بخشی از مقاله

چکیده:

در این مقاله سعی بر این شده است که یکی از دلایل عدم توسعه ی فرهنگی که همان تاثیرات رسانه ی غربی بر فرهنگ است مورد بررسی قرار بگیرد. به عقیده ی نویسنده ی این مقاله رسانه ی غربی یکی از عوامل موثر بر از خودبیگانگی است و از خود بیگانگی مانع اصلی توسعه ی فرهنگی است. در این پژوهش به دو مفهوم فرهنگ، و ازخودبیگانگی از نگاه هگل پرداخته می شود و آمیختگی این دو نشان داده خواهد شد و در انتها ترمیم و بالا بردن ظرفیت آموزشی کشور از جمله افزایش آموزش فلسفه در دوره های تحصیلی کودکان به عنوان راحل برون رفت ازین بحران پیشنهاد شده است.

مقدمه

یکی از معضلات جهان امروز که پژوهشگران و اندیشه ورزان باید بدان بپردازند مسئله ی ارتباط میان رسانه و فرهنگ است. فرهنگ بخشی از هویت ما را درون خود جای داده است و بسیاری از رفتار ها و کنش های ما در مواجهه با جهان ریشه در فرهنگ ما دارد. و همانطور که تقریبا بر عموم مردم واضح است، رسانه بیشترین تاثیرات را امروزه بر کنش ها و افعال ما دارد و تقریبا دارد در حیطه ی خودش فرهنگ سازی می کند. البته در کنار محاسن رسانه، ذهن تیز بین منتقدین باید مضرات آن را نیز از نظر دور ندارد و بدان بپردازد. مضراتی که گاها نه تنها کوچک و قابل چشم پوشی نیستند، بلکه بسیار خطیر و ویرانگر هم هستند.

امروزه رسانه به ابزاری برای تقویت و ترویج رفتار مصرف گرایانه و شیوه های جدید شئ شدگی مبدل شده است و نقش یک سوفسطائی را در تاریخ امروز ما بازی میکند، که سخنانش در ظاهر شیرین و فریبنده است اما محتوایی بعضا خطرناک دارد و باید سقراط وار با آن به مقابله پرداخت. چرا که یکی از درد های انسان در جهان امروز، بی ریشه گی و پریشانی است، انسانی که نمی داند و در جستجوی مقصدیست، اما سراب ها را آب می پندارد و در دام می افتد.

در سنت فلسفی آلمان هردر و هگل تاملات عمیق و زیبایی در رابطه با فرهنگ داشته اند. در این پژوهش کوتاه سعی شده است که با مبنا گرفتن آراء آنها، تعریفی از فرهنگ ارائه شود و ربط آن با ازخودبیگانگی که یکی از کلیدی ترین نکات فلسفه ی هگل است نشان داده شود. از خود بیگانگی در خلاصه ترین و قابل فهمترین شکل اش به این معناست که انسان توسط خودش، با خودش یا جامعه و تاریخ و طبیعتش بیگانه شود. که این مسئله از طریق وصول به آگاهی ناپدید خواهد شد. و برای رسیدن به حقیقت و آگاهی، لازم است که در نظام آموزشی که پایه های اندیشه ورزی است، فلسفه ورزی و اندیشیدن دقیق به اعضای جامعه آموخته شود، که در ادامه ی بحث بیشتر با تمامی این مفاهیم آشنا خواهیم شد.

فرهنگ و تاملات پیرامون آن

فرهنگ همواره مسئله ی مهمی بوده که در شاخه های متعدد علوم انسانی از قبیل جامعه شناسی، فلسفه، علوم سیاسی و حتا ادبیات و هنر مورد توجه بوده است و از مفاهیم بنیادین و محوری این دسته از علوم بشمار رفته است. دراین بخش به تاملات فلسفی هردر2 شاعر و متفکر آلمانی و هگل1، فیلسوف اعظم سنت فلسفه ی آلمانی اشاره خواهم کرد و با واکاوی این تعاریف در پی این امر خواهم بود که نسبت میان فرهنگ و ازخودبیگانگی را نشان دهم، و پس از پی بردن به این نسبت وثیق، به تاثیر رسانه ی غربی بر ازخودبیگانگی و به طریق اولی فرهنگ پی خواهیم برد.

در مسئله ی فرهنگ، نگارنده مبنا را بر تعریف و تاملات هردر و هگل دراین مسئله میگذارد و آنها را با اندکی دخل و تصرف می پذیرد. البته در روند بحث ناگفته هویدا می شود که عنصر اساسی مورد بررسی در این پژوهش دو مفهوم "فرهنگ" و " از خودبیگانگی" در نگاه هگل است. چرا که بنده گمان میکنم در میان تعاریف و تاملات حول محور فرهنگ، یک آمیختگی و تعامل عمیق میان فرهنگ و آگاهی ای که هگل در آثارش برایمان ترسیم میکند وجود دارد.

این تکیه بر تاملات هگلی به این خاطر است که نگارنده این سطور معتقد است مفاهیم فرهنگ و ازخودبیگانگی را باید در یک کلیت فهم کرد و سپس به نتیجه این پژوهش کوتاه رسید، چنانکه بنده هم مانند سالومون معتقدم که »شما هیچ چیزی را نخواهید فهمید مگر تا زمانی که تمام آنرا فهم کرده باشید - .«سالومون، 1983، . - .236 گئورگ ویلهلم فردریش هگل، فرهنگ - بیلدونگ - 2 را زاده ی نیازها و ناهماهنگی ها میداند. فرهنگ تمامی وسایل توسعه شخصی، ایده ها و همینطور عوامل مادی مانند ثروت را در برمیگیرد. - معینی، . - 47 در این تامل هگل حول خاستگاه فرهنگ دو واژگان کلیدی ی اساسی وجود دارد، نیاز و ناهماهنگی. به گمان من هم نیاز و هم ناهماهنگی در برابر یک دیگری رقم می خورد.

یعنی در قالب یک نزاع بین خود و دیگریست که می تواند فرهنگ ساخته بشود، از تزاحم و تضاد این دیگری های ساکن در جامعه است که فرهنگ برساخته میشود، البته تصادم هایی که از سر نیاز یا ناهماهنگی در برطرف کردن نیاز اند و نه چیز دیگر. این نحوه از سخن گفتن درباب مسائل انسان، برای آشنایان با هگل پدیده ی عجیبی نیست، چرا که آنگونه که سالومون در کتاب مطالعه ای پیرامون پدیدارشناسی روح هگل میگوید: هگل حقیقت3 را همان »خود-حرکتی خویش میداند. - «سالومون، 1983، . - 268 به همین دلیل تمامی جنبه ی های تاملات هگلی یک سیر را دنبال می کنند که در آن طی یک فرایند، یک وضعیت در حالت تز جای میگیرد و نفی خود یعنی آنتی تز خویش را درون خود پرورش می دهد و سپس طی یک وضعیت بهتر که همان رفع4 هردو وضع پیشین باشد به سنتز خاتمه می یابد.

البته باید ذکر کنم که این دیالکتیک در معنای هگلی همواره ادامه دار خواهد بود و همان وضع جامع یا سنتز خود بار دیگر در مقام تز قرار میگیرد و این داستان ادامه می یابد تا زمانی که آگاهی به مطلق بی انجامد، پرداختن به این مبحث بسیار وسیع و تخصصی است و نیازمند وقت و واکاوی عمیقی است که بنده در دراین مقال بدان نخواهم پرداخت و از پرداختن به آن حد اکثر اجتناب را خواهم داشت و فقط در مواقع ضروری و مرتبط به این مسئله بدان بازخواهم گشت.

پس این نیاز ها و ناهماهنگی ها یک نوع نفی دیگری را بدنبال دارند و در طی این فرایند نفی کردن و شدن است که مفهوم فرهنگ معنا خواهد گرفت. یا به عبارت بهتر، فرهنگ به حقیقت و عقلانیت نزدیک تر می شود. هردر، فیلسوف و شاعر و زبان شناس مشهور آلمانی هم در باب فرهنگ اندیشیده های جذابی دارد. هردر برخلاف مبانی حاکم بر تاملات فرهنگی دوره ی روشنگری که یک وحدت فرهنگی - عقلانی را برای بشر تجویز می کردند، خلاف این فرض را مبنا قرار داد و به ما آموخت که این کثرت فرهنگی است که تاریخ را به پیش می برد. و ما همه ی آنچه هستیم که متعلق به آنیم. - کریگ، . - 1998

از خود بیگانگی

برای تبیین مفهوم از خودبیگانگی بهتر آنست که با یک ترمینولوژی واژه آغاز کرد و ابتدا به تعریف واژه پرداخت. »بیگانگی5 به معنای عمل یا نتیجه ی عملی است که از طریق آن برخی اشخاص یا اشیا نسبت به برخی دیگر از اشخاص یا اشیا بیگانه می شوند. - «پل ادواردز، 1967، . - 76 در فلسفه برای فیلسوفانی همچون هگل، بیگانگی در همان معنای از خودبیگانگی6 بکار برده می شود و به معنای »فرایند یا حاصل فرایندی است که به وسیله ی یک سلف1 یا خود - که می تواند خدا یا انسان باشد - از طریق خودش که همان عملش است، نسبت به خودش که همانا طبیعت خودش میباشد، بیگانه شود.

همانطور که پیداست تعریف فلسفی مفهوم ازخودبیگانگی، بشدت غامض و عمیق است و بسیار تخصصی، ازین رو مولف ترجیح میدهد که به همین تعریف سطحی از مفهوم ازخودبیگانگی در نزد هگل که از دانشنامه ی فلسفه استخراج کرده است قناعت کند و دیگر وارد تعریف اصلی خود هگل در کتاب پدیدارشناسی روح نشود و مبنا و تحلیل اش را بر همین اساس پیش ببرد، که هم خواننده دچار سردرگمی و ابهام نشود و هم متن روشنی استدلال و اصول موضوعه ی خویش را حفظ بکند. پس با این تعریف که در بالا از هگل نقل شد به این مسئله متبادر می شویم که ازخودبیگانگی هگلی به نوعی تقابل دو خود، در برابر هم بعنوان دو دیگری اشاره میکند.

نخست آن خودی است که به وسیله ی عمل و فعالیت خود، از خود دوم که همان نتیجه ی عمل خویش یا همان خود از خویش بیگانه است، متمایز می شود. اکنون به نکته ی اساسی مورد بررسی در این مقاله می رسیم، خود چگونه می تواند توسط عمل خویش، خود را با طبیعت اصیل خویش بیگانه سازد؟ بدیهی است که برای هگل گزینه های زیادی برای پاسخ به این پرسش وجود دارد که تیتر وار اگر بدان اشاره کنم کنش ها و فعالیت های عقلانی، اقتصادی، اجتماعی و دینی از مهمترین آنهاست. که در تاملات فلسفی پس از هگل در آثار و نوشته های فیلسوفانی چون مارکس و فوئرباخ خود را بیش از پیش نمایان ساخت. پس فرد یا سلف در فرایند عمل و فعالیت خود، خود را مدام بیگانه می سازد.

 تجلی این از خود بیگانگی بشر را می توان در اختلال هایی که مرچلند بر میشمرد مانند: خودباختگی، وضعیت های اضطراب، ناهنجاری، انزوا، معنا زدودگی و غیره مشاهده کرد. - مرچلند، . - 1971 به نظر بنده در جهان امروز و برای وضعیت کنونی ما، آن عمل ما که ما را با خود - طبیعت یا اصل - خودمان بیگانه می سازد، مرجع قرار دادن رسانه ی غربی و محتوایی است که آنها بیان میکنند. مرجع قرار دادن یعنی آن را به عنوان یک الگو و روش زیستن و اندیشیدن قرار دادن.

رسانه، تبلیغات، و تاثیرات آن

رسانه و تجاری سازی آن یکی از پیامد های مهم عصر جدید بشمار می آید، با پیشرفت تکنولوژی و وسائل ارتباط جمعی، بشر روز به روز بیشتر با این پدیده دست به گریبان شده و با رجوع به تجارب زندگی روزمره ی خود به راحتی متوجه می شویم که رسانه های صوتی و تصویری به بخشی لاینفک از زندگی ما تبدیل شده اند. قطعا درآغاز اختراع چیزی به نام تلویزیون و رادیو، مسائل و غایات بشر دوستانه و مثبتی مد نظر مخترعان آن بوده است و تاریخ به ما گوشزد میکند که وجود این پدیده محصولات مثبتی از جمله: قدرت و سرعت آگاهی رسانی جهانی، فرصت های آموزشی، و تجربه ی زیست جهان های متنوع را برای ما فراهم کرده است.

اما این رسانه ها در خط سیر تکامل خود رفته رفته نیات و غایات دیگری را هم در دامان امکانات خود جای دادند و گاها تبدیل به ابزار های خطرناکی برای بشر شدند. چنانکه پیداست رسانه در سالهای اخیر توانسته است تبدیل به ابزاری برای حکومت های غربی در راستای پیشبرد اهداف سیاسی خود نیز باشند. کافی است به تجارب روزانه ی خود نگاهی بیاندازیم و پی ببریم رسانه تا چه حد بر هویت، رفتار، تعیین ارزشی-هنجاری زندگی جمعی ما و غیره اثر گذاشته است. رفتار عموم جوانان ایرانی در فضای مجازی، و پر طرفدار بودن این رفتارهای سطحی و کوته بینانه و بدور از خرد و دنبال کردن و الگو برداری عمومی ازین قبیل رفتارها، خود مبین عمق فاجعه است.

تبلیغات سرسام آور رفتار مصرف گرایانه، و ایجاد ارزش های کاذب که خود را به بهترین شکل ممکن در بیلبورد های پر زرق و برق سطح شهر ها بر ما می نمایاند، یکی از مهمترین اهداف امروزین این رسانه هاست. رسانه ای که بی گمان، بنده آن را تنها ابزاری در دست حکام و قشر سرمایه دار غربی می دانم، برای رسیدن به هدفی چون جهانی شدن و توسعه ی ایدئولوژی سرمایه داری. رسانه ها امروزه بارها و بارها برای مردم در سرتاسر جهان تعیین تکلیف می کنند و به آنها القاء می کنند که اگر فلان مارک لباس را به تن نکنند و از فلان ماده ی غذایی برای خوراک بهره نبرند، یک عقب افتاده ی بدور از عقلانیت هستند. البته عقلانیتی که شخص صاحب رسانه برای نوع بشر تعریف میکند.

در متن اصلی مقاله به هم ریختگی وجود ندارد. برای مطالعه بیشتر مقاله آن را خریداری کنید