بخشی از مقاله
فرار مغزها و نظريه كوچ مجازي
وظيفه روشنفكر، البته يكي از وظايف او، نقد اجتماعي است؛ نقد اجتماعي وضعيت معاصر. او دو خط مشي كلي براي اين نقد نقد دارد: يكم آنكه مبتني بر علم باشد و دوم اينكه، استراتژيك باشد. او در جايگاه روشنفكري، فقط يك گام و نه بيشتر از جامعه جلوتر است. از بعد استراتژيك، نكات متفاوت سياسي و تاكتيكي را لحاظ مي كند؛ و در مقام اهل علم، بايستي كه اگر از مرز دانش فراتر نمي رود، خود را در مرز آن نگه دارد. هدف وي تعالي است، تعالي جامعه. او، نه همچون سرخوردگان، اهل فرار است؛ بلكه در برابر واقعيت ايستاده است. در اين نوشتار، سعي شده است با تاكيد اوليه بر مسئله فرار مغزها، يك نظريه جامعه شناسانه و مديريتي ارائه گردد.
اين نظريه، ارائه دهنده راه حل غلبه بر مشكل نيست؛ بلكه براي درك ابعاد مسئله و تعريف صحيح آن است. براي تغيير در واقعيت، اولين گام درك، تجزيه و تحليل آن است. از اين رو ما نياز به تئوري داريم. چنان كه راسل مي گويد: يك تئوري خوب از هر چيزي كاربردي تر است. از جمله بحث هاي امروزه در سطح دولت و جامعه، بحث فرار مغزها است. فرار مغزها، همچون هر پديده اجتماعي ديگر علل اقتصادي، سياسي و فرهنگي دارد؛ كه در اين نوشتار بر سر علل سخني نمي رود. از بعد تصميم گيري و حل مسئله، چهار مرحله اساسي وجود دارد: يكم، تعريف و تبيين مسئله؛ دوم، تحليل و درك اسباب و علل؛ سوم، شناسايي راه حل ها و طراحي راه حل نهايي؛ و چهارم، پياده سازي و اجرا.
پس از آن، نوبت بهبود مستمر است. به اين صورت كه مدام، پسخورد گرفته شود و تغييرات لازم اعمال شود. البته اين مطلب، با سعي و خطا تفاوت دارد. يعني زندگي مداوم سيستم. در اين نوشتار چنانكه اول نيز گفته شد، نگارنده در مقام برنامه ريز نيست، بلكه در مقام منتقد و تحليلگر است. پس به گام اول پرداخته مي شود؛ و به ناچار گريزي نيز به گام دوم زده مي شود. درك فرار مغزها، به لحاظ جامعه شناسي، يك گونه مهاجرت است. (البته اگر هم نباشد نزديك ترين موضوع به بحث است). از اين رو، در آغاز، مفهوم و ماهيت مهاجرت تشريح مي شود تا بر پايه آن، مسئله فرار مغزها نيز، مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد. مهاجرت يكي از پديده هاي كلاسيك جمعيت شناسي و مباحث معمول جامعه شناسي است. در فرهنگ بريتانيكا، دو اصطلاح اساسي از نظر مفهومي و دو وجهه اقتصادي نيز از لحاظ تحليلي دارد.
واژه اول، «به اندازه كافي دور» (significant) است. اين مطلب در نگاه اول به فاصله اشاره دارد. البته صرفاً به منزله فاصله جغرافيايي نيست؛ بلكه، تغييرات بافت اجتماعي است. اين تغيير، بعضاً منجر به فرهنگ پذيري و تطبيق مي شود. واژه دوم، «به اندازه كافي طولاني» (permanent) است. اين مورد بر اين نكته تاكيد دارد كه بعد زماني نيز مطرح است. به اين معني كه مهاجر در بطن برهم كنش اجتماعي جامعه جديد وارد مي شود.
با توجه به دو نكته فوق مهاجرت تعويض چارچوب حيات اجتماعي است. براي همين است كه مهاجرت با تبعيد، مسافرت و ماموريت تفاوت دارد. به هر روي در مهاجرت بايستي انتقال از يك بافت و فضا به بافت و فضاي جديد صورت گيرد. مطلب ديگر اين است كه، مهاجرت از بعد اقتصادي و هم اجتماعي بر هر دوي مبدا و مقصد اثرگذار است. يعني همان گونه كه معلول شرايط اقتصادي - اجتماعي است، اثر متقابل نيز مي گذارد. علم برنامه ريزي اجتماعي سعي در كنترل و بهينه سازي مسئله مهاجرت در راستاي منافع محيط برنامه ريزي دارد.
البته در جمعيت شناسي، همواره معضلات فراواني در تعريف مهاجر و مهاجرت وجود دارد. متعاقباً، بررسي و تحليل آمار مهاجرت ها نيز با دشواري روبه روست. به همين صورت نيز، فرار مغزها يك تعريف دقيق و مشخص ندارد. بنابراين آن ابهام ها در اين مورد نيز به چشم مي خورد. اما مسئله اساسي آمارها و يا تعريف دقيق نيست بلكه درك باطن و كشف بطن واقعيت است كه براي ما اهميت دارد. باطن امر اين است كه در مملكت ما ذهنيت رفتن، فكر دل كندن، انگيزه پريدن از شاخ وطن و بر شاخه غريب و بيگانه بر نشستن شكل گرفته است. ما مغز فرار ساخته ايم. كم نيستند كساني كه اگر شرايط فراهم شود؛ اقدام به مهاجرت مي كنند. صرف رفتن گروهي تحصيل كرده مسئله ما نيست. براي روشن تر شدن موضوع، نياز به تكميل تحليل مفهومي مهاجرت داريم.
عمل مهاجرت داراي دو شرط است. يكم: شرط لازم آن است كه انگيزه كافي شكل بگيرد و مبدا نيز دافعه لازم را داشته باشد. مبدا: به اين معنا كه فرد داراي ماواي اوليه باشد؛ يعني عضوي از جامعه محسوب شود. از اين بابت ماهيت مهاجرت پرندگان با مهاجرت انسان تفاوت دارد. مهاجرت پرندگان جزيي از چارچوب حيات آنها است؛ اما، در مورد انسان ها تعويض چارچوب حيات است. انگيزه: مهاجرت قصدمندي لازم را مي طلبد. مهاجر داراي انگيزه كافي و هدف توجيه پذير باشد. پاشنه آشيل مهاجرت نيز در همين شرط نهفته است. يعني شكل گيري اراده انساني براي انجام مهاجرت واضح است كه اگر انگيزه شكل نگيرد، مهاجرت منتفي است. حتي اگر مقصدي هم باشد و شرايط نيز فراهم باشد.
دوم: شرط كافي اين است كه مقصد مهاجرپذير و شرايط محيطي موافق باشد. مقصد: واضح است كه هر مهاجرتي داراي مقصد است. جايي كه مهاجر در آن مستقر مي شود. اين مقصد، از نظر مهاجر بايستي داراي ترجيحاتي باشد كه مهاجرت را عاقلانه و مقرون به صرفه مي سازد. همچنين مقصد نيز بايد مهاجرپذير باشد. يعني شرايط مهاجرت فراهم باشد. شرايط محيطي: شرايط مادي، فيزيكي و قوانين مبدا و مقصد بايستي به گونه اي باشد كه مانع مهاجرت نشوند.
فرار مغزها يا مغزهاي فرار
بنابر مطالب فوق، افرادي مهاجرت خواهند كرد كه انگيزه لازم در آنها شكل گرفته باشد؛ و شرايط نيز فراهم باشد. بنابراين ما با دو آمار رو
به رو هستيم:
آمار يكم: جمعيتي كه مهاجرت در مورد ايشان مصداق پيدا مي كند.
آمار دوم: جمعيتي كه داراي انگيزه هستند اما به خاطر شرايط مقصد و شرايط محيطي قادر به مهاجرت نيستند، البته با ديدگاه روانشناسي اجتماعي با يك آمار رسمي هم روبه رو هستيم. جمعيتي كه به ظاهر قصد مهاجرت ندارند و حتي ابراز نيز نمي كنند؛ اما اگر در مقام انتخاب كردن قرار گيرند، مهاجرت را برمي گزينند. در چنين وضعيتي، كشش هاي مبدا، شرايط ايشان در آن و ميزان رضايتمنديشان از جامعه به پرسش كشيده مي شود. ايشان مهاجران بالقوه هستند.
آنچه به فرار مغزها شهرت يافته است؛ بخشي از آمار اول است، مقصد اين گونه مهاجرت ها (فرارها)، كشورهاي توسعه يافته و ابرتوسعه يافته (كشورهاي شمال) هستند.
كشورهايي كه همچون يك سيستم به دنبال انباشت سرمايه هاي دانايي و انساني جامعه خودشان هستند. حاصل اين انباشت، شكل گيري زمينه هاي ترقي و توسعه روزافزون است. آن دولت - ملت ها بر مبناي برنامه ريزي اجتماعي و سياستگذاري كلان، مسير لازم را براي ورود افرادي كه داراي قابليت هاي علمي و فني درخور هستند ايجاد مي كنند. در واقع ايشان مطابق تئوري جمعيت شناسي و آينده شناسي اقتصاد از تاكتيك مهاجرت پذيري براي كنترل جمعيت خودشان استفاده مي كنند. ايشان به دنبال همگن كردن جمعيت خودشان هستند. اين همگن سازي در جهت ايجاد توازن در كيفيت و چگونگي جمعيت و تامين نيروي انساني لازم است. از يك سو به دست آوردن ميزان كافي تخصص و خبرگي (بالفعل و بالقوه) از سوي ديگر افزايش سطح سرمايه انساني - اجتماعي براي حفظ روند توسعه و بهبود مستمر وضع دولت - ملت. پس، شرط كافي فرار مغزها، اساساً، استراتژي مملكت گردانان كشورهاي مقصد است.
ايشان در پي ايجاد يك تعادل بين تمام منابع توسعه و منابع ايجاد آرامش در محدوده جامعه خودشان هستند.
به طور كلي، هر گونه رابطه (سواي بحث قدرت و ملاحظات نظري فلسفه سياسي)، وقتي برقرار مي شود كه هر دو سوي آن سود ببرند. در فرايند فرار مغزها، فردي كه اهل علم و دانش است، رفاه نسبي، شرايط تحصيل و طي مدارج علمي، موقعيت پژوهش و بعضي آزادي هاي مورد نظر خود را به دست مي آورد و متقابلاً، جامعه مهاجرپذير، يعني همان مامن و ماواي فراري هاي ما، اهداف خود را پيگيري مي كند. اين دوسويگي سبب رشدنمايي اين گونه مهاجرت مي شود.
علاوه بر جريان فوق؛ در جامعه امروز ايران، طرق گوناگوني خلق و كشف مي شوند؛ كه آمار قابل ملاحظه اي از هم وطنانمان، سعي در مهاجرت به آن طرق را دارند. از ديدگاه مديريت دانايي و سياستگذاري اجتماعي هر يك از آنها، يكي از سرمايه هاي بالقوه پيشرفت و توسعه هستند كه دل از مملكت بر مي گيرند. (فارغ از اينكه تحصيلات دانشگاهي داشته باشند يا خير. ) جامعه شناس، در يك نگاه ابعاد خرد و كلان پديده ها را مي بيند. شما نيز به اطرافتان، به خويشاوندان، دوستان و همكارانتان نظاره كنيد!
صحيح است كه، فرار مغزها براي هر جامعه اي يك فاجعه است زيرا سرمايه هاي علمي و فني از دست مي روند، سرمايه هايي كه براي رشدشان از امكانات همين مملكت استفاده شده است. اما اين تنها بخشي از فاجعه است. فاجعه اصلي پراكندگي يك جمعيت است. انفجار از درون فاجعه. فاجعه نه فرار مغزها بلكه، شكل گيري انديشه فرار است. ما در كشورمان مغز فرار پرورش داده ايم. ذهنيت ضجه آور خيمه بركندن از آب و هواي پارس. فرار مغزها، صرفاً يك سندروم ملي است اما
مسئله اساسي و ريشه اي نيست. در سطح ملي با آماري وحشت زاتر روبه رو هستيم. آمار فراريان و مهاجران بالقوه اگر مهاجرت صورت نگيرد؛ آمار مهاجرت ظاهري افزايش نمي يابد؛ اما، دليل بر نبود مغز فرار نيست. نظريه كوچ مجازي خيلي اوقات مهاجرت به معناي تصديق مقصد نيست؛ بلكه به معناي نفي مبدا است.به اين ترتيب ماندگاري افراد، منجر به كوچ مجازي مي شود. ايشان شايد جغرافياي زندگي خود را تغيير ندهند؛ در مقابل، تبديل به موجوداتي منزوي و به شدت
خصوصي گرا مي شوند. ايشان به صورت فيزيكي از جامعه جدا نشده اند؛ اما از آن دل كنده اند. ويلان وسيلان، ميان زمين و آسمان وامانده اند. وامانده در عذابم انداخته اند! چنين انساني (مردمي)، نيروهاي حياتي خود را از دست مي دهد. شور، شوق و هيجان كافي براي يك حيات مستمر توام با موفقيت، كوشش و تلاش خالصانه را از دست مي دهد. وي همراه با ياس
و سرخوردگي به روزمرگي خود ادامه مي دهد. از اين رو به يك ناراضي تبديل مي شود. او دل و جان خويش را از بطن حيات اجتماعي برمي گيرد. به اين ترتيب، اسباب مشاركت و نوآوري برچيده مي شود. او تفاوتي با يك مهاجر ندارد. كم نيستند كساني كه شغل هاي پايين و پست، در كشورهاي اروپايي و ينگه دنيا را با موقعيت هايي به مراتب بهتر در كشور خودشان ترجيح مي دهند. چنان كه در روح القوانين آمده است. فردي كه در فرانسه بر دار مي شود از پاشاي عثماني سعادتمندتر است. هر گاه بخواهيم براي حفظ وضعيت موجود، حتي با نيت خير و براي سعادت ايشان از انسان ها موجوداتي مطيع، سر
به تو و فاقد خلاقيت و قوه انتقاد بسازيم، حتي اگر بهترين برنامه را در سر داشته باشيم، از ايشان عروسك هاي كوكي و مترسك هاي جاليزار ساخته ايم. چنين جامعه اي، به فساد مي گرايد و رو به تباهي مي رود. به اين ترتيب سبب كوچ مجازي ايشان مي شويم. جامعه از درون تهي مي شود. چه بسا صداهاي بزرگي در كار باشد؛ اما، آن صدا با تلنگري بند مي آيد چرا كه افراد آن جامعه كوچ كرده اند. ايشان خود را مسئول نمي دانند. از گردونه بازي خارجند. صرف موازنه اقتدار و قدرت، شرايط را آرام نشان مي دهد.
از ديدگاه مهندسي اجتماعي از نظر نگارنده اين سطور، هدف از مهندسي اجتماعي برآورده سازي نياز اعضاي جامعه و يا ايجاد بسترهاي لازم اين برآورده سازي است به صورت فراگير، همه جانبه و مداوم. آن شرايط به صورت گذرا و خلاصه داراي سه مرحله اساسي هستند.
نيازهاي اوليه و فيزيكي همانند خوراك، پوشاك، بهداشت و مسكن. نيازهاي رواني و اجتماعي همانند امنيت، اشتغال، مشاركت و محبت. نيازهاي تعالي جويانه همچون خلاقيت، آزادي و عدالت و خودشكوفايي.هنگامي كه شرايط اقتصادي، سياسي و فرهنگي جامعه همسو با موارد فوق نباشد، انسان (همان عضو جامعه، شهروند يا هم وطن) دو راه پيش روي خود دارد: تلاش در جهت تغيير شرايط و محيط يا رفتن از آن جامعه به جامعه ديگر. واضح است كه اگر دريابد نمي تواند كاري انجام دهد و اميد به تغيير نداشته باشد، تبديل به يك كوچنده مي شود. حال مجازي و يا واقعي. به هر روي شخصيت او در جهت ترقي جامعه شكل نمي گيرد. اساس بحث نه در خود وضعيت حيات جمعي بلكه در نوع برخورد با انسان است. بنابراين براي جلوگيري از تهي شدن جامعه از سرمايه هاي اصلي و شايد تنها سرمايه هاي آن، بايستي مسيرها و امكانات لازم را براي تغيير و تحول ايجاد كرد. انسان ها نيازي به رئيس ها ندارند؛ اما وجود مديران الزامي است.
اصطلاح شناسي فرار مغزها
از ديدگاه روان شناسي و زبان شناسي، گزينش اصطلاحات جاري براي پديده هاي اجتماعي متناسب با آن موقعيت خاص كاربرد دارند و افراد به كار برنده نسبت به آن داراي حس عام و معرفت عام هستند. وجود واژه مغز در اين اصطلاح تعريف مشخصي ندارد. شايد منظور عام، همان تحصيلكرده هاي دانشگاه هاي معتبرتر، المپيادي ها و رتبه هاي بالاي كنكور باشد.
اما در تعريفي عميق تر مي توان از نخبه هاي حوزه هاي متفاوت و خبرگان آن حوزه ها نام برد. واژه ديگر واژه فرار است. گويي پذيرفته ايم كه گروهي از جامعه مادريشان فرار مي كنند. از چه فرار مي كنند؟ چنين واژه اي وقتي به كار گرفته مي شود؛ كه يك فرد در موقعيتي غيرقابل دفاع قرار گيرد و مستاصل شده باشد. اگر دقت شود از اين زاويه هم، به همان نتيجه مي رسيم
كه در رويكرد مهندسي جامعه رسيديم. به طور كل، تحصيلكردگان و اهل دانش و فناوري، داراي ايده ها، رويكردها، دانش ها و توانايي هايي هستند كه به تناسب وضعيت شخصي شان مي توانند اسباب بهبود را فراهم آورند. ايشان توان تحليل، نقد و يا اصلاح خطاهاي خود را دارند. اگر اين توانايي ها و قابليت ها به كار گرفته نشود و دچار بي توجهي بشود آيا ايشان سرخورده و مستاصل نخواهند شد؟ آيا اگر بستر تغيير و مشاركت مسدود نباشد ايشان، سفر نخواهند كرد؟از يك ديدگاه شايد كار ايشان پسنديده نيست؛ زيرا مملكت خود را رها مي كنند اما، آيا عملكرد مسببين اين وضعيت ناپسندتر نيست؟ اگر شرايط مهاجرت فراهم نشود ايشان به دامان انزوا و خصوصي گرايي تن مي دهند و منافع ملي را در فعاليت هايشان لحاظ نمي كنند.
نظريه كوچ مجازي در علم مديريت و رفتار سازماني
مسئله كوچ مجازي، چنان كه درباره تحليل جامعه كاربرد دارد؛ در مورد يك سازمان نيز صدق مي كند.
اگر كاركنان يك سازمان، از ابعاد متفاوت روان شناسي و اقتصادي در رضايت خاطر به سر نبرند؛ اگر س
ازماني بيابند كه از سازمان فعلي، جذاب تر باشد - در صورت فراهم بودن شرايط - به سازمان جديد كوچ خواهند كرد. (زيرا هر دو شرط لازم و كافي مهاجرت تحقق يافته است. )چه بسا مقصد نيز خصوصيات مورد نظر ايشان را فراهم نكند؛ اما مهاجرت صورت مي گيرد. همان گونه كه ذكر شد: كوچيدن، لزوماً به معناي تصديق و تاييد مقصد نيست. بلكه مي تواند نوعي
اعتراض، گريز و نفي وضعيت مبدا باشد. حال اگر شرايط خاص اين جابه جايي، فراهم نباشد، آن فرد در سازمان فعلي باقي مي ماند (او ناچار است به خاطر كسب درآمد و يا وجهه اشتغال در آنجا بماند) او از وضعيت سازمان محل كارش رضايت خاطر ندارد. در نتيجه، استعدادهايش كور مي شود و يا اينكه آنها را به كار نمي اندازد. شخصيت دلخواهش را به دست نمي آورد. از همه بدتر اين كه، قادر به تغيير و يا مشاركت براي تغيير در اوضاع سازمان نيست. به مرور زمان از سازمان فاصله مي گيرد و در حد يك مجري وظايف درمي آيد. آن هم نه از سر خواسته بلكه به جبر محيط.
توانايي هاي او سركوب مي شود و يا اينكه آنها را دريغ مي ورزد. در امور مشاركت نمي كند، نوآوري براي او محلي از اعراب ندارد. نسبت به سازمان وفاداري ندارد؛ چه برسد به اين كه احساس تعلق كند. وي از اين سازمان رفته است. صرفاً حضور فيزيكي و قراردادي دارد. در حد يك ماشين تقليل مي يابد. تبديل به يك منبع هزينه مي شود. او كوچ مجازي كرده است. او كوله بار خويش را برگرفته است و در انتظار فرصتي است براي به زمين گذاردن آن. چنين سازماني ترقي نخواهد كرد. توسعه نخواهد يافت. اين سازمان با سازمان مبتني بر مشاركت، يادگيرندگي و دانايي محوري فاصله فراوان دارد؛ چنان كه آن جامعه! نيروهاي كارآمد و نخبه را از دست خواهد داد. نيروهايي كه مي توانند سبب بهبود باشند. رهبر سازمان بايد جلوي اين روند تهي شدن و در جا زدن را بگيرد. وي بايد قادر باشد، هارموني لازم را ايجاد كند.
نقد حال مطابق مبحث فوق مي توان بيان كرد كه: نبايستي فقط به فرار مغزها و آمار مربوط به آن توجه كرد؛ بلكه بايد ديد چند درصد مردمان، كوچ مجازي كرده اند. حال، انديشه گران اجتماعي و سياسي كه قصد تفحص و تعمق پيرامون اوضاع را دارند، نبايد به فرار مغزها خيره شوند. شايسته است كه به پديده كوچ مجازي پرداخته شود. محور توسعه و ترقي انسان است. اگر شرايط تعالي و ترقي وي فراهم نباشد؛ هر چه باشد؛ شعار است و شعري قافيه باخته. گويي چشم بر واقعيت بربستن است و يا توان درك آن را نداشتن.
بر اساس يك نظريه، آموزش و پرورش يك كالاي عمومي به حساب ميآيد و براي جامعه منافع مثبت مشخص دارد، بنابراين (فرار مغزها) صدمات مالي قابل توجه به بار ميآورد (Torbat,2002:272) با توجه به هزينههاي بالاي آموزش و تربيت يك متخصص در كشور سويس كه بيش از 565 هزار دلار است، از نظر اقتصادي، سود اين كشور از جذب متخصصان خارجي معادل ارزش صادرات زعفران ايران در يك سال ـ سال 2000 ـ است (حسن زاده 1:1380). در ايالات متحده، مجموع هزينه تحصيل براي 12 سال پيش از دانشگاه و نيز در دوره 4 ساله تحصيلات دانشگاهي، حدود 174 هزار دلار است (tobat,2002:282).بر اين اساس، هزينه آموزش هزاران فارغ التحصيل از دانشگاهها كه بيشتر از كشورهاي توسعه نيافته روانه آمريكا ميشوند، ميلياردها دلار است كه ميتوان آن را كمكهاي بلا عوض و ناخواسته اين كشورها به ايالات متحده دانست!
منابع مختلف، مقدار سودي را كه با(فرار مغزها) نصيب كشورهاي جذب كننده آنها ميشود نشان دادهاند. بعضي برآورد كردهاند كه ايالات متحده، در 30سال بيش از 100 ميليارد دلار ازاين راه سود برده و در بين سالهاي 1970 تا 1977 بيش از 5 ميليارد دلار در هزينههاي آموزش نيروهاي متخصص خود صرفه جويي كرده است(مجله اقتصادي، 44:1368)؛ بنابراين اين كشورو ديگر كشورهاي توسعه يافته از دانش و تخصص نخبگان مهاجر سراسر جهان به رايگان بهره ميگيرند.
بيشتر اين مهاجران معمولا در زمينههايي چون آموزش و پرورش، مهندسي، پزشكي و ديگر خدمات تخصصي مشغول كار هستند و كار اين نخبگان براي كشورهاي ميزبان منافع اجتماعي مشخص و مهمي دارد كه در كشورهاي مبدا به اين منافع مهم در واقع توجه نميشود. اين نكته را هم بايد در نظرگرفت كه متخصصان كشورهاي در حال رشد زماني مهاجرت ميكنند كه به اصطلاح فعال ترين دوره آنهاست يعني، بي درنگ پس از دورههاي تخصصي دانشگاهي مهاجرت ميكنند. بيش از 50 درصد پزشگاني كه در سالهاي پس از 1960 وارد ايالات متحده شدند، از لحاظ گروه سني، زير 40 سال بودند و در سال 1970 حدود 49 درصد كاردانهاي فني و مهندساني كه به عنوان(مهاجر) به آمريكا رفتند، در گروه سني كمتر از 30 سال قرار داشتند(مجله اقتصادي، 44:1368). از اين رو، جوان بودن مهاجران، امتياز مثبت ديگري براي كشورهاي مهاجر پذير است و در مقابل، كوچيدن آنها، براي كشورهاي مهاجر فرست، آثار و پيامدهاي منفي دارد.
بيرون رفتن افراد متخصص و كارآمد از يك كشور، مسائل ديگري هم در پي دارد. وقتي متخصصان كنار مي روند، نا كارآمدها ميدان دار ميشوند(طايفي ، الف،3:1381) و چرخه توسعه نيافتگي باز هم به روال خود ادامه ميدهد.
بسياري از مغزها با فرارشان، باعث خروج خانواده خود ونيز خارج شدن مقدار قابل ملاحظهاي سرمايه مالي از كشور ميشوند؛ سرمايههايي كه براي رشد اقتصادي كشور لازم است. البته، بعضي از مهاجرتها نيز باعث سود رساني به كشور مهاجر فرست ميشود چنانچه در دهه 1980 مكزيكيهاي مقيم ايالات متحده ارتباطي را با اقتصاد خود برقرار كردند و پس اندازشان را به روستاهاي محل تولد خود فرستادند تا خرج ساختن مدرسه و ايجاد سيستمهاي فاضلاب و ديگر زير ساختهاي بنيادي شود.
در بخشهايي از مناطق روستاي مكزيك، تقريبا منبع اصلي درآمد نيمي از خانوادهها پولهايي كه بستگانشان از خارج براي آنها ميفرستند(Rogers,march20001:19) فرار مغزها پس از يك نسل، ميتواند باعث رسيدن سود به كشور مبدا شود. بعضي از شركتهاي هندي در ايالات متحده كه مهاجران متخصص هندي سالها پيش دراين كشور تاسيس كردهاند امروزه با سرمايه گذاري در كالج هاي فني هند، توانستهاند تسحيلات جديدي براي كشورشان ايجاد كنند. چنين است كه نخبگان تحصيل كرده وسيلهاي براي انتقال فنآوري و مهارت محسوب ميشوند.
امروزه در مهاجرتهاي ميان مدت و دراز مدت به آنسوي اقيانوسها، مسئله گزينش هم مطرح است؛ گزينش مهاجراني كه بتوانند به نيازهاي ساختاري و فني كشور پذيرنده پاسخ دهند در اين گزينش، مديران و مهندسان عالي رتبه كه سرمايهاي با خود دارند در اولويتند. با اين شيوه كشور مهاجر پذير براي آماده سازي مهاجراني كه رسيدن آنها به مرحله تخصص و مهارت، هزينه بسيار ميخواهد، سرمايه گذاري نميكند(فريد،316:1374)؛مثلا، شركتهاي رايانهاي فن آوري و دارو سازي سويس با كمبود نيروهاي ماهر روبرو هستند؛ اما دولت به اين نتيجه رسيده است كه جبران اين كمبود، گذشته از هزينه مالي به حدود چند هزار ساعت تدريس نياز دارد كه برابر با
چند سال كار دائم و موفقيت آميز يك دانشگاه است بنابراين يكي از اهداف كوتاه مدت سويس افزون بر جذب متخصصان سويسي، آن است كه در برخورد با درخواستهاي مهاجرت و پناهندگي اتباع خارجي نيروهاي متخصص را ازميان آنان دست چين كند(حسن زاده 1:1381)
فرار مغزها و راههاي جبران آن
نيروهاي متخصص تحصيل كرده و كارآمد كشورها به علت ارضا نشدن نيازهاي گوناگونشان جلاي وطن ميكنند و در اين راه ممكن است به خواست هاي خود دست يابند اما مهم ترين چيزي كه از دست ميدهند وطن و سرزمينشان است. در تاييد اين سخن فرانتس نويمان در مقالهاي با عنوان ( روشنفكران در غربت ) به گفته هوگوگروسيسوس استناد ميكند كه درسال 1621 پس از گريختن از زندان موريس دورانژ گفت: (اگر ميهنم مرا نمي خواهد من هم او را نميخواهم؛ جهان فراخ است.) ولي نويمان پس از آن سخن (دانته) را آورد كه ميكويد( چقدر نان در غربت به دهان شور ميآيد؟ چقدر بالا و پايين رفتن از پلههاي بيگانگان سخت است ). (ماهنامه پيام امروز آذر و دي 126:1374).
آنچه باعث ترك وطن و اقامت در سرزمين ديگر ميشود معمولا ناشي از دو دسته عوامل است: عوامل دافعه و عوامل جاذبه كه هردو ابعاد اقتصادي، اجتماعي، سياسي و تخصصي گوناگون دارند. مهمترين عوامل دافعه يارانش مغزها عبارتست از: افزايش فاصله طبقاتي، كمبود آزادي، فرهنگ كاري ناكارآمد، كمبود امكانات پژوهشي و پايين بودن استاندارهاي پژوهشي، نابرابري درآمد و هزينه، بي عدالتي، بي قانوني و پارتي بازي. در مقابل آنچه بيان شد عوامل ديگري هم باعث جذب نحبگان به كشوري ديگر ميشود. اين عوامل كششي عبارتست از: امكان ادامه تحصيل ، رفاه اجتماعي، تعادل هزينه و درامد، نظام
آموزشي كارآمد، رفاه اقتصادي، آزادي سياسي و اجتماعي، وجود فرصت هاي شغلي (طايفي ، ب ،1381) و امنيت شغلي.
برخي براين باورند كه سرمايه انسان متفكر، انديشه اوست و ميخواهد در جايي كه زندگي ميكند مطرح باشد؛ مانند سرمايه گذاري كه پول خود را درجايي سرمايه گذاري ميكند كه تضمين باز پرداخت داشته باشد(طايفي، الف،3:1381). در امپراطوري اسلامي سدههاي 9 و10 هجري بسيار ي از دانشمنداني كه درآن اثر طلايي در بغداد گرد آمده بودند از ديگر
مناطق دنياي آن روز راهي مركز امپراطوري اسلام شده بودند و چون حكومت كمتر در صدد مداخله تفتيش و تفحص در خصوص اعتقادات شخصي دانشمندان بر مي آمد دانشمنداني كه مسلمان نبودند با اطمينان خاطر ميتوانستند در بغداد به فعاليت بپردازند؛ همچنين حكومت اسرار چنداني به تحميل عقايد خاص (مذهبي،فلسفي يا سياسي) به دانشمندان نداشت و اين نيز عامل مثبت ديگري بود براي جذب و جلب آنها. حضور صدها دانشمند مسيحي، يهودي و زرتشتي در مركز جهان اسلام كه از مناطق ديگر به آنجا آمده بودن بهترين گواه اين مدعا است(زيبا كلام، 228:1381).
شماري از پژوهشگران هم مهمترين علت فرار مغزها را عامل اقتصادي ميدانند. وقتي دستمزد يك كارگر صنعتي در ايالات متحده آمريكا حدود 80 برابر دستمزد كارگري مانند او در كشور چين است(Rogers,january2001:7) طبيعي است كه متخصصان و نيروهاي ماهر تحصيل كرده در آمريكا ميتوانند وضع اقتصادي بهتري داشته باشند. تحقيقات نشان داده است كه بسياري از كانادايي ها براي فرار از مالياتهاي سنگين به ايالات متحده مهاجرت كردهاند(Jack1999) اما آنچه مسلم است مسئله فرار مغزها تنها نتيجه حرص و طمع شخصي متخصصان نيست بلكه بيشتر ناشي از سياستهاي نادرست است(Payk,2001).
بعضي از كشورهاي در حال توسعه توانايي چنداني براي تربيت نيروهاي متخصص و پاسخگويي به نيازهاي آنان ندارند و ناگزيرند فارغ التحصيلان دانشگاههايشان را براي ادامه تحصيل به خارج بفرستند. بيشتر اين دانشجويان پس از پايان تحصيل تحت تاثير امكانات و جاذبه كشورميزبان قرار ميگيرند و تمايلي براي بازگشت به كشور خود ندارند. بررسي ها نشان ميدهد كه تنها نيمي از دانشجويان خارجي كه از دانشگاه هاي ايالات متحده مدرك ميگيرند به زادگاه خود باز
ميگردند(Rogers,march2001:18). البته، آنها هم در زمانهاي بحراني، مانند وقوع انقلاب، جنگ يا هر حادثه ديگر، خيلي زود به كشور كه در آن تحصيل كردهاند باز ميگردند و چون تخصص دارند و با زبان آن كشور آشنا هستند، زودتر از ديگر مهاجران جذب و پناهنده ميشوند. از آنجا كه دانشگاههاي غربي، در مقايسه با دانشگاههاي كشورهاي در حال توسعه جو علمي بهتري دارند و از لحاظ منابع علمي و جديد و همچنين امكانات پژوهشي غنيتراند، در جذب و شكار نخبگان و متخصصان كشورهاي در حال توسعه هم موفق تر عمل ميكنند. برگزاري المپيادهاي علمي هم باعث ميشود دانش آموزان خوب و با استعداد، شناسايي و جذب دانشگاههاي خارج شوند. براين اساس، همه دانشگاههاي معتبر دنيا در صددند كه برگزيدگان
المپيادهاي علمي جهان را جذب كنند و با سرمايه گذاري كوتاه مدت براي آموزش آنان، سالهاي بسيار از فكر و توانشان بهره بگيرند. (صحرايي، 19:1375)؛ ايالات متحده آمريكا، در صده گذشته،(با فيلتر هاي سنجش كيفيت مهاجران) به كار نخبه جمع كني مشغول بوده است. در نتيجه، از جنگ جهاني دوم تا كنون تنها در رشته فيزيك 9 دانشمند براي آمريكا جايزه نوبل گرفتهاند كه همه آلماني هستند؛ در حالي كه دراين مدت، خود آلمان فقط 11 نوبل فيزيك دريافت كرده است. البته، مسئله تنها اين نيست كه شماري دانشمند طراز اول از كشور خود به ايالات متحده رفتهاند، بلكه نكته نگران كننده آن است كه اين افراد، سنت علمي پر سابقهاي را با خود برده اند و در جاي ديگر بنيان گذاشتهاند(اطلاعات علمي،37:1381).
با توجه به نقش مهمي كه نخبگان و متخصصان در توسعه و پيشرفت كشورشان دارند، كشورهاي در حال توسعه درصددند براي جلوگيري از فرارمغزها چارهاي بينديشند يا دست كم آن را كاهش دهند و اين نيروها را به خدمت بگيرند از اين رو، راهكارهاي زير را مورد توجه قرار ميدهند(مجله اقتصادي ، 45:1368) :
1 ـ ايجاد انگيزه در افراد و تشويق آنان براي ادامه كار در داخل كشور يا با ز كشت از خارج؛
2 ـ ايجاد محدوديت براي افراد متخصص تا كمتر از كشور خارج شوند؛
3 ـ بومي كردن نظام آموزشي.
كشور هند كه در صدور نرم افزار موفق بوده براي جلوگيري از فرار مغزها و نيز بازگرداندن متخصصان، راهكارهايي در پيش گرفته است. در نظر گرفتن سهام براي مهندسان شركت يكي از راه حلهاي موثر است كه شركت Infosys هند براي كاهش مهاجرت مغزها برگزيده است(صاحبكار،1380).
عسگري و كومينگز(1977) براي متوقف ساختن فرار مغزها از كشورهاي خاور ميانه، كاربرد سياستهاي محرك اقتصادي را پيشنهاد ميكنند.(Torbat,2002:273) و برخي هم كاهش نرخ فرار مغزها را در گرو توسعه صنعتي پايدار ميدانند( اميني، 6:1380).
دولت سويس به علت كمبود نيروهاي متخصص بويژه در زمينه رايانه در صدد جذب متخصصان سويسي مقيم آمريكاست؛ از اين رو، به منظور باز گرداندن و جذب متخصصان به سويس براي آنان مزايايي چون داشتن مسكن، اتومبيل و دستمزدهاي قابل رقابت، در نظر گرفته است. برخي از پيشنهادهاي ارائه شده براي جذب متخصصان به سويس عبارتست از(حسن زاده 1:1380):
1 ـ بر پايي دورههاي دكتري و فوق دكتري در رشتههاي مورد نياز؛
2 ـ گشودن مرزهاي كشور به روي متخصصان خارجي؛
3 ـ حمايت بيشتر از جوانان با استعداد به ويژه اقشار كم درآمد؛
4 ـ بالا بردن جايگاه علوم در كشور؛
5 ـ افزايش سرمايه گذاري در بخش علوم و تحقيقات؛
6 ـ جذب پژوهشگران خارجي تحصيل كرده در سويس؛
7 ـ حمايت از متخصصان سويسي مقيم خارج و ايجاد تسهيلات براي بازگشت آنان به كشور.
سازمان ملل نيز برنامهاي با عنوان(انتقال دانش از راه اتباع مهاجرـTokten) تا زيان هاي فرار مغزها از كشورهاي در حال توسعه جبران شود به اين صورت كه متخصصان مهاجر داوطلب، در دورههاي موقت 3تا 12 هفتهاي به كشور خود سفر كنند و در طول اين دوره بتوانند در خدمت دولت، دانشگاهها و موسسات دولتي و خصوصي باشند. در اجراي اين برنامه بليط رفت و برگشت هواپيما و نيز هزينه اقامت متخصصان در كشورشان در طول دوره موقت، پرداخت ميشود(Torbat,2002:292)
تبادل مغزها، پديده تازه
جريان حركت افراد با استعداد، به شكل سنتي آن، همواره از كشورهاي در حال توسعه به سوي كشورهاي پيشرفته بوده است ولي اكنون مهاجرت نخبگان به شكل پيچيدهاي در آمده است و همه جهت ها را ممكن است در بر گيرد. اين جريانها حاكي است كه پديده(فرار مغزها) در حال تبديل شدن به (مبادله مغزها) است.
پژوهشهاي تجربي بريتانيا نشان داده است كه بين سالهاي 1994 و1997 حدود 11 هزار پژوهشگر خارجي در نظام آموزش عالي بريتانيا استخدام شدهاند كه بيشتر آنان 45 در صد از اتحاديه اروپا بودهاند.(سلطاني 10:1380).پيش از اتحاد دو آلمان، آلمان غربي تكنيسين هاي آلمان شرقي را براي به كار انداختن موسسات صنعتياش، به آساني ميپذيرفت(فريد ، 308:1374). يكي از عوامل (فرار مغزها) به تعبيري مسئله (اتلاف مغزها) است و اتلاف مغزها يعني متخصصان و افراد تحصيل كرده، نتوانند در زمينه تخصصي كه دارند، مشغول كار شوند در اين صورت مجبور ميشوند براي يافتن شغل مورد نظر به
سرزمين ديگري مهاجرت كنند همچنين انگيزههاي يك دانشمند براي كوچيدن از كشورش ممكن است از آرمانهاي شخصي و علايق علمي او مايه بگيرد. به هر حال با اين آرمانها و علايق ميتواند باعث جابجايي بين المللي ميليونها نفر متخصص و دانشمند شود. براي درك گستردگي فرار مغزها از كشوري به كشور ديگر به آمار افراد تحصيل كرده و متخصص توجه ميشود؛ به اين صورت كه با تقسيم تعداد مهاجراني كه تحصيلات عالي و تخصص دارند، بر تعداد افراد متخصص و تحصيل كرده در
كشورمادر، ميزان فرارمغزها به دست ميآيد(Carington,1999) بررسيهاي كارينگتون و دتراگياچ، در مورد فرار مغزها از كشورهاي در حال توسعه به ايالت متحده و ديگر كشورهاي عضو( سازمان همكاري و توسعه اقتصادي)، نشان ميدهد كه فرار مغزها از ايران به سوي ايالات متحده، در آسيا در بالاترين سطح است. پس از ايران، بيشتر مغزهايي كه از آسيا به ايالات متحده ميكوچند از كره، فيليپين و تايوان هستند؛ اما فرار مغزها از ديگر كشورهاي خاورميانه، در سطح پايين و اندك است(Torbat,2002:273). طي سالهاي 1960 تا 1972 بيش از 300 هزار مهندس، جراح، تكنيسين و كارگر ماهر از كشورهاي در حال توسعه در 3 كشور آمريكا، كانادا و انگلستان اقامت يافتند(مجله اقتصادي ،44:1368).
درسرشماري سال 1990 ايالات متحده مشخص شد كه از مجموع 7 ميليون نفر مهاجر ساكن ايالات متحده ، حدود 5/1 ميليون نفر تحصيلات عالي دارند. اين مهاجران از كشورهاي آسيايي و حوضه اقيانوس آرام به آمريكا رفته بودند. از مجموع 128 هزار نفر مهاجر آفريقايي مقيم آمريكا در آن سالها نيز حدود 95 هزار نفر داراي تحصيلات عالي بودند(Carrington,1999). در دهه 1990 كانادا از مهاجرت نيروهاي ماهر كانادايي به ايالات متحده، صدمات بسيار ديد. اين مهاجران در مقايسه با كل جمعيت، داراي تحصيلات بهتر و درآمدهاي بيشتري بودند. در آن سالها، در حالي كه حركت نيروهاي بسيار ماهر از كانادا به سوي ايالات متحده افزايش يافته بود، از ديگر نقاط جهان نيز نيروها ي ماهر به كانادا ميرفتند؛ به ويژه در بخش صنايع پيشرفته كانادا، مهاجراني اشتغال يافتند كه تعدادشان بيش از تعداد مهاجراني بود كه از كانادا به ايالات متحده رفته بودند. شمار فارغ التحصيلان داراي مدرك فوق ليسانس و دكتري كه از ديگر كشورها به كانادا ميآيند برابر با تعداد فارغ التحصيلان در همه مقاطع دانشگاهي است كه از كانادا به ايالات متحده آمريكا ميروند(Education quarterly review ,2000)؛ چنانكه در سال 2001 بيش از 225 هزار نفر متخصص از كشورهاي جهان به كانادا رفتند(طايفي ، الف ،3:1381). بررسي هاي (دي وورتز و لايارا) نشان ميدهد كه شمار مديران، پزشكان ، دانشمندان و پرستاراني كه در سال 1994-1993 از كانادا به ايالات متحده مهاجرت كردهاند برابر با 40 درصد كل فارغ التحصيلان اين رشتهها در آن سال بوده است. اين كشور در سالهاي 1967 تا 1987 از ورود مهاجراني كه تحصيلات عالي داشتند حدود 43 ميليارد دلار سود برد، اما هزينههاي جايگزين براي فرار مغزها به ايالات متحده در دوره 96-1989 حدود 6/12 ميليارد دلار برآورد شده است(Jack,1999).
از كشور هند كه در زمينه نرمافزار و علوم رايانهاي متخصصان بسيار دارد، در دهه 1960 بيش از 25 هزار دانش آموخته در زمينه فن آوري هاي پيشرفته به ايالات متحده آمريكا مهاجرت كردند كه اكنون شركتهاي مهم و درآمدهاي چشم گير دارند(Rogers,march 2001:19). همچنين بسياري از متخصصان هندي در كشورها، از جمله بحرين، كويت، عمان، قطر و عمارات متحده عربي مشغول كار هستند (مركز تحقيقات و بررسيهاي اقتصادي، 12:1378 ).
در ميان كشورهاي آفريقايي نيز مصر، غنا و آفريقاي جنوبي ، به ترتيب بيشترين سهم را از مهاجران آفريقايي به ايالات متحده دارند؛ مهاجراني كه بيش از 60 درصد آنان داري تحصيلات دانشگاهي هستند(همان منبع). در اين ميان 26درصد مهاجران غنايي ، تخصص و تحصيلات عالي دارند (Carrington,1999). دولت آفريقاي جنوبي كه با مسئله خروج نيروي انسانياش از كشور مواجه است، سخت زير فشار افكار عمومي قرار گرفته است تا مهاجران خارجي را اخراج كند از اين رو، گويا بر آن است كه فقط به كساني اجازه ورود دهد كه مورد نياز كشور هستند درواقع، آفريقاي جنوبي از مشكل فرار مغزها و كمبود
نيروهاي متخصص مانند پزشگان، مهندسان و كارشناسان فنآوري اطلاعات زيانهاي بسيار ميبيند؛ لذا، با سياستهاي جديد در صدد است به شكار استعدادها ، متخصصان را تشويق به ورود به اين كشور كند(حفاجي،29:1380 ) چنين است كه در نشست وزيران دارايي كشورهاي آفريقايي در لوزاكا گفته شد كه قاره آفريقا سالانه 20000 متخصص خود را از دست ميدهد و در برابر دولتهاي اين كشورها ناگزير ميبايست از متخصصان غير آفريقايي براي طراحي و اجراي برنامههاي توسعه استفاده كنند(ماهنامه تدبير، 1379)
چگونگي فرارمغزهاازايران
فرارمغزهاازايران به ديگر كشورها، يكي از مسايلي است كه صدمات زيادي به ايران زده است.هرچند تحقيقا ت جورج بي بالدوين در دهه 1350 نشان ميداد كه فرار مغزها از ايران مسئلهاي جدي نيست(Torbat,2002:273)، اما امروزه تاثير اين پديده در توسعه ايران كاملا روشن شده است. آمارهاي منتشر شده از سوي صندوق بين المللي پول نشان ميدهد كه ايران از لحاظ فرار مغزها در ميان 61 كشور در حال توسعه رتبه نخست را دارد(Payk.2001 ) بررسي ها از كاهش آمار فرارمغزها از ايران به ايالات متحده حكايت دارد(از5/13%) در سال 1990 تا 5/11% در سال 1997) كه علت آن تحريم سياسي ايران از سوي ايالات متحده و نيز مشكلات صدور رواديد بوده است. با اين همه ايرانيها به كشورهاي ديگر به ويژه كانادا و استراليا ميروند. كارينگتون و دتراگياچ بر آورد كردهاند كه ميزان كلي فرار مغزها از ايران حدود 15% است در حالي كه آمار فرار مغزها از ديگر كشورهاي مهم آسيايي كمتر از 9% برآورد ميشود(Torbat,2002:280).
در سالهاي پس از جنگ جهاني دوم كه مسئله فرار مغزها در جهان به صورت يك پديده آشكار رخ نمود، جريان مهاجرت ايرانيان تحصيل كرده و متخصص هم نمايان تر شد. برخي از كارشناسان اعتقاد دارند كه در كشور ما عوامل گريزاننده مغزها همواره نيرومندتر از عوامل جذب كننده بوده است(طايفي، الف، 3:1381).
با افزايش مسائل سياسي و ناآرامي دانشجويي در سالهاي دهه 1340تا 1350 و نيز ناتواني دانشگاهها در پذيرش شمار روز افزون دانش آموختگان دبيرستانها(منشي طوسي ، 124:1380)، حركت سريع ايرانيان به سوي غرب آغاز شد. بسياري از ايرانيان كه در آغاز به عنوان غير مهاجر به آمريكا رفته بودند،تصميم به اقامت دايم در آمريكا گرفتند.
آلمان غربي، انگلستان و فرانسه در گذشته بسياري از مهاجران ايراني را جذب ميكردند، اما در سالهاي بعد، سهم آمريكا در پذيرش اين افراد از ديگر كشورهاي غربي بيشتر شد. در سال تحصيلي 57 ـ1356 نزديك به 100 هزار دانشجوي ايراني در خارج مشغول تحصيل بودند كه از اين تعداد، 36 هزار و 220 نفرشان را موسسات آموزش عالي ايالات متحده پذيرفته بودند و بقيه، بيشتر در دانشگاههاي انگلستان، آلمان غربي ، فرانسه، استراليا و ايتاليا تحصيل ميكردند.
در سال تحصيلي 58 ـ 1357 كه هم زمان با انقلاب بود شمار دانشجويان ايراني پذيرفته شده در دانشگاههاي ايالات متحده 45 هزار و 340 نفر بود كه در سال 59 ـ 1358 به 51 هزار و 310 نفر افزايش يافت. در واقع، ايران در مقايسه با ديگر كشورها، بيشترين شمار دانشجو را در ايالات متحده داشت. از مجموع دانشجويان خارجي ثبت نام شده در ايالات متحده در سال تحصيلي 79 ـ 1978 حدود 17 درصد ايراني بودند و نيجريه با 6% رتبه دوم قرار داشت(Torbat,2002:76_277).
در اين دوره شمار دانشجوياني كه از كشورهاي صادركننده نفت به آمريكا رفته بودند به علت افزايش سريع بهاي نفت در دهه 1970 بسيار بالا بود. اين افزايش قيمت، درآمدهاي زيادي براي اقتصاد ايران به همراه آورد؛ در نتيجه، بخشي از درآمدها ، به صورت مستقيم و توسط دولت و به عنوان كمك هاي مالي يا غير مستقيم و توسط خانوادهها صرف تحصيل دانشجويان در خارج ميشد.شماري از دانشجويان مقيم كشورهاي غربي، پس از پايان تحصيل، در همان كشورها ماندند و افزون بر اين، عدهاي از فارغ التحصيلان دانشگاههاي ايران نيز به آنان پيوستند. پژوهشي كه در سال 1349 انجام گرفت نشان داد كه ازميان فارغ التحصيلان دانشكدههاي پزشكي ايران كه با هزينه بسيار گزاف به دانشنامه پزشكي دست يافته بودند، 1000و 626 نفر پس از پايان تحصيلات، به آمريكا رفتهاند و در اين كشور ماندهاند. آمارها و نتايج به دست آمده از اين پژوهش كه با توجه به ارزش اقتصادي و هزينههاي آموزشي فارغ التحصيلان از يك سو و نياز مبرم مناطق محروم ايران به خدمات آنان از سوي ديگر، بسيار تكان دهنده بود، در مقالههاي گونگوني به زبانهاي فارسي و انگليسي منتشرشد (رونقي،11:1375).
در سال 1350 نزديك به 30% پزشكان فارغ التحصيل شده از دانشگاههاي ايران، كشور را ترك كردند و به خدمت بازار كار كشورهاي ديگر، از جمله آمريكا درآمدند(مجله اقتصادي ، 44:1368).
انگيزه اقامت پزشكان جوان ايراني در ايالات متحده، درسالهاي پيش از انقلاب، بيشتر جنبه تخصصي، اجتماعي و سياسي داشت تا اقتصادي.
در مارس 1975 (اسفند 1354) شاه همه احزاب سياسي ايران را منحل كرد و تنها به يك حزب يعني (حزب رستا خيز ملت ايران) اجازه ماندن داد او از همه ايرانيان از جمله كاركنان دولت و دانشگاهها خواست كه در اين حزب عضوشوند و فقط از عضويت كاركنان نيروهاي مسلح دراين حزب جلوگيري كرد شاه در يك سخن راني اعلام كرد: آنان كه اصول اين حزب را نمي پذيرند و نميخواهند به آن بپيونند بايد كشور را ترك كنند. در نتيجه، شماري از فعالان سياسي و دانشگاهياني كه نميخواستند وا پس زدگي شاه را تحمل كنند، به تدريج كشور را ترك كردند(Torbat,2002:274 _283).
با توجه به ماهيت جريان مهاجرت ايرانيان به آمريكا ميتوان استدلال كرد كه بيشتر مهاجران ايراني تحصيلات عالي داشتهاند و پس از پايان تحصيل به دلايل گوناگون در آمريكا ماندگار شدهاند. در سالهاي 54-1349 حدود 1/28 در صد ايرانيان مهاجر تخصص هاي گوناگون داشتند و بزرگترين گروه در ميان آنها، پزشگان و جراحان بودند. به گزارش بزرگمهر و صباغ (1988)، بر پايه سرشماري سال 1980 ايالات متحده(1359)، حدود 23 در صد ايرانيان مهاجر داراي تحصيلات دانشگاهي در سطح كارشناسي ارشد يا دكتري بودهاند كه در مقايسه با رقم 5/12درصد در ميان ديگر مهاجران خارجي و 5/7 در صد در كل جمعيت آمريكا، بسيار چشم گير است(منشي طوسي،(126:1380-125). در واقع بالا بودن سطح تحصيلات، از ويژگيهاي بارز مهاجران ايراني در ايالات متحده امريكا است.
وقوع انقلاب اسلامي ايران و جنگ 8 ساله با عراق نيز شمار زيادي از ايرانيان رابه مهاجرت وا داشت كه بسياري از آنان نخبگان و متخصصان بودند. در اين سالها در واقع بسياري كسان از راههاي قانوني يا غير قانوني از هوا و زمين و از مرزهاي شرقي، غربي و جنوبي، كشور را ترك كردند. در برخي از منابع آمار كل مهاجران ايراني در سالهاي 60-1357 حدود دو ميليون نفر برآورد شده است. اين جابجايي عظيم انساني آثار اقتصادي زيان باري داشت، زيرا جمعيت خارج شده از ايران حدود 400 ميليارد دلار ارزش اسمي داشتند. در همان دوران حدود 5/2 ميليون نفر پناهنده از افغانستان و نيز تعداد زيادي از عراق به
ايران آمدند كه 95 درصد آنها هيچ تخصصي نداشتند و نيروي كارساده به حساب ميآمدند. گذشته از، اين، پناهندگان وارد شده به ايران هر سال حدود 3 ميليارد دلار هزينههاي گوناگون بر كشور تحميل كرد.(ماهنامه پيام امروز مهر 136:1374). جامعه تب زده انقلابي، بنا به خصلت خود، بيشتر پرواي پولهايي را داشت كه در راه خروج از كشور بود و در اين شرايط به اهميت نيروي انساني متخصص كمتر توجه ميكرد؛ بنابراين بسياري از مهندسان و متخصصان، پس از انقلاب به ويژه با آغاز جنگ تحميلي از ايران خارج شدند و بيشتر به آمريكا و كانادا و كشورهاي اروپايي رفتند. انقلاب فرهنگي نيز كه براي غرب زدايي از نظام آموزش عالي و هماهنگي آنان با بنيانهاي اسلامي صورت گرفت، باعث تعطيلي 3 ساله دانشگاهها شد و در اين مدت، بسياري از استاداني كه با معيارهاي اسلامي هم خوان شناخته نشده بودند، پاكسازي شدند و در نتيجه شمار زيادي از آنان نيز ايران را ترك كردند. پس از انقلاب روند مهاجرت پزشكان به خارج نيز شتاب بيشتري يافت. براي نمونه، پژوهشي كه در سال 1360 در مورد پزشكان و استادان دانشگاه شيراز انجام شده نشان داد كه بيش از 70 درصد استادان تمام وقت دانشكده پزشكي اين دانشگاه يا خود خواست اين دانشگاه را ترك كردهاند يا پاكسازي و اخراج شدهاند. براي يافتن آمار پزشكاني كه پس از انقلاب ايران را ترك كرده بودند در سال 67 كوشش هايي صورت گرفت و با سازمانهاي گوناگون نامه نگاري شده، اما فقط وزارت علوم در پاسخي كوتاه نوشت: (بعد از انقلاب نه تنها پزشكي از ايران خارج نشده، بلكه روند بازگشت پزشكان از خارج كشور به ايران در حال افزايش است.) از سوي ديگر يكي از مجلات لس آنجلس با تيتر درشت نوشت: (36 هزار پزشك ايراني پس از انقلاب، از ايران خارج شدهاند.) (رونقي ، 11: 1375) آمارهاي رسمي منتشر شده نشان ميدهد كه تعداد كل پزشكان ايراني مقيم ايالات متحده در سالهاي 1357، 1358 و1359 به ترتيب 2306 نفر ،2560 نفر و 2600 بوده است.
آمارهاي ارائه شده از سوي (اداره مهاجرت و اعطاي تابعيت) ايالات متحده نيز نشان ميدهد كه اين اداره در سالهاي 98 ـ 1971 (77-1350) به 258 هزار و183 ايراني اجازه ورود به ايالات متحده داده است كه حدود 90 درصد آنان پس از انقلاب پذيرفته شدهاند. به هر حال در سالهاي 1981 تا 1996 در ميان كشورهايي كه بيشترين پناهنده را در ايالات متحده امريكا داشتند، پس از كشورهاي ويتنام، شوروي،لائوس، و كامبوج در رتبه پنجم بود (Torbat,2002:276_283).