بخشی از مقاله
فرازهاي سخنان علي (ع) كه ميفرمايد: ما براي احياء دين و غلبة صلاح بر فساد قيام كرديم تا بندگان مظلومان تو اي خدا، احساس امنيت نموده و حدود به تعظيل كشيدة تو به اجرا در آيد، حاكي از مراحلي عظيم از انحرافات و انحطاط اجتماعي است كه در فاصلة زماني كوتاهي بعد از وفات پيامبر (ص) رخ داده بود. چه اينكه در اين خطبه علي (ع) در توجيه ضرورت انقلاب اصلاحي خويش ميخواهد بگويد كه پيش از قيام او چهرة دين دگرگون شده و فساد بر صلاح غلبة يافته و امنيت از مردم مستضعف سلب و قوانين الهي از اجراء باز مانده بود. و او بود كه بعنوان اولين
مسلمان بايستي باصلاح اين انحرافات ميپرداخت. بنابراين سؤالي كه براي هر خواننده اين سخن ميتواند مطرح گردد،اين است كه چه عواملي دست به دست هم داده بود كه با اين سرعت پس از وفات پيامبر (ص) تنها در فاصلة بيست و پنج سال اين همه انحراف اجتماعي در جامعه در جامعه اسلامي مطرح گرديد كه علي (ع) براي نابودي اين انحرافات خود را ملزم به قيام همه جانبه و حركت اصلاحي بنيادين ميبيند؟
و بالطبع سؤال دومي كه ميتواند براي خوانندگان مطرح باشد، آن است كه علي (ع) چه روشي را براي مبارزه يا مقايسة عظيم اجتماعي بكار گرفت و سياست حكومتي آن بزرگوار چه بوده است؟
در پاسخ به سؤال اول ميتوان به دو عامل اصلي و مهم اشاره كرد كه يكي انحراف خلاقت از محدوده و مسيري بود كه پيامبر اكرم (ص) براي اداره جامعه پس از خويش مطرح ساخته بود. بدين معني كه فردي را كه پيامبر لايق جانشيني خويش ميدانست
كه او عليبن ابيطالب عليه اسلام بود. عملاً كنار گذاشته شد و قدرت در اختيار كساني قرار گرفت كه حداقل واجد اوصاف و شرائط لازم براي جانشيني پيامبر (ص) نبودند. با اين انحراف ضمان اجرا از احكام و قوانين اسلام سلب شد و زمينه براي پيدايش انحرافات بعدي فراهم آمد. و عامل دوم به نظر ما همان تبعيض و ايجاد شكاف طبقاتي در اثر سياست غلط خليفه دوم در توزيع بيتالمال بود.
انحراف دوم يعني سياست توزيع غيرعادلانه ثروث در دوران خليفه دوم، هم
ة زحمات تربيتي و اخلاقي پيامبر اكرم (ص) را تحت الشعاع قرار داد و زمينه را براي تكاثر در ثروت و رقابت در قديت براي تودة مردم فراهم آورد و طولي نكشيد كه بجاي معنويت و اخلاق حسنه امتيازهاي اجتماعي همان زو و زو گرديد و افتخارات قبيلگي و برتري جوئيهاي قومي متداول شد و بالطبع تودههاي ضعيف امنيت اجتماعي و اقتصادي را از دست داده و قوانين الهي نيز جر در مورد ضعيفان بمعناي جدي قابل اجراء نبود.
اختلاف اهل بيت پيامبر (ص) با رجال قريش در مورد جانشيني پيامبر (ص)
بعد از وفات پيامبر اكرم (ص) اهلبيت گرامي آن حضرت و صحابة بزرگواري مانند سلمان و اباذر و مقداد مدعي بودند كه پيامبر اسلام در زمينة مسائل حكومتي و مسئلة جانشيني وخلافيت بعد از خودش توصيههاي لازم را داشته و بلكه شخص علي (ع) را بعنوان امام و پيشواي جامعه اسلامي بعد از خودش معرفي نموده است. ولي رجال قريش كه خود را با پيامبر اكرم (ص) فاميل ميديدند
و براي خويش از سلطان حضرتش سهمي قائل بودند مدعي شدند كه پيامبر اكرم(ص) براي ادارة حكومت و مقام جانشيني بعد از خودش فردي را معرفي نكرده و تنها دو توصية كلي داشته است، يكي اينكه امامت و رهبري جامعة اسلامي مخصوص قريش است «اِن الائمه من قريش» و ديگر اين كه در خانوادهاي كه پيامبر (ص) عضو آن است خلافت نبايستي با پيامبري جمع گردد.
«ابي الله اين يجمع الخلافه النبوه في بيت واحد» از اين جهت مدعي شدند كه اولاً امام و خليفه و بعد از پيامبر (ص) بايستي از قريش برگزيده شود و ثانياً اين منصب در بني هاشم كه فاميل پيامبر (ص) هستند نميتوانند قرار گيرد. و به اين ترتيب همة قبائل عرب فاقد صلاحيت رهبري و خلافت بعد از پيامبر (ص) معرفي شدند و مهم اينكه بنيهاشم و درصد همه آنها علي (ع) نيز از منصب خلافت كنار گذاشته شدند.
در اين اختلاف نظر، حق با كدام گروه بود؟
براي اثبات حقانيت ادعاي اهليت پيامبر (ص) و اينكه ادعاي مخالفين آنها ناحق بوده است راههاي متعدي وجود دارد
از اين جهت بعنوان راه غيرمستقيم تنها به مقايسة جايگاه اهلبيت و مخالفان آنها در قرآن كريم ميپردازيم.
و به ديگر سخن پيامبر گرامي اسامي خود ميفرمود:
«هر گاه كه فتنهها امور را بر شما مشبه ساخت و همانند شب تا، افق ديد شما را تيره ساخت، بر شما باد كه براي كشف حقيقت به سراغ قرآن شويد چه اينكه قرآن شفيع و واسطهاي كه شفاعتش پذيرفته شده است» بنابراين بهترين راه براي حل اين مسئله كه در اين اختلاف نظر بين اهلبيت اطهار و رجال قريش، كدامين بر حق بودهاند كافي است كه به قرآن مراجعه كنيم و مشخص نمائيم كه قرآن كدامين يك از دو گروه را تأييد مينمايد.
خوشبختانه موقعي به قرآن مينگريم بضوح مشاهده ميكنيم كه آيات فراواني در فضيلت اهل بيت نازل گرديده و در پارهاي از آيات گذشته از اينكه آنها را بعنوان راهي بسوي خدا و دوستي و محبت آنها را برهمگان لازم دانسته است بلكه تا سر حد عصمت آنها را ميستايد. بعنوان نمونه در سورة احزاب آمده است:
انما يريدالله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهر كم تطهيرا
اين آيه شريفه كه از نظر سياق در بخش آياتي قرار گرفته كه در بارة همسران پيامبر (ص) توصيههايي دارد ولي شأن نزول آن جريان مباهله پيامبر اكرم (ص) در مدينه بانصاراي هجران است كه ظاهراً در سال نهم يا دهم هجرت رخ داده است.
علامة طباطبائي (ره) در تفسير الميزان ج 16 ص 311 مينويسد: روايات بسياري كه بيش از 70 روايت است. از طريق شعيه و اهل سنت بر اين معني وارد گرديده كه آية فوق اختصاصاً در مورد علي و فاطمه و حسن و حسين نازل گرديده و هيچ فردي از شيعه و اهل سنت ادعا نكرده كه اين آيه در ضمن آيات ناظر به همسران پيامبر نازل شده باشد بلكه همانگونه كه روايتي از ام السلمه
همسر گرامي پيامبر اكرم(ص) حاكي است اين آيه بمناسبت روز مباهله نازل گرديد و نزول آن در خانه ام السلمه بوده ولي در عين حال پيامبر اكرم تصريح فرموده است كه ام السلمه نيز جزء اين افراد نيست، و بديگر سخن اين آية شريفه كه بمناسبت جريان مباهله بهنگام حضور علي و فاطمه و حسن و حسين نزد پيامبر نازل شده و مقصود همينها هستند كه پيامبر (ص) به همراهي آنان بانصاراي نجران مباهله كند. بنابراين نزول آيه ناظر به پيامبر (ص) و چهار تن ديگر از پنج تن آل عبا بوده و شامل ديگر افراد از فاميل و خويشاوندان و همسران او نميشود.
و لذا ادعاي بعضي از اهل سنت كه همسران شخص مصداقا جزء اهل بيت او هستند و قهرا آيه شامل آنها نيز ميشود، صحيح نميتواند باشد چه اينكه ما منكر آن نيستيم كه همسر شخص ممكن است از اهل بيت او بشمار ميآيد ولي تمام سخن در اين است كه آيه ناظر به افرادي خاص از اهل بيت آن حضرت است كه در جريان مباهله حضور داشتند و لذا شامل غير حاضرين نميشود. چنانكه اگر فردي بگويد، اين فرزندان من داراي چنين مقام و موقيعتي هستند چنين جملهاي حاكي از فضيلت همة فرزندان او نخواهد بود بلكه تنها آنهايي را شامل ميشود كه در جمع مشاراليه حضور داشتهاند و لاغير.
و اما دلالت آيه بر عصمت اهل بيت نيز ظاهراً واضح به نظر ميرسد چه انيكه آيه كريمه ميگويد، ارادة خداوند تعلق گرفته است بر اينكه مطلق پليدي و آلودگي را از اهل بيت بزدايد و آنها را در كمال تطهير قرار دهد و اين چيزي است كه با هيچ مرحله از آلودگي تناسب ندارد. و لذا علامة طباطبائي ميفرمايد: معناي آيه اين است كه ارادة مستمرة الهي تعلق گرفته كه شما اهل بيت را مخصوص به عصمت گرداند و عقيدة باطل و اثر عمل سوء را از شما اهل بيت ميبرد و اين چيزي جز عصمت نخواهد بود.
آنچه بدان اشاره شد بخش ناچزي از آيات قرآن در بارة فضيلت اهل بيت ميباشد و اما دربارة كساني كه در برابر اهل بيت درصد انتقال خلافت به ديگر تيرههاي قريش برآمدند قرآن كريم تكذيبي نفرموده باشد تجليلي وجود ندارد و بلكه حداقل در بارة پاره از آنان تكذيب نيز وجود دارد.
بعنوان نمونه فخر رازي در تفسير كبير ج 28 ص 199 مينويسد: كه « وليدبن عقبه» كه برادر مادري عثمان بود از طرف پيامبر (ص) مأمور جلب زكوة «بني المصطفي» گرديد و تصور كرد كه آنها در صدد جنگ با او هستند و براي پيامبر (ص) خبر آورد كه آنان از پرداخت زكات سرباز زدهاند و با اين مناسبت آية 6 از سورة حجرات نازل گرديد: «يا ايها الذين آمنو ان جائكم و فاسق بنباء فبتينوا علي اين تصبوا قوما بجهاله فتبصحوا علي ما فعلتم نادمين» در اين آية شريفه بوضوح «ولد» مصداق
فاسق معرفي شده و مسلمانان را از پذيرش خبر او بدون بررسي و تحقيق بر حذر داشته است. و در سبب اينكه قرآن وليد را فاسق ناميده بعضي برآنند كه وليد پس از نزول آيات در تحريم شراب همچنان شراب ميخورد وكم و بيش مسلمانان نيز اين را ميدانستند و هم او بود كه در دوران عثماني والي عراق شد و نماز صبح را كه درحال مستي برگزار كرد و بيهوش در محراب افتاد و مسلمانان از مردم كوفه انگشتري او را نزد عثمان آورند علي (ع) بر او حد شراب خوار را اجرا كرد. بنابراين در پاسخ به اين اختلاف نظر يعني اينكه اهل بيت و رأس همة آنان علي (ع) كه مدعي خلافت پيامبر (ص) بودند كه آيا اينان در ادعاي خودشان بر حق بودهاند يا رجال قريش كه از جملة آنان وليدبن عقيه و خالدين وليد و … بودهاند؟
قرآن كريم ميگويد علي (ع) وديگر اعضاء اصحاب كساء معصوم بوده و ارادة الهي بر طهارة و پاكي آنها تعلق گرفته.
بنابراين اگر ما در اين اختلاف جانب اهل بيت را مقدم داريم و حكم به خطاي مخالفين آنها داشته باشيم بحكم قرآن كريم راهي را برگزيدهايم كه خداوند صحت آنرا تأييد فرموده ولي اگر مخالفان آنها را پيروي ننمانيم راهي را پيمودهايم كه حداقل تأييد الهي را با خود ندارد و در چنين شرائطي عقل چيزي جز پيروي از اهل بيت را فرمان نميدهد.
پيدايش شكاف طبقاتي در اثر روش خليفة دوم در تقسيم ثروت
دومين عاملي كه در پيدايش انحطاط عظيم اجتماعي آنگونه كه در بيانات مولاي متقيان آمده است. تأثير عمدهاي داشت، روش خليفةدوم در تقسيم ثروت و سهمية رزمندهگان از بيتالمال بود.
خليفة دوم در حساسيترين دوران شكوفائي اقتصاد اسلامي پس از فتوحات عظيمي كه براي ارتش اسلام در جبهههاي جنگ عراق و سوريه در برابر ارتش ساسانيان و روميان رخ داد و بيان مناسبت سيل غنائم روانة مدينه شد تصميم گرفت كه حقوقي متفاوت براي نظاميان و غير نظاميان
متناسب با افتخاراتي كه درگذشته كسب كردهاند، قرار ميدهد و به تعبير خود او تصميم گرفت با پرداخت سهميهاي بيشتر و ارزندهتر شخصيتهي سياسي و نظامي را دلجوئي نموده و خوشنودي هر چه بيشتر آنان را فراهم سازد و همين كار را هم كرد و بيان هدف نيز در كوتاه مدت نائل آمد تا آنجا كه همةسردمداران او را ثنا ميگفتند و مديريت و حسن سياست او را ميستودند ولي طولي نكشيد كه ثروتهاي عظيم صحابه آنان را به خوشگذراني و لذائذ مادي غوطهور ساخت و مستقلات
و املاك و دارائي خويش رسيدگي نموده و به احساسات هواداران خود پاسخ دهند. خليفةدوم كه متوجه اين مطب شده بود در تلاش بود كه آنها را در مدينه محدود سازد ولي سرانجام نارضايتيها بر او فائق آمد و كشتة سياست غلطي شد كه خود بنياد نهاده بود.
سيرة پيامبر اكرم (ص) در تقسيم بيتالمال:
ترديدي نيست كه پيامبر گرامي اسلام در توزيع بيتالمال رعايت عدالت بمهفوم مساوات را مينمودهاند و هيچ رزمندهاي را بر ديگري برتري نداد و در پيشگاه آن حضرت شجاعترين افراد مانند علي بن ابيطالب عليه السلام با ضعيفترين سربازي كه در جبهة صرفا حضور فيزكي داشت و در پيروزيها نقش چشمگيري نداشت از نظر حقوق اقتصادي مساوي بودند.
تنها امتيازي كه در ميان رزمندگان در دوران پيامبر گرامي اسلام اعمال ميشد امتياز سواره نظام بر پياده بوده است بدين معني پيامبر (ص) به سواره نظام دو سهم ميداند سهمي براي خودش و سهمي نيز بخاطر مركبي كه در جهبة با خود آورده بود باو تعلق ميگرفت و اين امتياز نيز از نظر هيچ مسلماني تبعيض بشمار نميآمد چه اينكه گذشته از نقش متفاوتي كه سوارة كاران در پيروزي سپاه اسلام با پيادگان داشند، اصولاً سپاهان اسلام باصطلاح كنوني همگي بسيجي بوده و حتي مركب و همه لوازم جنگي را با بودجه مالي خودشان فراهم ميكردند.
بنابراين كاملاً موجه مينمود كه براي تشويق رزمندگان براي فراهم نمودن مركبي كه بتوان با آن در جبهه در صف سوارهكاران قرار گرفت . سهمي ويژه در اختيار آنان قرار گيرد تا ضمن تشويق سپاهيان به تهيه مركب نظامي بخشي از هزينة اقتصادي نگاهداري مركب جنگي كه در آن دوران كمتر از مخارج يك سرباز نبوده است جبران گردد. شگفت اينكه همين امتياز نيز از از جانب پيامبر اكرم (ص) از دوران جنگ بني قرنطيه اعمال شده است بدين معني كه در سالهاي اول هجرت ا
ز جنگ بدر تا خندق كه در سال پنجم هجرت رخ داده است همين امتياز نيز در ميان رزمندگان اعمال نميشده است و اين شايد بخاطر آن بوده كه مسلمانان در شرائطي از محروميت بودهاند كه برتري سواره بر پياده نيز براي آنان به مصلحت نبوده است زيرا نياز آنها جدي بوده و يا اينكه اصولاً اكثريت قريب به كل رزمندگان مسلمانان پياده بودند چنانكه مورخين درمورد جنگ بدر مي نويسد در مجموع سپاه اسلام بيش از 2 اسب و 70 شتر وجود نداشته است. و شتران از غنيمت سهم نميبردهاند.
يعقوبي مورخ بزرگ در جلد دوم تاريخش مينويسد: پيامبر (ص) اموال بني قرنطيه را تقسيم كرد و در اين تقسيم سهم سواره را با پياده متفاوت قرار داد و چنين بود كه سواره 2 سهم و پياده 1 سهم دريافت كرد و اين اولين غنيمي بوده كه پيامبر (ص) سهم سواره كاران را مشخص نمود و در اين جنگ مجموع اسبهاي حاضر در جبهه 35 رأس بوده است.
از عبارت يعقوبي استفاده ميشكود كه روش تقسيم در غنايم بيش از سال پنجم تساوي عمومي بوده و حتي در بيان پيادگان و سوارهكاران نيز تفاوتي وجود نداشته است چه اينكه اولاً غنائم جنگي زياد نبوده و ثانياً اكثريت مستضعف و به ويژه مهاجران كه از ديگر بخشهاي عربستان مثل مكه و طائف و ….. به مدينه هجرت نموده بودند در شرايط اقتصادي بدي بسر ميبردند و حتي از استقلال اقتصادي براي ادارة خودشان نيز برخوردار نبوده و به صورت وابسته با بوميان مدينه يعني در خانههاي انصار زندگي ميكردهآن تا درجنگ با بني نظير كه پس از غروه احد يعني سال سوم هجرت رخ داد پيامبر اكرم با صلاح ديد خود انصار اين غنايم را به مهاجران اختصاص داد به اين هدف كه مهاجران نيز از استقلال اقتصادي حداقل براي ادارة خانوادة خودشان برخوردار باشند.
آنچه از اموال يهوديان بين نصير ( كه بدون نبرد در اختيار پيامبر (ص) قرار گرفته) متعلق است بخدا و رسول و ذيالقربي و يتيمها و بيچارگان و در راه ماندگان تا ثروت تنها در ميان بينيازان دست بدست نگردد. بنابراين هر آنچه را پيامبر (ص) به شما ميدهد بگيريد و هر آنچه از آن منع ميكند شما نيز آنرا نخواهيد …. اين اموال براي فقيران مهاجري است كه از خانه و كاشانه خودرانده شدهاند و فضل و رضاي خداوند را ميطلبند و خدا و رسول او را ياري ميدهند و آنان بحقيقت از راستگويان هستند.
از ابن عباس صحابي و مفسر بزرگ قرن اول هجري نقل شد كه پيامبر (ص) روز پيروزي بريهوديان «بني نضيريه» انصار (مردم مدينه) فرمود: اگر مايل هستيد اموال و خانههايتان متعلق به خودتان باشدو اين اموال مخصوص مهاجران باشد. انصار پاسخ دادند: هم اين اموال متعلق به مهاجرين باشد و هم آنها را در مال و خانههاي خودمان شريك ميسازيم وباين مناسبت آية 9 از همين سوره نازل شد ك: ويؤثرون علي انفسهم و لوكان بهم خصاصه ومن يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون.
اعطاي پيامبر (ص) به مؤلقه قلوبهم در جنگ
تنها موردي كه در دوران پيامبر تساوي در تقسيم مراعات نشد و اعتراضاتي را از جانب اصحاب نسبت به پيامبر (ص) موجب گرديد جنگ حنين است كه اين جنگ پس از فتح مكه رخ داد و تعدادي از بزرگان تازه مسلمان مكه و يا بظاهر مسلمان در سپاه اسلام شركت نموده بودند و لذا پيامبر (ص) پس از پيروزي ترجيح داد، به اين تازه مسلمانان يا در حقيقت بظاهر مسلمانان سهم ويژهاي تحت عنوان مؤلقه قلوبهم قرار دهد تا دشمني ها را فراموش نموده و علاقمند به اسلام گردند.
پر واضح است كه اين تصميم پيامبر (ص) دقيقاً بر اساس آيه از قرآن كريم اتخاذ شده است كه سهمي از ركوه را خداوند به مؤلقه قلوبهم اختصاص داده است انما الصدقات للفقراء و المساكين والعاملين عليها و المؤلفه قلوبهم و في الرقاب و الغارصين و في سبيلالله و ابن السبيل….
جز اين نيست كه زكات بايستي بين هشت طايفه تقسيم گردد و آنان عبارتند از تهي دستان و بيچارهگان و مأموران جمعآوري زكات و آنان كه با دريافت زكات ممكن است قلبهايشان متمايل به اسلام گردد و در راه آزادسازي بردگان و پرداخت بدهي بدهكاران و هر راه كه خشنودي خدا را بدنبال داشته باشد و نيز براي در راه ماندگان خواهد بود.
بنابراين كار پيامبر (ص) كاملاً مطابق با موازين قانوني اسلام بود وليكن شايد بخاطر اينكه اولا اين افراد دوراني طولاني جزو اولين مخالفين اسلام بودند افرادي مانند ابوسفيان در ميان آنها بودند و از طرفي بخاطر اينكه بعضي از اينها نسبت فاميلي با پيامبر (ص) داشتند و از جهتي نيز اين جريان درست بدنبال فتح مكه رخ داد و شايد مسلانان اين كار را نوعي گرايش فاميلي با همشهريگري از جانب پيامبر (ص) بحساب ميآورند و لذا آنرا نوعي بيمهري از جانب پيامبر (ص) نسبت بخودشان تلقي نمودند و نارضايتي خود را ابراز داشتند
كه پيامبر (ص) و بعضي از ياران ديگر در جريان آن قرار گرفتند ولي پيامبر (ص) بسرعت از آنان دلجوئي نمود و همگان با كمال علاقمندي رفتار پيامبر (ص) را صحيح دانستند و از كار خويش پوزش خواستند. ولي دربارة اينكه آيا پيامبر (ص) در جنگ حنين از غنائم جنگي سهمي ويژه براي مؤلقه قلوبهم قرار داد، يا اينكه اين احسان و بزرگواري از سهم رزمندگان نبوده بلكه از خمس غنائم بوده است كه قانوناً از اموال عمومي و اختيار آن در درست حاكم است، اختلاف ناچيزي وجود دارد.
بعضي از مورخين تصور كردهاند كه پيامبر (ص) به ابوسفيان و … از همان اموالي كه رزمندگان در صورت تقسيم بايستي آنرا دريافت ميدانستند سهم داده است ولي بعضي ديگر معتقدند كه اين سهم از خمس غنائم بوده كه قانونا متعلق به پيامبر (ص) و رزمندگان در آن سهيم نيستند بوده است. واقدي دركتاب مغاري مينويسد: هنگامي كه پيامبر (ص) به قريش و ديگر قبائل عرب از غنائم بخشهائي داشت و به انصار چيزي نداد و مردم مدينه از اين كار دلگير شدند و سخن فراوان گفته شد تا آنجا كه گفتند درموقع جنگ ما صحاب او بوديم ولي در موقع تقسيم عشيره و فاميلش
را مقدم داشت ايكاش ميدانستيم كه آيا اين كار بفرمان خدا بوده تا بدان رضا ميداديم و يا تصميم آن از ناحيه خود پيامبر (ص) گرفته شده تا او را منع ميكرديم. اين سخن موقعي به پيامبر (ص) رسيد سخت نگران شد و در اين حال سعد بن عباده بر او واردشد و پيامبر (ص) جريان را از او جويا شد و فرمود كه نظر و عقيدة خودت در اين مورد چيست؟ سعد پاسخ داد من هم يكي از آنها هستم من نيز دوست داشتم علت اين كار را ميدانستم.
پيامبر (ص) به سعد فرمان داد مردم مدينه را گرد آورد و سپس پيامبر (ص) نزد آنان آمد و در حاليكه آثار نگراني در چهرهاش مشهود بود فرمود: اي مردم انصار،آيا شما گمراه نبوديد و خدواند بوسيلة من شما را هدايت نمود؟ آيا تهيدست نبوديد و خدا شما را بينياز ساخت ؟ و دشمن يكديگر نبوديد و خدا قلبهاي شما را به هم الفت داد؟ پاسخ دادند آري يا رسولالله چنين بوده است خدا و رسول او بر ما منت دارد و لطف نموده است؟
پيامبر (ص) پاسخ داد بخدا كه اگر ميخواستيد ميتوانستيد بگوئيد (و راست نيز گفته بوديد): درحاليكه فاميليت تو را تكذيب نمودند ما تو را پذيرفيت و تصديق نموديم و در زماني كه ياوري نداشتي ما تورا ياري داديم و هنگاميكه مردمت تورا راندند. ما تو را پناه داديم و ما با تو مواسات نموديم.
سپس فرمود: اي گروه
انصار آيا بخاطر اينكه من از مال دنيا چيزي به گروهي بخشيديم تا مسلمان شوند نگران شدهايد. آيا راضي نيستيد كه مردم همراه، گوسفند و شتر بروند و شما پيامبر را با خود داشته باشيد؟ اقسم بخدايي كه جان محمد در دست اوست كه اگر هجرت مطرح نبود من خود را مردي از انصار ميدانستم و اگر هم همه مردم بجانبي روند و انصار بجانب ديگر من در جانب انصار خواهم بود…. سپس فرمود: خداوند (انصار را مورد لطف خويش قرار بده و نيز فرزندان انصار را و نيز فرزندان فرزندان انصار را.)
مردم مدينه آن چنان از اين برخورد عاطفي پيامبر (ص) شاد شدند كه از شوق اشك ريختند وبا خوشنودي به جايگاه خويش بازگشتند. همچنين ابن هشام در «السيرة النبويه» اين جريان را تقريباً بهمين صورت آورده و او نيز مشخص نكرده كه آيا عطاي پيامبر (ص) به مولفه قلوبهم آيا از اصل غنايم بوده يا از خمس غنايم ولي ابن سعد در طبقات تصريح دارد….. كه اين بخشش همه اش از خمس غنائم بوده است. اجمالا در اين معني ترديدي نيست كه روش پيامبر (ص) در تقسيم بيت
المال مبتني بر تساوي بوده است و بر اين معني نه تنها علي (ع) تصريح فرموده بلكه خليفه دوم كه خود مبتكر بتعيض در توزيع بيت المال بوده هم او نيز اعتراف داشته كه روش پيامبر (ص) بر تساوي بوده و لذا در پايان كار كه از آثار سوء روش خودش وحشت كرده بود گفت اگر تا سال ديگر زنده بمانم به همگان سهم مساوي خواهم داد چنانكه پيامير (ص) چنين مينمود.
پيامبر اكرم نه تنها خود فاميل خودش را بر ديگران مقدم نميدانست بلكه بر عكس ديگران را به خود و نزديكان خويش مقدم ميدانست و روش زندگي آن بزرگوار آنچنان در اوج قدرتش زاهدانه بود كه بسياري به خاطر همين ايثار و از خودگذشتگي آن حضرت مسلمان شدهاند كه بعنوان نمونه عدمي بن حاتم طائي كه در سال دهم هجري مسلمان شده است زندگي پيامبر (ص) سادهتر از هر مسلمان ديگر معرفي ميكند.آغاز پيدايش روش تبعيض و پدايش اختلاف طبقاتي شديد در جامعه اسلامي
همة مورخين ظاهراً بر اين معني اتفاق دارند كه روش پيامبر(ص) در تقسيم عادلانة بيتالمال در تمام دوران زندگي آن بزرگوار و نيز در دوران كوتاه خلافت ابي بكر حفظ شد و ابوبكر نيز در تقسيم بيتالمال فردي را بر فرد ديگر مقدم نميداشت و موقعي خليفة دوم عمر باو پيشنهاد داد كه سهم افراد رابه تناسب موقعيت اجتماعي و سوابق افتخار آميز آنها متفاوت قرار دهد او نپذيرفت و گفت خداوند در اين اموال فردي را بر فردي مقدم نداشته و تنها ميفرمايد: انما الصدقات للفقراء و المساكين و تفاوتي براي مردمي نسبت به مردم ديگر مطرح نساخته است.
البته پرواضح است كه د ردوران ابوبكر كه همة جنگها جنگ داخلي بوده عملا در جنگها غيمتي چشمگير وجود نداشته و اوضاع و شرائط متلاطم دوران بعد از وفات پيامبر (ص) همراه با فقر نسبي عموم مسلمان، نيز به ابوبكر اجازةنوآوري نمي داده است بنابراين برفرض كه رأي ابوبكر بر خلاف روش پيامبر (ص) ميبود شرائط براي دگرگوني مناسب نبوده است.
ولي در دوران خليفة دوم اوضاع و شرائط كاملاً متفاوت با دوران ابوبكر بود چه اينكه جنگهاي دوران عمر تقريبا همهاش جنگ خارجي بود و اين جنگها كه در آغاز خلافت ابوبكر آغاز شد و همگي با پيروزيها و غنائم فراوان همراه بود موجب شد كه از آغاز خلافت عمر سيل غنائم به مدينه سرازير شود و در اين دوران حساس عمر تصميم گرف كه سهم مسلمانان را بصورت متفاوت آن هم تفاوتي زياد كه از دوازده هزار درهم تادويست درهم بوده است، به آنها بپردازد و اين روش بزرگترين ضربه را بر معنويت مسلمانان و پيروي آنها از سنت و روش اخلاقي پيامبر (ص) وارد ساخت.
قاضي ابويوسف در كتاب الخراج مينويسد: هنگامي كه مالي از «بحرين» نزد ابوبكر آورند پس از آنكه وعدههاي پيامر (ص) را در مورد اموال در اختيار افرادي قرار داد باقي آن اموال را هر چه بود، بين كوچك و بزرگ، برده و آزاد، مرد و زن تقسيم كرد و به هر فردي 4/1 ، 7 درهم تعلق گرفت. و در سال بعد مال بيشتري آمد و ابوبكر آن را بين مسلمانان تقسيم كرد و بهر كسي 20 درهم رسيد.
پس جمعي از مسلمانان باو مراجعه كردند و گفتند: شما اين مال را به تساوي تقسيم كردي در حاليكه گروهي در بين مردم هستن كه داراي سابقه و افتخاراتي هستند. چه خوب بود آنها را بميزان سوابق و افتخارشان مقدم ميداشتي و برتري ميدادي.
ابوبكر پاسخ داد: آنچه در بارة سوابق و افتخارات بعضي گتيد من آنرا خوب ميدانم و آن چيزي هست كه ثواب آن به عهده خداوند است ولي اين ثروت وسيلة ادارة دنياي همة مردم است بنابراين مساوات در مورد آن بهتر از برتري جويي است. ولي هنگاميكه عمر به خلافت رسيد و فتوحاتي رخ داد گغت: لااجعل من قاتل رسول الله كمن قاتل معه- من كساني را كه با پيامبر جنگيدهاند و اكنون مسلمان ميشوند را با كساني كه همراه پيامبر با دشمنان آن حضرت پيكار نمودهاند مساوي قرار نميدهيم.
و بر اين اساس بعضي را بر بعضي برتري داد و براي بدريها از مهاجرين و انصار 5 هزار درهم سهم قرا رداد و به آنها كه در بدر حضور نداشتند 4 هزار درهم قرار داد و آنها كه داراي سابقهاي همانند سابقة بدريان بودند ولي در بدر حضور نداشتند كمتر از اين قرار داد و هر يك را طبق مرتبة خودش قرار داد و نيز قاضي ابويوسف، مي نويسنده: ابومعشر براي من نقل كرد كه هنگاميكه در دوران عمر فتوحاتي رخ داد و اموال بمدينه آورده شد عمر گفت: در اين اموال ابوبكر رانظري بود ولي من نظري ديگر دارم وگفت: من كساني را كه با پيامبر (ص) جنگيدهاند را با كساني كه به ياري پيامبر (ص
) برخاستهاند مساوي قرار نميدهم و لذا به بدريان 5 هزار درهم و به آنان كه داراي سابقة اهل بدر بودهاند ولي در بدر حضور نداشتند 4 هزار درهم قرارداد و به زنان پيامبر ِ(ص) هر يك دوازده هز ار دهم مي داد جز به صفيه و جويريه كه براي آن دو شش هزار درهم قرار داد و آن دو نپذيرفتند عمر گفت سهم ديگر زنان پيامبر (ص) را به خاطر اين كه مهاجر بودهاند بيشتر قرار دادم ولي آن دو گفتند اين سهم به خاطر همسري پيامبر (ص) به آنان تعلق ميگيرد و ما از اين جهت با آنها
مساوي هستيم و عمو قبول كرد و براي آنها نيز دوازده هزار درهم قرار داد. و به عباس عموي پيامبر (ص) نيز دوازده هزار درهم داد و به «اسامه بن زيد» 4 هزار درهم داد و براي پسرش عبدالله 3 هزار هم قرار داد هنگاميكه عبدالله به پدرش اعتراض كرد عمر پاسخ داد كه تقدم اسامه به خاطر آن است كه پدرش از پدر تو در نزد پيامبر (ص) محبوبتر بود و خود او نيز از پسر عمر در نزد پيامير (ص) محبوبتر بوده است…. و اين روش در تمام دوران عمر ادامه يافت. همچنين قاضي ابويوسف
مينويسد: كه عمر به مردم عادي مكة 300 درهم ميداد و بر اساس يك روايت تنها به عايشه همسر پيامبر (ص) دوازده درهم داد و بي باقي زنان آن حضرت ده هزار درهم ميداد و امام حسن و امام حسين را همانند پدرشان
علي (ع) پنج هزار درهم داد يعني به علي (ع) سهمي مساوي همة جنگجويان بدر ميداد.
و نيز يعقوبي در تاريخ مينويسد: عمر به عقيل بن ابطالب و سه تن ديگر دستور داد براي حقوق افراد فراهم آورند و به آنان گفت مردم رابه ترتيب مقاماتشان در ديوان ثبت كنيد و بنيعبد مناف را درصد ديوان قرار دهيد…. و سهميه بدريان را 3 هزار درهم داد و به قولي براي افرادي از انصار كه در بدر شركت داشتند چهار هزار درهم قرارداد و براي اهل مكه و بزرگاني از آنها مانند ابوسفيان و معاويه بن ابي سفيان پنج هزار درهم سهم قرار داد و به زنان پيامبر (ص) 6 هزار درهم جز اينكه به عايشه و ام حبيبه و حضه دوازده هزار درهم ميداد و به صفه و جويريه پنج هزار درهم داد و به مردم مكه كه مهاجرت نكرده بودند ششصد و هفتصد و براي اهل يمن چهارصد و براي مردم قبيلة مضر 300 و براي قبيلهي ييعه9 دويست درهم تعيين كرد.
بعقوبي همچنين مينويسد كه عمر براي اشراف عجم نيز دو هزار درهم تعيين كرد و گفت اينها اشراف قوم خود هستند و من ميخواهم بوسيلة آنها ديگران را هم دلجوئي نمايم، ولي در سال آخر عمرش گفت اگر زنده بمانم روش را به روش پيامبر (ص) يعني تساوي بر ميگردانم.
بلاذري و فتوح البدان مينويسد: عمر عطاي خويش را از آل رسول الله (ص) آغاز كرد و براي عايشه دوازده هزار درهم بنوشت و براي ديگر همسران آن حضرت ده هزار مقرر داشت و براي علي بن ابيطالب پنج هزار درهم معين كرد و همانند آنرا براي بنيهاشم كه در جنگ بدر حضور داشتند بنوشت.
پيدايش انحرافات اجتماعي در جامعه اسلامي در اثر سياست اقتصادي و قومي خليفة دوم
تبعيض در توزيع بيت المال آنهم در زمان فتوحات عظيم در جبهههاي ايران و روم و انتقال ثروتي بزرگ به مركز اسلام يعني مدينه النبي، بسرعت جامعه اسلامي را دچار اختلاف طبقائي گستردهاي نمود يعني اقليتي كه تا مرز دوازده هزار در هم در هر تقسيم دريافت مي داشتند بسرعت ثروتمند شدند بگونهاي ك ديگر مدينه براي آنان تنگ شده بود و لذا به بهانههاي مخلتف ممتازان جامعه اسلامي و از جمله سردمداران قريش از عمر تقاضاي خروج از مدينه را داشتند ولي عمر كه خود متوجه خطر شده بود و ميدانست خروج اين گروه كه در موقعيت اجتماعي حساسي قرار دارند ممكن است كنترل آنها را ديگر براي دستگاه خلافت ناممكن سازد.
و لذا گذشته از اين كه به آنها اجازة خروج از مدينه نميداد و حتي براي شركت درجهاد آنها را آزاد نميگذاشت در مواردي نيز به بهانه هائي بعضي از اين ثروتمندان را تهديد ميكرد و گاه نيمي از اموال آنان را مصادره ميكرد چنانكه با خالدبن وليد يكي از سران معروف در جبهههاي ايران و روم چنين كرد.
عمر اموال گروهي از عمال خودش را تنضيف كرد نيمي از آنرا براي خودشان باقي گذاشت و نيمي را به بيت المال باز گردانيد و بقولي از جمله اين عمال سعد بن ابي وقاص والي عمر بر كوفه و عمر بن عاص والي منصوب از جانب عمر بر مصر و والي بحرين يعني ابي هريره و …. بودهاند و نيز هنگامي كه گروهي از قريش از عمر اجازه جهاد خواستند عمر به آنها گفت شما در دوران پيامبر (ص) جهاد خود را كرهايد و سپس عمر تصريح كرد كه من حلقوم قريش را در دهانة اين وادي گرفتهام. نبايستي شما خارج شويد و گرنه مردم را به چپ و راست خواهيد كشيد. علدالرحمن بن عوف گفت بلي اي امير مؤمنان ولي اگر بدين جهت از خروج از مدينه ما را باز ميداري چرا از شركت در جهاد ما را منع ميكني؟
عمر پاسخ داد كه اگر سخن تو را بشنوم و جواب نگويم براي تو بهتر است از اينكه پاسخ دهم پس آنگاه عمر سخن را بجاهاي ديگري كشانيد و مقداري در بارة ابوبكر سخن گفت و سرانجام گفت بيعت ابي بكر لغزشي بود كه خداوند شر آنرا دفع كرد.
گفتار يعقوبي حاكي از اين است كه اختلاف طبقاتي و ثروتمند شدن گروهي از ياران پيامبر (ص) و رجال قريش تعادلي اخلاقي را به هم زده بود و تودة مردم به پيروي از آنان به رقابت در ثروت روي آورده بودند و قهراً اين گروه ممتاز و بويژه رجال قريش كه از ديرباز زمامدار سياسي جامعه عرب بودند مي توانستند مردم را گرد خويش جمع نموده و براي دولت مركزي مشكلاتي را ببار آورند. و مصيبت بزرگتر در اين اختلاف طبقاتي . اين بود كه كساني غرق در ثروت شده بودند و به رفاه و خوشگذاراني و سرمايهاندوزي روي آورده بودند كه چهرة هاي درخشان مسلمانان اوليه بودند و از ياران نزديك پيامبر (ص) بشمار ميآمدند و قهراً تودة مردم حقيقت اسلام را در روش اينان جستجو ميكردند و هنگامي ميديدند كه آنها غرق رفاه و خوشي هستند ضمن اينكه از نظر معنوي سست ميشدند اصولاً در اينكه اسلام آئين عدالت است نيز دچار ترديد ميشدند.
و بديگر سخن انتظار تودة مردم از ياران اوليه پيامبر (ص) اين بود كه اگر در اسلام معنويتي وجود داشت بايستي در اين افراد مشاهده ميشد. از اين جهت موقعي در اينها گرايش به ماديات و تنازع در قدرت را مشاهده كردند آنان نيز بدنيا روي آوردند و احياناً هر گروهي به حمايت از يكي از اين رجال برجسته برخاستند و همة زحمات پيامبر گرامي اسلام در مدت 23 سال دوران رسالتش در مدت زمان مشابهي يعني دوران خليفة دوم و سوم نابود گرديد.
گرايشهاي قومي و احساسات ناسيوناليستي از دوران خليفة دوم
مصيبت بزرگتر در وراء همة اين شكاف طبقاتي و رقابتهاي سياسي و رفاه طلبي و … اين بود كه همة اين انحرافها رنگ ناسيوناليستي و برتري جوئي قومي بخود گرفته بود بدين معني كه خليفة دوم تبعيض را در حقيفت، رنگ افتخارات قومي را داده بود يعني در كنار امتياز به افرادي كه در دوران غربت اسلام مسلمان شده و براي اسلام متحمل زحمات شده بودند شرافت ملي وخانوادگي نيز جايگاه ويژه اي داشت و به همين جهت افرادي مانند ابوسفيان و معاويه و وليدبن عقبه و مروان و
…. كه تا آخرين لحظه به پيامبر (ص) جنگ كرده بودند نيز در رديف جنگجويان بدر حقوق ميگرفتند و بديگر سخن حقوق ابوسفيان و معاويه با علي بن ابيطالب (ع) طبق بعضي از منابع مساوي بوده است. يعقوبي مينويسد: اول ما عمل به عمران رد سبا يا اهل للرده الي عشائرهم قال: اني كرهت اين يصيرالنبي سنه علي العرب
اولين كاري را كه عمر پس از آغاز زمامداري خويش انجام داد اين بود كه همة آنها كه در جنگهاي دوران ابوبكر از اعراب و گروههائي كه تحت عنوان مرتدان ميجنگيدند و به اسارت درآمده بودند و احياناً به كنيزي و بردگي گرفته شده بودند، همگي را آزاد ساخت و گفت من كراهت دارم كه بردگي در ميان ملت عرب مانند روميان و ايرانيان و …. رسميت يابد. پرواضح است كه پيدايش شكاف طبقاني انهم درقالب ديني همراه با حسن ناسيوناليستي قومي و نژادي، نه تنها از نظر
معنوي ضررهاي مهمي را به اخلاق و گرايشهاي ارزشمند انساني وارد ميآورد بلكه حداقل براي ملل غير عرب نگرانيهاي فراواني را موجب شد. و متأسفانه اين معني در دوران خليفة دوم دربدترين شكل خودش تحقق يافت و بتدريج نارضايتي ملتهاي غيرعرب در حدي شدت يافت كه خليفة دوم مجبور شد دست به اقداماتي بزند و گروههائي را از قبيل يهوديان خبير و مسيحان نجران را از حجاز اخراج نمايد و به نجران عراق و …. اعزام دارد وبه بردگان بلكه آزادگان مسلمان از مردم ايران و رو
م اجازه ورود به مدينه را ندهد. آنچه تحت عنوان عدم جواز ورود غير مسلمان به سرزمين حجاز و بويژه حرمين شريفين در فقه اهل سنت مطرح است به تصريح تاريخ معتبر در زمان پيامبر (ص) وجود نداشته و اينها پديدههائي است كه از دوران خليفة دوم آاز گرديده است. بعنوان نمونه عبدالرزاق ابن همام الصنعاتي در كتاب المنصف عباراتي را بيان ميكند.
كه از آن عبارات نتيجه ميشود كه اولاً از دوران خليفة دوم افراد غير مسلمان بصورت كلي از ورود به مدينه منع شدند و به تجار غير مسلمان كه معمولاً يهودي و مسيحي بودهاند تنها براي سه روز اجازة توقف در مدينه داده ميشده است و يا بميزاني كه براي فروش متاع خودشان وقت لازم داشتهاند به آنها مهلت داده ميشده است، و ثانياً از گفتار اعتراض آميز عمر نسبت به ابن عباس
استفاده ميشود كه عمر با حضور مسلمانان ايراني و غيرايراني كه عرب نبودهاند در شهر مدينه مخالف بودهاست چه اينكه در حقيقت گرايش قومي در ميان مسلمانان عرب، بمرحلهاي از شدت رسيده بود كه تحمل غير اعراب براي آنان دشوار بوده و بالطبع در چنين شرائطي غير اعراب و از جمله ايرانيان مسلمان كه اصطلاحاً به آنها بني الاحرار ميگفتند نيز از حقوق اجتماعي و سياسي نيز محروم بودهاند فيالمثل مردم عرب از اين دوران ديگر حتي حاضر به ازدواج با غير عرب نبودهاند و متأسفانه اين گرايشهاي قومي بتدريج در دوران امويها شدت بيشتري گرفتن تا آنجا كه از نظر فقهي پارهاي از فقها، اهل سنت ازدواج مرد ايراني و …. با زن عرب را باطل دانستند به اين دليل
كه غير عرب همتاي عرب نيستند و در صحت ازدواج هتما بودن معتبر است وعجيب اينكه اين خود برتربيني در ميان عرب بگونهاي شديد شد كه ابوحنيفه كه خود فردي ايران است حكم به بطلان ازدواج غير عرب با زن عرب داده است البته پرواضح است كه مردان عرب حق داشتهاند همسر غير عرب برگزينند…. دكتر محمد جعفر جعفري لنگرودي در كتاب حقوق اسلام مينويسد: ايرانيان مسلمان كه از وضع ناهنجار حاكم بر مدينه رنج ميبردند مكرر به علي (ع) مراجعه نمودند و ميگفتند: ما به پيامبري ايمان آورديم كه در نظر او بلال و سلمان با بزرگترين فرد قريشي يكسان بودولي اينان ما را با خود برابر نميدانند علي (ع) به آنان وعد داد كه با رجال حكومت سخن گويد و چون آنهانصايح علي (ع) را نپذيرفتند بايرانيان گفت: تجارت پيشه كنيد خداوند شما را از عطاء
آنهايي نياز خواهد ساخت.
حاصل اينكه خليفه دوم بر اين معني تأكيد داشت كه در مسئوليتهاي ديني و …. تا آنجا كه ممكن است از اعراب استفاده شود و اين سياست در تمام دوران امويها بصورت جدي ادامه يافت و به ديگر سخن سياست دولت در دوران امويها تبعي از سياست خليفه دوم بوده است و اصولاً همه انحرافاتي كه در دوران خليفه سوم به بعد خودنمائي كرد، هر چند نويسندگان بسياري اين انحرافات را معلول سياست غلط عثمان و يا ضعف و پيري او دانستهاند، ولي بحقيقت معلول سياست علط عمر بوده است گو اينكه بخاطر اينكه اين سياست تازگي داشت جزء در دوران پاياني خلاقت عمر، عوارض و آثار سوء آن براي همگان مشهود نبود