بخشی از مقاله
چند شاعر و عارف
ای برادر،
در این اشارات،زبده حقایق حکمت را بر تو ایثار کردم
پس این (گنج معرفت) را از دسترس جاهلان(وبیخردان)
و افرادی که آن را ب خاطر هدفهای ناچیز طلب می کنند
وآنها که از هوش وذکاوت وجرات وشجاعت بهره ای نبرده اند،
وآنان که میلشان به جانب اکثریت است،
یا از سوفسطلائیان وفیلسوفان ملحد تبعیت می کنند، دورنگهدار،
اما هرگاه جوینده ای روشن ضمیر وبا همت یافتی که از وساوس شیطانی برکنار مانده وحق را به چشم رضا واخلاص می نگرد، این حقایق را بر روی عرضه کن.
چنانکه از مطالب ما قبل مباحث بر او روشن گردد.
واز او در پیشگاه خداوند عهد وپیمان گیر که در اشاعه آنچه می آموزد طریق تو را اختیار کند.
پس اگر این علوم را به گوش نااهل رساندی وضایع گردانیدی،
خداوند بین من وتو حاکم خواهد بود، واو به داوری کافی است.
از اشارات وتنبیهات بوعلی سینا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
شرح رباعیات خیام
آسانا یوگانندا
ترجمه دکتر حسین الهی قمشه ای
سالها پیش در هندوستانیک شاعر کهنسال ایرانی را ملاقات کردم که به من گفت شعر پارسی اغلب دارای دومعنی ظاهری و باطنی است و به یاد دارم که از شرح او در بیان معنی دوگانه چندین قطعه شعر فارسی چه لذت وابتهاجی در خاطر من حاصل گردید.
یک روز هنگامی که با تمرکزی عمیق رباعیات خیام را از نظر می گذرندم ناگهان احساس کردم که دیوارهای معنی ظاهر پیش رویم فرو ریخت وقله زرین گنجهای روحانی عظیم و گسترده در پیش چشم من هویدا گردید.
گویی یک قانون اسرارآمیز الهی از آثار معنوی وروحانی در روی زمین حراست می کند چنانکه رباعیات خیام را با وجود قرنها سوءتعبیر همچنان حفظ کرده است.
عمرخیام در سرزمین خویش پیوسته به عنوان عارف و معلمی بلند مرتبه شناخته شده ورباعیات وی به عنوان کتاب مهم و مقدس صوفیان مورد احترام بوده است.
پرفسور چارلز.اف.هورن .در مقدمه ای بر رباعیات خیام که در جلد هشتم از سری کتب مقدمه وادبیات کلاسیک قشری طبع گردیده می نویسد: ایه تاسف است که خیام در نظر بسیاری از خوانندگان مغرب زمین به عنوان یک شاعر ملحد وشهوت طلب و یک مست لایغل که تنها شوق او شرب خمر وبرخورداری از لذات دنیوی است شناخته شده است. و این همان اشتباه رایجی است که به طور کلی در باب تصوف رخ داده است.
در حقیقت غرب خیام را (با قیاس به نفس) از دیدگاه خودنگریسته است واگر ما بخواهیم ادبیات شرق را آنچنانکه هست دریابیم یابد ببنیم مردم آن کشورها خود چه دریافتی از آثار ادبی خویش دارند، برای غریبان شاید مایه تعجب باشد اگر بشنوند که در ایران بحث و جدالی در حقیقت معانی رباعیات خیام وجود ندارد و همه به اتفاق او را یک شاعر بزرگ متدین می شناسند.
سوالی که اغلب طرح می شود این است که پس از اینهه مدح وثنای شراب وعشق د ررباعیات چیست؟پاسخ این است که این الفاظ ونظایر ان استعارات وکنایاتی است که در زبان صوفیان معانی خاص دارد واز جمله شراب و مستی کنایه از لذت روحانی است و عشق پیوند درستی و اخلاص و ارادت وبندگی انسان در پیشگاه معشوق ازل است.
خیام دانش ومعرفت خود را به جای آشکار کردن در پرده های گوناگون مستور داشته (و پرده از اسرار نهان برنداشته است) و تصور غریبان از خیام به عنوان مردی بیکاره و عیاش تصوری باطل وبیهوده است. زیرا اینهمه خرد وحکمت د رباعیات با آن درجه از کم عمقی و ظاهر پرستی در تناقض آشکار است.
خیام وسایر شاعران متصوف تشبیهات واستعارات رایج زمان را به کار گرفته و صورت لذات عادی دنیوی را برای بیان لذات متعالی حیات معنوی استخدام کرده اند تا عامه مردمان را به سبب این مشابهت لفظی از استغراق در لذات حقیقی آسمانی منتقل کنند ووجه استفاده ازاستعاره شراب وغیره این است که چون شخص با نوشیدن این شراب مجازی غمها و مصائب غیرقابل تحمل زندگی را بطورموقت از یاد می برد مکتب عرفان شهدی لذت بخش عرضه می کند و آن شراب معرفت الهی وشهد شهود جمال ازلی است که چنان وجد ومستی وقدرت وشجاعتی می آفریند که رنگ غم واندوه را به کلی و برای همیشه از صفحه دل پاک می کند.
و بی تردید نامعقول تصور کنیم که خیام اینهمه رباعیات نغز و دلاویز را صرفا برای آن سروده است که به مردم بگوید برای فرار از غمها حواس خود را با خوردن شراب تخدیر کنید.
جی لی نیکلاس که ترجمه اش از رباعیات خیام مشتمل بر 464 رباعی درسال 1867 یعنی چند سال پس از انتشار اولین چاپ ترجمه ادوارد فیتز جرالد منتشر گردید در مقدمه کتاب با نظر فیتز جرالد مبنی بر اینکه خیام یک فیلسوف مادی است مخالفت کرده است.
فیتزجرالد در مقدمه چاپ دوم رباعیات با اشاره به نظر نیکلاس چنین گفته است:
ترجمه نیکلاس بسیارنکته ها را به خاطر من آورد و در مسایلی برای من آموزنده بود خیام شاعری مادی اپیکوری آنچنانکه من از روی معانی تحت اللفظی کلمات برداشت کردم نیست بلکه ازجمله صوفیانی است که عالم قدس ربوبی و لذات عالم بالا را در کنایه شراب و ساقی وغیره بیان داشته وچنانچه درباره حافظ نیز چنین قضاوت می شود.از انجا که اینگونه تعبیرات از دیرباز درباره این شاعران رواج داشته و به تحقیق مردمان دانشمندی نیز براین نظر بوده و خیام را صوفی بلکه از قدسیان دانسته اند مرا اصراری نیست آنها که مایلند به هر گونه که می خواهند شراب وساقی را تعبیر و تفسیر کنند.
خیام گاهی به وضوح وصراحت بیان میدارد که شراب رمزی از وجد ومستی و عشق الهی است وبسیاری از رباعیات او چنان خالص وپاک رائحه عالم روح درد که به سختی میتوان هیچگونه معنی مادی دنیوی از آن اخذ کرد برای مثال رباعیات شمار 44-66 را میتوان نام برد..
من با یاری یک دانشمند ایرانی رباعیات را از متن فارسی به انگلیسی ترجمه کردم اما دریافتم که هرچند از نظر امانت ترجمه دقیق ودرستی است لیکن روح پرخروش خیام را منعکس نمی کند و پس از مقایسه آن با ترجمه فیتز جرالد دریافتم که فیتز جرالد علیرغم دریافت مادی از رباعیات باالهام الهی توفیق یافته است که روح وجوهر پیام خیام را در قالب انگلیسی پرشکوه و خوش آهنگ متجی سازد.
از این رو بر آن شدم تا به جای ترجمه خود یا دیگران معانی باطنی و رمزی اشعار خیام را از ترجمه فیتزجرالد بیان کنم فیتز جرالد پنج نسخه مختلف از رباعیات عرضه نمود که من اولین آنها را برگزیدم. زیرا اولین الهامات اورا منعکس می سازد و اولین الهامات عموما از صمیمیت وسادگی بیشتر
برخوردار است واغلب خالصترین وعمیقترین بیان رااز درک واحساس شاعر عرضه می دارد. در ضمن شرح عرفانی رباعیات خود نیز در میانه راههای پیچ درپیچ حقیقت قرار گرفتم چندانکه با شور وجذبه و حال در عالم حیرت غرق شدم اختلفای حقایق متافیزیکی وحکمت عملی در رباعیات الهامات قدیس یوحنای الهی را در خاطرمن می آورد از اینرو رباعیات عمر خیام را میتوان به حق الهامات عمرخیام نامید..
شرح رباعیات
خورشید کمند صبح بر بام افکند کیخسرو روز باده در جام افکند
می خور که منادی سحرگه خیزان آوازه اشربوا در ایام افکند
ترجمه فیتزجرالد
Awake ;for morning in the bowl of night
Has flung the stone that puts thes stors to flight
And to; The hunter of the East has cought
The sultans turret in a noose of light.
برگردان ترجمه فیتزجرالد
هان بیدار شو،زیرا که صبح سنگی درجام شب افکند وستارگان هر یک به سویی گریختند و آن صیاد مشرق بلندای قصرسلطان را باکمندی از نور درربود.
تفسیر روحانی حکیم یوگانندا
بیدار شود وسر از خواب جهل وبیخبری بردار، زیراسپیده دم حکمت و خرد سر برآورده است برخیز وسنگ سخت ریاضت برجام تیره جهل انداز وانوار رنگ باخته ستارگان را که مظهر امیال وهوسهای بی شمار دنیوی است گریزان ساز.
بنگر حکمت مشرق را و تماشا کن آن صیاد حقیقت وآن ویرانگر فریبها و بر هم زن اوهام باطل را که چگونه دستار سلطان رو را باکمندی از نور در ربوده ورنگ سیاهی از آن زدوده است..
به من چنین الهامی شده است که این رباعی اول به حقیقت شیپور بیدار باش خیام برای خفتگان عالم پندار است که:
«ای ساکنان شهر فریب و خیال از خواب برخیزید که خورشید پیم عرفانی حکمت بیدارکننده من در افق شهر شما طالع شده است. برخیزید و به سنگ ریاضت روحانی سیه کاسه نادانی را در هم شکنید و این لذات ناپایدار دنیوی را که لحظه ای می درخشد و خاموش می شود از خود برانید
و با شک و آرزو بنگرید که چگونه صیاد حکمت کمند صید برگردن بلندپروازان و گردن فرازان و سلطان حقیقت جوی در افکنده و روحه آنان را در هاله ای از نور ابدی آزادی در پیچیده است ..
رباعی خیام
ابر آمد و باز بر سر سبزه گریست بی باده گلرنگ نمی یابد زیست
این سبزه که امروز تماشاگه ماست تا سبزه خاک ما تماشاگه کیست؟
ترجمه فیتزجرالد
And we that now make merry in the Room
They left ,and summer dresses in new bloom,
Ourselves must we beneath the couch of Earth
Desecend ,ourselves to make a Couch –for whom?
تفسیر رباعی فیتزجرالد
زندگی درگذر است وفراخنای جهان به مثابه تماشاخانه ای است که هرزمان بازیگرانی چون ما درصحنه پرزیب و زیور آن نقش خود را بازی می کنند و بی خبرند که پایان بازی آنها کی خواهد بود وما که اکنون لباس نمایش به تن کرده و در تابستان حیات برصحنه می خرامیم نیز باید نقش خود را ایفا کنیم زیرا این جامعه تن را بزودی از ما باز خواهند گرفت وآن را بر تن بازیگران تازه ای خواهند آراست پس تا آن هنگام که در این حیات نقشی به عهده ماست باید آن را به زیباترین وجه ایفا کنیم.پس نخست باید هدف نمنایش را دریابیم و بدانیم که نقش خاص ما در ان چیست و نباید
نسل پس از نسل در جهل وبی خبری بر صحنه آییم وبگذریم آنچنان که حیوانات می آیند ومی روند بلکه ما باید از طریق همراز شدن با خدای خویش رمز و راز حیات را کشف کنیم و بدانیم که اینهمه موجودات چرا از مرگ به حیات و از حیات به مرگ می روند واین چه قانونی است که علی الدوام گروهی می آیند و غوغا حیات ادامه می دهند چون این رمز را دریابیم و احساس کنیم که لحظه
دیگر نوبت ما برای خروج از صحنه نمایش فرا خوانند رسید فرصت را غنیمت خواهیم شمرد واز اینهمه مواهب زیبای طبیعت بهره خواهیم گرفت و نخواهیم گذاشت شادیهایی غفلت آمیزگذاران ما را از لذت وسعادت جاودانه که تنها در وصال با حضرت حق میسر است محروم کنند.
رباعی خیام
ای دوست بیا تاغم فردا نخوریم وین یکدم عمر را غنیمت شمریم
فردا چو از این دیر فنا درگذریم با هفت هزارسالکان همسفریم
ترجمه فیتزجرالد
Ah ;my Beloved ,fill the Cup that clears
To- day of past Regrets and future Fears
Tomorrow ?-why ,Tomorrow I may be
Myself with Yesterday s Sev n Thousand Years.
برگردان ترجمه فیتزجرالد
محبوب من جام را از آن شراب پرکن.
که غصه های دیروز واندیشه های فردا را از دل فرو شوید
فردکجاست؟ که وعده آن می دهی
شاید فردا من به قافله هفت هزار سالگان دیروز پیوسته باشم
معانی رمزی بعضی لغات:
محبوب : کنایه از نفس قدسی انسانی است که همان نفس روحانی وتجلی نام الهی در انسان است.
جام شراب: رمز هستی وکنایه از وصول به معرفت حقیقی که شوینده غمها وآفریننه شادیهاست.
هفت هزار سالگان دیروز: گذشته بی نهایت که همه رفتگان طریق فنا را همسفر وهمزمان ومعاصر کرده است.
تفسیر روحانی حکیم یوگانندا
ای روح قدسی من ای حقیقت جان من جام ادراک مرا از شراب معرفت و باده شهود لبریز کن.همان شراب که از خرابات وجد ومستی وخمخاله الستی نشات گرفته است.
زیرا غصه های دیروز وخوف وهراس فردا که زندگی آدمیان را تلخ کرده است به هیچ شراب دیگر از دل نمی رود. پس من کار امروز به فردا نمی گذارمونقدحال غنیمت می شمارم وهم اکنون شراب عشق را می نوشم ودر صحبت معشوق می نشینم زیرا برای فردا از روزگار خط امانی ندارم اگر امروز جای هستی خود را از باده ذوق ومعرفت لبریز کنم و به آرامش درون ودارالسلام عشق راه یابم دیگر مرا از درآمدن به قافله هفت هزار سالگان که به سوی دوست در حرکت است بیم وهراسی نیست.زیرا پرمرکب عشق سوارم زاد وتوشه من وبهشت من با من است.
شیخ احمد غزالی
شیخ احمدغزالی برادر کهتر امام حمدغزالی بین سالهای 452تا 454 در طابران طوس تولد یافت. وی نیز مانند برادرش بعد از فوت پدر تعهد ونگاهداشت احمد رادکانی قرا رگرفت ومقدمات تحصیل علوم دینی را به همراه برادرش نزد او آموخت.
دوران جوانی را به تحصیل علم فقه گذارند،وعلم طریقت را نزدشیخ خود ابوبکر نساج طوسی (متوفای 487) فرا گرفت. او فقیهی شافعی بود که روی به تصوف آورد. به شهرها و آبادیها سفر می کرد و به ارشاد وتربیت صاحبدلان می پرداخت.نوشته اندکه در سخنرانی شیرین بیان بوده
است و مورد قبول خواص وعوام. خواجه یوسف همدانی که ازمخالفین اونیز بوده است گفته که :سخنان احمد غزالی به مثابه شراره های آتش مشتعل وفروزان می باشد شیخ به مدت ده سال از 488 تا 498 به نیابت برادرش به تدریس در نظامیه بغداد پرداخته است.نوشته اند تحولی روحی که در امام محمد بوجود آمد و وی به عرفان وتصوف گروید معلم وبانی اش برادر او شیخ احمد بوده است.
حضرت شمس الدین تبریزی در مقالات از اوستایش می کند و وی را بر برادر مهرش محمد ترجیح می دهد. حتی شیخ احمد را استاد امام غزالی می داند:«کار این شیخ محمد نزدیک استاد تمام شد» و شمس الدین افلاکی از قول مولانا می نویسد که :«امام محمد نزدیک استاد تمام شد» و شمس الدین افلاکی از قول مولانا می نویسد: که«امام محمد غزالی رحه الله علیه در عالم ملک گرد از دریای عالم برآورد علم علم را برافراشته مقتدای جهان گشت وعالم عالمیان شد چه اگر
همچون احمدغزالی ذره ای عشقش بودی بهتربودی وسر قربت محمدی را چون احمد معلوم کردی از آنکه درعالم همچون عشق استادی ومرشدی و موصلی نیست» یکی از تربیت یافتگان برجسته شیخ عین القضاه همدانی است که مکاتبات بین شیخ و اومعروف است.همچنین نوشته اند که سنایی، آمدی،صاحب غررالحکم و دررالکلم ،شیخ روز بهان کبیر وابونجیب سهروردی از تربیت یافتگان او بوده اند.
شیخ مصنفات ورسائل زیادی دارد، آثار فارسی او عبارتنداز:سوانح،بحرالحقیعه،رساله عینیه،رساله الطیور،پندنامه ونامه ها.هیچکس به اندازه دوستم دکتر احمد مجاهد بر روی آثار شیخ احمد غزالی تحقیق وتتبع نکرده و زحمت نکشیده است . وفات احمدغزالی بسال 517 در قزوین اتفاق افتاد.
می فرماید:
1
روح چون از عدم بوجود آمد،
بر سر حد وجود،عشق منتظر موکب روح بود.
2
تا عاشق،مست جام شراب عشق است،
از دایره عذر وعتاب بیرون است،
و بروی تکلیف ومواخذت نه.
3
عشق به تحقیق آن بود که:
صورت معشوق ،پیکر جان عاشق آید.
4
در عشق،
رنج اصلی است و راحت عاریتی.
5
عقول را دیده بسته اند از ادراک وماهیت و حقیقت روح.
وروح، صدف عشق است.
پس چون به صدف،علم را راه نیست،
به جوهر مکنون که در آن صدف است، چگونه راه بود؟
6
حقیقت عشق،
جز بر مرکب جان سوار نیاید.
7
عاشق کدام است و معشوق کدام؟
این سری بزرگ است،
زیرا امکان دارد که اول کشش او بود، آنگاه انجامیدن این.
8
گریز معشوق از عاشق برای این است که:
وصال نه اندک کاری است.
9
اگر چه عاشق باعشق آشناست،
با معشوق هیچ آشنایی ندارد.
عاشقی همه اسیری است ومعشوقی همه امیری.
میان اسیر وامیر چه مناسبت است؟
10
بارگاه عشق،ایوان جان است،
و بارگاه جمال،دیده عاشق،
وبارگاه سیاست،دل عاشق،
وبارگاه درد،دل عاشق.
نشان کمان عشق آن است که: معشوق بلای عاشق گردد.
11
هر زمان عاشق ومعشوق از یکدیگر بیگانه تر باشند.
هر چند عشق به کمال رسد،بیگانگی بیشتر بود.
شیخ روزبهان بقلی شیرازی
شیخ روزبهانی بقلی فسائی شیرازی معروف به شیخ شطاح از اعاظم عرفان قرن ششم هجری است. وی در سال 522 ولادت یافت. شیخ خود می نویسد که :«ولادت من در میان جهال بود، از اهل خمر و ضلال، و پرورشم میان عامه بود»شیخ از نوجوانی به سلوک در مسالک طریقت پرداخت و سفرها کرد و به کمال رسید. نوشته اند «چهره ای بغایت نیکو داشته،هر که در وی نگرستی روحی و راحتی به دلش رسیدی، ولایت در جبین مبینش بدیدی.»
وی 50سال در جامع عتیق شیراز وعظ می کرد، سخنی گرم وگیرا داشته که اهل دل مشتاق وخواهان آن بوده اند. نوشته اند که شیخ در اواخر عمر فالج گشتهف ویکی از مریدان برای آوردن روغن بلسان به مصر رفته، ولی چون بازگشته است.شیخ دارو را در کرده وگفته است که : درد روزبهان به هیچ روغن دنیاوی به نشود،که آن بندی است از بندهای عشق.
شیخ در نیمه محرم سال 606درگذشته است.قبر او با چند ن از بازماندگانش در شیراز باقی است.
شیخ روزبهان تصنیفات متعددی به عربی وتفسیر وفقه واصول دارد، آثار فارسی او عبارتنداز:عبهرالعاشقین،شرح شطحیات، رساله القدس و...
می فرماید:
شاهان عشق را،
رایت سعادت معرفت درعالم مشاهدت افراخته باد.
زیر وبم شهرود صفات به زخمه اسرار،
نزد روح مقدسشان نواخته باد.
سرای عروس تجلی شان در وقت معاشرت جان با جانان،
از اوباش طبیعت پرداخت باد.
چتر عصمت ازل بر سر خسرو وروحشان در میدان ابد گشاده باد.
آن بلبلان قیومی را، گل حسن به اغصان جلال بروباد.
عندلیب الست با آن مرغان عرشی، رازهای عشق بگویاد.
دست خزان قهر از باغ بهارعشقشان کوتاه باد.
ماه مهرشان در منزل وصال، از میغ هجر جدا باد.
آنها که طراز شعر معارف بوند،در عتبه غیب پنهان شدند.
آن سیارگان افلاک اسرار،از مشارق ازل برامدند،
و به نور یقین، ظلمت طبایع از طریق جان به جانان زایل کردند،
و به مغارب ابد فروشدند.
به غروب ایشان، آسمان معراج ارواح به لیالی هجران مستورشد.
دلهای مریدان عشق،از جریان دربحر معرفت منقطع گشت ورنجورشد.
کاروان طالبان معشوق،از وصل مطلوب مهجور شدند،
زیرا که شموس حقایق بودند واقمار دقایق/
در کدام برج سیر دارند که نه زمانی اند؟
در کدام کنج ساکنند که نه مکانی اند؟
ما ماندیم بی یار وبی سالار،میان مشتی ناهموار،آه.
لکن خداوند راست جل و جلاله
عروسان وحدت در اطراف واکناف واقطار عالم.
که روی خوبشان به غبار اغیار متغیر نشده است،
وچهره مبارکشان به چشم زخم نااهلان مرتهن نگشته است.
اما چه سود دارد دجله وفرات در بغداد مر بادیه نشینان را؟
ماییم که مستسقیان شراب هجرانیم،
ماییم که چهره زیبای دردمندان محبت را عاشانیم،
در این خشک رود،ماهیان تازه را طالبانیم
این قدر مار است که،
نسیم سعادتشان در اسحار خلوت به ما می رسد،
واندوه نایافت از جان این خسته دل می برد.
پیوسته خبر می داد دلم که در اقالیم زمین سوختگان هستند،
که ایشان هم از نایافت یاران،از یاران مهجورند،
و دردست مفلسان زمانه رنجورند.
در همه ایام، از هر جایی که آینده ای آمدی،
از راهروان معرفت استخبار کردمی،
واز عاشقان این کار باز پرسیدمی ،
که کجاست فقیری،صادقی،عیاری،دلیری،مستی،عاشقی،
تا به یادش بیاسودمی؟
وقاعده در دعایم این بودی که هرگاه ما را مشکلی افتادی،
شاهان عرب وسروران عجم،اولیای شام و رفتگان عراق،
نهفتگان روم و تندان زنگبار، امیران خراسان وسلطانان سند،
خلفاء هندوسراندازان غزنین،
چابکان ،بدخشان وعیاران ماورالنهر،
پیران ترکستان وظریفان تبت و چین وعاشقان غور،
که در حیات ظاهر و باطن اند،
به شفاعت به درگاه بدمی تا آن مشکل را حلی پیدار آمدی.
با آنکه از ایشان به ظاهر خبری نیافه بودمی،
لیکن دل از این یافت بیگانه نبودی.
شاد باد آن دلی که به شما راه داند،
واز دفتر غریب شما حرفهای عشق برخواند،
واز گنج معرفت شما نکته حکمت بنماید،
و از صدف شما سلک لالی فطنت بگشاید
سعادت باد شما را در همه احوال معانی
دولت باد شما را در همه احوال معالی.
شیخ شهاب الدین سهروردی
شیخ شهاب الدین سهروردی معروف به شیخ اشراق وشیخ مقتول به سال 549 در سهرورد تولد یافت. شاگرد او شمس الدین شهرزوری در کتابش نزه الارواح می نویسد:
درصغر سن به طلب حکمت مسافرت گزید تا به مراغه رسید ودرآنجا در خدمت مجدالدین جبلی به تحصیل مشغول گشت، و از آنجا به اصفهان ونواحی متعدد سیر و سفرنمود. در این اثناء با جماعت صوفیان نیز ملاقات کرد وصحبت داشت و از ایشان استفاده ها نمود به فکر وانفراد از جهت نفس، تا آنکه استقلال حاصل نمود.
بصورت بزی قلندران می زیست و مرتکب ریاضات شاقه بودف به نوعی که ابنای زمان از ارتکاب واحتمال امثال آنها عاجز وقاصر بودند.در هفته یک نوبت افطار می کرد وطعامش زیاده برپنجاه درم نبود.واگر در طبقات حکما سیر کنی وتفحص احوال ایشان نموده منزلت هر یک را شناسی، نزدیک است که زاهتر و یا فاضلتر از او نیابی اصلا.
التفات بجانب دنیا نمی گذاشت واهتمام بحصول مرادات آن نداشت. دربعضی احیان کسانی وکلاه سرخ درازی بر سر می نهاد، وبعضی عبادتش گرسنگی وبیداری فکر وتامل در عوالم الهی بود،وقلیل الالتفات بود به رعایت خلق،کثیرالسلوک بود ومشغول به خود بودسماع و موسیقی را بغایت دوست می داشت.وصاحب کرامات وآیات بود.بسیار سیر وکثیر الطواف بود درشهرها ،وشوق بسیار داشت که از برای خود شریکی در تحصیل حقایق بهم رساند، بهم نرسید.در بعضی اوقات دیار بکر می بود و در برخی به شام وگاهی به روم بسر می برد.
وسبب کشته شدن او چنانچه به ما رسیده است این است:او چون از روم برآمد و به جلب رسید،بحسب اتفاق میان اووملک ظاهربن صلاح الدین یوسف که صاحب مصر و یمن وشام بود ملاقات افتاد، وملک شیخ را دوست ومعتقد بود. علمان حلب بر شیخ جمع آمدند وکلمات او می شنیدند،واو در بحثها تصریح می کرد به عقاید حکما و تصویب آنها وتزییف آرای مخالف حکما، ودرآن باب مناظره می کرد والزام میداد واسکات می فرمود. و در آن هنگام بقوت روح القدس چون عجایب
بسیاراظهار می ساخت،علاوه زیادتی کینه وعداوت ایشان می شد. پس از ان جماعت بر تفکیر وکشتن اواتفاق کردند،وچیزهای بزرگ به اونسبت دادند چنانچه گفتند که اودعوی پیغمبری می کند.سلطان را بر قتل او تحریک کردند او اباکرد نوشتند به پدر او صلاح الدین که:اگر این مرد ماند، دین و دنیا را بر شما می شوراند وفاسد می گرداند صلاح الدین به پسر خودنوشت که اورا بکش،او نکشت.مرتبه دیگر بازنوشت وتهدید برآن اضافه نمود که : اگرنکشی حکومت حلب را از توباز گیرم.
ودر کیفیت قتل او سخنان مختلف شنیده ام، بعضی را گمان آنکه او را در بندیخانه انداختند وطعام و شراب از او باز داشتندتا فوت شد برخی می گویند که او خود منع نفس از طعام وشراب کرد تا به مبدا خود پیوست وبعضی برآنند که او را خفه نمودند و دیگری می گوید که به شمشیر کشتند. وقومی برآنند که از دیوار قلعه به زیر انداختند وسوختند.
میان او و میان فخرالدین مار دینی صداقت ویاری بود وصحبت ها داشتند.فخرالدین به اصحاب خود می گفت:چه ستوده و پاکیزه است این جوان،من ندیده ام مثل او.ومی ترسم بر او از کثرت تهور وشهرت وبی ملاحظگی او، که مبادا اینها سبب فوت وتلف او شوند.
عمر او بحسب بعضی روایات سی وهشت سال بود،برخی پنجاه سال نیز گفته اند. معتدل قامت و محاسن نه انبوه، بصورت سرخ رنگ بوده ، واگر مسافرت او پیاده روی بود و درسال 586 هجرت بقتل رسید.
به من چنین رسید که در باب فخر رازی از او پرسیدند،گفت: ذهن او فسرده نیست.ودرباب او از فخرالدین پرسیدند.گفت:ذهن او از غایت ذکا وفطنت چون آتش مشتعل می شود...»
ابن خلکان گوید: شیخ سیف الدین آمدی گفت: سهروردی را در شهر حلب ملاقات کردم، به من گفت: من ناگزیرروزی به همه روزی زمین پاشاهی خواهم یافت. من به او گفتم: اوسخن را از کجا می گویی؟
گفت : در خواب دیدم که گویی آب دریا را نوشیده ام.
گفتم:شاید تعبیر این است که دردانش شهرت جهانگیر خواهی یافت،یا چیزهایی از این گونه اما دیدی او از این فکری که بخاطرش راه یافته باز نمی گردد. سهروردی را مردی دیدم که دانش او افزون تراز خردش بود»
و حضرت مولانا شمس الدین تبریزی می فرماید:
«شهاب سهروردی که مقتول می گویند، سخت مقبولوعزیز بود پیش سلطان حلب.
گفتند: ملک پیش فلان نام بنویس باتفاق تا در منجیق نهیم.
چون نامه بخواند دستارش فرو گرفت سرکش ببریدند.
در حال پیشمان شد،بر وی ظاهر شد مکر دشمنان او را خود لقب ملک ظاهر گفتندی.
بافره وشان تا چون سگ خون اورا بلیسیدندی و دو از ایشان را بکشت که شما انگیختند.
آن جزوکش را بروی آورد ودر مزاداد پنهان به چهل دینار خریداری می کردند.
مصحفی نیکو به پنج درم زیرا مصحف را فهم نمی کنند!