بخشی از مقاله
مکتب اصالت توده ای
مكتب اصالت فرهنگ توده اي
در دهه هاي 1950 و 1960 در واكنش به ديدگاه هاي محافظه كارانه فرهنگ تودهاي، تحليلهايي رواج يافت كه از يك سو مبتني بر برخي اصول اساسي نگرشهاي محافظه كارانه بود و خصلت «منحط» و تجارت زدة فرهنگ تودهاي مدرن را ميپذيرفت اما از سوي ديگر در برخي از آن اصول ترديد و تجديد نظر ميكرد. نكته اصلي مورد نظر در اين تحليلها آن است كه در
پس فرآوردهها و كردارهاي فرهنگي تودهاي ، انديشهها و رفتارهاي قاعده مندي ميتوان يافت كه از فرهنگ اصلي عامة مردم ريشه گرفته و تودهها بر اساس آنها فرهنگ خود را توليد و مصرف ميكنند. به سخن ديگر در اين تحليلها به جاي تاكيد بر «ساختگي » بودن سراسري فرآورده هاي فرهنگ تودهاي و تحميل آن از بالا ، بر نقش فعاليت آگاهانه و خودجوش مردم در شيوة مصرف فرهنگ تاكيد گذاشته ميشود. ذيلاً به شرح مواضع نمايندگان اصلي اين مكتب مي پردازيم.
ريچارد هوگارت ( -1918)
هوگارت، نظريه پرداز فرهنگ معاصر انگليسي، بينانگذار مركز مطالعات فرهنگي معاصر در دانشگاه بر مينگهام و چهرة برجسته اي در مطالعه فرهنگ توده اي مدرن است. به نظر هوگارت طبقات پايين در مقابل فرهنگ جديد صرفاً منفعل نيستند بلكه تا حد زيادي قدرت تشخيص و انتخاب دارند و اين قدرت در «ذوق فرهنگي و هنري» مندرج در زندگي آن طبقات ريشه دارد. در مقابل فرهنگ سرگرمي مدرن همين ذوق فرهنگي و هنري را مي كشد و از بين مي برد. ويژگي اصلي فرهنگ قديم طبقات پائين احساس همبسنگي و پيوند بود كه آن فرهنگ بين
مردم ايجاد مي كرد و از آنجا كه آن فرهنگ برخاسته از علايق و تلخيها و شيرينيهاي زندگي آنها بود، آئينه تمام نماي كليت زندگي ايشان نيز به شمار ميرفت. فرهنگ قديم فرهنگ جماعتي است در حالي كه فرهنگ سرگرمي مدرن فرهنگ تودهاي است، يعني برخاسته از علايق جماعت نيست. فرهنگ كوچه و بازار هر قدر هم ممكن است. به نظر برخي سخيف بيايد اما به هر حال فرهنگي خودجوش و برخاسته از عمق وجود عامة مردم است. اما به نظر هوگارت فرهنگ تودهاي مدرن ديگر كاملاً برخاسته ازعلايق و خواستهاي طبقات پايين
نيست. رسانههاي جمعي مدرن در فرهنگ اصلي دخل و تصرف ميكنند و فرهنگي ساختگي، «بي رنگ و رو» و «پيش پا افتاده» رواج مي دهند. در اين فرهنگ بر خلاف گذشته ديگر نميتوان «كامل زيست» . فرهنگ تودهاي سيراب كنندة روح نيست بلكه تجارت زده و انتزاعي است. فرهنگ تودهاي ، فرهنگ بربريت تازهاي است . فرهنگ سرگرمي تنها سطح ذوق فرهنگي را تنزل نميدهد بلكه از طريق تهييج و تحريك بيش از حد نهايتاً آنرا از كار مي اندازد.
با اين همه به نظر هوگارت بقاياي فرهنگ مردمي طبقات پايين همچنان در شيوة گفتار، انجمنها و سرگرميها و بازيهاي قديمي آنها تداوم مييابد و آن طبقات تا اندازهاي فرآوردههاي صنعت فرهنگ را در جهت مقاصد خود تغيير ميدهند و به كار ميبرند، هر چند به نظر او فشارهاي فرهنگ تودهاي سرانجام مقاومتها را مي شكند و «جماعت» فرهنگي سنتي را تخريب ميكند در عصر جديد، تجارت تعيين كنندة سرنوشت فرهنگ است و سلطه خود را از طريق فرآورده هاي فرهنگي اعمال ميكند. از هميت رو عصر جديد عصر تنزل فرهنگي است . به طور خلاصه به نظر هوگارت طبقات پايين و توده مردم در عصر جديد ميتوانند هم فرهنگي خود جوش داشته باشند و هم فرهنگي تحميل شده و تجاري؛ اما در عمل فرهنگ تجاري تودهاي غلبه مي يابد و گرچه در همين فرهنگ تودهاي تجاري ميتوان باز هم عناصري از فرهنگ طبقات پايين يافت، ليكن اين عناصر به تدريج مغلوب ميشوند.
ريموند ويليام (1988-1921)
ويليامز يكي از برجستهترين دانشوران و روشنفكران سوسياليست انگليسي در حوزة مطالعات فرهنگي بود و به عنوان استاد رشته هنر و ادبيات در دانشگاه كيمبريج سهم عمدهاي در پيشرفته نظريه فرهنگي ايفا كرد.
ويليامز فرهنگ را از سه منظر كلي تعريف كرده است:
1) فرهنگ به عنوان آرمان و كمال مطلوب كه در آن ارزشهاي عام و مطلق تجلي مي يابند و هدف از تحليل فرهنگي از اين منظر كشف چنان ارزش هاي زندگي و آثار فرهنگي است؛
2) فرهنگ به عنوان كردارها و آثار فرهنگي موجود كه مظهر انديشه و عمل انسانند؛ هدف از تحليل فرهنگي بر اساس اين تعريف نقد و ارزيابي است، اما اين نقد و ارزيابي با توجه به معيارهاي آرماني و مطلق فرهنگ صورت مي گيرد؛
3) فرهنگ به عنوان مقولهاي اجتماعي يا به عنوان تعريف شيوه خاصي از زندگي. در مفهوم اخير فرهنگ بيانگر معاني و ارزشهاي رايج و متداول در هر عصري است. در اين معنا كه مورد تاكيد ويليامز بوده است، فرهنگ يا همان شيوة خاص زندگي از نقطه نظر مردمي كه در آن به سر مي برند نگريسته ميشود و نه از منظر فرهنگ ايدهآل و ارزشهاي مطلق. هدف ويليامز مطالعه در شيوة دگرگوني در فرهنگ به اين معنا به منظور كشف قواعد حاكم بر آن است. با اين حال ويليامز در عمل تحليل فرهنگ به عنوان شيوة زندگي را به تحليل فرهنگ به عنوان وضع ايدهآل ربط داده است . از همين رو نهايتاً نظرية فرهنگ را به عنوان مطالعه روابط ميان سه وجه مورد نظر تعريف كرده است. هدف اصلي مطالعه و تحليل فرهنگ به عنوان
شيوة خاص زندگي ، كشف «تجربه مشترك» و يا «ساختار احساسي» نهفته در پس مظاهر مختلف فرهنگي است كه بيانگر ارزشهاي مشترك جامعه است. در حقيقت منظور ويليامز با توجه به مطالعاتي كه انجام داده است، كشف ناخودآگاه فرهنگي جامعه است كه در ادبيات، شعر، موسيقي معماري و غير تجلي مي يابد (شبيه به انچه در مباحث ساختگرايانه
«گفتمان» خوانده شده است). با اين حال به نظر ويليامز فرهنگ هر دوران در سه سطح ظاهر ميشود: يكي فرهنگ زندة عصر و مكاني خاص كه تنها براي مردم آن عصر و مكان قابل فهم است؛ دوم فرهنگ آن دوران به نحوي كه براي دوراني بعد قابل فهم است؛ و سوم گزينشي كه از آن فرهنگ در اعصار بعد صورت ميگيرد . در هر دوران، فرهنگ دوران هاي پيشين بازسازي ميشود. كليت فرهنگ هيچ دوراني در دوران بعد فهم نميشود. نه تنها فرهنگ عصري پيشين در عصر ديگر از طريق فهم تاريخي بازسازي ميشود بلكه اين فهم گزينش گر نيز هست. هر چه زمان پيشتر ميرود ، مهم، گزينش شده تر ميگردد. به سخن ديگر سنت فرهنگي هيچ گاه به صورت يكپارچه منتقل نميشود . هر جامعه اي بر حسب علائق تاريخي و
اجتماعي و طبقاتي حال خويش سنتهاي فرهنگي گذشته خود را فهم مي كند. تعبير سنت فرهنگي مقيد به علائق حال حاضر است. بنابراين هر سنت فرهنگي خود گزينش و تعبيري است. از اين رو نميتوان قضاوت محكمي درباره قدر و شان سنتهاي فرهنگي كرد و آنها را في نفسه مثلاً بي ارزش يا واجد ارزشي والا شمرد. جز تعابير معاصر از سنتهاي فرهنگي تعابير ديگري نيز ممكن است . فرهنگ اصلي و والاي گذشته ممكن است امروزه تعبير تودهاي پيدا كند. هر فرهنگي شيوة خاصي براي زيستن است. فرهنگ طبقات پايين برعكس
فرهنگ بورژوازي فرهنگ جمع گرايانهاي است كه در آن روابط اجتماعي ( در قالب احزاب و اتحاديهها) مهمتر از روابط فردي است. فرهنگ به عنوان «تجربه زيست شده» انسان ها در شرايط زماني و مكاني خاص، محصول تعامل خود آنهاست و فرهنگ تودهاي امروز نيز تابع همين قاعده است، هر چند با فرهنگ كمال مطلوب و ايدهآل بسي فاصله داشته باشد. از اينرو تمايز قائل شدن ميان فرهنگ متعالي و منحط بيمعني است. بنابراين ويليامز فرهنگ به طور كلي و بدون در نظر گرفتن تمايزها را «ديوان عالي عدالت و استجائي» ميداند كه ملاك بخش و بررسي فرآيند داوريهاي روزمره و گذران است. به نظر او فرهنگ بورژوازي و فرهنگ طبقه كارگر هر يك داراي نهادها، شيوههاي كردار و انديشه و اشكال خاص خويش است و هر دو جزء فرهنگ مدرن هستند.
به طور خلاصه ويليامز در مقابل سنتهاي فرهنگي مسلط از مفهوم فرهنگ به عنوان فرايند دفاع ميكرد. به نظر او فرهنگ لزوماً در والاترين محصولات و فرآورده هاي فكري تبلور نمييابد بلكه همواره در حال تكامل است. به سخن ديگر فرهنگ از ديدگاه ويليامز «شيوه زندگي» است. اشكال و نهادهاي فرهنگي همواره در حال تكامل و در فرايند پويش و تغييرند. فرهنگ در هر عصري داراي سه دسته از عناصر است: عناصر باقي مانده از گذشته ؛ عناصر مسلط؛ و عناصر بالنده) . فرهنگ هرعصري تركيب و سازشي از اين عناصر است.
به نظر ويليامز اشكال فرهنگي صرفاً محصول فرايند اقتصادي نيستند بلكه خود، ان فرايند راشكل و صورت مي بخشند. وي اين معنا را درمفهوم «ماترياليسم فرهنگي» خلاصه ميكرد. به نظر ويليامز مبارزه فرهنگي و تصديق تنوع هويت هاي فرهنگي در جامعه از ويژگيهاي اصلي جامعه دموكراتيك است. از همين رو به نظر او وسايل ارتباطي و رسانهها نميتوانند سلطه و كنترل تكنولوژيك مقاومت ناپذيري ايجاد كنند و تودهها را به انفعال بكشانند؛ از سوي ديگر همچنين با توجه به فرايند اجتناب هم نميتوانند، كنترل فرهنگي سراسري اعمال كنند.
به طور كلي در مكتب تجديد نظر طلبي كه ميزاني اصالت براي فرهنگ تودهاي به عنوان بازتاب ذوق عامه مردم قائل ميشود، تميزي ميان اشكال و انواع مختلف فرهنگ و فرآوردههاي فرهنگ تودهاي صورت نميگيرد. بر خلاف محافظه كاران، به نظر اين مكتب كل فرهنگ تودهاي را نميتوان به عنوان فرهنگي منحط و منحرف تلقي كرد. به سخن ديگر تنها تميز ممكن تميز ميان فرهنگ جا افتاده سنتي فرهنگ تودهاي نيست. برخي از نويسندگان پيرو اين مكتب در درون مقولة كلي فرهنگ تودهاي، «هنر مردمي» را مجزا ميكنند. «گرچه اين نوع هنر
مستقيماً محصول شيوة زندگي جماعتي انداموار نيست و به وسيلة مردم ساخته نشده است، ليكن به يك معنا كه در مورد هنرهاي كلاسيك صادق نيست، هنر مردمي است.
بدين سان گرچه فرآورده هاي چنين فرهنگي براي مقاصد تجاري توليد ميشوند واز اين حيث فاقد اصالت هستند، ليكن از سوي ديگر احساسات واقعي و اصيلي را برجسته ميسازند. مثلاً شيوه هاي خاص لباس پوشيدن، سخن گفتن و غيره ابزاري براي بيان گرايشهاي رايجي در ميان جوانان نسبت به ناهمرنگي با جماعت است. بنابراين فرهنگ تودهاي صرفاً تحميلي نيست و بعضاً خواستها و تمايلات تودهها را بازتاب ميبخشد و به هر حال بايد از اين حيث ميان اقسام مختلف آن (مثلاً اقسام موسيقي) قائل به تميز شد.
نتيجه گيري
چنانكه ديده شد مكتب محافظه كاري در مطالعات فرهنگي كه بر تمايز ميان فرهنگ و هنر والا و فرهنگ تودهاي و منحطه تاكيد گذاشته است، در تحليل هاي متاخر قدري تعديل شده و در قالب مكتب اصالت فرهنگ كه به فرهنگ تودهاي تا اندازهاي اصالت مردمي ميبخشد، مورد تجديد نظر قرار گرفته است.