بخشی از مقاله
سلطنت ناصرالدين شاه
مقدمه
عصر سلطنت ناصرالدين شاه عصر تاريك و شرم آوري از تاريخ ايران است. عصري است مملو از ظلم و ستم و جنايت و دورهاي است آكنده از جهل و بي خبري. توده هاي وسيع مردم بسيواد بودند و نادان و شاه و درباريان از اين بيسوادي و جهل حداكثر استفاده را مي بردند. مير غضبهاي شاه آماده بودند تا هر زمان كه او فرمان دهد جان انسانهايي را بگيرند و اجساد آنها را «براي عبرت ديگران» در جلوي يكي از دروازه هاي شهر بياوزيند.
نفوذ بيگانگان
در دوره قاجاريه و مخصوصا در عصر ناصرالدين شاه، اقتصاد ايران در انحصار دو دولت استعمارگر روسيه و انگلستان بود. اين دو كشور براي استفاده هر چه بيشتر از منابع و سرشار و ثروت عظيم ميهن ما به رقابت پرداخته بودند. شركت هاي تجراي بيگانه، از جمله شركت هاي انگليسي و روسي در بيشتر شهرهاي ايران شعبه هايي داير كرده و به خيريد و فروش مشغول بودند. اين امر براي بازرگانان ايراني محدوديت بسياري ايجاد مي كرد و چون نمي توانستند با سرمايه داران بزرگ خارجي رقابت كنند، روز به روز تنگدستي آنان افزوده مي شد و رو به ورشكستگي مي نهادند.
از عصر اميركبير تا عصر امين السلطان
محمد شاه قاجار در ششم شوال 1264 هجري قمري (4 سپتامبر 1848 ميلادي) درگذشت. ناصرالدين ميرزا وليعهد كه از يك سال پيش فرمانروايي آذربايجان را به عهده داشت دوازده روز بعد از مرگ پدرش در تبريز خود را پادشاه ناميد و روز بعد همراه ميرزا تقي خان برگزيد.
ناصرالدين شاه سلطان مراد ميرزا حسام السلطنه را مامور فتح هرات كرد. اين شهر پس از شش ماه محاصره در 25 صفر 1273 ه.ق به وسيله سپاه ايران گشوده شد. دولت استعمارگر انگليس كه مايل نبود هرات در دست ايرانيان باقي بماند به ايران اعلان جنگ داد و نيروهايي را با كشتيهاي جنگي به جنوب فرستاد. پس از تصرف جزيره خارك سربازاني را در بوشهر پياده كرد و آنها را به سوي خرمشهر (محمره) فرستاد. بندر بوشهر صحنه جنگ بين قواي ژنرال سرجيمز اوترام و قواي ميرزا محمدخان قاجار كه مامور جلوگيري از قواي انگليس بود، شد. ميرزا محمدخان در اين جنگ شكست خورد و ناصرالدين شاه وحشتزده، از ميرزا آقاخان نوري خواست كه مقدمات صلح را با انگلستان را فراهم كند.
ميرزا آقاخان نوري، فرخ خان امين الدوله را مامور ساخت كه به پاريس برود و در آنجا آمادگي ايران را به مصالحه اعلام نمايد. در پاريس با وساطت ناپلئون سوم معاهده اي ننگين بر ايران تحميل شد. اين معاهده كه در سال 1273 هـ . ق (1857 ميلادي) به امضاء طرفين رسيد شامل مواد زير بود:
1. ايران، هرات و تمام خاك افغان را تخليه كند
2. انگليس، خرمشهر و بوشهر را تخليه نمايد.
3. ايران از كليه دعوي خود نسبت به هرات و سرزمين افغانستان صرف نظر كرده و از حكام و رؤساي شهرهاي افغانستان مطالبه ضرب سكه و خواندن خطبه به نام شاه ايران ننمايد.
4. ايران از دخالت در امور افغانستان خودداري نموده و هرات را افغانستان مستقل بشناسد.
5. در صورت وقوع اختلاف بين ايران و افغان، ايرن متعهد مي شود كه رفع اختلافات را به حكميت دولت انگليس واگذارد.
بركناري مرزا آقاخان نوري
ناصرالدين شاه در محرم سال 1275 هـ . ق ميرزا آقاخان نوري را از صدارت بركنار كرد و خود زمام امور را در دست گرفت. او به تقليد كشورهاي اروپايي چند وزارتخانه مانند وزارت خارجه، وزارت داخله، وزارت جنگ، وزارت ماليه، وزارت علوم و وزارت وظايف را تاسيس كرد. اداره ماليه را به عهده ميرزا يوسف مستوفي الممالك آشتياني گذاشت. ميرزا محمد خان (كه در بوشهر از قواي انگليس شكست خورد) به وزارت جنگ منصور گرديد و لقب سپهسالاري به او داده شد. ميرزا سعيد خان انصاري (موتمن الملك) نيز به سمت وزارت خارجه برگزيده شد.
ميرزا محمد خان سپهسالا در سال 1280 هـ . ق مامور شد كه تركمن هاي استراباد را كه دست به طغيان زده بودند آرام سازد. قشون دولتي ايران در اين نبرد پيروز شد و سپهسالار با پيروزي به تهران بازگشت و همين امر بر محبوبيت او نزد شاه افزود و يك سال بعد وي را به مقام صدارت رساند و به لقب «سپهسالار اعظم» ملقب گرديد.
مسافرت ناصرالدين شاه به اروپا
در سال 1290 هـ . ق با اصرار و تشويق سپهسالار، ناصرالدين شاه با جمعي از رجال درجه يك به اروپا سفر كرد.
در اين سفر سلطنتي از كشورهاي روسيه، آلمان، بلژيك، انگليس، فرانسه، سوئيس، ايتاليا و اتريش ديدن كردند. شاه و صدراعظم در اين سفر تاريخي با سران ممالك و رجال سياسي آن كشورها گفتگو داشتند. ديدن كارخانه هاي گوناگون صنعتي تاسيسات نظامي و برخي تاسيسات اجتماعي نيز جزو پروگرام (برنامه) عمومي سفر به آن ممالك بود.
سفر دوم ناصرالدين شاه به اروپا
در سال 1295 هـ . ق ناصرالدين شاه براي بار دوم عازم اروپا شد. اين بار هم ميرزا حسين خان سپهسالار او راتشويق به مسافرت نموده بود. وي قصد داشت كه در اين سفر پيشرفت هاي كشورهاي اروپايي در زمينه فرهنگ، اقتصاد و صنعت را به شاه نشان دهد.
ناصرالدين شاه در شعبان 1298 سپهسالار را از كار بركنار ساخت و صدارت را به ميرزا يوسف آشتياني (مستوفي الممالك) سپرد ولي فرمان رسمي صدارت وي در سال 1301 هـ .ق صادر گرديد. دو سال وي درگذشت و در قم در مقبره پدرش مدفون گرديد.
تدبير اميركبير
«زماني، يك تن از راست گويان امانتي قيمتي نزد تاجر محترمي گذاشت. بعد از چند روز كه آمد مطالبه كرد آن تاجر ابا نمود. صاحب امانت نزد امير رفت و قضيه را بازگفت. امير بدو كه هيچ بروز نده (مطلب را افشا مكن) تا من امانت ترا گرفته برسانم. و شبانه به بهانه اي به دنبال تاجر فرستاد او را به مجلس خود طلب كرده اظهار مهرباني نمود و به بهانه اي انگشتري تاجر را گرفت تا تماشا كند و با آن انگشتري بازي كرد و به بهانه اي بيرون امد. و آن خاتم را به دست يكي از خادمان داده گفت: به خانه اين تاجر برو و اين خاتم را به عيال او بده و بگو حاجي مي گويد به نشاني اين خاتم آن ام انت را كه در چند شب قبل به خانه آوردم بده كه لازم است.
آن خادم به خانه تاجر رفته و چنين كرد و امانت باز آورد و پنهاني، آوردن امانت را به امير بازگفت. امير بعد از ساعتي قطع صحبت با تاجر كرد و او از مجلس بيرون شد و به خانه خود روان گشت و حشمت امير مانع بود كه انگشتري خود را طلب نمايد.
چون به سراي خود رفت از ماجرا آگاه شد. از خجالت به اهل خانه خود دم نزد (چيزي نگفت) و تا صبح هراسان بود و با خداوند نذر و نياز برد و سوز و گداز داشت. صبحگاهان امير دنبال صاحب امانت فرستاده امانتش را رسانيد و به او سپرد كه ديگر رو آورد تاجر نكند، و خود امير هم ديگر از تاجر مؤاخذه نكرد و به اين سهولت كار صعبي (دشواري) را صورت داد.»
اميركبير و احتشام الدوله
«در ابتداي صدارت مرحوم ميرزا تقي خان اميركبير روزي خانلر ميرزاي احتشام الدوله عم ناصرالدين شاه كه والي بروجرد و لرستان بود به تهران ديدن او آمد. امير از او پرسيد: خانلر ميرزا! وضع بروجرد و لرستان چطور است؟ گفت: قربان، بدري امن و عدالت برقرار است كه گرگ و بره با هم آب مي خورند. امير با خشم به او گفت: شاهزاده من مي خواهم كه ولايت آنچنان امن و آسوده شود كه گرگي نباشد تا ازخيال او بره نياسايد و پيوسته در اضطراب سر نكند. خاطر ميرزا سر به زير افكنده و ديگر چيزي نگفت.»
ادب و تربيت ميرزا آقاخان نوري
يكي از ويژگي هاي ميرزا آقاخان نوري شوخي هاي بي مزه و بي ادبانه وي بود. يك شوخي دور از ادب وي با منشي سفارست روس مشكلات بسياري به وجود آورد. خان ملك ساساني در كتاب سياستگران دوره قاجار در اين باره مي نويسد:
«يكي از مسائل مهم مملكتي كهبدر مدت هفت سال صدارت ميرزا آقاخان خاطر اولياي دولت عليه را به خود مشغول داشته مسئله شوخي و مسخرگي جناب اشرف صدرالاعظم است با ميرزا مجيد آهي.
ميرزا مجيد آهي، منشي سفارت روس، از حيث صورت و اندام بي اندازه شبيه به ميرزا آقاخان بود ولي او به واسطه عدم تجانس و اختلاف سياسي و اخلاقي هميشه از ميرزا آقاخان نوري دوري مي جسته و از ملاقاتش اظهار تنفر مي نموده است. ميرزا مجيد خان آهي مردي بوده بسيار خسيس اما متين و با عفاف و روس مآب، در وصرتي كه ميرزا آقاخان نوري شخصي بوده سخي الطبع، ليكن هرزه و مسخره و بي عفاف. نه تنها انگليس مآب، بلكه در تحت حمايت دولت انگليس مي زيسته است.
خانه ميرزا آقاخان نوري در محله عربها واقع و در خيابان خندق دور ارك بوده است. روي خندق مزبور براي عبور از محله عربها به طرف ارك يك پل چوبي به عرض يك متر با نرده هاي چوبي وجود داشته كه جناب صدر اعظم هر روز صبح سواره با فراش و غاشيه كش از آن راه به دربار مي آمده است.
يك روز صبحگاهي مرزا مجيد خان آهي كه از ارك به محله عربها مي رفته در روي پل چوبي با ميرزا آقاخان مصادف مي شود. و چون از سلام و تعارف با او احتراز مي كرده دست ها را به نرده چوبي گرفته پشتش را به ميرزا آقاخان كرده و به طرف خندق نگاه مي كرده است. ميرزا آقاخان كه سواره به او مي رسد سر را به طرف گوش او خم كرده آهسته مي گويد: «… به ريشت». ميرزا مجيد خان اين بي احترامي را رسماً به سفارت روس شكايت مي كند و جبران اين بي ادبي را به نحو اكمل خواستار مي شود. چه درسد سر بدهم. چندين سال مابين سفارت و صدارت عظمي راجع به اين موضوعمجالس عديده تشكيل شده و مكاتبات تلخ و ترش رد و بدل گرديده تا بالاخره ميرز مجيد خان بخواهد حاضر است انجام دهد. به شرطي كه ميرزا مجيد خان بگويد كه من به گوشش چه گفتم. اما ميرزا مجيد خان هرگز راضي نمي شود كه آن جمله توهين آميز را خودش با زبان خود تكرار كند وموضوع به همين جا ختم مي گردد.» ژ
چاپلوسي ميرزا آقا خان
«از تمام علميات و رفتار و كردار و گفتار ميرزا آقاخان خودخواهي، حيله گري، كينه توزي و جاه طلبي و شهرتجويي هويداست. شخص اول مملكت ايران بسيار بد خط و از انشا مراسلاتي كه به خط خود به ناصرالدين شاه نوشته پيداست كه سواد درستي هم نداشته است. وي در نامه اي به ناصرالدين شاه مي نويسد كه «جان جميع اولاد آدم و عالم را فداي يك كلمه دستخط مبارك كرده» و به اين طريق پستي روح و عدم عزت نفس مشهود است.»
اين ديوارها به امير خبر خواهند برد
رضا قلي خان هدايت نقل مي كند كه روزي ماموري از جناب اميركبير به خانه او آمد و گفت كه امير شما را احضار كرده است. هدايت با شتاب تمام خود را به حضور اميركبير مي رساند. امير در اتاقي نشسته و به كشيدن قليان مشغول بود. همين كه چشمش به هدايت مي افتد او را به نشستن تكليف مي كند. رضاقلي خان هدايت سپس مي گويد:
«… بعد از لحظه اي امير به من گفت كه آيا براي ماموريتي به خوارزم حاضر هستي يا نه؟ با تامل گفتم: آري گفت: پس برو و تهيه سفر خود را ببين. وقتي كه دستور مي رسد به خارج شهر نقل مكان كن… آشفته و نگران به جانب خانه آمدم. همين كه به منزل رسيدم دو نفر مامور را ديدم كه هر يك دو كيسه زر سر به مهر زير دو بغل به خانه من رسيده اند و مي گويند: اين مال را كه جمع آن دو هزار تومان اشرفي است امير براي تهيه اسباب سفر و مخارج راه شما فرستاده است. و از من مطالبه رسيد كردن. رسيد رانوشتم و دادم ولي هر قدر خواستم كه از آن پول چيزي به ايشان انعام دهم، قبول نكردند و گفتند: اگر امير بفهمد پوست از سر ما خواهد كند. گفتم؛: در اينجا كسي نيست كه به امير خبر دهد. گفتند: اين ديوارها به امير خبر خواهندبرد. انعام رانگرفته و با رسيد رفتند.»
اين داستان واقعي به خوبي نشان مي دهد كه اميركبير نه تنها با رشوه خواري بلكه با انعام گرفتن و انعام دادن نيز به شدت مخالف بود و به اين ترتيب سعي داشت كه كارمندان دولت به پاكدامني و وظيفه شناسي عادت كنند.
نام مرا در روزنامه نياوريد
روزنامه وقايع اتفاقيه با تشويق ميرزا تقي خان اميركبير در سال 1267 هجري قمري در تهران تاسيس شد. اولين شماره آن در روز جمعه پنجم ربيع الثاني 1267 انتشار يافت. مديريت اين روزنامه راحاج ميرزا اجبار تذكره چي بر عهده داشت.
روزنامه وقايع اتفاقيه كه هر هفته يك شماره روزهاي پنج شنبه منتشر مي گرديد. مخصوص درج و انتشار اخبار پايتخت و شهر هاي ديگر ايران و مختصري از اخبار ممالك خارجه بود.
نويسندگان روزنامه تا زماني كه ميرزا تقي خان زنده بود حق نداشتند نامي از او ببرند. و با واژه هاي چاپلوسانه و مطالب تملق آميز از او ستايش كنند.
اميركبير عقيده داشت كه اگر نويسندگان اجازه يابند نام او را د رروزنامه بنويسند ابتدا القابي نسبتاً مناسب براي او خواهند آورد اما كم كم به تعداد لقب ها و كلمات ستايش آميز خواهند افزود و به زودي از وي بتي درست خواهند كرد كه هركس بايد به ستايش آن بپردازد.
در تمام مدتي كه امير صدارت داشت هرجا صبحت از اقدامات و تصميمات دولت بود نويسندگان وظيفه داشتند كه همه را با نام «امناي دولت» و عباراتي نظير آن ذكر كنند. در تمام شماه هاي روزنامه وقايع اتفاقيه كه در دوران صدارت اميركبير منتشر شد حتي يكبار هم نامي از ميرزا محمد تقي خان نيامده است.
اما پس از عزل اميركبير و روي كار آمدن ميرزا آقاخان نوري سياست اداره روزنامه تغيير يافت. از ان پس در بيشتر شماره هاي وقايع اتفاقيه (از شماره 75 به بعد) نام و القاب ميرزا آقاخان نوري به چشم مي خورد. برخي از نويسندگان براي جلب توجه صدرالاعظم واژه و كلمات ستايش آميز به پاي ميرزا آقاخان مي ريختندو آن مرد دون همت را غرق شادي مي ساختند. نويسندگان تمام اقدامات انجام شده را نتيجه كارداني و لياقت وي مي دانستند. در يكي از شماره هاي روزنامه القابي اين چنين قبل از نام وي ديده مي شود:
«جناب جلالت مآب كفالت و كفايت انتساب مقرب الخاقان اعتماد الدوله العليه العاليه…»
ببين تفاوت ره از كجاست تا به كجا.
زندان در عصر ناصرالدين شاه
حكومت هاي استبدادي معمولا براي سركوب مخالفان خود به حربه «تهمت، دروغ و افترا» متوسل مي شوند. در عصر ناصرالدين شاه نيز چنين وسيله اي براي از بين بردن هر انساني كه سخن از حقوق انساني مردم ايران مي گفت، به كار مي رفت.
حكومت ناصرالدين شاه با توجه به احساست مذهبي مردم ايران به مخالفان خود معمولا تهمت يابي بودن مي زد. متهمان اغلب فرصت دفاع از خود و رفع اتهام نمي يافتند. آنان در زير شكنجه هاي هولناك و يا زندگي در زندان هاي مدهي آن زمان محبور مي شدند به گناهاني اعتراف كنند كه هرگز در زنگي مرتكب نشده بودند.
كارلاسرنا بانوي ايتاليايي كه در آن زمان به ايران آمده بود درباره زندانهاي ناصرالدين شاه مي گويد:
«در اين فصل كه سخن از آداب و خلقيات ملتي است، كوشش من به عنوان يك سياحتگرا بيطرف بر آن است كه آنچه را كه به نظرم رسيده است با صداقت بيان كنم. بنابراين ضروري است كه خوب و بد و درست و نادرست و زيبا و زشت، هر يك در آن جحايي داشته باشد. من در خانه هاي شخصي تهران زندان هايي ديده و شاهد صحنه هايي بوده ام كه اگر آنها را نقل كنم به گزافه گويي و كتمان حقيقت متهم خواهم شد.
زندان ها اقسام مختلف دارند، اما شرايط همگي آنها رقت انگيز است. اكثر زندان ها خصوصي و در خانه اعيان و مالكان بزرگ است. يك شخصيت والا اگر در خانه خود زنداني نداشته باشد و در برخي موارد شخصاً اجراي عدالت نكند،مادون طبقه خويش قرار گرفته است. در نتيجه، هر صابح مقامي مدعي است كه حق دارد در خانه خود و تحت نظارت نوكران خويش مجرمان را به چوب ببندد و زنداني كند. اين خدمت را براي زير دستان و دوستان و آشنايان خود نيز انجام مي دهند. اين حق در همه جاي كشور شناخته شده است و اجحافي واقعي است كه بر اثر كثرت استعمال، تحمل آن بر ضعفا دشوار نيست.
در زندان حاكم تهران زنداني از همه جا بيشتر است. اين زندان در زاويه اي در يكي از راسته بازارها كه به خاطر محلش چهار راه «چهار آب» ناميده مي شود واقع است. هنگام روز زنداني در حالي كه زنجيري بر گردن و دستها و پاهايش بسته شده است در سردابه اي ديده مي شود. شب هنگام را به تيري چوبي مي بندند به طوري كه نمي توانند جنب بخورند. اين زندان به شخصي عادي اجاره داده شده است. زندانيان كه دولت بدانها غذا نمي دهد، پول غذاي خود را اجاره دار مي دهند كه خوراكي براي آنها تهيه و سودي براي خود منظور مي كند. چون يكي از صفات ايرانيان دادن صدقه و احسان به ديگران است، بسياري از عابران چند شاهي دردست زندانياني كه بيشترشان بيگناه و كمتر تبهكارند مي اندازند. اشخاص زيادي بي آنكه دعوايي عليه آنها اقامه شده باشد يا محاكمه اي شده باشند براي هيچ، توقيف مي شوند و به همين شيوه در زندان به سر مي برند و در مدت توقيف هرگونه تنبيهي درباره آنها مجرا مي گردد.
با اين حال، زندگاني اين گروه در مقايسه با زندانياني كه در سياهچالهاي دربار كه آنها را «انبار» مي نامند، بسر مي برند، به مراتب شيرين تر است.
در آنجا زندانيان برحسب جنايتي كه مرتكب شده اند در گروه هاي پنج شش نفري به يكديگر بسته اند و زنجيرهايي آنچنان سنگين بر گردن، سينه و پا دارند كه به زحمت آن را تحمل مي كنند. گاهي يك زنداني را به تنهايي به حلقه اي كه به ديوار كوبيده است مي بندند. توقيف زنداني هيچگاه مدت معيني ندارد. اينان كه حشرات كثيف بدن آنها را مي خورند و جز قطعه ناني و كوزه آبي در اختيارشان نيست غالباً از گرسنگي از پا در مي آيند. بيشترشان كه بر سنگفرشي مرطوب افتاده اند و از نور آفتاب محرومند و هوايي عفن را استنشاق مي كنند، مرگ را كه غالباً به زودي به سراغشان خواهد آمد براي خود رهايي مي دانند. بيشتر اوقات جز اجساد بي جان بي بند كشيده شان از زندان خارج نمي شد.
شكنجه ها و تنبيهاتي كه معمولا به اجرا گذاشته مي شود سه قسم است:
1. چوب زدن بر كف پا كه براي جرائم مختصر از قبيل مستي و ضرب و شتم و مرافعه اعمال مي شود.
2. زنداني كردن در «انبار» شاه كه در برابر سوء قصد به شاه و قيام عليه دولت با جرائم بزرگ ديگر اعمال مي گردد.
3. بريدن سر يا دست در برابر دزدي با سلاح و حمله شبانه به مكان ها يا افراد و شكستن در خانه ها يا مغازه هاي يا جنايات ديگر.
با اينكه دولت ايران براي احترام به حقوق بشر دو قرار داد با دولت هاي قدرتمند اروپايي امضا كرده است، مفاد هيچ يك از آنها را به موقع به اجرا نمي گذارد.
در اين كشور كه مردم آن ملت هاي متمدن را قابل نمي دانند بلكه حقير مي شمارند هنوز برديگ و شكنجه همچون دوران تفتيش عقايد رواج دارد. اهتمايي كه نمايندگان سياسي دول اروپا در اينگونه امور به خرج مي دهند و تذكرات آنان به دولت ايران كه اغلب اوقات در موقعيت هاي بي ارزش و هنگام عقد قراردادهاي يا حدوث حادثه مهمي در مشرق زمين است، بندرت سودمند افتاده است. و به نظر مي آيد كه آنان نيز با سكوت در برابر اجحاف و ستم هاي وحشتناكي كه روزمره در اين كشور اعمال مي شود مشوق دولتيانند.
غالباً بيگانگان را به چوب مي بندند كه اطلاعاتي از آنها به دست آورند. تنبيه شونده پر حوصله به فلك بسته مي شود و با چوبهايي باريكي كه تعدادشان قبلا معين شده و غالباً چند صد عدد است به كف پاهاي او مي زنند. دژخيمان چوبي را بعد از چوب ديگر به پاي او خرد مي كنند. بعد از اين شكنجه وحشتناك كه مردان بسيار قوي را نيز فلج مي كند، مضروب را مدهوش و خونين به زندان يا خانه اش منتقل مي كنند. گاهي مجرم را در كوچه اي كنار ديواري مي گذارند و عابران ترحماً وي را به خانه اش مي رسانند. چون چوب زدن امتياري نيست كه به دولت اختصاص داشته باشد و هركس مي تواند آن را اعمال كند، بسياري از اربابان، نوكران خود را در برابر كوچكترين خطايي به چوب مي بندند. بسياري از ايرانيان نوكران خود را در برابر كوچكترين خطايي به چوب مي بندند. بسياري از ايرانيان بر اثر فلك شدن مرده و نابوده شده اند. اما اروپائيان نه تنها از نفوذ خود براي قطع اين نوع ستم استفاده نمي كنند، بلكه خود نيز به اجراي آن پرداخته و جرمي مضاعف مرتكب مي شوند، زيرا به موجب قانون به كار بردن تنبيه ايرانيان ممنوعند. شكنجه هاي عجيب و غريب ديگر نيز مرسوم و رايج است.
چند سال پيش شخصي را كه محكوم به مرگ شده بود زنده و در حالي كه فقط سرش از خاك بيرون بود در گودالي فرو كردند. اين شخص كه دادن كمترين غذايي را نيز به او ممنوع كرده بودند بعد از چند روز و با تحمل عذابي وحشتناك جان سپرد.
در سال 1874 (1291 هـ . ق) كه غله در تهران گران شده بود، نانواها قيمت نان را بالا بردند. و كارگران كه در آن زمان سخت بينوا بودند به صدا درآمدند. حاكم شهر فراشان خود را به خانه رئيس صنف نانوا فرستاد و او را به دالحكومه جلب كرد.آنگاه به دستور او باري عبرت ديگران تنور نانوايي را همانگونه كه براي پختن نان گرم مي كنند آتش كردند و رئيس صنف را زنده در تنور انداختند. در نتيجه ديگر نانوايان از قيمت نان كاستند.
من خود در بازار تهران شاهد علمي واقعاً وحشيانه بودم. فراشان حكومت لاله گوش قصابي را به سبب تقلبي ناچيز به پيشخوان دكانش ميخ كرده بودند. بيچاره در حالي كه فرزندش در كنارش ايستاده بود و برايش صدقه جمع مي كرد، تمام روز را در اين حالت ماند تا آنكه هنگام غروب آفتاب آزادش كردند.
و در يك كلمه، هيچ نوع درندگي و مثله كردني نيست كه به عنوان تنبيه در برابر جرمي هرچه كم اهميت تر مرتكب نشوند. گاه دربازار اشخاصي ديده مي شوند كه زنجير گران بر گردن دارند و از سوراخي كه در غضروف بيني آنها ايجاد كرده اند نخي گذرانيده اند و شاگرد دژخيمي آنان را براي گدايي دكان به دكان مي كشد. عجب آنكه اين تنبيه به سبب فروختن جنس تقلبي است. واقعا چه معجون عجيبي از درندگي و توحش و ترحم و بشر دوستي!
وقتي ديگر، دژخيمان را مي بينيد كه بينوايي را كه مي خواهند دستش را ببرند با خود اين سود و آن سو مي كشانند. پس از آنكه دستي را از مچ بريدند براي آنكه زخم التيام يابد آن را در روغن جوشان فرو مي برند. كساني كه بدين ترتيب دستشان قطع مي شود به ندرت جان سالم به در مي برند. با كمترين قانون شكني، بيني يا گوش اشخاص را مي برند. در ايالات دور دست كه حكام استقلال بيشتري دارند و مالك جان و مال زير دستان خود هستند و هرگونه قانون بشري و عدالت را زير پا مي گذارند، كندن يك موي ريش اشخاص تنبيهي رايج است.
شاهزادگاني از خانواده شاهي كه براي پادشاه وقت خطرناك تشخيص داده شوند شكنجه هاي مخصوص دارند. ابتدا باماليدن شقيقه آنان به شيوه اي مخصوص در چشم ها انقلابي پديد مي آورند كه موجب هرچه باز تر شدن مردمك مي شود. آنگاه دژخيم با فشاري سخت كه با انگشت بزرگ زير شقيقه وارد مي كند چشم را از كاسه در مي آورد و سپس با كاردي اعصاب آن را مي برد. قلم را نگاه مي دارم … زيرا از بيان اين هم درنده خويي كه قلب آدمي را به درد مي آورد عاجز است. آيا مي شود باور كرد كه همه اين جنايات وستمگري ها د رروزگار ما و در كشوري بوقوع مي پيوندد كه با اروپا مرتبط است و سفيراني از ملل بزرگ مسيحي و متمدن مانند فرانسه و انگليس و اتريش و روسيه از دولت آن اعتبار نامه گرفته اند؟»