بخشی از مقاله
علل انحطاط علمي مسلمین
بدون تردید سلسله جنبان نهضتهای اسلامی صد ساله اخیر سید جمال الدین اسد آبادی است، او بود که دردهای اجتماعی مسلمین را با واقع بینی خاصی بازگو نمود راه اصلاح و چاره جویی را نشان داد.
با اینکه درباره سید جمال فراوان گفته و نوشته می شود، ولی راجع به تز اصلاحی او کمتر سخن می رود. حرکت سید جمال، هم فکری بود و هم اجتماعی. او می خواست رستاخیزی هم در اندیشه مسلمانان به وجود آورد و هم در نظامات زندگی آنها . او در یک شهر و یک کشور و حتی یک قاره توقف نکرد، هر چند وقت، در یک کشور به سر می برد.آسیا و اروپا و آفریقا را پشت سر گذاشت.
بی توجهی به فرهنگ قرآن
اسلام و قرآن دعوت به پاکی و درستکاری و امانت و تلاش و کوشش و آگاهی و بیداری و دانش و پژوهش و اتحاد و فداکاری و... میكنند اما با نهایت تاسف امروز تعلیمات اسلام و پیامبران آسمانی در بسیاری از جوامع اسلامی متروک یا نیمه متروک مانده ات و ادعای اسلام و شعار پای بندی به دین غیر از التزام علمی به آن در همه شوون زندگانی است.
فراموشی فرهنگ جهاد و تلاش و مبارزه
اسلام دین تلاش و مبارزه و کوشش و ایستادگی در برابر برنامه ها و نقشه های ضد انسانی و اخلاقی دشمنان و بدخواهان است. جامعه اسلامی برای تثبیت موقعیت خویش و دست یافتن به درمانها والای خود باید در تمام جبهه ها (فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی و...) بااعتماد به اسلام ناب با تمام توان در میدان تلاش و پیشروی حضوری پررنگ و اثرگذار داشته باشد.
استفاده نکردن از فرصت های مادی و معنوی
نشانه رشد فکر و عقلانی یک نفر و یک جامعه بهره مندی از فرصت های مادی و معنوی است. اسلام نه تنها به مسلمانان توصیه بهرهمندی از تمام فرصت ها را می کند.
بلکه آنان را به فرصت آفرینی و استفاده بهینه از فرصت های رنگارنگ تشویق می کند. روشن است که در شرایط مختلف زمانی و مکانی، فرصت ها تفسیرهای گوناگونی پیدا می کنند و بهره برداری از آنها رمز پیشرفت و رشد بشری مناسب برای جبران عقب ماندگی هاست.
فراموش فرهنگ اخلاص و کار برای خدا
ارزشمندی جامعه اسلامی به این جهت است که باید همگان برمحور کاربرای خدا و دستیابی به رضایت او کار و تلاش کنند در این میدان خودخواهی و خودپرستی رنگ می بازد و روحیه خیرخواهی و دلسوزی زمینه ساز بستری مناسب برای رشد و تعالی همگانی و تعالی هنگانی می گردد.
البته می تواند تمام عوامل چهارگانه را به نحوی معلول تبلیغات پرزرق و برق کشورهای به اصطلاح متمدن و توسعه یافته غربی دانست چرا که بهره مندی از تجربیات علمی و فناوری پیشرفته این کشورها به گونه ای تعریف شده که ناخودآگاه و غیر مستقیم خود فراموش و بیگانگی با فرهنگ دینی و ملی را به فکر و جان مسلمانان تزریق می کند. همانگونه که گام اول توحید حقیقی نفی تمام خدایان دروغین است گام نخست پیشرفت و مبارزه با انحطاط نفی عملی و همه جانبه فرهنگ های غلط و بی محتوا غرب و غرب زدگان است تا شیرینی تعالیم اسلام به کام ما بنشیند.
مشکلاتی که سید جمال در جامعه اسلامی تشخیص داده؛ عبارت بود از:
1- استبداد حکام
2- جهالت و بی خبری توده مسلمان و عقب ماندن آنها از کاروان علم وتمدن.
3- نفوذ عقاید خرافی در اندیشه مسلمانان و دور افتادن آنها از اسلام نخستین.
4- جدائی و تفرقه میان مسلمانان، به عناوین مذهبی و غیر مذهبی.
5- نفوذ استعمار غربی.
راهکارهایی که سید جمال به جامعه اسلامی پیشنهاد می کند:
سید برای چاره این دردها و بدبختیها از همه وسائل ممکن: مسافرتها، تماسها، سخنرانیها ، نشر کتاب، مجله، تشکیل حزب و جمعیت حتی ورود و خدمت در ارتش بهره جست. در عمر 60 ساله خود ازدواج نکرد و تشکیل عائله نداد، زیرا با وضع غیر ثابتی که داشت که هر چندی در کشوری به سر می برد و گاهی در تحصن یا تبعید یا تحت نظر بود نمی توانست مسئولیت تشکی
ل خانواده را بر عهده گیرد. او چاره دردهایی را که تشخیص داده بود در امور زیر می دانست:
1- مبارزه با خودکامگی مستبدان : این مبارزه را چه کسی باید انجام دهد؟ مردم. مردم را چگونه باید وارد میدان مبارزه کرد؟ آیا از این راه که به حقوق پامال شده شان آگاه گردند؟ بدون شک این کار لازم است اما کافی نیست پس چه باید کرد؟
کار اساسی این است که مردم ایمان پیدا کنند که مبارزه سیاسی یک وظیفه شرعی و مذهبی است . تنها در این صورت است که تا رسیدن به هدف از پای نخواهد نشست. مردم در غفلتند که از نظر اسلام سیاست از دین و دین از سیاست جدا نیست. پس همبستگی دین و سیاست را باید به مردم تفهیم کرد.
2- مجهز شدن به علوم و فنون جدید
3- بازگشت به اسلام نخستین و دور ریختن خرافات و پیرایه ها و ساز و برگهایی که به اسلام در طول تاریخ بسته شده است.
4- ایمان و اعتماد به مکتب : سید مخصوصا روی توحید اسلامی و اینکه اسلام توحید را جز بر مبنای یقین برهانی پذیرفته نمی داند و اینکه توحید برهانی و استدلالی ریشه سوز همه عقائد باطله است تکیه فراوان داشت و معتقد بود جامعه ای که معتقد باشد اساسیترین معتقداتش را باید با نیروی برهان و یقین نه ظن و تخمین و نه تعبد و تقلید به دست آورد کافی است که زیر بار خرافه و اوهام نرود.
5- مبارزه با استعمار خارجی
6- اتحاد اسلام
7- دمیدن روح پرخاشگری و مبارزه و جهاد به کالبد نیمه جان جامعه اسلامی
8- مبارزه با خودباختگی در برابر غرب
علل انحطاط در کشورهای غربی
به نظر من می توان پرسش را این گونه مطرح کرد که چرا کشورهای غربی و راوپایی در انحطاط اخلاقی به سر می برند و کمتر توجهی به معنویت و خدا و پاکی و ارزش های انسانی دارند در این صورت می توان ادعا کرد که هر چند کشورهای اسلامی شاید از نظر فناوری پیشرفت علمی عقب تر از کشورهای غربی هستند اما این معلول نفوذ فرهنگ بیگانگان و دشمنان اسلام و بیشتر غربی هاست که در کنار فناوری، فرهنگ و ابتذال و بی دینی را به جامعه اسلامی تزریق کرده اند. اگر کشورهای غربی در انحطاط اخلاقی به سر می برند معلول غوطه ور شدن در تکنولوژی و فن
اوری منهای معاد و خدا هستند که محصولش بمب اتم و تخریب شهرهای بزرگ و کشتار انسان ها و نابودی ارزش هاست اما در دل خداجویی مسلمانان و فطرت پاک آنان در کشورهای اسلامی پاک و فضیلت خواهی وعدالت دوستی زنده و پویا است و با همین سرمایه می توان بر کجی ها و کجروی های و ارادته غرب غلبه پیدا کنند و فکر و رفتار و زندگی فردی و اجتماعی خویش را در پرتو تعالیم سازنده اسلام بیمه کنند.
آیا میتوان تعالیم دینی اسلام را عامل عقب ماندگی مسلمانان دانست ؟
راه کارهاى احیاى مجدد تمدن اسلامى را بررسى مى کنیم.
آیا مى توان تعالیم دینى اسلام را عامل عقب ماندگى مسلمانان دانست؟
جواب : برخى براساس برداشت سوء از دین مبین اسلام، مسائلى چون اعتقاد به سرنوشت و قضا و قدر اعتقاد به آخرت و تحقیر زندگى دنیایى، شفاعت، تقیه و انتظار فرج را از عوامل انحطاط و عقب ماندگى جوامع اسلامى دانسته اند.
برخى از مستشرقین غرضورز مسیحى و روشن فکران غرب گراى جهان اسلام معتقدند که تعالیم اسلامى و اعتقاد به آن موجب عقب ماندگى جهان اسلام و کشورهاى اسلامى شده است; از جمله عقیده به قضا و قدر الهى; بدین معنا که، سرنوشت انسان از قبل تعیین شده است و هیچ تلاشى از انسان به نتیجه اى نمى رسد و آدمى در این دنیا هیچ کاره است و اعتقاداتى از این نوع که انسان براساس آنها از تحرک و فعالیت علمى و عملى بازمى ایستد و از تکاپو در راه پیشرفت و تعالى و تولید در مىماند و فراگیر شدن این اندیشه در جهان اسلام، مسلمانان را در مساجد به عبادت و نماز و کسب عمل صالح مشغول داشت.
این برداشت از اسلام، یا در اثر غرضورزى و یک نوع مبارزه با اسلام و مسلمانان است و یا این که، نظریه پردازان آن دچار کج فهمى شده و درباره ى مفاهیم اسلامى گرفتار تفاسیر یک جانبه گرایانه شده اند و از این اصل غافل اند که اسلام و قرآن تعریفى دیگر و فراتر از فهم آن ها درباره ى انسان دارد. اسلام انسان را موجودى داراى عقل و تفکر و اختیار مى داند قرآن در آیات متعددى این حقیقت را بیان مى کند; مانند: (لاَ إِکْرَاهَ فِى الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَىِّ...)،[1] (إِنَّا هَدَیْنَـهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا) [2] و (وَ أَن لَّیْسَ لِلاِْنسَـنِ إِلاَّ مَا سَعَى) (وَ أَنَّ سَعْیَهُ سَوْفَ یُرَى) [3] و (إِنَّ سَعْیَکُمْ لَشَتَّى) [4] و بسیارى از آیات و روایات دیگر که براى انسان کرامت معنوى قایل شده و او را در انتخاب راه هدایت و سعادت آزاد گذاشتهاند. این افراد سخت دچار قضاوت عجولانه و ناآگاهانه از اسلام شده اند و از این مفسده غافل اند که التزام به این گونه اندیشه ها خود اعتقاد به پوچ گرایى و نهیلیسم است که مربوط به مکاتب مادى است و اگر قرآن و تعالیم
اسلام چنین اندیشه هایى را ترویج کند گرفتار تناقضى سخت خواهد بود; چون نتیجه ى اعتقاد به سرنوشت براى انسان، بدین معنا که تمام کارها و تمام نتایج آن براى انسان از پیش تعیین شده است، به منزله ى پوچى و عبث بودن خلقت و آفرینش اوست; در حالى که قرآن کریم در آیات
متعددى انسان را از این اندیشه بازداشته و او را به تلاش و تکاپو در راه رسیدن به رشد و ترقى دعوت کرده و براى این منظور برنامه هاى خاصى مقرر فرموده است. دین اسلام با ترسیم دو راه مخالف هم که یکى راه هدایت و سعادت ابدى است که توسط انبیا عرضه شده و راه دیگر که راه ضلالت و گمراهى ابدى است، انسان را آگاه و بیدار نموده، تا راه دوم را انتخاب نکند. این به معناى قضا و قدرى نیست که انسان را از کار و کوشش باز دارد، بلکه انسان را تشویق مى کند تا در راهى تلاش کند که نتیجه ى خوبى خواهد داشت. مسئله ى جبر در عقیده ى شیعه باطل است و نظریه ى بسیارى از دانشمندان اسلام مختار بودن انسان در افعال خویش است. اعتقاد به جبر آثار شوم بى شمارى دارد که ذات انسان از آن بى خبر است، ولى عده اى از دانشمندان مسلمان با کج فهمى به طرفدارى از این نظریه پرداخته اند.[5] انسان به عنوان برترین موجود کره ى زمین بطور فطرى و ذاتى علاقه مند به آزادى است.
آیات زیادى از قرآن جبرگرایى را باطل مى داند: (إِنَّ اللَّهَ لاَ یُغَیِّرُ مَا بِقَوْم حَتَّى یُغَیِّرُواْ مَا بِأَنفُسِهِمْ)،[6] (إِنَّا هَدَیْنَـهُ السَّبِیلَ إِمَّا شَاکِرًا وَ إِمَّا کَفُورًا)،[7] (فَمَن شَآءَ فَلْیُؤْمِن وَ مَن شَآءَ فَلْیَکْفُرْ) [8] و (ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا کَسَبَتْ أَیْدِى النَّاسِ) [9] و آیاتى دیگر.
اصولا گوناگونى انسان ها و تفاوت ها و اختلاف سلایق از این نشأت مى گیرد که انسان فطرتاً موجودى است داراى فکر و عقل و آزادى عمل؛ و تمایز انسان با سایر حیوانات در همین مقوله است.
بسیارى از مستشرقین مثل گوستاو لوبون نیز معتقدند که اعتقاد به تقدیر (قضا و قدر) تأثیرى در انحطاط مسلمین نداشته است و علل انحطاط مسلمین را در جاهاى دیگر باید جستوجو کرد.[1
0] اگر اسلام مخالف ترقى و پیشرفت بود، چگونه مسلمین در صدر اسلام پیشرفت کردند،[11] ولى بعدها به انحطاط کشیده شدند؟ مگر تعالیم اسلام همان تعالیم اولیه نبود؟ بنابراین، پیدایش پیشرفت و عظمت مسلمین در صدر اسلام خود بهترین دلیل رد این نظریات است.
اعتقاد به آخرت و عدم دلبستگى به دنیا نیز نمى تواند عامل انحطاط مسلمین باشد. اگر مسلمین براساس این عقیده و برداشت پیش مى رفتند، هرگز در صدر اسلام اقدام به فتوحات نمى نمودند و پیامبر اکرم نیز آنها را از این عمل نهى مى کرد، در حالى که پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) بارها
با دشمنان اسلام جنگید و سپاه اسلام را به جنگ ترغیب کرد. اگر برداشت آن حضرت از معاد مثل این برداشت ها بود آن را به مسلمین تعلیم مى داد و از آنان نمى خواست که در فکر رونق و پیشرفت جامعه ى خویش باشند و به آنان مى آموخت که در گوشه اى از زمین به عبادت مشغول باشند و به هیچ عملى که منجر به آبادى و انضباط بشود اقدام ننمایند; در حالى که این اندیشه
براساس قرآن و سیره ى پیامبر(صلى الله علیه وآله) و جانشینان آن حضرت کاملا مردود است. حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام)، بر عکس این اندیشه ها، اقدام به کار و تلاش و باغ دارى و کشاورزى مى نمود [12] و براى کشوردارى و اداره ى مملکت بزرگ اسلام دستوراتى صادر مى کرد [13] و، اصولا، برداشت اندیشمندان مسلمان از معاد به گونه اى نیست که علاقه مند به ویرانى و بى تفاوتى کامل نسبت به دنیا باشند. خداوند در قرآن انسان را به بهره مند شدن از انواع نعمت هاى خود توصیه کرده [14] و در عین حال به او سفارش نموده است که مراقب اعمال خویش باشد که در این راه طولانى در حق کسى تعدى نکند که روز حسابى در پیش است و باید پاسخ گوى رفتار خویش باشد.[15] این اندیشه، درست برعکس این برداشت غلط، انسان را وادار به تلاش و جدیت و کوشش هدفدار مى نماید و انضباط و قانون و نظم را در زندگى انسان به اجرا مى گذارد تا از مقصد اصلى غافل نباشد و به او گوشزد مى کند که زندگى اش در این دنیا بسیار اهمیت دارد و او داراى اختیار است و باید در این دنیا زاد وتوشه اى براى حیات جاوید خود کسب کند. پس اعتقاد به معاد، به زندگى هدفمندى، نظم و جهت مى دهد که همه ى این ها موجب رشد و پیشرفت انسان مى گردد.
مقوله هایى مانند شفاعت و تقیه و انتظار فرج نیز هر یک از بهترین عناصرى هستند که خلأهاى اساسى حیات انسان را پر مى کنند [16] و از نیازهاى اصلى روحى انسان محسوب مى شوند. اعتقاد به شفاعت، امید و امتیازى است براى انسان که در زندگى خود برنامه ریزى کند و به ترقى و پیشرفتى نایل شود که بتواند در پیشگاه خداوند از این مقام برخوردار شود و یا امیدوار شود که
مورد شفاعت قرار خواهد گرفت. دست یابى به هر یک از این ها نیازمند تلاش و کار و کوشش مادى و معنوى است و در این مسیر (کار و کوشش معنوى و مادي) انسان به تولید علم مى پردازد و کار و تلاش و علم، متضاد با تنبلى و کاستى و سستى و از عوامل مهم پیشرفت شمرده مى شوند.
تقیه [17] نیز اندیشه اى است که بناى آن بر حفظ حیات مادى استوار است و برخى به سبب
برداشت نادرست خود، آن را در ردیف علل انحطاط قرا داده اند. در اسلام براى حفظ جان، اصلى به نام تقیه وضع شده است و انسان در پرتو آن مى تواند آمال و اندیشه هایش را در راه رسیدن به اهداف عالى خویش به کار گیرد و در برابر خطر از جان خود محافظت نماید. این اصل براى مصونیت و مصالح انسان وضع شده و با پیشرفت او کاملا سازگارى دارد.
انتظار فرج نیز نه در شیعه بلکه در بین تمام امت هاى جهان وجود دارد که در پرتو تلاش تحقق مى یابد و اگر انسان منتظر گشایش در کارهاى خویش و یا در انتظار نجات از گرفتارى هاست، باید در راستاى آن تلاش کند، وگرنه انتظار فرج معنا ندارد بلکه باید آن را انتظار مرگ نامید. پس، انتظار فرج هرگز مایه ى خمودى و انحطاط نخواهد بود.
نتیجه
با اندکى تأمل در آن دسته از تعالیم دینى که برخى غرضورزان و کج اندیشان به عنوان عوامل انحطاط از آن یاد کرده اند، درمى یابیم که نه تنها این عوامل موجبات انحطاط را فراهم نکرده و نمى کنند، بلکه مشوق مسلمانان در کار و تلاش و پویایى و امید و تصمیم گیرى و دست یابى به علم و پیشرفت اند و عوامل انحطاط جوامع مسلمین را باید در خارج از تعالیم حیات بخش اسلام جستوجو کرد.
ديدگاه اقبال لاهوري
اقبال كه ادامه دهنده راه سيدجمال بود در ديوان خود به برخي از علل و عوامل عقب ماندگي و انحطاط مسلمانان پرداخته است، كه اهم محورهاي آن به شرح زير است:
1- تفرقه و از دست دادن اتحاد مسلمانان
2- احساس حقارت و از خودبيگانگي در مقابل بيگانگان
3- روي گرداني از اسلام
4- اسير و مرعوب شدن در برابر فرنگيان
ديدگاه روشنفكران
روشنفكران ديني و سكولار، پيرامون علل و عوامل انحطاط و عقب ماندگي مسلمين به يكسان سخن نگفته اند.
ميرزا فتحعلي آخوندزاده، سه نظريه خط و الفبا، اسلام و چيرگي عرب بر ايران را علت بنيادين
وآغازين انحطاط معرفي مي كند. وي دوران ايران باستان را دوران درخشان و دوران اسلامي را دوران ظلماني مي انگارد. در حالي كه مهم ترين عامل پذيرش اسلام توسط ايرانيان، پيام روح بخش و نوراني اسلام و غلبه بر فرهنگ ظلماني ايران باستان بوده است و پيشرفت علمي و فلسفي ايرانيان، پس از شكوفايي اسلام نيز با ادعاي آخوندزاده تضاد دارد.
ميرزا ملكم خان ناظم الدوله، علت انحطاط و عقب ماندگي را بر شرايط معرفتي و فرهنگي بنياد نهاد. او راز پيشرفت غرب را پيدايش و رشد علم سياست مي دانست و سر عقب ماندگي ايران را ناتواني تفكر و فرهنگ سياسي سنتي معرفي مي كند. اهميت دادن به خواست و اراده و بينش شخص يا اشخاص صاحب قدرت و بي اعتنايي به آزادي ونيرو و مسئوليت توده مردم، منشا استبداد پروري و در نهايت انحطاط سازي مي باشد. پس در نگرش ملكم خان، نظريه «استبداد عامل عقب ماندگي»، معلول نظام فرهنگي استبداد پرور است. (مجموعه آثار ناظم الدوله اما وي عوامل پيدايش اين نظام فرهنگي را بيان نكرد و از طرف ديگر به نقش استعمار و توطئه هاي غربيان و جنايت و خيانت روشنفكران در پيدايش نظام فرهنگي استبداد پرور سخني نمي راند.
واما روشنفكران ديني، جملگي به مساله شناسي و علت يابي انحطاط نپرداخته اند اما آنان كه در اين باب سخن رانده اند، گفتمان هاي متنوعي عرضه داشته اند.
مهندس بازرگان در بيشتر نگاشته هاو سخنراني هاي خود به اين مساله پرداخته و عواملي مانند: روحيه بي عملي، مسئوليت گريزي، جبرگرايي، خودپرستي، تصوف، استبداد سياسي، عهدشكني با خدا را مطرح مي سازد. در حالي كه اسلام به كار و تلاش توصيه و بر عوامل منفي پيشگفته خط بطلان كشيده است (مجموعه آثار، ج 8).
دكتر علي شريعتي به طور پراكنده به علت شناسي انحطاط پرداخته و عواملي مانند زر و زور و تزوير، مرگ روح اجتهاد، تقدم يافتن فرهنگ بر ايدئولوژي، يونان زدگي و هندزدگي يعني فلسفه گرايي و تصوف زدگي و آخرت گرايي افراطي را به عنوان مهم ترين عوامل انحطاط مسلمانان نام مي برد
چرا و به چه دلايلي جوامع مسلمين که روزگاري در اوج فرهنگ و تمدن اسلامي و انساني بودند،
در مقايسه با برخي کشورهايي که به ظاهر هم مسلمان نيستند دچار عقب ماندگي و انحطاط شده اند؟
سيدجمال الدين اسدآبادي، اقبال لاهوري و ديدگاه روشنفکران اعم از ديني و سکولار شامل: ميرزا فتحعلي آخوندزاده، ميرزا ملکم خان ناظم الدوله، مهندس بازرگان و دکتر علي شريعتي درباب علل انحطاط جوامع مسلمين پرداختيم. اينک در ادامه، بخش پاياني مطلب را پي مي گيريم: ديدگاه استاد شهيد مرتضي مطهري (ره) استاد مطهري (ره)، احياگر انديشه ديني و مصلح اجتماعي نيز در اين مورد سخنان فراوان گفته است. وي در اين باره مي گويد: هر مکتب اجتماعي معمولاً درباره علل انحراف و انحطاط و همچنين علل تعالي ترقي خود اظهارنظر مي کند و طرز اظهار نظر يک مکتب درباره اين مطلب زاييده اين است که با چه ديدي نسبت به ترقي و انحطاط يا انحراف و استقامت يک جامعه مي نگرند. مثلاً اگر کسي ترقي جامعه را فقط در پيشرفت مسايل اقتصادي و انحراف آن را در گرو شکست مادي و اقتصادي بداند يک جور ترقي وانحراف مي نگرد، و اگر کسي انحراف و ترقي را در پيشرفت و تکامل مسايل اعتقادي و اخلاقي بداند به گونه اي ديگر آن مفاهيم را تفسير ميکند (ده گفتار، ص 152-144) وي در ادامه مي گويد: عده اي از غربي ها به اسلام حمله مي کنند و علت انحراف و انحطاط مسلمين را خود اسلام مي دانند، ولي از بحث هاي آينده روشن مي شود که اسلام هيچ گونه مسئوليتي در انحراف مسلمين ندارد، بلکه مسلمين از تعاليم اجتماعي اسلام منحرف شده و به تبع آن به انحطاط کشيده شدند، همچنان که پيشرفت کشورهاي مسيحي از نظر مادي و اقتصادي بر حقانيت مسيحيت دلالت نمي کند. شهيد مطهري (ره) يکي از عوامل انحطاط مسلمين در عصر حاضر را نابودي و تحريف معارف ديني دانسته و معتقد است که توحيد،نبوت، ولايت و امامت تحريف شده، مفاهيم ارزشي چون صبر، زهد،تقوا، توکل و ... مسخ شده و تا وقتي که اين مفاهيم، چهره حقيقي خود را بر روي مسلمين بازنکنند، آنها ترقي نخواهند کرد. در همين راستا شهيد مطهري (ره) در مقدمه کتاب «انسان و سرنوشت» فهرستي نسبتاً مفصل از اين بحث را ارائه نموده و مي نويسد: در جواب علل انحراف و انحطاط مسلمين سه بخش اسلام، مسلمين و عوامل بيگانه مورد بررسي قرار گرفته و افکار و معتقداتي چون : اعتقاد به
سرنوشت و قضا و قدر، اعتقاد به آخرت و تحقير زندگي دنيا، شفاعت، تقيه، انتظار و فرج و امثال آن مورد اتهام واقع شده اند. از نظر ايشان براي شناخت جامع اين مساله لازم است موضوعات زير مورد تتبع و تحقيق قرار گيرد: 1- عظمت و انحطاط مسلمين 2- اسلام و مقتضيات زمان 3- سرنوشت و قضا و قدر 4- اعتقاد به معاد 5- شفاعت 6- تقيه 7- انتظار فرج 8- سيستم اخلاقي اسلام 9- حکومت از نظر اسلام 10- اقتصاد اسلامي 11- قوانين جزايي اسلام 12- حقوق زن در اسلام 13- قوانين بين المللي اسلام 14- نقاط انحراف 15- جعل و تعريف و وضع حديث 16- اختلافات شيع
ه و سني و اثر آن در انحطاط مسلمين 17- اشعريت و اعتزال 18- جمود و اجتهاد 19- فلسفه وتصوف 20- زمامداران جهان اسلام 21- روحانيت 22- فعاليتهاي تخريبي اقليتها در جهان اسلام 23- شعوبي گري در جهان اسلام 24- جنگ هاي صليبي 25- سقوط اندلس 26- حمله مغول 27- استعمار ايشان مي نويسد اينها مجموعه موضوعاتي است که از نظر اينجانب بايد جزء اين سلسله مباحث قرار گيرند. (انسان و سرنوشت، مقدمه). از خداي منان مسالت داريم تاتوفيقات همه انديشمندان، نويسندگان و پژوهشگران را روزافزون نمايد تاخواسته هاي آن استاد دلسوخته اسلام را بتوانند محقق سازند.
اسلام و پیشرفت
دين ناب به ويژه دين ناب محمدي (ص) نه تنها مانع از پيشرفت نيست بلکه رشد همه جانبه انسان را عهده دار است. زيرا نفس دين که برنامه اي کامل براي زندگي بشر است هم از رشد و تکامل بشري سخن مي گويد و هم او را به فراگيري علم ودانش و کار و تلاش تشويق مي کند و هرگز نمي توان عامل عقب ماندگي علمي و فرهنگي امتي را در داشتن برنامه اي منسجم و کامل دانست. از اين رو پيشينه تمدن مسلمانان در طي قرن هاي متمادي، نشان مي دهد نه تنها دين موجب عقب ماندگي نيست بلکه اعتقاد به دين در کنار عمل به آن سبب درجات بالائي از پيشرفت و رشد مي شود.
علل عقب ماندگي مسلمانان را مي توان در موارد زير خلاصه کرد:
1) بيترديد اگر مسلمانان از تعاليم وحي فاصله نميگرفتند، و قوام سياسي و وحدت اجتماعي خود را حفظ مي کردند، هم اکنون نيز مي توانستند از هر نظر جلوتر از غرب باشند؛ زيرا هم اکن
ون نيز اگر به جاي درگيري هاي بيهوده و اتلاف منابع خود به وحدت بينديشند، به قدرتي بزرگ با امکاناتي وسيع در جهان تبديل مي شوند و در پرتو برنامه ها و استفاده از استعدادها، از نظر فن آوري نيز به قدرتي قابل اعتماد مبدل مي شدند و از نظر فرهنگي رتبه اي عالي کسب مي کردند.
2) گرچه اصل دين جامع است اما متأسفانه برداشت هاي غير کارشناسانه از دين همانند برداشت هاي غلط از زهد، دنيا، دعا، انتظار و ... موجب عقب ماندگي شده است وگرنه همين مفاهيم در صدر اسلام و حتي در غرب موجب پيشرفت شده است. البته بايد اعتراف کرد که رواج انديشه هاي صوفي گرانه و برخي انحرافات ديگر - که معلول التقاط است - نقش مؤثري در عقب ماندگي مسلمانان از قافله صنعت و پيشرفت داشته است و از نظر فرهنگي هم خسارت هاي خاص خود را به دنبال داشته اند.
3) مسلمانان بر اساس انگيزش و هدايت هاي ديني، مسير رشد را پيمودند و بر اثر انحراف از دين و آلودگي به مفاسد، دنيا پرستي، سستي و کاهلي، به انحطاط و عقب ماندگي گرائيدند.
4) سرگرم شدن مسلمانان به تفرقه و جنگ هاي داخلي و جانشين ساختن شعارهاي استعماري همچون ناسيوناليسم، پان عربيسم و به جاي تکيه بر اصول گرائي و اتحاد بين الملل اسلامي، شعارهايي که جز عقب ماندگي فرهنگي و علمي و ... ارمغان ديگري ندارند.
5) هجوم بيگانگان و استعمارگران و تلاش آنها براي عقب نگاه داشتن کشورهاي جهان سوم براي استثمار منابع انساني و طبيعي و تداوم سلطه غرب بر اين کشورها، و به غارت رفتن سرمايه هاي ملي و آتش سوزي کتابخانه هاي بزرگ اسلامي.
6) وجود نظام سياسي فاسد و استبدادي که به جاي همت در جهت رشدو پيشرفت مسلمانان فقط به فکر حفظ قدرت خويش و صرف هزينه هاي عمومي مسلمانان در جهت خوش گذراني و ... بودند، وجود اين نظام ها و حاکمان فاسد خود ناشي از انحرافات سياسي صدر اسلام پس از رحلت پيامبر اکرم (ص) و انحرافات اعتقادي و اجتماعي بعد از آن بود، اين نظام هاي سياسي، در شخصيت و منش انسان ها و فرهنگ اين جوامع نيز آثار زيانباري داشتند.
7) تنها مسلمانان و کشورهاي اسلامي به اين گرفتاري مبتلا نيستند، بلکه کشورهاي غير اسلامي و سکولار نيز در فقر مطلق يا نسبي باقي مانده اند.
8) انديشه و تمدن اسلامي امروزه جانمايه نيرومندي را براي احياء دارد در حالي که تمدن غرب به شدت گرفتار انحطاط فرهنگي و زوال پذيري شده است، و هم اکنون نيز اگر مسلمانان بخواهند جايگاه شايسته خود را دريابند رعايت نکات زير ضروري است:
1- بالا بردن سطح شناخت و بينش هاي ديني درهمه ابعاد آن
2- تقويت روح ايمان، تقوا، استواري در دين و مبارزه با تهاجم فرهنگي و همه کژي ها
3- ارتقاي دانش و سطح علمي
4- ارتباط وثيق و همدلي در سطح بين الملل اسلامي و تعاون و همکاري گسترده و همه جانبه
5- از ميان برداشتن نظام هاي فاسد
6- تلاش همه جانبه و همگاني در جهت ايجاد و احياي تمدن عظيم و مدينه فاضله اسلامي
7- اعتماد به نفس و دوري از خود باختگي
اما عوامل پيشرفت غرب:
کشورهاي غربي هرگز بعد از کنار گذاشتن دين به اين همه رشد و ... دست نيافته اند، بلکه عوامل بسياري مي تواند موجب پيشرفت شود که اساسي ترين آنها تلاش و فعاليت در جهت شناخت سنن و قوانين حاکم بر جهان هستي و استفاده درست از امکانات مي باشد که خداوند در اختيار بشر نهاده است. علت پيشرفت غرب هرگز دين گريزي نبوده؛ بلکه در آنجا خرافات در لباس دين آنان را به عقب ماندگي وا مي داشت و پشت پا زدن به آنها نقش مانع زدائي در جهت رشد و ترقي را ايفا نمود. لذا پيشرفت علمي صنعتي غرب مرهون عوامل بسياري است که به برخي از آنها اشاره مي شود:
1) آشنائي غربي ها با تمدن اسلامي و شرقي در طول جنگهاي صليبي و نيز مسافرت هاي جهانگردان (مانند مارکو پولو
2) رنسانس فکري در اروپا (با توجه به مجموعه عواملي که اين تحول فکري را ايجاد کرد) و مبارزه با خرافات و عقايد موهومي که در بين مردم آن ديار رايج بود.
3) کنار گذاشتن کليسا از اداره امور جامعه و به وجود آوردن نهادهاي جديدي براي اداره آن
4) به فرموده سيد جمال الدين اسد آبادي، آنجا (غرب) اسلام هست، مسلمان نيست؛ و اينجا مسلمان هست، اما اسلام نيست.(حضرت آيت الله جوادي آملي در ضمن درسهاي خارج فقه فرمودند: مقصود وي يقينا عمل نمودن به آموزه هاي اسلامي از قبيل وجدان کاري، ساده زيستي دانشمندان، انضباط کاري و اقتصادي و مديريت اجتماعي که از جمله عوامل آن گرامي داشتن و ارج نهادن به دانشمندان است ولو اينکه در جهت مادي و احيانا در کارهاي ناشايسته از داده هاي علمي يا دانشمندان استفاده مي کنند.) يعني پيشرفت غرب الهام گرفته از قانون هاي اجرا شده در اسلام در آن سرزمين است.
گفتني است اروپا در قرون وسطي غرق در تاريکي جهل و خرافه ها بود. ارباب کليسا با تلقين بعضي از عقايد موهوم، اجازه رشد علم و دانش را نمي داد، در حالي که در همان قرون دان
شمندان اروپائي تحت تأثير تمدن اسلامي قرار داشتند که تا قلب اروپا پيش رفته بود (آندلس يا اسپانياي امروزي و شبه جزيره بالکان) و ... خواهان تحول اروپا و نگرش جديد به علم و دانش شده بودند.