بخشی از مقاله
فلسفه چيست؟
هدف کلي: آشنايي با مفهوم،تعريف،موضوع،هدف و ابعاد گوناگون دانش فلسفه
تعريف تعريف
تعريف در لغت يعني شناساندن و منظور از آن اين است که پديده يا امري يا شيئي را به طور جامع به ديگران بشناسانيم.طوري که گوينده و شنونده يا نويسنده و خواننده داراي درک مشترکي از آن باشند.بنابراين مي توانيم نتيجه گيري کنيم که:
1 - تعريف با کلمه يا عبارتي توصيفي آغاز مي شود.
2 - کلمات يا صفاتي را براي تعريف بکار مي بريم که بسياري از مردم مخصوصا ً متخصصان و اهل فن آنها را براي چيز مورد تعريف پذيرفته اند و به صورت معيار يا ميزان درآمده اند.
3 - در تعريف پديده يا شيئ مورد نظر يا چيزي از جانب خود اضافه نمي کنيم يا اگر خواستيم اضافه کنيم چنان به تبيين آن مي پردازيم که همگان آنرا بپذيرند
اينگونه تعريفها را در اصطلاح تعريف توصيفي مي نامند. زيرا ما کاري جز توصيف يا بيان حالت،چگونگي و ويژگيهاي پديده مورد نظر انجام نمي دهيم.
گرچه در مورد اين قبيل تعريفها بين اکثر مردم يا گروهي از آنان اتفاق نظر نسبي وجود دارد.معهذا يا نمي توانيم و يا احتمالا ً نمي خواهيم همه مفاهيم را به ترتيبي که ذکر شد تعريف کنيم.
در اين موارد ما ناچاريم آنچه را که قادر به بيان آن هستيم يا تمايل داريم بيان کنيم به صورت تعذيفي ويژه ارائه دهيم.اين قبيل تعريفها را تعريف دستوري يا تجويزي يا تعريف قراردادي مي نامند.شخص در ارائه اين نوع تعريف خود را آزاد احساس مي کند و آنچه را که درست مي داند بکار مي برد.
يک راه ديگر هم براي رسيدن به تعريف اين قبيل مفاهيم وجود دارد و آن تجزيه و تحليل آنها است.اين قبيل تعريف را تعريف تحليلي مي گويند.
تعريف فلسفه
شايد ساده ترين راه تعريف فلسفه معني کردن اين واژه باشد.فلسفه،فيلوسوفيا ،از دو کلمۀ يوناني فيلو به معني دوستدار و سوفيا به معني دانايي ترکيب يافته است.به اين ترتيب فلسفه يعني دوستداري دانايي.اين واژه تقريبا ً دقيق و راهبر به معنا است،زيرا هم خواستگاه و هم مقصد فلسفه را روشن مي سازد.يعني خواستگاه فلسفه عشق و دوست داشتن و مقصد آن دانش و معرفت است .فلسفه نوعي شناخت يا معرفت است
فلسفه يا شناخت فلسفي محصول تفکر و انديشيدن يا به قولي محصول فلسفيدن است.فلسفيدن حالتي است که در آن تمام نيروي معنوي انسان براي شناختن متمرکز مي شود و رنگ ممتاز آن توجه به شناسايي است که فلسفه محصول اين حالت است.
مي توانيم تعريف زير را براي فلسفه در معناي خاص نتيجه گيري کنيم بدون اينکه آن را يک تعريف جامع و مانع و شناساننده و مورد قبول همگان بدانيم.چون چنين چيزي تقريبا ً امکان پذير نيست.فلسفه عبارت است از بررسي و شناخت تحليلي و انتقادي مسائل اساسي زندگي انسان به صورت يک کل يا بخشي از آن در ارتباط با کل
موضوع و هدف فلسفه
در دوره هاي قبل کوشش فلسفه و فيلسوف در جهت شناخت حقيقت و ذات هستي ها با روشهاي استدلال عقلي صرف مي شد.يعني بيشتر جنبۀ هستي شناسي مطلق داشت ولي بعد از رنسانس همّ آنها مصروف شناسايي ارزش حقيقت و ماهيت آن شد و فيلسوفان به راههاي استفاده عملي از معرفت و علم در زندگي روزمره توجه کردند.به اين ترتيب پيشرفت علوم طبيعي آنهم با استفاده از روشهاي تجربي را سبب شدن،در صورتي که همين رشته ها قبلا ً هم با روشهاي عقلي مطالعه مي شدند.
چنين بررسي هايي به نوبه خود موجب پيدايش موضوع تازه اي براي مطالعه شد که به معرفت شناسي يا شناخت شناسي معروف است.البته موضوع شناخت قبلا ًنيز در فلسفه مطرح بود و فيلسوفان قديم هم به آن توجه داشتند. آنچه اين دوره را از دوره هاي قبل متمايز مي سازد و کنار گذاشتن مسائل ديگر و پرداختن صرف به مسئله شناخت بود.
بحث دربارۀ انسان،طبيعت و شناخت به شکل تازه اي مطرح شد و مکاتب جديد فلسفي پايه گذاري گرديد .مکاتب تجربه گرايي به پيشوايي فرانسيس بيکن در انگلستان،عقل گرايي به پيشوايي رنه دکارت در فرانسه ،نقد گرايي به رهبري امانوئل کانت در آلمان و اثبات گرايي به رهبري اگوست کنت در فرانسه ،تکامل گرايي به رهبري هربرت اسپنسر در انگلستان و بالاخره عمل گرايي به رهبري ويليام جيمز و جان ديوئي بيشتر در امريکا از جمله آنها هستند.
مکتب هاي مختلف فلسفي پاسخهاي گوناگون به اين سؤال دارند که بعضي از مهمترين آنها عبارتند از:
1 - نظريه شناخت:مطابق اين نظريه موضوع فلسفه ماهيت شناخت است
2 - نظريه ارزشها:علوم آنچه را که هست بررسي مي کنند
3 - نظريه انسان گرايان:در اين نظريه انسان به عنوان شرط اصلي و بنياد هر چيز ديگر است
4 - نظريه تحليل زبان:به اعتقاد طرفداران اين نظريه فلسفه ساخت زباني علوم ديگر را بررسي مي کند و به گفته ويتگنشتاين هيچ جمله فلسفي وجود ندارد .آنچه هست فقط توضيحات جمله ها است.وي و اکثر اثبات گرايان منطقي معاصر از اين نظريه طرفداري مي کنند.
فلسفه هم از لحاظ روش و هم از لحاظ هدف با علوم فرق دارد.بنابراين به اعتباري مي توان گفت که فلسفه بيش از علوم به ريشه ها و بنيادها نفوذ مي کند و مي کوشد آنجا که علوم ديگر قانع شده و ايستاده اند باز هم به کاوش بپردازد و پرسش مطرح سازد.
از مطالعه مجموع آنچه گفته شد مي توان نتيجه گرفت که موضوع فلسفه در دو حوزه مهم و وسيع خلاصه مي شود:
1 - متافيزيک که از آن به عنوان معرفت به شناسايي و هستي تعريف مي کنند و خود شامل دو بخش عمده است:
الف)هستي شناسي که به بحث از مطلق وجود يعني هستي عاري از هر قيدي مي پردازد.
ب)شناخت شناسي يا نظريه معرفت که درباره امکان شناخت يا امکان شناخت جهان و ماهيت خود شناخت بحث مي کند.شناخت شناسي در حقيقت مدخل مابعد- الطبيعه است.
2 - ارزش شناسي يا فلسفه ارزشها که ماهيت آرمانها يا ارزشهاي مطلق يا خير و زيبايي را مورد بحث قرار مي دهد.
به عقيده بيشتر فيلسوفان موضوعات عمده فلسفه به معناي کلاسيک آن سه موضوع هستي شناسي،شناخت شناسي و ارزش شناسي است.اگرچه ممکن است برخي از فلاسفه معاصر با اين نظر موافق نباشند.
اهداف فلسفه
1 - بدست آوردن يک نظريه از کل هستي يا بودن
2 - کشف مفاهيم و معاني و ارزشهاي اشياء و امور و پديده ها به طور کلي
3 - تحليل و انتقاد از فرضها و مفاهيم
4 - سرانجام کمک به مردم در گسترش جهان بيني سالم و بهره مندي از يک زندگي سالم انساني
تربيت چيست؟
هدف کلي:
آشنايي با تعريف،مفهوم و ابعاد گوناگون تربيت
تربيت در جريان زندگي انسان نقش مهم و اساسي دارد.ارائه يک تعريف جامع و مانع از تربيت قدري مشکل به نظر ميرسد.به همين دليل اغلب کساني که در اين راه تلاش کرده يا مي کنند،بالاخره يا به تعريف تجويزي يا قيدي از تربيت روي مي آورند و يا مانند فلاسفه پيرو مکتب تحليل زبان به جاي تعريف معين از تربيت به تحليل و تبيين مفهوم آن با توجه به مصاديق مي پردازند.
گروه سومي هم وجود دارد که دادن تعريف معين و مشخص از تربيت را ممکن مي دانند و عقيده دارند براي اينکه بين تربيت نظري و تربيت عملي تناسب و هماهنگي وجود داشته باشد لازم است که تعريف روشني از تربيت بدست داد.بعضي نيز مانند پيترز از ملاکها و معيارهايي سخن مي گويند که بتوانند آن را از ساير فعاليت ها جدا کنند.
پيترز عقيده دارد که تربيت مستلزم:
1- انتقال ارزشهايي است که افرادي آنها را پذيرفته اند و مي خواهند به ديگران منتقل نمايند
2- شناخت و معرفت مؤثر است
3- کاربرد روشهاي خاص براي انتقال معرفت و ارزش است
در واقع پيترز تربيت را فرايندي مي داند که داراي محتوي و روش است.
معني و مفهوم تربيت
براي رسيدن به تعريف تربيت بحث را با توجه به معاني لغوي تربيت و اصطلاحاتي که مترادف آن بکار مي روند پي مي گيريم.
1- تعليم يا آموزش :اين واژه در لغت نامه دهخدا به معني آموختن،بياگاهانيدن،آموختن،آگاهانيدن،کسي را چيزي آموختن،آموزانيدن و....آمده است
2- تربيت يا پرورش:در همان جا،پرورانيدن،پروردن، پروردن و آموختن معني شده است.
از سوي ديگر در زبان فارسي،هر دو کلمات تعليم و تربيت هم در مورد انسان و هم در مورد حيوان بکار مي روند و تربيت حتي دربارۀ گياهان نيز کاربرد دارد.اما کلمه در مورد انسان داراي کاربرد عميقتر و وسيعتري است.در مفهوم لغوي به کار بردن کلمه تربيت از پرورش عضلات بدن تا کمالات معنوي را شامل مي شود.
بنابراين آنچه از واژه تربيت استنباط مي شود اين است که تربيت شامل ايجاد يا فعليت بخشيدن هر نوع کمالي در انسان مي شود که مطلوبيت و ارزش داشته باشد.اين کمال گاهي جنبه شناختي دارد که به دانش،شناخت و آگاهي انسان مربوط مي شود گاهي نيز جنبه کنشي يا حرکتي دارد که به رفتارها و اعمال عيني انسان که اغلب داراي مظاهر جسماني هستند مربوط مي شود و بالاخره گاهي جنبه گرايشي يا عاطفي دارد که با نگرش،اعتقاد،ايمان و علايق،احساسات انسان مرتبط است.
کاربرد کلمه تعليم و تربيت در مورد غير انسان آنهم براي دست اندرکاران علوم تربيتي مسامحه آميز است و اهل فن هر دو آنها را درمورد انسان بکار مي برند.
3- تعليم و تربيت يا آموزش و پرورش:کاربرد اين واژه مرکب که به معناي واحدي دلالت دارد در زبان فارسي تاريخچه طولاني ندارد و احتمالا ً از آغاز قرن اخير فراتر نمي رود.
4- تدريس:به فعاليت خاصي گفته مي شود که به وسيله معلم انجام مي گيرد تا شاگردان مطلبي را بياموزند.
5- مهارت آموزي يا عادت دادن:اين عمل ايجاد مهارت در افراد از طريق تمرين و تکرار و کارورزي است.
ماهيت تربيت
آيا تربيت فن يا هنر است؟
درست بر سر همين مسئله است که بيشتر صاحب نظران تربيتي اختلاف نظر دارند.مثلا ً بعضي از آنان تربيت را فن و بعضي ديگر آنرا نوعي هنر مي دانند.برخي هم با دلايلي که ارائه مي دهند آنرا نوعي علم مي خوانند.
معلم بايد براي روشن شدن کار خود و منظم و منطقي عمل کردن در جريان تربيت به تدوين نظريه تربيت يا لااقل نظريه تدريس اقدام کنند.
هرگاه علماي تربيتي بتوانند در مورد مسائل خاص خود دست به پژوهش بزنندو اين پژوهش هم پژوهش کاربردي باشد و نتايج بدست آمده از اين پژوهش از خاصيت نظم پذيري و قدرت پيشبيني برخوردار باشد مي توان تربيت را نيز يک علم دانست.با توجه به اين نکته که خاصيت نظم پذيري و قدرت پيش بيني قوانين حاصل از اين نوع پژوهشها به قدرت و استحکام ساير علوم نيست بايد گفت که علم تربيت هنوز دوران نوزادي خود را مي گذراند.
بسياري از علماي تربيتي هنوز هم دوست دارند به علت استفاده هاي فراواني که از تحقيقات و يافته هاي علوم ديگر و حتي فلسفه مي برند اين رشته از دانش بشري را به جاي علم تربيت يا تربيت شناسي با اصطلاح آشناي علوم تربيتي بنامند.
عناصر تربيت
گذشته از مسئله فن،هنر،يا علم بودن تربيت که زمينه هاي مناسبي براي اختلاف نظر در مورد ماهيت تربيت هستند. زمينه هاي ديگري نيز براي اختلاف نظر صاحب نظران تربيتي وجود دارند.عناصري که در يک جريان تربيتي مداخله مي کنند از جمله آنها است.
يکي از اين عناصر مورد اختلاف،جامعه و دخالت آن در جريان تربيتي است.بدين معني که بعضي از متخصص هاي تربيتي علاوه بر مربي و متربي جامعه را نيز جزء عناصر تربيت محسوب مي کنند.
بيشتر دست اندر کاران تربيت در اين مورد موافقت دارند که تربيت به عنوان تأثير ارادي بزرگسالان روي خردسالان به منظور سوق دادن آنها به حالت بزرگسالي تلقي گردد.
کرشن اشتاينر مي گويد :عمل تربيتي عملي قائم به ذات است که لازمه هر جامعه انساني است.اين عمل هدفي طبيعي را که آدم منزوي بدون برخورداري از کمک جامعه مي تواند بدان نائل شود دنبال نمي کند.
صرف توجه به جنبه اجتماعي يا فردي تربيت،نمي تواند گوياي اين معنا باشد که جامعه از عناصر واقعي آن که در ماهيت تربيت نهفته است باشد.به طور کلي تعريف تربيت به عنوان تأثير يک فرد يا گروهي از افراد بر روي فرد ديگر،بسيار کلي و ناروشن است.
در تعريفي که مي خواهيم از تربيت ارائه دهيم اشاره به نقش دو عامل مربي و متربي لازم بنظر مي رسد اين بدان معني است که تربيت مانند يک جريان طبيعي يا مکانيکي يک سويه نيست که از مربي آغاز و به رشد و کمال متربي و تغيير در رفتار وي ختم گردد.
محتوي تربيت
هر فرايند تربيتي به نحوي از انحنا داراي محتوي است البته مکاتب مختلف با مسئله محتوي يا باصطلاح برنامه تربيتي برخوردهاي متفاوتي دارند.ولي در مجموع هر تربيتي حتي تربيت کودک مدار افراطي به نوعي محتواي تربيتي که با رغبتها و علايق شاگردان منطبق باشد عقيده دارند.
روش تربيت
وقتي از هدف و محتواي تربيت سخن مي رانيم طبعا ً مسئله روش تربيتي نيز مطرح مي شود .البته شايد روش از اهميتي که محتوا دارد برخوردار نباشد ولي روشهاي تربيتي نيز به نوبه خود مي توانند خشک و غير قابل انعطاف و احيانا ً خشن و در نتيجه نامطلوب باشند و برعکس ممکن است منطبق بر نيازها و علايق و شخصيت کودک به عنوان انساني بالقوه داراي اراده و مختار باشند که تا حد زيادي مطلوب و با ارزش است
اصول تربيت
در کتاب اصول آموزش و پرورش اصول به معني تکيه گاهها و يا مباني نظري و عقلاني تربيت تلقي شده وچنين آمده است:”اصول هم عبارت از تکيه گاههاي نظري است که از عوامل موجود در حيات استخراج شده اند و هم آنرا به عنوان ملاک عمل بايد در نظر گرفت. “
هوشيار براي بدست آوردن اصول منابعي مانند مطالعه زندگي فردي و جمعي نوع انسان،عوامل موجود در حيات انسان،انتظاراتي که مردم از دستگاه تربيتي دارند و بالاخره فرهنگ جامعه را معرفي مي کند.بر اين اساس اصول تربيت را به 6 اصل:اصل فعاليت،آزادي، فرديت،کمال،سنديت،اعتبار و اجتماع محدود مي کند.
اصول موضوعي تربيت از دو منشاء سرچشمه مي گيرند. اول اصولي که از جهان بيني و ايدئولوژي اخذ مي شوند. دوم اصولي که از علوم و معارف ديگر استخراج مي گردند . اين تقسيم بندي تا حدودي از نابساماني هاي موجود در زمينه ماهيت اصول تربيتي و منشاء آنها جلوگيري مي کند و معيار قابل قبولي براي مقوله بندي اصول موضوعي تربيت بدست مي دهد.
موضوع تربيت
اصولا ً موضوع تربيت به طور اعم موجودي است که نشو و نمو يا رشد مي کند و بالقوه استعداد بالندگي را دارد و بطور اخص انسان کمال پذيري است که در صدد تغيير مطلوب حيات و زندگي خود مي باشد و بالقوه قابليت رسيدن به عاليترين مراحل کمال را دارد.
مراحل تربيت
1- مرحله پرستاري
2- مرحله تأديب
3- مرحله تعليم
4- مرحله خودسازي
از جمع بندي نکاتي که تا کنون ذکر شد مي توان تعريف زير را براي تربيت بيان کرد،بدون آنکه مدعي شويم اين تعريف کاملترين تعريف مورد قبول همگان است . تربيت عبارت است از فراهم کردن زمينه ها و عوامل براي شکوفا کردن و به فعليت رساندن استعداد هاي بالقوه انسان و حرکت تکاملي او به سوي هدف مطلوب ،منطبق بر اصولي معين و برنامه اي منظم و سنجيده.
فلسفه تربيت
هدف کلي:
آشنايي با بنيادهاي فلسفي تربيت و درک ارتباط فلسفه با تربيت.
رابطه فلسفه با تربيت
در اينکه آيا فلسفه با تربيت ارتباط دارد يا نه؟و اگر دارد اين ارتباط در چه جنبه هايي است نظريات متفاوتي بيان شده است .
1- نظر اول اين است که تربيت در تدوين نظريه ها ، انتخاب موضوعات و حتي روش شناسي خود از نظريه هاي فلسفي کمک ميگيرد.
2- نظر دوم اين است که تربيت شاخه اي از معارف بشري است که مي تواند يافته هاي فلسفه را بکار گيرد.
مسائل اساسي فلسفه ارتباط نزديکي با تربيت دارد،مثلا ً:
1- تربيت انسان بايد داراي هدف و مقصود و غايتي باشد
2- معلم به طور عمده براي رشد فکري يا عقلاني شاگردان خود تلاش مي کند.
3- يک غرض اصلي ديگر از تربيت در همه زمانها پرورش اخلاقي انسانها بوده و هست در حالي که فلسفه راهنماي عمل تربيتي است،تربيت نيز با تحقيقات خود اطلاعات اساسي براي داوريهاي فلسفي فراهم مي سازد.
فلسفه تربيت
فلسفه تربيت در جستجوي ايجاد نظريه هايي دربارۀ ماهيت انسان،جامعه و جهان مي باشد،تابتواند توسط آنها داده هاي گاه متعارض پژوهشهاي علوم رفتاري را نظم بدهد و هدفهايي را که تربيت بايد تعقيب کند،و وسايل کلي را که در نيل به آنها مي تواند بکار ببرد معلوم نمايد.
تربيت و گرايشهاي فلسفي
ضرورت انسجام عقايد
انديشه سازان در مورد هستي و زندگي بيشتر ازهر چيزي تحت تأثير تربيتي است که در مورد او اعمال شده يا کسب کرده است.
بطور کلي طرز برخورد هرکسي با جهان،چه از لحاظ نگرش و چه از لحاظ کنش گرايشهاي او را بازگو مي کند.اين مسئله در آموزش و پرورش يا در تربيت از اهميت خاصي برخوردار است. بهترين راه براي داشتن انسجام در نگرش داشتن سه ويژگي عمده است
1- تمايل به گرد آوري هرچه بيشتر اطلاعات به منظور بررسي يک مفهوم يا يک موقعيت
2- تمايل و آمادگي براي نفوذ به عمق يک مسئله
3- تمايل به برداشتها،دريافتها و نگاه جديد به مسائل آشنا
تعريف مکتب
مکتب به گروهي از افراد به ويژه انديشمندان،روشنفکران وهنرمنداني گفته مي شود که افراد،آثار و سبک آنها تأثير اجتماعي مشترکي داشته و يا از نظر اعتقادي داراي وحدت نظر باشند.
رابطه مکاتب فلسفي و مکاتب تربيتي
دو نوع رابطه ميان مکاتب تربيتي و مکاتب فلسفي مي تواند وجود داشته باشد. 1- اول ممکن است يک سري آراي تربيتي منظم و منسجم بطور مستقيم يا غير مستقيم از آرا و عقايد يک فيلسوف يا يک مکتب فلسفي انتزاع شود.
2- گاهي،سنن،آداب اجتماعي و نهادهايي در جامعه اي به وجود آمده اند که منجر به نوع خاصي از تربيت انسانها شده است و شخصي يا اشخاصي با مطالعه اين زمينه ها
و کارکرد نهادهاي اجتماعي،عناصر بنيادي اين سنتها و عملکردها را شناخته و کشف مي کنند سپس آنها را به طور منظم و منسجمي تدوين مي کنند.
پندار گرايي و تربيت
هدف کلي
آشنايي با فلسفه پندگرايي از ديدگاه تربيت و تأثير هستي شناسي، شناخت شناسي و ارزش شناسي آن بر جنبه هاي گوناگون تربيت و کسب توانايي نقد و بررسي رفتارهاي تربيتي مبتني بر اين فلسفه.
پندار گرايي ترجمه واژه ايده آليسم(idealism) ماخوذ از کلمه ايده (idea)به معني موجود مجرد،مي باشد که با تعبيرات متفاوت به آرمان گرايي،اصالت تصور،تصور گرايي،ذهن گرايي و بالاخره انکار گرايي هم ترجمه شده است.واقع گرايي هم ترجمه واژه رآليسم (realism)مي باشد که از ريشه لاتين رس(res) به معني شيئ و واقعيت گرفته شده است.
کاربرد واژه هاي ايده آليسم و رآليسم
1- ايده آليسم و رآليسم در اخلاق:رآليسم يا واقع گرايي در اخلاق به اين معني است که ارزشهاي اخلاقي تابع واقعيات موجود و خواستهاي فعلي مردم مي باشد که در مقابل آن ايده آليسم در اخلاق قرار دارد بدين معني که ارزشهاي اخلاقي براي کمال هاي مطلوب و متعالي در نظر گرفته شوند،هرچند وجود خارجي نداشته باشند و تمايل عمومي مردم هم با آنها موافق نباشد.
2- ايده آليسم و رآليسم در هنر و ادبيات:در قلمرو هنر و ادبيات رآليسم به آن دسته از مکتبهاي هنري و ادبي گفته مي شود که طبيعت و زندگي را به همان گونه که هستند و به طرز واقعي در بيانات خود به اشکال تجسمي، تصويري،کلامي،شنيداري و غيره منعکس مي سازند.در برابر آن ايده آليسم بر آن دسته از مکتبهاي هنري و ادبي اطلاق مي شود که طبيعت و زندگي را با همان شيوه هاي بياني به شکل غير واقعي و به صورت پندارها و آرمانهاي مورد نظر عرضه مي دارند.
3- ايده آليسم و رآليسم در فلسفه:هم ايده آليسم و هم رآليسم داراي انواع مختلفي هستند که صرف نظر از آنها مي توان گفت که به طور کلي عده اي از فلاسفه هستند که معتقد اند واقعيتي غير از ادراکات انسان وجود ندارد و عالم خارج امري اعتباري و ذهني است و يا در بعضي موارد هم واقعيت را منجر به درک کننده و درک شونده معرفي کرده و مي گويند آنچه ادراک مي شود مفاهيم و صورتهاي ذهني هستند و آن سوي اين صورتها با ايده هاي ذهني واقعيتي که مطابق آنها باشد غير از موجودات درک کننده ديگر وجود ندارد.
پندار گرايي شايد قديمي ترين فلسفه نظامدار غرب باشد که به اعتقاد ويل دورانت مورخ و متفکر معاصر امريکايي توسط دموکريتوس يا ذيمقراطيس پايه گذاري شد و با کاربرد واژه ايده به معني موجود مجرد به فلسفه ايده آليسم معروف شد.
هستي شناسي و تربيت
هستي شناسي پندارگرايان
پندارگرايان عقيده دارند که هستي يا عالم خارج امري اعتباري و ذهني است يعني واقعيتي غير از ادراکات، معاني ذهني و به طور کلي انديشه ها و پندارهاي انسان وجود ندارد.
افلاطون که به اعتقاد اغلب دست اندر کاران فلسفه سهم عمده اي در ايجاد و گسترش فلسفه پندارگرايي داشته است معتقد بود که جهان مادي نه بود است نه نبود بلکه نمود است.
پندارگرايان اشياي محسوس و مادي پيرامون ما را انکار نمي کنند بلکه عقيده دارند که اين اشيا و به طور کلي عالم محسوس،غير واقعي است و آنچه واقعيت و حقيقت دارد عالم ادراکات يا معقولات است.
مکتب پندارگرايي با وجود اعتقاد به اصالت ايده ها يا معقولات به دليل تعابير گوناگوني که از هستي محسوس و معقول و ارتباط آنها ارائه داده است داراي انواع متعددي است که برخي از آنها عبارتند از: 1- پندار گرايي روحاني يا ديني که برکلي نماينده آن است
2- پندار گرايي ذهني که فيخته،فيلسوف آلماني نماينده آن است
3- پندارگرايي عيني که شيلينگ،متفکر آلماني پايه گذار آن است.
4- پندار گرايي مطلق که به فلسفه هگل فيلسوف آلملني اطلاق مي شود.
همان طور که ملاحضه گرديد بطور کلي همه پندارگرايان در هستي شناسي خود ابراز داشته اند که جهان يا هستي مجموعه اي از تصورات ذهني،مدرکات يا معقولات است و چيزي جز آنها وجود ندارد.و اگرهم وجود داشته باشدآنطور که کانت ميگويد براي ما قابل شناخت نيستند.
انسان از ديدگاه پندارگرايان
انسان به عنوان بخشي از هستي در نظر پندارگرايان موجودي معنوي است و ماهيت اصلي او را روح وي تشکيل مي دهد.اينکه روح چيست و چگونه به انسان و جسم مادي او تعلق مي گيرد نظر پندارگرايان متفاوت است.
برکلي مي گويد که چون انسان موجود معنوي است و اراده آزاد خود را اعمال مي کند پس شخصا ً مسئول اعمال خويش است.
هگل عقيده داشت که انسان جزئي از حيات مطلق و جرقه اي از روح جاوداني است که به هنگام مرگ دوباره در آن جذب مي شود.پس پندارگرايان همه در اين قول که انسان موجود معنوي و داراي اراده آزاد است و اصالت او با روحش مي باشد اتفاق نظر دارند.اما در بين آنان دربارۀ ارتباط انسان با واقعيت غائي معنوي که از آن منشاء گرفته است اختلاف نظر وجود دارد.
تأثير هستي شناسي پندارگرايان در تربيت
با توجه به طرز تلقي پندارگرايان از ماهيت جهان و انسان ،تربيت بايد به تدريج زمينه هاي رشد طبيعت آدمي را که روحاني و معنوي است،براي نيل به هدف هستي اش که عبارت از وابستگي نزديک ميان او و عناصر معنوي طبيعت است فراهم سازد.اين موضوع را افلاطون به زبان ديگري بيان کرده و مي گويد که روح آدمي مهمتر از تن اوست.
به نظر پندارگرايان تربيت بايد سبب شکوفايي همه استعداد ها و تواناييهاي بالقوه شاگردان بشود.اين کار بدون اطلاع کامل درباره شاگرد امکان ندارد.بنابراين معلم بايد داراي رشد و کمال بيشتر و تجربه وسيعتري باشد تا او را به تشريح معني زندگي براي شاگردانش قادر سازد.بطور کلي معلم از نظر پندارگرايان نقش اصلي و اساسي را در جريان تربيت ايفا مي کند و به عنوان فردي که رشد يافته و در فن خود متخصص است مورد ستايش مي باشد.
تربيت در نظر پندارگرايان عبارت است از نفوذ انسان رشيد،روي انساني در حال رشد و هدف آن تحقق ذات تربيت شونده و به کمال رساندن اوست.يا به قول هرمان هورن تربيت فرايند ابدي عاليترين تطابق انسان با خدا توسط انساني است که از نظر روحي و جسمي رشد يافته و فردي آزاد و آگاه باشد.چنين امري در محيط فکري،عاطفي و ارادي بشر متجلي مي گردد.
شناخت شناسي و تربيت
شناخت شناسي پندارگرايان
پندارگرايان معتقد اند که معرفت يا شناخت انسان مستقل از تجارب هستي اوست.انسان پندارها يا تصويرهايي از جهان و پديده ها را از همان آغاز زندگي در ذهن دارد. بنابراين نيازي نيست که ما چيزهاي اطراف خود را تجربه کنيم تا به شناسايي برسيم بلکه بايد دربارۀ آنها بينديشيم
در چهارچوب انديشه پندارگرايانه شناخت خلاق است.يعني شناخت موضوعات خود را خلق مي کند.هر آنچه ما مي دانيم محصول انديشه خود ماست و همه آنها به نحوي در درون ما هستند.بعضي از اين چيزها را طبق قانون توليد مي کنيم و بعضي ديگر را دل به خواه.اين سخن اساس نظر امانوئل کانت فيلسوف بزرگ پندار گرا است.
در نظر کانت عمل ذهن تنها اخذ محسوسات نيست بلکه کار اصلي آن تبديل محسوسات به مدرکات است.به اين اعتبار اساس معرفت در نظر او عبارت از نظم و وحدت بخشيدن به اطلاعاتي است که توسط حواس گردآوري مي شوند.
تأثير شناخت شناسي پندارگرايان در تربيت
پندار گرايان جهان مادي و دنياي محسوس پيرامون ما را انکار نمي کنند.ولي مي گويند آنها در نهايت امر واقعي نيستند.بلکه مظاهر يک واقعيت غيرمادي اساسي تري هستند.اين است که از طريق محسوسات انسان نمي تواند به دانش کلي دست يابد.انسان بايد بکوشد تا از راه تفکر و تمرکز ذهني دست کم قسمتهايي از آن دانش راستين و حقيقي را که در جهان روح اندوخته است به ياد آورد.
تقويت و منظم کردن ذهن و نيروهاي آن با ياد سپاري و يادآوري دانش ها ممکن مي شود.اين کار نيز از راه آموزش انجام مي گيرد.
همه محتوي آموزشي در اين مکتب اين ويژگي را دارند که به وسيله آنها مهارتهايي کلي در افراد بوجود مي آيد. عناوين درسي،محتوي درسها و روش آموزش آنها در اين ديدگاه ممکن است بيشتر شامل بخش هاي زير باشد:
عناوين و محتوي دروس
1- زبان و ادبيات
2- رياضيات
3- علوم تجربي
4- علوم اجتماعي و گنجينه هاي فرهنگي
5- تاريخ و فلسفه
6- درسهاي ديني
7- تربيت بدني ،حرفه اي و فني
روشهاي تدريس
اصولا ً در نظر يک معلم پندارگرا انسان چيزي را ياد نمي گيرد بلکه آنها را به خاطر مي آورد.يعني يادگيري در نظر او فقط يادآوري است.اگر بخواهيد چيزي را به شاگرد بياموزد بايد ذهن او را برانگيزاند تا تصورات و پندارهاي موجود در ذهن وي زنده شوند.براي اين منظور تقويت نيروي به ياد سپردن و به ياد آوردن را بسيار مفيد مي دانند.به اين دليل بر نوشتن تکليف شبانه زياد،تمرين در بازنويسي،تقليد خط و حروف و به خاطر سپردن اسامي و تاريخ رويدادها تأکيد مي کند.
معلم در اين مکتب نقش عمده و فعالي دارد و معمولا ً فعاليت او در کلاس آشکارتر از فعاليت شاگردان است.تصميمات تربيتي عمدتا ً به عهده اوست. روش تدريس کلا ً مبتني بر تفکر و تعقل است .لذا از تمام شيوه هاي راه بردن عقل براي کسب معرفت،مانند سخنراني،مباحثه و استدلال استفاده مي کنند.