بخشی از مقاله

ريشه تاريخي ضرب المثل

• ريشه تاريخي ضرب المثل قوز بالا قوز
• ريشه تاريخي ضرب المثل چيزي که عيان است...
• ريشه تاريخي ضرب المثل آتش بيار معرکه
• ريشه تاريخي ضرب المثل آب زير کاه
هر گاه کسي از کيسه ديگري بخشندگي کند و يا از بيت المال عمومي گشاده بازي نمايد، عبارت مثلي بالا را مورد استفاده و استناد قرار داده، اصطلاحاً مي گويند: «فلاني از کيسه خليفه مي بخشد».


اکنون ببينيم اين خليفه که بود و چه کسي از کيسه وي بخشندگي کرده که به صورت ضرب المثل درآمده است:
عبدالملک بن صالح از امرا و بزرگان خاندان بني عباس بود و روزگاري دراز در اين دنيا بزيست و دوران خلافت هادي، هارون الرشيد و امين را درک کرد. مردي فاضل و دانشمند و پرهيزگار و در فن خطابت افصح زمان بود. چشماني نافذ و رفتاري متين و موقر داشت؛ به قسمي که مهابت و صلابتش تمام رجال دارالخلافه و حتي خليفه وقت را تحت تأثير قرار مي داد. به علاوه چون از معمرين خاندان بني عباس بود، خلفاي وقت در او به ديده احترام مي نگريستند.


به سال 169 هجري به فرمان هادي خليفه وقت، حکومت و امارت موصل را داشت. ولي پس از دو سال يعني در زمان خلافت هارون الرشيد، بر اثر سعايت ساعيان از حکومت برکنار و در بغداد منزوي و خانه نشين شد. چون دستي گشاده داشت پس از چندي مقروض گرديد. ارباب قدرت و توانگران بغداد افتخار مي کردند که عبدالملک از آنان چيزي بخواهد، ولي عزت نفس و استغناي طبع عبدالملک مانع از آن بود از هر مقامي استمداد و طلب مال کند.

از طرف ديگر چون از طبع بلند و جود و سخاي ابوالفضل جعفر بن يحيي بن خالد برمکي معروف به جعفر برمکي وزير مقتدر هارون الرشيد آگاهي داشت و به علاوه مي دانست که جعفر مردي فصيح و بليغ و دانشمند است و قدر فضلا را بهتر مي داند و مقدم آنان را گراميتر مي شمارد؛ پس نيمه شبي که بغداد و بغداديان در خواب و خاموشي بودند، با چهره و روي بسته و ناشناس راه خانه جعفر را در پيش گرفت و اجازه دخول خواست. اتفاقاً در آن شب جعفر برمکي با جمعي از خواص و محارم من جمله شاعر و موسيقي دان بي نظير زمان، اسحاق موصلي بزم شرابي ترتيب داده بود، و با حضور مغنيان و مطربان شب زنده داري مي کرد. در اين اثنا پيشخدمت مخصوص، سر در گوش جعفر کرد و گفت: «عبدالملک بر در سراي است و اجازه حضور مي طلبد». از قضا جعفر برمکي دوست صميمي و محرمي به نام عبدالملک داشت که غالب اوقات فراغت را در مصاحبتش مي گذرانيد.


در اين موقع به گمان آنکه اين همان عبدالملک است نه عبدالملک صالح، فرمان داد او را داخل کنند. عبدالملک صالح بي گمان وارد شد و جعفر برمکي چون آن پيرمرد متقي و دانشمند را در مقابل ديد به اشتباه خود پي برده چنان منقلب شد و از جاي خويش جستن کرد که «ميگساران، جام باده بريختند و گلعذاران، پشت پرده گريختند، دست از چنگ و رباب برداشتند و رامشگران پا به فرار گذاشتند». جعفر خواست دستور دهد بساط شراب را از نظر عبدالملک پنهان دارند؛ ولي ديگر دير شده کار از کار گذشته بود. حيران و سراسيمه بر سرپاي ايستاد و زبانش بند آمد. نميدانست چه بگويد و چگونه عذر تقصير بخواهد.

عبدالملک چون پريشانحالي جعفر بديد، بسائقه آزاد مردي و بزرگواري که خوي و منش نيکمردان عالم است، با خوشرويي در کنار بزم نشست و فرمان داد مغنيان بنوازند و ساقيان لعل فام، جام شراب در گردش آورند. جعفر چون آنهمه بزرگمردي از عبدالملک صالح ديد بيش از پيش خجل و شرمنده گرديده، پس از ساعتي اشاره کرد بساط شراب را برچيدند و حضار مجلس (بجز اسحاق موصلي) همه را مرخص کرد. آنگاه بر دست و پاي عبدالملک بوسه زده عرض کرد: «از اينکه بر من منت نهادي و بزرگواري فرمودي بي نهايت شرمنده و سپاسگزارم. اکنون در اختيار تو هستم و هر چه بفرمايي به جان خريدارم». عبدالملک پس از تمهيد مقدمه اي گفت: «اي ابوالفضل، مي داني که سالهاست مورد بي مهري خليفه واقع شده،

خانه نشين شده ام. چون از مال و منال دنيا چيزي نيندوخته بودم، لذا اکنون محتاج و مقروض گرديده ام. اصالت خانوادگي و عزت نفس اجازه نداد به خانه ديگران روي آورم و از رجال و توانگران بغداد، که روزگاري به من محتاج بوده اند، استمداد کنم. ولي طبع بلند و خوي بزرگ منشي و بخشندگي تو که صرفاً اختصاص به ايرانيان پاک سرشت دارد مرا وادار کرد که پيش تو آيم و راز دل بگويم، چه مي دانم اگر احياناً نتواني گره گشايي کني بي گمان آنچه با تو در ميان مي گذارم سر به مهر مانده، در نزد ديگران بر ملا نخواهد شد. حقيقت اين است که مبلغ ده هزار دينار مقروضم و ممري براي اداي دين ندارم».
جعفر بدون تأمل جواب داد: «قرض تو ادا گرديد، ديگر چه مي خواهي؟»
عبدالملک صالح گفت: «اکنون که به همت و جوانمردي تو قرض من مستهلک گرديد، براي ادامه زندگي بايد فکري بکنم، زيرا تأمين معاش آبرومندي براي آينده نکرده ام».


جعفر برمکي که طبعي بلند و بخشنده داشت، با گشاده رويي پاسخ داد: «مبلغ ده هزار دينار هم براي ادامه زندگي شرافتمندانه تو تأمين گرديد، چه ميدانم سفره گشاده داري و خوان کرم بزرگمردان بايد مادام العمر گشاده و گسترده باشد. ديگر چه مي فرمايي؟»
عبدالملک گفت: «هر چه خواستم دادي و ديگر محلي براي انجام تقاضاي ديگري نمانده است».
جعفر با بي صبري جواب داد: «نه، امشب مرا به قدري شرمنده کردي که به پاس اين گذشت و جوانمردي حاضرم همه چيز را در پيش پاي تو نثار کنم. اي عبدالملک، اگر تو بزرگ خاندان بني عباسي، من هم جعفر برمکي از دودمان ايرانيان پاک نژاد هستم. جعفر براي مال و منال دنيوي در پيشگاه نيکمردان ارج و مقداري قايل نيست. مي دانم که سالها خانه نشين بودي و از بيکاري و گوشه نشيني رنج مي بري، چنانچه شغل و مقامي هم مورد نظر باشد بخواه تا فرمانش را صادر کنم».


عبدالملک آه سوزناکي کشيد و گفت: «راستش اين است که پير و سالمند شده ام و واپسين ايام عمر را مي گذرانم. آرزو دارم اگر خليفه موافقت فرمايد به مدينه منوره بروم و بقيت عمر را در جوار مرقد مطهر حضرت رسول اکرم (ص) به سر برم».
جعفر گفت: «از فردا والي مدينه هستي تا از اين رهگذر نگراني نداشته باشي».
عبدالملک سر به زير افکند و گفت: «از همت و جوانمردي تو صميمانه تشکر مي کنم و ديگر عرضي ندارم».


جعفر دست از وي برنداشت و گفت: «از ناصيه تو چنين استنباط مي کنم که آرزوي ديگري هم داري. محبت و اعتماد خليفه نسبت به من تا به حدي است که هر چه استدعا کنم بدون شک و ترديد مقرون اجابت مي شود. سفره دل را کاملاً باز کن و هر چه در آن است بي پرده در ميان بگذار».
عبدالملک در مقابل آن همه بزرگي و بزرگواري بدواً صلاح ندانست که آخرين آرزويش را بر زبان آورد ولي چون اصرار و پافشاري جعفر را ديد سر برداشت و گفت: «اي پسر يحيي،

خود بهتر مي داني که من در حال حاضر بزرگترين فرد خاندان عباسي هستم و پدرم صالح همان کسي است که در ذات السلاسل (نزديک مصر) بر مروان آخرين خليفه اموي غلبه کرد و سرش را نزد سفاح آورد. با اين مراتب اگر تقاضايي در زمينه وصلت و پيوند زناشويي از خليفه اميرالمؤمنين بکنم، توقعي نابجا و خارج از حدود صلاحيت و شايستگي نکرده ام. آرزوي من اين است که چنانچه خليفه مصلحت بداند، فرزندم صالح را به دامادي سرافراز فرمايد. نمي دانم در تحقق اين خواسته تا چه اندازه موفق خواهي بود».
جعفر برمکي بدون لحظه اي درنگ و تأمل جواب داد: «از هم اکنون بشارت مي دهم که خليفه پسرت را حکومت مصر مي دهد و دخترش عاليه را نيز به ازدواج وي در مي آورد».

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید