بخشی از مقاله
بررسي توضيح پذيري نظريه ريچارد هارتشورن در جغرافياي سياسي مسائل قومي ايران
چکيده
اعتبار نظريه هاي علمي به تعميم پذيري و توضيح دادن هر چه بيشتر واقعيتها در زمانها و مکانهاي مختلف است . يکي از نظريه هاي معتبر و پايه در رشته جغرافياي سياسي نظريه علت وجودي و نيروهاي مرکزگرا و مرگزگريز ريچارد هارتشورن در ساختار کشور است که در ١٩٥٠ ارائه شده است . تحقيق حاضر به دنبال بررسي و ارزيابي نظريه ريچارد هارتشورن در فضاي جغرافيايي و ساختار قومي ايران است . اين تحقيق به شيوه توصيفي و تحليل محتوا انجام شده و داده هاي آن به صورت کتابخانه اي گردآوري شده است . فرضيه تحقيق اين است که انديشه هاي جغرافياي سياسي ريچارد هارتشورن در تبيين واقعيتهاي مسائل قومي ايران از توضيح پذيري بالايي برخوردار است . براي ارزيابي اين فرضيه ابتدا نظريه ريچارد هارتشورن و مفاهيم کليدي آن از مقالات اصلي وي استخراج شده است و سپس بر مسائل قومي در ساختار فضاي جغرافيايي ايران مورد تطبيق و بررسي قرار گرفت است . نتايج تحقيق نشان مي دهد که نظريه هارتشورن پس از گذشت ٦٥ سال همچنان از اعتبار علمي بالايي برخوردار است و مي تواند مسأله علت وجودي و واقعيتهاي جغرافياي سياسي فضاي اقوام ايران را به خوبي توضيح دهد.
١- مقدمه
يکي از ارکان اصلي نظامهاي علمي يا رشته هاي دانشگاهي، نظريه ها و بنيادهاي تئوريک آن رشته است . هر رشته علمي داراي تعدادي از نظريه هاي علمي است . اعتبار نظريه هاي علمي به تعميم پذيري و توضيح دادن هر چه بيشتر واقعيتها در زمانها و مکانهاي مختلف است . جغرافياي سياسي به عنوان رشته اي نسبتاً قديمي داراي نظريه هايي است که ميزان اعتبار و صدق و کذب آنها در برخورد با مسائل در مکانها مختلف ، متفاوت مي باشد.
يکي از نظريه هاي معروف جغرافياي سياسي نظريه ريچارد هارتشورن ١ است .
به لحاظ تاريخي، ريچارد هارتشورن (١٩٩٢-١٨٩٩م ) معروفترين جغرافيدان سياسي ايالات متحده امريکا است و در جهان پس از فردريش راتزل ، پرآوزه ترين است . وي تحصيلات دانشگاهي خود را در دانشگاه پريستون در 2 رشته رياضي آغاز کرد و در ١٩٢٠م فارغ التحصيل شد. اما پس از آشنايي با نظريات السورث هانتينگتون (١٩٤٧-١٨٧٤م ) و تماس با وي به جغرافيا علاقمند شد و در ١٩٢١م در رشته جغرافيا در مقطع دکتري در دانشگاه شيکاگو پذيرفته شد. نخست هارلن باروز، استاد راهنماي وي بود اما پس از چندي استاد خود را تغيير داد و ويلينگتون جونز٣ استاد وي شد. هارتشورن توانست در سال ١٩٢٤م در مقطع دکتري در اين رشته فارغ التحصيل شود. وي در دانشگاههاي مينسوتا (١٩٤٠-١٩٢٤م ) و دانشگاه ويسکانسين (١٩٧٠-١٩٤٥م ) تدريس کرد و شاگردان زيادي را تربيت کرد. هارتشورن به مسافرتهاي زيادي در کشورهاي اروپايي به ويژه آلمان و اتريش رفت و تحت تأثير جغرافي دان آلماني، آلفرد هتنر٤ قرار گرفت . در دوره جنگ جهاني دوم ، وي رئيس بخش جغرافياي موسسه «خدمات استراتژيک ايالات متحده امريکا» شد (٢٠٠٩٢١,Harvey).
مهمترين و معروفترين اثر علمي او «ماهيت علم جغرافيا٥» است که در ١٩٣٩م انتشار يافت و مرجعي نظري و روشمند براي جغرافيدانان امريکا در سده بيستم شد. وي در اين اثر ضمن انتقاد به نگرشهاي جغرافيايي و روشهاي آموزش جغرافيا در گذشته و عصر خود، توانست نگرش جديد و روش شناسي نويني را در جغرافيا بنيان گذارد که کمک شاياني به علمي کردن و روشمند کردن جغرافيا کرد.
وي مقالات مختلفي در مباحث جغرافياي سياسي منتشر کرد که نخستين آنها يک مقاله دو قسمتي بود که در نشريه «مطالعات علوم سياسي آمريکا١» با عنوان «پيشرفتهاي اخير در جغرافياي سياسي ٢» در ١٩٣٥م به چاپ رسيد. در اين مقاله هارتشورن تاريخ و مفاهيم مرتبط با جغرافياي سياسي را مورد بررسي قرار داد و در مطالعه کشور، رويکرد ساختارگرايي را مطرح ساخت . اين رويکرد ترکيبي است از تحليل توصيفي کشور (موقعيت ، اندازه ، شکل ، چشم اندازهاي طبيعي و فرهنگي)، تبيين گستره سرزميني کشور ( موقعيت ، محدوده مناطق هسته اي و توصيف گستره تغييرات سرزميني) و ارزيابي سرزمين و مسائل موجود مرتبط با حکومت بود .(Hartshorne,1935)
رويکرد ساختارگرايي هارتشورن چند سال بعد در ١٩٣٩م ادامه يافت . وي معتقد بود که هر واحد سياسي، الگويي منطقه اي از نواحي هسته اي، پايتخت ، نقاط راهبردي و مرزها را به نمايش مي گذارد. اما مهمترين مقاله هارتشورن ، «نگرش کارکردي در جغرافياي سياسي ٣» است که در ١٩٥٠م در «نشريه انجمن جغرافيدانان امريکا٤» منتشر کرد. تلاش وي در قالب اين مقاله يکي از مهمترين منابع علمي جغرافياي سياسي تا آن زمان بود. در اين زمينه اتوتايل معتقد است که کوشش هارتشورن براي تدوين رويکرد کارکردي در جغرافياي سياسي، کوششي بود براي ايجاد يک جغرافياي سياسي سياست زدايي شده ،که دانشي پويا و علمي محبوب ، خدشه ناپذير و مورد توافق باشد (موير،١٣٧٩: ٢٠٠ به نقل از O’Tuathail). در حقيقت وي تلاش کرد تا جغرافياي سياسي را از نظريه ها و نگرشهاي جنگ طلبانه ژئوپليتيکي آلماني دور کند. بدين منظور هارتشورن به سنت جغرافياي انساني فرانسه و مکتب امکان گرايي ويدال دولابلاش گراييد و به ناحيه سياسي (کشور)، به عنوان اصلي ترين مقياس فضاي سياسي توجه نمود. وي فعل و انفعالات و فرايندهاي دروني کشور را مطالعه کرد اين در حالي بود که مکتب جغرافياي سياسي آلمان با نگرش ژئوپوليتيکي بر کشور، به دنبال مطالعه رقابت کشور با فضاهاي پيراموني و ساير کشورها بود.
هارتشورن از اصطلاح «حکومت ـ منطقه ٥» براي واحدهاي سياسي ملي استفاده کرد و تلاش کرد تا پايداري پايداري و چالشهاي وجودي کشور را در قالب دو نيروي «مرکزگريز٦» يا نيروهاي مخرب و نيروي «مرکزگرا٧» يا يا نيروهاي مخرب تئوريزه کند. وي دو نيروي مذکور را بر بستر جغرافياي دروني کشور و پراکنش فضايي اقوام ساکن کشور تحليل کرد. نظريه هارتشورن پس از گذشت ٦٥ سال همچنان نظريه اي بسيار قدرتمند براي توضيح پذيري مطالعات اقوام ، همبستگي ملي و علت وجودي کشور است .
اين مقاله بر آن است که نظريه ريچارد هارتشورن را در بستر فضاي جغرافياي اقوام ايران و پايداري کشور ايران آزمون کند و ميزان توضيح پذيري آن را در مسأله اقوام ايران بررسي کند.
٢- پيشينه تحقيق
مسائل قومي ايران و فرصتها و چالشهاي برآمده از اقوام ايراني، موضوع تحقيقات و مطالعات مختلفي در داخل و خارج از کشور از گذشته دور تا کنون بوده است . يکي از معروف ترين و معتبرترين کارهاي صورت گرفته توسط حميد احمدي (١٣٨٧) با عنوان قوميت و قوم گرايي در ايران انجام شده است که وي با نگاه تاريخي، نقش مدرنيته و دولت مدرن در سياسي شدن مسائل اقوام و واگرايي آنها نقش موثري مي داند. حافظ نيا (١٣٨١) در فصل سوم کتاب جغرافياي سياسي ايران به ساختار فضايي ملت و اجزاء تشکيل دهنده ملت ايران پرداخته و سپس عوامل موثر بر واگرايي و همگرايي در ايران را توضيح داده است . در بسياري از تحقيقات تأثير اقوام ايراني و مسائل آنها بر امنيت ملي ايران بررسي شده است که عمدتاً بر واگرايي آنها که ناشي از حس نابرابري فضايي و بي عدالتي با هسته مرکزي ايران است اشاره کرده اند (هزارجريبي و مروتي،١٣٨٩؛ پيشگاهي فرد و اميدي،١٣٨٨؛ ياوري بافقي و ديگران ،١٣٩٢). بخشي ديگر به رابطه هويت قومي و هويت ملي و يا همبستگي ملي پرداخته اند که در آنها تأکيد بر هم افزايي هويت قومي فرهنگي و اجتماعي با هويت ملي شده است اما در شاخصهاي هويت سياسي انطباق کمتري ديده شده است (حاجياني،١٣٨٧). در تحقيقي ديگري، حافظ نيا و کاوياني (١٣٨٥) با استفاده از نظريه ريچارد هارتشورن و ژان گاتمن بر نقش هويت قومي در همبستگي ملي در مورد قوم بلوچ پرداخته اند و معتقدند که همبستگي قوم بلوج با ديگر اجزاي ملت ايران رو به افزايش است .
٣- مباني نظري
انديشه هاي جغرافياي سياسي ريچارد هارتشورن
در جغرافياي سياسي موضوع محوري مباحث هارتشورن ، مطالعه کشور است . هارتشورن معتقد است که براي مطالعه يک کشور ـ منطقه ، در مرحله اول بايد مطالعه مورفولوژي (ريخت شناسي) آن مورد توجه قرار گيرد و سپس تأثير کارکردهاي حکومت اهميت مي يابد. از اين رو ابتدا بايد از محيط طبيعي کشور، شناخت حاصل کنيم و تصويري از آن به دست آوريم و سپس تلاش کنيم نتايج نقش آفريني محيط طبيعي در روابط انساني را بررسي کنيم . بنابراين هارتشورن قائل به دو «رويکرد مورفولوژيکي ١» و «رويکرد کارکردي ٢» براي مطالعه کشور منطقه است که ويژگيهاي هر يک به شرح ذيل است :
١- رويکرد مورفولوژيکي (ريخت شناسي يا پيکر شناسي) نخستين بار در ادبيات تحقيقي آلمان به وجود آمد. اين رويکرد، در شروع تمامي مطالعات جغرافياي سياسي نياز است . مطالعه حکومت ـ منطقه به عنوان موضوع زيربنايي رشته جغرافياي سياسي نيازمند اين رويکرد است . رويکرد مورفولوژيکي، به تحليل توصيفي و تفسيري ساختار دروني و بيروني حکومت - منطقه به عنوان يک موضوع جغرافيايي مي پردازد. در اين رويکرد از بعد بيروني، به اندازه ، شکل ، موقعيت و مرزها و از بعد دروني، به تفکيک نواحي طبيعي، فرهنگي و همچنين تقسيم بندي نواحي مختلف از نظر نوع مردم و موقعيت پايتخت و غيره پرداخته مي شود. ويژگيهاي مورفولوژيکي تقريباً ايستا و راکد و تغيير ناپذير مي باشد
.(Hartshorne,1950: 99)
٢- هارتشورن معتقد است اگرچه رويکرد مورفولوژيکي اهميت و جايگاه مهمي در مطالعات جغرافيايي دارد اما نميتوان با استفاده از آن يک پديده جغرافيايي را به خوبي شناخت . براي شناخت دقيق يک پديده علاوه بر نگرش پيکرشناسي، نيازمند رويکرد کارکردي هستيم که اين نگرش در مطالعات جغرافياي انساني و سياسي، نسبت به نگرش پيکرشناسي از اهميت بيشتري برخوردار است
.(Hartshorne,1950: 100)
از نظر هارتشورن ، منظور از کشور، سازماندهي بخشي از سرزمين و مردم ، با تنوع گسترده ناحيه اي و سرزميني، در يک واحد سياسي است . حال مسئله اوليه و مداوم هر حکومت اين است که چطور مناطق منفصل و متنوع را در درون يک واحد کل به هم پيوند دهد.
حکومتها سعي ميکنند کنترل روابط سياسي درون خود را به انحصار در آوردند و در اين راه از ابزار قانون و قدرت استفاده مي کنند. سازمانهاي سياسي محلي بايد با مفاهيم و سازمانهاي سياسي مرکزي تأييد شود تا روي هم رفته سازماندهي سياسي فضا را تکميل کنند. حکومتها در بسياري از جنبه هاي اجتماعي (ساختار طبقه ، سازماندهي خانواده ، مذهب و آموزش ) ممکن است در نواحي مختلف با الگوهاي متنوعي مواجه باشند. بخاطر اهميت اين عوامل در زندگي سياسي، بسياري از حکومتها تلاش ميکنند تا کنترل يکساني بر سازمانهاي فوق اعمال کنند و بر روابط سياسي داخلي،کنترل انحصاري داشته باشند. در زمينه اقتصادي، حکومتهاي مدرن تمايل دارند الگوهاي واحد اقتصادي را توسعه دهند، يا حداقل مؤسسات اقتصادي متحدالشکلي را اشاعه دهند تا از اين راه ، کنترل روابط اقتصادي درون ملي را در اختيار بگيرند. علاوه بر آن حکومتها ميکوشند به جاي تنوع شيوه - هاي توليد، تجارت ، سطح دستمزدها و قيمتها و غيره ، الگوهاي واحدي را اجرا کنند (١٩٥٠١٠٤,Hartshorne).
نهايتاً از همه مهمتر اينکه ما در جهاني زندگي ميکنيم که هر حکومت از جانب حکومتهاي ديگر تهديد مي - شود. هر حکومت بايد تلاش کند که منتهاي وفاداري مردمش را در همه نواحي به خود جلب کند. اين وفاداري بايد نسبت به وفاداريهاي محلي و ايالتي در اولويت باشد. اين مسئله با توجه به تهديدات حکومتهاي خارجي از اهميت بالايي برخوردار است (١٠٥:Ibid).
به زعم هارتشورن ، هر واحد سياسي ملي بزرگتر از آندروا يا ليختن اشتاين غير منسجم است بخاطر اينکه : ١- نواحي آن به وسيله مرزهاي طبيعي يا انساني انفصال زيادي از يکديگر دارند. ٢- مردمش از لحاظ مشخصه هاي قومي و جمعيتي، منافع اقتصادي و وضعيت سياسي با هم اختلافات زيادي دارند. بر اين اساس ، هارتشورن معتقد است که وجود واحدهاي سياسي بزرگ با تنوع پديده هاي طبيعي و انساني باعث شکل گيري نيروهاي متضاد مي شود. در درون کشور ـ منطقه دو نيرو وجود دارد که يکي گرايش به سمت بيرون دارد و آن نيروي «مرکزگريز» يا نيروهاي مخرب ناميده مي شود و ديگري گرايش به سمت داخل کشور دارد که نيروي «مرکزگرا» يا نيروي سازنده خوانده مي شود. پيدايش و بقاي يک کشور نتيجه غلبه نيروهاي مرکزگرا بر نيروهاي مرکزگريز است و هر زمان نيروهاي مرکزگريز بر نيروهاي مرکزگرا فائق آيد موجوديت کشور به خطر افتاده و واحدهاي سياسي جديدي شکل مي گيرند. اين جغرافيدان سياسي امريکا، زمينه ها و عوامل مؤثر در شکل گيري و تشديد نيروهاي مرکزگريز و مرکزگرا درکشور را بدين شرح تبيين کرده است :
٣-١- نيروهاي مرکزگريز
از نظر ريچارد هارتشورن مهمترين عوامل و زمينه هايي که باعث نيروهاي مرکزگريز در کشور ـ منطقه مي شوند عبارتند از:
١. عوامل طبيعي و موانع جغرافيايي يکي از عوامل ايجاد نيروهاي مرکزگريز است که در گذشته نمود بيشتر داشته است . هر چند حکومتهاي مدرن با بهره گيري از پيشرفتهاي تکنولوژيکي نظير راه آهن و تلگراف (نيمه اول قرن بيستم ) توانسته اند بر بسياري از محدوديتهاي ارتباطي غلبه کنند، اما موانع طبيعي همچنان يک عامل جداکننده و مانع ارتباطيِ فيزيکي محسوب مي شود. به طور کلي، موانع طبيعي باعث کاهش ارتباط ، ايجاد فاصله و تمايزات فضايي مي شود. فاصله به خودي خود به عنوان يک عامل مرکزگريز عمل ميکند. آشکار است که فاصله در درون کشور به اندازه و شکل کشور بستگي دارد و فاصله و شکل کشور تعيين کننده روابط مختلف است .
٢. فضاهاي خالي از سکنه ، چه در گذشته و چه در حال حاضر باعث جدايي آن نواحي و ساکنانش از نواحي مرکزي ميشود. هر دو عامل عوارض جغرافيايي و فضاهاي خالي به عنوان عامل فاصله عمل ميکنند.
٣. شايد سخت ترين موانع ، جدايي منطقه قومي از طريق سکنه بومي از ساير مناطق است . بويژه جايي که روابط دوستانه اي با قومهاي پيراموني ندارند.
٤. اگر بخشهايي از يک کشور، ارتباط نزديکي با بعضي نواحي کشورهاي همسايه (خارجي) داشته باشد، ممکن است مشکلاتي جدي براي آن کشور پيش بيايد. اين مورد در مناطقي روي ميدهد که تغييرات مرزي روي داده و مرز جديد باعث شده است که بخشي از ناحيه متجانس يک کشور جدا شود و به کشور همسايه واگذار شود.
٥. بسياري از حکومتها داراي تنوع زباني، نژادي و مذهبي هستند که باعث اختلافات ناحيه اي مي - شود و اين اختلافات با توجه به نوع و ماهيت رفتار حکومتها تأثير مختلفي بر سطح آموزش ، استانداردهاي زندگي و به ويژه فلسفه سياسي آنها دارد. پژوهشگران در اين زمينه به داده هاي خام و سهم و درصد گروه هاي زباني، نژادي و مذهبي اشاره ميکنند، اما اختلافات ناحيه اي در رفتارها و انديشه هاي اجتماعي به نسبت بسيار مهم تر است . بنابراين بايد توجه داشت که جدايي نواحي از طريق موانع ، با واگرايي به وسيله ارتباطات بيروني اهميت کمتري نسبت به نيروهاي واگرا که منتج از تنوع ويژگيهاي جمعيتي است ، دارد.
٣-٢- نيروهاي مرکزگرا
در بحث قبلي به نيروهاي واگرا و مشکلاتي که ممکن است در يک حکومت ايجاد کند، توجه شد. آيا مي توان بر اين مشکلات غلبه کرد؟ آيا نيروهايي وجود دارند که بر مشکلات فوق فائق آيند و تمايلاتي را ايجاد کنند که نواحي را به داخل حکومت سوق دهند؟ يک کشور و حکومت بر اساس چه نيروهايي ايجاد مي شود و در طي زمان پايدار مي ماند؟ نقشه هاي طبيعي، انساني و سياسي کشورها که امروزه نقشه جهاني را مي سازند، در گذشته براي سده هاي متمادي کشور نبوده اند و سرزمينهاي زيادي، حکومت نداشته اند. چه عواملي باعث مي شود که کشور به وجود بيايد و پس از پيداش ، به بقاي خود ادامه بدهد؟.
اين حقيقت که هر کشور داراي نام و حکومت است و به وسيله پيماني بين المللي، وجود آن به عنوان يک حکومت به رسميت شناخته مي شود و محدوده سرزميني آن مشخص مي شود، به تنهايي نميتواند يک حکومت را بوجود آورد. اقداماتي نياز است که نيروهاي مرکزگرا، نواحي مختلف حکومت را به هم پيوند دهد. از اين رو ضرورت تأسيس آن بديهي است عليرغم اينکه نيروهاي واگرا هميشه وجود دارند.
هارتشورن معتقد است که اساس نيروهاي مرکزگرا بايد برخي مفاهيم يا ايده هايي باشند که بيانگر وجود حکومت و مشارکت نواحي مختلف آن حکومت براي تشکيل يک واحد کل باشد. حکومت بايد داراي «علت وجودي ١» يا «دليلي براي وجود داشتن » داشته باشد (١٩٥٠١١١,Hartshorne). در حکومتهاي گذشته حکام به هر دليلي، سرزمينهاي تصرفي را به حاکمان محلي واگذار ميکردند و بسياري از حکومتها طول عمرشان برابر با عمر حاکم بود (نظير حکومت چنگيزخان ). مرحله توسعه يافته آن بعدها در قالب پادشاهي مورثي تکميل گرديد.
امروزه واحدهاي پادشاهي به طور قطع در حکومتهايي قادر به ادامه حيات است که قدرت فعال پادشاه براي حکومت کردن به نقش انفعاليِ نماد ميراث ملي، تغيير پيدا کند.
بنابراين ، هارتشورن ، مهمترين عامل پيدايش و دوام يک کشور يا حکومت را علت وجودي يا «ايده حکومت ٢» مي داند. وي معتقد است که يک حکومت وقتي اعتبار ايده اصلي خود را از دست بدهد يکباره فرو نخواهد پاشيد. «نيروهاي خنثي» به دليل ترس از نتايج تغيير ناگهاني، ممکن است براي زمان بيشتري ادامه حيات آن حکومت ميسر کنند. اما ساختاري که علت وجودي خود را از دست داده است ، بدون تکامل يک ايده جديد، نمي تواند اميدوار به مقاومت در برابر هجوم منازعات يا انقلابهاي داخلي که دير يا زود به آن حمله خواهد کرد، باشد.
در کشورهاي قدرتمند، ايده سياسي حکومت در داخل بدنه حکومت قوي است و به تمام قسمت هاي آن گسترش مي يابد. بنابراين کساني که به دنبال تأسيس حکومت يا کشور هستند بايد به دنبال کشف و تأسيس ايده معين فراگير در بخشهاي مختلف يک منطقه و سکنه سازمان يافته آن در يک حکومت واحد باشند.
در بسياري از کشورهاي قديمي، علت وجودي بومي وجود دارد که ممکن است بر اثر تکامل و رشد کشور، ديگر آن علت وجودي کم رنگ شده يا هيچ گونه رابطه اي با ماهيت کنوني کشور نداشته باشد. بنابراين براي تعيين ايده معين کشور بايد به مطالعه وضعيت جاري آن کشور پرداخت و نه دلايل گذشته که از بين رفته است .
اين مسئله در مورد کشور عراق صادق است که اين کشور توسط عوامل خارجي به وجود آمده و براي ادامه حيات خود دچار مشکل جدي است و يک ايده حکومت و يا علت وجودي فراگير در سرتاسر کشور وجود ندارد. به همين دليل اين کشور دچار بحران علت وجودي است . اين در حالي است که در کشورهاي توسعه يافته مدرن ، ذهن سياسي مردم در همه نواحي کشورـ منطقه به کشور وفادار است و درک عمومي مشترکي از کشور در ميان همه مردم وجود دارد (١١٣-١٩٥٠١١٢,Hartshorne).