بخشی از مقاله
بررسی نظریه کنش ارتباطی یورگن هابرماس
چکیده:
در مقاله حاضر تأکید بیشتر بر روی نظریه کنش ارتباطی می باشد.نظریه کنش ارتباطی هابرماس هسته اصلی نظریه فلسفی اجتمـاعی به شمار می رود. هابرماس برای توصیف مدل نظری خود از حوزه های سه گانه علائق انسانی کمک گرفته است که آنهـا را بـدین صـورت معرفی می کند:
-1علاقه ابزاری که آن را خصلت و ویژگی دوران مدرن می داند.
-2علاقه عملی که در آن افراد در پی تفسیر کنش های دیگران هستند .
-3علاقه رهایی بخش که هدف آن رسیدن به یک تفاهم خارج از اجبار و زور می باشد.
برای درک و فهم محتوای این نظریه باید زمینه توسعه کارهای هابرماس بویژه مفاهیم حوزه عمومی،زیست جهان،عقلانیت و انـواع آن را مورد بررسی قرار دهیم او از جمله متفکران حلقه مکتب فرانکفورت است که عقلانیت ابزاری را سوار بر عقلانیـت ارتبـاطی مـی دانـد.او رهکاری که برای رهایی از تنگناهای مدرنیته ارائه می کند،عقلانیت یا کنش ارتباطی است.هابرماس تحت تأثیر پوپر سه جهـان را معرفـی می کند که به اساس این سه جهان کنش های مورد نظرش را بررسی می کند:
-1کنش فرجام شناختی
-2کنش هنجارمند
-3کنش نمایش پردازانه
-4کنش ارتباطی که او در این قسمت کنش ارتباطی را مقابل کنش معقول و هدفدار قرار می دهد.
هابر ماس می گوید در کنش معقول افراد بر اساس نفع شخصی و اهداف حسابگرانه به دنبال هدف خود هستند ولی در کنش ارتباطی افراد درگیر نه از طریق حسابگری های خود،بلکه از طریق کنش های تفاهم آمیز هماهنگ می شوند.او در کنش ارتباطی به سـاختارهایی توجه دارد که ارتباط را تحریف می کند.به طور کلی،هابرماس در نظریه به دنبال جامعه ای است که در آن ارتباط آزاد رها شکل بگیرد.
مقدمه:
نظریه انتقادی رهیافت جدید به علوم انسـانی اجتمـاعی اسـت کـه همـه بنیـان گـذارانش اعضـای مکتـب فرانکفـورت-کـه در سـال 1923تأســیس شــد , بودنــد.این مکتــب تفســیری نــو از جامعه،فرهنگ،سیاســت و اقتصــاد ارائــه کــرد نظریــه انتقــادی از طریــق هورکهایمر،آدورنو،مارکوزه...وعده ای دیگر از اعضای برجسته آن مکتب توسعه و تکامل یافت.
متفکران این مکتب در مواجه با معضل پیش آمده در دنیای سرمایه داری،مجموعـه دسـتاوردهای ایـن جوامـع را از دسـت رفتـه مـی پنداشتند و معتقد بودند تمدن سرمایه داری در بن بست کامل قرار گرفته است.
در سال 1969که موسسه تحقیقاتی مکتب فرانکفورت با مرگ آدورنو و بعد هورکهایمر منحل گردید،نظریه انتقادی شکل جدیـد و بـه صورت مفصل تر با دیدگاه های هابرماس و دیگران ارائه یافت. ورود هابرماس به بحث های انتقادی،هر چند که ادامـه مکتـب فرانکفـورت است،بازسازی آن به دست او،نظریه را بر بنیادهای جدیدی استوار کرد و در نتیجه صورت جدید و پیام تازه ای را در بر می گیرد. در کـل کارهای او شباهت چندانی به کارهای مکتب فرانکفورت بعد از جنگ جهانی دوم ندارد.(که پای بنـد انسـان شناسـی فلسـفی مـارکس در خصوص کار هستند).
رهایی برای مارکس مهم بود.برای هابرماس هم مهم بود،اما این رهایی از طریق زبان فرهنگ و غقلانیـت بـرای هابرمـاس بدسـت مـی آمد.در این راستا هابرماس از افکار افرادی چون هگل،کانت،وبر،پارسونز و مید استفاده کرد. هم چنان که خود هابرماس می گوید سال هـا هدفش این بوده است که برنامه ای نظری در جهت بازسازی مادی اندیشی تاریخی تنظیم می کند.او نقطه شروع مارکس(ظرفیت بشـری به عنوان انسان،»فعالیت حسی انسان( «را نقطه آغاز کارش قرار می دهد.اما هابرماس مـی گویـد کـه مـارکس نتوانسـت میـان دو عنصـر شاخصی که از نظر تحلیلی سازنده ی نوع بشر می باشند،یعنی میان کارکردن(یا کار به عنوان کنش معقول و هدفدار)و کـنش متقابـل یـا همان کنش ارتباطی تمایز قایل می شود.هابرماس در سرتاسر نوشته هایش این تمایز را در نظر دارد.
هابرماس تحت تأثیر وبر میان دو نوع کلی کنش تمایز اصلی را می گذارد: الف-کنش ارتباطی، ب-کنش معقول و هدفدار.
در کنش معقول و هدفدار،انسان به تعقیب حساب شده منفعت شخصی خود مـی پـردازد.در خـالی کـه در کـنش ارتباطی،عنصـر گفتـار است.در حالی که مارکس بر کار تأکید داشت،هابرماس بر ارتباط تأکید می کند.داعیه های ارتباطی که در کنش ارتباطی پدید می آیند به چیزی مربوط می شوند که هابرماس آن را سه دنیا می نامد که سخن گویان به آن نظر دارند:دنیای اشیای فیزیکی،دنیـای ذهنـی تجربـه های درونی،دنیای اجتماعی نقش ها و هنجارها.این روابط سه گانه با جهان چهار نوع کنش مورد نظر هابرماس را روشن می کند:
-1کنش فرجام شناختی یا معطوف به هدف که مستلزم تصمیم گیری بر مبنای عقلانیت هدف-وسیله است،
-2کنش هنجار مند:به اعضای یک گروه اجتماعی تعلق دارد که کنش هایشان در جهت ارزش های مشترک است و با هنجار مـورد توافـق همخوانی دارد.،
-3کنش نمایش نامه ای:که شامل ابزار نفس است که توسط گافمن بررسی گردید،
-4کنش ارتباطی:بین دو یا چند کنشگر است که در پی دست یابی به درک وضعیت کنش خود و برنامه های کنش هایشـان هسـتند،تا از طریق توافق،کنش های خود را با هم هماهنگ کنند.در کنش ارتباطی توافقی که به گونه ای ارتباطی حاصل شـده اسـت،مبنایی عقلانـی دارد:هیچ یک از طرفین نمی تواند آن را تحمیل می کند،خواه به گونه ای ابزاری و از طریق مداخله مسـتقیم در موقعیت،یـا بـه گونـه ای استراتژیک و از طریق تأثیرگذاری بر تصمیمات مخالفان.
آن چه که مد نظر هابرماس است کنش ارتباطی رها از انحراف می باشد.هابرماس دو عامل مشروع سـازی هـا وکلیتـر از آن،ایـدئولوژی را علت های اصلی ارتباط تحریف شده می نامد.که اگر خواسته باشیم ارتباط باز و آزادی داشته باشیم باید این علت ها را از میان برداریم. او برای داشتن کنش ارتباطی سالم و معتبر چهار نوع ادعای اعتبار را نام می برد :
فهم پذیری ، صدق ، حقیقی بودن و صحت.
او در بحث هایش سه نوع علاقه را مطرح می کند که در مقاله به صورت مفصل بحث شده اند: -1علاقه ابـزاری ، -2علاقـه عملـی ، -3 علاقه رهایی بخش.
آن چه که او در این قسمت به آن توجه می کند علاقه رهایی بخش است.او می گوید این علاقه با زبان پیوند دارد و کنش متقابل و ارتباط را از عناصر منحرف کننده آن رهایی می بخشد.
یورگن هابرماس در 1929 در دسلدورف آلمان،به دنیا آمد. دکترایش را از دانشگاه ماربورگ در1961اخذ کرد او در دانشگاه هایلـدلبرگ و فرانکفورت تدریس کرد و از سال 1971تا1983مدیر موسسه ماکس پلانک در فرانکفورت بود.هابرماس را بایـد یکـی از نظریـه پـردازان بزرگ قرن بیستم به شمار آورد.او نظریه بدیعی درباره معرفت اجتماعی،تکامل اجتماعی،زبان و کـنش اجتمـاعی و جوامـع دوران سـرمایه داری متــأخر ارائــه کــرد.او بــه عنــوان نظریــه پــرداز معتقــد بــود کــه دانــش اجتمــاعی بایــد بــه آزادی آدمــی یــاری رســاند .
بررسی و بیان مسئله:
کنش ارتباطی چیست ؟ وهدف هابرماس از مطرح کردن کنش ارتباطی چه میباشد؟! هابرماس با نگاهی آرمـانی و هنجاری،نظریـه پرداز اصلاح الگوی منحرف شده جامعه سرمایه داری است.اصلاحی که از رهگذر رهایی از اشکال قدرت و حصول تفـاهم حاصـل مـی شود.هابرماس به دنبال یافتن پاسخی برای این پرسش بود که چگونه می توان یک ایده ای را خلق نمود که از یک طـرف،از بـد بینـی ماکس وبر نسبت به زیر سلطه رفتن عقل و آگاهی توسط نیروهای سیاسی و اقتصادی و از طرف دیگر،پروژه ی رهایی انسان از سلطه و ایجاد پویایی و هم بستگی بین فرد،نظام های جامعه را امید دهد.او برای رسیدن به ایده ای از مفهوم عقلانیت شـروع کرد.عقلانیـت از نظر او به معنای از میان برداشتن موانعی است که ارتباط را تحریف می کند.اما به معنای کلی تر نظامی ارتباطی است که در آن افکـار آزادانه ارائه شوند و در برابر انتقاد حق دفاع دارند.
هابرماس درصدد ایجاد رابطه ای سطوح خرد و کلان می باشد و این رابطه را از طریق ایجاد کنش ارتباطی متقابل بـین کنشـگران پیگیری می کند و کنش ارتباطی را به عنوان مرکز و اصل تئوری خود قرار می دهد.در واقع هابرماس به دنبـال جامعـه ای اسـت کـه افرار می توانند بدون تحریف و بطور باز با یکدیگر ارتباط داشته باشند و به درک مشترک برسند و تفاوت هایشان را طریـق اسـتدلالی که آزاد و فارغ از محدودیت ها و فشار می باشد بر طرف نمایند.یکی از مسائلی که هابرماس با آن روبرو مـی شود،مسـئله عقلانیـت در دنیای مدرن است.هابرماس برخلاف وبر و هورکهایمر که نگاهی بدبینانه ای به فرایند عقلانـی شـدن داشـتند،کاملاًخوش بـین بود.بـه عقیده او پروژه مدرنیته به دلیل توجه صرف به عقلانیت ابزاری و نادیده گرفتن عقلانیت ارتباطی،از مسیر اصلی منحرف شده اسـت.راه حلی که او ارائه می دهد،عقلانیت ارتباطی است که در آن،به دنبال راهی برای خروج از بحران عقلانیت در مدرنیته است از این رو بین دو کنش معقول و هدفدار و کنش ارتباطی تمایز قائل می شود.موردی که ما آن را به صورت تفسیلی بررسی خواهیم کرد موارد بـالا و این که چگونه به یک کنش ارتباطی تفاهیم آمیز خواهیم رسید.
نظریه انتقادی مکتب فرانکفورت :
»مکتب نظریه انتقادی یا مکتب فرانکفورت که از با نفوذ ترین مکاتب فکری قرن بیسـتم بـوده اسـت.از مشـاجرات فکـری بـر سـر هگل،مارکس و فروید در بین اندیشمندانی پیدا شدکه در موسسه های اجتماعی گرد امده بودند « (بشیریه...1376ص(169
»این موسسه در سال 1930تاسیس شد و در واقع ادامه ی موسسه ای وابسته به دانشگاه فرانکفـورت بـود کـه در سـال 1923 بـه منظور پژوهش در اندیشه های مارکسیستی در شرایط ضعف و افول جنبش های کارگری وعدم وقوع انقـلاب هـای سوسیالیسـتی در دوران پس از جنگ اول ایجاد گردیده بود.به تدریج مکتب فرانکفورت به نقد فرهنگ وشیوه فکر بورژوایی وفرآیند عقلانیت جامعه ی نو روی آورد ودر نتیجه در تحلیل های اقتصادی سیاسی و تاریخی به شیوه خود مارکس فاصله گرفت « (همان،ص(169
در بین سال های 1933تا1950اغلب اندیشمندان مکتب فرانکفورت در حال تبعید در آمریکا زندگی می کردند.درآن دوران موضوع اصلی مکتب،نقد فلسفی سرمایه داری،علم اثباتی وفرهنگ بورژوایی بود،امـا پـس از بازگشـت اعضـای موسسـه بـه فرانکفورت،علائـق زیباشــناختی وفلســفی تئودوآدورنــو بــر خــط فکــری مکتــب مســلط شد(ســیدمن.. ( 1392 مهمتــرین اندیشــمندان مکتــب نظریــه انتقادی»ماکس هورکهایمر«،»تئودوآدورنو«،»هربرت مارکوزه«،»والتربنیامین«و» یورگن هابرماس« می باشد.
»به طور کلی از دیدگاه نظریه انتقادی جامعه به شیوه ای هگلی به عنوان نظامی تلقی می شود که در آن افراد در پی علائق ومنافع خاص خود ضرورتاًَ به وابستگی متقابل،تقسیم کار،تولید کالایی با نظام مبادله،کار مزدوری،تمرکز دیوانی ودولتی و به طـور کلـی عقـل ابزاری هدایت می شوند.چنین نظامی از دیدگاه نظریه انتقادی ذاتاً متمایل بر بحران است.نتیجه چنین نظـامی مثلـه کـردن تمامیـت وجود انسان و سرکوب خواسته های راستین اوست« (بشیریه . 1376. ص( 170 .در اینجا به صورت خیلی مختصر بـه اثـر گـذران بـه افکار هابرماس اشاره خواهد شد.
ماکس هورکهایمر:
»از دیدگاه هورکهایمر،وظایف اصلی نظریه انتقادی در نتیجه بحران در نظریه مارکسیستی رایج ونیز در نظریه بورژوایی ایجاد شـده بود.ظاهراً وی بیشتر در پی بررسی بحران در علم بورژوایی یا اثباتی بود و این بررسی انتقادی را از دیدگاهی مارکسیسـتی انجـام مـی داد.به نظر هورکهایمر،نقش و جایگاه علم اثباتی در تقسیم کار نظام سرمایه دارانه سرشت آن را تعیین می کند.تحت چنین محدودیت هایی علم بورژوایی(در مقابل نظریه انتقادی)صرفاً به گردآوری وتحلیل داده ها به صورت تجربی می پردازد وبا نیاز های واقعـی انسـان سرو کار ندارد)«بشیریه،.1376ص. (171
به طورکلی هورکهایمر میان نگرش سنتی ونگرش نقادانه تمیز قائل بود.نگرش سنتی همان نگرش علوم طبیعی و پوزیتویستی است که در علوم اجتماعی رواج یافته است.درمقابل،نگرش نقادانه اساسـاً نگـرش هگلـی ودیـالکتیکی اسـت کـه پدیـده هـای اجتمـاعی را عینی،ساختاری و از پیش داده شده تلقی نمی کند وروش تبیین حقایق عینی از نقطه نظر اثباتی وخارجی را مردود می شمارد .
تئودورآدورنو:
»آدورنو به عنوان همکار وهم فکر هورکهایمر نظریه انتقادی رادر حوزه جامعه شناسی فلسفه ونقد فرهنگی وادبـی و هنـری غنـای بیشتری می بخشید.وی درعین حال تحلیل اساسی مـارکس درمـورد جامعـه سـرمایه داری ونطریـه ارزش را مـورد تأکیـد قـرار مـی داد.قانونی که به موجب آن سرنوشت بشریت رقم می خورد قانون مبادله است.ارزش مبادله ای در مقایسه با ارزش استفاده ای پدیـده ای مصنوعی است که بر حیطه خواسته های انسان حکومت می کند)«بشیریه،.1376ص. (183
آدورنو و هورکهایمر در یکی از نوشته های خود(مشترک خود)صنعت فرهنگ را به عنوان یکی از ویژگی های عصر سلطه عقلانیـت ابزاری توصیف کردند.در عصر سرمایه داری متأخر،تلفیق فرهنگ باسرگرمی و بازی،فرهنگ توده ای منحطی بوجود آورده است.مصرف کنندگان صنعت فرهنگی در حقیقت چاره ای ندارند زیرا در ورای افق واقعیـت محسـوس چیـزی نمـی بیننـد.کارکرد اصـلی صـنعت فرهنگی درعصر سرمایه داری پیش رفته،از میان برداشتن هرگونه امکان مخالفت اساسی با ساخت سلطه مستقر است.جامعه ای که در چنبر صنعت فرهنگی غلتیده باشد،هرگونه نیروی رهایی بخش را از دست می دهد .
اساسی» ترین مفهوم اندیشه آدورنو،مفهوم هم گیر شدن فرآیند شیئی شدگی وشیئی گونگی است که نهایتاً از پیـدایش هـر گونـه جنبش واندیشه رهایی بخش در جامعه سرمایه داری جلو گیری می کند« (بشیریه،.1376ص. (186
هربرت مارکوزه:
»مارکوزه در کتاب انسان یک بعدی که یکی از مهمترین آثار اوست آسیب هایی را که جامعه سرمایه داری صنعتی بر توانـایی نقـد یا تفکر منفی به عنوان رسالت اصلی نظریه انتقادی وعامل رهایی وارد کرده است،بررسی می کند.پیشرفت فنی،چون به صـورت نظـام تامی از تسلط و هماهنگ سازی درآید. صورت اییه از زندگی پدید می آورد که ظاهراً نیروهای مخالف نظام را با خود نظام سازگار می کند و هر گونه اعتراضی را که به نام امیدهای تاریخی آزادی از رنج وتسلط صورت گیرد شکست می دهد یا باطـل مـی کنـد.نیروهای رهایی بخش در جامعه صنعتی مدرن به نحو فزاینده ای در حال نابودی هستند.دیگر چنین نیروی مخالفی بـاقی نمانـده اسـت.یکی از علل این تحول،گسترش رفاه و بهبود مادی است که جامعه پیش رفته را در برگرفته است.اما این رفاه کاذب تنها در خـدمت بـرآوردن نیاز ها وخواسته های کاذب افراد است.نیازهای کاذب همان نیاز هایی است که طبقات حاکم به عنوان خواسـته هـای واقعـی تـوده از طریق ایدئولوژی کاذب برآنها تحمیل می کنند.بعلاوه چنان که دیدیم،در جامعه موجود افراد دیگر توان تشـخیص مصـالح را از دسـت داده و کاملا مسـخ شـده انـد بنـابراین قاعـدتا بایسـتی گروهـی از روشـنفکران آن مصـالح را بـاز شناسـند.جامعه مصـرفی و رفـاهی معاصر،بابرآوردن نیازها و خواسته های کاذب و تحمیل شده بر افراد مانع نقد و انتفاد مـی شـود و محیطـی توتـالیتر از لحـاظ فکـری وارزشی ایجاد می کند.افکار عمومی ورسانه های گروهی ابزارهای ایجاد چنین محیطی هستند« (همان.ص. (201
از نظر مارکوزه در جهان بت های کالایی،همه انسان ها وسیله وخادم اشیاء هستند.اصل سامان بخش جهان بت های کـالایی،یعنی ابزار انگاری انسان و شیئی انگاری جهان روابط اجتماعی،در همه زمینه ها نفوذ می کند و کلیتی یک پارچه بوجود می آورد.درپس این جهان سنگواره،جهانی از روابط راستین انسانی نهفته است که هیچگاه در عالم واقع از پرده پندار فلسفی بیرون نیفتاده واز قوه به فعـل نگراییده است.سرمایه داری تنها نقطه اوج ابزار انگاری وشیئی گونگی پایداری است که تاریخ انسان رقم زده است.تنها انقلاب راسـتین هم انقلابی است که موجـب در هـم شکسـتن بتهـای کـالایی سیاسـی وجنسـی وروانـی شـود . بـه گفتـه مارکوزه،درنتیجـه چنـین انقلابیتجربه» اساساً نوین هستی،وجود انسان را به طور کلی دگرگون می سازد.)«بشیریه.1376ص. (209
یورکن هابرماس:
هابرماس» اندیشه های خود را اساساً در درون چارچوب نطریه انتقـادی»هورکهـایمر« در بـاب ضـرورت ایجـاد پیونـد میـان علـوم اجتماعی وآرمان های رهایی انسان عرضه کرده است)«بشیریه. 1376ص. (211 مهمترین موضوع علاقه ی اولیه او»بـدل عقلانیـت«در جامعه ی سر مایه داری مبتنی بر سلطه شیئی گونه بود.از نظر معرفت شناسی هابرماس در آثار اولیه خود آئین اثبات را به طـور کلـی مورد انتقاد قرار داده ودر برابر آن از نگرش دیالکتیکی شناخت دفاع کرده است.(همان(1376
در کتاب شناخت و علائق انسانی،هابرماس،میان منطق کار و منطق ارتباط تمیز قائل میشود.منطق کار عبارت است از عمل عقلانی وهدفمند فرد روی جهان خارجی که متضمن رابطه تکفردی میان ذهن و عین یا رابطه تک ذهنی است . منطق ارتباط در مقابل نـاظر بر ارتباط متقابل و چند جانبه اذهان انسانی است که متضمن مفاهمه و گفتمان درباره احکام معطوف بـه حقیقـت اسـت و منطـق دو جانبه یا دو ذهنی دارد .
»هابرماس در کتاب شناخت وعلائق انسانی در پی ایجاد ارتباط میان شناخت وعلائق اصلی نوع بشر است تا مبانی و انواع شـناخت را روشن سازد.ذهن انسان در سایه سه دسته از علائق »شناخت پرداز«شناخت حاصل می کند.به این معنی این سه نوع شناخت قابل تمیر است و هر یک از این ها مبتنی بر علائقی است که موجـود شـناخت خاصـی اسـت« (جلائـی پـور و محمـدی.1392ص. (311 » علائق نوع اول علائق تکنیکی است و علائق ابزاری،که مبتنی بر نیرو های تولید یا کار و نیاز های مادی انسان است و قلمرو شـناخت و علم تجربی را بوجود می آورد« (همان .1376ص. (214
»علاقه فنی ریشه در کار دارد و از طریق آن گسترش می یابد و مشکل خرد ابزاری آن نیست که ایـن رشـته از دانـش فـی نفسـه نادرست است یا به سلطه منتهی می شود،بلکه این است که در جوامع مدرن بر سـایر شـکل هـای دانـش اولویـت پیـدا کـرده اسـت )«کرایب..1392ص. (298
»این علاقه رابطه ما با طبیعت را توصیف می کند.در علوم تجربی Bتحلیلی کوشش ما برای اعمال سلطه و انضباط بـر طبیعـت بـه شناختی می انجامد که هابرماس آن را به عنوان شناخت تـک ذهنـی (بانـک گفتاری)نـام مـی بـرد )«هـولاب..1375ص(32،(نظـری وعطازاده..1391ص. (6
»دومین نوع علائق انسان،علائق عملی است که به درک روابط تفاهمی و ذهنی میان افراد و گروه های اجتماعی مربوط است که بر ویژگی زبان در نوع انسان تأکید دارد.این علائق حوزه شناخت تاریخی Bتأویلی را تشکیل می دهد.برای ادراک این علائق بایـد نگـرش اثباتی را کنار گذاشت زیرا در این نگرش افراد در رده ی اشیاء طبیعی گذاشته شده و به وسیله ذهنی مستقل فهم می شوند.بر عکـس هابرماس بر آن است که جهان تجربی دقیقاً به این معنی عینی است که در میان اذهان مختلف مشترک است.به این معنا فهـم مـا در مطالعات اجتماعی مفروض بر وجود فهم پیشاپیش جهان ذهنیت است « (بشیریه..1376ص. (214
»علاقه عملی به کنش متقابل انسان می پردازدBشیوه ای که کنش خود را برای یکدیگر تفسیر می کنیم،شـیوه ای کـه یکـدیگر را درک می کنیم،شیوه هایی که به اتفاق یکدیگر کنش هایمان را به سمت سازمان هـای اجتمـاعی هـدایت مـی کنیم.هرمنوتیـک علـم تفسیر است ومی توان این رهیافت ها را هرمنوتیک نامید.کنش متقابل نمـادین،روش شناسـی مـردم نگره...همگـی بـه نـوعی مفهـوم بخشیدن به چیزی که مردم می گویند و فکر می کنند و ارتباط آن ها با کنش هایشان می پردازند.خود این اصطلاح نیز از علم تفسیر متون مقدس و فهم پیام خداوند سرچشمه گرفته است.علاقه عملی با میانجیگری کنش متقابل بسط پیدا می کند،و یکـی از مضـمون های محوری مورد توجه هابرماس نحوه منحرف شدن کنش متقابل به وسیله ساختار های اجتمـاعی اسـت.مردم مـی تواننـد در فهـم متقابل یکدیگر دچار خطا شوند،آنها می توانند منظما گمراه شوند،آلت دسـت قـرار گیرنـد و بـه گونـه ای نظـام یافتـه کـور باشـند« (کرایب..1392ص(298،(نوذری.(1381،(نظری و عطازاده..1391ص. (6
»سر انجام مناقشه آمیزتر از همه،علاقه ای است که هابرماس به عنوان علاقه رهایی بخش عنوان می کند.این علاقه توانـایی مـا بـه تفکر انتقادی درباره مفروضات ذهنی خودمان را توصیف می کند.این علاقه به این دلیل رهایی بخش است که بواسـطه ی آن مـا مـی توانیم خود را از محدودیت ها و فشار های ناشی از عوامل غیر طبیعی یعنـی انسـانی , رهـایی بخشـیم.هابرماس در ایـن مقولـه تأمـل فلسفی و خود سنجی به شیوه ی نظریات مارکس و فروید را جای داد)«هولاب..1375ص. (32
»در تجربه روزمره،همواره جزئی از ذهن ما می کوشد میان قدرت و حقیقت تمیز دهد و به ورای افسانه ها و توهمات حافظ قـدرت در جامعه نفوذ کند.علوم انتقادی به این معنی معطوف به رهایی انسان از نماد های منجمد قدرت سازمان یافته است.وظیفه تفکر نقـاد این است که علم را دوباره در خدمت عقلانیت بشری قرار می دهد.به این ترتیب در نظریه شناخت»هابرماس«سه شکل اصلی شناخت متنــــاظر بــــا ســــه ویژگــــی اصــــلی زنــــدگی اجتمــــاعی انســــان یعنــــی کار،ارتبــــاط یــــا زبان،وســــلطه اســــت« (سیدمن..1392ص(167،(بشیریه..1376ص214و(215،(نوذری..1381ص. (135
» این علایق با زبان پیوند دارد و کنش متقابل و ارتباط را از عناصر منحرف کننده ی آن ها رهایی می بخشد،این علاقه باعث ظهور علوم انتقادی می شود که از نظر هابرماس الگوی آن روان کاوی است و در توانایی مـا بـرای فکـر و عمـل خـود آگاهانـه،خرد ورزی و تصمیم گیری مبنای واقعیتی که در وضعیتی معین شناخته شده اند،و قوانین اجتماعاً پذیرفته شده کنش متقابل ریشـه دارد.انحـراف هنگامی بروز می کند که واقعیات یک موقعیت معین بر بعضی شرکت کنندگان یا همه آنها پوشیده است و نیز هنگامی که قـوانین بـه طریقی مانع از شرکت کامل مردم در فرایند تصمیم گیری می شوند.علم انتقادی که بر علاقه رهایی بخش اسـتوار اسـت،انحراف هـای موجود در کنش متقابل و ارتباط را آشکار می سازد و به تصحیح آن کمک مـی کنـد.این مطلـب مبنـای نظریـه انتقـادری هابرمـاس است)«کرایب..1392ص(299
»رسانه ای که این علاقه از طریق آن بسط پیدا میکند قدرت است.مبارزه ای که در کلیه نهادهـای اجتمـاعی خضـور دارد و پایـان نهایی آن مشارکت برابر کلیه افراد ذیربط در فرایند تصمیم گیری است.روان کاوی الگوی علم انتقادی معرفی می شود،چون سعی مـی کند فرآیندهای ناخودآگاهی را بر بیمار آشکار سازدکه تعیین کننده کنش های او است و آنها را تحت نوعی کنترل خودآگاهانه در می آورد.به طوری که در پایان به بر قراری رابطه ای برابر بین بیمار و روان کاو منتهی می شود)«کرایب..1392ص. (299
نخستین» مسأله ای که هابرماس با آن مواجه می شود این است که چگونـه بایـد دربـاب اصـول کلـی بیـان تفحـص کرد.معمـولاً مطالعات مربوط به بیان و ادای سخن از روش های تجربی و گردآوری اطلاعات و استنباط نتایج از آنها بهره می گیرند.بدیهی است که آنچه هابرماس درنظر دارد قابل بررسی تجربی نیست زیرا وی نه به قوانین حاکم بر ادای سخن ونه به نیـات وانگیـزه هـای گوینـدگان بلکه به شرایط عام مندرج در فرایند تولید کلام و سخن به طور کلی علاقه مند است.از این روهابرماس روش بازسازی عقلانی رابر مـی گزیند.روش بازسازی در مقابل روش های تجربی،غیر قانون مند وصوری هستند و ویژگی علومی هستند که به طـور مـنظم شـناخت شهودی ذهن یا عامل شناسایی را بازسازی می کند)«هولاب..1375ص. (35
هابرماس به منظور اجرای طرح بازسازی عقلانی خود از دو وسیله نظری بهره مـی گیرد.یکـی از ایـن دو نظریـه سـه جهـان پـوپر است.هابرماس مانند پوپر فرض را بر این قرار می دهد که ما در عین حال در سه جهان زندگی مـی کنیم.یکـی جهـان خـارجی امـور اشیاء،دوم جهان درونی آرا،اندیشه ها و عواطف،و سوم جهان هنجاری ارزش ها و هنجار هایی که به شیوه ای بین الذهنی تعیین شـده است (هابرماس..1383هولاب..1375اوث ویت.. (1386
اما با اینکه ما با هر سه دنیا سر و کار داریم تشخیص و تصدیق جدایی آنها از یکدیگر یکی از جنبه های محوری مدرنیته است.برای مثال دیگر نمی توان گفت که آنچه حقیقی یا خیر است است همان چیزی است که احساس خوبی به من می دهد.
»به نظر هابرماس هر حکم و بیانی با سه جهان ارتباط دارد زیرا:
-1در همه بیانات و سخنان رابطه ای با جهان خارجی امور واشیاء مستقر است،
-2هر بیان و سخنی متضمن انگیزه یا نیتی درونی است،
-3هر بیان و حکمی با واقعیت هنجاری ارتباط درونی دارد.به نوبه خود این روابط حاوی ادعای ارزش و اعتباری هستند کـه در جهـان انتزاعی تحلیل زبانی مرسوم و رایج یافت نمی شوند بلکه تنها تحت شرایط بیانی آشکارمی گردند )«هولاب..1375ص. (37
ادعـــای صـــحت و اعتبـــار بـــر چهـــار نـــوع اســـت:یکی فهـــم پـــذیری،دوم صدق،ســـوم حقیقـــی بودن،چهـــارم صـــحت (ریتزر..1374ص.215هولاب.. (1375
»فهم پذیری ادعایی است که زبان به تنهایی در درون خود بدان دلالت کامل می کند و متعلق به حوزه بیان نیسـت.بنابراین حـوزه اصلاق اصول کلی بیان بر حسب سه نوع بعدی مشخص می شود.پس در رابطه با جهان اول اعمال مربوط بـه رابطـه (جهـان خـارج)و پیش بینی مطالعه می شوند؛در رابطه با جهان دوم مظاهر زبانی نیات بررسی می شوند؛در رابطه با جهان سوم شیوه برقراری روابط بین اشخاص از طریق اعمال کلامی غیر بیانی مطالعه می شوند« (هولاب..1375ص. (37
از نظر هابرماس این روابط سه گانه باجهان , چهار نوع کنش مورد نظر هارماس را مطرح میکند:
-1کنش غایتمند: »از زمان ارسطو مفهوم کنش غایتمند در مرکز نظریه فلسفی کنش قرار داشته است.پایه این مفهوم کـنش تـلاش یک کنشگر برای رسیدن به یک هدف با ایجاد حالتی مطلوب با استفاده از ابزاری است که در وضـعیت معـین کـار آمـد اسـت.مفهوم مرکزی در این برداشت عبارت است از تصمیم؛یعنی انتخاب یک مسیر از میان مسیرهای مختلف با توجه به مناسبت آن بـرای تحقـق هدف مورد نظر که به راهنمایی پند های حکیمانه وتفسیری خاص از وضعیت صورت می گیرد. وقتی پیش بینی نقش دست کم یـک کارگزار غایتمند دیگر در شکست یا پیروزی وارد حساب می شود آنگاه مدل کنش غایتمند به مدل کـنش را هبری(اسـتراتژیک)تبدیل می شود.این مدل غالباً بر حسب اصالت فایده تعبیر می شود.فرض بر این است که کنشگر از دیدگاه بیشینه کردن یـا انتظـار بیشـینه کردن فایده خود،هدف های خود و وسایل تحقق آن را بر می گزیند.این مدل از کنش است که در پس رویکرد نظریـه تصـمیم گیـری ونظریه بازی در اقتصاد،جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی قرار دارد« (هابرماس..1383ص.155نوذری.(1381 (لازم است که بعد از توضیح انواع کنش از نظر هابرماس به تفاسیری که از سوی دیگر اندیشمندان در باب نظریه کنش هابرماس انجام داده اند،هم اشاراتی بشود.لذا بعد از اتمام توضیحات به صورت مختصر اشاراتی به آنها خواهیم داشت).
-2کنش مبتنی به نظم هنجاری:
این» کنش اساساً به رفتار کنشگران منفردی که در محیط خود با کنشگران دیگر سروکار پیدا می کند مربوط نمـی شـود،بلکه بـه اعضای یک گروه اجتماعی مربوط می شود که کنش های خود را به سوی ارزش های معینی سمت می دهند.در ایـن نـوع کنش،فـرد کنشگر در وضعیتی که به پیاده کردن یک هنجار مربـوط مـی شـود بـا آن هنجـار هـم سـویی نشـان مـی دهـد(یا آن را نقـض مـی کند).هنجارها بیانگر توافقی هستند که در یک گروه اجتماعی حاصل شده اند.تمام اعضاء گروهی که هنجار معینـی بـرای آنهـا اعتبـار دارد ممکن است از یکدیگر توقع داشته باشند که کنش های معینی را که توصیه شده است انجام دهند و کنش های معینی که انجام آنها نهی شده است انجام ندهند.معنای مرکزی تبعیت از یک هنجار عبارت است از همراهی با یک توقع کلی از حیث رفتار.این کـنش به معنای انتطار وقوع حادثه ای پیش بینی شده نیست،بلکه به این معنا است که محق هستیم از اعضا رفتار خاصـی را انتظـار داشـته باشــیم.این مــدل