بخشی از مقاله
زمان زردشت
دورترين زماني كه براي زردشت تامل شده اند سدة هيجدهم پيش از ميلاد و نزديكترين آن سدة هشتم پيش از ميلاد است براي تعيين اين تاريخ دو روش عمده به كار رفته است.
در روش اول به ارقام و اعدادي استناد شده كه دربارة زندگي زردشت در كتاب هاي پهلوي و عربي يا در منابع يوناني آمده است در روش دوم نتيجه گيري بر اساس معيارهاي زباني و قرائن تاريخي است:
1 – نتيجه گيري بر اساس اعداد و ارقام بر اساس تاريخ سنتي:
در كتاب بند هشن آمده است كه «چون هزارة سلطة بزغاله (جدي) فرا رسيد از سوي آفريدگار اورمزد به پيامبري آمد و گشتاسب پس از پذيرفتن دين 90 سال فرمانروايي كرد. مجموع سالهاي فرمانروايي او 120 سال بود. بهمن پسر اسفنديار 112 سال، همان (چهرآزاد) دختر بهمن 30 سال، دارا پسر هماي كه همان بهمن است، 12 سال و دارا پسر دارا 14 سال» با جمع بستن اين ارقام عدد 258 سال بدست مي آيد كه زمان فاصل ميان زردشت و كشته شدن دارا بدست اسكندر است. از سوي ديگر بيروني مي نويسد كه از ظهرو زردشت تا زمان اسكندر 258 سال فاصله بوده است.
مسعودي نيز فاصله زماني زردشت تا اسكندر را 258 سال ذكر مي كند اما از اين روايات گوناگون، يا تاريخي معلوم نمي شود كه منظور از «زمان زردشت» تاريخ زايش اوست يا تاريخ وحي بر او در سي سالگي، يا تاريخي كه در چهل سالگي دين خود را آشكارا بر مردمان ابلاغ كرد. يا زماني كه در چهل و دو سالگي گشتاسب دين او رار پذيرفت.
همچنين روشن نيست كه منظور از «تا زمان اسكندر» چيست؟ آيا مقصود زمان فتح ايران به دست اسكندر است يا مرگ او، يا اصولاً مراد از تاريخ اسكندر يا تاريخ سلوكي است.
هنيگ بر آن است كه «تا زمان اسكندر» به معني سال مرگ داريوش سوم آخرين پادشاه هخامنشي به نظر وي تاريخ است كه درسال 330 ق . م اتفاق افتاد، اما در مورد مبدأ تاريخ يقين ندارد، بنابراين به نظر وي تاريخ تولد او يا سال 618 يا 628 يا 630 پيش از ميلاد بوده است و چون زردشت بنا به روايات مذكور در كتاب هاي پهلوي 77 سال عمر كرده است سال فوت او را در 541 يا 551 يا 553 ق . م مي داند.
2 – زمان زردشت بنا بر قرائن زباني و تاريخي:
بر اين اساس يار تولومه زمان زردشت را حدود 900 ق . م و ماير و ورزند و نگ شدر زمان او را اواخر هزاره دوم و اوائل هزاره اول پيش از ميلاد مي دانستند بارو بر اساس مطالعة يشت هاي قديمي، خصوصاً فروردين يشت، استدلال مي كند كه اطلاعاتي كه در يشت ها آمده است، همه متعلق به شرق ايران است و هيچ گونه اثري از حوادث غرب ايران و بين النهرين در آنها نيست بنابراين، اين آثار همه متقدم تر از مهاجرت هاي ايرانيان از شرق به غرب است و چون نامهاي قبايل ايراني مانند پارس و ماد در اسناد آشوري متاخرتر از نيمه دوم قرن نهم ق . م نيست بنابراين، مهاجرت آنان نمي تواند متاخر از 900 ق . م باشد. در فروردين يشت غالباً از چهار نسل پي در پي خانواده ها پيرو زردشت سخن رفته است بنابراين بايد زمان زردشت را دست كم 150 سال متقدم تر از اين تاريخ دانست در نتيجه، بارو حدود 1100 سال قبل از ميلاد را متاخرين تاريخ براي زمان زردشت پيشنهاد مي كند.
بويس نيز پس از رد تاريخ سنتي و روايات يوناني مي نويسد كه فقط بر اساس اوستا مي توان زمان زردشت را حدس زد. به نظر او گاهان از نظر زباني قابل مقايسه باريك وادا است كه آغاز تدوين آن ظاهراً در حدود 1700 ق . م بوده است.
تصويري كه از جهان در گفته هاي زردشت مي بينيم و تصوير پردازيهاي او مقتبس از سنت قديمي شباني اوست. بنابراين مي توان احتمال داد كه وي زماني ميان 1400 و 1000 قبل از ميلاد مي زيسته است و اين زماني است كه قوم او در شمال آسياي مركزي پيش از آن كه به سوي جنوب روانه شوند و در خوارزم مستقر گردند مي زيستند.
زادگاه زردشت:
در مورد زادگاه اصل زردشت نيز اختلاف نظر وجود دارد. در منابع پهلوي و به دنبال آنها در كتاب هاي عربي و فارسي «ايرانويچ» يعني سرزمين اصلي را كه اقوام ايراني از آنجا برخاسته اند و بنا به روايات ديني زردشتي در آنجا دين به زردشت ابلاغ شده است، با آذربايجان يكي شمرده اند. اين يكسان شماري احتمالاً از زماني پيدا شده است كه دين زردشتي به غرب ايران و در جامعة مغان كه در ناحية ماد مي زيستند، راه يافت و سپس در دورة ساساني از اهيمت خاصي برخوردار شد. به گونه اي كه همه مكان هاي شرقي را با مكان هاي در غرب ايران مطابقت دادند. امروز دانشمندان انتساب زردشت را به آذربايجان به چندين دليل مردود مي دانند كه مهم ترين آنها دلايل زباني است. زبان اوستايي يعني زبان كتاب اوستا در مقايسه با ساير زبانهاي ايراني زباني است متعلق به شرق ايران و در اين كتاب هيچ نشاني از واژه هايي كه اصل مادي يا فارسي باستان داشته باشند ديده نمي شود.
زندگاني زردشت بنابر گاهان و متن هاي قديم اوستايي:
آنچه در اوستا و در منابع فارسي آمده است بيشتر جنبه اساطيري دارد گرچه در اين مطالب نيز حقايقي مي توان يافت.
آنچه به يقين در مورد زندگي زردشت از متون اوستايي بر مي آيد اين است كه خاندان او سپيتمه يا سپيتامه (در پهلوي سپيتمان) نام داشته است. نام پدرش پورو شسپه (در پهلوي پورشسپ) و نام مادرش دو غذووا ش(در پهلوي دوغدو) نام داشته است. و نام پدربزرگش هيچتسب بوده است.
زردشت از كودكي تعلميات روحاني ديده است، زيرا درگاهان (يسن 33، بند6) خود را «زوتر» ناميده است و آن را اصلاحي كه در مورد دين مردي كه داراي شرايط كامل روحانيت است به كار مي رود.
همچنين در اوستاي متاخر (يشت 13، بند 94) در مورد او كلمة «آترون» به كار رفته كه به معني مطلق روحاني و دين مرد است درگاهان (يسن 43) اشاره شده كه به او از سوي او رمزد وحي رسيده است اما اين مطلب به تفصيل در كتاب هاي پهلوي آمده است.
نخستين كسي كه به او ايمان مي آورد ميديوي مانگمه (پهلوي آن ميديوماه) بود كه نامش در فرودين يشت (يشت 13، بند 95) ذكر شده است. وي در منابع بعدي پسر عموي زردشت به شمار آمده است. زردشت دين خود را با دشواري تبليغ كرده است.
در سرودهاي خويش (يسن 46، بند 2) از فقر و كمي تعداد حاميانش سخن مي گويد و از بدكاري كوي ها و كرپن ها كه ظاهراً پيشگويان و روحانيون هم وطن او بودند گله و شكايت دارد و بعضي دشمنان خود مانند بندوه و گر همه (يسن 49، بند 1 و 2) نام مي برد.
سرانجام بر آن مي شود كه از زادگاه خود دور شود و به سرزمين مجاور برودو در اين سرزمين كه فرمانرواي آن گشتاسب است سرانجام با موفقيت روبه رو مي گردد (يشت نهم، بند 26) چنين بر مي آيد كه پيش از همه هوتوسا (پهلوي آن هوتوس) همسر گشتاسب به دين او گرويده و احتمالاً به توصية او شاه نيز پيروز شده است.
زردشت بر حسب سنت سه بار ازدواج كرده است. نام زن نخست و دوم او معلوم نيست. زن نخست او پسري به نام ايست و استرده و سه دختر به تربيت به نام هاي فريني و ثريتي و پورو چيستا به دنيا آورد. (يشت 13، بند139).
زردشت در گاهان (يسن 53، بند 3) از ازدواج اين دختر سوم خود ياد مي كند. بر حسب روايات ديني زردشتي اين دختر به ازدواج جاماسپ درآمد.
از قرن دوم رزدشت كه نام نيز ذكر شده است دو پسر به نام هاي اوروتت نره و هوچيثره (يشت 2، بند 98) به دنيا آمده است. زن سوم او هووي نام داشته از خاندان هووگوه و ظاهراً زردشت از او فرزندي نداشته است.
بنا به روايات ديني زردشتي فرشوشتره (پهلوي آن فرشوشتر) پدر هووي بوده است.
با گروش گشتاسب به دين زردشتي مخالفت هاي حكمرانان هم جوار برانگيخته شد. نام برخي از اين فرمانروايان مخالف زردشت درآبان يشت (يشت 5، بند 109) آمده است كه از ميان آنان ارجاسب توراني از همه نامورتر بود. در نبردار جاسب زرير برادر در گشتاسب حامي او بوده و برهوميكه ديوپرست غلبه كرده است و همچنين بستور و جاما سب ياوران او بوده اند اما قهرمان اصلي اسفنديار بوده است.
بنا به روايات ديني زردشت در سن 77 سالگي كشته شد و قاتل او «برادريش» نام داشت.
زندگي نامه اساطيري زردشت:
زندگي راستين پيامبران را هميشه هاله اي از اسطوره فرا مي گيرد، هر چند كه در خلال اسطوره ها حقيقت هاي فراوان نهفته است، افسانه ها به تدريج بر گرد زندگي نامة واقعي حلقه مي زنند و كم كم زندگي اساطيري را مي سازند. اكنون جهت اطلاع از آنچه كه در مورد زندگي زردشت در متون قديمي آمده است به شرح برخي از آنها مي پردازيم. كه غالباً از متون پهلوي قديم و ترجمه اوستا و كتاب هاي «برگزيده هاي زاد سپرم» «دينكر»، « وجر كردديني» و «روايات پهلوي» اقتباس شده است و به ظاهر آميخته با افسانه به نظر مي رسد.
منظور از آوردن اين مطالب در متن آشنايي با عقايد و اساطير ايران باستان بوده و نيز آنچه كه در مورد زردشت به آن ايمان داشته اند.
زردشت همانند آدميان ديگر از سه عنصر اصلي تشكيل شده است: فره، فروهر، جوهرتن، فره يا خُرّه همان موهبت ايزدي است كه تجلي ظاهري آن نوراست همراهي آن با مردمان موجب نيكبختي و جدايي از آنان سبب بدبختي است.
فروهر روح پاسبان آدمي است، پيش از تولد وجود دارد و پس از مرگ نيز باقي مي ماند و در صورتي كه بازماندگان براي او نيايش كنند و هديه تقديم دارند، خشنود مي گردد و از خانواده حمايت مي كند.
جوهرتن صورت مادي يا جسم آدمي است. آفرينش هر كدام از اين عناصر تشكيل دهندة زردشت به گونه اي اساطيري توصيف شده است.
فرّه زردشت از ازل جزئي از اورمزد بوده و در پيش او قرار داشته است تا بعدها در هنگام مقرر با عناصر ديگر تركيب شود. فروهر او در پايان سه هزارة اول از دوران ده هزار سالة جهان همراه با ديگر آفريدگان «مينويي» آفريده شده است. به روايت دينكرد، امشاسپندان (فرشتگان) زردشت را به صورت «مينويي» آفريديند و فروهر او را كه داراي دهان و زبان سخنگوي و درااي سري گرد بود در ميان او نهاد. او رمزد جوهرتن او را نيز در عالم «مينو» آفريد تا آن را بعداً از طريق با دو ابر و باد به گياهان منتقل كند و سپس از طريق شير گاواني كه در ميان آن گياهان چرا كرده اند وارد تن پدر و مادرش شود.
عناصر زردشت در اين صورت «مينويي» يا مثالي همچنان باقي مي مانند تا زماني كه او بايد به صورت انسان واقعي به جهان آيد. بدين منظور بايد اين سه عنصر با هم تركيب شوند.
فرّه او از پيش او رمزد به روشني بي پايان و از آنجا به خورشيد به ماه و از ماه به ستارگان و از ستارگان به آتشي كه در خانة «زوپيش»، مادر مادر زردشت مي سوخت، پيوست.
و اين در لحظه اي بود كه زويش دو غدوما در زردشت را به دنيا مي آورد.
داخل شدن فره در وجود و غدو و درخشندگي خاصي بدو بخشيد به گونه اي كه در خانه اي كه او زاده شد، مانند آن بود كه آتشي به خودي خود مي سوخت. اين نور همچنان با دغدو و تا زمان زايش زردشت همراه بود. براي انتقال فروهر او از عالم مينو به اين جهان، امشا پسندان ساقه اي از گياه مقدس هوم را به بالاي مردي ساختند و فروهر زردشت را به درون آن بردند. سپس آن را از آن روشني بي پايان برداشتند و بر كوه اساطيري اسنوند كه جاي كه جاي آن در منابع ما آذربايجان ذكر شده است نهادند. سيصدو سي سال مانده به پايان سه هزاره سوم جهان دو تن از امشا پسندان، يعني بهمن وارد ارديبهشت به شكل موجودات اين جهاني درآمدند و به جايي كه دو مرغ براي جفت گيري نشسته بودند و هفت سال پيش از آن مارها بچه هاي آنها را خورده بودند، رسيدند. به دل مرغان انداختند به دنبال هوم روانه شوند. مرغان دوسر هوم را گرفتند و آن را در آشيانه خويش نهادند. تقدس هوم و بودن فروهر زردشت در ميان آن سبب شد كه مارها نتوانند از درخت بالا روند و به بچه مرغان دست يابند. ساقه هوم با آن درخت پيوند خورد و هميشه تازه و سرسبز در بالاي آن درخت در حال رويش بود.
دوغدوبا پور شسب پيوند زناشويي بست. آنگاه بهمن وارد بيهشت با هم به نزد پورشاسب آمدند و در دل او انداختند كه آن ساقه هوم را با خود ببرد، پورشاسب به سوي رود اساطيري دايتي (احتمالاً سفيد رود) كه شاخه هوم در كنار آن رسته بود رفت. درخت چنان بلند بود كه گمان برد براي دستيابي به آن بايد آن را ببرد اما معجزه به ياري او آمد، هوم از بالاي درخت تا به ميان آن فرود آمد، پورشاسب كه آيين پرستش را به جاي آورده بود، هوم را بريد و آن را به نزد همسر خود سپرد.
اما جوهرتن او را اومزد از نزد خويش به سوي باد و از باد به سوي ابر به حركت درآورد و به صورت آب در زمين فرو فرستاد، در پي آن انواع گياهان از زمين روييدند و پورشسب، شش گاو سفيد را به سوي آن گياهان روانه كرد، دو گاوي كه هنوز نزاييده بودند و به گونه اي معجزه آميز پور شسب ساقه هومي را كه فروهر زردشت كه در آن گياهان بود با شير گاو آميخته شد. پورشسب ساقه هومي را كه فروهر زردشت كه در آن گياهان بود با شير گاو آميخته كوبيد و به آن شير گاو آميختند و بدين گونه فروهر و جوهرتن زردشت با هم يكي شدند، پورشسب و دوغدو اين شير آميخته به هوم را نوشيدند، در اينجا كه مزة كه در تن دوغدو بود با فروهر و جوهرتن زردشت يكجا به هم پيوستند و از هم آغوشي آنان كه علي رغم الرغم مخالفت ديوان انجام گرفت نطفه زردشت بسته شد.
تولد رزدشت از پيش اعلام شده بود در لحظه توليد او نيروهاي زندگي بخش و مرگ آور به ستيز برخاستند به روايتي تولد او در روز خرداد (روز ششم) ماه فروردين بوده است.
به هنگام توليد خنديد، چون چشم به جهان گشود، هفت جادوگر كه پيرامون او گرد آمده بودند تا از تولد معجزه آميز او ترسيدند، رئيس جادوگران كه دورسرو نام داشت خواست تا سر نرم او را با دست بفشارد و او را بكشد بر اثر معجزه ايزدان دست او خشك شد. او پدر زردشت را از تولد غير عادي فرزندش ترسانيد و او را برانگيخت كه به تباهي فرزند رضايت دهد و او را در آتش بيافكند، اما آتش به او اثر نكرد و مادرش فرزند را به جاي امني بدر.
بار ديگر به تحريك دورسرو، كودك را بر گذر گله گاوان نهادند تا او را لگد مال كنند و از ميان بردارند.
اما گاو بزرگ شاخداري كه در پيش همه گاوان حركت مي كرد چون كودك را ديد در برابر او ايستاد و نگذاشت كه گاوان از روي او بگذرند مادر او را برگرفت. بار سوم باز به تحريك و توصيه دورسرو، كودك را برگذر گلة اسباني نهادند كه به آبشخور مي رفتند و اسبان را بر او تازانيدند. اما اسب ستبر زرد گوشي كه پيشرور اسبان بود از او پاسباني كرد و زردشت آسيبي نديد.
بار چهارم او را به لانه ماده گرگي كه بچه هاي او كشته شده بودند، نهادند تا گرگ سر رسد و بچه هاي خود را كشته يابد و به كين خواهي زردشت را بدرد. اما به خواست ايزدان معجزه اي روي داد پوزة گرگ خشكيد. سروش وبهمن ميش بزرگي آوردند تا كودك را سراسر شب شير دهد و بدين گونه آسيبي بدو نرسيد، بامداد روز بعد مادر او را زنده يافت.
دو رسرو كه از توطئه هاي خود سودي برنگرفته بود با جادگران ديگر به آن ده آمد و همه به چاره جويي پرداختند. برادر و ريش كرپ كه از داناترين جادورگران بود در كار او فرو ماند و به پروروشسب و ديگران گفت كه اين كودك داراي برتري ها فراوان است و پيشگويي كرد كه بهمن امشاسپند به اين جهان مي آيد و او را به هم سخني مي برد و دين او به هفت كشور مي رسد و ديوان در زير زمين پنهان مي شود و سپس از كشته شدن او اظهار ناتواني كرد.
از پانزده سالگي تا سي سالگي، دوران كمال انديشه و فضل و پارسايي زردشت است.
به روايت زادسپرم او دو برادر بزرگتر و برادر كوچكتر از خود داشت و خود فرزند مياني از پنج پسر پوروشسب بود هنگامي كه زردشت پانزده ساله شد كه بنابر سنن زردشتي سن بلوغ و تميز است فرزندان پوروشسب از پدر سهم خواستند، و زردشت او به راهنمايي بهمن امشاسپند، از ميان جامه ها، كستي را برگزيد و بر كمر بست.
در اين فاصله زماني اشاره اي كوتاه به همسر گزيني او شده است.
معجزه ديگري در اين روزگاران از او ظاهر شد و آن هنگامي بود كه مي خواست به همراه مردان و زنان پير و جوان و كودكان، از رودخانه اي پر آب و ستبر بگذرد، گذشتن از آب براي آنان دشوار بود اما زردشت با معجزه توانست بي آنكه پلي در ميان باشد آنان را از رودخانه عبور دهد. درسي سالگي زردشت در جشن «بهار بوده» يا جشن هاي بهاري كه چهل و پنج روز بعد از پايان اسفند ماه برگزار مي شد، شركت جست. اين جشن اولين گاهبنا راز گاهبنارهاي شش گانه است. در راه حركت به سوي جشن زار به خواب رفت و در خواب ديد كه مردم جهان ساز و برگ جشن را به سوي شمال نگاه داشتند و مردم روي به شمال داشتند و در پيش همه ميديوماه پسر آراستاي برادر پورو شسب بود. اينان به نزد زردشت مي آمدند و زردشت آن را به نشانه اين دانست كه كه ميديوماه نخستين كسي خواهد بود كه به وي بگرود.
پس از بگزاري مراسم ديني «بهار بوده» براي به جاي آوردن نيايش به كنار رودخانه دايتي رفت تا براي تهيه شيرة گياه هوم، از آنجا آب بردارد. چند بار در آب داخل شد، چون چهارمين بار از آب بيرون آمد، مردي را ديد كه از طرف جنوب به سوي او مي آمد. او بهمن امشاسپند بود قامتي داشت به اندازه سه مرد كه قد هر يك به اندازه يك نيزه باشد. بهمن شاخة سفيدي در دست داشت كه نماد دين بود. در اينجا ميان بهمن و زردشت گفتگوهايي انجام گرفت. آنگاه هر دو با هم، بهمن پيش و زدشت پس، به سوي او رمزد و انجمن امشاسپندان روانه شدند. در طول ده سالگي يعني تا چهل سالگي به زردشت هفت بار با او رمزد و امشاسپندان و فرمان هايي كه از آنان دريافت داشته است در كتابهاي، گزيده هاي زاد سپرم، دينكرد، زردشت نامه و در روايت جيهاني آمده است.
پس از آنكه او رمزد اسرار دين را به او آشكار كرد زردشت متحمل چند نوع آزمايش ديني (ور) شد. از آتش گذشت، روي گداخته بر سينه او ريختند و شكم او را درديند اما آسيبي نديد. (وينكرد هفتم، فصل پنجم، بند 4 به بعد)
دو سال پس از نخستين هم سخني، او رمزد بدو فرمان داد كه پيامبري دين مزديسني و رسالت خود را اعلام دارد. اما روحانيون و جادو پزشكان و فرماروايان ناحيه به دشمني با او برخواستند و براي نابودي او به تكاپو افتاندند.
زردشت يكي از توراينان را به نام «اوروايتادنگ» به دين خواند و از سوي او رمزد و وعده داد كه در صورت پذيرش دين، قدرت او افزون شود و در غير اين صورت شايسته مرگ خواهد شد. با اين همه او نپذيرفت و به عقوبت گرفتار آمد. زردشت از يكي از ديگر از فرمانروايان محلي كه «ويدوشت» نام داشت و دشمن ايزدان بود، درخواست كمك كرد. ويدويشت درخواست او را رد كرد و به عقوبت آن بيش از سه شب زنده نماند. در هوا معلق ماند و مردمان به نظاره ايستادند پرندگان گوشت او را خوردند و استخوانهايش بر زمين افتاد.
اهريمن كه از پيشرفت كار زردشت نگران بود، ديوان را در جايگاه خودش در شمال گرد آورد و به آنان فرمان داد كه براي نابودي زردشت بتازند. دو ديو بزرگ بر او حمله ور شدند، زردشت دعاي معروف «اهورفور» را خواند و ديوان بهت زده به جاي خويش بازگشتند و به اهريمن اعتراض كردند كه «تو دستوري مي دهي كه امكان انجامش نيست» و از ترس اثر دعاي اهورفور كه همچون سنگي به بزرگي خانه اي بود و همه بر زيرزمين گريختند و ديگر بر زمين آشكار نشدند.
اهريمن دست از توطئه نكشيد و ماده ديوي را به صورت زني زيبا براي اغواني زردشت فرستاد. او رمزد پيش از آن در اين باره به زردشت هشدار داده بود مادة ديو خود را پسندارمد ايزد بانوي زيباي زمين معرفي كرد. زردشت فهيمد كه فربيي در كار است مي دانست كه ديوان از جلو زيبايند و از پس زشت. از اين و از آن ماده ديو خواست كه روي برگرداند چون روي برگردانيد ديد ه جانوران موذي و خزندكان از تن او آويزان بودند. زردشت بار ديگر دعاي اهورنور خواند و ماده ديو از نظر ناپديد شد. زماني كه زردشت چهل ساله بود و براي تبليغ دين به دربار گشتاسب روان شد و او را به دين اورمزد خواند. ورود زردشت به دربار گشتاسب با توصيفي خاص آمده است:
سحرگاهان زردشت سقف كاخ گشتاسب را شكافت و داخل شد با خود سه چيز داشت: 21 نسك اوستا، آتش برزين مهر و شاخه سروي. آتش را در دست گشتاسب و جاماسب و اسفند يار نهاد ولي آتش آنها را نسوزاند سرو را درزمين كاشت و فوراً برگ هايش روئيد و از ميان برگ ها نوشته اي آشكار شد خطاب به گشتاسب كه دين را بپذيرد. درباريان و جادو پزشكان به مخالفت با عقايد او برخواستند. با اين كه گشتاسب بر آن بود كه عقايد زردشت را خود بشنود اما در باريان كه از نفوذ كلام او در گشتاسب بيم داشتند دست به توطئه زدند.
به روايتي استخوان مرده در انبان او نهادند تا تهمت جادوگري و پيروي از آئين نامه غير معمول بر او زنند. به روايتي ديگر براي زردشت مناظره اي با حكيمان تدارك ديدند و چون زردشت از مناظر پيروز شد به در آمد و پيامبري خود را اعلام داشت و آن را بر شاه عرضه كرد و شاه هوا خواه او شد. دشمنان نهاني در خانة زردشت داخل شدند و اجزاي مردة انسان و حيوان را در خانه و در لايه اي بستر او جاي دادند و براي ديدن آنچه طوطئه كرده بودند گشتاسب را به خانه او بردند تا او را در نزد گشتاسب رسوا كند. شاه فريب بدخواهان را خورد و زردشت را به زندان افكند.
گشتاسب را اسب سياهي بود، شيدفام كه ناگهان فلج شده گويي كه دست و پايش را در شكمش فرو رفته، پزشكان دربار در درمان او فرو ماندند. در زندان خبر به زردشت رسيد و او به شاه اطلاع داد كه اگر او را از زندان آزاد سازند مي تواند اسب را بهبود بخشد و براي اين كار چهار شرط گذاشت: گشتاسب دين او را بپذيرد، اسنفديار حامي دين او باشد، هوتوس همسر گشتاسب و مادر اسنفديار به دين بگرود و توطئه گران رسوا و مجازات شوند.
گشتاسب شرايط را پذيرفت و زردشت را با نيايش به درگاه او رمزد اسب را شفا داد.
پس از آن زردشت در مناظرت پيوسته پيروز مي گشت. از جمله مباحثه او بود با فرزانگان بابلي كه در بعضي از روايات بدان اشاره شده است.
براي اين كه ايمان گشتاسب در دين استوار شود و به تبليغ آن بپردازد ار رمزد بهمن و و اردبهشت و آتش را به صورت موجودات مادي به خانه گشتاسب فرستاد. گشتاسب نخست گمان كرد كه آنان سواران ارجاسب اند كه به خانه او فرود آمده اند اما هنگامي كه لب به سخن گشودند دانستند كه فرستادگان او رمزدند. ايزد آتش به گشتاسب گفت: اگر پرستش او رمزد را بپذيري و دست از پرستش ديوان برداي، فرمان روايي طولاني و زندگاني دراز و ثروت و پسري همچون پشوتن خواهي يافت.
اگر نپذديري بر كركس ها فرمان دهيم كه گوشت تو را بخورند و استخوان هايت بر زمين افتد. با اين همه گشتاسب از ترس در جاسب در پذيرفتن دين ترديد داشت او رمزد را به نزد ارديبهشت امشاسپند فرستاد تا ارديبهشت به نزد گشتاسب آيد و معجوني را بدو بنوشاند تا آينده بر او روشن شود. گشتاسب در عالم خاسه و شهود پيروزي خويش را بر جاسب بديد چون از اين حال بيرون آمد، زن خويش هوتوس را خواند و از او خواست كه زردشت را به دربار فرخواند تا زردشت تعاليم ديني به او بياموزد. زردشت نامه روايتي را در اين ميان به مناسبتي مي گنجاند به اين ترتيب كه گشتاسب پس از اقرار به دين زردشت چهار چيز آرزو كرد، نخست اين كه بداند در آن جهان جاي او كجاست، دوم اين كه رويين تن شود، سوم اين كه در جهان از همه چيز آگاه شود و چهارم اين كه عمر جاودانه داشته باشد زردشت بدو گفت كه داشتن همة اينها براي او ميسر نيست اين چهار آروز را براي چهار نفر بايد درخواست كرد.
زردشت «دروني» آماده ساخت و در آن مي و بوي و شير و انار نهاد. چون گشتاسب مي را نوشيد بيهوش شد و سه روز به خواب رفت روانش به مينو رفت و جايگاه خويش را ديد و چون از خواب برخواست بر هوتوس گفت: زردشت را فرا خواند تا به او تعليم ديني دهد، «بوي» به جاماسب رسيد و بر اثر آن همة دانشها بر او آشكار شد، پشوتن شير نوشيد و بي مرگ و جاودانه شد، دانه اي انار به اسفنديار رسيد و رويين تن شده ديو خشم خبر گرويدن گشتاسب را به دين زردشت به ارجاسب رسانيد و بدو خبر داد كه پس از آن ديگر بر ايرانيان چيره نخواهد شد، ارجاسب بر آشفت و مي نوشيد و در عالم مستي خيونات را بر ايرانيان برانگيخت.
زردشت در 77 سالگي درگذشت وفات او را روز خور (يعني روز يازدهم) ماه دي بود. در روايا ديني آمده است كه وي را «تور برادر وريش» به قتل رسانيد.
زندگاني تاريخي زردشت:
ظاهراً زردشت دهقانزاده اي بوده است كه از تبار و ريشة آرايايي روييده و رشد يافته است. آنچه از تعاليم و سرگذشت او – كه بهترين مبين حقايق است – استنباط مي توان كرد اين است كه نام او زورواستر (اين تلفظ يوناني كلمه در اروپا مشهور است) و اصل آن زراتشتر كلمة آريايي كهنه است كه گويند جزء اخير آن «اشترا» به معناي شتر است، و براي تسميه وجوه مختلف ذكر كرده اند كه از آن جمله «داراي زرد اشتران» يا «صاحب كهن اشتران» مي باشد.
تاريخ حقيقي تولد زردشت بسيار مجهول است. روايات ايراني توليد او را در حدود 660 ق . م نشان مي دهد كه با وجود همة احتمالات بعيد اغلب محققان جديد آن را پذيرفته اند. ولي بعضي ديگر با قراين و دلايل موجه بر آنند كه زمان ظهور اين پيغمبر ايراني قديميتر از آن تاريخ بوده و او در حدود 1000 ق . م مي زيسته است. همچنين محل تولد او نيز مجهول مانده بعضي مي گويند در ناحية ماد (آذربايجان)، شمال غرب ايران، و بعضي گويند در باكتريا (بلخ)، شرق ايران به وجود آمده، ولي از قرار معلوم وي در غرب ايران زاييده شده، اما در شرق ايران به كار دعوت خود پرداخته است.
روايات باستاني بر آن است كه زردشت در پانزده سالگي نزد آموزگاري تعليم يافت و از او «كشتي» (نام كمربند مقدس زردشتيان است شبيه به زنار هندوان و اين شباهت در دو مذهب نيز قابل توجه مي باشد) دريافت كرد و هم از آغاز عمر به خوبي مهربان و سرشت لطيف معروف گرديد. در هنگام بروز قحطسالي كه در ايام جواني او اتفاق افتاد وي نسبت به سالخوردگان حرمت و رافت و دربارة جانوران محبت و شفقت به عمل مي آورد. چون سنين عمرش به بيست رسيد، پدر و مادر و همسر خود را رها كرده، براي يافتن اسرار مذهبي و پاسخ مشكلات روحاني كه اعماق او را پيوسته مشوش مي داشت در اطراف جهان سرگردان شد و از هر سو رفت و با هر كس سخن گفت، شايد كه نور اشراق درون دل او را منور سازد. گويند روزي در انجمني، از دانايان پرسش كرد كه نيكوترين كاري كه شايستة آسايش و معنوي داشته) پرستش ميكرده و در پيشگاه ايشان در زير آسمان صاف و در كنار محرابها با حضور مويدان (پيشوايان روحاني) قربانيها و هدايا مي گذرانيده اند و آتش را مي پرستيده و شربتي آسماني را سكرآور كه از فشردة گياهي مقدس به نام «هوما» (سوما مذكور در ودا) مي گرفته اند براي كسب خير و بركت مي نوشيده اند.
پرستش آذر از رسوم و آداب بسيار قديم ايرانيان است و داراي اهميت خاصي بوده و آن را هم با تشريفات و مناسكي شبيه به آنچه كه در هند آرياييها نسبت به آن عنصر فروزان به عمل مي آورده اند مي ستوده اند و هم داراي موقع و اثر تاريخ كهنسال در دين زردشتي است كه رسم آن تا روزگار ما همچنان باقي و پايدار مانده است.
از اگني، كه در آيين و دايي خداي آتش است، در آداب ايرانيان نامي برده نشده، لكن شك نيست كه هم او يا مفهوم او بوده كه نزد ايرانيان قديم محل پرستش قرار داشته است و براي عبادت او مراسم و تشريفاتي در برابر آتشگاه به عمل مي آمده و عصارة سوما را بر روي آن مي پاشيده و نباتات و گياهان اطراف آتشگاه را تقديس مي كرده اند و بر روي خواني از سنگ، هدايا و قربانيهاي نياز روانهاي بهشتي و ارواح مقدس آلهة غيبي مي كردند. اين هدايا از حبوب و غلات و بالاخره گوشت حيوانات بوده، و جانوري را كه قرباني مي كرده اند با برسم تقديس مي نموده اند. برسم عبارت بوده است از چند شاخه گياهان و اشجار مقدس كه آنها را دسته كرده، در برابر صورت گرفته، در مقابل آتش به عبادت مي پرداخته اند. بايد گفت كه از ايرانيان باستاني جمعي كثير، هم از عهود ديرينه، صحرا گردي را ترك گفته و سكونت اختيار كرده، به كشاورزي و باغباني و زراعت غلات و حبوب و تربيت اشجار پرداخته بودند و مواشي و دواب خود را براي چرا به مراتع دور دست مي فرستاده اند.
براي اين گروه، رفته رفته رسوم سابق و آداب گذشتة مذهبي مناسب احوال نمي افتاد و اوضاع اقتصادي ايشان با آن كيش و آيين كهن مغايرت حاصل مي كرد. كشتار چارپايان به نيت قرباني با زندگاني نوين ايشان مناسب نمي بود. آنچه براي دورة صحرا نشيني و بيابانگردي امري آسان و سكنة قراء و قصبات گران تمام مي شد. ولي مغان و پيشوايان مذهبي با رسوم و روايات ديرين همچنان ثابت و استوار مانده بودند و به هيچ تغيير و اصلاحي تن در نمي دادند. از اين رو زردشت، كه مردي مصلح بود، آن اوضاع را تغيير داد و ديگرگون ساخت.
روان باشد چيست. در پاسخ گفتند: «سير كردن گرسنگان، خوراك دادن به چهار پايان، فروزان داشتن آتش، افشاندن شيرة هوما و آب و پرستش ديوان بهترين كارهاست». زردشت در اين سخن انديشه كرد و گفت: «از اين همه چهار كار نخستين را كه در خور مردمي دادگر و رواني آمرزيده است مي توان پذيرفت مگر پرستش ديوان كه كاري است دشوار و جان بهشتي از آن بيزار.»
در منابع يوناني كه كمابيش دربارة زردشت رواياتي آورده اند گفته شده كه زردشت مدت هفت سال در بن غري درون كوهي به سر آورده، به خاموشي مطلق مي گذرانيد. آوازة كار او از شرق به گوش مردم روم رسيد و شهرت يافت كه مردي مرتاض بيست سال تمام در بيابانها گذرانيده و جز پنير طعامي نخورده است.
چون زردشت به سي سالگي رسيد (سني كه غالباً در دماغهاي صاحبان افكار روحاني و اذهان نوابع مذهبي دورة بروز بحرانهاي فكري است) مكاشفاتي به او دست داد. روايات در اين باب به قدري فراوان و اغراق آميز است كه براي او معجزات عجيب و كرامات غريب ذكر كرده اند. گويند نخستين بار كه براي او كشف و شهود دست داد، وي در سواحل رود ديتيا، در نزديكي موطن خود بود در برابر نظرش نمودار گرديد كه او را فرشته و هومنه (بهمن) يعني «پندار نيك» نام داده اند. پس فرشته با گفت و شنود كرد و به او فرمان داد كه جامة عاريتي كالبد را از جان دور سازد و روان را پاك و طاهر فرمايد، آنگاه صعو كرده، در پيشگاه اهوار مزدا، يعني خداي حكيم، حاضر گردد. وي چنان كرد كه خداي متعال كه پيرامونش صفوف فرشتگان جاي داشتند بر او نظر فرمود. از چگونگي حضور او در محضر الاهي سرگذشتي بسيار جاذب و جالب روايت مي كنند كه خلاصة آن اين است: چون زردشت در آن انجمن آسماني و جايگاه برين دورن آمد، ساية او محو گرديد زيرا پرتو تابش فرشتگان و اشعة درخشان ارواح علوي در پيرامون او وجود او را چنان مستغرق نور ساخته بود كه ظلي باقي نماند. پس اهورا مزدا به او تعليم داد و ارا به پيغامبري برگزيد و امر فرمود كه حقايق و تعليم و تكاليف آيين بهي را به عاليمان بياموزد.
از آن پس هشت سال ديگر بر زردشت بگذشت و او در عالم كشف و شهود با شش فرشتة مقرب (امشاسپندان) يكايك گفت و شنود كرد و از مجلس هر كدام بر روشنايي ضمير و صفاي دل او لختي مي فزود.
در گاتها، كه ظاهراً خود زردشت است، به اين مكاشفات اشاره شده و بعضي قطعات كه حاكي از مطالب اصلي و موثق و معتمد است از زمان او به جاي مانده از آن جمله يك جا مي گويد:
«من مانند وخشور پاك تو را، اي اهورا مزاد، مي ستايم وقتي كه وهومنة نزد من آمد و از من پرستش كرد: كيستي؟ و به كه وابسته اي؟ و نشاني تو در اين روزگار چيست؟ من به او گفتم: من زردشتم، دشمن دورغ، كه تا غايت توانايي وجود با دروغ نبرد مي كنم و پشتيبان نيرومند راستگويانم و سرانجام به عالم بي پايان خواهم رسيد و در آنجا تو را اي مزاد، ستايش خواهم كرد و نغمه ها به ياد تو خواهم سرود.
تو را، اي روان پاك و مقدس، تو را اي اهورامزدا، مي ستايم، هنگامي كه وهومنه نزد من مي آمد و از من سوال فرمود: آهنگ چه كار داري؟ در پاسخ گفتم: حرمت و ستايش آتش تو آهنگ من است و تا تاب و توان دارم در طريق حق كوشش مي كنم. راستي را به من نشان ده تا او را بطلبم.
چون تو به من گفته به راستي برو و راستي را تعليم ده. مگر به من امر نكردي كه از چه بپرهيزم و چه چيز را فرمان ببرم؟ تو گفتي به فرمان «سروش» گوش فرا ده و سرنوشت پر از گنج در پي توست. پاداش نيك دراز در انتظار مردمان است.
از آن پس ده سال تمام بر زردشت بگذشت كه به پرستش و عبادت مزدا مشغول بود و پيوسته از مردم روزگار جفا و آزار مي ديد. پس از اين مكاشفه بيدرنگ تعليم و خلايق را آغاز كرد، ولي در ابتدا كسي به سخنان او گوش نداد. چندين بار نوميد شده، در معرض فتنه و آزمايش قرار گرفت. يعني روان پليد نگره مينيو او را وسوسه مي كرد كه عبادت مزدا را ترك كند. لكن زردشت همچنان در عقيدت خود پايدار بود و پاسخ داده مي گفت: «ني من از دين بهي و راستي بر نمي گردم هر چند كه جان و تن و اعضاي بدن مرا از يكديگر جدا كنند، از پرستش مزدا روي برنمي تام».
عاقبت پس از ده سال زردشت به مقصود رسيد و نخستين كسي كه آيين او را پذيرفت و به او گرويد عموزادة وي، مردي به نام ميدثينيمائونها بود. پس، در يكي از بلاد شرقي ايران به دربار شاه آن ديار به نام ويشتاسپ راه يافت.
مدت دو سال زردشت كوشش و جهد بسيار كرد كه اين پادشاه را به دين خود درآورد. و يشتاسب كه علي الظاهر مردي پاكدل و خالص عقيده و نيكومنش بود با زردشت همراه گرديد، لكن وي تحت نفوذ كارپانها (مغان) واقع شده بود كه در اوستا به بدي ياد شده اند و آنهارا كاهناني حريص و دنيا دوست وصف كرده است. آنان جماعتي بودند كه به روش باستاني قربانيهاي حيواني به عمل مي آوردند و به اعمال سحر و جادو اشتغال داشتند و مدعي بودند كه بدين وسايل موجب ازدياد محصولات و حفاظت مواشي و دواب و مانع حملات و تهاجمات قبايل توراني در شمال توانند شد. كارپانها با اقتدارات شيطاني خود بر ضد عقايد و مبادي زردشت برخاستند و سبب شدند كه زردشت را دستگير كنند و به زندان اندازند. سرانجام بعد از دو سال از زردشت معجزي به ظهور رسيد و اسب سياه محبوب ويشتاسپ را كه به مرضي مهلك مبتلا شده بود درمان كرد و همچنين چون همسر ويشتاسب، موسوم به هوتائوسا، نيز او حمايت و پشتياني مي كرد بالاخره شاه به دين او در آمد.
گرويدن شاه به دين زردشت البته كامل و از روي خلوص بود و ويشتاسپ سراسر نيروي خود را براي نشر دعوت آن پيامبر بهدين به كار برد. درباريان و امرا نيز به دنبال شاه به او گرويدند. برادر او، زين، و فرزند دلاورش، اسفنديار، از پيروان موثر و نيرومند زردشت شدند. دو برادر از طبقة نجبا و اشراف، كه در انجمن شاه جايگاهي ارجمند داشتند، به نام فراشائوشترا و جامناسپا با آن پيغمبر دامادي و خويشاوندي حاصل كردند. اولي دختر خود را به نام هوئووي به زردشت داد و دومي دختر زردشت را به نام پروسيستا كه از زن نخستين داشت، به همسري خود در آورد.
از مدت بيست سال ديگر كه از عمر زردشت باقي بود روايات و حكاياتي بسيار نقل كرده اند. در سراسر اين روزگار وي به نشر دين اورا مزاد در ميان ايرانيان بگذارنيد. در اين زمان دو پيكار و جنگ با دشمنان بر پا ساخت. در پيكار نخستين اسفنديار مكانتي رفيع و نامي بلند يافت و، به دلاوري و جنگاوري، شهرة آفاق شد، زيرا قبايل توراني را كه به كشور ايران هجوم آور شده بودند در هم شكست. اما جنگ دوم بر حسب اين حكايات در زماني روي داد كه زردشت به مرحلة هفتادوهفتمين سال عمر خود رسيده بود. در اين پيكار گرچه پيروز گرديد، ليكن عاقب كشته شد و نويسندگان اوستا در هزار سال بعد گفته اند كه چون تورانيان شهر بلخ را به غلبه گرفتند، يكي از آنان ناگهاني بر آن پيامبر يزداني تاخت، او را در برابر محراب آتش، در هنگامي كه به عبادت مشغول بود، به قتل رسانيد.
تعاليم زردشت
ديني كه اين پيغمبر ايراني تعليم فرمود يك آيين اخلاقي و طريقه يگانه پرستي است. وي مانند موسي، نبي موحد عنبراني، خود موجد و شارع ديني نوين گرديد، هر چند مبادي و معتقدات بازمانده از پيشنيان را پايه و مبناي تعليم خود قرار داد.
زردشت خداي معبود و متعال كيش خود را اهورا مزاد لقب داده، يعني «خداي حكيم». اين نامگذاري اختراع او نبوده بلكه اسم مزدا در زمان او معروف و معلوم بوده است و بدون شك اهورامزدا را همگي خداي عالم و خلاق و نظام طبيع مي دانستنه اند و آن همان خدايي است كه نزد آرياييهاي هند، به لقب و نام وارونا، مورد ستايش عام و خاص بوده است و معلوم مي شود كه عشيره و قبيله زردشت سالها قبل از او به اين خداي متعال و نيكو نهاد اعتقادي داشته اند، ولي طوايف آريايي نژاد ايران ديگر او را به نام وارونا نخونده اند.
بسياري از ارباب تحقيق و دانشمندان در بررسيهاي كه از اوصاف و حالات اهوار مزاد از ديدگاه ايرانيان كرده اند بر آنند كه زردشت اهورامزدا را در گاتها خداي بزرگي دانسته است كه آسمانها را مانند ردا به جامه بر اندام خود پوشانيده. از اين رو اين نتيجه را استنباط كرده اند كه آن لقب براي احترام و تجليل به جاي نام قديم باستاني استعمال شده است، همانطور كه در هند نيز لقب شيوا يعني «مبارك» به جاي نام ديرين و كهن رودره معمول گرديد. به هر حال در آن زمان لقب اهورمزاد براي توصيف جلال و عظمت آن خدا به كار رفته است و اهورا درست همان كلمه اي است كه به زبان و دايي اشورا تلفظ مي شود كه به معني «صاحب» يا «خداوند» است و اين عنوان در نزد تمام قبايل قديم هند و اروپايي براي خدايان علوي، يعني ديوه ها، به كار مي رفته است.
مطالعة تغيير اساسي و القاب خدايان، كه از طرف زردشت در ميان آراييهاي ايران و پيشوايان فرهنگ ايشان و همچنين در بين آرياييهاي قبايل هند و اروپايي در هر سوي جهان براي خدايان خود نامي واحد داشته اند. ارواح مقدس علوي را ديوه مي گفته اند، چنانكه ژرمنها و ستلها آن را ديوين و انگلوساكسونها ديتي يا ديوينيتي ياد كرده اند و از طرف ديگر در هند، كه تحت تاثر تغييرات و تلونات فراوان قواي طبيعت قرار داشته اند، مفاد همين قدرت عظيم غيبي را براي نيروي مضر استعامل كردند و منحصراً ارواح شريز موذي را به اسوار ملقب ساختند كه داراي قدرت بي پايان و جاويدي و موجب خرابي و مضراتند. اين انتقال معني در اين كلمه از مطالعة سرودهاي قديمتر و جديدتر ودايي اين تحول و انتقال به خوبي معلوم و مشهود مي شود. در ايران زردشت در ست طريق مخالف را پيموده كه در صورت و معني اصطلاحات و اسامي و القاب با مفاهيم هندوان ضديت دارد. مزاد را صاحب اهوراي حقيقي پنداشته، و عبادت و پرستش را خاص ذات مقدس او قرار داده و او را خداوند متعال و قادر قاهر شمرده است كه ذاتش به حكمت محض و خير مطلق متصف است.
ولي از آنجا كه بيم داشته است مبادا عامة مردم حق مزدا را به بدرستي نشناسند و تحت تعليم پيشوايان ديني قديم (مغان) قرار بگيرند، چاره اي انديشيده است. مغان باستان يك عده ديوه ها (ديوها) يا ارواح علوي الوهي را، كه هر كي نزد آراييها به اسمي جداگانه موسوم بوده اند، مي پرستيده اند و همچنان آتش را ستايش مي كرده، شراب عصارة هوما را مي نوشيده اند و از اين رو به عظمت و جلاي خداي اهورا پي نمي برده اند. مغان باستان از اين اشياء مقدس براي ساحري و جادوگري خود استفاده مي كرده اند. همچنين قبايل صحرا گرد و كوچنشين توراني كه آفت جان مردم كشاورز و دهقان و شهرنشين ايران بودند اين ارواح متعدد را قبول كرده و پيش از آنكه به داخل سرزمين ايران يورش آرند براي كسب فيض به نام آن ديوها قربانيها نثار مي كرده اند. از اين رو زردشت براي جلوگيري از اين خطا طريق انديشيد و آن اين بود كه بالصراحه اعلام فرمود: اين دويهاي معبود مغان تورانيان همه ارواح شرير زيانكارند كه با ارواح نيك و ورانهاي خير و نكوكار در ستيز و آويز مي باشند. آنها پدر دورغ و فريبندة نهادهاي ناپاك مي باشند و مصدر شر و بدي و زشتكاريند و آدميان را از پرستش اهورامزدا باز مي دارند. پس عبادت آنها را منبع فرمود. چون زردشت عقيدة اكثريت عوام و دين عاميانة معمول زمان را منكر گرديد، آيين نوين خود را بر روي چند اصل و اساس برقرار فرمود و خلق را به قبول آن خواند، از اين قرار:
1 – به پيروي مكاشفات و الهامات، خويشتن را پيغمبري مبعوث از طرف اهورامزدا اعلام كرد و در گاتها تكرار فرمود كه خداوند او را برانگيخته و مامور ساخته و دين او بهترين و كاملترين اديان است.
2 – از آن همه ارواح متعدد تنها يك روان خوب و نيكو را كه اهورامزدا بود پذيرفته، او را بالاترين و بزرگترين خدايان دانست و آفريدگار دانا و برترين روانهاي علوي قرار داد كه ابدالآباد با بدي و دروغ به نبرد و پيكار مشغول و به راستي و راستگويي رهبر است، و بر خلاف عقايد بعضي متاخران جماعت زردشتيان، آن پيغمبر باستاني گفت كه بر حسب مشيت و ارادة متعال اهوارمزدا تمام موجودات آفريده شده اند و، چنانكه در آيه آخرين از گاتها صراحت دارد، اهورمزدا موجب و موجد هم نور و هم ظلمت، هر دو مي باشد.