بخشی از مقاله
نظریه کنش متقابل
چكيده
يكي از عمدهترين مكاتب جامعهشناسي نظرية كنش متقابل نمادي با نظريات جرج هربرت ميد (1931- 1863) پايهريزي و توسط هربرتبلومر (1986- 1900) تكميل و تدوين گرديد كه در دوزمينه بازنمودن نكات و مفاهيم پوشيده و گسترش مباني تئوريك خودكار بلومر قابل توجهاست. بلومر از چهرههاي برجسته جامعهشناسي آمريكا كه داراي برجستهترين پستها و سمت دانشگاهي ودر نهايت استاد برجسته جامعهشناسي مطرح بودهاست وي شاگرد خاص ميد و بنيانگذار نحلة جديد كنشمتقابل نمادي ميباشد كه مخالف با جامعهشناسان عواملي جامعهشناسي تفسيري را وارد محيط دانشگاهي كرد.
وي كتاب چشمانداز و روش كنش متقابل نمادي را در سال 1969 منتشر ساخت ودر آن به تشريح قضاياي بنيادين خويش كه شامل سه قضيه اعيان، منشاء اعيان و وجه تفسيري پرداخت. باورهاي ريشهاي كنش متقابل نمادين را بلومر 1ـ ماهيت يا طبيعت جامعه بشري و زندگي گروه اجتماعي 2ـ ماهيت كنش متقابل اجتماعي 3ـ ماهيت اعيان
4 ـ انسان موجودي كنشگر 5 ـ ماهيت كنش انسان 6 ـ بهم پيوستگي كنش يا كنش پيوسته ميداند. استاد بلومر بعنوان نماينده مكتب شيكاگو در مقابل مكتب آيوا و مانفوردكون قرار ميگيرد كه نگرشهاي پوزيتويستي را عامل انشعاب آنها ميدانند. اولين قضيه در روششناسي بلومر بررسي جهان تجربي است كه براي بررسي آن بايد دو فرايند كشف ووارسي را پيشنهاد ميكند. بلومر در انجام پژوهش مراحل 1ـ منظر و تصوير پيشين
جهان تجربي 2ـ ساختن مسأله 3ـ شناخت دادههاي متناسب و گردآوري آنها
4ـ تعيين روابط ميان دادهها و تحليل 5 ـ تفسير كردن نتايج 6 ـ آزمون نهايي مفهوم را در نظر دارد . عمدهترين مفاهيم كه به آن پرداختهايم عبارتند از خود رهاسازي ، اجتماعيشدن ، رفتار جمعي، مراحل تاريخي است و در نهايت نگاهي به آراء منتقدين و جوابهاي داهشده را در حد بضاعت آوردهايم.
مقدمه:
يكي از عمدهترين مكاتبي كه در سده بيستم در جامعهشناسي آمريكا رشد و گسترشيافت و توسط « جرج هربرت ميد»1 پايهريزي شد. دكتر تنهايي (1371) علل متفاوتي را به عنوان زمينههاي مساعد رشد اين مكتب جامعهشناسي نام برد به خلاصهاي از آنها اشارهميكنيم :
1 ـ اعتراض كه بر عليه رشد روزافزون مكتب رفتارگرايي در روانشناسي شده بود و لازمبود تا نظام تجربي و مستدلي را پيريزي كرد تا بتوان ضعف تئوريك نهضت رفتارگرايي را جبران نمود .
2 ـ رشد روزافزون جامعه جمعگراي2 آمريكايي بود كه با توجه به نيازجامعه به گسترشهاي پيدرپي و نيز، با توجه به مهاجرت سيلآسا ، نياز به موفقيتي بود كه سعهصدر اجتماعي را در پذيرشاستعدادهاي جديد بر تاريخ نژادپرست و قومگراي آمريكا مسلط نمايد.
ميد دو پاسخ عمده جامعهشناسي به اين وضعيت داد: (همان منبع)
1ـ ارائه تئوري معروف در باب « خود» بود كه با ابعاد و عناصر مربوط به آن تصوير جديدي را از يك جامعة پويا و جمعگراي انسان گرايانه عنوان مينمود
2ـ طرح تئوريك و فلسفي « فلسفه حال»1 بود. در فلسفه حال ميد سعي ميكرد توجه انسان جديد واز دنياي ظلمت زده گذشته و نيز بندگي به خيالهاي خام و تجربه نشده فردا را آزاد كند و اين مكانيسم فلسفي و نيز روانشناختي « مشاوره با خويشتن خويش» را فراهم كرد.
ميد طرحي نو درانداختهبود كه توانمند و رشدپذير بود وبه نسل جديد جامعهشناسي آمريكا ارائه داد وآن مكتب رفتارگرايي اجتماعي بود و پيشزمينه نظريه كنش متقابل نمادي شد.
نظرية كنش متقابل نمادين2 مانند ديگر نظريههاي عمده جامعهشناسي چشمانداز بسيار گستردهاي را بازمينمايد (ريترز، 1989 ، ترجمة محسن ثلاثي،1374)
اين نظريه با نظريههاي جرج هربرت ميد شكل گرفت وبا افكار چارلز هورتونكولي ، دبليو آي. تامس شيرازههاي اصلي آن نضجگرفت ولي چشماندازهاي متفاوتتري در سالهاي اخير به اين نظريه راهيافتهاند. (همان منبع)
نظريه سنتي كنش متقابل نمادين با افكار هربرت بلومر مشخص ميشود .(ريترز، 1989 ترجمه محسن ثلاثي، 1374 ؛ اسكيدمور، 1979 ترجمه حاضري و همكاران، 1375 ؛ توسلي ، 1373 تنهايي، 1371و1372 و1374؛ ترنر ، 1977 ترجمة رهسائيزاده ، 1373و...)
آنچه در مكتب كنشمتقابل نمادي بويژه به رهبري و هدايت هربرت بلومر انجامشد تلاش در دوزمينه عمده بود:
1 – باز نمودن نكات و مفاهيم پوشيده در نظرية رفتارگرايي اجتماعي
2 ـ گسترش مباني تئوريك و تجربي نظام جامعهشناختي مورد پذيرش وي
زمينه اول مربوط به ارتباط ميان بلومر و ميد بود كه بلومر به عنوان شاگرد و سخنگوي مكتب استاد خود ميد مطرح شد و زمينه دوم فرايندهاي تاريخ اجتماعي آمريكا و لزوم كنش اين مكتب در مقابل نظريات ديگران بود.
آمريكاي زمان بلومر متفاوت از زمان ميد بود بعد از جنگ جهاني دوم آمريكا ديگر آن جامعه نسبتاً سالم و آرام اوايل قرن بيستم بود نميباشد. رشد تضادهاي طبقاتي و نگرش فزاينده جامع
ة سلطهگراي آمريكا و شوروي بلومر را در برابر هرگونه ساختار ايستانگرانه به اعتراض واميداشت. دو چيزي جزء مردم و روابط متقابل اجتماعي و تفاسير آنها را مهمتر از ساختارها قلمداد ميكرد و به اين اعتقاد بود كه كنش متقابل نمادين انساني است كه نبض تاريخ و جامعه را شكل ميدهد. (تنهايي، 1374)
نكته ديگري اينكه بلومر اعتقاد داشت كه ميد تنها جامعه سالم را ميبيند ولي جامعه معاصر وي به سراشيبي ارزشها و سقوط انسان نيز ميانجامد و سعي در برخورد با نكات اساسي و بنيادين آسيبهاي اجتماعي و انحرافات مرضي در جامعه باديدن تازه برآمد.
زندگي و انديشه بلومر
بلومر پس از فارغالتحصيلي عملاً از سال 1930 وارد عرصه جامعهشناسي شد و يكي از مهمترين چهرههاي جامعهشناسي آمريكا به شمار ميرود عمدهترين سمتهايي كه وي در طول حيات علمي خويش داشت عبارتند از :
ـ رئيس گروه جامعهشناسي دانشگاه بركلي در كاليفرنيا
ـ رئيس انجمن جامعهشناسان آمريكايي ـ رئيس انجمن بينالمللي جامعهشناسان
ـ كسب اخرين مدارج و رتبة علمي يعني « استاد برجسته» 1
ـ كرسي استادي در دانشگاه شيكاگو و بركلي
ـ رياست مؤسسه علوم اجتماعي دانشگاه بركلي
ـ استاد مدعو دانشگاههاي ميشيگان، ايووا، هاوايي و كاليفرنيا
وي در سال 1939 طي يك سخنراني براي اولين بار مكتب خويش را با نامگذاري جديد كنشمتقابلگرايي نمادي پايهگذاري و معرفي نمود. آنچه وي مطرح كرد وجوه تكميلي و اضافاتي بر كار مير است بلومر تا سال 1980 بيش از هفتاد مقالة علمي متفاوت در زمينة جامعهشناسي منتشر ميكند ودر سال 1969 مهمترين كتاب خود را تحت عنوان « چشمانداز و روش كنش متقابل نمادي»2 به چاپ ميرساند.
او سخنگوي و شاگرد خاص جرج هربرت ميد تا سال 1930 بود كه بعد از آن مكتب خاص خود ر
ا بنيان نهاد.
استاد بلومر اولين كس است كه رسماً در پهنة جامعهشناسي با جامعهشناسان عواملي به مخالفت پرداخت وي تمام كارهاي جامعهشناسان قرون اخير در خصوص تحليل متغيرها انجامدادهاند ناقص و ناتوان از درك كامل واقعيت ميداند. مثلاً در مطالعات پيرامون اعتياد محققين با ارائه جداول و آمارهايي به نتيجه رسيدهاند، منجمله اينكه برخي عدم وجود امكانات تفريحي را علت رويآوردن فرد به مواد مخدر ميدانند و برخي به وجود مرزهاي آزاد و بازار و... اشاره ميكنند كه هيچكدام تحليل جامعهشناختي نيست بايد فهميد مشكل اعتياد چيست؟ چرا تقريباً در تمام اقشار رخنه ميكند و هر لحظه از جايي تازه سربدرميآورد چرا اعتياد در خانهها رشد ميكند؟ بايد جامعهشناس بفهمد درد از كجاست؟ مطالعه از نزديك را توصيه ميكند و نبايد ساخت جامعه و تأثيرات آن را به عنوان عاملي جبري تلقي نمود.
با آنچه كه بلومر مطرح كرد مفاهيم تفسيري در جامعهشناسي آمريكا و اروپا جان تازهاي گرفت و هدف و مسير خود را باز يابد و راههاي تازهاي فراسوي خود پيدا نمايد. اين بويژه به نوع تفسير وي از تجزبه باز ميگردد بدين ترتيب بلومر تجربهگرايي و آزمون عيني را از شرايط تحقيق در علوم اجتماعي برميشمارد. كه در بررسي حوزههاي روش تحقيق و روششناسي بطور مشروح به آنها ميپردازيم .
قضاياي بنيادين
بلومر در كتاب خود مفاهيم هستيشناسي و بنيادي خويش در سه قضيه از هم تفكيك ميكند:
قضيه اول: جهاني كه انسان با آن در رابطه است و جهان اعيان1 است كه به سه دسته تقسيم ميشوند:
1 ـ اعيان فيزيكي3 : مثل كوه، اطاق ، ساختمان، تخته، ميز، ...
2 ـ اعيان اجتماعي4: شامل روابط اجتماعي ، ساخت اجتماعي ، طبقات اجتماعي، خانواده، دوست، معلّم
3 ـ اعيان مجرد5: مفاهيم ذهني؛ آزادي ، دموكراسي، نفرت، عشق، مفاهيم اسطورهاي
بنابر قضيه اول بلومر به همه چيز ميتوان در جهان (اشاره 2(نمود بنابراين ما به همه چيز تعريف و درك جمعي و مشترك نسبت به آنها داريم.
قضيه دوّم : در اين قضيه بلومر به اين سوال جواب ميدهد كه منشاء اعيان كجاست؟ آيا از ذات اشياء تراوش ميكند يا از ذهن انسان؟ آيا انسان از بدو تولد حامل معاني است؟ انسان موجودي نادان و ناقص در بدو تولد است و به تدريج آموختنيها را ميآموزد. پس آيا معاني در ذات اشياء نهفته است؟ مثلاً تخته سياه براي همه يك معني را ميدهد خير اين معني براي يك دانشآموز با يك پيرزن روستايي متفاوت است.
انسان هر آنچه ميآموزد و برايش معنادار ميشود در روابط متقابل اخذ ميكند. كامپيوتر، تختهسياه ، ميز و هرآنچه كه هست. اشاره به خودآزاري تلقي شدن مراسم سينهزني يا زنجير شيعيان توسط غربيها زيرا هنجارها و ارزشهاي ما برايشان قابلهضم نيست همانطوريكه براي ما عادات و روشهاي ايشان قابل فهم و هضم نيست.
قضيه سوم: اين قضيه وجه تفسيرگرايي بلومر را نشان ميدهد . بنابه اعتقاد عوامل گرايان انسان تحت شرايط خاصي رفتار خاص از خود نشان ميدهد مثل موش كه اگر شوك به ان وارد شود رفتار خاص نشان ميدهد در حاليكه تفسيرگرايان، بر اين باور دارند كه انسان چيزي در درونش دارد كه به بركت آن وقايع و پديدهها را تفسير ميكند. آنان انسان را موجودي تفسيرگرا و معنا كننده ميدانند در واقع انسان با خود مشاوره و مباحثه ميكند كه كاري را انجام دهم يا ندهم. و بهترين مثال را دكتر تنهايي برخورد و جسارت عمرابنعبدود بر حضرت اميرالمؤمنين (ع) ميدانند.
باورهاي ريشهاي :
بلومر در شرح اصول نظري و مفروضات مسلم كنش متقابلگرايي نمادي، و يا آنچه كه خود وي ميخواند: « باورهاي ريشهاي» 1 شش مفهوم و يا باورهاي ريشهاي را مسلم فرضمينمود كه دكتر تنهايي (1374 و 1371) در سه جستار روششناسي، ايستاييشناسي و پوياشناسي به انها به طور مشروح پرداخته است ما در اين فرصت به شرح مختصر هركدام از آنها ميپردازيم:
1 ـ ماهيت يا طبيعت جامعه بشري و زندگي گروهاجتماعي(Nature of Humans societr) همانطوريكه ميدانيد زندگي گروههاي اجتماعي در هر مكتبي با اصطلاحي خاص عنوان ميشود، فرهنگ جامعه سازمان اجتماعي ، ساخت اجتماعي و غيره بلومر ار اين مسئله غافل نيست ولي آنچه براي وي مهم است نه اين اشكال بلكه محتواي واقعي اين اشكال يعني كنش اجتماعي است. پس مكتب به مطالعه همين محتوا يعني كنش متقابل انسان كه جوهر اساسي ميداند ميپردازد.
2 ـ ماهيت كنش متقابل اجتماعي (Nature of social Interaction) گرچه واژه فوق توسط جامعهشناسان ديگر نيز بكار برده شده است ولي آنرا تحت و احاطه ساختهاي ديگر ميدانند. در نظر بلومر كنش متقابل اجتماعي عبارت از فرايندي است كه انسان در آن به مدد قوة تفسير ، رفت
ار و سلوك خويش را در برابر ديگران شكل ميدهد و يا سلوك خود را در برابر ديگران و يا موقعيت اجتماعي ميسازد . پس كنشمتقابل فرايندي است كه فرد با آگاهي و تفسير و دخالت كرده و با توجه به كنشديگران و تفسير خويش عمل ميكند بلومر آن دسته از سلوك اجتماعي كه مبتني بر تفسير و يا بهرهگيري از قضيه سوم وي نبود را كنش متقابل نانمادي ميداند كه بيش از وي ميد آنها را گفتگوي ايماها ميخواند.يانكرايب (1998 ترجمه عباس مخبر، 1378) با مثال نوع برخوردهاي دو سگ و دو انسان مقايسه ميكند وقتي سگي از ترس سگ ديگر عقبنشيني ميكند هيچگونه درك متقابل در كار نيست ولي وقتي به به يك نفر اخطار دادهميشود معمولاً لزومي به نشان دادن دندان و غرغركردن نيست.
3 ـ ماهيت اعيان (Nature of object)
از نظر بلومر اين جهان است كه براي بشر موجود است و نه عكس آن بنابراين محيط از نظر بلومر عبارت از دنياي شناختهشده و معرفي شده در قالب نمادين و زباني است كه معاني آنها از طريق كنش متقابل اجتماعي تعيين شده است. پس محيط محض بدون انسان موجود ميباشد ولي چنانچه به دريافت و تفسير انسان نرسيده باشد در كنش متقابل نقشي نخواهد داشت
4ـ انسان موجودي كنشگر (The Human Being As An acting organism)
انسان در نظر بلومر با ساخت ويژه خويش كه از ديگر موجودات متمايز است ميتواند به تشكيل « خود» موفق شده و به جاي واكنش و يا پاسخ به انگيزهها و يا عوامل دروني و بيروني در برابر آنها كنش كند . و اين همان معناي داشتن « خود يا Self » است كه بلومر از ميد گرفته است و كشف آن توسط وي انقلابي در علوم اجتماعي خوانده ميشود (تنهايي، 1373)
5 ـ ماهيت كنش انسان (Nature of Human Action)
به دليل ساخت وجودي انسان ، انسان داراي توانايي خاصي است كه ويژه انسان است . از اين رو انسان ميتواند از حد واكنش ويا پاسخ ساده به محيط در گذشته و در برابر دنياي اعيان كنش كند . و اگر از اين غافل شود همان تعبير اولئك كالانعام بل هم اضل خواهدبود.
6ـ بهم پيوستگي كنش يا كنش پيوسته (Interlinkage of Action)
كنش پيوسته نهاد يا سازمانهايي است كه ميتواند بدون مراجعه به اجزاء كنش تشكيل دهنده آن مورد توجه و مطالعه قرار ميگيرد نهادهايي از قبيل خانواده، جنگ، شركتهاي تجاري، كليسا و مسجد، دانشگاه ، قوم و طبقه در واقع بلومر به جاي استفاده از مفهوم ساخت و نهاد و با نظام اجتماعي به مفهوم كنش پيوسته روي ميآورد.
روششناسي
قبل از پرداختن به روششناسي بلومر لازم ميدانم اشارهاي گذرا به تقابل مكتب شيكاگو و ايوا كه بلومر يكي از قطبهاي اصلي اين تقابل تلقي ميشود اشارهاي مختصر داشته باشيم، بلومر اصول اساسي خويش را از مير گرفت كه در حوزهاي معروف به شيكاگو تدوين گرديد و چندين جناح متفاوت را برميگرفت كه معروفترين شاخهها مربوط به رابرت ازرا پارك در جامعهشناسي شهري بود. اما گروه ديگر كه به افكار مير نزديكتر بودند بتدريج مكتب كنش متقابل نمادي را بوجود آوردند و دو مكتب روش شناختي يكس مكتب شيكاگو به رهبري هربرت بلومر و ديگري مكتب ايوا به رهبري مانفوردكون بوجود آمد.
مهمترين تفاوت از ديدگاه شاگردان بلومر ومكتب ايوا اين است كه شاگردان مكتب بلومر آنطور كه بايد و شايد تأكيدات اصلي رفتارگرايي اجتماعي ميد را رها نكردند . (تنهايي ، 1373)
بنياديترين اختلاف نظرهاي ميان بلومر و كون اختلاف نظرهاي روششناختي هستند. رملستر و رينولدز، 1975 به نقل از ريترز ترجمه محسن ثلاثي)
تأكيد بلومر بر تفسير معاني توسط كنشگر ميباشد پس بنابراين در نگاه به مسئله و موضوع بايد از ديد خود كنشگر و مردم نسبت به آن نگريست به جاي اينكه از ديد پژوهشگر به فرايندهاي اجتماعي نگاه كرد و اين تأكيد قطعاً به روش دروني اهميتي بسزا ميدهد و به روش دروننگري همدلانه معروف است . و اين روش قاعدتاً با ابراز پوزيتويستي ممكن نميبود.
اما كون تحت تأثير تعريف علم از ديدگاه پوزيتويستي بود او از جامعهشناسان ميخواهد به جاي روش همدلانه كه غيرعلمي ميدانست براي فهم آنچه در سر كنشگران ميگذرد از نشانههاي رفتاري آشكارشان بهرهگيرند. كون بر وحدت در روش علمي تأكيد داشت كه همه رشتههاي علمي از جمله جامعهشناسي بايد به دنبال تعميم و كشف قوانين باشند.
ارائه نظريات بلومر در نظرات لائر و هندل و سپس آنسلم استراس، تاموتسوشي بوتاني واروينگ گافمن و ابوالحسن حسن تنهايي را ميتوانيم مشاهده كنيم.
روششناسي بلومر
اولين و مهمترين قضيه در روششناسي بلومر بررسي و مطالعه « جهان تجربي» است ولي نه آنگونه كه پوزتيويستها بدنبال آن هستند بلكه بدنبال واقعيت موجود بودن ميباشد، و روشي كه بلومر بكارميگيرد روش طبيعت گرايانه نام دارد، روشي كه نظريات بلومر را به نظريات داروين نزديك ميكند، روش طبيعت گرايانه به اين معناست كه طبيعت جهان تجربي را به گونهاي كه در جهان خارج است بشناسيم و نه برمبنايي كه در مفاهيم تجربي ما متبلور شده است و نه به شيوهاي كه در ستون و شاخصها پژوهشگران قبلي منعكسشده بلكه بصورت مفاهيمي كه در خود واقعيت موجود است و حيات دارند و دائماً در فرايندشدن و بازآفريني مورد توجه قرارميگيرند در فرآيند روششناسي بلومر دو فرايند متمايز از هم در فرايندي تكويني ديدهميشود:
1 ـ فرآيند كشف: آغاز مطالعه از واقعيت عيني بدون نسخه يا دستورالعمل قلبي و تنها با مراجعه مستقيم به واقعيت است كه در دو مرحله آشنايي با واقعيت و درك همه جانبه آن كه طريق مصاحبه و كنش متقابل با واقعيت صورت ميگيرد و دوم وارسي دقيق راههاي رسيدن ورسش كار و بررسي روابط ميان دادههاي نوپديدار را تشكيل ميدهد.
2ـ فرآيند وارسي: هدف علم تنها گزارش ساده واقع نيست بلكه بايد به مفهوم سازي پرداختهشود و آنها را پس از بررسي و آزمون لازم در قالبي نظري يا تئوريك براي گامنهادن به مراحل بعدي و طرح قضاياي راهبر آماده كند و اين با كنترل دقيق يافتهها و روابط آنها مشخص ميشود پس وارسي عبارت از آزمون سرسختانه از همه جوانب و كنترلهاي مكرر آن در برابر واقعيت است.
مراحل انجام پژوهش از نظر بلومر
1ـ منظر و تصوير پيشين جهان تجربي؛
ابتدا بايد قوالب مفهومي و علمي خاصي را از آغاز داشتهباشيم اين قوالب عبارتند از تخيل و تصوري از واقعيت مورد مطالعه يا تصور و شناخت و معرفتي كه نسبت به واقعيت داريم و آن عبارت است از مشخص كردن مسئله خاص و ابزار و راهها و تكنيكهاي خاص ميباشد يعني با ذهن خالي نميتوان به طرف واقعيت رفت.
2 ـ ساختن مسأله
در اين رابطه بايد ديد چه چيزي موردسؤال است . براي مثال داروين مدام از خود سؤال ميكند كه اين چيست؟ سؤالات ممكن است خندهآور و مضحك و يا حتي مربوط به فرضيه باشد. مسأله چيزي است كه ما نميدانيم پاسخ آن چيست؟به نظر بلومر بايد به توافقهاي مبتذل و بردگي به اصول جزئي را كنار نهاد.
3 ـ شناخت دادههاي متناسب و راه و فن گردآوري آنها؛
مهمترين مسأله اين است كه با توجه به ماهيّت مسئله دادههاي مربوط به آن بايد گزينش شوند و با تناسب به دادهها و مسألة مورد تحقيق بهترين روش گردآوري توسط پژوهشگرانتخاب شود. موضوع تحقيق تعيين كنندهميباشد. نه روش پيش فرضي كه از آغاز تدوين وبه عنوان الگويي
غيرقابل تغيير در پيشبگيريم
4 ـ تعيين و تحليل روابط ميان دادهها
اين تنها به معناي شناخت روابط آماري و همبستگي با متغيرها نيست . بلكه بايد ببينيم كه دادهها و عناصري كه يافتهايم تا چه اندازه با معنا بوده و به همديگر مربوط هستند و به قول بلومر بايد مفاهيم معين به مفاهيم حساس تبديل شوند به مفاهيم جديد ميرسيم. و اين امكان هيچگاه براي پژوهشگران عواملگرايي كه تنها به تعيين روابط بين تغيرهاي فرضيههاي كه از پيش ساختهاند محدود ميشوند عملي نخواهد بود.