بخشی از مقاله

مقدمه
در اين مقاله به بررسي و ريشه يابي معروف ترين ضرب المثل هاي فارسي را مدنظر داشته‌ايم و بدين لحاظ از منابع مختلفي سود جسته ايم. با كليك بر روي هر كدام از ضرب المثل ها، صفحات جديدي باز خواهد شد و شأن روايت هر كدام از آن مثل ها گاه كوتاه و گاه به تفضيل تقديم مي گردد. در بخش دوم نيز بيش از هزار ضرب المثل بي هيچ توضيحي تقديم مي گردد. در بخش دوم نيز بيش از هزار ضرب المثل بي هيچ توضيحي تقديم مي گردد. در بخش سوم به بيان ضرب المثل هاي رايج مناطق و شهرهاي ايران پرداخته ايم و نمودي از اين ادبيات عاميانه را در بين اقوام مختلف ايراني باز جسته ايم.


در اينجا ذكر اين نكته الزامي است كه همه آنچه در اين بخش تقديم شده است در تعريف خاص ضرب المثل نمي گنجد و در اصل برخي از موارد ذكر شده از منظر علم بيان، مقيد معني كنايه است. در اصل اينگونه موارد كنايه هاي معروف فارسي اند كه به دليل كثرت استعمال با قدري تسامح عنوان ضرب المثل يا مثل سائره يافته اند. با همه اين احوال حتي چنين كنايه هايي در تعريف عام ضرب المثل مي گنجد.


كلاه شرعي
كلاه شرعي در اصطلاحات عاميانه و معني و مفهوم مجازي كنايه از حيله شرعي است براي ابطال حق و احقاق باطلي. في المثل ربا را كه از محرمات مصرحه شرع مبين است به نام مال الاجاره پول حلال شمردن و يا هب گفته ابوالفضل بيهقي نان همسايگان دزديدن و به همسايگان ديگر دادن و امثال و نظاير آن كه همه و همه را اصطلاحاً كلاه شرعي گويند.


به طوري كه ملاحظه مي شود كلاه شرعي از دو لغت كلاه و شرع تركيب يافته كه كلاه همان سربند و هر چيزي است كه با آن سر را بپوشانند و مجازاً وسيله اي براي سرپوش گذاشتن بر روي هرگونه منهيات و محرمات است كه به طور كلي معني و مفهوم عذر و مكر تزوير و حيله از آن افاده مي شود.


معني لغوي شرع همان دين و آيين و كيش و مذهب و به طور كلي صراط مستقيم و راه راست است كه حق تعالي براي بندگان نهاده و بدان امر كرده است.
شرعي يعني مشروع و حلال. احكام شرع همان تعاليم ديني و مذهبي است.
حكام شرع به متصديان و متوليان احكام شرعي گفته مي شود كه صرفاً به آنچه كه ناظر بر كتاب آسماني و احكام و تعاليم مذهبي است رأي مي دهند و از آن خط نبايد و نتوانند خارج شوند.
كلاه شرعي در واقع كلاه غدر و مكر است كه در لباس شرع بر سر دين و آيين و اخلاق و وجدان و انصاف و شرايع الهي گذاشته مي شود. براي باب مثال يك نمونه ذكر مي‌كنيم:


سابقاً در پارس معمول نبود كه كسي با خواهر خود ازدواج كند ولي كمبوجيه دومين پادشاه سلسله هخامنشي عاشق يكي از خواهران خود شده خواست او را به حباله نكاه درآورد.
چون ميل او برخلاف عادت بود قضات شاهي را خواسته پرسيد: آيا قانوني نيست كه ازدواج خواهر را اجازه داده باشد؟ جواب دادند: قانوني را كه چنين اجازه اي داده باشد نيافته ايم، ولي هست قانون ديگري كه به شاه اجازه مي دهد آنچه خواهد بكند. پس كمبوجيه با خواهري كه دوست داشت ازدواج كرد و بعد از چندي خواهر ديگر را گرفت.


سوء استفاده از عبارت آنچه خواهد بكند همان كلاه رعي است كه آدمي به تبعيت از هواي نفس بر سر اخلاق و وجدان مي گذارد و هر چه دل هوسبازش بخواهد انجام دهد.
آش شله قلمكار
هر كاري كه بدون رعايت نظم و نسق انجام گيرد و آغاز و پايان آن معلوم نباشد، به آش شله قلمكار تشبيه و تمثيل مي شود. اصولاً هر عمل و اقدامي كه در تركيب آن توجه نشود، قهراً به صورت معجوني درمي آيد كه كمتر از آش شله قلمكار نخواهد بود.
اكنون ببينيم آش شله قلمكار چيست و از چه زماني معمول و متداول گرديده است.


ناصرالدين شاه قاجار بنابر نذري كه داشت سالي يك روز، آن هم در فصل بهار، به شهر ستانك از ييلاقات شمال غرب تهران و بعدها به علت دور راه به قريه سرخه حصار، واقع در شرق تهران ميرفت. به فرمان او دوازده ديگ آشي بر بار مي گذاشتند كه از قطعات گوشت چهارده رأس گوسفند و غالب نباتات مأكول و انواع خوردني ها تركيب مي شد. كليه اعيان و اشراف و رجال و شاهزادگان و زوجات شاه و وزرا در اين آشپزان افتخار حضور داشتند

و مجتمعاً به كار طبخ و آشپزي مي پرداختند. عده اي از معاريف و موجهين كشور به كار پاك كردن نخود و سبزي و لوبيا و ماش و عدس و برنج مشغول بودند. جمعي فلفل و زردچوبه و نمك تهيه مي كردند. نسوان و خواتين محترمه كه در مواقع عادي و در خانه مسكوني خود دست به سياه و سفيد نمي زدند، در اين محل دامن چادر به كمر زده در پاي ديگ آشپزان براي روشن كردن آتش و طبخ آش كذايي از بر و دوش و سر و كول يكديگر بالا مي رفتند تا هر چه بيشتر مورد لطف و عنايت قرار گيرند.

خلاصه هر كس به فراخورشان و مقام خويش كاري انجام مي داد تا آش مورد بحث حاضر و مهيا شود. چون اين آش تركيب نامناسبي از غالب مأكولات و خوردني ها بود، لذا هر كاري كه تركيب ناموزون داشته باشد و يا به قول علامه دهخدا: چو زنبيل در يوزه هفتاد رنگ باشد؛ آن را به آش شله قلمكار تشبيه مي كنند.
دوغ و دوشاب يكي است
وقتي كه به زحمات و فداكاري هاي افراد توجه نشود و خوب و بد و زشت و زيبا در يك كفه قرار گيرد به ضرب المثل بالا استشهاد و تمثيل مي كنند و يا به عبارت ديگر مي گويند: دوغ و دوشاب پيشش يكي است.


چون اسا كار در اين كتاب بر اين است كه ريشه هاي واقعي امثال و حكم از لابلاي تاريخ و افكار و عقايد مردم اين سرزمين بيرون كشيده شود و يكي از آنها ريشه همين ضرب المثل است، علي هذا دريغ دنست كه از آن سطري نگوييم و سطري نپردازيم.


دوغ كه متفرع از ماست است و پس از گرفتن كره از ماست باقي مي ماند در محيط گله داري بيشتر به مصرف تغذيه سگان گله مي رسيد. دوشاب همان شيره است كه با پختن آب انگور به دست مي آيد.
اما وجه تناسب دوغ و دوشاب و توجه به اهميت يكي بر ديگري را در سرزمين لرستان بايد جستجو كرد زيرا به قرار تحقيق لرهاي گله دار براي دوغ كه كره آن گرفته شده ارزش و اهميتي قابل نبوده اند و غالباً آن را به دور مي ريختند.


دوشاب كه به اصطلاح ديگر آن را شيره مي گويند چون مواد اوليه و وسايل تهيه و تدارك آن براي گله دارها فراهم نبود بدون ترديد عزت و اهميت بيشتر داشت و هرگز دوغ بي خاصيت در نزد لرها نمي توانست جاي دوشاب را بگيرد.
لرهاي گله دار و به طور كلي طبقه حشم دار، دوشاب را به سبب شيريني و حلاوتش دوست دارند زيرا علاوه بر آنكه ذائقه را شيرين مي كند در سرماي سخت زمستان در كوهستان ها بر ميزان كالري و حرارت بدن مي افزايد.


1- در مازندران كفي را كه با پختن شكر سرخ از نيشكر به دست مي آيد به گويش مازندراني دشو مي گويند كه به فارسي همان دوشاب است.
دو قورت و نيمش باقي است
ضرب المثل بالا درباره كسي به كار مي رود كه حرص و طمعش را معيار و ملاكي نباشد و بيش از ميزان قابليت و شايستگي انتظار تلطف و مساعدت داشته باشد. عبارت مثلي بالا از جنبه ديگر هم مورد استفاده و اصطلاح قرار مي گيرد و آن موقعي است كه شخص در ازاي تقصير و خطاي نابخشودني كه از او سرزده نه تنها اظهار انفعال و شرمندگي نكند بلكه متوقع نوازش و محبت و نازشست هم باشد.
در اين گونه موارد است كه اصطلاحاً مي گويند: “فلاني دو قورت و نيمش باقي است”. يعني با تمتعي فراوان از كسي يا چيزي هنوز ناسپاس است.


اكنون ببينيم اين دو قورت و نيم از كجا آمده و چگونه به صورت ضرب المثل درآمده است.
چون حضرت سليمان پس از مرگ پدرش داود بر اريكه رسالت و سلطنت تكيه زد بعد از چندي از خداي متعال خواست كه همه‌ي جهان را دريد قدرت و اختيارش قرار دهد و براي اجابت مسئول خويش چند بار هفتاد شب متوالي عبادت كرد و زيادت خواست.
در عبادت اول آدميان و مرغان و وحوش. در عبادت دوم پريان. در عبادت سوم باد و آب را حق تعالي به فرمانش درآورد.
بالاخره در آخرين عبادتش گفت: “الهي، هر چه به زير كبودي آسمان است بايد كه به فرمان من باشد”.


خداوند حكيم علي الاطلاق نيز براي آنكه هيچ گونه عذر و بهانه اي براي سليمان باقي نمانده هر چه خواست از حكمت و دولت و احترام و عظمت و قدرت و توانايي، بدو بخشيد و اعاظم جهان از آن جمله ملكه سبا را به پايتخت او كشانيد و به طور كلي عناصر اربعه را تحت امر و فرمانش درآورد.
باري، چون حكومت جهان بر سليمان نبي مسلم شد و بر كليه مخلوقات و موجودات عالم سلطه و سيادت پيدا كرد روزي از پيشگاه قادر مطلق خواستار شد كه اجازت فرمايد تا تمام جانداران زمين و هوا و درياها را به صرف يك وعده غذا ضيافت كند! حق تعالي او را از اين كار بازداشت و گفت كه رزق و روزي جانداران عالم با اوست و سليمان از عهده‌ي اين مهم برنخواهد آمد.


سليمان بر اصرار و ابرام خود افزود و عرض كرد:
“بار خدايا، مرا نعمت قدرت بسيار است، مسئول مرا اجابت كن. قول مي دهم از عهده برآيم”!
مجدداً از طرف حضرت رب الارباب وحي نازل شد كه اين كار در يد قدرت تو نيست، همان بهتر كه عرض خود نبري و زحمت ما را مزيد نكني. سليمان در تصميم خود اصرار ورزيد و مجدداً ندا در داد:
“پروردگارا، حال كه به حسب امر و مشيت تو متكي به سعه ملك و بسطت دستگاه هستم، همه جا و همه چيز در اختيار دارم. چگونه ممكن است كه حتي يك وعده نتوانم از مخلوق تو پذيرايي كنم؟ اجازت فرما تا هنر خويش عرضه دارم و مراتب عبادت و عبوديت را به اتمام و اكمال رسانم”.


استدعاي سليمان مورد قبول واقع شد و حق تعالي به همه جنبندگان كره خاكي از هوا و زمين و درياها و اقيانوس ها فرمان داد كه فلان روز به ضيافت بنده محبوبم سليمان برويد كه رزو و روزي آن روزتان به سليمان حوالت شده است.
سليمان پيغمر بدين مژده در پوست نمي گنجيد و بي درنگ به همه‌ي افراد و عمال تحت فرمان خود از آدمي و ديو و پري و مرغان و وحوش دستور داد تا در مقام تدارك و طبخ طعام براي روز موعود برآيند.
بر لب دريا جاي وسيعي ساخت كه هشت ماه را فاصله مكاني آن از نظر طول و عرض بود: “ديوها براي پختن غذا هفتصد هزار ديگ سنگي ساختند كه هر كدام هزار گز بلندي و هفتصد گز پهنا داشت”.


چون غذاهاي گوناگون آماده گرديد همه را در آن منطقه وسيع و پهناور چيدند. سپس تخت زريني بر كرانه ديا نهادند و سليمان بر آن جاي گرفت.
آسف برخيا وزير و دبير و كتابخوان مخصوص و چند هزار نفر از علماي بني اسرائيل گرداگرد او بر كرسي ها نشستند. چهار هزار نفر از آدميان خاصگيان در پشت سر او و چهار هزار پري در قفاي آدميان و چهار هزار ديو در قفاي پريان بايستادند.
سليمان نبي نگاهي به اطراف انداخت و چون همه چيز را مهيا ديد به آدميان و پريان فرمان داد تا خلق خدا را بر سر سفره آورند.


ساعتي نگذشت كه ماهي عظيم الجثه اي از دريا سر بر كرد و گفت: “پيش از تو بدين جانب ندايي مسموع شد كه تو مخلوقات را ضيافت مي كني و روزي امروز مرا بر مطبخ تو نوشته‌اند، بفرماي تا نصيب مرا بدهند”.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید