بخشی از مقاله
روز 17 ربيع روز تولد نور
بنام خدا
امروز انساني متولد مي شود كه تاريخ تمدن اسلامي بر محور شخصيت او مي باشد و تا قرن ها انسانها ، انديشمندان و فرهيختگان در پيرامون انديشه ها و كتابي كه آورده فكر مي كنند . او در جنبه جسماني همانند همه انسانهاي ديگر است و هيچ تفاوت با ديگر انسانها ندارد ، وي قبل از رسالت ، چوپاني است به مانند همه چوپانان عالم ، اما روح او به پهناوري و سادگي بيابان هاي جزيرة العرب و رفتار او به زلالي آب زمزم است . شخصيت او آنچنان مورد توجه انسانها است كه تمامي عناصر فرهنگ بر گرفته از ديني است كه او از آسمان آورده است ، معماري ، هنر ، فلسفه، ادبيات ، انسان شناسي ، و همه ديگر امور كوششي است تا پيام جاودانه و آسماني أي كه توسط او در دامن انسان هاي راه گم كرده ريخته شده است ، تفسير كند . در طول تاريخ تمدن افراد زيادي در شكوفا شدن تاريخ بشريت سهم داشته اند و بايد تاريخ را پديده أي دانست جمعي و همگاني كه همه فرزانگان در تحقق آن سهيم بوده اند از فيزيك دانها ،رياضي دانان، ادباء ، فيلسوفان،هنرمندان، عارفان، تا انبياء . اما با يك مقايسه ميان اين نخبگان تاريخ به صراحت مي توان ادعا نمود كه هيچ يك از اين بزرگان فرهنگ به اندازه پيامبران درساخت اين تاريخ تمدن و فرهنگ سهم نداشته اند .
بي ترديد تاريخ فرهنگ غرب مبتني بر شخصيت عيسي عليه السلام است ، همانطور كه تاريخ فرهنگ شرق بر محور شخصيت حضرت محمد صلى الله عليه و اله است . به طوري كه حتي در هنر غرب به اين جهت ، مجسمه سازي و تنديس سازي رشد مي كند چون هنرمند مسيحي مي خواسته تا عيسي عليه السلام را كه به صليب كشيده شده به تصوير بكشد و عيسي عليه السلام درنظر او كلمة الله است اما در هنر اسلامي ، خطاطي ، تذهيب ، منبت كاري رشد مي كند ، چون در تفكر هنرمند مسلمان قرآن كلمة الله است و او مي خواهد آن پيام آسماني را كه حضرت محمد صلى الله عليه و اله آورده ، به تصوير بكشد و زينت بخشد .
بنا براين در طول تاريخ هيچ فردي همانند انبياء درتحولات بشري سهم نداشته و اگر اديان نمي آمدند ، سير حركت تاريخ ناقص مي بود و به معناي ديگر اگر انبياء كه سردمدار اين حركت بودند و سنگيني رسالت به دوش آنان بود، نمي آمدند ، هيچگاه هدايت انساني ، تبيين نمي گشت. از اينرو مي بينيم كه قسم قرآن چقدر زيبا است كه بر روز ولادت پاره أي از انسانهاي بزرگ يعني انبياء ، سلام و درود مي فرستد « سلام بر روزي كه متولد شده است، سلام بر روزي كه مي ميرد ، و سلام بر روزي كه از خاك بر انگيخته مي شود » ( مريم،آيه 15) . بنابراين بايد بر روز ولادت بزرگترين انسان تاريخ بشريت حضرت محمد صلى الله عليه و اله سلام فرستاد ، زيرا او آخرين پيام و سخن خداوند را براي بشر آورده است و تاريخ اديان با آموزه هاي وحياني او پايان مي پذيرد.
همچنين بايد بر روز ولادت آن انساني ، درود فرستاد كه بهترين تفسير و بيان را از حقايق نبوي بيان فرمود ، آنكه هم در جنبه جسماني فرزند پيامبر صلى الله عليه و اله است و هم در جنبه معنوي و ديني به اقرار رهبران همه فرقه هاي اهل سنت عالم ترين فرد به تعاليم نبوي است به طوري كه ابو حنيفه رهبر فقه حنفي در وصف اين انسان بزرگ يعني امام صادق عليه السلام مي فرمايد: « لولا السنتان لهلك النعمان» ( يعني اگر آن دو سال شاگردي در نزد امام صادق عليه السلام نبود ، من ـ ابو حنيفه ـ هلاك مي شدم ).
امام صادق عليه السلام كسي است كه دين نبوي را از تفسيرهاي نادرست بني اميه و بني عباس ، حفظ نمود و تمام عمر خويش را براي محافظت از دين رسول خدا ، به تدريس تعاليم نبوي و تشكيل كلاس هاي درس پرداخت و به اقرار تاريخ ، اگر كوشش هاي او و پدرش نبود ، شايد بزرگترين انحراف فكري از انديشه هاي پيامبر صلى الله عليه و اله حاصل مي شد و چه هم زماني زيبايي ، كه روز ولادت آن بزرگوار ، با روز ولادت جد بزرگوارشان نبي اكرم صلى الله عليه و اله ، مصادف مي شود زيرا همانطور كه پيامبر اكرم صلى الله عليه و اله آخرين ره توشه هدايت را براي بشر آورد تا به جهانيان بگويد كه آخرين بخش نامه الهي همين قرآن است ، همچنين امام صادق عليه السلام بهترين تفسير را ازدين رسول خدا صلى الله عليه و اله ارائه داد و مذهب شيعه ، انديشه هاو ديانت خويش را وامدار زحمت هاي اين امام بزرگ است . بنا براين در باره آخرين پيام آور آسماني يعني رسول اكرم صلى الله عليه و اله و در باره آخرين مفسر رسمي تفكر ايشان امام صادق عليه السلام همانند قرآن مي گوييم : « سلام عليه يوم ولد، و يوم يموت و يوم يبعث حيا » ( مريم، 15) يعني سلام و درود بر روزي كه متولد شدند ، و روزي كه مي ميرند و روزي كه از خاك بر انگيخته مي شوند
جهانيسازي مهدوي و مخالفانش
تعابير بسيار بلندي از همه انبياء، از ازل تا خاتم (ص) راجع به حضرت حجت(ع) رسيده و تقريباًَ جزو اجتماعيترين موضوعات، بين همه اديان الهي و ابراهيمي، بشارت موعود و وعده منجي است و همه گفتهاند كه كار نيمهتمام و ناتمام انبياء(ع) و اديان، به دست اين مرد بزرگ، كامل خواهد شد.
گفتهاند كه بزرگترين تكليف تاريخ، كار بزرگترين مرد تاريخ است. حتي مكاتبي كه الوهيتزدايي و الهيتزدايي شدهاند باز به نوعي و به نحوي به اين مسأله انديشيدهاند، و گرچه نام ايشان را نبردهاند، اما همه بشارت ايشان را دادهاند و حتي مكاتب الحادي چون ماركسيسم نتوانستهاند به مسأله آخرالزمان، بيتفاوت بمانند. بوديزم، مسيحيت و يهوديت نيز كه غالب بشريت را زير پوشش گرفتهاند، در اين خصوص، اعلام نظر كردهاند. يهود، هنوز منتظر مسيح(ع) است و مسيحيت، منتظر ظهور مجدد مسيح(ع) است. همه انبياء، همه مذاهب و اديان و فرق، منتظر گشايشي بزرگ در آينده يا در پايان تاريخ هستند و حتي امروز مكتبي كه چند دهه براي نفي پايان تاريخ و نفي «غايت» از تاريخ، دست و پا زد و مدعي شد كه اصلاحيات و تاريخ بشر، مبدأ و منتهاي روشن ندارد و جهت اصولي خاصي بر آن حاكم نيست و پنجاه، شصت سال تئوري بافت كه تاريخ غايت نداشته و ندارد، آخرين نظريهپردازانشان چون فوكوياما از «پايان تاريخ» سخن ميگويند، منتها «پايان تاريخ» با روايت خودشان كه تثبيت و تبليغ نظام ليبرال سرمايهداري است.
در روايات از حضرت مهدي (عج) تعبير به بهار روزگاران شده است و جزء سلامهايي كه به محضر حضرت ميشود آوردهاند: «السلام علي ربيعالانام و نضره الايام» درود بر بهار بشريت، بهاران تاريخ و طراوت روزگاران.
كساني كه ايشان را ديدهاند، توصيفاتي از شمايل ظاهري او كردهاند و توصيفاتي را نيز پيامبر اكرم (ص) يا ائمه ديگر از اين بزرگوار كردهاند.
دو نقطهنظر به تاريخ انسان و دو تفسير درباره فلسفه حيات و مدنيت را به مقايسه ميگذارم تا ببينم كدام با «مهدويت» سازگار است و كدام نيست و چرا؟
«انتظار» را گفتهاند كه سنتز تضاد بين «واقعيت» و «حقيقت» است. «واقعيت» يعني آنچه هست و «حقيقت» يعني آنچه نيست ولي بايد باشد. گفتهاند كه انتظار، تحولي ناشي از تضاد بين واقعيت و حقيقت است. دو زاويه ديد براي تفسير تاريخ بشر امروز وجود دارد: نخست، آنچه از آن، تعبير به اصل «مسيانيزم» يعني مسيحيگرايي و موعودگرايي كردهاند و در اينجا، «مسيح» به معني موعود است و مسيانيزم، دعوت به انتظار است. انتظار براي ظهور موعود و اعتراض به وضع موجود در سطح بشري كه توأم است با وعده پيروزي قاطع حق و عدل در پايان تاريخ؛ ايدئولوژياي معطوف به فردا كه ميگويد همه خبرها در آينده است، جهان هنوز تمام نشده، محرومان مأيوس نباشند، مبارزان و مجاهدان راه آزادي و عدالت و آگاهي، از مبارزاتشان پشيمان نشوند. آنها كه دوباره، چهاربار، در نهضت جهاني «اجراي عدالت» شكست خوردهاند، نگويند كه همه چيز تمام شد. به آينده نگاه كنيد، سرتان را بالا بگيريد. شهيد داديد، صدمات خورديد، ضايعاتي داديد، در بعضي از جبههها عقب نشستيد، اما سرتان را بالا بگيريد. «فتونيزم» يعني چشمهايتان را قاطعانه و اميدوارانه به آينده بدوزيد و از پس غروب امروز، طلوع فردا را تصور كنيد و با تصور آن، مبتهج بشويد. اين ايدهاي براي اغواي افكار عمومي نيست.
همچنين برخلاف آنچه بعضي گروههاي پراگماتيست گفتهاند كه امام زمان (عج) اگر هم وجود نداشته باشد اعتقاد به او مفيد است، بايد گفت: نه، امام زمان (عج)، هم حقيقت است و هم اعتقاد به او مفيد است. هم حقيقت دارد و هم فايده.
آنها كه ميتوانند حقيقت مهدويت را بفهمند و باور كنند و درگير دگماتيزم تجربهگرايي و جزميات عالم حس هستند و حاضر نشدند از پنجرهاي كه به دست انيباء(ع) به فراسوي عالم ماده و ماوراي طبيعت، باز شده به بيرون نگاه كنند، ممكن است پديده امام زمان(عج) را فاقد حقيقت و حداكثر، مفيد فايده بدانند. در حاليكه واقعيت امر، اين است كه قصه امام زمان (عج)، اسطوره نيست و نبايد متهم به نگاه اساطيري مذهبي شود. قصه امام زمان (عج)، «حقيقت» و «فايده» هر دو توأم با يكديگرند.
پس يك خط در نگاه به آينده انسان و نگاه به تاريخ است كه در غرب، از آن تعبير به «مسيانيزم و فتوريزم» كردند و آن را با همين كوبيدند، چون تاريخ، زنده است، فعال است و از طرف يك موجود ذيشعور، هدايت ميشود و عاقبت بشر به منجلاب، ختم نخواهد شد و به تاريخ بشر، خوشبين و معتقد است كه از پس همه ستمها و بيعدالتيها و دروغهايي كه به بشرگفتهاند و ميگويند، خورشيد «حقيقت و عدالت»، طلوع خواهد كرد و خدا، انسان را با ستمگران تاريخ، وا نخواهد گذارد؛ اما متقابلاً خط دومي وجود دارد كه از طرف تفكر ليبرال و سرمايهداري و هژموني غرب، امروز در دنيا به آكادميها و دانشگاهها پمپاژ ميشود و در سطح افكار عمومي دنيا، به زور تبليغات، القا ميشود و نفي ايده «غايت تاريخ» است.
وقتي ميگوييم «غرب»، مردم مغربزمين، مراد نيستند. مردم مغربزمين، آنها كه مذهبي و مسيحياند به «موعود»، معتقدند و عليرغم همه بمبارانهايي كه عليه فطرت آنان اعمال شده - ولو يك قشر اقليت در غرب، در آمريكا و اروپا هستند – ولي هنوز لطافت باطني خود را حفظ كردهاند. من به يادم ميآورم كه با بعضي دوستان در واشنگتن براي ديدار از كليسايي كه بسيار معظم و قديمي بود و تقريباً حالت موزه داشت و شامل هفت كليساي تودرتو بود، رفتيم در سالن كليسا يك دختر دانشجوي آمريكايي را ديدم ايستاده، ني ميزند و اشك ميريزد، ما رفتيم و شايد ساعتي بعد كه برگشتيم اين دختر را ديدم كه همچنان ايستاده و ني مينوازد. صبح يكشنبه بود. جلو رفتم و از او پرسيدم كه تو را چه ميشود؟ گفت: نذر كرده كه در انتظار موعود و به عشق او هر صبح يكشنبه، تا زنده است، بر در كليسا، ني بزند. اين جامعهاي است كه معنويت، انسانيت و عدالت را در آن، شبانهروز بمباران ميكنند با اين وجود، از پس فطرت آن دختر جوان مذهبي دانشجو، در قلب واشنگتن برنميآيند. پس وقتي از غرب، سخن ميگويم، منظور من، مردم عادي، ناآگاه و ساده مغربزمين، به خصوص محرومين كه حتي فاسدانشان نيز به نحوي مظلوم و قرباني هستند، نيست. مراد «هژموني سرمايهداري ليبرال» و حاكميت هستههاي سرمايهداري يهود است كه امروزه بر آمريكا و از طريق آمريكا بر دنيا حكومت ميكنند و محافظهكارترين هسته قدرت در طول تاريخ بشر، همين هسته تفكر ليبرال است كه آمريكا و غرب را رهبري ميكند.
حال چرا محافظهكار هستند؟ زيرا وضع موجود در دنيا بايد به نفع آنان حفظ بشود. اين وضع چگونه حفظ شود؟ ابتدا بايد بباورانند كه وضع موجود در جهان و اتفاقي كه در دهههاي اخير در دنيا افتاده و ايدئولوژي ليبراليزم در ذيل منافع سرمايهداري جهاني و صهيونيزم، معادله «قدرت و ثروت» را تعريف ميكند، عين عقلانيت است و همه هم بايد باور كنند و به ما بباورانند كه اتفاقي كه اسم آن را مدرنيته ميگذارند، آخر خط تاريخ است.
ميخواهند بگويند كه هيچ مدينه فاضلهاي برتر و پيشروتر از وضع كنوني در جامعه جهاني كه ما آن را رهبري ميكنيم، نه فقط وجود خارجي ندارد، بلكه حتي وجود ذهني هم نميتواند داشته باشد. پوپر در مصاحبهاش با اشپيگل، چند سال پيش از مرگش گفت امروز مدينه فاضله در كل تاريخ بشر، جامعه ايالات متحده است. مصاحبهگر از او پرسيد در جامعهاي كه هر 8 ثانيه، يك قتل و هر 9 ثانيه، يك تجاوز جنسي صورت ميگيرد و جامعهاي كه بزرگترين منبع درآمدش مواد مخدر و سلاحهاي كشتار جمعي هستهاي، شيميايي و ميكروبي است چگونه مدينه فاضله و پايان تاريخ است؟ او پاسخ ميدهد كه اصل ضرورت فكر كردن به «مدينه فاضله» دروغ بزرگي بوده كه به ما گفتهاند. هيچ مدينه فاضلهاي در انتهاي تاريخ وجود ندارد و نبايد به آن فكر كرد و اين فكري انحرافي در ذهن بشر و باوري اساطيري است، يا فوكوياما، نظريهپرداز سرمايهداري آمريكا، گفت: اگر تاريخ پاياني هم دارد پايان آن، همين جامعه فعلي ايالات متحده آمريكاست. اين تفكر محافظهكاري است.
«كنسرواتيزم» دفاع از وضع موجود جهاني و دفاع از هرم قدرتي است كه هماكنون بر دنيا حكومت ميكند و در رأس آن سرمايهدارها هستند و همه ملل ديگر، ملتهاي شرق، جنوب و همه، قاعده اين هرم و بردگاني هستند كه رأس هرم قدرت را بر دوش خود بايد بكشند. امروزه ثروت در دنيا چگونه تقسيم شده است؟ چند درصد بشريت، چند درصد ثروت و زمين را در دست دارند و معني اين آمار مبين چيست؟ و اگر كسي بگويد اين وضع، باز ادامه پيدا كند، به چه معني است؟
در روايت آمده است كه امام زمان (عج) فاصلههاي طبقاتي را در سطح جوامع بشري بر هم خواهند زد. در روايت داريم كه در زمان مهدي ما، هيچ انسان گرسنهاي در سراسر زمين پيدا نخواهد شد. اين آن مهدويتي است كه ما به آن معتقديم و همه اديان به آن معتقدند، ولي هيچ كس به اندازه شيعه، راجع به آن جامعه آخرالزمان و انقلاب بزرگ، شفاف سخن نگفته است. و شايد ديگران، آگاهي شفاهي از وضعيت نداشتهاند. شيعه حتي نام مقدس آن رهبر انقلاب جهاني را نيز ميداند، روش حكومت او را توصيف كرده است و شايد در هيچ مكتب ديگري چنين نباشد. شما در اُپانيشادها، در وداها، در انجيل، در تورات و در همه منابع شرق و غرب، بشارت آخرالزمان را ميبينيد، ولي هيچ جا به اندازه منابع شيعه، شفاف و دقيق راجع به ايشان، حتي قيافه، حرفها، شعارها و نحوه انقلاب و حاكميتش بحث نشده است.
هدف عمده نظام ليبرال سرمايهداري كه ميگويد ما با «مدينه فاضله»سازي و با هر نوع اصولگرايي، حتي غيرديني آن مبارزه ميكند، اين است كه در افكار عمومي بشر، به خصوص در دانشگاههاي شرقي و اسلامي، در ذهن دانشجو و سپس در ذهن مردم، حالت ترديد در وضع موجود و حالت متوقع و منتظره، پيش نبايد كه عجب!! پس مدرنيته سرمايهداري، آخر خط نيست؟ و بايد منتظر بود؟ اين پرسش نبايد در افكار عمومي و خصوصي بشريت، جوانه بزند!! آنها ميخواهند بگويند كه هيچ چيزي ديگر فراتر از اين وضع موجود جهان نيست و آنچه هست، عين علم و عقلانيت و آخر خط و پايان تاريخ است. ميگويند اين جا ايستگاه آخر است و بشريت بايد از قطار پائين بيايند. توجه داشته باشيد نميگويند كه همه بشريت در سطح ما زندگي كنند و امكانات مردم آمريكا را در اختيار داشته باشند. كه اگر بگويند، بايد دست از ستم جهاني و نابرابريها بردارند. چون اگر معني «جهاني شدن» اين باشد كه توزيع ثروت، قدرت، آگاهي و حرمت و احترام در تمام جهان، يكسان باشد، مورد قبول است، اما جهاني شدن كه آنان ميطلبند به معني «آمريكايي شدن» است؛ جهاني شدن از نوعي كه در رأسش، سرمايهداران حاكم بر آمريكا باشند و بقيه بشريت، قاعده آن هرم باشند.
گلوباليزيشن غربي، توجيه ستم غربي بر جهان است. اينان با «گلوباليزيشن مهدوي» مخالفاند و به گلوباليزيشن سرمايهداري آمريكا فراخوان ميكنند. اگر گلوباليزيشن، عبارت باشد از جهاني كردن آمريت آمريكا و منافع سرمايهداري حاكم بر آمريكا، صهيونيزم و انگليس، اين گلوباليزيشن فقط به نفع آنهاست و همان را ترويج ميكنند، اين «جهاني شدن» همه فرهنگها و ايدئولوژيهاي مقاومت را ميبلعد و هضم ميكند، اما اگر بگوييم كه ما گلوباليزيشن را قبول داريم، اما نه با معيارهاي سرمايهداري يهود، بلكه با معيارهاي امام مهدي (عج) كه ميگويد در تمام دنيا هيچ انسان گرسنهاي نبايد باشد و نبايد در گوشه افريقا بچههاي يازده ساله وزنشان به اندازه بچههاي شش ماهه واشنگتن و نيويورك باشد و نبايد استخوان دندهها و پهلوهايشان پوست آنها را بشكافد و از زير پوستشان بيرون بزند، آنها اين گلوباليزيشن مهدوي يعني عدالت جهاني را پس ميزنند و آنگاه توهم و اوتوپيا ميدانند، چون امام مهدي (عج) امنيت را براي همه، نه فقط براي سرمايهدارهاي غرب، ميخواهد. روايت داريم كه در زمان حكومت جهاني امام مهدي (عج) امنيت بدان حد بر جهان، حاكم ميشود كه يك دختر نوجوان بدون كمترين توهين و تهديدي به تنهايي از اين سوي عالم به آن سوي خواهد رفت.
اين در روايات ماست. گلوباليزيشن مهدوي يعني امنيت براي همه، امنيت براي دخترهاي آفريقا، مكزيك، غنا و افغانستان، نه فقط براي دختران سرمايهداران نيويورك. اما تفكر جهاني شدن از آن نوع كه ليبرالسرمايهداري ميگويد و ميخواهد، در واقع عين «محافظهكاري» است، لذا اين در مقياس جهاني، با اصولگرايي، با مدينه فاضلهسازي، با ايدئولوژي و حاكميت ارزشها مخالفاند و ميگويند كه ارزشها اصولاً مفاهيم غيرعلمي و مقولات غيرعقلانياند و لذا مسائلي شخصي بلكه جزء وسايل شخصي!! است و ارزشها، شخصي و نسبي است پس ربطي به حكومت و امر عمومي (پابليك) ندارد و سكولاريزم همين است.
خط تبليغاتي آنان، اين است كه سخن گفتن از مهدويت و گلوباليزيشن و وعده عدالت جهاني، خيالبافي است و ممكن نيست. در بحثهاي دانشگاهيشان همين را بلغور ميكنند تا تز كنسرواتيستي را جهاني كنند و نيز ميگويند اين ايده، اساساً ايدئولوژيك، توتاليتر و تماميتطلب است و يعني چه كه يك نفر به نام مهدي (عج) ميخواهد بر كل دنيا حكومت واحد برقرار كند؟!
چون در روايت داريم مهدي (عج) با برهان و شمشير، از راه انقلاب جهاني به حاكميت و عدالت جهاني دست خواهد يافت ايشان با مسيحيان به وسيله انجيل حقيقي و با يهوديان به تورات حقيقي احتجاج و استدلال ميكند و براي هيچ كس، عذر و بهانهاي نميگذارد و اغلب مردم با منطق و برهان و موعظه و رحمت، متقاعد ميشوند و آنها كه لجاجت ميكنند با شمشير، اصلاح خواهند شد و بشريت ديگر جز مسلمان نخواهند بود.
بررسى دلايل منكرين ارتباط (ملاقات) با امام مهدىعليه السلام در عصر غيبت كبرى
با توجه به سلسله مباحثى كه پيرامون ارتباط با امام مهدىعليه السلام بدان پرداختيم، در اين مبحث به دو ديدگاه ديگرى كه در اين زمينه مطرح است اشاره كرده و به بررسى قول منكرين ارتباط با امام مهدىعليه السلام در عصر غيبت كبرى خواهيم پرداخت.
قبل از آغاز بحث، لازم است اين مطلب مورد توجه قرار گيرد كه منظور از ارتباط در نزد منكرين كه آن را در عصر غيبت منتفى مىدانند، چيست؟
منظور از ارتباط در نزد منكرين
تقسيم انواع ارتباط
همانطور كه در مباحث گذشته به آن اشاره شد، ارتباط را به دو صورت كلى مىتوان تقسيم نمود ؛ نخست ارتباط روحى و معنوى كه شامل: ارتباط عادى روح از قبيل توسلات و توجهات، عالم رؤيا و دو عالم مكاشفه و مشاهده ؛ و دوم ارتباط جسمانى و ظاهرى كه شامل: ارتباط به مانند نايبان چهارگانه؛ يعنى به صورت مستمر، دايم و ارادى ، ارتباط توسط نامه و عريضهنويسى، ارتباط به وسيلهى نايب و سفير و ارتباط به صورت مشاهدهى جسمانى يا ملاقات حضورى.
آنچه كه در اين مقام مطرح است، بحث پيرامون دو مقوله است: الف) آيا ارتباط در عصر غيبت كبرى به مانند نايبان خاص امام زمانعليه السلام كه در عصر غيبت صغرى، با اراده خويش و بدون واسطه خدمت حضرت مشرف شده و سؤالات شيعيان را به محضر ايشان عرضه داشته و جواب دريافت مىداشتند، امكانپذير است يا خير؟ بهطورى كه هر زمان بتوان خدمت آن حضرت مشرف شد و از ايشان استفاده كرد؛ و ب) آيا ملاقات و مشاهده آن جناب، بهطورى كه با اذن خداى تعالى و امام عصرارواحناهفداه(نه با اراده ملاقات كننده) بوده و برخى بتوانند خدمت آن جناب مشرف شده و بهرهمند گردند، ممكن است يا خير؟
اجماع علماء بر عدم امكان ارتباط بمانند نائبان خاص
آنچه كه يقينى است و اجماع علما(چه منكرين و چه مثبتين) بر آن استوار است، اين است كه ارتباط با امام عصرارواحناهفداه در عصر غيبت كبرى، به مانند نايبان چهارگانه كه واسطه بين امام و مردم بودند، غير ممكن است و مدعيان چنين ارتباطى را به راست و چه به دروغ - دروغگو و افترازننده معرفى كردهاند؛ همانطور كه روايات بسيارى از جمله توقيع معروف سَمُرى، بر تكذيب اين چنين مدعيانى تأكيد و تصريح دارد.
ارتباط مورد بحث در مقاله
اما آنچه در آن اختلاف شده است، امكان و يا عدم امكان ملاقات جسمانى با امام مهدىعليه السلام در عصر غيبت كبرى است.
برخى ملاقات با امام مهدىعليه السلام را در عصر غيبت كبرى ممكن دانسته و دلايلى را نيز براى آن ارايه كردهاند(1)؛ و برخى ديگر نيز ملاقات با امام مهدىعليه السلام را در عصر غيبت كبرى غيرممكن دانسته و قايلند كه امكان چنين ارتباطى براى شيعيان وجود نداشته و برابر دستور آن حضرت، مدعى ديدار را بايد تكذيب نمود. آنها براى عدم امكان ملاقات، شواهد و دلايلى به قرار زير آوردهاند كه به تمام آنها در اين مقاله اشاره كرده و به نقد و بررسى آن مىپردازيم.
شواهد و دلايل منكرين
بيان برخى علماء
الف) استناد به نظر برخى از علماى بزرگ ؛ مانند «1- محمدبن ابراهيم، معروف به نعمانى، از علماى قرن چهارم و نويسنده كتاب الغيبة، 2- فيض كاشانى در كتاب وافى، 3- كاشف الغطاء در رسالهى حق المبين و 4- شيخ مفيد كه ايشان، امكان ديدار با حضرت را در غيبت كبرى، برابر روايات، مخصوص خادمان حضرت مىداند»(2).
روايات
ب) رواياتى مانند: 1- توقيع آن حضرت به علىبنمحمد سَمُرى، 2- رواياتى كه بر ناشناخته بودن حضرت در ميان مردم دلالت مىكنند، 3- رواياتى كه دلالت مىكنند امامعليه السلام در مراسم حج ديده نمىشود و 4- رواياتى كه بر امتحان شيعه در دوران غيبت دلالت دارند»(3)؛ حال در اينجا به بررسى و تبيين هر يك از دلايل مذكور مىپردازيم.
بيان برخى علماء پيرامون عدم امكان ملاقات
الف - بيان برخى علماى بزرگ پيرامون عدم امكان ملاقات و رؤيت امام مهدىعليه السلام
نخستين مطلبى كه پيرامون عدم امكان ارتباط ارايه دادهاند، نظر برخى علماى بزرگ مبنى بر عدم ملاقات با امام مهدىعليه السلام است
شيخ نعمانى در كتاب خويش مىنويسد:
محظورٌ عليهم الفحص و الكشف عن صاحب الغيبة و المطالبة باسمه او موضعه او غيابه او الاشادةُ بذكره فضلاً عن المطالبة بمعاينته(4)؛
براى شيعيان جستوجو از امام و كشف صاحب غيبت و به دنبال نام، محل سكونت و محل غيبت او بودن و يا اشاره به ذكر او كردن ممنوع است، تا چه رسد بر آن كه بخواهند آشكارا او را ببيند؛(5)
و يا فيض كاشانى در كتاب خويش مىنويسد:
لانَّ سائر الشيعه ليس لهم فيها اليه سبيلٌ ؛(6)
(به جز مواليان آن حضرت) ساير شيعيان، راهى براى رسيدن به محضر امام زمانشان ندارند؛
و در جايى ديگر مىگويد:
فانَّ فى الطويلة ليس لشيعته اليه سبيلٌ ؛(7)
در غيبت طولانى (كبرى)، براى شيعيان راهى براى شرفيابى ارادى به خدمت آن حضرت وجود ندارد؛
شيخ مفيد نيز در اين باره مىفرمايد:
فأنَّه لابُدَّ للقائم المنتظر من غيبتين احدهما اطول من الاخرى و يعرف خبره الخاص فىالقصرى و لايعرف العامّ له مستقراً فى الطولى، الاّ من تولّى خدمته من ثقاة اوليائه ؛
ناچاراً براى قائم منتظرعليه السلام دو غيبت است كه يكى از ديگرى طولانىتر مىباشد؛ در غيبت كوتاه مدت (صغرى)، عده كمى از خواص، از محل استقرار آن حضرت باخبرند و در غيبت كبرى، هيچ كس از مكان آن جناب آگاه نيست، مگر اوليايى كه منسب خدمتگذارى آن جناب را دارند.
جواب به استشهاد فوق
موارد مذكور، پارهاى از فرمايشات علمايى بود كه مخالفان مىخواهند با استناد به سخن آنان، ملاقات با امام عصرعليه السلام را غيرممكن نشان دهند؛ ولى با بررسى و دقت نظر در نظرات اين بزرگان، خواهيم ديد كه استفاده مخالفان از سخن اين علما نادرست مىباشد؛ زيرا منظور آنها از عدم امكان ارتباط، ارتباطى همچون ارتباط نايبان چهارگانه در عصر غيبت صغرى است؛ يعنى كسى نمىتواند از مكان اقامت و سكونت آن حضرت اطلاع داشته باشد و با اراده خود به محضر ايشان مشرف شده و ايشان را مشاهده و ملاقات نمايد؛ و اين مطلب دقيقاً در سخنان آنان مشاهده مىشود ؛ به عنوان مثال شيخ نعمانى مىگويد:
براى شيعيان جستوجو از امام و كشف صاحب غيبت و به دنبال نام، محل سكونت و محل غيبت او بودن و يا اشاره به ذكر او كردن ممنوع است، تا چه رسد بر آن كه بخواهند آشكارا او را ببينند؛
يا فيض كاشانى مىگويد:
ساير شيعيان راهى براى رسيدن به محضر امام زمانشان ندارند؛
و در ادامه مىگويد:
در عصر غيبت طولانى (كبرى)، براى شيعيان راهى كه براى شرفيابى ارادى خدمت آن حضرت وجود ندارد؛
همچنين شيخ مفيد مىفرمايد:
در غيبت كبرى، هيچ كس از مكان آن جناب آگاه نيست؛
آنچه كه از سخنان مذكور فهميده مىشود، اين است كه در عصر غيبت طولانى(كبرى)، راهى كه بتوان با اراده خود خدمت آن جناب مشرف شد و ايشان را ملاقات كرده و بهره برد، وجود ندارد؛ با دقت در اين سخنان فهميده مىشود كه در عدم امكان اين نوع ارتباط و ملاقات (يعنى ارتباط دايمى) كسى ترديد ندارد و همه موافقند ؛ اما نبايد سخنان مذكور را در باره ملاقات غير اختيارى كه براى مؤمنان اتفاق مىافتد و گاهى توفيق شرفيابى خدمت امام عصرعليه السلام را مىيابند، بكار برد؛ لذا اين استناد آنها به كلام برخى علما از بحث امكان ملاقات با آن حضرت كه به صورت غير ارادى و غير اختيارى باشد، خارج است.
رواياتى كه به عدم امكان رؤيت اشاره دارد
توقيع شريف
ب) رواياتى كه به عدم امكان ملاقات و رؤيت آن حضرت اشاره دارند.
1- توقيع شريف: «مهمترين و معتبرترين دليل بر نفى رؤيت و مشاهده امام زمانعليه السلام در عصر غيبت، توقيعى است كه شش روز پيش از مرگ علىبنمحمد سَمُرى، آخرين سفير خاص امام زمانعليه السلام از ناحيه آن صادر شده است. بنابر اين توقيع، مدعى مشاهده درغگو و ادعاى وى قابل پذيرش نيست».(8)
چند برداشت و جواب آن
در رابطهى با اين توقيع، مطالب و برداشت هايى ابراز شده كه به بيان و بحث پيرامون آنها خواهيم پرداخت. به عنوان مثال مخالفان امكان مشاهده مىگويند:
برداشت اول
اولاً «اين توقيع شريف صراحت دارد بر اينكه: هر كس ادعاى ديدار با حضرت حجت را بكند، سخنش پذيرفته نيست و در ادعاى خود، دروغگوست؛ در نتيجه، نمىتوان او را تصديق كرد و بايد به تكذيبش پرداخت».(9)
جواب از برداشت نخست
براى تبيين بحث، لازم است كه در اينجا، منظور از مشاهده در توقيع را بيان نموده و سپس بحث را آغاز نماييم.
همان طور كه در مقالات گذشته بدان اشاره شد،(10)منظور از مشاهده در توقيع شريف، همان مشاهده به مانند نايبان چهارگانه است و اين نوع ارتباط در ابتداى توقيع، بهطور روشن توسط امام عصرارواحناهفداه نفى شده است و با توصيه به آخرين نايب خويش به عدم تعيين جانشين پس از خود، مدعيان چنين ارتباطى، دروغگو و افترازننده شمرده مىشوند.
اين مسئله را از بررسى نكات ادبى توقيع، سيره و بيان علماء بزرگ پيرامون مشاهده مذكور در توقيع و تشرفات بسيارى كه براى بزرگان حاصل شده، مىتوان برداشت نمود؛(11) لذا توقيع شريف شامل كسانى نمىگردد كه از ملاقات خويش با امام زمانعليه السلام پرده برمىدارند ؛ بلكه تنها كسانى را شامل مىگردد كه مدعى ارتباط دايمى و مستمر بوده و خود را واسطه ميان امام عصرعليه السلام و مردم بدانند؛ همانطور كه بعضى در طول تاريخ اين ادعا را نمودهاند و خود را باب خواندهاند.
برداشت دوم
دوم: دومين استدلالى كه مخالفان ملاقات جسمانى با امام عصرارواحناهفداه پيرامون توقيع بيان مىكنند اين است كه: «بخش اول توقيع، نفى وصايت و سفارت مىكند و به استناد به همين بخش از توقيع، علماى ما مدعيان نيابت را رد مىكردند، از جمله ابن قولويه كه ايشان با استناد به قسمت اول توقيع، ادعاى نيابت ابوبكر بغدادى را رد كرده است از جمله مىفرمايد:
انَّ عندنا أنَّ كل من ادعى الامر بعد السمرى فهو كافر منمسّ ضالّ مضلّ؛
زيرا نزد ما شيعيان؛ هر كس كه ادعاى نيابت كند پس از سَمُرى، پس او كافر، فاسد، گمراه و گمراهكننده است».(12)
جواب از برداشت دوم
با بررسى توقيع شريف خواهيم ديد كه اين ادعاى آنها نيز صحيح نيست ؛ بلكه تمام توقيع است كه مدعيان نيابت را رد مىكند و استناد به قول برخى، از جمله ابن قولويهرحمه الله، مؤيد حرف آنها نمىتواند باشد.
بيان مطلب: با بررسى توقيع شريف از اين منظر، چند مطلب به چشم مىخورد:
الف - براى ادعاى خويش كه توقيع را به دو قسمت تقسيم كرده و فقط قسمت اول را مربوط به نيابت خاصه مىدانند، دليلى ارايه نكردهاند. ب - ابنقولويه چطور به بخشى از توقيع، در رَد ابوبكر بغدادى استناد كرده است، در حالى كه از ايشان تشرفى نقل شده و مدعى آن نيز بوده است(13)؛ بااين وجود اگر دليل ابن قولويه براى رَد مدعيان نيابت، فقط صدر روايت بوده است؛ پس با قسمت دوم توقيع، بايد مدعيان مشاهده و ملاقات را رَد كرده؛ با اين وجود ابن قولويه كلام خود را نقض كرده است؛ لذا استناد ايشان بر رَد ادعاى نيابت ابوبكر بغدادى، تمام توقيع بوده است نه قسمتى از آن.
ج - اگر به طور فرض قائل شويم كه توقيع از دو قسمت تشكيل شده است، باز ايفاء كننده نظر آنها نيست؛ زيرا كه (همانطور كه اشاره شد) قسمت دوم توقيع نيز كه در آن از مشاهده بحث شده است، همان نيابت خاصه است.
هر دو قسمت، پيرامون نيابت و مدعيان آن، و توقيع در اصل، يك امر واحد را توضيح و نفى مىكند.
برداشت سوم
سوم: سومين مطلب قابل بحث اين است كه مىگويند: «توقيع، نفى ظهور و رؤيت كلى مىكند؛ زيرا به معناى بروز پس از خفاست و جمله فلاظهورهمراه استناد، بدين است كه هيچ ظهورى ندارد و افراد، وى را مشاهده نمىكنند؛ مگر پس از اذن خداوند، از اين روى، فقره بعدى توقيع، تأكيدى است بر اين بخش توقيع.»(14)
جواب از برداشت سوم
آرى، ظهور در لغت، به معناى بروز پس از خفاست(15)؛ ولى چه بروزى و ظهورى منظور امام مهدىعليه السلام است كه با «لاء نفى» آنرا نفى مىكند؟ آيا اين ظهور به معناى اينكه آن حضرت بمانند اجداد گراميشان كه در بين مردم حضور مستمر و دائمى داشته و زندگى عادى خويش را انجام دهند، نمىباشد؟ آيا نمىتوان گفت، كه ظهور آن جناب، به معناى آشكار شدن پس از غيبتى طولانى است كه ايشان در بين مردم حضور مستمر داشته و مردم با ايشان بتوانند در تماس و ارتباط بوده و از ايشان بهرهها ببرند؟
آرى! اينكه امام عصر ارواحنافداه مىفرمايد: فلا ظهور، مىخواهند نفى تمام ظهورهاى ديگر، غير از ظهور خويش را كنند، ظهورهايى كه اشخاصى همچون: مهدى سودانى، سيدعلى محمد باب و ديگران ادعا كردهاند.
علاوه بر آن اگر مدعى شوند كه «توقيع، نفى ظهور و رؤيت كلى مىكند و جمله فلاظهور...اين معنى را مىرساند»(16)، مخالفت با برخى رواياتى كه خود در اين مقال بيان كردهاند، مىكند؛ زيرا كه در آن روايات اشاره شده است كه حضرت در بين مردم حاضر مىشود، بر فرشهايشان قدم مىگذارند، در مجالسشان شركت مىكند، بر آنها سلام مىكند و... كه اين مطالب دلالت بر رؤيت آن حضرت توسط مردم مىكند؛ لذا برداشت آنها از فلا ظهور كه مىگويند «مطلقاً» نفى رؤيت مىكند، برداشت اشتباهى است كه ناشى از عدم دقت در معناى اصطلاحى آن شده است.
رواياتى كه دلالت بر ديده نشدن آن حضرت دارد
2 و 3 - رواياتى كه دلالت بر ديده نشدن و عدم رؤيت آن جناب دارند، (چه در حج و چه در غير حج).
دومين دليلى كه منكرين ملاقات و رؤيت امام عصر ارواحنافداه مطرح كردهاند، رواياتى است كه دلالت بر عدم رؤيت آن جناب دارد؛ قبل از شروع، لازم است معناى «رؤيت» بيان شده، سپس به بررسى روايات پرداخته شود.
معناى رؤيت
رؤيت به معناى: ديدن، دانستن و نگاه كردن(17) مىباشد كه گاهى به معناى «علم» و «دانستن» استعمال مىشود.(18)
روايتى پيرامون عدم رؤيت
امّا رواياتى را كه منكرين رؤيت ارايه دادهاند، در آنها از ماده «رأى» استفاده شده است؛ از جمله: لاتُرى، لايُرى، لاتَرَون و... به عنوان مثال، به روايتى استناد مىكنند كه اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايد:
«إنَّ حجتها عليها قائمةٌ، ماشيةٌ فى طُرُقِها، داخلةٌ فى دورها و قصورها، جوّالةٌ فى شرق هذه الارض و غربها، تسمع الكلام و تسلّم على الجماعة، ترى و لاتُرى الى الوقت والوعد و نداء المنادى من السّماء ألا ذلك يوم فيه سرور ولد على و شيعته؛(19) حجت حق بر زمين استوار است، در جادهها حركت مىكند، در خانهها و قصرها وارد مىشود و در شرق و غرب زمين به گردش مىپردازد، سخن مردم را مىشنود و بر جماعت مردم سلام مىكند؛ مىبيند و ديده نمىشود، تا زمان ظهور و وعده الهى و نداى آسمانى، هان! آن روز، روز شادى فرزندان على و شيعيان اوست.(20)
جواب به استدلال آنها
با توجّه به اين روايت، برخى استدلال به عدم رؤيت امام زمانعليه السلام تا قبل از نداى آسمانى كردهاند، از طرف ديگر با دقت دراين روايت و معانى كه براى رؤيت در نظر گرفتهاند، خواهيم ديد كه لاترى به معناى ديده نشدن نيست؛ بلكه به معناى شناخته نشدن است، به اين معنى كه شيعيان ايشان را مىبينند؛ ولى نمىدانند ايشان امام زمانعليه السلام است، همانطور كه در روايتى از امام صادقعليه السلام آمده است كه پس از ظهور امام عصر ارواحنافداه، عدّه بسيارى مدعى مىشوند كه در عصر غيبت ايشان را ديدهاند؛ ولى اكنون شناختهاند. علاوه بر آن در بسيارى از روايات به اين مسئله اشاره شده است كه آن حضرت مىبيند و مىشناسد؛ ولى شناخته نمىشود؛(21) بنابراين حداكثر چيزى كه از اين روايت و تطبيق اين روايت با ديگر احاديث استنباط مىشود، اين است كه حضرت در عصر غيبت شناخته نمىشود؛
نه اينكه ديده نمىشود و رواياتى همچون روايت فوق كه اميرالمؤمنينعليه السلام مىفرمايد: «در جادهها قدم مىگذارد، در خانهها و قصرها وارد مىشود و در شرق و غرب زمين گردش مىكند، سخن مردم را مىشنود و بر مردم سلام مىكند»، دلالت بر حضور فيزيكى آن حضرت در بين مردم دارد؛ زيرا در غير اين صورت اين مطالب مطرح شده پيرامون امام مهدىعليه السلام معنى ندارد و به عنوان مثال، سلام كنندهاى كه ديده نشود جواب دهنده بر فرض شنيدن صدا نمىداند به چه كسى جواب سلام دهد؛ لذا چنين سلامى لغو و از امام عصرارواحناهفداه دور بوده و مبرّاى از آن هستند. علاوه بر آن (همانطورى كه اشاره شد) گاهى رؤيت به معناى دانستن و علم استعمال مىشود؛ لذا در اينجا نيز ديده نشدن حضرت به معناى شناخته نشدن است نه چيز ديگر.
پس «بطور مطلق نفى رؤيت» كردن صحيح نيست و حداكثر آنچه از تحليل نعمانى در ذيل اين حديث شريف استفاده مىشود، ديده نشدن نيست؛ بلكه شناخته نشدن است؛ زيرا كه در غير اين صورت، اشكالهاى فوق بر ايشان نيز وارد است؛ علاوه بر آن ايشان در كتاب خويش، برخى رواياتى را ذكر مىكند كه در آن اشاره به ديده شدن و شناخته نشدن آن حضرت دارد(22) كه خود مؤيد حرف ماست.
امّا استناد آنها به رو ايتى كه از امام صادقعليه السلام، نقل شده است، اثبات كننده قول آنها نيست؛ بلكه دليلى است بر اثبات مدعاى ما؛ زيرا روايت تصريح دارد كه ايشان مردم را مىبيند و مىشناسد؛ ولى آنها ايشان را مىبينند و نمىشناسند.
مخالفان، روايات ديگرى را نيز براى اثبات نظرات خود آوردهاند كه در پاسخ، جوابهاى سابق كافى است.
4 - آخرين قسمتى را كه منكرين ملاقات با امام عصر ارواحناهفداهارايه دادهاند، رواياتى است كه دلالت بر امتحان شيعه در دوران غيبت مىكند و چون آنرا دليلى قابل توجّه بر عدم رؤيت و ملاقات با امام مهدىعليه السلام نديديم، از بررسى آن خوددارى مىكنيم.