بخشی از مقاله

ازخودبیگانگی به انزوا و بیگانگی فرد نسبت به دنیای اطراف و محیط اجتماعی خود هست. که در اندیشه مارکس، وبر، مرتن، فروم، دورکیم و... مورد بحث و بررسی قرارگرفته است. همه نظریهپردازان، علت اصلی آن را در محیط اجتماعی جستجو میکنند. در اصلاح جامعهشناسی، به دوگانگی رفتاری فرد، بیهنجاری، بی معنایی، بی ارزشی، بی قدرتی و داشتن نگرش بی هدف از علایم از خود بیگانگی است. هدف اصلی پژوهش حاضر این است که چه عامل جامعه شناختی در از خودبیگانگی جوانان تأثیرگذار است؟ که با استفاده از روش پیمایشی - کمی - و ابزار پرسشنامه محقق ساخته اجرا شده است. با استفاده از فرمول نمونهگیری طبقه سیستماتیک، از 1500 نفر جوانان، 300 نفر به عنوان نمونه انتخاب شده اند. یافتههای آزمون استنباطی نشان میدهد که بین فقر فرهنگی - 0/231 - ، فقر اقتصادی - 0/416 - ، مذهبی بودن - -0/345 - ، خشونت در خانواده - 0/346 - ، ناکامی اجتماعی - 432 - ، هوش فرهنگی -0/221 - - ، احساس بی قدرتی - 0/459 - و احساس بیهنجاری - 0/389 - با از خودبیگانگی جوانان رابطه معنیداری داشته است.

مقدمه و بیان مسئله:

مفهوم «Alienation» در لغت یعنی جدائی چیزی از چیز دیگر. اما در اصطلاح »ازخودبیگانگی« عبارت است از: چیزی که انسان آن را خلق کرده یا جزء خصایص انسان است، به طریقی از او دور شود، در این حالت با موقعیتی روبرو هستیم که آن را میتوان بیگانگی نامید به عبارتدیگر؛ وابستگیهای متقابل طبیعی میان مردم و نیز بین مردم و آنچه تولید میکنند، دچار ازهم گسیختگی شوند. این مفهوم جایگاه اساسی در نظریه کارل مارکس دارد، در تئوری مارکس »ازخودبیگانگی« برای این رخ می دهد که سرمایه داری نظام طبقاتی دوگانه ای را به ارمغان آورده که در آن، شماری از سرمایه داران مالکیت فرایند تولید، فرآورده های تولیدی و زمان کار کسانی را که برای آن ها کار میکنند، به دست دارند. در جامعه سرمایه داری، انسان ها به جای آنکه به گونه طبیعی برای خودشان تولید کنند، به صورت غیرطبیعی برای گروه کوچکی از سرمایه داران تولید میکنند بنابراین ازخودبیگانگی فرایندی است که به واسطه آن اعضای طبقه کارگر خود را چیزی بیش از کالایی در مجموعه کلی اشیاء نمیبینند  نخستین سرچشمه مفهوم ازخودبیگانگی، اندیشه های ژاک روسو در رساله ای که درباره نابرابری نگاشته است، هست. تصویر زنده ای که او از خوبی ناشی از طبیعت انسان و فاسدشدنش توسط جامعه به تصویر کشیده است، تأکید او را بر برابریای که طبیعت در میان انسان ها برقرار کرده است و همچنین نابرابریای که انسان ها، خود ایجاد کردهاند نشان میدهد و لذا وحشتی که او از تأثیر تباهکننده جامعه بر طبیعت بشری داشته است، همگی باعث برانگیختن نظریه های انتقادی او شده است کارل مارکس، نیز نخستین بار در خلال مطالعاتش در مورد آراء هگل به این عقیده برخورد کرده بود. به طور خاص، مارکس تحت تأثیر نقد فوئرباخ از عقاید دینی هگل قرارگرفته بود. به نظر فوئرباخ، دین خصایص و قدرت های ویژهای مانند بخشندگی و ترحم و دانش و قدرت خلق کردن را به موجودی بر تر، یعنی خدا نسبت می دهد.

در حقیقت، فوئرباخ معتقد بود که این خصلت ها کمال خصایص و قدرت های خود انسان است، خصایصی که از انسان جدا شده و از او بیگانه شده و به خدایی افسانه ای نسبت داده شده است. به نظر مارکس فرآیند بیگانگی مشابهی در قلمرو کار انسان در نظام سرمایه داری به وقوع میپیوندد - گرب، . - 37 :1384 واژه ی بیگانگی که ریموند ویلیامز آن را از دشوارترین واژگان فرهنگ لغت می داند و به عنوان یکی از مفاهیم اصلی و عمده ی جامعه شناسی، روان شناسی و روان شناسی اجتماعی مطرح گردیده - محسنی تبریزی، - 25 :1370، به طور گسترده ای در علوم انسانی برای تبیینی از اشکال و انواع کنش ها و واکنش ها نسبت به جریانات، واقعیت های پیرامونی، فشارهای روانی و تحمیلات اجتماعی به کار میرود - ستوده، - 244 : 1389 و بازندگی اجتماعی امروز سخت عجین است. پدیده ازخودبیگانگی برخلاف معنی محدودی که مارکس به آن داده، تنها ناشی از ساختار اقتصادی نیست، بلکه جهت گیری ذهنی و عینی گسترده ای است که در کمین انسان بوده و ساختار اقتصادی تنها جزئی از آن محسوب میشود. بررسی بیگانگی در جامعهی ایران به عنوان جامعه ای در حال گذار، مسئلهای جامعهشناختی است. در چند دههی گذشته بهویژه دهه چهل که دگرگونیهای سریع اجتماعی باعث تضعیف نظام ارزشی و هنجارهای سنتی شد، نوگرایی در برخورد باسنت گرایی بدون اینکه قادر به ایجاد مفاهیم و هویت فرهنگی جدیدی باشد، وضعیت دوگانه ای را در جامعه ایجاد کرد که نتیجهی آن را میتوان بیگانگی اجتماعی دانست - ایمان و قائدی، . - 80 :1383 با توجه به مبحث فوق هدف اصلی پژوهش حاضر شرح ذیل است:

هدف اصلی: مطالعه جامعهشناختی علل ازخودبیگانگی جوانان سؤال اصلی: چه عواملی در ازخودبیگانگی جوانان تأثیر دارد. مبانی و چارچوب نظری در لغت «Alienation» یعنی جدائی چیزی از چیز دیگر. در اصطلاح »ازخودبیگانگی« عبارت است از: چیزی که انسان آن را خلق کرده یا جزء خصایص انسان است به طریقی از او دور شود، در این حالت با موقعیتی روبرو هستیم که آن را میتوان بیگانگی نامید به عبارت دیگر؛ ازهم گسیختگی بستگیهای متقابل طبیعی میان مردم و نیز بین مردم و آنچه تولید میکنند. این مفهوم جایگاه اساسی در نظریه کارل مارکس دارد، در تئوری مارکس »ازخودبیگانگی« برای این رخ می دهد که سرمایه داری نظام طبقاتی دوگانهای را به ارمغان آورده که در آن، شماری از سرمایه داران مالکیت فرا گرد تولید، فرآورده های -تولیدی و زمان کار کسانی را که برای آن ها کار میکنند، به دقت دارند. در جامعه سرمایه داری، انسان ها به جای آنکه به گونه طبیعی برای خودشان تولید کنند،
مجموعه کامل آثار و مقالات برگزیده نهمین کنگره پیشگامان پیشرفت به صورت غیرطبیعی برای گروه کوچکی از سرمایه داران تولید میکنند  بنابراین ازخودبیگانگی فرایندی است که به واسطه آن اعضای طبقه کارگر خود را چیزی بیش از کالایی در مجموعه کلی اشیاء نمیبینند  اندیشه های ژاک روسو در رساله ای درباره نابرابری، نخستین سرچشمه مفهوم ازخودبیگانگی هست. تصویر زنده ای که او از خوبی طبیعی انسان و فاسدشدنش توسط جامعه به تصویر کشیده است، تأکید او بر برابریای که طبیعت در میان انسان- ها برقرار کرده است و آن نابرابریای که انسان-ها ایجاد کردهاند و وحشتی که او از تأثیر تباهکننده جامعه بر طبیعت بشری داشت، همگی این ها در مورد وضع نابسامان انسان باعث برانگیختن نظرهای انتقادی شده بود  مارکس تاریخ نوع بشر را جنب های دوگانه میداند، یعنی از یک سو، تاریخ، نظارت انسان بر طبیعت است و از سوی دیگر، تاریخ، ازخودبیگانگی هرچه بیشتر انسان است؛

درنتیجه ازخودبیگانگی به وضعی اطلاق میشود که در آن، انسان ها تحت چیرگی نیروهای خود آفریده شان قرار میگیرند و این نیرو ها به عنوان قدرت های بیگانه در برابرشان میایستند. مارکس فرایند ازخودبیگانگی را این گونه توضیح می دهد: هرچه کارگر ثروت بیشتری تولید میکند و محصولاتش ازلحاظ قدرت و مقدار بیشتر میشود، فقیر تر میگردد اریش فروم از منظر دیگری به این مسئله مینگرد. او بیگانگی را حالتی می داند که در آن، شخص خود را غریبه حس میکند و ازخودبیگانه میشود. در این حالت انسان خود را مرکز عالم و خالق اعمال خود نمیداند؛ بلکه او در دست اعمال و نتیجهی آن محکوم است. او از آن ها اطاعت و یا حتی ستایش میکند. به نظر وی باید علت های بیگانگی را در نهادهای اجتماعی - ازجمله بوروکراسی سازمانی، مالکیت و غیره - جستجو کرد. دورکیم و مرتن علت های بیگانگی را در ساختارهای اجتماعی - فرهنگی جستجو میکنند؛ اما هریک ازنقطه نظر خاص خود به این مسئله مینگرند. بدین معنا که دورکیم به رابطهی فرد و جامعه توجه میکند؛ و مسئلهی نابسامانی را مطرح میکند که در زمان انتقال جوامع از انسجام اجتماعی - مکانیکی به ارگانیکی شتاب گرفته و سبب تضعیف ارزش ها میشود. پیامدهای این امر میتواند به گسترش اخلاق فردی به جای اخلاق جمعی و درنهایت به بیگانگی ختم شود. محور بحث در این دیدگاه، ارزیابی کارکرد نهادها در جهت حفظ و گسترش تعادل و نظم اجتماعی است. بدین معنی که هرگونه بحرانی میتواند باعث بروز مشکلات جدی در تعادل نظام گردد.مرتن نیز بیگانگی را نوعی انحراف تعریف میکند. کوشش اولیه و هدف عمده مرتن جهت توضیح بیگانگی، کشف این واقعیت بود که چگونه بعضی ساختارهای اجتماعی بر برخی اشخاص در جامعه اعمال فشار میکنند تا آن ها را به رفتاری غیرهمنوا وادار نمایند. برای مرتن بی سازمانی اجتماعی به عنوان انبوهی از سوء کارکردهای اجتماعی در نظر گرفته میشود که چهار منبع این بی سازمانی اجتماعی به طور خاص شامل: .1 تضاد بین علائق و ارزش ها .2 تضاد بین تعهدات و پایگاه نقش .3 جامعه پذیری ناقص .4 ارتباط اجتماعی ناقص هست به زعم پیر بوردیو ازخودبیگانگی به معنای بیقدرت سازی و حذف خودآگاهی کنشگران است. بوردیو فرهنگ را عامل یگانه ساز قلمداد میکند و میگوید دولت و نهادهای وابسته به آن نظیر دانشگاه ها این نقش را در دو حوزه مرتبط به هم ایفا میکند. 

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید