بخشی از مقاله
هنر
جهان ماديگراي معاصر كه همه چيز را با معيارهاي كمّي و غالبا مادي و اقتصادي ميسنجد، در برخي نقاط جهان تا جايي پيش رفته است كه نه تنها آثار و نتايج و فوايد فعاليتهاي بشري را اينگونه ارزيابي ميكند، بلكه پا را فراتر نهاده و به بازدهي فوري و بالبداهه آن اصرار ميورزد. يكي از مقولاتي
كه به انحاي مختلف به اسارت سرمايه در آمده است، زمينههاي مختلف هنري ميباشد كه كم و بيش (چه از نظر هنرمند، چه از نظر مواد اوليه مورد نياز او و چه از نظر آحاد جامعه به عنوان مخاطبان هنر) تحت تأثير موازين اقتصاد رايج جامعه قرار گرفتهاند. براي ايجاد اين ارتباط و يا بهتر بگوييم براي توجيه اين سلطه نيز موضوعاتي همچون «نياز توسعه هنر به سرمايه» و بالنتيجه «لزوم
خودكفايي هنر» و همچنين بازدهي اقتصادي آن مطرح ميشود. وضعيت حاضر را شايد بتوان از ثمرات دوران مدرن شمرد كه همانند گذشته لزومي به عجين بودن زندگي و فعاليتهاي انسان با هنر نميبيند و هنر را مقولهاي منتزع از زندگي جديد قلمداد ميكند كه ايجادش به عدهاي خاص محدود است كه البته هزينههايي دارند و لذا مصرف كنندگان آثار هنري بايد اين هزينه را بپردازند.
به هر ترتيب نوشتار حاضر بدون ادعاي پرداختن به جنبههاي مرتبط با «هنر» و «اقتصاد» سعي بر آن دارد تا رابطه آنها را در جوامع گذشته و معاصر مورد كنكاش اجمالي قرار دهد.
هنر و موضوعات مرتبط با آن
در فرهنگ دهخدا «هنر» به معاني زير آمده است: علم، معرفت، دانش، فضيلت، كمال، كياست، فراست و زيركي. اين كلمه در واقع به معني آن درجه از كمال آدمي است كه هشياري و فراست و فضل و دانش را در بر دارد و نمود آن صاحب هنر را برتر از ديگران مينمايد. هر كجا عنايت آفريدگار (جلجلاله) آمده همه هنرها و بزرگيها ظاهر كرد (تاريخ بيهقي).
خطر، اهميت، قابليت، لياقت، كفايت، توانايي فوقالعاده جسمي و روحي، صنعت و حرفه و شغل و پيشه و كسب و خاصيت ديگر معاني هنر هستند.
بيمناسبت نيست تا به ريشه واژه (art) نيز كه هنر بهعنوان معادل آن انتخاب شده است، اشارهاي بشود: ريشه واژه (art) از لغت لاتيني «آرس» به معني ساختن، گرفته شده است. در ادوار مختلف تاريخ، واژه هنر به روش درست و مناسب ساخت و ايجاد اشيا و اعمال انساني گفته ميشد. مهارت در انجام كار به عنوان ثمره معرفت و ممارست، مهارت فني و حرفهاي، كاربرد مهارت در موضوعات ذوقي مثل شعر و موسيقي و رقص و... معانياي است كه براي artمطرح ميباشد به اين ترتيب اين تفكر بر متن زندگي منطبق بوده و از آن تفكيكناپذير بود. اين واژه ـ art ـ در فارسي معادل «فن»، «هنر» و گاهي «صنعت» به كار ميرفته است. واژگان «فن» و «هنر» به معناي امروزين خود نيز به توانايي انجام عمل و يا ساختن صحيح چيزي اطلاق ميشوند. شعراي پارسيگو، مثل فردوسي، هنر را بهمعناي صنعت نيز به كار بردهاند. واژه صنعت نيز كه امروز معادلي براي واژه تكنولوژي ميباشد، به «فنون» اشاره دارد كه در فرهنگ اسلامي، همان، هنر (و يا هنرهاي تجسمي) است چنان كه گذشت، وحدت بين معناي «هنر»، «فن» و «صنعت» در زندگيِ جامعه سنتي گوياي يكپارچگي و وحدت زندگي انسان است؛ وحدتي كه بر گرفته از جهانبيني سنتي بوده و بر همه اعمال و رفتار و توليدات انسان حاكم است.
مروري اجمالي بر ادبيات ايران نيز گوياي اين واقعيت است كه مفهوم هنر محدوديت امروزه را نداشته و جملگي كمالات معنوي انساني كه نشان از جهانبيني و تفكر و انسانيت و آرمانهاي او داشتهاند را شامل ميشده است.
مرحوم علامه جعفري عليهالرحمه در تعريف هنر، نوع نگرش و بينشهاي چهارگانه «بينش علمي محض»، «بينش نظري»، «بينش فلسفي» و «بينش مذهبي» را دخيل ميداند كه هر كدام منجر به ارايه تعريفي خاص از هنر ميشوند. به هرحال، هنر را يكي از نمودها و جلوههاي بسيار شگفتانگيز و سازنده حيات بشري دانسته و نمودِ هنري را جايگاه تلاقي روحي بزرگ كه داراي نبوغ هنري است با ديگر ارواح انسانها قلمداد نموده و معتقد است كه اين تلاقي بايد هم براي روحِ بزرگِ هنرمند
مفيد باشد و هم براي ارواح تماشاگر ولي هنر را به دو دسته «هنر پيرو» و «هنر پيشرو» تقسيم نموده و معتقد است كه معناي پديده پيرو آن است كه از خواستهها و تمايلات و اخلاقيات رسمي و دانستههاي معمولي تبعيت مينمايد؛ در حاليكه منظور از هنر پيشرو تصفيه واقعيات جاري و استخراج حقايق ناب از ميان آنها و قرار دادن آنها در مجراي حيات معقول با شكل جالب و گيرنده ميباشد
مرحوم دكتر شريعتي هنر را اينگونه تعريف ميكند:
هنر يك مقوله ديني است و يك حقيقت متعالي و مقدس است كه نجاتبخش بشريت است و همچنين يك رسالت متعالي و مافوق مادي و صد در صد انساني دارد
او معتقد است:
هنر، عبارت است از كوشش انسان براي برخوردار شدن از آنچه كه بايد باشد، امّا نيست
توجه به تعريفي كه هربرت ريد از هنر مينمايد، هنر كوششي است براي آفرينش صور لذتبخش نشان از تأثير فرهنگ و جهانبيني بر تعريف هنر براي هر جامعهاي دارد. چرا كه معناي آفرينش و لذت، براي مكاتب مختلف، مفاهيم متفاوت و حتي متضادي ميباشند كه در مقولات مختلف حيات نيز گوناگون هستند.
به هر حال موضوعات مرتبط با هنر را در عناويني همچون «معناي هنر»، «مراتب هنر»، «طبقات هنرمندان»، «توسعه هنر» و «منشاي هنر» ميتوان خلاصه نمود
رابطه هنر و اقتصاد
طي اين قسمت، اصول مشترك و تأثير گذار هنر و اقتصاد بر يكديگر و همچنين انواع ارتباطات و تأثيراتي كه ميتوانند بر يكديگر داشته باشند به اجمال مورد بررسي قرار خواهد گرفت. و از آن جايي كه اصولاً قصد نداريم تعلق «هنر» و «اقتصاد» را به يكي از قلمروهاي مختلف معنوي و مادي حيات، منحصر و محدود نماييم، بلكه به تبعيت از تفكر اسلامي كه به جملگي موضوعات مرتبط با حيات انسان توجه توأمان معنوي و مادي دارد، براي هر دوي اين موضوعات، هر دو وجه معنوي و مادي قابل تبيين است كه البته اهميت و يا درجه ارتباط آنها برابر نخواهد بود. رابطه اقتصاد و هنر (و يا توسعه هنر) را از ديدگاههاي مختلف ميتوان مورد بررسي قرار داد:
اگر هر چيزي كه از هنرها توليد ميشود، اثر هنري و بهوجودآورنده آن نيز هنرمند ناميده شود و اقتصاد نيز مترادف با درآمدزايي آن فرض شود، تعابيري همچون هنر درآمدزا يا خودكفايي در هنر ميتوانند كاربرد داشته باشند، ولي بايد توجه كرد در اين صورت آنچه كه براي يك جامعه با جهانبيني الهي، مَدنظر است، اتفاق نخواهد افتاد.
اگر اقتصاد را به معناي تعادل و هنر را مشتمل بر آثاري بدانيم كه در يكي از شقوق هنر توليد ميشوند، در اين صورت ميتوان رابطه منطقي و تنگاتنگي را براي آنها تصور نمود. در اين حالت هر دو مقوله «اقتصاد» و «هنر» به عنوان دو محمل اصلي «عدالت» در جامعه تجلي خواهند نمود كه يكي
در پي ايجاد عدالت مادي و اجتماعي و انساني در حيات جامعه است و ديگري در پي عدالت رواني و معنوي و افزايش تعادل روحي و معنوي انسان ميباشد. اين تعادل با توجه به ميزان گرايش هنر به سمت هنر معنوي يا هنر مادي (مرتبط با جهانبينيهاي الهي و مادي) بر نوع تعادل انساني نيز مؤثر خواهد بود.
به هر حال رابطه هنر با اقتصاد را در شقوق مختلف ميتوان مورد تجزيه و تحليل قرار داد كه اين رابطه ميتواند به دو گونه دستهبندي شود: يكي اين كه نوع هنر ثابت و بدون مرعي داشتن معيارهاي ارزشي فرض شده و رابطه آن با جنبههاي مختلف اقتصاد مقايسه شود. در اين مقوله رابطه «هنر» با «اقتصاد هنرمند» با «اقتصاد عمومي» و با «اقتصاد ملي» مطرح ميشود. روش دوّم آن است كه مختصات اقتصاد، ثابت فرض شده و رابطه آن با هنر در دو مرتبه اصلي «هنر معنوي» و «هنر مادي» مورد بررسي قرار گيرد؛ با اين توضيح كه در هر دو مرتبه از هنر، مراد، هنر اصيل بوده و از ملحوظ داشتن هنر بازاري و تقليدي و در واقع «شبه هنر» و يا «هنر بدلي» اجتناب شده است. ذيلاً اين روابط به ترتيب مورد اشاره قرار خواهند گرفت:
رابطه «هنر» و «اقتصاد آحاد جامعه» به چگونگي ارتباط هنر و توسعه آن با وضعيت اقتصاد افراد ميپردازد. در اين رابطه سهم درآمد و اقتصاد فرد و خانواده براي پرداختن و بهرهمندي از آثار هنري مورد نظر ميباشد. ميزان درآمد و همچنين درجه علاقه فرد به نوع و رشته هنري، موضوعاتي هستند كه در اين زمينه قابل بررسي هستند. هر چه درآمد افزايش يابد، امكان بهرهمندي فرد از هنرهايي كه نيازمند صرف هزينه بيشتر ميباشند، فراهمتر خواهد شد. موضوع يارانه به افراد مشتاق و هنر دوستِ فاقد سرمايه در اين مقوله اهميت مييابد. البته اهميت يافتن اقتصاد در اين مورد سبب ميشود كه در بسياري موارد هنر به جنبههاي تجملي و لوكس تبديل شود. بنابراين ارتقاي كيفيت آموزش عمومي در مورد هنرهاي مختلف و آشنا نمودن مردم به معنا و مفهوم هنرها و همچنين شناسايي كاربردشان در ارتقاي كيفيت حيات انسان ضرورت دارد.
رابطه «هنر» و «اقتصاد هنرمند» به تأثير سرمايه بر كميت و كيفيت آثار هنري مورد نظر ميپردازد. برخي از آثار هنري بيشتر از سايرين به كالا كه عدهاي در توليد آن نقش داشته و عدهاي آن را مصرف ميكنند، شباهت دارند؛ مانند سينما.برخي آثار هنري مخاطبان بيشتري دارند، همچون
سينما، ادبيات و موسيقي. برخي آثار هنري مخاطبان محدودتري دارند، همچون تئاتر. برخي ديگر، مخاطبان كاملاً محدود و حتي انحصاري دارند كه البته مراد از مخاطب ميتواند به استفاده كننده نيز اطلاق شود (مثل يك تابلوي نقاشي). بنابراين ملاحظه ميشود كه نقش اقتصاد و سرمايه نيز در
ايجاد آثار هنري رشتههاي متفاوت هنري، مختلف خواهد بود. به عبارت ديگر ميزان سرمايه در اختيار هنرمندان رشتههاي مختلف هنري، تأثير جدي بر كميت و كيفيت ارائه اثر هنري خواهد داشت. اين تأثير، بسته به ميزان نياز به همكاري ديگران و مواد اوليه و امكانات ارايه شده، متغير ميباشد. نكته قابل ذكر در اين جا آن است كه انتخاب برخي هنرها به عنوان زمينه اصلي فعاليت، تضميني براي
گذران و امرار معاش و به عبارتي كسب درآمد مطلوب نخواهد بود. كه البته مرتبه آن به معروفيت و اشتهار و در ضمن استقبال مردم از آثار ارائه شده دارد. فيالمثل جامعه ممكن است (به هر دليلي) از يك اثر مكتوب (كتاب) درجه 2 يا 3 استقبالي به مراتب بيش از يك اثر عالي هنري به عمل آورد.
در بررسي رابطه «هنر» و «اقتصاد عمومي» به چگونگي تخصيص و مصرف بودجههاي دولتي به تهيه و ترويج آثار هنري توجه ميشود. اين بودجهها قاعدتا نميتوانند توليد ذوق و نبوغ نمايند. نميتوانند آثار هنري يا بهتر بگوييم ايده اصلي و اتوود اوليه اثر هنري بيافرينند. اين بودجهها ميتوانند مواد اوليه مورد نياز هنرمندان را تأمين كنند يامكان و فضا و امكانات مناسب بهرهگيري جامعه از آثار هنري را فراهم
نمايند و يا به آموزش مردم و ارتقاي دانش عمومي نسبت به هنرهاي مختلف كمك كنند.
رابطه «هنر» و «اقتصاد ملّي» را شايد بتوان يكي از مهمترين روابطي دانست كه هنر و اقتصاد ميتوانند با يكديگر داشته باشند. در واقع اين رابطه ميتواند جامع همه ارتباطاتي باشد كه اقتصاد آحاد و نهادهاي جامعه با هنر دارند. ضمن آنكه برنامهريزي مناسب براي تبيين ارتباط هنر و اقتصاد ملي ميتواند اولاً در ترويج هنرها و ثانيا رواج هنر بر فراوردههاي ذهني و مادي و بالنتيجه بر اقتصاد جامعه، نقشي بنيادين را ايفا نمايد. يكي از مقولات مهمي كه در اين قسمت ميتواند بر برنامهريزيها تأثير گذارد عبارت از احياي روشهاي سنتي در تخصيص بودجههاي جاري و مداوم براي برخي فعاليتهاي هنري خاص و توسعه و ترويج آنها ميباشد. يكي از مهمترين اين روشها بهرهگيري از سيستم وقف در رابطه با مقوله هنر ميباشد. احياي روشهاي استاد و شاگرديِ سنتي نيز زمينه مناسبي براي مرتبط كردن هنر و اقتصاد ملي است.
رابطه «اقتصاد» با «هنر معنوي» و با هنرمندي كه در مقوله هنر معنوي فعال است، امري بسيار دشوار و پيچيده است. از سويي تبديل ارزش هنر معنوي به كميت ممكن نيست و حتي در صورت سعي بر چنين كاري هنرمند به آن توجهي نخواهد داشت. از سوي ديگر با صرف سرمايه امكان پرورش هنرمندي در مقوله هنر معنوي و يا به عبارتي امكان تزريق نبوغ هنر به افراد، بسيار اندك و حتي ناممكن است. خلق آثار هنري معنوي نيازمند رشد و كمال هنرمند بوده كه با آموزش رايج بسيار مشكل است و تنها راه آن پيروي پير و استاد است و تهذيب نفس و رسيدن به مدارجي كه تنها با ممارست و تلمذ عاشقانه ممكن ميگردد.
در مورد رابطه «اقتصاد» با «هنر مادي» ميتوان گفت كه اقتصاد و يا به عبارتي سرمايه در توسعه هنر مادي نقشي درخور، ايفا مينمايد؛ در حالي كه نقش اقتصاد (سرمايه) در توسعه هنر به معناي خلاقيت و يا هنر اصيل (چه هنر معنوي و چه هنر مادي)، اگر چه منتفي نيست، لكن به شدّت تقليل مييابد. به عبارت ديگر با پول ميتوان هنر پيرو، رسمي، تقليدي و بازاري را توسعه داد كه با اعتلاي هنر تفاوت فراواني دارد. سرمايه در واقع ميتواند تنها به شناسايي هنرمند به تأمين ابزار و امكانات مورد نياز هنرمند به آموزش و به فراهم آوردن امكانات ترويج آثار هنري كمك نمايد
در بررسي رابطه هنر و اقتصاد به طور عام حالتي وجود دارد كه هر تعريفي كه براي «اقتصاد» و «هنر» در نظر بگيريم امكان خلق يك اثر هنري بدون پشتوانه اقتصادي (مالي) ممكن نخواهد بود. سينما يكي از بارزترين اين هنرها ميباشد. زيرا سينما به عنوان پديدهاي چند وجهي، به هيچ روي نميتواند «هنر» يا «صنعت» مستقلي تلقي شود كه به دور از جريان طبيعي توليد يك اثر (كالا) كه
مخاطب (مصرف كننده) همگاني دارد، قابل دوام باشد. علاوه بر سرمايهگذاري اوليه براي توليد فيلم، صنعت (يا هنر) سينما نيازمند سرمايهگذاريهاي كلان در زمينههاي مختلف فني و مهندسي ميباشد. مضافا اين كه در جهان معاصر، سينما بايد بتواند با تلويزيون و ماهواره و شبكههاي رايانهاي رقابت نموده و به حيات خود ادامه دهد. البته اين مباحث نافي مباحثي كه در مورد استقلال هنر و هنرمند اصيل از سرمايه ارايه ميشود، نخواهد بود. اين موارد فيالواقع تداوم حيات يك صنعت (هنر) و نفعي را كه ميتواند عايد جامعه انساني نموده و آن را از صورت هنري (براي عده خاص) به صورت عمومي درآورده و در ارتقاي كيفي فرهنگ جامعه ايفاي نقش نمايد، مدنظر قرار ميدهد.
مورد ديگري كه (براي مثال) بايد مورد توجه قرار گيرد، مقوله هنر تئاتر است. اين هنر با عنايت به زنده بودن و لزوم حضور بازيگران آن در هر نمايش و به دليل نياز به فراهم آوردن فضاي لازم براي انتقال احساس حضور تماشاگر در حال و هواي نمايش، نيازمند سرمايه گذاري قابل توجهي است. اگر چه كه در اين مقاله از لزوم عدم انتظار بازدهي فوري اقتصادي از هنر سخن گفتهايم، لكن در اين جا نيز ناگزير از تكرار آن بوده و به اين نكته مهم مجددا اشاره ميشود كه اگر ارتقاي كيفي زندگي جامعه مورد نظر است، اگر ارتقاي فرهنگ عمومي مردم مد نظر قرار دارد و اگر سلامت فكري و هدايت جامعه به سمت آرمانهايش منظور ميباشد، در مقوله هنر و از جمله تئاتر، نياز به سرمايهگذاري و حتي پرداخت يارانه ميباشد. نمونه جالبي را ميتوان از وضعيت تئاترهاي پاريس كه با تعداد سالنهاي زياد و تماشاگران مشتاق، همچنان از يارانه استفاده ميكنند در فصلنامه هنر شماره 43 مطالعه كرد.
دستاندركاران مقولات هنري، بسيارند و متنوع. مثلاً براي رساندن شعر و ادبيات به جامعه به جز شاعر و نويسنده (هنرمند) طيف وسيعي از افراد با تخصصهاي مختلف كار ميكنند كه اگر چه به معناي مصطلح، صاحب فن و هنري هستند، لكن در خلق اثر هنري نقشي ايفا ننموده و فقط در ارايه آن دخالت دارند. و يا موسيقي و تئاتر و سينما و معماري و ... اينها هستند كه قسمت اعظم موضوع اقتصاد را در خود دارند يا متحمل ميشوند يا به وجود ميآورند و يا صرف ميكنند. بسياري از اينها ممكن است به اثر هنري تنها به عنوان يك شيء يا وسيله امرار معاش و يا كسب درآمد بيشتر بنگرند. حتي استفادهكنندگان از آثار هنري نيز ممكن است موضوعاتي وراي بهرهمندي از اثر هنري (همچون تفاخر و فضل فروشي و ريا و خودنمايي) را مدنظر داشته باشند.
رابطه هنرهاي مختلف با اقتصاد (به معناي درآمدزايي آن) متفاوت هستند. برخي هنرها نيازمند سرمايه اوليهاي هستند تا بتوانند ظهور يابند، همچون سينما و معماري. برخي هنرها به صورت متعادلي نيازمند ابزار و وسايلي هستند. همچون موسيقي و نقاشي و برخي ديگر با وجود قلم و كاغذي ميتوانند به منصه ظهور برسند. همچون آثار ادبي و شعر و موسيقي.
به نظر ميرسد همانگونه كه عالم دين و يا هر عالمي نبايستي علم خويش را وسيله ارتزاق (و يا لااقل ارتزاق در حد بالا) قرار دهد، هنرمند نيز از اين كه بخواهد با درآمد ناشي از هنر خود زندگي آنچناني داشته باشد، بايد دور بماند. طلب مال از هنر، اثر هنري را در حد خواستهها و يا بهتر بگوييم درجه شناخت و فهم و دانش و تقاضاي خريدار تقليل ميدهد.
يكي از موضوعاتي كه ممكن است سبب درك نادرست ارتباط هنر و اقتصاد (يا هر موضوع انساني ديگر) در جهانبيني و فرهنگي خاص شود، اين است كه تفاوت و تضاد ناآگاهانهاي بين عقيده و عمل جامعه بروز نمايد؛ به اين معنا كه مثلاً جامعه در عين اعتقاد به اصول الهي و جهانبيني آن، در عمل، به اخلاق و روشهاي منبعث از جهانبيني مادي روي آورد. لذاست كه در تبيين رابطه هنر و
اقتصاد در فرهنگ ايراني توجه متعادل و متناسب به آنها در جهانبينياي واحد كه معيارهاي ارزيابي و الگوها نيز بر آن اساس تدوين شده باشند، ضرورت دارد. سرمايه ميتواند فرخي و عنصري را بهوجود آورده و توسعه دهد، لكن نميتواند فردوسي بهوجود آورد؛ حتي اگر بهوجود آورد نيز فقدان سرمايه، فقدان فردوسي نخواهد بود. در حالي كه فقدان سرمايه، فقدان عنصري و فرخي را در پي خواهد داشت.