بخشی از مقاله
فهرست
عنوان صفحه
تاريخچه 1
مفاهيم بنيادي نظيرية رفتار درماني 4
نظرية شخصيت 4
ماهيت انسان 5
مفهوم اضطراب و بيماري رواني 7
ماهيت رواندرماني در رفتار درماني 8
فرآيند درمان 9
ارزيابي در رفتار درماني 13
تكنيكهاي رفتار درماني
روشها و فنون برخاسته از شرطي سازي پاسخگر 15
حساسيت زدايي منظم 15
آموزش جرأت ورزي 16
مواجهة تدريجي 18
غرقه سازي 18
انزجار درماني 20
روشها و فنون برخاسته از شرطي سازي كنشگر
روشهاي افزايش رفتارهاي مطلوب موجود 21
روش تقويت مثبت 21
روش تقويت منفي 22
اقتصاد ژتوني 23
قرارداد رفتاري 24
روشهاي ايجاد رفتارهاي تازه
روش شكل دهي رفتار 25
روش زنجيره سازي رفتار 26
روشهاي كاهش و حذف رفتارهاي نامطلوب
روشهاي مثبت كاهش رفتار 26
روشهاي منفي كاهش رفتار 28
كارآيي رفتاردرماني براي اختلال هاي ويژه 30
فهرست منابع 34
رفتار درماني و تغيير و اصلاح رفتار
تاريخچه :تاريخچه به كارگيري رويكرد رفتاري را مي توان به سه بخش تقسيم كرد. جزء اصلي رويكرد رفتاري شرطي سازي كلاسيك يا شرطي سازي پاسخگو نام دارد كه بر پاية كارهاي پاولف (1940) و هال ( 1943) مبتني است (ساعتچي ، 1379) كاربرد اصلي شرطي سازي كلاسيك در روان درماني اصطلاحاً رفتار درماني ناميده مي شود (شفيع آبادي 1378) و پيگيري جريان رشد رفتار درماني و يا تاريخچه آن شبيه تعقيب رودخانهاي است با انشعابات فراوان كه از پايين به طرف سرمنشأ در حركت است . چون جريانهاي زيادي به اين رودخانه ملحق مي شوند. بعد از مدتي تشخيص اينكه كدام جريان اصلي رودخانه است مشكل مي شود ( كورسيني 1973، ترجمة شفيع آبادي 1378).ذيلا به چند مورد از اين جريانها اشاره شود.
يكي از اين جريانها انزجار درماني نام دارد. كانترويچ (1929) اغلب بعنوان اولين استفاده كننده از اين رويكرد مبتني بر يافته هاي آزمايشگاهي معروف است . او با بكارگيري مدل شرطي سازي متقابلي بيمار الكلي را درمان كرد. بدين ترتيب كه الكل را با شوك قوي الكتريكي همراه كرد و موجب ايجاد بازتابهاي امتناع بدني و تنفر از الكل شد (كورسيني ، 1973).
دومين جريان بوسيلة كساني شكل گرفت كه تلاش كردند تا سيستم هاي گسترده نظرية شخصيت و رواندرماني را در چارچوب نظرية يادگيري بيان كنند. برجسته ترين تلاشها در اين حيطه بوسيلة دولارد ميلر ( 1950) صورت گرفت (كورسيني ، 1973) آنها كه سعي كرده اند نظرية روانكاوي را در قالب واژه هاي يادگيري به كار گيرند معتقدند كه رفتار نوروتيك بريك كشمكش عاطفي ناآگاه مبتني است كه معمولا از دوران كودكي سرچشمه مي گيرد . به اعتقاد آنها كشمكشهاي روان نژندي به وسيلة والدين و در موقعيتهاي تغذيه ،آموزش نظافت ، آموزش جنسي و … آموزش داده مي شود و كودكان آن را فرا مي گيرند ( شفيع آبادي ، 1378).
جريان ديگري كه بنظر مي رسد بطور مستقيم به توسعه درمان مبتني بر نظرية يادگيري منجر شده است «نوروز تجربي » نام دارد. اين امر اولين بار بوسيلة بارلوف ( 1927) و در آزمايشات انجام شده بوسيلة وي بر روي سگها گزارش شده است كه در نتيجة ايجاد مشكل براي تمييز محركهاي شرطي آزار دهنده و خوشايند ، رفتارهاي عجيب و غريبي مانند امتناع از ورود به آزمايشگاه يا رفتارهاي تهاجمي در سگها بوجود آمد. ديگر روشهايي كه موجب بوجود آمدن رفتار آشفته مي شود عبارتند از : تاخير تقويت (گات،1944) ،تغيير سريع محركهاي شرطي منفي و مثبت (ليدل ،1934 ) . محرك آزار دهنده اي كه رفتار شرطي شده را متوقف مي كند ( ديمينك و ديگران ، 1939) و محرك آزار دهندة كه به تنهايي بكار مي رود ( ولپي ، 1958) ؛ (ماير ، 1949) (كورسيني ، 1973).
چهارمين جرياني كه در تاريخچه رفتار درماني اهميت خاصي دارد ( به كار ولپي (1958) بر ميگردد كه با بكارگيري شيوه هاي شرطي سازي تقابلي يك رويكرد جديد به درمان ايجاد كرد. براساس شرطي سازي تقابلي ، ولپي سعي كرد پاسخ هايي را در انسان بيابد كه بتواند از آنها براي بازداري اضطراب استفاده كند . برهمين اساس استفاده از آرميدگي عميق براي جلوگيري از اضطراب مبناي حساسيت زدايي منظم شد ؛ استفاده از پاسخ هاي جسورانه براي جلوگيري اضطراب اجتماعي مبناي جرات آموزي شد و استفاده از انگيختگي جنسي براي جلوگيري از اضطراب مبناي رويكردهاي جديد به درمان جنسي شد ( پروچاسكا و نوركراس 1999، ترجمةسيد محمدي ؛ 1381).
دومين جزء رويكرد رفتاري ، شرطي شدن عامل ( كنش گر) نام دارد. اين جزء مبتني بر كارهاي اسكينر (1953) است و در مواردي كه آن را در عمل بكار مي گيريم به آن تغيير و اصلاح رفتار گفته مي شود (ساعتچي ، 1379) .اسكينر كه كارهايش بيشتر در زمينه قانون اثرثرندايك است . از مهمترين پيشروان رفتارگرايي است . او در سال 1930 پيش فرضيهايي را مطرح كرد كه تا چهل سال بعد افكارش را به خود مشغول داشت .اسكنير اصول شرطي شدن فعال ، يا وسيله اي را كه در قالب قانون اثرثرندايك مطرح شده بود توسعه داد و بارديگر براثرات پاسخ تاكيد كرد (شفيع آبادي ، 1378) .
سومين و تازه ترين جزء رويكرد رفتاري كه پيشينه و رهبري چندان روشني ندارد ، آن دسته از رفتارگراياني را معرفي مي كند كه بسيار مايل هستند براي ايجاد تغيير در رفتار از تبيين ها و فنون شناختي استفاده كنند. اين درمانگران كه به رفتارگرايان شناختي معروف هستند از روشهاي گوناگوني چون توقف فكر ، بازسازي شناختي ، و مسئله گشايي منظم استفاده مي كنند. البته مرز مشخصي براي متمايز كردن درمان شناختي – رفتاري از درمان شناختي وجود ندارد و اين تمايز در حقيقت نوعي تمايز نظري است ( پروچاسكا و نوركراس ، 1999؛ ترجمة سيد محمدي ، 1381).
رفتار درماني كاربرد و اصول نظريه هاي يادگيري براي تغيير يا اصلاح رفتار است كه در اين بحث فقط نظريه هاي شرطي سازي كلاسيك ( پاولفي ) و شرطي سازي عامل ( اسكينري ) مدنظر خواهد بود.
مفاهيم بنيادي نظرية رفتار درماني
الف ) نظرية شخصيت
رفتار درمانگران توجه چنداني به ارايه نظريه اي در زمينةشخصيت نداشته اند آنان در درجة اول اين فرض را پذيرفته اند كه اكثر رفتارهاي انسان آموخته شده است و بنابراين مي توان با استفاده از اصول يادگيري رفتارها را تعديل كرد ويا كلا تغيير داد. از اين رو مي توان گفت كه همان اصول و قواعدي كه در شيوه هاي يادگيري انسان مطرح است در تدوين وتكوين شخصيت و يا اضمحلال آن نيز موثر است و پايه و اساس رشد شخصيت به حساب مي آيد . الگويي كه رفتارگرايان برآن اساس شخصيت را توجيه مي كنند همان الگوي يادگيري محرك - پاسخ ( و يا الگوي محرك – ارگانيزم – پاسخ ( S-O-R ) است .
در الگوي اول فرد را صرفا زادة نوع پاسخهايي مي دانند كه فرد در قبال محركهاي مختلف محيطي از خود بروز مي دهد . در الگوي دوم نوع پاسخهايي ميدانند كه فرد در قبال محركهاي مختلف محيطي از خود بروز مي دهد . در الگوي دوم نوع تعبير و تفسير و برداشت فرد از محركها عامل مهمي در تعيين نوع پاسخها و چگونگي رفتار و شخصيت او به حساب مي آيد . در قالب نظرية رفتاري محركها و عوامل محيطي نقش قاطع و تعيين كنندهاي در تغيير و تكوين شخصيت دارند و شخصيت افراد تابع محيطي قرار مي گيرد كه در آن رشد مي يابند ( شفيع آبادي ، 1378).
ديدگاه رفتاري در مورد وجود آمادگيهاي ذاتي در فرد براي رفتار به شيوه اي خاص اصراري ندارد . به علاوه روان شناسان يادگيري برخلاف تاكيد نظريه هاي روان پويايي و صفات بر ويژگيها يا صفاتي كه در موقعيتهاي مختلفي به كار مي روند. معتقدند كه همساني در رفتار افراد به دليل شباهتي است كه در شرايط محيطي است و موجب برانگيختن اين رفتار هاي شود ( پروين ، 1989؛ ترجمة كديور،- ).
ب ) ماهيت انسان
در نظر رفتار درمانگران و رفتارگرايان انسان ذاتا نه خوب است و نه بد، بلكه يك ارگانيسم تجربه گر است كه استعداد بالقوه اي براي همه نوع رفتار دارد. به اعتقاد اين گروه ، انسان در بدو تولد همانند صفحةسفيدي است كه هيچ چيزي برآن نوشته نشده است و به منزلة يك موجود واكنشگر به حساب مي آيد كه در قبال محركهاي محيطي پاسخ مي دهد . به اعتقاد رفتارگرايان انسان رفتاري قانونمند و پيچيده دارد كه به شدت تحت تاثير محيط قرار دارد و اصولا انسان تا حدود زيادي ماحصل محيطش است (شفيع آبادي ، 1378).
در نظرية اسكينر و پيروان نظريه او كه به مهندسان رفتار معروفند به مسئله وجود هدف نهايي و ضروري در زندگي پرداخته نشده است . در نظام آنها هيچگونه اشاره اي به رانده شدن ما براي غلبه براحساس حقارت ياكاهش تعارضها و اضطرابها يا كشيده شدن به وسيله سايقي به سوي بعضي حالتها از قبيل خودشكوفايي نشده است . به نظر آنها افراد به همين طريق رفتار مي كنند كه ماشينها عمل مي كنند. يعني به شيوه اي قانونمند، نظامدار و از پيش تعيين شده ، و كلية انديشه هاي وجود يك شخص دروني ، يعني يك خود يا خويشتن خود مختار را كه تعيين كنندة مسيرماست مي تواند عمل كردن به طور آزادانه و خود به خودي را انتخاب كند قويا رد مي كنند ( شولش ، 1990؛ ترجمة گروه مترجمين ، 1377).
برطبق نظر رفتارگرايان عادات ، نگرشها، آمادگيها و استعدادها ذاتي نيستند و از طبيعت انسان نشات نمي گيرند . بلكه در نتيجة تماس انسان با محيط و به خصوص در نتيجة تعامل او باديگران تحصيل مي شوند. همينطور محبتها و نفرتها ، ترجيهات و تعصبات ، ترسها و اضطرابها ، تمايلها و علايق، هدفها و نيازها خويشتن پنداري و طرحهاي سازگاري ، خصوصيات شخصيتي و منش ها، رفتارغيراجتماعي و اجتماعي ، رفتارهاي نوروتيك و پيسكوتيك و اشكال مطلوب و پسنديدة رفتار انسان همگي پاسخها و واكنشهاي يادگرفته شده . هستند و فقط از راه كاربرد اصول و قوانين يادگيري مي توان در آنها تغييراتي ايجاد كرد . رفتار درمانگران گرچه نقش وراثت را انكار نمي كنند، ولي چون تغيير محيط را بسيار ساده تر از تغيير وراثت مي رانند در درمان برتغيير رفتار از راه دگرگون سازي محيط تاكيد مي ورزند (شفيع آبادي ،1378).
ج ) مفهوم اضطراب و بيماري رواني
از ديدگاه شرطي سازي عامل آدمي رفتار ناسازگار را براي افزايش تقويت مثبت يا كاهش يك محرك آزاردهنده ياد مي گيرد. از نظر اسكينر ( 1953) بيشتر مشكلات عاطفي فرد در نتيجة واكنشهاي او نسبت به محيط هايي به وجود مي آيد كه در آن كنترل و تنبيه به حد افراطي مي رسد. اضطراب نتيجة شرطي شدن نسبت به محيط ، مثل احساس گناه افسردگي يا خشم است ( ساعتچي ، 1379).
از ديدگاه شرطي سازي پاسخگر يادگيري اضطراب در صورتي روي مي دهد كه پاسخ در مجاورت زماني با يك محرك معين فرا خوانده شود و در ادامه مشخص شود كه اين محرك مي تواند آن پاسخ را فراخواند ؛ در حالي كه قبلا قادر به اين كار نبود . بنابراين افراد مي توانند يادبگيرند به هرمحركي ،ازجمله سگ ، آدمها، ميل جنسي ، آسانسور و كثافت با اضطراب پاسخ دهند، حتي اگر اين محركها قبلا اضطراب را در آنها فراخواني نكرده باشند. همچنين محركهايي كه از نظر ظاهري شبيه محرك اصلي هستند از طريق فرآيند تعميم محرك نخستين مي توانند موجب اضطراب شوند ( پروچاسكا و نوركراس 1957؛ ترجمة سيدمحمدي ، 1381).
در رفتار درماني و تغيير و اصلاح رفتار، درمانگر مستقيما با رفتار ناسازگار خود سروكار دارد و به دلايل زير بنايي اين نوع رفتار كاري ندارد و توجه اصلي درمانگر معطوف تغيير رفتار ناسازگار است و براي او اهميت ندارد كه مراجع نسبت به آن بينش پيدا كند ( ساعتچي ، 1379) . روي اين اصل رفع علايم مرضي معادل با بهبودي است (شفيع آبادي ، 1378).
ماهيت روان درماني در رفتار درماني :
رفتار درماني كاربرد اصول تجربي يادگيري براي تغيير رفتار ناسازگارانه و نامطلوب است . از اين رو رفتار درمانگران دقيقا با اين مسئله مواجهند كه مراجع چگونه ياد گرفته است يا چگونه ياد مي گيرد ، چه عواملي يادگيري او را تقويت مي كند و تداوم ميبخشد و چگونه مي توان فرآيند يادگيري او را تغيير داد تا چيزهاي بهتري را جايگزين رفتارهاي نامطلوب خويش كند ( شفيع آبادي ، 1378).
در رفتار درماني فرض براين است كه نوروز ، رفتار يادگرفته شده ناسازگارند (شامل احساسات ، افكار و فعاليتهاي حركتي ) است و اصلاح اين رفتار ناسازگار مبتني بر كاربرد تكنيكهاي برآمده از قوانين يادگيري است (كورسيني ، 1973) . بنظر ولپي چون اضطراب از طريق شرطي سازي آموخته مي شود ، از طريق شرطي سازي تقابلي مي توان آن را يادگيري زدايي كرد. ولپي در پژوهش خود با گربه هاي روان رنجور دريافت كه در شرطي سازي تقابلي بايد دو كار مهم انجام داد.
كار اول يافتن پاسخي است كه با اضطراب مغاير باشد و مي توان آن را با محرك فراخوان اضطراب همايند كرد . اصل بازداري تقابلي مي گويد :«اگر بتوانيم كاري كنيم كه پاسخ بازدارندة اضطراب در حضور محركهاي اضطراب آور رخ دهد. اين پاسخ پيوند بين اين محركها و اضطراب را ضعيف خواهد كرد. در اثر همايندي هاي كافي پاسخ بازدارندة اضطراب بامحرك فراخوان اضطراب ، بالاخره پاسخ جديد و سازگارانه تر ، جايگزين پاسخ اضطراب ناسازگارانه مي شود .
به زبان ساده برخلاف مشكل عمل كنيد ، آن مشكل ناپديد خواهد شد گرچه پاسخ هاي متعددي مي توانند مانع از اضطراب شوند ، پاسخ هايي كه رفتار درمانگران معمولا بكار مي گيرند عبارتند از آرميدگي ، جسارت ، تمرين و انگيختگي جنسي . (پروچاسكاونوركراس.1999- ترجمة سيد محمدي ، 1381) رفتاردرماني تلاشي براي تسهيل فرآيند يادگيري در زمينه هاي حركتي ، شناختي و عاطفي به حساب مي آيد. درمانگر رفتاري فرآيند مشاوره و يا روان درماني را به مثابة موقعيتي مركب از معلم و يادگيرنده مي نگرد و نه به مثابة موقعيتي مركب از بيمار و دكتر؛ نقش مشاور يادرمانگر كمك به مراجع است تا آن رفتارهايي را يادبگيرد كه براي حل مشكل مراجع لازم هستند ( شفيع آبادي ، 1378).
فرآيند درمان :
شيوه هاي رفتار درماني در اين چند وجه مشترك هستند : 1)شناسايي رفتاري كه بايد دگرگون شود ، 2) بررسي و شناسايي شرايطي كه رفتار را موجب شده اند : 3) شناخت عواملي كه به نوعي موجبات ابقاء و ادامه رفتار را فراهم مي آورند و 4) تهيه و اراية برنامه هايي به منظور دگرگون سازي و نيز يادگيري رفتارهاي جديد. اين وجوه مشترك تمام آن چيزي است كه در فرآيند درمان ديده مي شود. درجريان درمان فرضيه هاي رفتاري چندي مدنظر هستند. مشاور يادرمانگر مشكلات رفتاري را به منزلة بيماريهايي كه ريشه در رشد شخصيتي معيوب اوليه دارند نمينگرد و رفتار نامطلوب را نشانه اي از يك بيماري ريشه دار نمي داند، بلكه پاسخ يادگرفته شده اي است كه بايد تغيير داده شود.
به نظر هاسفورد ( 1974) مشاورة رفتاري يك فرآيند نظامدار است كه در اين فرآيند اكثر رفتارهاي مراجع رفتارهاي آموخته شده به حساب مي آيند و بنابراين مشاوره يك فرآيند آموزشي – يادگيري تلقي مي شود. مصاحبة مشاوره اي فقط روشي براي كمك به مراجع در فراگيري شيوة حل مسئله به شمار مي آيد و نتايج مشاورة به صورت تغييرات عيني خاص در رفتار مراجع ارزيابي و تبيين مي شود . او اساس مشاوره رفتاري را روش علميي مي داند كه در آن مشاهده منظم تشخيص مشكل ، كنترل دقيق رفتار مراجع و محيط ، كمي سازي داده ها و ارزيابي نتايج از اجزاي لايتجزاي عمل مشاوره به حساب مي آيند .
نظامدار بدون فرآيند مشاوره در نظر هاسفورد ، بدين معني است كه مشاور يادرمانگر براي نيل به اهداف مشاوره از يك شيوة گام به گام تبعيت مي كند. گامهاي فرآيند مشاورة رفتاري كه بوسيلة هاسفورد بيان شده است شامل 5 مرحله است .
در مرحله اول مشاور بايد مشكل مراجع و علت مراجعه او را مشخص كند. در اين مرحله مشاور يا درمانگر رفتاري مي كوشد تا مراجع را ياري دهد كه به بررسي و شناخت طرحهاي رفتاري خاصي كه به تغيير نياز دارند موفق شود ، در جلسات اوليه معمولا مشخصات مراجع ، نوع مشكل و علايم مرضي آن ، سابقة مشكل يا بيماري ، انگيزه ها و وقايع تسريع كننده ، شرايط زندگي مراجع و نحوة ارتباط او بااطرافيان، محيط تحصيلي و تجارب آموزشي مراجع ، محيط شغلي و تجارب مربوط به آن وخلاصه ، محيط فيزيكي ، فرهنگي و اجتماعي مراجع مورد بررسي و تجزيه و تحليل قرار مي گيرد. در مشاورةرفتاري نيز ايجاد فضاي مبتني بر احترام و اعتماد متقابل ، پذيرش مراجع و درك و تفاهم متقابل از اهميت خاصي برخوردار است ، چون توسل زودرس و بي موقع به تكنيك اين احساس را در مراجع بوجود مي آورد كه او در خور توجه و احترام نيست و به درستي دركش نكرده اند .
در مرحلة دوم مشاور به كمك مراجع هدفهاي مشاوره را تعيين و تنظيم مي كند. اين مرحله مهمترين بخش فرآيند مشاوره محسوب مي شود. در گام اول اين سؤال براي مشاور مطرح است كه : مراجع چه مي كند ؟ امادرگام دوم اين سؤال مطرح است كه :مراجع چه مي خواهد بكند؟
مشاور براي نيل به اين مقصود مي تواند از مراجع بخواهد كه رفتارهاي مختلفي را كه در نظر دارد پيشنهاد دهد و خود مشاور نيز آنچه را به ذهنش مي رسد پيشنهاد مي كند و سرانجام با بررسي سود و زيان احتمالي حاصل از انجام هر رفتار، رفتار ترجيح داده شده به مرحلة اجرا و عمل مي آيد . اگر مشاور و مراجع نتوانند روي هدف خاص و قابل قبولي توافق كنند، بايد مجددا به گام اول برگردند و مسئله مراجع را از نو بررسي و مشخص كنند.
درگام سوم بايد معلوم شود كه مراجع باتوجه به اهداف تعيين شده در چه مرحله اي است و چه رفتارهايي را بايد يادبگيرد و يا فراموش كند در اين مرحله رفتار جاري مراجع و چگونگي دوري و نزديكي آن با اهداف تعيين شده مورد بررسي قرار گرفته و عوامل مسئله ساز يا تداوم بخش رفتارهاي نامناسب صراحتا با مراجع در ميان گذاشته مي شود و قوانين زيربنايي رفتار و چگونگي نيل به اهداف براي مراجع تشريح مي شوند.
درگام چهارم مشاور رفتارگرا استراتژي مشاوره را تعيين مي كند و در صدد اجراي آن برمي آيد . اين كار مستلزم انتخاب تكنيكها و شيوه هاي خاص يادگيري و اجراي آنهاست تا مراجع را در آموزش رفتارهاي مثبت و نيل به اهداف تعيين شده ياري دهد . چون هدف اصلي حل مشكلات رفتاري مراجع است . از فنون و تكنيكهاي رفتاري و يادگيري و آزمونها و حتي داروهاي محرك و آرام بخش به وفور استفاده مي شود . در اين شيوه انتخاب تكنيك از احساسات ،اعتقادات و شخصيت مشاور مستقل است و تكنيكها شيوه هاي عملي و مكانيكي هستند كه به منظور نيل به اهداف اعمال مي شوند. مشاور رفتاري معتقد است كه تغييرات مهم در رفتار فقط در جلسات مشاوره به وقوع نمي پيوندد، بلكه زندگي واقعي و شرايط محيطي نيز در آن سهيمند و بايد اصلاحات لازم محيطي به موقع صورت گيرد.
درگام پنجم فرآيند مشاوره مسئله بسيار دشوار تشخيص و تعيين كارآيي تكنيكهاي مورد استفاده و ميزان نيل به اهداف قرار دارد. چون اهداف مشاوره به صورت رفتاري و عيني تعيين و تعريف مي شوند ، ارزشيابي ميزان حصول اهداف هم برحسب تعيين فراواني رفتارهاي بارزمطلوب صورت مي گيرد . چنانچه اهداف مشاوره حاصل شده باشد و مراجع رفتاري مطلوب راعملا بروز دهد و طرح زندگي خود را برآن اساس نهاده باشد بايد مشاوره را پايان داد و اميدوار به زندگي طبيعي و سالم از طرف مراجع بود. اما اگر اهداف برآورده نشوند و مراجع در انجام رفتارهاي مورد نظر دشواريهايي داشته باشد ، مشاور بايد به مراحل اوليه برگردد و مسئله را از نو بررسي كند ( شفيع آبادي ، 1378).
متغيرهاي نيازمند ارزيابي در رفتار درماني
1- متغيرهاي مرتبط با رفتار ناسازگار:
الف ) پيشايندهاي محرك :
در هنگام برخورد با پاسخهاي هيجاني ناسازگار از قبيل اضطراب يا افسردگي ، رفتار درمانگر براساس اين فرض عمل مي كند كه وجود وضعيت بيروني خاص موجب بروز چنين رفتاري مي شود . به هنگام سنجش اين وضعيت و محركهاي افتراقي كه زمينه ساز رفتارهاي ناسازگارند، رفتار درمانگر بايد اطلاعات دقيقي را دربارةماهيت دقيق آن موقعيت از قبيل زمان، مكان و بسامد بروز آن كسب كند. ميشل ( 1968) به صورت متقاعد كننده اي استدلال كرده است كه پاسخ فرد ، خواه انحرافي يا غيرانحرافي بيش از همه تحت تاثير ماهيت خاص موقعيتي است كه رفتار در آن بروز مي كند.
ب ) متغيرهاي ارگانيسمي :
اين مفهوم كه بيشتر بوسيلة رفتاردرمانگران شناختي مطرح شده است . آمايه يا انتظارات مراجع در قبال برخي از موقعيتهاست و همچنين به معاينة كامل جسماني مراجع در صورت داشتن مشكلاتي از قبيل سردرد، فراموشي ، ناتواني جنسي و سايرمشكلات زيستي مربوط مي شود.
ج ) متغيرهاي مربوط به پاسخ :
در تحليل رفتاري بيشتر برآنچه شخص در موقعيت هاي مختلف انجام مي دهد تاكيد مي شود نه بر استنباطهاي ما دربارة اينكه او بطور كلي چه ويژگيهايي دارد . درارزيابي متغيرهاي مربوط به پاسخ بايد نمونه هاي موقعيتي مشخص از رفتار ناسازگار مورد نظر باشد كه اطلاعاتي دربارة طول زماني ، بسامد بروز ، فراگيري و شدت پاسخ را دربردارد.
د) متغيرهاي پيايند :
در ارزيابي متغيرهاي پيايند، نوع پيامدها و زمان آنها بايد مورد بررسي قرار گيرد.
2- متغيرهاي مربوط به انتخاب تكنيكها:
در انتخاب تكنيك بايد به اين موارد دقت كرد : الف ) تكنيك بايد مبتني بر رفتاري باشد كه نيازمند اصلاح است كه اين امر بعد از سنجش دقيق متغيرهاي مرتبط با رفتار ناسازگار مشخص مي شود. ب) در انتخاب تكنيك بايد برخي متغيرهاي محيطي مد نظر قرار گيرند. كه شامل در نظر گرفتن عواملي از قبيل وجود الگوهاي مناسب در زندگي مراجع و يا ميزان احتمالي دسترسي به تقويت كننده هاي خاص براي برخي رفتارهاست (ديويسون و گلافريد ، 1976 ؛ترجمه احمدي ، 1371).
تكنيكهاي رفتاردرماني
روشها و فنون برخاسته از شرطي سازي و خاموشي پاسخگر
1) حساسيت زدايي منظم :
روش حساسيت زدايي منظم اولين بار به وسيله ولپي (1958) براي درمان فوبيها ابداع شد. در اين روش بنابه اصل شرطي سازي تقابلي ابتدا پاسخهايي كه باترس مغاير يا ناهمساز هستند شناسايي مي شوند و بعد از مراجع خواسته مي شود تا در موقعيتهايي كه ترس توليد مي كند اين پاسخهاي مغاير با ترس را از خود بروز دهد. روش حساسيت زدايي منظم كه عمدتا براي رفع مشكل ترس مراجعان فوبيايي بكار مي رود شامل سه مرحله است .
در مرحلة اول يك سلسله مراتب اضطراب درست مي شود . براي اين منظور يك توالي از رويدادهاي اضطراب زا در نظر گرفته مي شوند، بعد آنها را به ترتيب از خفيف ترين تاشديدترين مرتب مي كنند. در مرحلةدوم ، درمانگر به مراجع آموزش مي دهد تابه حالت آرامش كامل درآيد و حالت بي اضطرابي را تجربه كند.در سومين مرحله مراجع ابتدا آرامش عميق را تجربه مي كند و بعد از او خواسته مي شود تا ضعيف ترين رويداد از سلسله مراتب را تجسم كند.
سپس از او خواسته مي شود تا رويدادهاي بعدي را تجسم كند و اين كار را ادامه دهد تا تمام رويدادهاي فهرست را به ترتيب تجسم كند. ولپي معتقد است كه هر زمان يكي از رويدادهاي فهرست همراه با آرامش ( نبودن اضطراب ) به وسيلة مراجع تجربه شود ، مقداري از پاسخ اضطرابي وابسته به رويداد نهايي فهرست اضطراب خاموش مي گردد ( سيف ، 1378).
معمولا در هرجلسه مراجع با چهار محرك يا صحنة اضطرابزا ازجدول سلسله مراتب اضطراب مواجهه داده مي شوند. مدت زمان مواجهه با يك صحنة اضطرابزا معمولاً پنج تا هفت ثانيه است . هر جلسة حساسيت زدايي معمولا 15 تا30 دقيقه طول مي كشد ، زيرا براي اغلب درمانجويان تحمل تمركز و آرميدگي براي مدت بيش از 30 دقيقه دشوار است ( شفيع آبادي ، 1378).