بخشی از مقاله
ارث بردن از چه تاريخى آغاز شد:
گويا مساله ارث(يعنى اينكه بعضى از زندهها اموال مردگان را تصاحب كنند)از قديمترين سنتهائى باشد كه در مجتمع بشرى باب شده است، و اين معنا در توان مدارك موجود تاريخى نيست، كه نقطه آغاز آن را معين كند، تاريخ هيچ امت و ملتى، به آن دست نيافته است، ليكن علاوه بر اينكه ارث بردن رسم بوده طبيعت امر هم همان را اقتضا دارد، چون اگر طبيعت انسان اجتماعى را مورد دقت قرار دهيم، خواهيم دانست كه مال و مخصوصا مال بى صاحب چيزى است كه انسان طبيعتا خواستار آن بوده و علاقمند است آن مال را در حوائجخود صرف كند، و اين حيازت مال، مخصوصا مالى كه هيچ مانعى از حيازت آن نيست جزء عادات اوليه و قديمه بشر است.
و نيز دقت در وضع طبيعى بشر ما را به اين حقيقت رهنمون مىشود، كه بشر از روزى كه به تشكيل اجتماع دست زده چه اجتماع مدنى و چه جنگلى هيچگاه بى نياز از اعتبار قرب و ولايت نبوده، (منظور ما از قرب و ولايت چيزى است كه از اعتبار اقربيت و اولويت نتيجهگيرى مىشود)سادهتر بگويم كه از قديمترين دورهها بشر بعضى افراد را بخود نزديكتر و دوستتر از ديگران مىدانسته، و اين احساس و اعتبار بوده كه او را وادار مىكرده،
اجتماع كوچك و بزرگ و بزرگتر يعنى بيت - خانواده - و بطن - دودمان - و عشيره و قبيله - و امثال آن را تشكيل دهد، و بنا بر اين در مجتمع بشرى هيچ چارهاى از نزديكى بعضى افراد به بعض ديگر نيست، و نه در دورترين دوران بشر و نه در امروز نمىتوان انكار كرد كه فرزند نسبتبه پدرش نزديكتر از ديگران است، و همچنين ارحام او بخاطر رحم، و دوستان او بخاطر صداقت، و برده او بخاطر مولويت، و همسرش بخاطر همسرى، و رئيس به مرئوسش و حتى قوى به ضعيفش ارتباطى بيشتر دارد هر چند كه مجتمعات در تشخيص اين معنا اختلاف دارند، اختلافى كه شايد نتوان آنرا ضبط كرد. و لازمه اين دو امر اين است كه مساله ارث نيز از قديمترين عهدهاى اجتماعى باشد.
تحول تدريجى ارث:
اين سنت مانند ساير سنتهاى جاريه در مجتمعات بشرى همواره رو به تحول و تغيير بوده و دست تطور و تكامل آن را بازيچه خود كرده است، چيزى كه هست از آنجائى كه اين تحول در مجتمعات همجى و جنگلى نظام درستى نداشته، بدست آوردن تحول منظم آن از تاريخ زندگى آنان بطورى كه انسان به تحقيق خود وثوق و اطمينان پيدا كند ممكن نيست، و كارى استبس مشكل.
آن مقدارى كه از وضع زندگى آنان براى انسان يقينى است، اين است كه در آن مجتمعات زنان و افراد ناتوان از ارث محروم بودهاند، و ارث در بين اقرباى ميت مخصوص اقويا بوده، و اين علتى جز اين نداشته كه مردم آن دورهها با زنان و بردگان و اطفال صغير و ساير طبقات ضعيف اجتماع معامله حيوان مىكردند، و آنها را مانند حيوانات مسخر خود و اسباب وسائل زندگى خود مىدانستند، عينا مانند اثاث خانه و بيل و كلنگشان، تنها بخاطر سودى كه از آنها مىبردند به مقدار آن سود براى آنها ارزش قائل بودند
و همانطور كه انسان از بيل و كلنگ خود استفاده مىكند ولى بيل و كلنگ از انسان استفاده نمىكند، افراد ضعيف نامبرده نيز چنين وضعى را داشتند، انسانها از وجود آنها استفاده مىكردند ولى آنان از انسان استفاده نمىكردند، و از حقوق اجتماعى كه مخصوص انسانها استبى بهره بودند.
و با اين حال تشخيص اينكه قوى در اين باب چه كسى است؟مختلف بود، و زمان به زمان فرق مىكرد، مثلا در برههاى از زمان مصداق قوى و برنده ارث رئيس طايفه و رئيس ايل بود، و زمانى ديگر ارث را مخصوص رئيس خانه، و برههاى خاص شجاعترين و خشنترين قوم بود، و اين دگرگونگى تدريجى باعث مىشد كه جوهره ارث نيز دگرگونگى جوهرى يابد.
و چون اين سنتهاى جاريه نمىتوانستخواسته و قريحه فطرت بشر را تضمين كند، يعنى سعادت او را ضمانت نمايد، قهرا دستخوش تغييرها و دگرگونىها گرديد، حتى اين سنت در ملل متمدنى كه قوانين در بينشان حاكم بوده است، و يا حداقل سنتهائى معتاد و ملى در بينشان حكم قانون را داشته، از اين دگرگونگى دور نمانده است، نظير قوانين جارى در روم و يونان و هيچ قانون ارثى كه تا به امروز بين امتها داير بوده به قدر قانون ارث اسلام عمر نكرده، قانون ارثى اسلام از اولين روزى كه ظهور يافت تا به امروز كه نزديك چهارده قرن است عمر كرده است.
وراثت در بين امتهاى متمدن:(محروميت زنان و فرزندان صغير از ارث)
يكى از مختصات اجتماعى امت روم اين است كه روميها براى بيت - دودمان - بخودى خود استقلال مدنى قائل بودند، استقلالى كه بيت را از مجتمع عمومى جدا مىساخت و او و افراد او را از نفوذ حكومت در بسيارى از احكامش حفظ مىكرد سادهتر بگويم آنچنان براى بيت استقلال قائل بودند كه حكومتحاكم بر اجتماع نمىتوانستبسيارى از احكام كه مربوط به حقوق اجتماعى بود در مورد افراد آن بيت اجرا كند بلكه به اعتقاد روميان بيتخودش در امر و نهى و جزا و عقوبت و امثال آن مستقل بود.