگي و عقب ماندگي به توسعه، آزادي و آگاهي رهنمون سازد. از او آثاري چند به جاي مانده كه براي نمونه مي توان به كتاب احمد و مسالك المحسنين اشاره كرد كه شدت استقبال از آثارش به گونه اي بوده كه معاندان كوته فكر تاب نياورده به مخالفت باوي برخاستند وحتي رأي به تكفيرش دادند. .
-ميرزا ملكم خان ناظم الدوله
شايد به جرأت بتوان تأثير گذارترين روشنفكر را كه انديشه هايش در شكل گيري مشروطه بسيار موثر بود راميرزا ملكم خان دانست به همين جهت قدري بيشتر به وي مي پردازيم.
در سال 1249 ه.ق در جلفاي اصفهان زاده شد. در ده سالگي براي تحصيل به فرانسه رفت و «دوره هاي پلي تكنيك را گذراند و حكمت طبيعي و علوم سياسي و مهندسي آموخت» . در ياد گيري علوم استعداد بالايي داشت «به طوري كه گيزو وزير خارجه ي فرانسه از تحصيلات وي با تحسين ياد كرده بود» . پس از بازگشت به ايران در وزارت امور خارجه به عنوان مترجم مشغول به كار شد . همزمان در دارالفنون نيز درس مي داد. در همين دوران فراموشخانه را بنيان نهاد كه بسياري از مردان دانش و ادب وسياست به آن پيوستند. تاريخ بر پايي آن از 1275 تا 1277 ه. ق ذكر شده است. گويا در بيشتر جلسات فراموشخانه در نقد سلطنت مطلقه و ستايش جمهوريت و آزادي سخن مي رفته كه ناصرالدين شاه تاب آن نياورده در سال 1279 فرمان به بسته شدن آن داد و متعاقب آن ميرزا ملكم خان و پدرش تبعيد شدند.
ملكم ابتدا به عراق سپس به تركيه رفت و سال ها در آن ديار بماند تا اينكه به كوشش ميرزا حسين خان سپه سالار كه در آن زمان وزير مختار ايران در عثماني بود مورد عفو شاه قرار گرفت و در سال 1288 كه ميرزا حسين خان به ايران آمد ملكم نيز باوي بازگشت و به سمت مشاور صدارت در كابينه ي او برگزيده شد. در سال 1290 به عنوان وزير مختار ايران در لندن راهي انگلستان شد و تا سال 1296 اين عنوان را نگاه داشت. در 1306 بعلت درگيري و گويا تقلبي كه در فروش امتياز لاتاري از جانب وي صورت گرفته بود مورد خشم ناصرالدين شاه قرار گرفت و تمامي عناوين و القاب خود را از دست داد.