بخشی از مقاله
سیمای یهود در قرآن
توسعه و تعمق معارف قرآني خود،افزون قطرهيي بر قوت علمي لازم ميباشد . براي ورود بايسته و شايسته به مباحث جديد و جهاني در آستانه هزاره سوم كه مبناي تمدن جديد بشري خواهد بود،مانند صلح جهاني با تكيه بر اديان، گفتگوي بين اديان و تمدنها توجه به هشداريهاي قرآني د
ر مورد يهود و نقش تأثيرگذار آنان در مناسبات جديد فرهنگي و سياسي، انگيزههاي بود كه نگارنده را واداشت تا در مورد « اعتقادات و صفات يهود در قرآن و تورات» به تحقيق بپردازم .توصيف اعتقادات و صفات يهود، تعليل پيدايش و آنها در بستره تاريخي و تبيين پيامدهاي آن اعتقادات و صفات، سه هدف عمدهاي بود كه طي مراحل مختلف تحقيق دنبال گرديد كه اساس آن ، بر اين فرضيه استوار بود كه قوم يهود در ناحيه اعتقادات و نگرش خود به عالم و آدم در سير تاريخي خود، دچار انحرافات و خرافات زيادي شدهاند. و در ناحيه صفات جمعي و قومي نيز گرفتار اعوجاجهاي فراوان دنياگرايانه
و خودمدارانه شدند كه آثار شومي براي بشريت به دنبال داشت . فرضيه اساسي تحقيق با اعتماد به قرآن به عنوان سند قطعي آشماني و فهم آن با روش تفسير قرآن به قرآن و با تأكيد بر
گزارشهاي تورات، بر اساس تناقض بين قرآن و روايات با تورات و تناقض بين اقوال و افعال خدا و انبياء در تورات، با استفاده از ساير منابع با روش كتابخانهاي وبه شكل تحليل محتوي مورد نقد و بررسي قرار گرفت و اين نتيجه حاصل شد كه قوم يهود هرگز راه كتب آسماني را ارج ننهاده ، نه تنها به دنبال طي نمودن آن صراط برنيامدند،بلكه بر ضد آن سير كردند. خصوصاً توصيه اساسي قرآن به تمام اديان الهي مبني بر اعتصام به حبلالله و اتحاد حول محور مشترك ايمان به خدا،آخرت و انجام عمل صالح را زير پا نهاده، راه تفرد و تفرقه را در پيش گرفتند. آنها خود را ،قوم خاص خداوند و برترين نژادها از ميان ملل تلقي كردند. خدا،پيامبران، جهان آخرت و بهشت را به نفع خود مصادره كرده،
آن رامنحصر به خود پنداشتند. لذا قوم و باورها و آئين خود را در حصار بستهاي قرار دادند،تا از ورود اغيار در بين قوم و آئين خود جلوگيري كنند. و بااين پندارها، اساس زندگي خود را بر نژادپرستي ، دنياطلبي، مادهپرستي و رؤياي سلطه جهاني قرار دادند. و در اين راستا از كشتن انبياء و آمرين به معروف و انتساب اوصاف ناروا و خدا و پيامبران هيچ ابايي نداشتند. آنها مقام الوهيت خداوند را در حد يك موجود مادي تنزل داده،احكام ماده را در مورد او جاري ساختند و برايش اعضا قائل شدند و در قرون وسطي « مشه بن ميمون» مجازي بودن اعضاء را سر داده،روش تورات را كنايي بيان ميكند. آنها بر خلاف قوانين تورات در منع و محكوميت شراب، زنا، بتپرستي و ... نوح را شرابخور، ابراهيم را بيغيرت ،اسماعيل را وحشي،لوط و داود را زناكار، سليمان را بتپرست و .. تلقي كردند و منكر نبوت حضرت عيسي(ع) و حضرت محمد (ص) شدند. و وعده بشارت او را در تورات كتمان كردند. آنها، همه اين كارها را به دليل خودبرتربيني، حسادت و عدم اعتقاد به معاد انجام دادند. چنانكه در اسفار پنجگانه حتي كلمهاي از معاد، بهشت و جهنم و ... به چشم نميخورد . اگر اث
ري از اين مباحث در اسفار ديگر به طور بسيار محدود و پراكنده وجود دارد،به خاطر نفوذ فرهنگ دين زردشت ميباشد كه اين عدم يكدستي در تورات كاملاً مشهوداست . يهوديان معتقدند كه روز داوري و رستاخيز مردگان در اورشليم در زمان ظهور مسيح موعود موهوم تحقق مييابد . بهرحال اين تناقضها در تورات و تناقض آن با قرآن ،بيانگر تحريف همه جانبه تورات ميباشد كه مؤلفان آن براي اثبات هويت قومي و ارضاء روحيه خود برتربيني و يا تبرئه كردن خود از گناهان،بدون توجه به تاريخ و تناقضهاي موجود،به نوشتن چنين مطالبي اقدام كرده، آن را به صورت يك كتاب تاريخي ي
ا داستان تخيلي و مملو از خرافات بيرون آورند.
:«ضربت عليهم الذّلّةُ اين ما ثُقِفوا الّا بحبل مِنَ الله و حبلٍ من النّاسِ و باءو بَغَضبٍ من الله و ضُرِبَت عليهم المسكنةُ ذلك بأنّهم كانوا يكفرون بآيات الله و يَقْتُلون الانبياءَ بغير حقٍّ ذلك بما عَصَوا و كانوا يَعتَدون»
موضوع «يهودشناسی» از جمله مباحثي است كه در غرب و مسيحيت سابقهاي طولاني دارد و شايد پرداختن به آن براي مسلمانان اهميت حیاتی تری داشته است، مستندات و شواهد موجود نشان از اهميت يافتن اين موضوع براي دنياي اسلام و به ويژه براي كساني دارد كه در خط اول مبارزه با «صهيونيسم» قرار گرفتهاند.
در این تحقیق با استعانت از سه تفسير گرانسنگ تشيع يعني تفسير الميزان، تفسير نمونه و مجمعالبيان،وسایر مطالب مطرح شده توسط سخنوران و عالمان دینی که الحمدلله به وفور در کتابخانه های فیزیکی و مجازی یافت می گردد، ديدگاه قرآن مجيد در مورد ویژگی های اخلاقیيهوديان تبیین می شود.
بررسي تاريخ، نشان از بروز حوادث عجيب و كم نظير در تاريخ يهود دارد كه در ساير اديان و مذاهب كمتر يافت ميشود. يكي از داستانهايي كه قرآن مجيد به عنوان آخرين ذخيره الهي بيش از همه به تفصيل به آن پرداخته، داستان اين قوم ميباشد. از ميان دورههاي تاريخي اين قوم، دوره مربوط به فرعون و حضرت موسي (ع) از برجستگي خاصي برخوردار است و بيشترين آيات الهي مربوط به
همين دوره تاريخي ميباشد. گرچه هنوز اسرار اين موضوع براي بشر كشف نشده اما شايد يكي از دلايل آن، شباهت سير حركتي جوامع انساني به اين دوره تاريخي باشد. به هر صورت آيات بسياري در قرآن مجيد ويژگيهاي اخلاقی،رواني فردی و اجتماعي قوم يهود را برميشمارد كه به نظر می رسد، هنوز در جامعه يهودي پابرجا ميباشد و تغييري در آن حاصل نشده است. بنابراين شناخت و استخراج اين ويژگيها براي تمام محققان به ويژه محققان مسلمان از اهميت اساسي برخوردار است؛ هم از اين جهت كه نماد حقيقي يهود (اسرائيل) خطر و تهديدي بالفعل براي جوامع مسلمان قلمداد ميشود و هم از اين حيث كه قرآن به عنوان وحي الهي، بهترين توصيف را از آنها ارائه داده است. از سوي ديگر وجود همين ويژگيهاست كه در حال حاضر بسياري از مشكلات را براي جوامع بشري ايجاد نموده و با شناخت آنها ميتوان راه حل مناسبي جستجو نمود. بنابراينتفسير الميزان، نمونه و مجمعالبيان به عنوان منابع كمكي مورد استفاده قرار خواهند گرفت. هر يك از اين ويژگيها، استراتژي و راهبرد ما را نسبت به آنها تعيين و مشخص ميكند و راهي روشن و مشخص پيشرو خواهيم ديد.
عدم اعتقاد به خداوند و پيامبران الهي و عدم رعایت ادب حضور
در بحث فضایل اخلاقی متعلق به قوه عاقله یکی از مباحث توحید است که مرحوم نراقی در
کتاب شریف معراج السعاده در این باب می فرماید:
\"ضد صفتشرك، توحيد است و از براى آن اقسامى چند است:
اول توحيد در ذات: يعنى ذات خدا را منزه داشتن از تركيب خارجى و عقلى و صفاتاو را عين ذات مقدسش دانستن. دوم توحيد در وجوب وجود: يعنى واجب الوجود را منحصر كردن در خدا و نفىشريك از براى او در صفت واجبيت وجود كردن.و در اين علم بحث از اين دو قسمنمىشود. سوم توحيد در تاثير و ايجاد: يعنى مؤثر در وجود را منحصر در پروردگار دانستن كهفاعلى و منشا اثر
ى به غير از او نيست.و اين قسم توحيدى است كه در اينجا گفتگو از آنمىشود. \"
اما در مورد قوم یهود مستندات فراوانی وجود دارد که در این فضیله اخلاقی ضعف جدی دارند و بر عکس مبتلا به رذیله معکوس آن که شرک است می باشند.
«قالوا يا موسي انّا لن ندخلها ابداً ماداموا فيها فَاذهبْ أنتَ و ربُّك فقاتِلا إنا هيهُنا قاعدون: گفتند: \" اي موسي، تا وقتي آنان در آن [شهر]ند ما هرگز پاي در آن ننهيم. تو و پروردگارت برو [يد] و جنگ كنيد كه ما همين جا مينشينيم.\"
پس از آن كه قوم بنياسرائيل از فرعون و لشكريان او رهايي يافتند، قرار شد در سر راه خويش وارد سرزمين مقدس شوند، آنجا را از لوث شرك و بتپرستي پاك كنند و با آرامش خاطر زندگي نمايند اما همين كه فرمان خداوند مبني بر ورود به شهر و مبارزه با بتپرستان به آنها ابلاغ گرديد، از آن سر باز زدند و از ورود امتناع كردند. در اين شرايط دو نفر كه به موسي و راه او ايمان داشتند، شروع به نصيحت قوم بني اسرائيل كردند اما آنها در واكنش به اين خيرخواهي مطالبي بيان كردند كه ما فيالضمير آنها را كاملاً آشكار ساخت:
• اولاً با اين كه علي القاعده بنياسرائيل بايد روي سخن خود را به آن دو نفر كنند كه گفته بودند: اي مردم! دعوت موسي (ع) را بپذيريد و داخل اين سرزمين شويد، چنين نكردند و خطاب را متوجه موسي (ع) ساختند. سپس در اين نوبت، به اختصار برگزار نمودند و طول و تفصيل سابق را ندادند. اين قسم سخن گفتن را ايجاز بعد از اطناب ميگويند … . بدين سبب بعد از تفصيل به اجمال گويي پرداخته ميشود كه به طرف بفهماند ديگر حوصله گفتگو با تو را ندارم و از سخنان تو خسته شدهام.
• ثانياً سخن بي ادبانه و عصيانگرانه خود را مجدداً تكرار و تأكيد كردند كه ما هرگز داخل اين سرزمين نخواهيم شد.
• ثالثاً جهالتشان آنقدر به آنها جرأت و جسارت داد كه از بي ادبيهاي گذشته خود نتيجه
اي گرفتند كه از سخنان سابقشان نيز زشتتر بود: «تو و پروردگارت برويد با مردم اين سرزمين قتال كنيد. ما همين جا نشستهايم!» اين گفتارشان كاملاً حاكي از آن است كه درباره خداي تعالي همان اعتقاد باطلي را داشتهاند كه بتپرستان دارند؛ يعني پنداشتهاند خداي تعالي نيز موجودي شبيه يك انسان است و در حقيقت نيز يهود چنين اعتقادي داشته است زيرا همين يهود بود كه بنا به حكايت قرآن كريم، پس از عبور از دريا و رسيدن به قومي كه بت ميپرستيدند، به موسي گفتند: تو نيز براي ما خداياني چند درست كن، همان گونه كه اينها خدايان بسيار دارند. موسي در پاسخشان فرمود: به راستي كه شما مردمي نادان هستيد. اين اعتقاد به جسماني بودن خدا
و شباهت به انسانها، همواره در يهود بوده و امروز نيز بر همان اعتقادند.»
نمونه ديگري كه نشان از عدم اعتقاد بني اسرائيل به ذات باري تعالي دارد، قضيهاي است كه در آيه شريفه 67 سوره بقره نقل ميفرمايد. جريان از اين قرار است كه يك نفر از بنياسرائيل كشته شد و قاتل وي مشخص نبود. در اين شرايط حضرت موسي (ع) «از طرف خداوند دستور مييابد به بني اسرائيل فرمان دهد گاوي را سر ببرند و يكي از اعضاي آن را به پيكر مقتول بزنند تا زنده شود و با زبان خويش قاتل را معرفي كند. موسي اين دستور را ابلاغ ميكند، بني اسرائيل اين سخن را شوخي و استهزاء ميپندارند و لذا به موسي ميگويند ما را به مسخره گرفتهاي؟ موسي (عليهالسلام) در پاسخ آنها به يك حقيقت بزرگ اشاره ميكند و ميگويد مسخره و استهزاء عمل افراد نادان و جاهل است و پيامبر خدا و فرستاده او از استهزاء و سخريه نسبت به ديگران پيراسته است …. اين يكي از مواردي است كه درجه ايمان آنها را به پيامبرشان روشن ميسازد. راستي آنها موسي ـ عليهالسلام ـ را همانند خود جاهل و نادان تصور ميكردند…. پس از آن كه اطمينان يافتند استهزائي در كار نيست، به موسي ميگويند از خدايت بخواه تا بيان كند كه اين چگونه گاوي است كه بايد سر بريد؟ در اينجا جمله «از خدايت بخواه» نيز جلب توجه ميكند؛ مثل اين كه آنان خداي موسي را از خداي خويش جدا ميدانستند. اين جمله درخواستههاي بعدي آنها نيز تكرار ميشود … اما در اينجا كه وضع گاو نيز مشخص شده، باز ميبينيم بهانه گيري را كنار نميگذارند و در عين اين كه دستور داده شده عمل كنيد، باز ميگويند: «از خدايت بخواه» اين چه گاوي است؟ … در صورتي كه ظاهر آيات نشان ميدهد اگر به همان دستور اول عمل ميكردند و يك گاو از هر قبيل سر ميبريدند، كافي بود و به زحمت نميافتادند.»
«به طوري كه ملاحظه ميكنيد اين بيادبان حتي يك بار نيز نگفتند از پروردگار ما بخواه و از اي
ن گذشته مكرر گفتند قضيه گاو براي ما مشتبه شده و با اين بيادبي خود، نسبت گيجي و تشابه به بيان خدا دادند. علاوه بر همه آن بيادبيها و مهمتر از همه آنها، اين كه گفتند «إنّ البقر تشابه علينا» (جنس گاو برايمان مشتبه شده) و نگفتند «إن البقرةَ تشابهت علينا» (آن گاو مخصوص كه بايد به وسيله زدن دُم آن به كشته بني اسرائيل او را زنده كني، براي ما مشتبه شده)، گويي خواستهاند بگويند همه گاوها كه خاصيت مرده زنده كردن ندارند و اين خاصيت مال يك گاو مشخص است كه اين مقدار بيان تو، آن گاو را مشخص نكرده و خلاصه تأثير نامبرده را از گاو دانستهاند، نه از خدا.»
يهود در قرآن
خبرگزاري فارس: از تاريخ زندگى يهود - علاوه بر آيات قرآن كريم - چنين برمىآيد كه آنها خود را
يك نژاد برتر مىدانسته و معتقد بودند كه گل سر سبد جامعه انسانيت اند، بهشت به خاطر آنها آفريده شده و آتش جهنم با آنها كارى ندارد.
قرآن آئينه وحى الهى و يگانه مرجع زوالناپذير بشرى است كه تمسّك به آياتش روشنگر ديدههاى بينا و انديشههاى اهل تأمل است؛ چنان كه خود همواره انسانها را به تدبّر در آيات الهى دعوت كرده و آن را ويژه اهل دانش و تعقل معرفى مىكند.
يكى از مباحث مهم و مورد تأكيد قرآن كريم، تاريخ و عمل كرد يهود است كه مرتب از سوى خداوند به مسلمانان تذكر داده مىشود تا از آن پند و اندرز گيرند. ما نيز به اندازه فهم اندك و توان خويش بر آن شديم تا از چشمههاى زلال و جارى اين كوثر هدايت جرعهاى بنوشيم: لذا از تفسير گرانقدر «نمونه» به عنوان مرجع تفسير آيات و كتاب تلمود (تعليم ديانت و آداب يهود) كه كتاب مقدس يهوديان است و نيز از پروتكلهاى صهيونيسم(1) استفاده شده است.
پيش از بعثت رسول گرامى اسلام، يهود در كتب خود خوانده بودند كه: هجرت گاه آخرين پيامبر بين دو كوه «عِبر» و «احُد» مىباشد، بدين سبب از سرزمين خود هجرت كرده و هنگامى كه به كوه احد رسيدند متفرّق شدند؛ عدهاى در «تيما» گروهى در «فدك» و جمعى در «خيبر» سكنى گزيدند.
پس از مدتى آنها كه در «تيما» بودند جهت ديدار برادران خود حركت كرده و در سرزمين مدينه ساكن شدند. آنها در مدت دوران سكونت خود اموال فراوانى كسب كردند. در اين زمان سلطانى به نام «تَبَع» بر آنها لشكركشى كرد و خواست به آن ديار ماندگار شود، ولى يهود اجازه نداده و مدّعى بودند كه جز پيغمبر آخرالزمان كسى شايستگى حكومت بر آن سرزمين را ندارد. او نيز از خاندان خود دو قبيله «اوس» و «خزرج» را براى يارى پيامبرى كه ظهور خواهد كرد در آن جا اسكان داد.
وقتى اين دو قبيله جمعيتشان زياد شد به اموال يهود تجاوز كردند. يهوديان گفتند: پيغمبر آخر الزمان حق ما را از شما خواهد گرفت. لذا منتظر ظهور پيامبر بودند، اما پس از بعثت پيامبر اسلام(ص) به خاطر اين كه بر خلاف تصوّر ذهنى و نژادپرستى آنها، پيامبر از قوم بنىاسرائيل نبود به او كفر ورزيدند. قرآن از اين معامله آنها به «فَبَآؤُواْ بِغَضَبٍ عَلَى غَضَبٍ» تعبير مىكند كه غضب اولى سرگردانى چهل ساله بنىاسرائيل در «بيابان تيه» بود.
عقايد تحريف شده يهود
يهوديان هم مانند گروهى از مسيحيان به خداوند نسبتهاى شرك مىبستند. در قرآن كريم آمده است: «وَقَالُواْ اتَّخَذَ اللّهُ وَلَداً؛(2) اين عقيده خرافى كه خداوند داراى فرزند است، هم مسيحيان و هم جمعى از يهود و هم مشركان به آن اعتقاد داشتند. در جاى ديگر قرآن آمده: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ عُزَيْرٌ ابْنُ اللّهِ؛(3) يهود مىگفتند: «عُزَير» پسر خداوند است كه خداوند در جواب اين سخن آنان
مىفرمايد: همه چيز در آسمان و زمين براى خداوند است و نيازى به فرزند ندارد.(4)
از آن جا كه يهوديان بعد از ظهور اسلام قدرت خود را از دست داده بودند، اين را به خدا نسبت داده و معتقد بودند: دست خداوند بسته است كه به ما بخششى نمىكند: «وَقَالَتِ الْيَهُودُ يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ»(5) خداوند نيز در ادامه آيه در جواب به آنان مىفرمايد: «غُلَّتْ أَيْدِيهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ» دست آنها بسته شده و به لعن خداوند گرفتار شدهاند.
برنامه ديرينه يهود اين است كه هميشه خود را برتر از ديگران مىدانند(6) تا جايى كه وقتى پيامبر اسلام نامهاى به يهوديان «بنىقينقاع» نوشتند و آنها را به انجام نماز و پرداخت زكات و انفاق (قرض به خداوند) دعوت كردند، گفتند: اگر خداوند فقير نبود از ما قرض نمىخواست: «قَالُواْ إِنَّ اللّهَ فَقِيرٌ وَنَحْنُ أَغْنِيَاء»(7)
مشاهده مىكنيم كه يهوديان از دادن نسبتهاى ناروا به خداوند كوچكترين ابايى ندارند و حتى خود را برتر از خداوند مىدانند.
از تاريخ زندگى يهود - علاوه بر آيات قرآن كريم - چنين برمىآيد كه آنها خود را يك نژاد برتر مىدانسته و معتقد بودند كه گل سر سبد جامعه انسانيت اند(8)، بهشت به خاطر آنها آفريده شده و آتش جهنم با آنها كارى ندارد.(9) آنها فرزندان خداوند و دوستان خاص او هستند. اين خودخواهى ابلهانه در آيات مختلفى از قرآن كه سخن از يهود به ميان آمده منعكس شده است؛ مثلاً: «نَحْنُ أَبْنَاء اللّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ؛(10)؛ فرزندان خداوند و دوستان خاصّ او هستيم.» و «وَقَالُواْ لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُوداً أَوْ نَصَارَى»(11)؛ آنها گفتند: كسى در بهشت داخل نمىشود، مگر اين كه يهودى يا نصرانى باشد.»